حضرت ابراهیم(ع)

موضوع: حضرت ابراهیم(ع)
تاریخ پخش: 74/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

1- علم مفید و غیر مفید
ما در این جلسه می‌خواهیم درباره سوره مریم بحث کنیم. در سوره مریم قصه‌ی مریم و چندتا از انبیاء نقل شده است. یک صفحه هم راجع به حضرت ابراهیم است. از آیه 41 تا 53 درباره‌ی حضرت ابراهیم صحبت می‌کند. بیننده‌ها آیه‌های شیرین قرآن را در ماه رمضان می‌شنوند. چه چیزی بهتر از این که آدم در بیست دقیقه بتواند در آیه‌های قرآن تدبر کند. جناب آقای خاکی قاری عزیز، قرآن را تلاوت می‌کنند، ما هم استفاده می‌کنیم. «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (مریم/41) در سوره‌ی مریم از ابراهیم یاد می‌کند. این خودش یک درس است. انسان نباید خاطرات قبلی را فراموش کند. تاریخ و نام و یاد مردان خدا باید همیشه تازه و زنده بماند.
تاریخ دو نوع است. 1- تاریخ لغو(پوچ) 2- تاریخ باردار(مغزدار) تاریخ پوچ این است که مثلاً بوعلی سینا در کجا به دنیا آمد. اسم مادر بوعلی سینا چه بود. یک قسمت‌هایی از تاریخ الهام بخش است و یک قسمت‌هایی الهام بخش نیست. تاریخ زندگی بوعلی سینا الهام بخش نیست.
قرآن تاریخ دارد. اما تاریخ قرآن، تمام کلمات قرآن الهام بخش است. ولی تاریخ‌های دیگر الهام بخش نیست. یک سری اطلاعات هست که دانستن آن فایده ندارد. مثلاً اینکه اسم مادر بوعلی سینا چه بود؟ چند برادر بودند؟ دانستن هیچ کدام از اینها درس نیست و بار ندارد. اما تاریخ و کلمات قرآن تماماً مفهوم و بار معنایی دارد. «وَ اذْکُرْ» طبق تاریخ این کتاب، گاهی آدم نام و نشان کسی را به بیان می‌گوید. با بیان می‌گوید: «فِی الْکِتابِ» یعنی باید خلاصه تجویدها نوشته شود. خاطرات جنگ سرداران رشید، بسیجی‌های مخلص و ارتشی‌های غیور و فداکار را باید به طور مخصوص نوشت. این که می‌گوید: «فِی الْکِتابِ» یعنی باید ثبت شود. پس «وَ اذْکُرْ» یعنی تاریخ بزرگان را ضبط کنید. «فِی الْکِتابِ» یعنی تاریخ ابراهیم به صورت شفاهی نباشد. بلکه کتبی نوشته شود. ابراهیم چه کسی بود؟ صدیق بود. صدیق یعنی چه؟ صدیق کسی است که مغز و بیان و قلبش همه با هم هماهنگ است. یعنی به آن چیزی که فکر می‌کند، همان را می‌گوید. به همان که می‌گوید، عمل می‌کند. به این صدیق می‌گویند. یعنی فکر و بیان و عملش هماهنگ است. حقیقت‌ها را تصدیق می‌کند. «صِدِّیقاً نَبِیًّا» نبیا بعد از صدیق آمده است. یعنی تا کسی صداقت نداشته باشد به مقام بالا نمی‌رسد. همیشه لطف خدا بعد از یک ارزشی است.
2- قابل دریافت فیض خدا شویم
سؤال: آیا خداوند امام صادق را به امامت رساند یا امام صادق از اول امام بود؟ *جواب: امام صادق زمینه داشت. خداوند هم سیم برق را به او وصل کرد. آقا چطور خدا به ما سیم وصل نمی‌کند؟ لامپ شما سوخته است. طرف باید یک آمادگی داشته باشد. ببینید ما به معراج نمی‌رویم. «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» (اسراء/1) خداوند پیغمبر را به معراج برد. اما چرا پیغمبر را به معراج برد؟ برای اینکه عبد بود. بنده‌ی او بود. مثل کسی که می‌گوید: آقا ما به بازار رفتیم، به ما نسیه ندادند. اما شنیدم که به فلانی ده میلیون نسیه دادند. می‌گوید: بله! برای اینکه تو یک قوطی کبریت می‌بری و فرار می‌کنی. اما او نه میلیون می‌گیرد و برمی‌گرداند. هرکس نه میلیون نسیه بگیرد، ده میلیون اعتبار پیدا می‌کند. ده میلیون نسیه بگیرد، دوازده میلیون اعتبار پیدا می‌کند. او سر موقع چک‌هایش را نقد می‌کند. برای همین در جامعه اعتبار پیدا کرده است.
یک راننده تاکسی یک خانم را سوار کرد. وقتی او را پیاده کرد، خانم گفت: چقدر می‌شود؟ قیمت قدیم را می‌گویم. راننده گفت: الآن ده تومان است. شما هشت تومان بده. وقتی پول را می‌گیرد، می‌بیند که شش تومان داده است. یعنی چنین آدمی نمی‌توانی پیدا کنی.
معراج حق است. تشهد که می‌خوانید، می‌گویید «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» اول می‌گوییم «عَبْدُهُ» بعد می‌گوییم «رَسُولُهُ»
چون بعضی از شما می‌خواهید معلم شوید یک خاطره از شهید رجایی بگویم. شهید رجایی با کسی شریک شد. شهید رجایی و شریکش تقریباً سی چهل سال پیش در بازار تهران استکان نعلبکی می‌خریدند و با دوره گردی در کوچه‌ها می‌فروختند. شریکش گفت: ما یک سال دوره گردی کردیم و هشت هزارتومان سود بردیم. موقع تقسیم کردن شهید رجایی گفت: تقسیم نکنیم. تو الان عیالوار هستی و شش تا بچه داری. من فعلاً دو تا بچه دارم. پس از این هشت هزارتومان شش هزار تومان برای تو باشد. سی چهل سال پیش با دوهزار تومان در تهران می‌شد دو قطعه زمین خرید. رجایی مرد بود. چون مرد بود و لامپش سالم بود، خداوند هم سیم را به او وصل کرد. «أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ»، «صِدِّیقاً نَبِیًّا» می‌خواهم بگویم: خداوند به کسانی که در خودشان یک خودسازی ایجاد کنند، یک کمالاتی را به وجود می‌آورد.
3- آذر پدر ابراهیم بود یا عموی او؟
آیه‌ی بعد می‌گوید: «إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی‌ عَنْکَ شَیْئاً» (مریم/42) حضرت ابراهیم یک عموداشت که بت پرست بود. اینکه می‌گویند: «اب» غیر از والد است. خدا به سه نفر«اب» گفته است. به عمو «اب» می‌گویند. به پدر زن هم«اب» می‌گویند. به معلم هم «اب» می‌گویند. به رهبر هم«اب» می‌گویند. در دعای ندبه داریم «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ» (معانی‌الأخبار/ ص‌52) قرآن می‌گوید که ابراهیم پدر همه‌ی شما است. «مِلَّهَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ» (حج/78) حضرت ابراهیم پدر شماست. پس مسئله‌ی «اب» حسابش با مسئله‌ی «والد» فرق می‌کند. والد پدر واقعی است. «اب» هم به معنی پدر است. اما هرجا می‌گویند«اب» منظور پدر واقعی نیست. ممکن است عمو باشد. ممکن است معلم باشد. ممکن است پدرزن باشد. ممکن است معلم باشد. ممکن است رهبر باشد. اینجا «اب» عموی ابراهیم است. قرآن یک آیه دارد که می‌گوید: «ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا أُولی‌ قُرْبى‌ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحیمِ» (توبه/113) مؤمن حق ندارد که به آدم مشرک دعا کند. می‌بینیم که حضرت ابراهیم بر پدرش دعا کرد و گفت: «رَبَّنَا اغْفِرْ لی‌ وَ لِوالِدَیَّ» (ابراهیم/41) به پدرش دعا کرد. ولی به «اب» دعا نکرد. علی رغم این که روایات عدیده می‌گوید: مراد از «اب» عمو بود. ابراهیم به عمویش گفت: «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ» عموی ابراهیم بت پرست بود. گفت: «یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی‌ عَنْکَ شَیْئاً» چرا بتی را که نمی‌شنود و نمی‌بیند و تو را از هیچ چیزی بی نیاز نمی‌کند، عبادت می‌کنی. این سنگ‌ها چیست که تو می‌پرستی؟ از این درس می‌گیریم که در نهی از منکر مرز وجود ندارد. یعنی چه؟ یعنی پسر خانواده هم می‌تواند بزرگ خانواده را نهی از منکر کند. در امر به معروف و نهی از منکر بزرگ و کوچک نداریم. ابراهیم کوچک عموی بزرگ را نهی از منکر می‌کند. «یا أَبَتِ» از این معلوم می‌شود که اگر خواستی جلوی کسی را که گناه می‌کند، بگیری. مؤدب او را صدا کن. «یا أَبَت» پدرجان! اگر خواستید حرفتان اثر کند، مؤدب صدا بزنید. اینکه بگویی: خواهرم حجابت را حفظ کن، اثر می‌کند. اما اگر بگویی: مرگ بر بی حجاب! اثر نمی‌کند. «یا أَبَت» در نهی از منکر مؤدب باش. پس دوتا درس می‌گیریم. «قالَ لِأَبیهِ» یعنی کوچک‌ترها هم باید حرف بزنند. «یا أَبَتِ» یعنی کسی را که منکر هست، مؤدب صدا بزن. «لِمَ تَعْبُدُ» یعنی منطقی حرف بزن. ابراهیم می‌گوید: حالا واقعاً ازنظر عقلی این سنگ و چوبی که «لا یَسْمَعُ» نمی‌شنود. «و لا یُبْصِرُ» نمی‌بینید. «وَ لا یُغْنی‌ عَنْکَ شَیْئاً» و تو را از هیچ چیز بی نیاز نمی‌کند، ارزش پرستیدن دارد. منطقی حرف بزنید. «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی‌ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنی‌ أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» (مریم/43)
از این آیه درس‌هایی می‌گیریم. 1- نهی از منکر مرز سنی ندارد. 2- در نهی از منکر با ادب حرف بزنید. 3- در نهی از منکر با منطق حرف بزنید. 4- در نهی از منکر وجدان مردم را بیدارکنید. کلمه‌ی «لم تعبد» چه خاصیتی دارد؟ حکایتش چیست؟ گاهی وقت‌ها طرف خجالت می‌کشد. من یک جوانی را دیدم که شلواری پوشیده بود که قسمت ران پای آن تنگ بود و قسمت ساق پای آن آزاد بود. گفتم: جوان! چرا شلوار شما این طور است. قسمت ران پا تنگ است و قسمت ساق پا آزاد. این جوان یک مقدار نگاه کرد و گفت: آقا ببخشید. یکبار به یک نفر گفتم: آقا فایده‌ی این همه سیگاری که می‌کشی چیست؟ اگر بگویی فایده‌اش چیست، من پول یک ماه سیگار تو را می‌دهم. آخر آدم عاقل پول می‌دهد تا دود تلخ بخورد. همه پول می‌دهند تا هوای سالم بخورند، این پول می‌دهد تا دود تلخ بخورد. «لِمَ تَعْبُدُ» در نهی از منکر از فامیل شروع کنید. در نهی از منکر اول فامیل را در نظر بگیرید و بعد دیگران را نهی کنید. «یا أَبَتِ» حضرت ابراهیم در نهی از منکر اول از عمو شروع کرد.
4- یکی از شرایط تبلیغ
از فامیل شروع کنید. اگر خواهر خودت حجاب نداشته باشد، نمی‌توانی به دیگران بگویی که حجاب خود را رعایت کنند. می‌دانی پیغمبر چه طور بود؟ پیغمبر اولش خودش را اصلاح می‌کرد و دیگران را نهی می‌کرد. «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» (مدثر/4) اول لباس‌های خودت را پاک کن. «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) پیغمبر که مشکلی نداشت. بعد می‌گوید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ» (احزاب/59) به دخترانت بگو. به خانمت بگو. بعد می‌گوید: «لِتُنْذِرَ‌ام الْقُرى‌» (انعام/92) به مردم مکه بگو. بعد می‌گوید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ» (سبأ/28) به همه‌ی مردم بگو. در تربیت باید اول از خود شروع کرد. اما در اقتصاد اینطور نیست. در اقتصاد نباید اول از خودت شروع کنی. مثلاً بگویی: فعلاً اول کوپن قند را خودم بردارم، بعد به دیگران بدهم. امیرالمؤمنین می‌فرماید: «فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى» (نهج‌البلاغه/ نامه 53) یعنی دورترین منطقه مثل نزدیکترین منطقه است.
کد مسائل سیاسی با کد مسائل اقتصادی با کد مسائل تربیتی فرق می‌کند. در مسئله تربیت اول خودسازی است و بعد جامع سازی است. اگر می‌خواهی در مسئله‌ی سیاست هم همین طور است. تو که می‌خواهی جامعه را از زنجیر اسارت بازکنی، باید اول زنجیر اسارت را از خودت بازکنی. اگر می‌خواهی جامعه را نجات دهی باید خودت آزاد باشی.
یک طلبه‌ای امروز نزد من آمد و گفت: آقای قرائتی! چه کسی گفته است که شما در تلویزیون باشید؟ گفتم: راست می‌گویی. کسی نگفته است. گفتم مثلاً شما برای تلویزیون خوب هستی. گفت: بله! من هم سوادم از شما بیشتر است. هم از نظرهای دیگر از شما بهتر هستم. گفتم: حالا می‌دانی راه ورود به تلویزیون چیست؟ باید بروی و از تو فیلم برداری کنند. همین طور که صحبت می‌کرد، کتفش به دیوار خورد. یک مقدار شانه‌اش خاکی شد. من دیدم که این طلبه چندبار یک حرکتی را تکرار می‌کند. گفتم: آقاجان در تلویزیون باید ثابت بایستی. نمی‌توانی تکان بخوری. در مسائل تربیتی اول خودتان را اصلاح کنید و بعد فامیل و مردم شهر را اصلاح کنید. اما در مسائل اقتصادی امیرالمؤمنین می‌گوید: «فَإِنَّ لِلْأَقْصَى»، «اقصی» به معنی دورترین نقطه است. برای دورترین نقطه باید همان تقسیمی بشود که برای نزدیکترین نقطه می‌شود. پس در نهی از منکر اول از خودتان بگویید. راه حق را فدای عواطف نکنید. یعنی خویشاوندی نباید مانع از منکر باشد. گاهی وقت‌ها می‌گوییم: ببین حالا عروس است. شب اول عروسی‌اش است. نمی‌توانیم بگوییم: نماز بخوان. بعداً قضایش را می‌خواند. خوب عروس باشد. ربطی به نماز خواندن ندارد.
من بیماری را به دکتر بردم. پزشکی برای معاینه آمد. من دیدم که این دکتر حلقه‌ی طلا دست کرده است. من نمی‌توانستم زیر معاینه بگویم: آقای دکتر چرا حلقه‌ی طلا دست کرده‌اید؟ حلقه‌ی طلا حرام است. اگر اینطور می‌گفتم: ممکن بود که پزشک عصبانی شود. من گفتم: آقای دکتر اگر کسی در حین معاینه بخواهد به شما تذکری بدهد، در تشخیص شما اثر نمی‌گذارد؟ پزشک گفت: نخیر. بفرمایید. گفتم: حلقه‌ی طلا برای مرد حرام است. من خواهش می‌کنم که این حلقه‌ی طلا را دربیاورید. گفت: باشد. حلقه طلا را درآورد. گفتم: حالا بیمار را معاینه کنید. بعضی از بازاری‌ها واقعاً عاجز هستند. بازاری می‌گوید: اگر من به این خانم یک چیزی بگویم. ممکن است قهرکند و یک جفت جوراب را از ما نخرد. به خاطر این که این خانم یک جفت جوراب را بخرد، هیچ حرفی نمی‌زند. رک حرف بزنید. روزی دست خداست.
ماه شهادت حضرت علی این بحث‌ها را گوش می‌دهید. امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب فرمود: حق را بگویید. روزیتان قطع نمی‌شود. ما هنوز به این کلمه ایمان نداریم. می‌گوییم: اگر حق را بگوییم، مشتری ما کم می‌شود. اگر حق را بگوییم، یک نمره کم می‌شود. بسیاری از دانشجوها خلافی را می‌بینند. اما نمی‌گویند که مبادا نمره ‌اش کم شود. چرا ما ساکت هستیم. عواطف مانع نشود.
5- ماجرای یکتاپرستی ابراهیم
شما می‌دانید که ابراهیم به چه مشکلاتی افتاد؟ آیه بعد می‌گوید: «وَ اهْجُرْنی‌ مَلِیًّا» برو که دیگر نمی‌خواهم تو را ببینم. یعنی عمو ابراهیم را از خانه بیرون کرد. اما خدا چه کرد؟ ابراهیم از خانه‌ی عمو بیرون رفت. اما بانی خانه خدا شد. ابراهیم کعبه را ساخت. از خانه بیرون رفت و بانی خانه‌ی خدا شد. من یک چیزی به شما بگویم. من یک شب نشستم. خدا یک چیزهای خوبی را به ذهن من انداخت. من آنها را نوشتم. ابراهیم از ستاره و ماه و خورشید دل می‌کند و به خدا می‌رسد. حضرت ابراهیم به ستاره رسید و گفت: «هذا رَبِّی» این خداست. بعد هوا که روشن شد، دید که دیگر ستاره‌ای پیدا نمی‌کند. ماه را دید. گفت: این خدا است. باز دید که ماه هم ناپدید شد. گفت: تو هم خدای من نیستی. «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى‌ کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی‌ رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَهً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَری‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» (انعام/78-76) خورشید را دید. گفت: این پروردگار من است. باز دید که خورشید هم غروب کرد. گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلینَ» من نابود شوندگان را دوست ندارم. آدم‌هایی که گاهی هستند و گاهی نیستند به درد بندگی نمی‌خورند.
یک نفر از من پرسید: نظر شما نسبت به فلانی چیست؟ گفتم: والله فلانی یک روز صف اول نمازجمعه بوده است. اما حالا همه چیز را زیر سؤال می‌برد. اصلاً من با طناب آدمی که هر ساعت یک رنگ حرف می‌زند در چاه نمی‌روم. جان ما فدای امام باشد. امام شصت سال پیش کتابی را به نام«کشف الاسرار» نوشته است. حرف اول عمرش با آخر عمرش یکی است. به این صدیق می‌گویند. یعنی هماهنگ است. یعنی میزان فکر می‌کند. آدمی که یکبار می‌گوید: بله و یکبار می‌گوید: نه! به درد نمی‌خورد. «لا أُحِبُّ الْآفِلینَ» از ستاره و ماه و خورشید دل کند و به خدا رسید. از «اب» خود که منحرف بود، دل کند و «اب» مردم شد. «اب» را داد و به کعبه رسید. قرآن می‌گوید: «مِلَّهَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ» (حج/78) ابراهیم پدر همه‌ی مردم شد. عمویش گفت: برو. من نمی‌خواهم تو را ببینم. «وَ اهْجُرْنی‌ مَلِیًّا» (مریم/46) از من فاصله بگیر. «وَ اهْجُرْنی‌ مَلِیًّا» خدا فرمود: «إِنَّهُ کانَ بی‌ حَفِیًّا» (مریم/47) «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی‌ یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی‌ مَلِیًّا» (مریم/46) عمو گفت: که تو نسبت به بت‌های من ایمان نداری. ابراهیم گفت: بله ایمان ندارم. من به سنگ ایمان ندارم. «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی‌ مَلِیًّا» گفت: اگر دست از حرف‌هایت برنداری، تو را سنگباران می‌کنم. «وَ اهْجُرْنی‌ مَلِیًّا» از من فاصله بگیر. «قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بی‌ حَفِیًّا» (مریم/47) عمویش گفت: از من فاصله بگیر. اما ابراهیم گفت: سلام علیکم! این یعنی اگر به کسی برخورد کردی و او تو را ناراحت کرد، تو با او به محبت رفتار کن. عمو گفت: «وَ اهْجُرْنی» برو فاصله بگیر. اما ابراهیم می‌گوید: سلام علیکم! یعنی اگر تو را ناراحت کرد، تو با محبت رفتار کن. الله اکبر از دینی که ما داریم. به پیغمبر ما می‌گفتند: «إِنَّا لَنَراکَ فی‌ سَفاهَهٍ» (اعراف/66) تو دیوانه هستی. می‌فرمود: «قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی‌ سَفاهَهٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ» (اعراف/67) نه! من دیوانه نیستم. «قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فی‌ ضَلالٍ مُبینٍ» (اعراف/60) تو گمراه هستی. «قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی‌ ضَلالَهٌ وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ» (اعراف/61) نه! من گمراه نیستم. آیه‌اش را بخوانید «قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بی‌ حَفِیًّا» او می‌گوید: «مَلِیًّا» خدا می‌گوید: «حَفِیًّا» یعنی کسی که مردم او را از خود دور می‌کنند، خدا او را تحویل می‌گیرد.
خدا گر زحکمت ببندد دری *** گشاید ز رحمت در دیگری
عمو ابراهیم را از خانه بیرون کرد. اما ابراهیم بانی خانه کعبه شد. عمو می‌گوید: «مَلِیًّا» خدا می‌گوید: «حَفِیًّا» سراغ درس‌های قبل برویم. بت پرستی از گاو پرستی بدتر است. چون گاو بالاخره یک شعوری دارد. الاغ یک شعوری دارد. ولی بت هیچ شعوری ندارد.
دوست ما می‌گفت: الاغ ما دائم افسارش را می‌کند و فرار می‌کند. من او را در یک زمین محکم بردم و سر افسار را در زمینم فرو کردم و گفتم: حالا فرارکن. وقتی برگشتم دیدم که این الاغ فرارکرده است. نگاه کردم و دیدم که الاغ با سمش دور میخ طویله را گود کرده است. بعد هم در آنجا ادرار کرده است که زمین خیس بخورد و افسار از جای خود بیرون‌اید. حیوان‌ها یک شعوری دارند.
یک مار از درخت بالا می‌رفت تا پرنده‌ای را بگیرد. مادر این پرنده‌ها تا این مار را می‌بیند فوراً یک شاخه بالاتر می‌رود و یک تیغ برمی‌دارد. تا مار دهانش را باز می‌کند، پرنده این تیغ را در دهان مار می‌اندازد. حیوان‌ها در دفاع از خودشان می‌توانند کارهایی را انجام دهند.
خداوند به طور غریزی نیرویی را در حیوان‌ها قرارداده است. ابراهیم گفت «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی‌ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنی‌ أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» (مریم/43) عموجان من می‌توانم کاری کنم که تو قادر به انجام آن نیستی. خجالت هم ندارد. گاهی انسان باید ادعا کند که من می‌توانم این کار را انجام دهم. اما تو نمی‌توانی آن را انجام دهی. در مواردی تحقیر دیگران جایز است. «قَدْ جاءَنی‌ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ» خدا به من چیز‌هایی را داده است که تو آنها را نداری. یعنی گاهی باید دیگران را تحقیر کرد. گاهی باید آدم از خودش تجلیل کند. گاهی باید طرف را تحقیر کند. فرد کوچک می‌تواند امام شخص بزرگ شود. «فَاتَّبِعْنی‌» ابراهیم کوچک به عمویش گفت: تو هم دنباله رو ما باش. یعنی من امام تو باشم. فرد کوچک می‌تواند امام شخص بزرگ باشد. در مواردی باید تبلیغ فرد به فرد باشد. اینجا یک فرد به فرد دیگر تبلیغ می‌کند. لازم نیست که همیشه سخنرانی عمومی باشد. ممکن است که شما گاهی یک نفر را نجات دهی و گاهی دو نفر را. گاهی تبلیغ باید فرد به فرد باشد. شما فردا معلم می‌شوید. همه حرفایتان را در کلاس و سر صف نگویید. مدیر خوب کسی است که هر روز با چند نفر از شاگردانش صحبت کند. حرف زدن خصوصی مهمتر است.
من در سخنرانی هایم مکرر گفتم. یک دیوانه به مسجد کاشان آمد. دید مسجد شلوغ است. یک فحش بدی داد. همه خندیدند. همینطور فحش داد و اینها خندیدند. چون دیوانه بود. بعد به محراب رفت و به پیش نماز گفت: با تو بودم. بعد در صف اول آمد و گفت: با تو بودم. تا گفت: با تو بودم، او را از مسجد بیرون انداختند. من از این دیوانه فهمیدم که سخنرانی عمومی فایده ندارد. یعنی گاهی تذکرات سرصف فایده ندارد. گاهی تبلیغ و تذکر باید فرد به فرد باشد. برادر عزیزمان دکتر حداد عادل کتابی به نام «سحرخیزان تنها» نوشته است. در این کتاب خاطرات جوان‌هایی که تنها روزه می‌گیرند، گفته شده است. جوان‌هایی که بنا به دلایلی پدر و مادرشان نمی‌توانند روزه بگیرند و مجبور هستند که تنها روزه بگیرند. این خاطرات در این کتاب آمده است و به صورت یک کتاب چاپ شده است. ما داریم دخترانی که دوازده سال دارند و خودشان غذا درست می‌کنند. خودش تنهایی سحری می‌خورد. تنهایی روزه می‌گیرد. ممکن است در یک خانه هرکسی به دلیلی روزه‌اش را بخورد. یکی مسافر باشد. یکی بیمار باشد. یکی دین نداشته باشد. به هر حال بنا به دلایلی که آن دلیل یا حق است یا باطل روزه نمی‌گیرند. اما شما اگر تنها هم هستی بلند شو و روزه‌ات را بگیر. مسلمان اگر تنها هم هست باید فکر کند که یک ملت است. قرآن می‌گوید: ابراهیم تنها بود. اما یک امت بود. شما تمرین کنید که ابراهیم گونه زندگی کنید. نگوییم: حالا که همه می‌خورند، ما هم بخوریم. می‌گویند: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. این مثال اشتباه است. هرکسی تنهایی یک نهاد یک نفره است. بنابراین تصمیم بگیرید که خودتان راست بگویید. همه دروغ می‌گویند. همه سیگار می‌کشند. اما تو اگر تنها هستی، سیگار نکش. همه این فیلم را می‌بینند. تو اگر تنها هستی، این فیلم را نگاه نکن. هرکسی امام باشد. هرکسی برای خودش رهبر باشد. در معده‌ها هضم نشویم. خدایا به ما ایمانی مثل ایمان ابراهیم بده. هیچ چیز ابراهیم را تکان نداد. در میان بت پرستان تسلیم نشد. زن فرعون در میان طاغوتیان تنها بود، اما جذب طاغوت نشد. نه پسر جذب عمو شد. نه زن تسلیم شوهرش شد. هرکسی باید برای خودش فکر کند. خدایا زنان و مردان ما را مثل زن فرعون و ابراهیم که توانستند به تنهایی تصمیم بگیرند و با اطرافیان خود کار نداشتند، قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment