حضرت موسی(ع)، مدیریت

موضوع: حضرت موسی(ع)،تفسیر آیات سوره طه
تاریخ پخش: 76/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

یکی از قصه‌های قرآن داستان موسی است. خیلی داستان شنیدنی و پر لطیفه و پر نکته و پر عبرتی است. ما یکی دو جلسه در این زمینه می‌خواهیم بحث کنیم. سوره طه، قصه موسی را می‌خواهم برایتان نقل کنم.
1- قرآن و ماجرای حضرت موسی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم، وَ هَلْ أَتَئکَ حَدِیثُ مُوسىَ، إِذْ رَءَا نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُواْ إِنىّ‌ ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلىّ‌ ءَاتِیکمُ مِّنهَْا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلىَ النَّارِ هُدًى» (طه/9 و10) هیچ پیغمبری به اندازه موسی در قرآن آیه ندارد. چون خیلی با قوم بنی اسرائیل درگیر بود. موسی با یک قوم بهانه جو و پر ماجرا خاطرات بسیاری دارد. با قارون که یک سرمایه دار گردن کلفت است یک ماجرا دارد. با فرعون یک ماجرا دارد. با حضرت شعیب یک ماجرا دارد. خاطرات موسی زیاد است. موسی فراری بود و تبعیدی بود. به دلیل اینکه تحت تعقیب فرعون بود. پا به فرار گذاشت و به منطقه دیگر رفت. بعد داماد شد و چون پول هم نداشت مهریه کند، به جای مهریه کار عرضه کرد و با پدر زنش قرارداد بست که من داماد شما می‌شوم و 8 سال چوپانی می‌کنم. کار ارائه می‌دهم. به جای اینکه بگویم: چند تا سکه مهر می‌کنم، کار می‌کنم. بالاخره سالها آنجا بود و حالا هم بعد از حدود ده سال می‌خواهد به وطنش برود. وطنی که ده سال پیش از آنجا فرار کرده بود. شبانه به همراه زن حامله‌اش در تاریکی و سرما رفتند.
«وَ هَلْ أَتَئکَ حَدِیثُ مُوسىَ» آیا می‌خواهی قصه موسی را برایت بگویم؟ یکی از شیوه‌های تبلیغ این است که آدم وقتی می‌خواهد صحبت کند، جمله‌اش را با سؤال شروع کند. با این سؤال طرف را تشنه می‌کنی. تاریخ موسی یکی از تاریخ‌هایی است که برای تسلی، آیندگان است. اصولاً یکی از عواملی که انسان بردبار باشد و صبر کند این است که تاریخ دیگران را بشنود. بنده مشکلاتی برایم پیش می‌‌آید. پیش استادم می‌روم. استادم خاطراتی را می‌گوید که وقتی آن خاطرات را می‌شنوم، مشکل خودم برایم آسان می‌شود. دلیل اینکه در ایران و در شیعیان لبنان روح شهادت طلبی هست به خاطر همین است که ما یک عمری پای روضه نشستیم و شنیدیم که امام حسین به جبهه رفت. علی اکبر رفت. شنیدن این قصه‌ها اثر می‌گذارد. انسان را تسلی می‌دهد.
2- موسی و اهتمام به خانواده
قصه موسی را برایت بگویم که یک خرده آرام شوی؟ «إِذْ رَءَا نَارًا» آتشی دید. «فَقَالَ لِأَهْلِهِ» به خانمش گفت: «مکثوا» اینجا بمانید. مکث کنید. «ءَانَسْتُ نَارًا» من یک آتشی می‌بینیم. بروم یک خرده آتش بیاورم. «ءَاتِیکمُ مِّنهَْا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلىَ النَّارِ هُدًى» یک بخشی از آتش را برایتان بیاورم تا گرم شوید. یا یک بخشی از آتش را بیاورم تا در این بیابان تاریکی راه را پیدا کنیم. از این معلوم می‌شود که مرد مسئول زندگی زن و بچه است. حتی پیغمبرها هم باید زندگی زن و بچه خود را تامین کنند. کار کردن برای زن و بچه عبادت است. به امام گفتند: آقا اجازه بدهید که در خرید خانه کمکتان کنیم. فرمودند: لذت می‌برم که برای خرجی زن و بچه عرق بریزم. خواستند بیل را از امام باقر بگیرند. فرمودند: لذت می‌برم که در راه خرجی زن و بچه عرق می‌ریزم. انبیاء هم مسئول هستند که زن و بچه خود را تأمین کنند. از این معلوم می‌شود که انبیاء هم زندگی‌شان عادی است. در بیابان گم می‌شوند. از این آیه معلوم است که زن و شوهر دوش به دوش هم دیگر بیابان گردی هم بکنند. این که بگویید: با ماشین بیایند ما را به زیارت ببرند. نه! زندگی تلخ و شیرین دارد. فراز و نشیب دارد. پیغمبر ما به قرعه خانم هایش را به جبهه می‌برد. مگر امام حسین حضرت زینب را به کربلا نبرد؟ مگر ابراهیم هاجر را به مکه نبرد؟ زن و مرد در تلخی‌ها و شیرینی‌ها دوش به دوش هم هستند. مرد باید زندگیش را تأمین کند.
3- علم غیب پیامبر و امام
از این می‌فهمیم که پیغمبر‌ها در زندگی هم گم می‌شوند. چون می‌گوید: من نمی‌دانم از کدام راه بروم. خیلی تاریک است. یعنی زندگی پیغمبرها از روی علم غیب نیست. انبیاء و امامان علم غیب دارند. اما برای هدف علم غیب دارند. یعنی اگر امام جواد کلید خانه‌اش گم شود باید بگردد و پیدایش کند. اگر پیدا نکند باید به کلید سازی برود. نمی‌تواند بگوید: چون امام جواد هستم، از علم غیب استفاده کنم. ببینم کلید کجاست؟ پس چه فایده‌ای دارد؟ فایده‌اش این است که اگر ما شک کردیم که این امام جواد هست یا نه؟ برویم امتحان کنیم. می‌گوید: بله! می‌گوییم: راستش را بگو. اگر گفتی: در جیب من چقدر پول است؟ اگر گفتی: دیشب در خانه ‌ی ما چه کسی بود؟ اگر گفتی: در این پاکت چند تا عدس است؟ اگر گفتی: این خانه چند متر است؟ امام از علم غیبش استفاده می‌کند که مرا به امامت خودش دعوت کند. اما اگر کلید خانه‌اش گم شود از علم غیبش استفاده نمی‌کند. درست مثل رییس بانک، رییس بانک صندوق و گاو صندوق و پول دستش است اما اگر پول خواست از کنار دستیش استفاده می‌کند. سر صندوق نمی‌رود. یا ماشین‌هایی که نوشتند استفاده اختصاصی ممنوع است. پلیس کلت دارد. اما اگر با کسی دعوایش شد حق ندارد کلت بکشد. باید با دست و پا و تاکتیک از خودش دفاع کند. این کلت را کنار می‌گذارد. هرجا که رییسش به او گفت: بزن! استفاده می‌کند. اما حق استفاده شخصی ندارد. دعوا می‌کنی با دست و پا دعوا کن. آقا من کلت دارم! خوب داشته باش. کلت برای اینجا نیست. امامان ما علم غیب دارند اما علم غیب برای استفاده اختصاصی نیست. به همین خاطر علی بن ابیطالب می‌دانست که او را می‌کشند. اما باز در مسجد کوفه رفت. چون امیرالمؤمنین علم غیب دارد. می‌داند امروز شهید می‌شود. اما حق ندارد از علم غیبش استفاده کند. اگر این‌ها از علم غیبشان استفاده کنند، دیگر برای ما امام نیستند. چون همه مشکلات خودشان را با معجزه و دعا حل می‌کنند. آن وقت به ما می‌گویند: به استقبال معجزه امام حسین بروید. چه چیزی کمتر از حضرت موسی است؟ موسی عصایش را به سنگ زد، «فَانْفَجَرَت‌» (بقره/60) امام حسین می‌توانست یک اشاره کند و از زمین کربلا آب بجوشد. بچه هایش تشنگی نکشند. امام حسین می‌توانست با دعا لشکر یزید را خاکستر کند اما نه با معجزه آب درآورد. نه با نفرین یزیدی‌ها را نابود کرد. معجزه نداری! چرا هم نفرین دارد و هم دعایش مستجاب می‌شود. اما نه نفرین می‌کند. نه معجزه می‌کند. می‌گوید: استفاده اختصاصی ممنوع است. من اگر می‌خواستم مشکلاتم را با معجزه و نفرین حل کنم دیگر نمی‌توانم بگویم: شما به جبهه بروید. می‌گویند: امام حسین مشکلاتش را با معجزه و نفرین حل کرد. حالا می‌گوید: که جوان‌های ما به جبهه بروند. باید خودش مثل آدم عادی به جبهه برود. تکه تکه بشود تا وقتی به ما می‌گوید: به جبهه بروید، بگوییم: خودش هم عمل کرد. اگر اینها استفاده اختصاصی کنند، حرفشان از اعتبار و سند می‌افتد. دیگر برای ما الگو نیستند.
4- کنار گذاردن دلبستگی‌ها و پرواز معنوی
«فَلَمَّا أَتَئهَا نُودِىَ یَمُوسىَ» (طه/11) «إِنىّ‌ أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (طه/12) این آیه چه می‌گوید؟ می‌فرماید: «فَلَمَّا أَتَئهَا» موسی آمد آتش ببرد. برای زن حامله که در بیابان تاریک و سرد، گرم شود. این خودش درس است. می‌گوید: در جایی که امید نداری، امیدت بیشتر از جایی باشد که امید داری. به چیزی که امید نداری امید داشته باش و جاهایی که امید داری امید نداشته باش. یوسف یک روز لب چاه وقتی برادرها آمدند او را در چاه بیاندازند خندید. گفتند: چرا می‌خندی؟ گفت: یک روز نگاه کردم ده تا برادر صد و بیست کیلویی دارم. گفتم: با داشتن ده برادر هیچ کس نمی‌تواند بگوید: بالای چشمت ابرو است. حالا همان برادرهایی که به آنها دل بسته بودم همین برادرها آمدند تا من را در چاه بیاندازند. آن وقت یک قافله دارد می‌رود و هیچ کس اصلاً به فکر یوسف نیست. اما همان قافله سلام می‌کنند و یوسف را نجات می‌دهند. بعضی وقت‌ها آدم به یک کسانی دل بسته است. بعضی از زنها می‌گویند: خوشا به حال فلانی چهار تا پسر دارد. همه هم دکتر هستند. هر چهار نفر تاجر هستند. هر چهار نفر مهندس هستند. در پیری، در کوری دستش را می‌گیرند. چهار تا پسر دارد اما یک وقت می‌بینی که هیچ پیری بچه‌اش به دردش نمی‌خورد و یک مادری که اصلاً بچه دار نمی‌شود یا یک دختر دارد، همان یک دختر خیلی برای او مفید است. یک نفر بود (ولید بن مغیره) ده تا پسر داشت. «وَ بَنینَ شُهُوداً» (مدثر/13) ده تا پسر داشت. آن وقت به پیغمبر ما متلک می‌انداخت. می‌گفت: پیغمبر ما ابتر است. پسر ندارد. یک دختر دارد. دختر که انسان کامل نیست. «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْترَُ» (کوثر/3) تو با ده تا پسر محو می‌شوی و این با یک دختر کوثر و نسلش خواهد بود. موسی برای آوردن آتش رفت. «فَلَمَّا أَتَئهَا» وقتی سراغ آتش آمد. «نودی» به او ندا دادیم. یا موسی آغاز نبوت تو است. «إِنىّ‌ أَنَا رَبُّکَ» من پروردگار تو هستم. «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» کفش‌هایت را دربیاور. در یک زمین مقدسی قرار گرفتی. در نامیدی بسی امید است. موسی به دنبال راه زمینی می‌گشت. خدا راه آسمان را به او نشان داد. دنبال آتش رفت که ببیند از کدام جاده برود. گفت: از کدام جاده بروم؟ خدا گفت: جاده، جاده وحی است. او دنبال زمین می‌گشت. خدا راه آسمان را به او نشان داد. خدا راه امت را به او نشان داد. ببینید موسی دنبال نار رفت به نور رسید. موسی دنبال کار شخصی رفت به کار اجتماعی مامور شد. موسی دنبال راه زمینی می‌گشت که در تاریکی از کجا برود. خدا راه آسمانی را به او نشان داد. کفش هایت را دربیاور. این یک رمزی است. یعنی کسی که می‌خواهد پرواز کند باید از مادیات دل بکند. پیغمبر وقتی می‌خواهد معراج برود نمی‌تواند از کنار خانمش به معراج برود. «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ لَیْلا» (اسراء/1) من از مسجد الحرام می‌روم. یعنی اگر خواستی پرواز کنی نباید بستگی داشته باشی. افرادی بستگی دارند. طوری باید باشد که آدم وابسته نباشد. اگر وابسته نبودی پرواز داری. اما اگر اسیر شدی، اسیر همسر، اسیر بچه، اسیر شغل، اسیر کارخانه، نمی‌توانی. اسیر هیچ چیز نباش. بنده عمامه را شسته‌ام. خیس است. می‌گویند: «قدقامت الصلاه» یک عرق چین بگذارم و به نماز بروم. نماز بدون عمامه نمی‌شود؟ نماز جماعت ثوابش بیشتر از عمامه است. با عرق چین برو. یک وقت‌هایی اسیر عمامه است. یا مثلا می‌گویند: من دو دفعه به دیدن ایشان رفتم. ایشان به بازدید نیامده است. تا ایشان بازدید من نیاید من دیدنشان نمی‌روم. دو تا بزرگوار به هم رسیدند. حالا دوبزرگوار درست نیست. دو تا کوچک وار به هم رسیدند. چون بزرگواری که اخلاقش فاسد باشد، کوچک است. کوچکی که بزرگ است. ما کوچک هایمان بزرگ هستند. یک نفر با یکی دست داد. تا رفت دست بدهد، دستش را گرفت. این عوض آن که بیست و هفت سال پیش دیدنت آمدم، بازدید من نیامدی. چقدر این ذلیل است. چقدر این اسیر است. بیست و هفت سال این کینه را در دل داشته است. من بیست و هفت سال پیش دیدنت آمدم تو بازدید من نیامدی. حالا تو دست بده. بعضی از افراد خیلی ذلیل هستند. اول او سلام بکند. مادرشوهر که به عروس سلام نمی‌کند. این اسیر است که حالا مادرشوهر به او سلام کند. اگر تو بزرگ هستی سلام کن. طاووس در چاه هم بنشیند طاووس است. گنچشک سر منار هم بنشیند گنجشک است. این که تو به سلام اسیر هستی، خیلی کوچک هستی. اسیر لباس، اسیر کفش، اسیر هیچ چیز نباشید. می‌گویند: کسی سوار اسب بود. می‌خواست برود. به نهر آبی رسید. در نهر آب کمی بود. اسب می‌تواند از نیم متر آب بگذرد. اسب ایستاد و تکان نخورد. هرچه شلاق زد، نرفت. پاشنه کش را برداشت و به شکم اسب کوبید. دید نمی‌رود. پیرمرد حکیمی گفت: این اسب در آب تمیز خودش را می‌بیند نمی‌ر‌ود. یک بیل بردار و آب را گلی کن، می‌رود. این هم بیل برداشت و آب رودخانه را به هم زد و اسب عبور کرد. گفت: خدا پدرت را بیامرزد. گفت: انسان هم همینطور است. هرکس خودش را ببیند پا روی خودش نمی‌گذارد. هرکس خودبین باشد پا روی حرفش نمی‌گذارد. حرکت هم نمی‌کند. قرائتی آدمی خوبی است. به شرطی که اگر پیشنماز باشد، یا پس نماز باشد یا مؤذن باشد برایش فرقی نکند. اگر در مسجد رفتم و دیدم مکبر نیامده است. مردم هم منتظر هستند، تکبیر بگویم. اسیر نباشیم. یک وقتی است که انسان اسارتش را حس می‌کند. اگر می‌خواهید «فَاخْلَعْ نَعْلَیْک‌» کفش هایت را دربیاور. یعنی انسان باید از مادیات بکند. اصلا بعضی از آیات معنی ظاهری دارد. یک معنای رمزی هم دارد. قرآن می‌گوید: در ماه رمضان «کلوا» تا سپیده بخور. همین که خط سپیده زد «الْأَبْیَضُ» (بقره/187) دیگر روزه شروع می‌شود. آغاز فجر دیگر نخور. از افطار تا به سحر بخورید. همین که خط سپید آمد دیگر نخور. (معنای رمزی آن) می‌خواهد بگوید: آقای قرائتی تو هم دیگر ریشت سفید شد. دیگر بس است. زشت است که پیرمرد گناه بکند. تو دیگر ریشت سفید شده است.
5- خدمت به خانواده و رسالت
«وَ أَنَا اخْترَْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى» (طه/13) موسی رفته آتش بیاورد تا خانمش گرم شود. حالا پیغمبر شده است. سراغ چه رفت و چه شد؟ «وَ أَنَا اخْترَْتُکَ» خدا می‌گوید: من تو را انتخاب کردم. «فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى» با دل گوش بده. با دقت گوش بده. خوب گوش بده. «وَ أَنَا اخْترَْتُکَ» این کلمه «أنا» می‌گوید: یعنی من تو را انتخاب کردم. گزینش از خداست. پیغمبر را باید خدا انتخاب کند. امام را هم باید خدا انتخاب کند. «إِنَّنىِ أَنَا اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنىِ وَ أَقِمِ الصَّلَوهَ لِذِکْرِى» (طه/14) موسی با خانمش دارند به منطقه‌ای که ده سال از آن دور بوده‌اند می‌روند. با زن حامله در تاریکی بیابان گیر کرده است. به او می‌گوید: بمان تا بروم آتش بیاورم. به آنجا رفت و پیغمبر شد. «إِنَّنىِ أَنَا اللَّهُ» خدا به او وحی کرد که من الله هستم. «لَا إِلَاهَ إِلَّا الله» این شعار توحید ما است. تنها برای مسلمان‌ها نیست. به موسی هم گفتند: «لَا إِلَاهَ إِلَّا الله» تنها شعاری است که لب تکان نمی‌خورد. ببینید شما نگاه به لب من کنید. «لَا إِلَاهَ إِلَّا الله» لب تکان نخورد. یعنی می‌شود که آدم شعاری بگوید که لب هایش تکان نخورد. هیچ معبودی جز او نیست. حالا که «فَاعْبُدْنىِ» بعد از توحید باید بیایی بنده من باشی.
6- شناخت انسان و انواع عبادت و نماز
عبادت چیست؟ «وَ أَقِمِ الصَّلَوهَ لِذِکْرِى» ما چهار نوع نماز داریم. نماز کلاس اول، نماز کلاس دوم، نماز کلاس سوم، نماز کلاس چهارم. چهار مرحله نماز در قرآن است. در نماز کلاس اول می‌گوییم: نماز بخوان. خدا به تو نان داد. آب داد. چشم داد. زمین و آسمان و خورشید و درخت و گیاه داد. چون خدا نعمت داده است نماز بخوان. از خدا تشکر کن. نماز شکر خداست. تشکر از خداست. این نماز کلاس اول است. مثل اینکه به بچه می‌گویند: پدر خوب است. بستنی خرید. آلاسکا خرید. چرخ و فلک سوار کرد. جوراب و کفش و کلاه خرید. خوب این پدر شناسی برای کلاس ابتدایی است. بزرگ که می‌شود. بیست ساله که می‌شود دیگر نمی‌گوییم: من برای تو کفش و کلاه خریدم. می‌گویید: ببینید شما جوان هستید. خیال نکنید که حالا که جوان هستید کسی شده‌اید. اگر سایه پدر بالای سرتان نباشد همه افراد هرزه به شما نگاه بد می‌کنند. اینکه شما پدر دارید. مادر دارید. همین پدر و مادر یعنی شما صاحب دارید. هر کسی به شما نگاه بد نمی‌کند. آدم به بچه می‌گوید: پدر خوب است. برای آدامس و شکلات خوب است. بزرگ می‌شود می‌گویید: پدر خوب است. بخاطر اینکه سایه پدر تو را حفظ می‌کند. قرآن برای نماز کلاس اول می‌گوید: «فلیعبدوا» عبادت کنید. «الَّذی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش/4) نانت دادیم. آبت دادیم. «رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» (بقره/21) پس برای کلاس اولی‌ها می‌گوید: نماز بخوانید برای اینکه نعمت به شما دادم. برای کلاس دوم می‌گوید: «إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى‌‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت/45) نماز تو را از فساد باز می‌دارد. پدر و مادر سایه هستند. همین که دختر و پسر می‌دانند که باید تا غروب به خانه بیایند. همین که بدانند پدر و مادر مواظب رفتار شما هستند. حواسشان را جمع می‌کنند. پدر و مادر شما را حفظ می‌کنند. «إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى‌» این از کلاس دوم بود. نماز کلاس سوم این است که به موسی می‌گوید: «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ» موسی نماز بخوان. نمی‌گوید: موسی نماز بخوان برای چه؟ برای خوراک و پوشاک و مسکن. زشت است که خدا به موسی بگوید: «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ» برای اینکه «اَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ» برای اینکه نانت داده‌ام. به موسی نمی‌گوید: «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت/45) مگر موسی اهل فحشاء و منکر بود؟ به موسی می‌گوید: «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری» (طه/14) نماز بخوان برای انس با من. پس سه رقم نماز داریم. نماز شکر، نماز برای نان و آب، نماز رشد، نماز بخوان برای اینکه نماز تو را حفظ می‌کند. مثل پدر و مادر که سایه‌اش بالا‌ی سر بچه‌اش است. «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری» برای اینکه با من انس داشته باشی. یک نماز هم داریم که نماز قرب است. آن دیگر نماز کلاس بالاست. من می‌نویسم. ولی نخوانید. اگر بخوانید باید سجده کنید. از آن آیه‌هایی است که سجده واجب دارد. حالا احتمالا نوشته‌اش هم شبهه داشته باشد. سجده داشته باشد. فارسی آن را می‌گویم. پیغمبر اگر می‌خواهی به خدا قرب پیدا کنی و نزدیک بشوی باید سجده کنی. سجده کن تا به خدا نزدیک شوی. این نماز قرب است. یک مثال بزنم. گاهی به یکی می‌گوییم: برو بالا بنشین پرتقال هایش بزرگ است. گاهی می‌گوییم: برو بالا بنشین دوربین نشانت بدهد. یک نفر سر نماز بود. تا دید دوربین روی صورتش می‌آید، وسط نماز علامت می‌دهد. گاهی می‌گوییم: برو بالا بنشین بخاری هست. گاهی می‌گوییم: برو بالا بنشین ثوابش بیشتر است. صف جماعت صف اول ثوابش بیشتر است. پس چهار نفر صف جلو می‌آیند. یکی صف جلو می‌آید تا چای بخورد. یکی صف اول می‌آید برای شکم. یکی می‌آید برای بخاری. یکی گوشش سنگین است می‌آید تا حمد و سوره را بشنود. یکی صف اول می‌آید برای اینکه اجرش بیشتر است. ما چهار نوع نماز داریم. نماز برای کفش و کلاه، نماز برای «تَنْهى‌ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» نماز برای انس، نماز موسی، نماز پیغمبر، لذا می‌گوید: «وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری»
نماز برای مسلمان‌ها نیست. حضرت موسی هم نماز داشته است. سؤال چرا نماز بخوانیم؟ فلسفه نماز چیست؟ فلسفه نماز در حرف هایم بود. نماز برای تشکر از خدا است. 1- نماز برای جدایی از فحشاء و منکر است. 2- نماز برای انس است. 3- نماز برای قرب است.
7- توجه به قیامت و پاداش براساس سعی و تلاش
«إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ أَکادُ أُخْفیها لِتُجْزى‌ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى»‌ (طه/15) می‌فرماید: «إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ» بعد می‌گوید: موسی توحید، عبادت، نماز. بعد هم می‌گوید: «إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ أَکادُ أُخْفیها لِتُجْزى‌ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» قیامت دارد می‌آید و من ساعت قیامت را مخفی کرده‌ام. هیچ کس از زمان قیامت خبر ندارد. «لِتُجْزى‌ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى» تا روز قیامت هرکس سعی کند ما به مقدار سعی او کمک می‌کنیم. نمی‌گوید: به مقدار کار. می‌گوید: به مقدار سعی. بین سعی و کار فرق است. نمی‌گوید: «لیس للانسان الا بالعمل» نمی‌گوید: «لیس للانسان الا بالعطا» می‌گوید: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»‌ (نجم/39) نمی‌گوید: هرچه کار کردی مزدش را می‌دهم. سعی بکن! من برای نماز دویدم ولی آقا نیامد. من فرادی می‌خوانم. من رفتم مدرسه اما تعطیل بود. خداوند بر اساس کار مزد نمی‌دهد. براساس سعی شما مزد می‌دهد. سعیت را بکن. ابراهیم مامور می‌شود اسماعیل را بکشد. چاقو می‌زند و می‌گوید: بردار. می‌گوید: چرا؟ می‌گوید: من نمی‌خواهم خون این ریخته شود. می‌خواستم تو دل از این بچه بکنی. تو دل کندی. حالا چه خونش ریخته شود چه نشود. آن چیزی که خدا از ابراهیم می‌خواهد دل کندن است. نه خون ریختن! خدا از ما کار نمی‌خواهد. خدا از ما سعی می‌خواهد. سعیتان را بکنید. خدایا تو را به حق محمد و آل محمد روز قیامت را روز سرافرازی ما قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment