موضوع: توحید، دلائل – 1
تاریخ: 11/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبیّنا محمد و على اهل بیته و لعنه الله على اعدائهم اجمعین.
بحثمان درباره نیاز به مذهب، ضرورت مذهب، نقش ایمان، اشاره به جوابهایى که درباره تفسیر ایمان کرده بودند، توجیهاتى که درباره پیدایش ایمان کرده بودند فشرده گفته شد و الان کمى درباره توحید، درباره شرک و بعد پیوند ما و خدا و بعد بحث عدالت، همینطور تدریجى، اصول عقاید را انشاء الله طى مىکنیم بنابراین بحث امروز ما درباره توحید است.
اول معناى توحید را بگوییم و بعد دلیل توحید و بعد نگاهى به شعار لا اله الا الله و این شعار چى مىخواهد به ما بگوید. و البته این بحثها حرف زیاد دارد لکن ما در یک سطح عمومى مىخواهیم صحبت کنیم که براى عموم مفید باشد، آقایانى که این بحث را گوش دادند، بعد هم کتابهاى دیگرى را مطالعه مىفرمایند و عمیقتر و دقیقترش را مطالعه مىکنند، دیگر الان من نمىتوانم آنچه اینجا بلد هستم و یا مىتوانم بلد باشم براى دوستان بگویم. در سطح عمومى بحث توحید را اینطور مىتوانیم بیان کنیم.
1- معنای توحید
اول معناى توحید، معناى توحید چیست؟ شعار توحید چیست؟ و دلیل توحید چیست؟ توحید به قول ما طلبهها از باب تفعیل، واحد و وحد و توحید، یعنى ایمان به یگانگى، ایمان به یگانگى خدا و شاید بتوانیم بگوییم یکتا نمودن و نبودن غیر از او. یعنى اگر ایمان به یکتا و یگانگى باشد اما غیر از او را دور نریزیم، توحید نخواهد بود، هم آسفالت دارد و هم نفت، هم باید او را قبول کنیم و هم باید غیر از او را رد کنیم.
ببینید قرآن چه مىفرماید: «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا، ما مىگوییم خدا، کافى است، مىگوید: نه، «ثُمَّ ذَرْهُمْ»، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» (انعام/91)، بگو خدا، باقى را بریز دور. توحید، باقى را بریز دور هم در آن هست، یکى نمودن، شرک را دور کردن.
شعار توحید چى است؟ شعار توحید این است «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» با این کلمه همه مأنوس هستیم. لااله الاالله خوب بگوییم لااله الاالله چى، «تُفْلِحُوا» با این شعار مأنوس هستیم. این لا اله الاالله وقتى شعار توحید است سه حرف بیشتر نیست، لام هست و الف هست و ه. لا اله الاالله جمله سه حرفى است. بگویید «تُفْلِحُوا»، رستگار شوید، «تُفْلِحُوا» ریشه لغتش از فلح است. فلح عربى است، فارسى آن یعنى رستن، ظفر، پیروزى، رهایى، اینها معنى فلح است، عربها به کشاورز مىگویند فلاح، چون کشاورز مقدمات رستن دانه را فراهم مىکند. حالا اگر یک دانه خواسته باشد به فلح برسد چه مىکند تا ما هم از دانه درس بگیریم.
فرض کنید این دانه هست، دانه را زیر خاک مىکند کشاورز، خاک مىریزد رویش، دانه که زیر خاک قرار گرفت، در شرایط مساعد، از یک سمت ریشه مىزند و از سمت دیگر جوانه مىزند، جوانه مىخواهد بیاید بالا مزاحم دارد، مزاحمش چى است؟ خاک، شروع مىکند درگیرى و مبارزه، هى مزاحم را پس مىزند، پس مىزند، پس مىزند، مىبیند ضعیف است ریشه خودش را قوىتر مىکند، قوىتر مىکند و بیشتر مىکند، نیرو مىگیرد، پس مىزند، هر چى، هر مزاحمى را کنار زد، درگیریش تمام نمىشود، گیر یک مزاحم دیگه مىافتد، خلاصه آنقدر دوام مىآورد، دوام مىآورد، مزاحم را پس مىزند تا به فضاى باز مىرسد، اینجا عرب مىگوید فلح، یعنى چنان ریشه دوانید و چنان مزاحم را کنار زد، هم ریشه بند کرد به خاک و هم مزاحم را کنار زد و هم شیره دل مزاحم را به نفع خودش جذب کرد، مکید. خاک را کنار مىزند، در خاک اثر مىکند، مواد غذایى خاک را هم به نفع خودش جذب مىکند و بالاخره با این سه عمل، سه عمل چى بود: 1 – با ریشه، 2 – با کنار زدن مزاحم، بالاخره با این کار فلح.
پیامبر فرمود اگر شما انسانها هم مىخواهید «تُفْلِحُوا» باید با این عمل «تُفْلِحُوا»، چطور؟ ما یک انسانى را فرض کنیم مثل یک دانه، فرض کنیم این انسان، انسان فرضى، انسان هم یک موانعى دارد، یا مثل خاک حساب کنیم، دانه چکار کرد تا رفت، ما هم همان کار را بکنیم، دانه ریشه داشت، ما هم باید فکرمان یک ریشهاى داشته باشد، یعنى یک عقیدهاى، یک دیدى، یک بینشى، یک جهان بینى عمیق، مستدل، جامع، فطرى، با یک دیدى عمیق و مستدل، با داشتن یک فکرى عمیق.
2- کنار زدن الهها و خدایان
بعد از آنکه مبدأ هستى را شناختیم بعد مىرسیم به الهات، اله پول مىشود براى ما اله، مقام مىشود براى ما الهى دیگر، گاهى شهرت مىشود اله. گاهى دوست مىشود اله، اینها همه اله هستند. فرق است بین اله و الله. اله یعنى خدا، الله یعنى خداوند، به همه چیزى مىشود گفت خدا. هر چیزى که من و شما را جذب خودش کند، اله است «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (جاثیه/23) ممکن است یکى خداى او هوى و هوسش باشد. ممکن است کسى خداى او بچهاش باشد، بچه او خداى او باشد، مقام او خداى او باشد.
حالا، دانه براى رهایى از یک طرف ریشه داشت و از یک طرف الهها و مزاحمها را کنار مىزد، انسان هم باید بعد از آنکه یک نوبت تحلیل عمیق فکرى داشت وارد زندگى مىشود در زندگى همهاش تلاش و درگیرى، مىرسد به اله، مىرسد به خداى اول، پول، دانه چکار مىکرد، پول را کنار مىزد. معناى کنار زدن پول این نیست که پول بد است، من اسیر پول نمىشوم.
فرق است بین اینکه پول مالک من باشد و یا من مالک پول باشم. اسلام مىگوید بشر تو مالک پول باش اما نگذار که پول مالک تو باشد. پول در اختیار تو باشد، تو در اختیار پول نباش. دنیا براى تو باشد اما تو براى دنیا نباش. ببینید این سطر را از اینطرف بخوانیم درست است اسلام مى پسندد، اگر این جمله را از آنطرف بخوانیم دنیا براى مردم، این عبارت را خیلى قرآن تکرار مىکند، مىگوید هستى براى مردم «سَخَّرَ لَکُم» براى تو آفریدم. «خَلَقَ لَکُمْ» براى تو آفریدم. دنیا براى مردم خوب است اما اگر از اینطرف بخوانى غلط است که مردم براى دنیا، نه، مردم براى دنیا، نه اما دنیا براى مردم،بله. به پول رسیدید، با اینکه پول خوب است اما من جذب پول نمىشوم.
امیرالمومنین (ع) مىفرماید: بشر ارزش تو رضاى خداست. ارزان خودتان را نفروشید. به پول رسیدید، خواستند با پول گولتان بزنند، امام مىگوید ارزش هر انسانى به مقدارى است که گول بخورد، کسى اگر صد تومان گرفت و یک امضاى غلط کرد، ارزشش آن صد تومان است و کسى اگر بیست هزار تومان به او دادند و به گناهش کشیدند، ارزشش بیست هزار تومان است و امیرالمومنین مىفرماید «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَهَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُه» (نهجالبلاغه،خطبه224) اگر اقالیم سبعه، اگر هستى را به على بدهید،که یک گناه بکند، پوست جو و نه خود جو را از دهان مورچه بگیرد، على این کار را نخواهد کرد، یعنى قیمت على از هستى بیشتر است. ولى ممکن است یک کسى را بیست تومان به آن بدهى خلاف کند. به پول رسیدى پول را پس بزن.بعد مىآید مقام، تو اگر این کار را بکنى، مقامت را بالا مىبریم، ارتقاء، درجه ات را بالا مىبریم. یا اگر این کار را نکنى، درجه ات را مىگیریم. مقام براى او خدا نباشد، مقام را هم پس بزن.
زن و شوهر گاهى مىتوانند، جذب کنند همدیگر را، مرد اسیر زن یا زن اسیر مرد، و یا هر دو بخاطر اینکه اسارت همدیگر را دارند، فرمان خدا را کنار بگذارند. اینها هم مىشود خدا، خدا را پس بزنیم. گاهى بخاطر شهرت، انسان دست به یک کارى مىزند که خلاف است. شهرت خداى اوست، شهرت را هم پس بزنیم. و دوست را هم همینطور، اگر یک بینش عمیق داشتیم، ایمان قوى داشتیم و بعد با اتکا و تکیه به آن ایمان، این خداها و این الهها را همه را گفتیم لا اله یعنى لا پول، لااله، لامقام. لااله و لا اله و لا اله. اگر همه این الهها را پس زدیم، عین دانه که خاک را پس مىزند تا به فضاى باز مىرسد ما اگر در زندگیمان خدایگانهها را، خدا گونهها را، خداهاى مصنوعى را پس زدیم، به آن خداى واقعى مىرسیم. اگر دودها را کنار زدیم، هوا را مىبینیم و با وجود دود دید ما آن خدا را نخواهد دید، دل ما توجه نخواهد کرد.
3- شعار توحید
پس شعار توحید این است بگویید لااله، الههاى پوشالى مصنوعى را، طاغوتها را، هوى و هوسها را، این خدایگانهها را همه را لا، این خداها را لا، لا، لا، با شمشیر لا کنار بزن، بعد به الله مىرسى. اگر چنین شدى، رستن، رها پیدا مىکنى. اگر دستت در دست خدا بود، رها پیدا مىکنى و اگر نه هر روزى، هر کس و نا کسى مرا به هر سمتى مىخواهد ببرد، مىبرد. اگر دست من، اگر دست فرزند در دست باباش بود، رهایى پیدا مىکند و اگر از باباش جدا شد قابل هر نوع اغفال هست، بنابراین، این شعار توحید است.
اینکه گفتهاند بگویید لا اله الاالله رستگار بشوید، فقط معنایش این نیست که یک تسبیحى دست گیریم، بگوییم لا اله الاالله، لا اله الاالله،…، اینطور لااله الاالله را در یک دقیقه صد بار مىشود گفت. اینکه پیغمبر گفته بگویید رستگار مىشوید پس بنده در یک دقیقه هفتاد بار رستگار شدم چون هفتاد مرتبه گفتم، اینها ذکر هست.
روایتى در کتاب اصول کافى است، تألیف بیش از هزار سال قبل، مال شیخ کلینى (ره) است. مىخوانیم حدیثى که لا اله الاالله، سبحان الله ذکر است اما ذکر مهمتر، توجه قلبى است و این ذکرهاى زبانى هم بخاطر این است که دل به سوى آن کشیده شود. پس مىبینید توحید درگیرى است هر کس گفت الله نمىشود گفت موحد، باید تمام خاکها را و تمام مزاحمها را کنار بزند از این هم که شعار توحید است، بگذریم. بعد که معناى توحید و شعار توحید را متوجه شدیم، ببینیم افرادى که موحد هستند خیلى گیاهشان نایاب است، کسى که جذب کسى نشود. کف زدنها، قهر کردنها، پولها، مقامها او را اسیر خودش نکند، آنوقت در اینصورت مىگوییم گیاهش خیلى نایاب است. موحد خیلى کم مىشود.
4- مبارزه با هوای نفس
این کار مشکلاتى دارد بخصوص وقتى انسان مثلاً مخالفت با هوى و هوس خیلى مهم است، آن مشکلتر از مبارزه با دشمن است. یک قصهاى نقل کنم از مرحوم آیت الله العظمى شهید عبدالهادى شیرازى، یکى از مراجع تقلید بود (رحمهالله) ایشان در نجف مشغول درس بود، یکى از طلبهها اشکال مىکند، این عالم بزرگوار هم جوابش را مىدهد، این آقا طلبه باز اشکال از تجوید مىکند، ایشان مىگوید خیلى خوب حالا باشد بعد، این طلبه هى اصرار مىکند، مىگوید آقاجان باشد بعد جوابت را مىدهم، باشد بعد، حالا من که هستم اینجا که، دنباله درس را ادامه مىدهد و درس که تمام مىشود آقا مىآید پائین، طلبه مىآید و طلبههاى دیگر هم دور آقا جمع مىشوند، طلبه اشکال را تکرار مىکند، ایشان مىگوید آقا جوابت این بود که گفتم، جواب دوم هم دارد این است، جواب سوم هم این است. جواب چهارم هم این است، چهارده تا جواب مىدهد. این طلبه خوب مىفهمد که حرفش غلط بود،که چهارده تا جواب داشت. بعد یکى از دوستان مىگوید که حضرت آقا شما که چهارده تا جواب داشتى، چرا این چهارده تا جواب را بالاى منبر دو، سه تا را نگفتى؟ اگر چهار تا پنج تا از این جوابها را بالاى منبر مىگفتى، طلبه مىزد گاراژ، دیگر اینطور هى اصرار نمىکرد، ایشان فرمود به فکر چهارده جواب افتادم، خواستم شروع کنم جواب دادن، دیدم اگر من اینطور جواب ششم، جواب هفتم، جواب هشتم، اگر من آنطور جواب بدهم، روحیه این طلبه شکست مىخورد، مىگوید عجب حرفى زدم که اینقدر حرفم رسوا بود که چهارده تا جواب دارد. هم این طلبه شکست مىخورد و هم ممکن است من غرور پیدا کنم که اجتهاد و قدرت علمىام به جایى رسیده است که در مقابل یک اشکال چهارده تا جواب علمى مىدهم. چون دیدم اینجا هوى و هوسم گُل کرد، اینجا خودم را کنترل کردم، گفتم،بگذار این طلبه هى اشکال را تکرار کند، و من جوابهاى پى در پى بدهم، هوى و هوسها خیلى مسئله مهمى هست.
گاهى وقتها مىبینى انسان همه طاغوتها را کنار مىزند ولى اسیر خودش مىشود. این هم شعار لااله الاالله. اما دلیل توحید، موحد باشد که فقط هدفش خدا باشد. امام در اعلامیههایى که زمان انقلاب بود، توطئهاى بود که عکس امام را پاره کنند و یک اختلافى میان مسلمانان بیندازند، فورى وقتى خبر دار شدند، از پاریس اعلامیه دادند که اگر عکس مرا پاره کردند، من را ول کنید، بروید اسلام را حفظ کنید، اینرا مىگویند موحد.
در روز هفده شهریور تیر مىخورد به یکى از این دوستان ما و مىافتد در جوب آب، آبش هم آب کثیف بوده، رفقاش مىپرند در جوب که اینرا بِکِشند بیرون، همان وقتى که در خون خودش دست و پا مىزند، مىگوید من را ول کنید، بروید قرآن را حفظ کنید، اینکه آدم خودش را نبیند، حتى جان خودش را نبیند، فقط هدفش را ببیند، اینرا مىگویند اخلاص، حالا کى به این درجه رسیده است، راه دورى است و تمرینش باید شروع شود.
به مرحوم آیت الله حکیم مىگویند فلان شهر اعلامیه دادهاند که عکس شما را چنین کردند، شمارا استیضاح کردند، خیلى پشت سر شما بد و بیرا مىگویند. مىگوید: خوب، وضع اسلام چطور است. مىگویند خوب اسلام بد نیست. مىگوید کار به من نداشته باشید. این یکى از سخنان مرحوم آیت الله حکیم است. جملهاش این بود، فرمود: ادفن الحکیم یعنى دفن کن مرا، تو چکار دارى به من، اگر به ضرر من شد و یا به نفع من شد. ادفن الحکیم ورفع الاسلام دفن کنید مرا، بلند کنید اسلام را، اینرا مىگویند موحد، یعنى فقط خدا را مىبیند.
مسئلهاى که خودش است، براى من خوب شد، براى من.. آقا این حرف این کار مفید بود، گردش علمى نبود، گاهى وقتها یک جاهایى لازم است شما یک کارهایى بکنید، سخنرانى بکنید یا سخنرانى شما علمى نبود، مفید نبود، شما براى خاطر اینکه علمى باشد، بحث علمى مىکنى، گرچه خیلى این بحث مفید مورد توجه قرار نمىگیرد و کسی نمی فهمد.آنوقت اینجا بخاطر اینکه من بگویم بحث علمى مىکنم، ممکن است این خودش همین علم پرستى باشد. بعلاوه انواع پرستشها، حتى وطن دوستى، داریم درقرآن، وطن دوستى آیاتى هست اما پرستش وطن، یکجورى باشد که من فقط وطن خودم را ببینم گرچه باطل باشد، دیدهاید بعضىها چه جور صلوات مىفرستند، مثلاً مىگویند در کربلا به شمر ملعون لعنت، در توس بر غریب الغربا صلوات. چطور شد بر کربلا که مال عربهاست بدش را گفتى، شمرش را گفتى، توس که مال ایران است غریب الغربا را گفتى. اگر خوبها را مىگویى هم در کربلا امام حسین (ع) بود و هم در توس امام رضا (ع) بود، اگر هم بدها را مىگویى با یک چشم نگاه کن. در کربلا شمر بود، در توس هم هارون الرشید بود. یعنى ببینید وقتى دید، دید الهى نبود، اینطور مىشود، به دیگران اینطور نگاه مىکند، بدش را مىگوید، موحد جز خدا نمىبیند.
5- مسئله هماهنگی دلیل توحید
حالا برخى دیگر دلیل توحید است، براى دلیل توحید، دلیل هاى مختلفى هست، دو تا دلیل آسانش را مىگوییم و دلیل علمى اش را هم واگذار مىکنم خود شما مطالعه بکنید. دلیل آسانش مسئله هماهنگى، از هماهنگى ما مىفهمیم که سازنده یکى است. مثال بزنم، شما اگر رفتى به سه نفر نقاش گفتى داداش شما یک سر خروس براى من بکش، به یک نقاش دیگر هم گفتى یک شکم خروس براى من بکش، به یک نقاش سومى هم گفتى یک پاى خروس براى ما بکش، بعد از هفته دیگر این سه تا ورقها را بگیرید و کنار هم بچسبانید آیا سر و شکم و پا هماهنگ هست، یا نیست؟ نیست، هماهنگى دلیل آن است که، اگر ما یک عکس خروس دیدیم، که سر و شکم و پا با هم تطبیق مىکند، معلوم مىشود نقاشش یکى بوده است.
خورشید نور مىپاشد، اقیانوس بخار مىدهد، چطور هماهنگ، ابر مىشود، باران مىآید، زمین باران را جذب مىکند به سمت خودش، درخت باز جذب مىکند به سمت بالا، زمین جذب مىکند به سوى پائین، نور مىآید پائین، بخار مىرود بالا. آب مىرود به زمین، درخت مواد غذایى را مىکشد بالا میوه مىسازد، دندان جلو قیچى مىکند، دندان پهلو سوراخ مىکند، دندان آسیا، خورد مىکند. آب دهان به اندازه، نه کم است که مثل کولر یک شلنگ آب نیاز داشته باشد و نه زیاد است که قطره قطره بچکد. زبان کوچک، معده، روده کوچک، مویرگها، مىبینى ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه هماهنگ هستند.
امواج با ساختمان گوش هماهنگ است، اگر هماهنگ نبود، نمىتوانستیم، بشنویم. معلوم مىشود آفریدگار امواج و آفریدگار سازنده گوش یکى است. چشم من براى عکس بردارى است، چشم من با قوانین عکسبردارى و نور هماهنگ است. معلوم مىشود خالق نور و خالق چشم من یکى است. خوردنىها با گوارش من هماهنگ است. معلوم مىشود… حساب مىکنیم، آفریدگار تو و آفریدگار شیر مادر هماهنگ است، امواج با گوش هماهنگ است، نور با چشم، نظامى که در درون اتم هست با نظامى که در این هستى هست، با نظامى که در کهکشانها هست، هماهنگ است.
از هماهنگى میان موجودات، ما مىفهمیم که آفریدگار یکى است. اگر وارد یک ساختمانى شدیم، دیدیم اتاق خواب، سالن پذیرایى، آشپزخانه، حال، حیاط، اگر ببینیم این ساختمان قواره هایش به هم مىخورد این معلوم مىشود سازندهاش یکى است، این یک دلیل، هماهنگى در آفرینش، البته اینرا در بحث عدالت خواهم گفت که ممکن است گاهى یک چیزى به چشم ما بیاید که به نظر ما هماهنگ نباشد، اما ما باید در دید خودمان تجدید نظر کنیم. شما اگر یک کتاب بخوانى و ببینى همهاش حرفهاى خوبى است، گرچه یک سطرش و دو سطرش را نفهمى، نمىگویى نویسنده بى سواد است، چون همهاش را فهمیدید، خیلى از آن را فهمیدهاید، گاهى هم اگر یک خط جملهاش را نفهمیدیم، به خودمان بدبین مىشویم، نه به نویسنده.
6- پیامبران دلیل توحید
دلیل دوم، امیرالمومنین (ع) مىفرماید: ُ «لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ» (نهجالبلاغه،نامه31) اگر براى تو خدایى بود اگر خداى دیگرى بود آن هم باید پیامبران دیگرى مىفرستاد «لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ» (نهجالبلاغه،نامه31) باید آثار و آفریده آن را هم ببینیم، این دو دلیلى است که همه مىتوانند بفهمند. اما دلیل فلسفیش و علمى اش مسئله حدود مطلق و وجود بى نهایت است که اشاره مىکنم و خودتان مطالعه کنید.
اصولاً تعدد مال چیز محدود است، اینکه این لامپها دو تا لامپ است، چون این محدود است نورش، به یک حدى مىرسد، دیگر نیست و بعد نوبت لامپ دیگرى مىشود اما اگر گفتیم نور بى نهایت، بیش از یکى نمىتواند باشد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»