موضوع: جوان، مشکلات
تاریخ پخش: 77/07/23
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التّقوی»
در محضر مبارک جوانان ایثارگر، دانشجویان عزیز هستیم. مشکلات جوانان در دنیا چیست؟ این مشکلات، بیشتر در شرق و غرب است و در جمهوری اسلامی هم کسانی که دلشان هوای شرق و غرب میکند این مشکلات را دارند. بچههای مسلمان این مشکلات را ندارند.
1- احساس پوچی بیدینان و ایمان به هدفداری جهان نزد دینداران
1- مشکل اول: احساس پوچی. این بلای جوانان قرن ما است. در غرب بیشتر، در شرق کمتر. یک بچه مسلمان، این لحساس را ندارد چون قرآن میفرماید: هستی از روی حق است. یعنی هستی پوچ نیست. «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» به عایشه گفتند: از پیامبر اکرم(ص) خاطرهای بگو. گفت: خاطره زیاد دارم. یکی از خاطرات این است. که: ایشان سحرها میآمد به اطراف آسمان نگاه میکرد و این آیات را میخواند: «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ» (آلعمران/190) عقلاء در این آفرینش آسمانها و زمین فکر میکنند.
«الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ» (آلعمران/191) کسانی که به یاد خدا هستند در حال نشسته و ایستاده و… میگویند: ای خدای ما، تو این هستی را باطل نیافریدی. پس هستی بر اساس حق است. این مال کلّ هستی. در این هستی، انسان هم بر اساس حق آفریده شده است.
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً» (مومنون/115) فکر میکنید شماها الکی هستید؟
«أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً» (قیامت/36) فکر میکنید آزاد هستید؟ کوزه گر مست، حاضر نیست کوزهای را که ساخته بشکند، فکر میکنید شما با مردن خلاص میشوید؟ یعنی کار خداوند متعال را از یک کوزه گر مست پایینتر میبینید؟ کدام کوزه گر مست حاضر میشود کوزهای را که ساخته بشکند که شما میگویید: انسان با مردن هیچ میشود. هستی هدف دارد و حق است. انسان هم هدف دارد و حق است. چرا من پوچ باشم. من زیر نظر هستم. زیر نظارت کامل. مؤمن میگوید: من زیر نظرم. رها نیستم. شما اگر وارد یک خانه شدید گفتی: این خانه بی صاحب است، این خانه بی ناظر است. این خانه بی حساب است. در خانه بی صاحب و بی حساب هر چه نچاپیم از جیبمان رفته است. اما اگر گفتند: نه بابا، این خانه صاحب دارد، کنترل از راه دور دارد: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر/14)، «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ» (زلزال/7) ریز و درشت کارها زیر نظر است. نه تنها زیر نظر است بلکه خدا هم میبیند: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (توبه/105)، نه تنها خدا میبیند پیغمبر هم میبیند. امامان هم میبینند. نه تنها خدا و رسول و امام زمان(ع) کارهای ما را میبینند بلکه کارهای ما ثبت میشود. «أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ» (زخرف/80) لب تکان میدهی ثبت میشود. «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ» (ق/18) انسان وقتی فهمید خانه صاحب و حساب دارد، دیگر احساس پوچی نمیکند.
2- آسیب پذیری و نگرانی و راه حل آنها
2- مشکل دوم کسانی که از دین جدا هستند آسیب پذیری است. جوان است خیلی راحت ضربه فنی میشود. میگوید: پشت سرت بد گفتند! میشکند. باید بگوید: یگویند. من به وظیفهام عمل کردهام هر چه میخواهند بگویند بگویند. 43 رادیو به حضرت امام(ره) جسارت میکرد و از صدام تجلیل میکردند. بعد از گذشت زمان… قرآن میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا» (حج/38) خدا از مؤمنین دفاع میکند. چیزی پشت پرده نمیماند. «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» (بقره/72) خدا خارج میکند آنچه که شما در دل نگه داشتهاید. چیزی مخفی نمیماند. بعد از چند سال، الآن مردهی امام(ره) از رنده صدام عزتش بیشتر است. آسیب پذیری. اگر سختی پیش آمد طوری نیست. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (انشراح/6) این سخت است ولی من با این سختی نمیشکنم. در قرآن 12 تا کلمه «عسر» آمده و 36 تا کلمه «یسر» با هر سختی سه تا آسانی است.
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» انشراح/6-5، «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً» (طلاق/7) بنابراین من نمیشکنم. اگر شکست خوردم خب خوردهام. روی دوش پیغمبری حسین جان! میفرماید: زیر سم اسبی! باز هم میفرماید: «رضاً بِرِضَاک» میفرماید: من نمیشکنم. چه روی دوش پیغبر باشم و چه زیر سم اسبان. جوان بی دین، ضربه میخورد. اگر پپسیاش کانادا بشود و کانادایش کوکا بشود اعصابش خرد میشود! این یعنی آسیب پذیری.
3- مشکل سومی که جوانان ما دارند نگرانی است. دوای این نگرانی این است که انسان، تاریخ مردان بزرگ را مطالعه کند. اگر فقیری، دیگران هم فقیر بودند. و در ثانی، برای چه نگرانی؟ میگوید: دعوتم نکرد! خب نکند. مگر دعوت کردن آنها عزت و دعوت نکرد نشان ذلت است؟ در دعای شعبانیه داریم: «وَ بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضُرِّی» (إقبالالأعمال/ص685) خدایا به دست توست زیادی و نقص من. آدمی که ایمان داشته باشد نگران نیست. «إِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ» (توبه/120) میگوید: من کار خیر کردم، از من تجلیل نکردند! از من استقبال نکردند! جایزه ندادند! زحمات ما را به حساب نیاوردند! یک زمانی در جبههها بودیم اسیر شدیم، جانباز شدیم، چشم دادیم، پا دادیم، الآن فلانی قدر ما را نشناخت و… البته توده مردم ایران، قدر شما را دارند. حالا گیرم در یک ادارهای، در یک جایی، یک کسی هم به شما اهمیت نداد. آن کسی که باید بها دهد، میدهد. عزت و ذلت دست خداست.
یک قصه برایتان بگویم: قصه ماجرای دیوانهی زنجان است. در زنجان، یک دیوانه بود. بچهها سر بسرش میگذاشتند. او هم یک سنگ در کیسهاش بود تا بچهها دورش جمع میشدند این سنگ را در میآورد و میگفت: میزنمها! بچهها در میرفتند. در تمام عمرش هم به کسی نزد. اما هی میگفت: میزنمها! همانطور که در همه ایران انقلاب شد، در زنجان هم مثل شهرهای دیگر انقلاب بود. نیروهای مسلح مقیم زنجان گفتند: ما دخالت نمیکنیم. ما با این مردم نان و نمک خوردیم و بالاخره شاه از جای دیگری نیروی گاردش را آورد. که جلو راهپیمایی در زنجان را بگیرند. آنها آمدند در خیابانهای زنجان تجمع کردند. آن دیوانه هم داشت در خیابان راه میرفت. یکی از این گاردیهای شاه گفت: برو کنار! او خیال کرد که میتواند مثل بچهها با او رفتار کند گفت: میزنمها! تا این را گفت: آنها این بنده خدا را به رگبار بستند! افتاد و شهید شد. یک تشییع جنازهای مردم راه انداختند، یک مرگ بر شاه راه افتاد که: اینها به دیوانه هم رحم نمیکنند و… خلاصه اینکه تمام شهر تشییع جنازه آمدند (اگر او به طور طبیعی میمرد هیچ کس حال نداشت برود زیر تابوت یک دیوانه، اصلا آدم خجالت میکشد) با یک عزتی تشییع شد. مرگ بر شاه شور برداشت. زنده باد اسلام شور برداشت. یک رکعت هم این دیوانه نماز نخواند، جایش هم در بهشت است. یکی از مناطق زنجان را هم اسم همین دیوانه گذاشتند. بالاخره خونش به انقلاب کمک کرد. این دیوانه را داشته باشید. یک عاقل را هم برایتان بگویم. منتها سعی میکنم طوری بگویم که ندانید چه کسی است. چون میخواهم غیبتش را بکنم یک کاری میکنم که او را نشناسید، بنده خدایی بود که خیلی سواد داشت. کتابهایش را به چندین زبان ترجمه کرده بود. من به او گفتم: تو هنوز… گفت: من یک زمانی خواهم درخشید. آن زمانی که بدرخشم فرصت اینکه کتابهایم را به چند زبان ترجمه کنم نخواهم داشت. و لذا یک اتاق، کتابش به زبان اردو، انگلیسی، عربی، فرانسوی و… من دیدم که اتاقهایش پر از این کتابها بود. منتظر این بود بالاخره مرگ مهلتش نداد و مرد و در آن زمان که در آن منطقه بمباران میشد. کسی در تشییع جنازهاش نیامد. این معنای این است: «وَ بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی»
قرآن خیلی آیه دارد. میفرماید: «فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلینَ» (صافات/98) تصمیم گرفتند کوچکش کنند. خدا بزرگش کرد. «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلینَ»
نگرانی از چی؟ گناه میکند و ناراحت است. ناراحتی ندارد. گناه کردی؟ خدا میبخشد. نه اینکه «غافِر الذَّنب» است بلکه «غَفَّار» است. نه اینکه «غَفَّار» است بلکه «غفور» است. نه تنها توبه را قبول میکند بلکه شخص توبه کار را دوست هم دارد. «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ» (بقره/222) میگوید: من دیگر شکست خوردم! شکست خوردی یعنی چه؟ بازسازی کن. من در بعضی از فیلمها. (از فیلمهای خارجی که تلویزیون ایران پخش میکرد. ) دیدهام که زبالهها را بازسازی میکنند. از کاغذ و مقوا و زبالهاش استفاده میکنند. وقتی از زباله استفاده میکنیم آنوقت یک انسانی که یک خلاف کرد باید نگران باشد؟ خودتان را بازسازی کنید. اینقدر آدم داریم که بازسازی شدهاند. یکی از آنهایی که بازسازی شدهاند حضرت یونس(ع) است. حضرت یونس(ع) یک کاری کرد که خدا دوست نداشت. با مردم قهر کرد. فرمود: ولشان کن این مردم را! هر چه تبلیغ کرد، دید گوش نمیدهند گفت: خدایا! مال خودت. گذاشت و رفت. رفت کنار دریا، قایقی بود، سوار آن شد. وسط دریا دیدند که آب موج میزند. قایق سنگین است. گفتند: آقا! سنگین است؟ باید یک نفر در دریا بیفتد. قرعه انداخت به نام حضرت یونس(ع) آمد. یونس را گرفتند و به دریا پرت کردند. نهنگی او را قورت داد. «فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» (انبیاء/87) (همان قسمتی که در نماز غفیله میخوانیم) خلاصه اینکه نهنگ او را بیرون انداخت. یک بوته کدو آمد و…. خدا میفرماید: او را بازسازی کردیم. حالش را گرفتیم تا دیگر با مردم قهر نکند. اگر مردم بد بد بد باشند نباید با آنها قهر کرد. وقتی به او گفتیم: دیگر قهر نکن و او را بازسازی کردیم دو مرتبه قرآن میگوید: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ» (صافات/147) باز هم پیغمبر یک منطقهای کردیم که صد هزار نفر یا بیشتر جمعیت داشت. پس میشود پیغمبر را هم که پا به فرار گذاشته آورد، بازسازی کرد و دو مرتبه رییس یک منطقهای کرد. میگوید: آقا! نگرانم، آبروی من رفت. کار را درست کنید و از اول شروع کنید.
گاهی وقتها، انسان نگران است. میگوید: گناه کردم، خدا بخشنده است. مردم خواهند گفت:…! طوری نیست. خیلی از اینها هم خیال است. آدم گاهی بیخود نگران است. من شبی که میخواستم عمّامه بگذارم تا صبح دور مدرسه فیضیه چرخیدم که: من فردا عمامه میگذارم چه میشود؟ هیچ طور هم نشد. اصلا یک پشه به خاطر عمامه من جابجا نشد. منتها در دنیای خیال فکر میکردم فردا که عمامه بگذارم همه مردم کاسبیشان را تعطیل میکنند و به من نگاه میکنند! غافل از اینکه یک سرکه فروش هم دونههای انگور را به خاطر عمامه من فشار نداد. اینطور نیست بلکه خیال میکنیم. یک سری احساس پوچی، نگرانی، آسیب پذیری…
3- یأس و نامیدی و به بنبست رسیدن
4- مشکل چهارم که بیشتر گریبانگیر جوانان شرقی و غربی است مشکل خودکشی است که در دنیا خیال شایع است. و کسانی خودکشی میکنند که به یأس کشیده شدهاند. چرا مأیوس میشوند؟ از گناهان کبیره «یأس» است. قرآن حدود 268 تا قصه دارد. در همه قصهها میخواهد بگوید: مأیوس نشو. درخت خشک میشود. «رُطَباً جَنِیًّا» (مریم/25) خرما تازه داد. یعنی آخر خط، خدا فرجی میرساند. به پیر مردی مثل زکریا در پیری با داشتن همسری نازا نوزادداد. دعای فلان پیغمبر را مستجاب کرد. لشکر ابرهه را با ابابیل شکست داد. «تَرْمیهِمْ بِحِجارَهٍ مِنْ سِجِّیلٍ» (فیل/4) با عصا، چشمهی آب جوشید. تمام قصههای قرآن، آخرش این است، یعنی روح همه قصهها این است که: دنیا بن بست ندارد و قدرت خدا تمام نمیشود. برای چه مأیوس شدی؟ بخت من بد است! چرا؟ من شانس ندارم! چرا اعصابم خرد است! دیگر با ایشان حرف نزنید! دخترم در کنکور رد شده، الآن یک هفته است که غذا نمیخورد! الله اکبر، مگر کنکور چی است؟ کنکور خداست؟ آیا عزت تو در کنکور است؟ من رفتم خواستگاری و دختر به من ندادند؟ خب ندهند. آیا عزت شما در همان است؟ نمیدانم بگویم یا نه ولی بگذارید بگویم. خود بنده وقتی میخواستم داماد بشوم 50 خانه رفت مادرم! و گفتند: داماد چه کاره است؟ گفت: طلبه است. گفتند: درآمد؟ گفت: قضا و قدر. گفتند: ما به قضا و قدر دختر نمیدهیم. مادرم به من گفت: (خدا او را بیامرزد) گفت: برو شغلت را عوض کن بعد برویم خواستگاری. آقاجان! آیا مثلا همه درها بسته میشود؟ همه شغلها قفل میشود؟ میگوید: آقا کار نیست در مملکت! مگر کار «میز» است؟ مگر عزت این است که داماد فلانی بشویم؟ مگر عزت این دختر در این است که شوهر فلان عنوان را داشته باشد؟ ما در دنیای خیال گیریم. بخشی از مشکل ما مشکل فرهنگی است. البته مشکلات اقتصادی هم اثر دارد. آن هم بی اثر نیست. اما مهمتر از مشکلات اقتصادی، مشکلات فرهنگی است.
به شخصی گفتند: چرا تریاکی شدی؟ گفت: امان از رفیق بد! بعد گفت: زغال خوب هم بی اثر نیست! حالا مشکلات اقتصادی هم اثر مهمی هم دارد…
4- تصورات و خیالات واهی
5- یکی از مشکلات وهم و خیال است. خیلی از مشکلات ما به خاطر خیال است. خواستگار خوب است، این دختر و پسر خوب هستند… میگوید: من از دختر عمویم عقبتر باشم؟ عقب یعنی چه؟ جلو یعنی چه؟ مگر عقب و جلو بودن مال این است که مدرک چی باشد؟ اگر خانه شخصی داشتید جلو هستید اگر خانه اجارهای داشتید عقبید!! اینطور نیست. ما خیلی در دنیای « وهم» هستیم. در قرآن مجید خیلی آیه داریم که میفرماید: شما روی خیال زندگی میکنید کسی که رفت جبهه و شهید شد، رفت! نه خیر آن کسی که رفت هست، او رفت و جمهوری اسلامی آورد، تو که هستی چه کردهای؟ حسین فهمیده هست. ما که هستیم چه کردیم؟ ما که هستیم نیستیم و آن که نیست هست. خیلی از مشکلات از روی خیال و وهم است. دوست ما میگفت: مدتها است خانمم با من قهر است! آخرش گفتم: خانم چته؟ گفت: من خواب دیدهام که تو یک زن دیگر گرفتهای! قرآن میفرماید: «أَ فَحَسِبْتُمْ» (مومنون/115) این رقمی خیال میکنید؟ «لا تَحْسَبَنَّ» (آلعمران/188)، «وَ لا یَحْسَبَنَّ» (آلعمران/178) دیشب المعجم را دیدم. خیلی «حسب» هست در قرآن. میفرماید: بابا! اینهایی که تو فکر میکنی اینطور نیست، فکر میکردند که اگر یوسف(ع) را در چاه بیندازند، تمام میشود! نه آقا، یوسف(ع) رفت پایین، از آن طرف هم آمد بالا درست مثل دانهای که میرود پایین و یک خوشه میآید بالا. چون معراج که همهاش از اینور نیست، از اینور هم هست. گاهی معراج این است که آدم در چاه بیفتد. معراج یوسف(ع) سقوط در چاه بود. آدم خیلی چیزها را نمیداند. بنده رفتم در یک روستا تا شبِ تاسوعا و عاشورا روضه بخوانم. نتوانستم روضه بخوانم و مرا از روستا بیرونم کردند: و چه خوب شد که بیرونم کردند. آمدم سراغ تخته سیاه و معلمی، در معلمی موفق شدم. اگر در آنجا خوب روضه میخواندم حالا معلم خوبی نمیشدم. گاهی صلاح آدم در شکست خوردن است. خیلی از این خیالها بیخودی است. خیال میکنیم پول و سرمایه عزت است. خیال میکنیم فلان دوست، فلان وسیله، فلان غذا، فلان دانشگاه خوب است. چرا؟ چون سرویس غذا خوریش خوب است! فلان دانشگاه خوب نیست! چرا؟ چون اشکنه میدهد.
آمده بود و میگفت: آقا! دانشجویان ما چند روز است که مرغ نخوردهاند! گفتم: بوعلی سینا چند تا مرغ خورد؟ مگر آدم هر چه مرغ بخورد بیشتر میفهمد. البته نمیخواهم بگویم شکم مهم نیست! میخواهم بگوییم آن مقدار که به آن اهمیت میدهیم آن مقدار اهمیت ندارد.
5- نپذیرفتن تفاوتها
6- یکی دیگر از چیزهایی که جوانان ما را رنج میدهد حل نشدن تفاوتهاست. یکی سری تفاوت میبینند. که فلانی اینطور است، فلانی اینطور است! از این ناراحت است. میگوید: این چه مملکتی است؟ چرا او باید چنین من باید چنان….؟ البته تبعیض بد است. فرق است. بین تفاوت و تبعیض. تبعیض یعنی همه در یک شرایط، به یکی میدهند و به یکی نمیدهند! این زور است. بی عدالتی است. تبعیض ظلم است اما تفاوت حق است. انگشتهای ما همه متفاوتند و حق هم همین است. داروی مرضها همه متفاوت است. پزشک خوب این نیست که بگوید: از دم یکی یک سرم! این خل است. معلم بیاید و بگوید: از دم همه نمره17! این درست نیست. اگر همه انگشتان ما مثل هم باشند شما دیگر نمیتوانید یقهتان را ببندید. برخی تفاوتها حکمت است. منتها ما این تفاوتها را نمیدانیم و قاطی میکنیم. آیا شما غصّه میخورید که روستایی هستید؟ روستایی بلوار و اتوبان ندارد اما در عوض، هوای خوب دارد. این آقا از نظر شکل، نمرهاش پایین است ولی هوشش بالا است. هوشش پایین است ولی استعدادش بالا است. استعدادش پایین است ولی خطّش خوب است. خطّش پایین است ولی صدایش خوب است. بالاخره خداوند تقسیم کرده است. «مَادُّ الْقَامَهِ قَصِیرُ الْهمه» (نهجالبلاغه/خطبه234) یک کسی قدّش بلند است ولی همّتش کوتاه است. همه گوشتها با استخوان است. همه خوشیها با ناراحتیها است. امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: هر جا دیدید خوشی است، حساب کنید که کنار این خوشی نا خوشی هم هست. «قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِیلَ فَاقَتِهَا» (نهجالبلاغه/خطبه 91). کنار تمام این خوشیها نا خوشی است.
یک قصهای یک وقتی من در تلویزیون گفتم خیلی وقت پیش: یک کسی تلگراف کرد به خدا! یک کامیون اسکناس برای ما بفرست تا خوش باشیم. جواب آمد: یک کامیون اسکناس به تو میدهم با دو تا پسر هرویینی! فکر کرد و گفت: نمیخواهم.
گفت: خدایا! یک گونی اسکناس برای ما بفرست تا خوش باشیم. گفت: یک گونی اسکناس به شما میدهم با یک دختر کچل! گفت: اصلا نمیخواهم، یک ساک اسکناس بفرست تا خوش باشیم. گفت: یک ساک اسکناس برایت میفرستم با تنگی سینه! گفت: اصلا نمیخواهم، همان روزی خودمان را بده بیایید. جواب آمد: تدریجاً میرسد فضولی موقوف. این یک حقیقتی است. یعنی اگر مثلا با شاه یک مصاحبه کنیم در قبر او، بگو: شاه! میخواهی برگردی و شاه شوی؟ میگوید: نه! مرگ بر شاه و جاوید شاه وقتی کنار هم باشند چیزی تهش باقی نمیماند. افرادی هم در زمان شاه، وقتی او را میدیدند آهی میکشیدند و میگفتند: ای کاش جای او بودیم! قرآن میفرماید: مردم وقتی قارون را میدیدند آهی میکشیدند و میگفتند: «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ» (قصص/79) بودیم! حظ بزرگ مال اوست. خوشا به حالش. خیلی خوشی نکنید. تجارتهای چشمگیر ورشکستگی دارد. رانندگیهای تند تصادف دارد. عزّتها ذلّت دارد. گلها تیغ دارند. گوشتها استخوانها دارند. قد بلندها همتشان کم است. «طَلِیقُ اللِّسَانِ حَدِیدُ الْجَنَانِ» (نهجالبلاغه/خطبه234) بیان نرم ولی دل سنگ! خلاصه اینکه یک سری از نگرانیها به خاطر این است که تفاوتها برایمان حل نشده است.
6- قضاوت زود هنگام و قناعت نداشتن
7- یکی دیگر از مشکلات قضاوتهای عجولانه است. ما گاهی وقتها قضاوت عجولانه میکنیم و میگوییم: آخه چرا اینطور شد؟ چنین شد، چنان شد! آقاجان کمی صبر کن. جوجه را باید آخر پاییز شمرد. مثلا یک داوری میکنیم و طبق این پیش داوری شروع میکنیم به… میگوییم: آخه کی گفته که: باید زن یک دنده از مرد کمتر داشته باشد؟ بابا اینطور نیست. زن و مرد دنده هایشان یکجور است. یک عینک سرخ میگذارد و همه شلغمها را لبو میبیند! شروع میکند به اعتراض کردن! بابا این شلغم است لبو نیست، عینک سرخ است. یک سری قضاوتهای عجولانه نسبت به آدمها… آقا! کی گفته به شما که یک همچنین ماشینی داشته باشی؟ آقاجان! این ماشین داداشم است. آقا! کی گفته که این خانم همچنین گردن بندی داشته باشد؟ اقاجان قرض کرده. یک مقداری از هیجانها از این رو است که زود قضاوت میکنیم.
8- بخشی از مشکلات به این جهت است که قناعت نداریم عصبانی هستیم. میگوییم: آخه این چه زندگی است؟ نمیشود آیا سادهتر زندگی کنیم؟ قرآن میفرماید: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً» (نحل/97) به بعضیها ما حیات طیبه میدهیم. امیرالمؤمنین علی(ع) میفرماید: «حَیاهً طَیِّبَهً» قناعت است. میگوید: آخه نمیشود ازدواج کرد! آقا میشود ازدواج کرد. منتها باید ساده گرفت. شما قناعت نمیکنید. همه هم یکطرفه فکر میکنند. جوانی آمد و گفت: آقای قرائتی! به پدرها بگو مهر را کم بگیرند گفتم: خواهر داری؟ گفتم: اگر خواهر داری مهر خواهرت را سبک بگیر، من تو را داماد میکنم. تو میخواهی برای خواهرت سکهها را ببری بالا و برای دختر مردم میخواهی سکهها را بیاوری پایین! یک بام و دو هواست! خیلی از نگرانیهای ما به خاطر این است که قانع نیستیم. اتاق بزرگ میسازیم بعد هم تو فرشش میمانیم! میدانی متری چند است! آقاجان! خودت اتاق بزرگ ساختی… یک مقداری باید ساده زندگی کنیم. یکی از استاندارها میگفت: وقتی میخواستم پنیر بخورم پول نداشتم (زمان دانشجویی) الآن هم استاندار یکی از استانهای خیلی مهم است. میگفت: میرفتم دکان بقالی و خرده پنیر میخریدم. میگفت: برای کی میخری؟ میگفتم: فرض کن برای مرغهایم. میدیدم که پنیر بزرگ گرانتر است، من هم که پنیر بزرگ نمیتوانم بخورم باید ریز ریزش میکردم. اول پول بدهم بعد ریز ریزش کنم خب خرده پنیر میخرم کلی ارزانتر است. انگور که میخواستم بخرم میدیدم با خوشه که نمیخواهم بخورم باید دون دون میکردم. میرفتم انگورهای دون دون و ارزان میخریدم. یک دهم قیمت اصلی مگر اشکالی دارد یک پیراهن عروس را ده نفر بپوشند؟ اشکالی دارد که در یک شهر یک سالن آمفی تئاتر بسازد، همه بیایند و همانجا جشنشان را برقرار کنند؟ الآن وزارت بازرگانی یک میهمانسرا میسازد یکی در همدان یکی در مشهد، یکی در سنندج، یکی در شیراز و… بعد سازمان غله هم یک میهمانسرا میسازد! سازمان گوشت هم یک میهمانسرا میسازد. بعد نگاه میکنیم این میهمانسرا چقدر خرجش شد و از پارسال تا حالا چند تا میهمان وارد آن شده است؟ من رفتم امسال تابستان در بعضی از میهمانسراهای وزارتخانهها و حساب کردم که مثلا این ساختمان چندین میلیون خرجش بود. پرسیدم که چند شب در این میهمانسرا میهمان خوابیده؟ گفتند: 6 شب؟ پول ساختمان را ضربدر 6 شب کردم. دیدم هر نفسی 14 هزار تومان اینها اسراف است. بابا یک میهمانسرا بسازند تا هر وزارتخانهای میهمان داشت برود همانجا بخوابد. مثل تابوت، همه در تابوت خواهیم خوابید. دیگر برای هر کسی که یک تابوت نمیسازند که! یک استان، یک سالن آمفی تئاتربسش است. امروز این آقا جشن دارد. 7 دی سالروز تشکیل نهضت سواد آموزی است. فلان روز روز جهاد سازندگی است. 3 شعبان روز سپاه است. هر روزی هر کی است همان روز در آنجا جشن بگیرد. این همه سالن؟ یک مقداری بلد نیستم یک مقداری چشم و هم چشمی است، یک مقدار قناعت نمیکنیم. اینها مشکلات ما است.
9- یکی دیگر از مشکلات، وجود دوستان ناباب است. که راجع به دوست خیلی حرف داریم
10- یکی از مشکلات دیگر، خالی بودن وقت است.
جوانی وقتی است که انسان باید انتخاب کند. دوستش را انتخاب بکند. همسرش را انتخاب بکند. در مکتبها، در حرفها،… یک روز انتخابات ریاست جمهوری است. یکروز انتخابات خبرگان رهبری است. یک روز انتخابات مجلس است. من امروز در تقسیر نور رسیدم به این آیه که قرآن میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر/18-17)
7- پاداش قاطعیت در دینداری و سستی در آن
در این وقتی که باقی است. راجع به این آیه صحبت میکنم تا درس قرآن هم داده باشم. آیه این است: «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» (زمر/17-18) این آیه را زیاد شنیدهاید. اما تفسیرش را ببینید که چیز خوبی است. حرف نو برایتان دارم زیادی گوش بدهید. در این آیه قرآن مردم را دو دسته کرده: مردمی که در بست در اختیار وحی هستند: «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» از طاغوت اجتتناب میکنند بعد هم به سوی خدا انابه میکنند انابه یعنی نوبت به نوبت به سوی خدا میروند یعنی: انقطاع به سوی خدا. کسانی که از طاغوت میبرند به خدا وصل میشوند. به اینها میفرماید: «لَهُمُ الْبُشْرى» اینها درجه یک هستند. خود خدا میگوید: به اینها بشارت میدهیم. اما یک دسته خیلی… میگویند: حالا نمیخواهد از آمریکا اجتناب بکنیم. حالا باید کنار بیاییم و سبک سنگین کنیم. حالا خیلی هم نیاز نیست به خدا وصل شویم. یک نمازی میخوانند و میگویند: اسلام هم بد نیست. اما اینکه برای دین شاخ و شونه بکشند نیست. نه اجتنابشان از آمریکا محکم است و نه انابهشان به خدا. همینطوری مینشینند کم وزیاد میکنند پایین بالا میکنند قرآن میفرماید: اینها «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» حرف را گوش میدهند و بهترین را انتخاب میکنند. اینها هم «عباد» هستند یعنی بنده خدا هستند اما خدا به اینها نمیگوید: بارک الله، به پیغمبر میگوید: تو به آنها بگو بارک الله اولیها را خدا میگوید: «لَهُمُ الْبُشْرى» دومیها را خدا به پیغمبری میفرماید: «بَشِّر» توبه آنها بشارت بده. گرفتید چی شد؟ به یک کسی خود امام تبریک میگوید. یک کسی را امام میگوید: این اینقدر نمیارزد که من به او تبریک بگویم. به حاج احمد آقا میگوید: تو به او تبریک بگو. آنهایی که شاخ و شونه میکشند محکم و قاطع «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ» و محکم و قاطع «أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» خود خدا به آنها میفرماید: «لَهُمُ الْبُشْرى» آنها که میگویند: حالا تا ببینیم و منّ و منّ میکنند یک پا بیش و یک پا پس میگذارند، حساب و کتاب و سنجش میکنند، اینها هم آدمهای خوب هستند، منطقی هستند. اما بالاخره همچین شاخ و شونه نمیکشند. ابراهیم(ع) یک مرتبه تبر را انداخت و بتها را سریع شکست. به امام(ره) گفتند: ناوگان آمریکایی آمده خلیج فارس فرمود: من اگر بودم به اولین ناوگان اولین فشنگ را میزدم. این مال من. شما بروید مصلحت چی است؟ با مذکرات سیاسی و نظامی و… شما بروید کار اداریشان را بکنید. من میگویم: سلمان رشدی باید اعدام شود. شما با محاسباتتان میگویید: قوانین بین الملل و… حکم خدا این است. یک افرادی همچین صاف هستند مثل آن بسیجیهایی که خط شکن بودند. آنهایی که سر را از پا نمیشناسند. آنهایی که صاف: «اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ» صاف «أَنابُوا إِلَى اللَّهِ» خود خدا میفرماید: «لَهُمُ الْبُشْرى» آنهایی هم که سبک و سنگین میکنند قرآن میفرماید: آنها هم آدمهای خوبی هستند، اما درجه 2 هستند. و لذا خدا خودش به آنها بشارت نداده، به پیغمبر فرموده: «فَبَشِّر»، در مورد این آیه چند تا حرف دارم:
«فَبَشِّرْ عِبادِ» روی کلمه «عِبادِ» حرف دارم «عِبادِ» یعنی بندگان، کسانی که بنده خداهستند قصد دارند. که سبک و سنگین کنند. بعضیها بندهی شهوتند. نگاه میکنند که کی خوشگل است. نگاه میکنند کی پول دارد. نگاه میکنند کجا پلو میدهند. افرادی بندهی خدا نیستند بندهی شکم و شهوت و نون و…. هستند.
8- خوب گوش سپردن و انتخاب بهترین
قرآن میفرماید: آنهایی که « عِبادِ» هستند. عباد از نظر ادبیات عرب یعنی « عِبادِی» یعنی بندگان من. بندهی من یعنی نه بندهی شهوت، شکم، مقام، مال و… به اینها کاری ندارند. حق این است. دوم: میفرماید: «یَسْتَمِعُونَ» یعنی: خوب گوش بده. چون فرق است بین «یَسْتَمِعُونَ» و «یَسْمَعُون». «یَسْمَعُون» یعنی شنیدند. «یَسْتَمِعُونَ» یعنی خوب دقت کردند، خوب دقت کن. ساده نگر نباش. بعضی افراد ساده هستند. افراد ساده زود گول میخورند. «یَسْتَمِعُونَ»، استماع یعنی خوب گوش بده. «قول» میگوید. نمیگوید: «یَسْتَمِعُونَ القَائل» میفرماید: «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» به خود حرف دقت کن نه به گوینده یعنی حرف ببین چی است. ممکن است حرف از یک بچه باشد و درست هم باشد. ممکن هم است که حرف از یک آدم 120 کیلویی باشد و غلط باشد. یعنی کیلویی حساب نکن. بعد میفرماید: «یَتَّبِعُونَ» یعنی حرفهایی که نتیجه عملی داشته باشد. بعضی وقتها بحث میکنیم که: پردهی کعبه چرا سیاه است؟ در تاریخ طبری چنین گفته، در تاریخ یعقوبی همچین گفته. بابا حالا یا سیاه یا سفید، من چه خاکی به سرم کنم. اینکه میفرماید: «یَتَّبِعُونَ» یعنی دنبال حرفهایی برو که از آن حرفها پیروی کنی. یعنی نتیجه عملی داشته باشد. بوعلی سینا چند کیلو بود؟ آیا اینکه چند کیلو بود نتیجه عملی دارد؟ خیلی از حرفها نتیجه عملی ندارند.
مسأله دیگر اینکه: خوب بودن کافی نیست. میفرماید: «فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بهتر بودن مهم است. خوب بودن کافی نیست باید بهتر بود. مسأله دیگر اینکه: کسانی حق دارند. این کار را بکنند که قدرت تشخیص داشته باشند. یعنی باید قدرت انتخاب «اَحْسَن» داشته باشد. بعضی افراد، اصلا قالی را نمیشناسند. میگوییم: این قالی بهتر است یا آن؟ نگاه میکند و میگوید: من از این خوشم میآید! وقتی میپرسیم چرا؟ میگوید: چون عکس آهو دارد! نه پشم را میشناسد، نه طرح میشناسد، نه ابریشم را میشناسد، نه بافت بلد است و نه نرخ دستش است. بلکه فقط از عکس خوشش میآید. میگوید: این قالی خوب است. چون بزرگتر است، این قالی بهتر است چون رنگش به اتاق خانه ما میخورد! «یَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنی باید قدرت علمی داشته باشد در غیر این صورت نمیتواند «اَحْسَنْ» را انتخاب کند. مسأله دیگر اینکه: «فَبَشِّرْعِبادِ» بشارت به چی؟ نگفته: «فَبَشِّرْهُمْ بِالْجَنَّه»… آنها را به بهشت بشارت بده. یکوقت میگوییم: فردا یک میلیون میگیری. مقدارش معلوم است. اما یکوقت میگویم. برو، فردا حساب میکنم. این معلوم نیست چقدر خواهد داد. فرموده: بشارت بده. اما بشارت به چی؟ به قول ما طلبهها: مفعول این «بَشِّر» معلوم نیست. همین که مطلق گفته، یعنی برکات انتخاب «اَحْسَنْ» نا محدود است. اگر محدود بود میفرمود: بشارت بده به فلان چیز. پیداست که برکات این کار زیاد است.
از همه گذشته یک درس دیگر از این آیه میگیریم. من 15 تا نکته در این مورد نوشتهام. یکی این است که: عقل حجت است. بعضیها میگویند: ما چی سرمان میشود؟ این حرفها چی است؟ ما سرمان میشود. میگویند: بچهها چی میفهمند؟ چرا بچه هم خوب میفهمد. اگر نمیفهمد چطور گفتهاند: خدای بزرگ را با عقلت بفهم. آن وقت این آقا را با عقلش نمیتواند بفهمد؟ به بچه میگوییم: حالا که 15 سالت شد باید خدا را بشناسی. خدا که از این آقا بزرگتر است. چطور به او خداشناسی را میگوییم و نمیگوییم بچه است. ولی در آدم شناسی میگوییم بچه است این چه حرفی است. عقل حجت است. در روایات هم داریم عقل حجت باطنی است. البته خیلی هم… میفرماید: ضمن اینکه فکر کنید و محقق باشید آخرش میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» باید خدا هم کمکتان کند. چون یک وقت ممکن است همه ما جمع بشویم و آخرش هم انتخاب احسن نمیکنیم. یعنی ضمن اینکه فکر میکنید و حرفها را گوش میدهید، خوب هم گوش میدهید، کار به گوینده هم نداری عقل هم حجت است. همه دقتها را کردی؟ باز هم باید دستت را دست خدا بگذاری چون ممکن است همه دقتها را بکنی آخرش هم کج برویم. آخرین حرف هم اینکه: اسلام از شنیدن حرف این و آن ترسی و دلهرهای ندارد. وقتی انسان منطق دارد، بگذار او هم حرفش را بزند. او حرفش را بزند ما هم جواب میدهیم. این، یک رقم آزادی قلم هم در آن است. چون میگوید: بگذار همه بنویسند. مردم بخوانند و انتخاب کنند. یعنی: دینی که وحی دارد منطق دارد، معجزه و بینات دارد، از گفتن حرفهای این و آن وحشت ندارد. به امید روزی که در قرآن را باز کنیم… همین طور میگوییم: «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» تازه من که 15 نکته از این آیه در آوردهام طلبه سادهای هستم. اگر دست افراد محقق بیفتد (من 30-20سال است آخوندم) از این آیه نکات بیشتری در میآورند. به امید روزی که قرآن مهجور نباشد در شهرها یک مفسر پیدا کنید (شما چون از همه ایران آمدید شما دانشجویان ایثارگر) من این پیام را به شما دارم. در هر شهری بروید سراغ چنین آدمی: 1- اسلام شناس (حوزه دیده باشد) 2- همراه انقلاب و انقلابی باشد. 3- جوان گرا باشد 4- با قرآن آشنا باشد. 5- با بیان روان دورش را بگیرید. شبی یک آیه را با تفسیر در مسجد یاد بگیریدو (تفسیر ده دقیقه ای) که وقتی مردم 5-4 سال در این مسجد آمدند یک دور قرآن را شنیده و دیده باشند باید قرآن را بنویسیم و کلمهاش را تحقیق کنیم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»