موضوع: جایگاه وجدان در فرهنگ اسلامی
تاریخ پخش: 08/01/1402
عناوین:
1- ارجاع قرآن به آنچه انسان خود میداند
2- آنچه به خود نمیپسندی، برای فقیر مپسند
3- جایگاه وجدان در دادگاه قیامت
4- نفس لوّامه، عامل پشیمانی و توبه در انسان
5- انصاف در بهره بردن از مواهب طبیعی
6- توصیه پیشوایان دین به محاسبه نفس در هر روز
7- خطر کوچکشمردن گناه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در این جلسهی امشب راجع به وجدان میخواهیم صحبت کنیم…
بحث حدود بیست دقیقه، تا بیست و پنج دقیقه طول میکشد، موضوع بحثمان وجدان است، میگویند فلانی بی وجدان است، با وجدان است، وجدان دارد، وجدان ندارد، راجع به این میخواهیم صحبت کنیم. وجدان یعنی دریافت باطنی، آدم خودش احساس میکند، از درون این را میفهمد، آن چیزی را که آدم از درون میفهمد، وجدان میگویند، یعنی نیاز نیست به او تذکّر بدهند، احساس درونی.
1- ارجاع قرآن به آنچه انسان خود میداند
قرآن میفرماید که: «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»، یک جاهایی قرآن میگوید: «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/ 22 و 42 و 188 و آل عمران/ 71، انفال/ 27) یعنی خودتان هم میدانید. یک جملهای هست، میگویند: «الْخَائِنُ خَائِف» (نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، ص 84)، کسی که خیانت میکند، خودش هم میداند. دروغگو رسوا میشود برای همین خاطر است که یک کاری را خلاف کرده، حالا مشتش باز بشود، «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
یهودیها خودشان را بهتر از دیگران میدانستند، قرآن میگوید: «شما بهترید؟» میگویند: بله، «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ» (مائده/ 18)، ما فرزندان خدا هستیم، «وَ أَحِبَّاؤُهُ» (مائده/ 18)، ما با خدا خیلی رابطهی ما گرم است، قرآن میگوید اگر شما واقعاً خودتان را بهتر میدانید، نباید از مرگ بترسید، وقتی میمیرید، پهلوی خدا میروید دیگر، چرا از مرگ میترسید؟! پس خودتان هم میدانید که کارتان درست نیست، اگر کارتان درست بود، وقتی گفتند میمیرید …
رانندهای که کارش درست است، چه رانندهای دغدغه دارد؟ ماشینش قراضه است، بنزین ندارد، گواهینامه ندارد، جادّه را بلد نیست، قاچاق بار کرده، یک چیزیاش میشود، وگرنه اگر راننده کارهایش درست باشد، صد تا پلیسراه جلویش باشد.
اگر وسط سخنرانیام دیدم که یک علّامه، یک مرجع تقلیدی وارد شد، فوری بحثم را عوض کردم، پیداست که حرفهای قبلم آبکی بوده است، چون اگر حرف حسابی میزدی، خب آن آقا هم بیاید بنشیند، گوش بدهد، چرا بحثت را عوض کردی؟ پیداست که خودت هم یک ریگی تو کفشت هست. «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»، آیهی وجدان است، «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» (جمعه/ 6)، آیهی وجدان است.
2- آنچه به خود نمیپسندی، برای فقیر مپسند
«لَسْتُمْ بِآخِذیهِ» (بقره/ 267) یک آیه در قرآن داریم میگوید که چیزی که به فقیر میدهی، اگر خودت فقیر بودی، این را به تو میدادند، این را میگرفتی؟ مثلاً این عبا را به فقیر میدهم، اگر خودت فقیر بودی، میخواستند این عبا را به تو بدهند، میگرفتی؟ اگر خودت فقیر بودی، نمیگرفتی، پیداست این هدیهی شما هدیهی ارزشمندی نیست، چیزی به فقیر بدهید که اگر خودتان هم بودید، میگرفتید. نشانهی وجدان.
یک خاطره یادم آمد، برایتان بگویم. یک کسی مکّه آمده بود، خیلی گرما خورده بود، اعمال حجّش که تمام شد، چون خیلی گرما خورده بود، گفت: «خدایا، ما که آمدیم، خودت بودی، میآمدی در این هوای داغ؟!» با خدا درافتاده بود، میگفت ما که آمدیم، حالا خودت بودی، میآمدی. خودت بودی، این را میگرفتی.
یک کسانی در ازدواج دلّالی میکنند، میگوییم: «خیلی خب، شما که میگویی این پسر خوب است، این دختر خوب است، خودت دختر داشته باشی، به او میدهی؟ خودت پسر داشته باشی، این عروس را میگیری؟»
سوئیچ ماشین، سوئیچ ماشین دولت را راحت میدهیم، میگوییم ماشین سوار شو، برو این کار را انجام بده، ماشین خودت هم بود، سوئیچت را میدادی؟ ماشین خودت بود، نمیدادی؟ اینها چیزهایی است که اگر انسان وجدان داشته باشد، خیلی خودش را نگه میدارد، خیلی کارها را نمیکند. «وَ لَسْتُمْ بِآخِذیهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فیه» (بقره/ 267) چیزی به فقیر بدهید که اگر خودتان هم فقیر بودی، میدادند، ناراحت نمیشدی.
3- جایگاه وجدان در دادگاه قیامت
آیهی دیگر «شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» (اعراف/ 37)، خودت هم میدانی که چه کردی، در قیامت هم یکی از قاضیها وجدان است، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «اقْرَأْ کِتابَکَ» (إسراء/ 14)، به انسان میگویند نامهات را بخوان، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً» (إسراء/ 14)، همین وجدان، خودت بخوان، بگو با تو چه کار کنیم، خودت بگو با تو چه کار کنیم.
«فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِم» (انبیاء/ 64)، این هم یک آیهی دیگر هست، یعنی افراد به خودشان که مراجعه میکنند، یک کسی که سیگاری است، این توجّه به وجدانش داشته باشد، میگوید آدم پول میدهد، هوای سالم میخورد، من پول میدهم، دود تلخ بخورم، این شد کار؟! آبروی کسی را میریزد، دوست داشتی عیبهای خودت را هم یک کسی آبروی تو را بریزد؟ چرا آبروی آن را میریزی؟ بله، حالا عیب دارد، گناهی کرده، غلطی کرده، اینکه تو لو میدهی، فیلم برمیداری، این طرف و آن طرف پخش میکنی، اِس اِم اِس میکنی، تو خودت عیب نداری؟! عیب تو را یک کسی کشف کند، این رقمی بلوا کند، خوشت میآید؟! این وجدان خیلی وسیلهی قوی است.
«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/ 8)، این هم یک آیه است، مال وجدان است، خدا خوب و بد را در نهاد هر کسی گذاشته. یک بچّهی سه ساله، چهار ساله، یک سیب به شما میدهد، میگوید: «این سیب را نگه دار، من بروم صورتم را بشویم، بیایم.» میرود صورتش را بشوید، برمیگردد، میبیند شما سیبش را گاز گرفتی، دندان گرفتی. این بچّه بلد نیست بگوید این سیب امانت بود، تو به امانت خیانت کردی، اما نگاهی که به تو میکند، با تمام وجود میگوید تو خائن هستی، این را وجدان میگویند، حرف نمیتواند بزند، اما از دورن این را احساس میکند.
4- نفس لوّامه، عامل پشیمانی و توبه در انسان
در قرآن چند تا نفس هست: نفس مطمئنّه، نفس لوّامه. نفس لوّامه یعنی انسان یک خلافی که کرد، خودش هم میداند که این کار را نباید بکند. حالا بحث وجدان را برای چه میگوییم؟ وظیفهی ما چه هست؟ پس تا حالا چند تا آیه خواندم که قرآن میگوید هر کسی به وجدانش مراجعه کند، یک چیزهایی را دریافت میکند، نیاز به معلّم و استاد دانشگاه و آیت الله هم نیست، وجداناً میفهمد که این کار، کار خوبی است.
یک مهمان منزل پدر ما آمد، خدا همهی اموات را بیامرزد. ابوی از او پرسید که: «شام خوردی؟» گفت: «بله» یک مدّتی گذشت، گفت که: «تو گفتی شام خوردی، راست گفتی، یا دروغ؟» گفت: «دروغ گفتم.» اوّل گفت شام خوردم، بعد گفت دروغ گفتم، یعنی تو همین چند لحظه فکر کرد که چرا غذایی را که نخوردی، میگویی خوردم، راستش را بگو، یعنی آدم خودش علیه خودش قضاوت میکند.
اوّل انقلاب یکی از قاضیها چند تا شلّاق بیخود، یعنی چند تا شلّاق به یک مجرمی زد، بعد متوجّه شد که بیخود زده، همان قاضی خوابید، روحانی بزرگواری بود، مشهدی هم بود، عالم هم بود، خوابید، به آن کسی که کتک خورده، گفت: «شلّاق را بگیر، همان شلّاقهایی را که من به تو زدم، تو هم به من بزن، من وجدانم ناراحت است.»
– چه کنیم که این وجدان را زنده نگه داریم؟
سؤال کنیم، محاسبه معنایش این است، خیلی هم سفارش شده، یعنی گاهی بنشینید، حساب خودتان را برسید. چه اشکال دارد، شب حالا باشد، روز باشد، یک کاغذ برداریم، سؤالهایی را بنویسیم، خودمان جواب بدهیم، ببینیم وجداناً خودمان چه نمرهای به خودمان میدهیم. اوّل، حقّ خدا را دادی؟ دو رکعت نماز با خشوع خواندی؟ خودت جواب بده، کسی دیگر هم نه، بازرسی نیست و استخدام هم نیست و گزینش هم نیست و هیچ ارعابی، ترسی، تهدیدی نیست، دو رکعت نماز با توجّه خواندی؟ سؤال. آیا نمازت درست است؟ ممکن است یک حمد و سوره را غلط بخوانی، بعضی حرفها اگر جابجا بشود، معنایش فرق میکند. شما اگر بگویی: «عالِم» با عین، یعنی سواد دارد، اما اگر گفتی: «آلِم» یعنی مرض دارد. همه چیز هینطور است، آمپول تو رگ شفاست، تو گوشت بغل رگ میزنی، درد است. در ادب دست را بگذاری اینجا احترام است، دست را بالا بگذاری، مسخره است، دست را پایین مسخره است، هر چیزی حساب و کتاب دارد. کلّ هستی حساب و کتاب دارد، این سیب زمینی معلوم است چند درصدش آب است، چند درصدش نشاسته، درصدهایش عوض بشود، دیگر سیب زمینی نیست، یک چیز دیگر است، کلّ هستی حساب دارد.
در ادارهای که شما هستید، اتاق مدیر کل بشود قشنگتر است، یا نمازخانه، هر کس میخواهد با جناب مدیر صحبت کند، اتاق لوکس است، هر کس میخواهد نماز بخواند، باید برود داخل یک دخمه نماز بخواند، این وجدان است؟! مذاکرهی با شما چه جوری است، مذاکرهی با خدا چه جوری است؟!
5- انصاف در بهره بردن از مواهب طبیعی
در درآمدهای ما خدا سهم ندارد؟ کشاورز، گندم کاشتی، گندم زکات دارد. چرا؟ به خاطر اینکه سهم کشاورز چه هست؟ آبیاری، شخم، سمپاشی، درو، اینها سهم کشاورز است، اما خورشید سهم ندارد؟ نور خورشید نبود، گندم تولید میشد؟ باد سهم ندارد؟ باران سهم ندارد؟ زمینهای دیم سهم ندارند؟ بالأخره پانزده کیلو گندم، یک کیلویش را به فقرا بده، به خاطر اینکه خدا هم سهم دارد. وجدان داشته باشیم، ما به دنیا آمدیم، هیچی نداشتیم، حالا یک ثروتی که دارید، نمیخواهید خمسش را بدهید؟
یک چیزی را من سالهای قبل هم گفتم، امسال هم بگویم. سه تا حدیث میخوانم، هر حدیثی بیست ثانیه، سه تا حدیث میشود یک دقیقه، از سه تا امام.
1- امام جواد فرمود به شیعیان من بگویید اگر خمس بدهید، مالتان کم نمیشود، من ضامن هستم، امام جواد گفته من ضامن هستم، خمس بدهی، مالت کم نمیشود.
2- امام کاظم فرمود: «کسی اگر خمس ندهد، سهم امام ندهد، پول واجبی به گردنش هست، ندهد، خدا زندگیاش را همچین تاب میدهد که دو برابر آن پول را در راه باطل خرج کند.» (تحف العقول، ص 408) مثلاً بناست یک مبلغی به یک کسی کمک کنی، نمیکنی، خدا یک خرجی تو سفرهات میگذارد، دو برابر آن مبلغی که میخواستی کمک کنی، در راه باطل خرج میکنی. یک مؤمنی را میخواهی افطاری بدهی، نمیدهی، یک فاسقی میآید، دو برابر او میخورد. این مال امام کاظم است.
3- امام رضا هم در خانهاش نشستید، این را بگویم، امام رضا فرمود: «کسی اگر خمس ندهد، ما به او دعا نمیکنیم، خودتان را از دعای ما محروم نکنید.» (الکافی، چاپ إسلامیه، ج 1، ص 547 و 548)
خودمان بنشینیم یک بازنگری کنیم، این علاقهای که به ایشان داریم، علاقه برای خداست، یا برای غیر خدا؟ ایّام عید میشود، دیدن میرویم، کدام ملاقاتها را ترجیح میدهیم؟ خانهی یک نفر چند دقیقه مینشینی، خانهی یک نفر چند دقیقه.
6- توصیه پیشوایان دین به محاسبه نفس در هر روز
بنشینیم خودمان را حساب کنیم، سفارش شده: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» (وسائل الشیعه، ج 16، ص 99)، قبل از آنکه گذرت به قیامت بخورد، خودت از خودت حساب بکش. امام کاظم فرمود: «کسی که حساب کارش را نکند، خودش را بازرسی نکند، این شیعهی واقعی نیست.» علامت شیعهی واقعی این است که گاهی بنشیند، امروز را چه کردم؟ چه طور مینشینیم حساب پولمان را میکنیم که پولمان را چه کردیم. گاهی وقتها نرخ دلار و سکّه و اینها روز به روز و ساعت به ساعت نرخ را میدانیم، این ساعت چند است، فردا چند است، دیروز چند بود، جوانیمان را کجا خرج کردیم؟ اسراف گناه کبیره است، اسراف آب، اسراف خاک، اسراف ساختمان، اسراف برق، گازوئیل، بنزین، اسراف عمر، از همه مهمتر اسراف عمر. وجدان.
در نهج البلاغه میفرماید: «اِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَهِ خِیَانَهُ الْأُمَّهِ وَ أَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْأَئِمَّهِ»، (نهج البلاغه، 26 و من عهد له ع إلى بعض عماله و قد بعثه على الصدقه)، بالاترین غِش و کلک این است که با امامانش غِش کند، یعنی میآییم به امام رضا میگوییم: «یا امام رضا ما دوستت داریم اما گوش به حرفهایت نمیدهیم!» ولایت بدون عمل را بچّه قبول نمیکند، شما به بچّهات بگو میروم بیرون بیسکوئیت میخرم، برو بیرون و نخر، وقتی آمدی، میگوید: «بیسکوئیتت کو؟!» میگویی: «نخریدم، یادم رفت، پول نداشتم، به هر دلیلی نخریدم.» فوری نگاه بد میکند. بعد بغلش کنی، هی بگویی: «من دوستت دارم، عزیز من، عزیز من، عزیز من، دوستت دارم.» خوب که ده بار، بیست بار گفتی دوستت دارم، میگوید: «بیسکوئیت کو؟!» یعنی دوستی بدون بیسکویت را بچّهی دو ساله قبول نمیکند. یا امام رضا ما نوکرتیم، ما قربانتیم، ما چاکر شمائیم! چهقدر ما آمادهی خدمت هستیم؟ «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ» (مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت عاشورا).
شخصی خدمت امام آمد، گفت: «چرا علیه بنی عبّاس قیام نمیکنی؟ بلند شو قیام کن، کلّی شیعه داری، همه شما را یاری میکنیم.» گفت: «شما هم یکی از آن شیعهها؟» گفت: «بله، من هم شیعهی داغ داغ داغم.» یک تنوری آنجا بود، حضرت فرمود: «برو داخل تنور!» گفت: «آقا ما جسارتی نکردیم!» گفت: «برو تو تنور!» گفت: «من جسارتی نکردم، چرا بروم داخل تنور؟!» گفت: «خب بنشین.» همینطور که نشسته بود، یکی از یاران امام صادق آمد، امام فرمود: «برو داخل تنور!» این هم قشنگ داخل تنور، گفت: «سوخت، سوخت!» رفت دید نه، نسوخته. گفت: «چند تا شیعه داریم که اگر گفتیم برو داخل تنور، برود داخل تنور؟ شیعهی تنوری چند تا داریم؟» گفت: «هیچی آقا» (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 237) امام به عبدالعظیم حسنی که ثواب زیارت کربلا دارد در شهر ری، فرمود: «أَنْتَ وَلِیُّنَا حَقّا» (أمالی، صدوق، ص 338)، حقیقتاً ولیّ ما تو هستی.
7- خطر کوچکشمردن گناه
ما گاهی وقتها چیزها را سبک میدانیم، قرآن میگوید چیزهایی که پهلوی شما سبک است، پهلوی خدا سنگین است، فکر نکنید چیزی نیست. یک بار پیغمبر فرمود: «بترسید از گناهی که خدا نمیبخشد.» فرمود: «چه گناهی است که خدا نمیبخشد؟» هر کسی یک چیزی گفت، حضرت حرفها را گوش دادند، فرمودند: «نه، هیچ کدام نیست.» گفتند: «پس کدام است؟ شما بفرمایید.» فرمود: «آن گناهی که آدم انجام بدهد، بگوید اینکه چیزی نیست، این را خدا نمیبخشد.» گناه میکند، میگوید این که چیزی نیست. یک مبلغ کمی به یک کسی بدهکار هستی، میگوید: «برو بابا، این که چیزی نیست!» همین که، خود شما هم همینطور هستید. من اگر یکی از این سنگهایی که به نان سنگک چسبیده، یک سنگ کوچک را بزنم تو سر شما، بگویم این که چیزی نیست، شما من را نمیبخشی، اما اگر سنگ درشتتری از من به شما بخورد، به شما بگویم: « آقا معذرت میخواهم»، سنگ درشت را چون عذرخواهی کردم، میبخشد، سنگ کوچک را چون گفتم این که چیزی نیست، نمیبخشد. انسان گناه بکند، بگوید این که چیزی نیست که.
به خانم میگویی: «خانم، حجابت خوب نیست.» میگوید: «این که چیزی نیست! دو تا تار مو چه کار دارد، خدا به این چیزها ور نمیرود!» نگویید چیزی نیست، حساب کنید و عذرخواهی هم کنید، طوری هم نیست. انسان گاهی وقتها حساب میکند که بله، بعضی وقتها آدم نمیداند، مثلاً یک بچّهی مدرسهای، یا دانشجو درس نمیخواند، یا دبیرستانی، راهنمایی، نگوید حالا من چه چیزی شده که یک روز درس نخواندم، مگر چه شده؟! آقا جان آموزش و پرورش، بودجهی آموزش و پرورش که بیشترین بودجه است، عمر جوانها، تشکیلات یک میلیونی معلّمین، همه به کارند، برای اینکه تو درس بخوانی، تو که درس نمیخوانی، همه معطّلاند.
حتّی گاهی آدم باید از خانمش عذرخواهی کند، من اشتباه کردم، بیخود داد زدم، معذرت میخواهم. گاهی آدم باید از بچّهاش عذرخواهی کند، از بچّهاش باید عذرخواهی کند، خلاف کردی، عذرخواهی کن. خجالت نکشیم. بچّه بودیم، دهاتهای کاشان میرفتیم، میوه میخوردیم، فرار میکردیم. بعد هم میگفتیم: «این که چیزی نیست که، حالا درخت میوه، دو تا میوهاش را هم ما خوردیم، چیزی نیست.» به تکلیف که رسیدیم و طلبه شدیم، دیدیم نوشته: «کسانی که مال مردم را خوردند، باید صاحبش را راضی کنند، گرچه در کودکی باشد.» ای بابا، یک بار دیگر بخوان: «گرچه خواب باشد.» ای بابا، خواب هستی، پا میزنی، کوزهی من را میشکنی، بیدار شدی، باید پول کوزهی من را بدهی، نمیتوانی بگویی خواب بودم، مال مردم خواب باشی، یا بیداری، بچّه باشی، یا بزرگ، هوش باشی، یا مست مال مردم را باید داد. خب رویم نمیشود بروم بگویم: «آقا بیا، ما از این درخت میوهها را دزدیدیم، خوردیم، رویم نمیشود.» تلفنش را پیدا کن: «اَلو، آقا جان ما یک زمانی کودک بودیم، در مال شما تصرّف کردیم، حالا یک حسابی بده، من یک پولی به حسابت بریزم، یا من را حلال کن.» یک خورده پول برداشتیم، داخل آن روستا رفتیم. همه درختهایی که میوههایش را خورده بودیم، فرار کردیم، صاحبهایش را خواستیم، گفتیم: «آقا حلال کنید» هیچ کس هم پول نگرفت، جز تک و تایی، بعضیها پول گرفتند، ولی بعضیها مجّانی حلال کردند. «وَ مِنْ أَیْدِى الْخُصَماءِ غَداً مَنْ یُخَلِّصُنِى؟»، امام سجّاد در سحرهای ماه رمضان، در دعای ابوحمزهی ثمالی میگوید خدایا روز قیامت که طلبکارها دورم جمع بشوند، چه کسی میخواهد من را نجات بدهد؟ دقیقه کجا مصرف شد؟ مال کجا مصرف شد؟ خیلی از این ارزانتر میشد زندگی کرد، ما زندگیمان را گران گرفتیم.
وجدان. «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً» (إسراء/ 14)، قرآن میگوید روز قیامت لوحی جلوی بنده و جنابعالی میآید، میگوید: «اقْرَأْ»، بخوان، «کِتابَکَ»، این نامهی عملت است بخوان، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً» (إسراء/ 14)، خودت بگو حقّت چه هست؟ ماه رمضان فرصت خوبی برای ارزیابی است، یک ساعتی بنشینیم، روی کاغذ بیاوریم، جاهایی که دست گل به آب دادیم، جاهایی که ظلم کردیم، گاهی وقتها تو ماشین گازش میدهیم میرویم، آب گِل به لباس مردم میپاشد، پول اتوشوییاش را باید منی بدهم که پشت فرمان هستم. گاهی وقتها در ماشین یک بوق میزنیم، یکی بالا میپرد، میترسد،
آن مقداری که ترسید، گناه من است، حقّ النّاس است. زبالهها را در سطل زباله نمیکنیم، در نایلون نمیریزیم، همینطور زبالهها را کنار جادّه میریزیم، آن کارمند شهرداری که میآید زبالهها را بردارد، از بوی تعفّنش اذیت میشود. برف خانه را تو کوچه میریزیم، یخ میبندد، افراد میافتند، منی که برف را ریختم. بنشینیم ببینیم چهقدر ظلم کردیم، خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناخودآگاه. بس است.
خدایا وجدان ما را زنده، ما را محاسبهگر قرار بده و ما را از غافلین قرار نده. یکمرتبه چشمم را باز شود، قرآن میگوید روز قیامت کارهایت را که میبینی، چشمت آهن میشود، آیهاش این است: «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ» (ق/ 22)، میگوییم مو به بدنمان سیخ شد، یعنی صحنهی قیامت وقتی بدهیهایمان را میبینی، بدهیهایمان را میبینیم، «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»، یعنی چشمم آهن میشود، یعنی بهتزده میشوم، ما را از خاسرین و زیانکاران و بهتزدگان قیامت قرار نده. توفیق توبه و عذرخواهی از مظلومین به ما مرحمت بفرما.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»