موضوع: جنگ احد در آیات قرآن
تاریخ پخش: 76/11/30
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
1- ماجرای جنگ احد
در تقویم نگاه میکردیم، تاریخ پخش برنامه را با تاریخ جنگ احد مصادف دیدم. گفتیم که در مورد جنگ احد بحثی داشته باشیم. از جنگ احد برایتان میگویم. هم تاریخ است، هم قصه است و هم درس؛ جنگ احد دوم جنگ از جنگهای صدر اسلام است. اولین جنگ، جنگ بدر بود. در سال دوم هجری و دومین جنگ، جنگ احد بود. در سال سوم هجری جنگهای دیگری هم بودهاند، اما این دو جنگ، بیشترین آیات را در قرآن در میان جنگها دارا هستند. بیش از 50 آیه در مورد جنگ بدر در قرآن، آیه داریم. در مورد جنگ احد هم خیلی آیه داریم.
بحث ما در مورد جنگ احد است. احد کجاست؟ احد کنار مدینه است. در یک فرسخی مدینه است. در جنگ احد ماجرا به این صورت بود که: پیامبر اکرم(ص) در 40 سالگی مبعوث شد، 13 سال در مکه بودند و در سن 53 سالگی به مدینه هجرت کردند. در سال دوم هجری جنگ بدر پیش آمد. در این جنگ، کفار شکست خوردند. بدر هم در جاده قدیم مکه و مدینه بود. الآن جاده را عوض کردهاند. هفتاد نفر از کفار کشته شدند و هفتاد نفر هم اسیر شدند. مسلمانان کشتههای آنها را در چاهی به نام چاه بدر ریختند. و حضرت رسول(ص) با بعضی از کشتههای کفار در لب چاه صحبت کرد. ظاهرا عمر بود خلیفه دوم، به پیامبر(ص) گفت: با مردهها حرف میزنید؟! حضرت فرمود: الآن گوش اینها از گوش شما شنواتر است. هرچه شما میشنوید اینها هم میشنوند. کفار خیلی عصبانی بودند. و لذا پدر معاویه ابوسفیان که کافر بود، (البته در سالهای آخر مسلمان شد.) گفت: کسی گریه نکند. چون آدم وقتی گریه میکند عقدهاش خالی میشود. گفت: مردم گریه نکنند تا عصبانی باشند و من هم از این عصبانیت آنها کودتایی ترتیب بدهم. مسلمانها را تار و مار خواهم کرد! شعار میدادند: انتقام انتقام، ما که در بدر کشته دادیم بعدا کشته خواهیم گرفت. یک لشکر 5000 نفری تشکیل دادند. 3000 نفر سواره و 2000 نفر پیاده. پیغمبر(ص) یک عمو داشت به نام عباس. در آن زمان مسلمان نشده بود. ولی پیغمبر(ص) را دوست داشت، بعد هم مسلمان شد. او به علت علاقهای که به پیغمبر(ص) داشت، همینکه لشکرکشی دشمن را دید به آن حضرت اطلاع داد که: لشکر 5000 نفری از مکه در حال حرکت هستند به قصد فتح مدینه و نابودی شما؛ پیغمبر(ص) هم به عنوان رهبر مسلمین نباید با یک گزارش تحریک شود. یک گروهی را برای تحقیق فرستاد. گروه رفتند و دیدند که آن خبر حقیقت دارد. «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» (آلعمران/121) ای پیغمبر به یاد بیاور زمانی را که صحبگاهان از میان خانوادهات بیرون آمدی تا برای مؤمنین جایگاه جنگ درست کنی یعنی صبح وقتی منطقه را بازدید نظامی کنی تا محل عملیات و جنگ کجا باشد. «وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» پیغمبر(ص) وقتی فهمید کودتایی در پیش است و کفار شکست خورده و جمعیت 5000 نفر و عصبانی و… در حال حرکت برای براندازی رژیم هستند، یک سخنرانی کرد. روز جمعه بود، شورایی تشکیل داد و با آنها مشورت کرد. (شورای نظامی که کفار مکه دارند حمله میکند و خیلی نزدیک شدهاند (بین مکه و مدینه 80 فرسخ است.) نظرتان چیست؟ دو نوع رأی آمد: یکی سری گفتند: بگذارید بیایند داخل مدینه، ما در کوچهها سنگر میگیریم و از بالای پشت بامها و پشت دیوارها به آنها حمله میکنیم. یک سری دیگر میگفتند: نه! این برای ما سبک است که دشمن وارد خانه ما شود. ما میرویم استقبالشان. میرویم جلو و سینه سپر میکنیم؛ نظر دوم حماسهاش بیشتر بود و به مردانگی نزدیکتر است. نظر خود پیغمبر این بود که کفار بیایند داخل شهر، ولی پیغمبر نظر آنها را پذیرفت و در ذوق آنها نزد. برای آنکه دل آنها را بدست بیاورند گفتند: باشد حرف شما را عمل میکنیم. روز جمعه حضرت یک سخنرانی فرمود. نماز جمعه خواند و فرمود: فردا میخواهیم به جبهه برویم. از مسجد هزار نفر حرکت کردند. این مسجد، مسجد جانبازی است.
2- پیامبر وظایف را مشخص میکرد
مسجدی جاندار است که اگر پیشنمازش صحبت کرد و گفت: خون میخواهیم، همه آستینها بالا برود. پول میخواهیم، همه دستها در جیب. از مسجد پیغمبر(ص) هزار نفر آمادگی خود را اعلام کردند. خود پیغمبر(ص) هم فرمانده نظامی بود. رهبر مسلمین بود و رهبر جنگ. تا یک فرسخی پیاده رفتند و در عین حال سان هم میدیدند. مقداری تمرین نظامی میکردند. وظایف را مشخص میکردند یعنی اینطور نیست که حالا که نظامی هستیم هرکه جلو افتاد افتاد،… نباید بگویند ارتش مسلمین نظم ندارد و نامیزان هستند.
3- پیغمبر افراد سالم را به جبهه دعوت میکرد
شخصی از من پرسید: شما آخوندها از شاه یاد گرفتهاید شاه از ارتش و سپاه! سان میدید، شما هم سان میبینید! گفتم: سان دیدن که مال شاه نیست بلکه مال پیغمبر(ص) است. پیغمبر(ص) سالی دو مرتبه همه جوانها را به صف میکرد و از جلوشان قدم میزد. به هر جوان سالمی میرسید میفرمود: اسمت را برای جهاد نوشتهای؟! جوانهای سالم را به جهاد دعوت میکرد. به جوانهای بیمار یا معلول میفرمود: شما برای پاسداری از خود شهر.
ما تا یکی شست پایش کوتاه است میگوییم: معاف! عدس که میتواند پاک کند. سرباز یک چشمی میتواند سبزی پاک کند. حالا چون ما الحمدلله نیرو زیاد داریم اینگونه است. نیاز نیست. کشوری هستیم پر جوان؛ حضرت(ص) سان میدید 1- صفها را منظم میکرد. 2- بعد از نماز جمعه و خطبهها حرکت کردند. 3- موقع عصر رسیدند و یک فرسخی، یعنی منطقه احد. در آنجا ماندند. فردا صبح هم نماز جماعت را خواندند. (در جبهه باید نماز جماعت باشد.) بعد چند تا پرچم برافراشتند. بعضی از پرچمداران از مردم مدینه بودند و بعضی هم از مهاجرینی بودند که از مکه هجرت کرده بودند به مدینه.
4- انصار و مهاجرین
انصار یعنی مردم مدینه، مهاجرین یعنی کسانی که به مدینه هجرت کرده بودند. تا اختلافی ایجاد نشود. چون پرچمداری یک مقام بود. به هرکدام میدادند دیگران گله میکردند. یک جنگ برنامه ریزی میخواهد. موضعهای خاصی میخواهد که جای جنگ کجا باشد؟
در سفر حج با عدهای از فرماندهان به منطقهی بدر رفتیم. وقتی منطقه را دیدند گفتند: انصافاً پیغمبر(ص) عجب سلیقهای داشته است. چه جای خوبی را برای جنگ انتخاب کرده بودند! پیغمبر(ص) به شخصی به نام عبدالله ابن جبیر فرمود: تو این کوهها را حفظ کن با 50 تا تیر انداز که دشمن از شکاف کوهها به ما حمله نکند. مسؤولیتتان را هم رها نکنید. همینجا بمانید. ابوسفیان پدر معاویه هم قهرمان کفر بود. با 5000 نفر. او هم به شخصی به نام خالدابن ولید با 200 نفر، گفت: تو هم سعی کن که با این 200 نفر آن شکاف را از آنها بگیر. (در صورت غفلت آنها) اگر توانستید این شکاف را از اینها بگیرید ما میتوانیم آنها را محاصره کنیم (از دو سمت). پیغمبر 1000 نفر و آنها با 5000 نفر. این هزار نفر حمله کردند با ذکر خداوند و کفار را قلع و قمع کردند. جمعیت 5/1 پیروز شدند. به چه نامی جنگ شروع شد؟ ابوسفیان گفت: به نام زنان زیبا! به نام بتهای بزرگ! رسول خدا(ص) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» او: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» (طلاق/3)، او: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى بتها»!!
جنگ در یک عملیات شروع شد و مسلمین پیروز شدند. کفار فکر کردند کار از کار گذشته. یک عده رفتند بعد ابوسفیان گفت: نه! مقداری از کفار کشته شدند و مقداری هم پا به فرار گذاشتند. مسلمانها گفتند: بیایید غنایم جمع کنیم!! عجب کفشی دارد! عجب ساعتی دارد!! و… (به قول امروزیها) اینها وسط میدان شروع به جمع آوری غنایم کردند! آن 50 نفر گفتند: ما که اینجا ایستادهایم ضرر میکنیم! برویم سراغ زندگی! بابا پیغمبر منطقه را به ما سپرده، اینجا سرنوشت ساز است و… منطقه حفاظتی را رها کردند و گول خوردند. تا منطقه خلوت شد خالد ابن ولید با آن جمعیت 200 نفری حمله کرد و مسلمین را محاصره کردند. آقا چه ضربهای زدند!؟ 70 نفر در آنجا شهید شدند که حافظ قرآن بودند. حضرت حمزه(ع) عموی پیغمبر(ص) در آنجا شهید شد. دندان پیغمبر(ص) در آنجا شکست. لب پیغمبر(ص) در آنجا پاره شد. همه پا به فرار گذاشتند! از دم تا دم. پیغمبر(ص) مانده بود، علی(ع) و چند نفر دیگر و یک خانمی هم بود که مانده بود و شمشیر کشید و از پیغمبر(ص) دفاع میکرد. جان پیغمبر(ص) را یک خانم حفظ نمود. 60 گوشه بدن علی(ع) در آن جنگ سوراخ شد و جراحت برداشت، اما دست از پیغمبر(ص) نکشید.
5- مصعب و ماجرای کشته شدنش در جنگ
یک جوان خیلی خوش تیپی بود به نام مصعب. همان جوانی بود که پدرش هم بسیار پولدار بود. وقتی مسلمان شد پدرش از خانه بیرونش کرد. (پدرش از کفار پولدار بود.) گفت: حالا که مسلمان شدی از خانه من برو بیرون! لباسهایت را هم بده. او هم یک پلاس برداشت و به خودش پیچید و رفت نزد پیامبر(ص)، هم نگاهی به او کرد و فرمود: عجب!! به قدری هم این مصعب زیبا بود و به قدری هم هیکلش عالی بود که وقتی راه میرفت میگفتند: الله اکبر! قیافه ایشان همه را مبهوت میکرد. در عوض پیغمبر(ص) ایشان را تحویل گرفت بعد هم قبل از هجرت به مصعب فرمود: تو نماینده من هستی در مدینه، بنیانگذار اسلام در مدینه مصعب شد. بعد هم در جبهه شهید شد. وقتی شهید شد، شخصی فکر کرد که او پیغمبر(ص) است! داد زد که پیغمبر را کشتند! کفار گفتند: راحت شدیم! ما همین را میخواستیم که چراغ اصلی را بشکنیم. کفار هم دیگر دست کشیدند و عملاً رفتند و این به نفع مسلمین تمام شد. البته یک عده گفتند: حالا که پیغمبر(ص) کشته شد. ما هم باید فرار کنیم و دویدند، هرچه گفت: بابا! اگر پیغمبر کشته شود شما باید فرار کنید؟!
6- تأکید قرآن بر این نکته که فرد پرست نباشید
این آیه مال تشکیلات است. اگر کسی از شما پرسید: قرآن برای تشکیلات چه آیهای دارد؟ این آیه مال تشکیلات است. «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ» (آلعمران/144) اگر پیغمبر(ص) از دنیا برود یا شهید شود شما باید فرار کنید؟! این آیه میگوید: شما که فردپرست نیستید! فرد پرستی ممنوع! باید تشکیلاتی باشید یعنی با رفتن یک نفر نظامتان از هم نپاشد. مسلمانان باید تشکیلاتی باشند. این آیه از بی تشکیلاتی انتقاد میکند. شما برای پیغمبر کار میکنید یا برای مکتب پیغمبر(ص)؟! بود بود نبود نبود مکتبش که هست.
امام صادق(ع) میفرماید: وقتی که علی بن ابیطالب(ع) دفاع میکرد، شمشیرش شکسته شد، پیغمبر(ص) شمشیرش را به آن حضرت داد و فرمود: بگیر و محافظت کن. اسم شمشیر پیغمبر(ص) ذوالفقار بود که در غلاف نمیرفت! ذوالفقار طوری بود که از دو طرف میزد. یعنی هر دو طرفش تیز بود. من نمیدانم که این را چه کسی گفته؟ در همه عکسها هم هست. بنابراین شمشیر مال پیامبر(ص) بوده نه مال امام علی(ع) و پیغمبر(ص) این شمشیر را به آن حضرت داده است.
پیغمبر(ص) یک عمامه داشتند به نام سحاب. وقتی رزمندگی علی(ع) را دید فرمود: بیا! میخواهم عمامهام را بر سرت بگذارم. از من پرسیدند: در اسلام مدال هم داریم! در اسلام راجع به مدال آیه و حدیث داریم؟ گفتم: بله، همینکه پیغمبر(ص) عمامهاش را بر سر علی(ع) گذاشت، مدال است. یک چیزی هم در آوردند که میگفتند: «عَلِیٌّ(ع) فِی السَّحَابِ» (بحارالأنوار/ج 16/ص 250) سحاب به معنای ابر هم هست. علی(ع) در ابرهاست! اینطور نیست. یعنی علی(ع) عمامه پیغمبر را بر سر کرد. این سحاب آن سحاب نیست. حرف قاطی پاطی میشود و نقل به معنا میشود. گاهی یک چیزی را بزرگش میکنند. هر دروغگویی یک چیز به آن اضافه میکند. البته سنیها برای اینکه شیعیان را خراب کنند گفتهاند: شیعه ها میگویند: علی در ابرهاست. امام صادق(ع) از قول پیغمبر(ص) فرمود: در آسمان فرشتهای فریاد زد: «لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِیٌّ» (کافی/ج 8/ص 110) جوانمردی جز علی و شمشیری جز ذوالفقار نیست کلمه «فَتَى» با «شاب» فرق میکند. شاب یعنی جوان، فتی هم یعنی جوان. منتهی به جوانی میگویند «فَتَی» که غیر از جوانی «رشد فکری» هم داشته باشد. فتی از «فتوا» است. فتوا یعنی نظریه علمی. به جوانی میگویند «فَتَی» که دارای فکر و ایده هم باشد. و الا به جوانهای کیلویی میگویند: «شاب».
7- خدا را یاری کنید تا خدا هم شما را کمک کند
در جنگ احد تعداد زیادی از مسلمانها کشته و زخمی شدند. حضرت حمزه(ع) را تکه تکه کردند! یعنی گوشش را بریدند! بینیاش را بریدند! انگشتانش را بریدند! و سینهاش را شکافتند، جگرش را بیرون آوردند و آن زن نانجیب جگرش را درید! خانوادهها برای فرزندانشان عزاداری میکردند، پیغمبر(ص) فرمود: چرا کسی برای حمزه(ع) عزاداری نمیکند؟! مسلمانها آمدند و گفتند: یا رسول الله! مگر قرآن نفرموده: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» (محمد/7) (اگر خدا را یاری کنید خدا هم کمکتان میکند.) پس چرا اینجا خدا کمکمان نکرد! و ما شکست خوردیم! آیه نازل شد: وعدههای خدا سرجایش، سنتهای خدا هم سرجایش است. وعدهها حق است، قانون هم حق است. خدا وعده داده که اگر او را یاری کنید او هم شما را یاری میکند. اما قانون خدا این است که: اگر کسی گوش به حرف پیغمبر نداد و بینشان تفرقه افتاد، مردمی که متفرق شوند و بینشان تفرقه بیفتد، شکست میخورند. هرچه پیغمبر فرمود: منطقه حفاظتی را رها نکنید عدهای گفتید: رها میکنیم و عدهای گفتید: رها نمیکنیم؛ یک عده به هوای دنیا طلبی رفتید سراغ دنیا و اتحادتان را از دست دادید. پس هی نگویید وعده خدا چی شد، شما قانون خدا را انجام ندادید.
8- کارهای خدا حکیمانه است
شخصی از من پرسید: اگر خدا قدرت دارد مرا یک شبه بوعلی سینا کند؟! گفتم: خدا قدرت این کار را دارد ولی خداوند علاوه بر قدرت، حکمت دارد، این کار حکیمانهای نیست که شما بدون تلاش یک شبه بوعلی سینا شوید؛ مسلمانان خودشان را لوس کردند و گفتند که: چطور پارسال ما در بدر پیروز شدیم اما امسال در احد خدا به وعدهاش وفا نکرد؟ آیه نازل شد: «وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَهَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ» (آلعمران/152) خدا وعدهای را که داده بود نسبت به شما صادقانه وفا کرد و لذا در احد وقتی شما حمله کردید و خدا کمکتان کرد. شما هزار نفر بودید و آنها پنج هزار نفر، شما بر آنها پیروز شدید. شما در مرحله اول بر آنها پیروز شدید. منتهی میدانید که چرا شکست خوردید؟ چون شل و سست شدید و بینتان نزاع و درگیری افتاد. چهار نفرتان گفتید: منطقه نظامی را حفظ کنیم. چهار نفرتان گفتید: برویم غنایم جنگی بدست بیاوریم. «وَ عَصَیْتُمْ» معصیت کردید. حرف پیغمبر(ص) را گوش نکردید. چون حرف رسول الله را گوش نکردید، شکست خوردید. «مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ» خدا نشانتان داد آنچه را که دوست دارید. «مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الْآخِرَهَ» بعضی رفتید سراغ دنیا (غنایم جنگی) بعضی هم به خاطر فرمان پیغمبر(ص) کاری به غنایم جنگی نداشتید و منطقه را حفظ کردید. «ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ» خداوند شماها را از کفار منصرف کرد. آنها هم گفتند کار از کار گذشته و رها کردند و رفتند. خدا به سرشان انداخت که بروند. اگر میماندند بقیهتان را هم میکشتند. نسل مسلمین را ریشه کن میکردند! با این کار شما خواست شما را امتحان کند «لِیَبْتَلِیَکُمْ» خیلی خوب، حالا که دسته گل آب دادید و پا به فرار گذاشتید. «وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ». بالاخره این بسیجیها، پاسدارها و… یکبار پیششان میگوید: این را نگویید!؟ اما میگویند.
9- پیغمبر با مردم مشورت میکرد
یکوقت ممکن است یک آدم سادهای یک حرفی را بزند و طرح عملیات لو برود. بنا بود امشب حمله کنند، میگوید: مادر! امشب شب عملیات است. عملیات لو میرود! گاهی یک تلفن، یک نامه، یک خنده بیجا، گاهی یک اشاره همه چیز را لو میدهد. بالاخره اینها مسلمان هستند اگر دسته گلی هم آب دادند باید آنها را بخشید. «وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ» یعنی خدا شما را عفو کرد. این جنگ احد با مشورت مسلمانان بود. یعنی خدا به پیغمبر فرموده بود: با مردم مشورت کن. نظر پیغمبر این بود که در شهر بمانند و مقاومت کند. اما وقتی فهمید نظر بقیه این است که جنگ بیرون از شهر باشد، پذیرفت. شاید اگر در شهر میماندند پیروز میشدند. حالا با اینکه در جنگ شکست خوردند، خدا به پیغمبرش میفرماید: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» (آلعمران/159) باز هم با آنها مشورت کن. نگو: من پشت دستم را داغ کردهام و دیگر با آنها مشورت نمیکنم. از این معلوم میشود: اگر با مؤمنین مشورت کردید گرچه مشورت درست از آب در نیامد باز هم فایده مشورت به قدری است با یک بار دوبار شکست خوردن دست از مشورت برندارید.
به یکی از وزراء گفتم: چرا مسجد نمیروی؟ گفت: یک جفت کفش نو داشتم. رفتم مسجد، آنها را دزدیدند. گفتم: به به! مگر تو شیعه نیستی! حضرت علی(ع) در مسجد ضربت خورد ولی دست از مسجد نکشید. کفشهایت گم شده دیگر مسجد نمیروی؟! ما چقدر زود فرار میکنیم. به یکی از بازاریها گفتم: چرا مسجد نمیروی؟! گفت: نماز را طولش میدهند!؟ گفتم: تو صبح تا شب در مغازه میایستی چند ساعت مغازه را باز میکنی برای ده تا مشتری، خدا هم مشتری نماز تو است، ده دقیقه هم نماز بخوان «إنَّ اللَّهَ اشْتَرى » (توبه/111) خدا مشتری است.
درسها: حتی اگر در مشورت شکست خوردیم، دست از مشورت برنداریم، احساسات جوانها را پاس بداریم. طوری تقسیم کار کنیم که اختلاف نباشد «پرچمهای مهاجرین انصار»؛ حتی در یک روز پیغمبر وقتی در برابر کفار (در جنگ) که میخواست نماز بخواند آیه نازل شد «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاهِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبیناً وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاهَ فَلْتَقُمْ طائِفَهٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَهٌ أُخْرى لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَهً واحِدَهً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذاباً مُهیناً» (نساء/102-101) یک رکعت اینها نماز بخوانند رکعت دوم را فرادی بخوانند و بروند سر پستشان، رکعت دوم جابجا شوند و آنها که سر پست بودند بیایند و در رکعت دوم اقتدا کنند. یعنی در نماز دو رکعتی جوری تقسیم کنید که نگویند: ما باید پست بدهیم آنها هم باید نمازشان را بخوانند. از این آیه فهمیده میشود که: رزمندهها همیشه باید با وضو باشند، چابک باشند. سر یک دقیقه شیفت عوض کنند. (که این نماز را نماز خوف گویند.) ما باید بنشینیم و آیات جبهه و جنگ قرآن را بخوانیم و تحلیل کنیم و با متن وحی آشنا شویم.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد(ص) ما را پاسدار خونها و خدمات انبیاء و اولیاء و شهداء و امام عزیز(ره) قرار بده. ایمانی به ما بده که هرچه وظیفهمان است عمل کنیم. رهبر ما، دولت ما، امت ما، نسل و ناموس ما، عقاید و افکار ما، مرز و بوم ما حفظ کن. اینجا لانه جاسوسی آمریکا بود، خدایا همانطور که اینجا را تبدیل به مرکز وحی کردی، همه مراکز فساد را به مراکز وحی تبدیل فرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»