تولی و تبری-2

موضوع: تولی و تبری-2  
تاریخ پخش: 6/10/63
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی 
1- عمل، معیار تولی و تبری
قرآن می‌فرماید: هرکس می‌خواهد ببیند چه طور تولی و تبری داشته باشد، به ابراهیم نگاه کنید با عمویش قطع رابطه کرد. چون عمویش بت پرست بود. حضرت ابراهیم هم هرچه استدلال کرد، عمویش لج بازی کرد. ابراهیم هم از او جدا شد. چطور در راه محبوب خودش از مال و زندگی‌اش می‌گذرد؟ و قرآن هم گفته: بهترین تولی‌ها و تبری‌ها ماجرای حضرت ابراهیم است.
دوستی باید یک نشانه‌هایی داشته باشد. دوستی خالی که فایده‌ای ندارد. اینکه می‌گویند: مرد باید مهریه بدهد، چون مرد اظهار علاقه می‌کند و اگر خواسته باشد علاقه‌اش را ثابت کند باید مهریه بدهد که به آن صداق هم می‌گویند. برای اینکه صداق یعنی صدق و اینکه می‌گوید دوستت دارم یک پولی هم باید بدهد. بچه خودم کوچک بود. گفت: بابا بیسکویت می‌خواهم. گفتم: باشد! حدیث داریم اگر به بچه قول دادی عمل کن. من عمل نکردم. این بچه گفت: بابا بیسکویت چه شد؟ گفتم: یادم رفت. نخریدم. گفت: بابا بد است. بابا بد است. بابا بد است. ما این بچه را بغل کردیم و گفتیم: بابا دوستت دارم. گفت: پس بیسکویت چه شد؟ دوستی بدون بیسکویت را بچه سه ساله هم از ما قبول نمی‌کند. چطور آدم می‌تواند بگوید: یا علی جان دوستت داریم. نمازت چه شد؟ خدا جان دوستت داریم. عبادتت چه شد؟
بنابراین انسانی که می‌گوید: من خدا را دوست دارم باید یک کاری بکند. بعضی از این لیبرالها از وطن پرستی و ایران دوستی حرف می‌زدند تا اینکه یک چند سالی این ایران در دست صدام بود چه کردند؟ خلاصه اینکه دوستی نشانه دارد. «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمْ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(آل عمران/31) اگر خدا را دوست دارید، پیروی کنید. کسی که خدا را دوست دارد باید خلق خدا را هم دوست بدارد. روایت داریم انسان همین که زندگی‌اش تامین شد، بهتر این است که کاری که می‌کند پول نگیرد. تو که خدا را دوست داری خلق خدا را هم دوست داشته باش و از مالت بگذر.
2- آثار و برکات دوستی با دوستان خدا
این دوستی آثاری هم در گناه دارد که حدیث داریم امام صادق(ع) فرمود: که رهبران دینی را دوست داشته باشد. مانند باد در پاییز می‌آید و برگ درختان را می‌ریزد. این علاقه باعث می‌شود که گناهان انسان بریزد. چون علاقه یک کشش است کسی که کسی را دوست دارد، دنبال او کشیده می‌شود و قهراً از گناه جدا می‌شود و خود علاقه هم ارزش دارد که گناهان آدم ریخته شود. یک کسی آمد به پیغمبر گفت: «احبک» من خیلی تو را دوست دارم. حضرت فرمود: اگر من را دوست داری، خودت را برای زندگی ساده آماده کن. حدیث داریم هرکس حضرت مهدی(ع) را دوست دارد، سعی کند زندگی‌اش فقیرانه باشد. چون امام زمان(ع) که بیاید زندگی ما را به هم خواهد زد. اگر می‌خواهیم دین امام زمان(ع) را به دنیا برسانیم، باید هرچه داریم بدهیم دیگران بخورند. جا و مسکن و غذا! حدیث داریم هرکس منتظر امام زمان(ع) است خودش را برای زندگی ساده آماده کند. یک کسی گفت: «احب الله» فرمود: اگر خدا را دوست داری پس خودت را برای مشکلات آماده کن.
هرکه در این درگه مقرب‌تر است *** جام بلا بیشترش می‌دهند
3- ابراهیم، قهرمان تولی و تبری
در قرآن بیش از شصت مرتبه خدا از ابراهیم تجلیل کرده است. هیچ پیغمبری را بیشتر از حضرت ابراهیم از او تعریف نکرده است و هیچ پیغمبری عمرش با برکت‌تر از ابراهیم نیست. چون پیغمبرهای دیگر و پیغمبر ما هم از نسل ابراهیم است و حتی وقتی به پیغمبر خودمان دعا می‌کنیم، می‌گوییم: خدا به پیغمبر ما بده از این چیزهایی که به ابراهیم دادی. ابراهیم محبوب‌ترین فرد است و سخت ترین مشکلات هم برای او پیش آمد. پیغمبر فرمود: انسان راست نمی‌گوید. مگر اینکه من را بیشتر از مال و اینها دوست داشته باشد. ما هم امام را دوست داریم و هم خودمان را یعنی علاقه خالص، خالص نیست. من به مشهد رفته بودم. دیدم درهای طلا را می‌بوسم. به درهای چوبی که می‌رسم حالش را ندارم. با خودم گفتم: این اخلاص نیست. امام رضا(ع) را با طلا دوست دارم و حال آنکه نباید برای من فرقی بکند. برای قابلمه چه فرقی می‌کند که عدس در آن باشد یا گوشت؟ من هم نباید بین طلا و چوب فرق بگذارم.
حدیث داریم بهترین افراد کسانی هستند که دور ترین افراد را بخاطر خدا دوست داشته باشد. یک کسی می‌گوید: آقا من از تو بدم می‌آید، ولی چون آدم خوبی است من دوستش دارم. یک کسی هم خیلی با من رفیق است. اما چون گناه می‌کند من دوستش ندارم. ملاک این است. «هَا أَنْتُمْ أُوْلَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا یُحِبُّونَکُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْکِتَابِ کُلِّهِ»(آل عمران/119) شما آنها را دوست دارید ولی آنها شما را دوست ندارند. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ»(آل عمران/149) اگر شما آنها را دوست داشته باشید شما را به جاهلیت برمی گردانند. «الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمْ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا»(نساء/139) چرا به کفار تکیه می‌کنید و از آنها عزت می‌خواهید؟ عزت تو را باید خدا بدهد. شاه برای کسب عزت به همه ابرقدرت‌ها بند شد و امام بخاطر رضای خدا با هیچ کس بند نشد و خدا امام را عزیز کرد.
4- قرآن و معرفی الگوی تولی و تبری
قرآن راجع به تولی و تبری می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ اللَّهِ»(فتح/29) نسبت به کفار خشن باشید و نسبت به خودمانی‌ها برخورد خوب داشته باشید. من مقداری راجع به حضرت ابراهیم(ع) چند نمونه تولی و تبری بگویم. «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» از ابراهیم الگو یاد بگیرید. ابراهیم به فامیل‌اش گفت: با شما بد هستم تا ابد! مگر اینکه ایمان بیاورید. یکی از طاغوت‌های زمان ابراهیم به او گفت: حرف حساب تو چیست؟ گفت: می‌خواهم که مردم بنده خدا باشند. گفت: خدا کیست؟ گفت: «أَلَمْ‌تر إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنْ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنْ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»(بقره/258) همان خدایی که می‌میراند و زنده می‌کند، گفت: من هم این کار را می‌کنم. دو نفر را از زندان آوردند. یک نفر را کشت و یک نفر را آزاد کرد. گفت: دیدی که کشتم. یک نفر را هم آزاد کرد. گفت: دیدی که زنده کردم! گفت: حرکت خورشید از این طرف است. شما کاری کن که فردا از آن طرف در بیاید. او هم بهت زده شد. ابراهیم مرد استدلال است. مرد موعظه بود. یک روز مردم شهر همه بیرون رفتند. ابراهیم به بهانه بیماری بیرون نرفت. وقتی رفتند یک تبر برداشت. به بت خانه رفت و از دم همه بت‌ها را در هم کوبید. تبر را هم گردن بت بزرگ انداخت. آمدند دیدند بت‌ها شکسته است. ابراهیم را آوردند. گفتند: چرا شکسته‌ای؟ گفت: از خودش بپرسید؟ تبر گردن ایشان است. گفتند: این که نمی‌تواند حرف بزند. گفت: اگر حرف نمی‌زند چرا او را می‌پرستید؟
قرآن می‌فرماید: «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمْ الظَّالِمُونَ»(انبیاء/64) گفتند: حالا که بت هایمان را شکسته است باید او را در آتش بیاندازیم. آتش بزرگی درست کردند و ابراهیم را در آتش انداختند. جالب این است که وسط راه خدا فرشته‌ها را فرستاد که کاری نداری؟ گفت: نه! من به شما کاری ندارم. خدا هست! «وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمْ الْأَخْسَرِینَ»(انبیاء/70) اینها اراده کردند که ابراهیم را بسوزانند اما خدا می‌فرماید: همان خدایی که به آتش سوختن می‌دهد، خدا سبب ساز هست. سبب سوز هم هست. آتش سبب سوختن است. اما این سبب را خدا می‌سوزاند. یعنی یک کاری می‌کند که دیگر نسوزاند.
خدا این کار را می‌کند. ولیّ خدا هم این کار را می‌کند. یک شخصی خدمت یکی از ائمه آمد و گفت: قیام کن! ما هستیم. امام فرمود: تو هم یکی از آنها هستی؟ گفت: بله! فرمود: تنور روشن است. داخل تنور آتش برو. گفت: آقا ما ارادتمند هستیم. ولی نمی‌توانیم! فرمود: پس بنشین یک نفر آمد و گفت: آقا سلام علیکم! حضرت فرمود: سلام! آقا جان داخل تنور برو. ایشان داخل تنور رفت. البته ولی خدا از خدا خواست که آتش او را نسوزاند. بعد به این شیعه که گفته بود: صد هزار شیعه یک دست داری! فرمود: چند هزار تا از این شیعه‌ها تنوری هستند؟ گفت: هیچ کدام! گفت: پس برو دنبال کارت! هر وقت شیعه تنوری بود. . . خدا می‌فرماید: اینها خواستند تو را بسوزانند. اما گفتیم: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ»(انبیاء/69) ما اگر امام را ندیده بودیم، فهمیدن این آیه برایمان مشکل بود که چطور همه ابرقدرتها می‌خواهند یک کسی را از بین ببرند و خداوند او را وسط آتش حفظ می‌کند. امام شانزده سال در دست صدام بود. صدام آتش بود و امام در دست آتش بود. امام در پاریس بود. امام در زندان شاه بود. وقتی خدا اراده کند، همینطور است. اشرف مخلوقات را توسط تار عنکبوت حفظ می‌کند.
5- ابراهیم قهرمان تولی و گذشت
در یکی از آزمایشات قرآن می‌فرماید به ابراهیم گفتیم به تو پسری می‌دهیم «فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ»(صافات/101) صد سال بچه به او نداد. اینقدر دعا کرد که خدایا من بچه دار شوم. زن من نازا است. پیرمرد هم بود اما مایوس نبود. خدا به او پسر داد تا به این پسر علاقه پیدا کرد. خداوند فرمود: این پسر را باید در کوه‌های مکه بگذاری و برگردی! آن زمان نه درختی، نه بازاری، نه مزرعه‌ای بود. فقط این بچه را در کوه‌های مکه بگذار و برگرد. رفت گذاشت و گفت: خدایا تو گفتی. «رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ»(ابراهیم/37) بچه را روی زمین گذاشت. مادر هیجان زده شد. دوید و به کوه صفا رفت. دید آب نیست. دوید و به کوه مرده رفت. چهارصد متری صفا دید آنجا هم آب نیست. برای یافتن آب هفت مرتبه دوید. الان همه هفت دور می‌دوند. ابراهیم دعا کرد «رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاهَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنْ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ»(ابراهیم/37) خدایا من می‌خواهم اینجا مرکز نماز بشود و الان نمازهای میلیونی برگزار می‌شود. حضرت ابراهیم می‌آمد سر می‌زد تا اینکه بچه سیزده ساله شد. قرآن می‌فرماید: خدا در خواب به ابراهیم الهام کرد که بچه‌ات را بکش. بچه‌ای که صد سال منتظر او بودم تا پیدایش کردم. حالا هم که پیدایش کردم وسط کوه‌های داغ او را گذاشتم. حالا هم که بزرگ شده است عملگی کردیم و کعبه را ساختیم. حالا مزد عملگی‌اش کشتن است. خیلی ایمان می‌خواهد که تحمل کند. گفت: باشد. بلند شد و به پسرش گفت: «إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِینَ»(صافات/102) خدا به من گفته است: تو را بکشم. گفت: پدرجان هر چه خدا گفته است انجام بده. نگفت: من تحملم خوب است. گفت: صبر می‌کنم. اسماعیل را به قربانگاه برد اسماعیل گفت: پدر دست و بال من را ببند که من در خون دست و پا نزنم. ممکن است دلت بسوزد و رافت و محبت تو بروز کند و عشق تو به خدا کم شود. دوم اینکه لباس کوتاه بپوش چون ممکن است خون من به لباس تو ترشح کند و مادرم ببیند و تحمل نکند. سوم اینکه وقتی می‌خواهی چاقو بکشی سرت را روبه آسمان کن چون ممکن است من را ببینی باز هیجانی بشوی. حالا شیطان چه گفت؟ به هاجر گفت: می‌خواهند اسماعیل را بکشند. گفت: اگر خدا گفته است بگذار بکشد. «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ»(صافات/103) حالا جالب اینجاست که حاجی می‌رود همانجایی که ابراهیم می‌خواست اسماعیل را بکشد. به روحانی کاروان می‌گوید: حضرت آقا می‌شود ما زلف هایمان را نتراشیم؟ زشت می‌شویم! او از اسماعیل گذشت این از موی سرش نمی‌گذرد. خداوند الآن به حاجی‌ها می‌گوید: بروید در آنجایی که اسماعیل سال‌ها با مادرش بود. یک شب بخوابید سه ساعت بنشینید. ابراهیم چاقو را زیر گردن اسماعیل گذاشت. دید نمی‌برد. خدا گفت: من می‌خواستم تو را امتحان کنم. می‌خواستم ببینم اینقدر من را دوست داری که از بچه‌ات بگذری؟
حالا این قصه برای ابراهیم است؟ می‌گوید: نه! «إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»(صافات/80) تو هم اگر پایت را جای پای ابراهیم بگذاری ما شکور هستیم. چند برابر به تو می‌دهیم. حالا که دیگر بنا شد حضرت ابراهیم او را نکشد، یک گوسفند چاقی آمد. الآن همه حاجی‌ها که می‌روند آنجا باید یک گوسفند چاقی بکشند. آن همه حاجی سنگ می‌اندازند بیاد اینکه شیطان می‌آمد وسوسه کند و ابراهیم سنگ پرت می‌کرد. سنگ پرت کردن رمز تبری است.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment