تکبر و استکبار

موضوع: تکبر و استکبار
تاریخ پخش: 77/11/08
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التّقوی»
چون درآستانه‌ی 12 بهمن هستیم و انقلاب ما بخاطر از بین بردن استکبار و طاغوت بود، بحثم بحث استکبار و تکبّر است.
1- ضرورت نظم و برنامه‌ریزی در امور
در محضر مبارک عزیزانی هستیم که در سازمان نقشه برداری کشور هستند. البتّه آثار و برکات نقشه را خود مسؤولین باید بگویند. من بلد نیستم. اما اصل برنامه داشتن و نقشه داشتن و تدبیر خیلی مهم است. اینکه به «شب قدر» می‌گویند «شب قدر» یعنی شب برنامه ریزی: «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (قدر/3) شب قدر از هزار ماه بهتر است. انسان وقتی کارش برنامه داشت… در شنا وقتی آدم کارش برنامه داشت با یک شیرجه سه متر جلو می‌رود. وقتی برنامه نداشت فقط دست و پا می‌زند و درجا می‌زند.
کار براساس نقشه که باشد خانه را می‌دانند کجا بسازند، باد از کجا می‌آید، مسیر سیل کجاست، مسیر زلزله کجاست، مسیر عبور تاکسی کجاست، اطلّاع داشتن مسئله‌ی مهمّی است. ما آخوندها اگر بدانیم چه مطلبی در چه کتابی است به جای 20 ساعت مطالعه برای پیدا کردن مطلبی یک ساعت مطالعه می‌کنیم. برنامه داشتن در هرجایی خوب است.
امام رضا(ع) فرمود: زندگیتان را با برنامه ریزی تنظیم کنید. چه ساعتی برای تفریح، چه ساعتی برای کار، چه ساعتی برای عبادت،…
از عجایبی که از زندگی حضرت امام(ره) تعریف می‌کنند این است که؛ می‌گفتند: ما ساعتمان را با آمدن امام تنظیم می‌کنیم. یعنی وقتی امام می‌آید می‌گوییم: ساعت 8 است. اول نگاه به ساعت نمی‌کنیم بعد امام، بلکه اول به امام نگاه می‌کنیم بعد به ساعت. امروز چه روزی است؟ در دعاها برای هر ساعتی یک دعا داریم. دعای ساعت7، دعای ساعت8 و… البتّه معنایش این نیست که آدم صبح تا شب دعا بخواند، بلکه برای آن است که هر زمانی خواستی دعا بخوانی برای آن ساعت دعا داریم. برنامه داشتن خیلی مهم است. تدبیر داشتن خیلی مهم است.
گاهی وقتها ما چه ضررهایی می‌دهیم بخاطر اینکه کارهایمان برنامه ندارد. ساختمان بی برنامه،… بودجه‌هایی که در مملکت خرج می‌شود بدون حساب شده، حالا چون این سازمان بند به سازمان برنامه و بودجه است. ‌
من این جمله را بگویم: یک بودجه را یک وزارتی می‌آید از سازمان می‌گیرد نظر مجلس را هم جلب می‌کند و قرار است که مثلاً یک سالن آمفی تئاتر بسازد. اگر برنامه و بودجه دقّت کند و این سالن را یک جایی بسازد که همه سمینارها در همان باشد، اگر مثلاً به بنده پول بدهند تا یک سالن بسازم، اما سالن را در اداره می‌سازم و هیچ اداره‌ای حقّ استفاده از آن را ندارد. و حال آنکه می‌توانم این سالن را طوری بسازم که درش به خیابان باز باشد و همه سازمان از آن استفاده کنند و برنامه هایشان را در آن اجرا کنند.
مثل یک تابوت که همه می‌توانند از آن استفاده کنند. برای هر مرده‌ای که یک تابوت نمی‌سازند. یک سالن باشد و همه مراسمات در آن برقرار شود. تازه، بعد می‌بینیم مسجد نداریم! یک بودجه هم می‌گیریم برای نمازخانه! باز می‌گوییم: سالن کنفرانس نداریم! یک بودجه هم برای سالن کنفرانس می‌گیریم. بعد می‌گوییم: کتابخانه نداریم! بعد می‌گوییم… اینقدر پول نفله می‌شود.
2- بهره‌وری و استفاده مفید از امکانات
می‌تواند یک وزارتخانه یک میهمانسرا بسازد، همه مسؤولین که می‌روند آنجا، مراسمشان را در همان برگزار کنند. اگر مثلاً وزارت بازرگانی یک میهمانسرا در مشهد دارد، اگر وزیر نفت هم رفت، همانجا بخوابد و… ما برای هر وزارتخانه‌ای یک میهمانسرا می‌سازیم! هر اداره‌ای یک سالن دارد. آنوقت پول مملکت آتش می‌گیرد. این خودش برنامه ریزی می‌خواهد که چه کنیم که با یک سالن دایماً کارهایمان را راه بیندازیم. مثلاً 7 دی روز نهضت سواد آموزی است. ما یک مراسمی داریم و در همانجا برگزار میکنیم. 3 شعبان روز سپاه است. سپاه مراسمش را در آنجا برگزار می‌کند و… الآن هر نهادی، هر وزارتخانه‌ای و هر سازمانی برای خودش یک سالن ساخته و یک طوری هم ساخته که درش به روی مردم باز نمی‌شود. خلاصه اینکه یک مقدار باید دقّت کنیم. در مصرف عمر، در مصرف کاغذ، در مصرف بودجه، به خصوص الآن که وضع مملکت شرایط خاصّی است بخاطر مسئله‌ی کم پول بودن و سود نداشتن این مسأله خیلی حسّاس است که دقّت کنیم استفاده‌ی بهینه کنیم. از امیرالمؤمنین در آن نقل از ایشان پرسیدند: اینها چیست؟ فرمود: صد هزار درخت خرما. اینها صد هزار تا هسته‌ی خرما است و هر هسته‌ای می‌تواند یک درختی شود. از خدا یاد بگیریم. از یک اسپرم یک انسان درست می‌کند. یک تک سلّول را یک انسان می‌کند. یک شکاف گذاشته در صورت به نام دهان، این طراحی خداست. مکیدن، جویدن، کشیدن، سخنرانی، گرفتن و پس دادن اکسیژن، بوسیدن همه و همه با دهان انجام می‌شود. حالا اگر دست کارشناسان می‌دادی چند تا مهندس جمع می‌شدند یک لوله برای خروجی کربن درست می‌کنند! یک لوله کشی هم می‌کنند برای ورودی اکسیژن! و… کلّه‌ی ما را پر از دودکش و دکمه می‌کنند! از خدا یاد بگیریم و یک شکاف چند منظوره درست کنیم. اگر کارهایمان هم حساب شده باشد خیلی بیشتر می‌توانیم استفاده ببریم.
حوزه‌های علمیه می‌توانند این کار را بکنند. حوزه‌ی علمیه و دانشگاه در سال کلّی تعطیلی دارند. چرا تعطیل است؟ تابستان است. اگر تابستان است دانشجویان بندرعبّاس بروند همدان، در زمستان دانشجویان همدان بروند بندرعبّاس. با یک سفر می‌شود چهار ماه جلوی تعطیلی را گرفت. هوا که گرم می‌شود سه ماه یکدفعه تعطیل می‌شود. بابا نود روز جوانی من دارد هدر می‌رود! خُب هوا برود! ما می‌توانیم جوری طراحی کنیم که یک دقیقه از عمرمان هم حرام نشود. یک هسته خرما یک درخت شود. استفاده نمی‌کنیم. آدم هرچه نگاه می‌کند اتلاف عمر، اتلاف بودجه، اتلاف وقت،… می‌بیند. به هرحال ضرورت دارد که هرکسی در زندگی خودش برای خودش برنامه داشته باشد. در مسجد محلّه هزار تا بشقاب باشد همه اینهایی که میهمانی دارند همان بشقابها را بگیرند و استفاده کنند. بنده می‌خواهم افطاری بدهم باید پول شکستنی بدهم! او عروسی دارد، او عقد دارد، همه‌مان با هم بشقاب می‌خریم! همه‌مان با هم می‌شکنیم! عین برخوردی که قبلاً با پیراهن عروس گفتیم. برخی چیزها هست که هم تازه‌اش خوب است و هم خشکش، هم زمستان خوب است و هم تابستانش،… در خرید پارچه، در انتخاب رنگ، در کارهای ما خیلی هرزگی وجود دارد. خیلی اسراف می‌کنیم. یکسال پیاز گران است، یکسال سیب زمینی گران است. بابا یک کامپیوتر می‌تواند حساب کند که‌ای مردم چقدر پیاز می‌خواهند؟ چند تا کشاورز پیاز کار داریم؟ این را وزارت کشاورزی می‌تواند حل کند، کار محالی نیست. و به کشاورزها بگوید: امسال شما این مقدار پیاز بکارید نه بیشتر و نه کمتر. یکسال همه پیاز می‌کارند و روی دستشان می‌ماند و یکسال همه سیب زمینی می‌کارند و روی دستشان می‌ماند. همه‌اش در حال تلاطمیم. نداشتن برنامه از شنا گرفته تا نرخ پیاز تا خانه در سیل تا ترافیک… اگر راننده بداند فلان خیابان از چه مسیری می‌گذرد زودتر و راحت‌تر به مقصد می‌رسد. گاهی وقتها آدم می‌تواند با دو تا خانه‌ای که خراب می‌کند پنج تا بن بست را باز کند. یک وقت می‌بینی دو میلیون آدم نفس راحت می‌کشند با خراب کردن دو تا خانه. به هرحال کارتان کار مقدّسی است و ما هم باید این کار جزء فرهنگمان شود: استفاده‌ی بهینه از مال، از عمر، از ساختمان،… بحثی که من امروز دارم در مورد استکبار و تکبّر است. به هرحال اطلّاعات ما محدود است.
قرآن می‌فرماید: «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء/85)
3- تکبر و انواع آن
اولین گناهی که در عالم شد گناه تکبّر بود. خداوند به همه گفت: سجده کنید، فرشته‌ها سجده کردن و ابلیس نکرد. «أَبى‌ وَ اسْتَکْبَرَ» (بقره/34) یعنی: اِبا کرد. گفت: نمی‌خواهم و تکبّر کرد. اولین مخالفتی که با خدا شد از طریق تکبّر بود. تکبّر جرم می‌آورد. قرآن می‌فرماید: «وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتی‌ تُتْلى‌ عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمینَ» (جاثیه/31) «فَاسْتَکْبَرْتُمْ» پس:
 1- اولین گناه تکبّر بود.
2- تکبّر وسیله‌ی جرم است. «فَاسْتَکْبَرْتُمْ»، «أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتی‌ تُتْلى‌ عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمینَ» چون شما تکبّر کردید «وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمینَ» جرمی که شما کردید بخاطر این بود که متکبّر بودید. تکبّر در مقابل خدا، تکبّر در مقابل رسول، قرآن می‌فرماید:…
انواع تکبّر: تکبّر در مقابل خدا، در مقابل پیامبر، در برابر امام، در برابر مرجع تقلید، در برابر مردم. همه اینها خطراتی دارد. تکبّر در برابر خدا: کسی که نماز نمی‌خواند چه می‌خواهد بگوید؟ خدا که به نماز او نیاز ندارد. همه مردم نماز بخوانند یا نخوانند برای او فرقی نمی‌کند.
 مثل اینکه: همه مردم را به خورشید خانه بسازند یا پشت به آن، در خورشید اثری نمی‌کند. کسی که در مقابل خدا سجده نمی‌کند همان شخص در مقابل یک حلقه‌ی طلا گردن خم می‌کند. به هزار کس و ناکس «بله قربان» می‌گوید! فقط به خدا نمی‌گوید! این کار از انسانی سر می‌زند که عاجز است.
تکبّر در مقابل پیامبر
قرآن می‌فرماید: «أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‌ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُونَ» (بقره/87) وقتی رسول یک پیغامی برای شما آورد اما این پیام با نفس شما سازگار نیست، همین که خوشتان نمی‌آید تکبّر می‌کنید. یعنی یک آقایی را دوست دارید که طبق سلیقه‌ی شما حرف بزند! اگر این آقا هم سلیقه‌ی من بود پشت سرش نماز می‌خوانم وگرنه پشت سرش نماز نمی‌خوانم! پس شما آقا را قبول نداری نفس خودتان را قبول داری. می‌گوید: من با فلانی کار نمی‌کنم چون سلیقه‌ی او با من فرق دارد. پس غرض شما خدمت به جامعه نیست. اگر غرضتان خدمت به جامعه است باید با کسانی هم که سلیقه اشان با شما فرق می‌کند بتوانید کار کنید. نباید تفاوتها مانع همکاری شود. هم تفاوت داریم و هم همکاری می‌کنیم. مگر انگشتان ما با هم فرق ندارند؟ یکی بزرگتر و یکی کوچکتر است. یکی پهن‌تر دیگری نازکتر است. اما در مقابل دشمن مشترک با هم جمع می‌شوند مشت می‌شوند و به سینه‌ی طرف می‌خورند. باید در مقابل دشمن مشترک با هم متّحد شد. داریم: همین که پیامبران یک چیزی می‌گفتند که طبق سلیقه‌ی مردم نبود، تکبر می‌کردند.
تکبّر در مقابل امام معصوم: بعضی‌ها مثلاً تا امام کاظم(ع) را قبول داشتند. به امام رضا(ع) که رسیدند توقّف کردند. البتّه علّت هم داشت. به آنها می‌گویند: «واقفیه». نماینده‌ی امام کاظم(ع) پول جمع کرده بودند تا بدهند به امام، وقتی نباشد بدهند به امام، امام کاظم(ع) از دنیا رفت (شهید شد) ایشان گفت: اصلاً بعد از این دیگر امامی وجود ندارد! پولها را برای خودش برداشت. اصلاً منکر امام رضا(ع) شد برای اینکه پولها را تصاحب کند. مثل این است که شخصی می‌خواهد از دیگری غیبت کند ما می‌گوییم: غیبت نکن. او می‌گوید: اصلاً او که غیبت کردن ندارد! برای اینکه راه غیبت دیگران را برای خودش باز کند او را جایزالغیبت می‌داند. گفت: اصلاً امام هشتمی وجود ندارد! امام هفت تا بیشتر نداریم.
4- خودمحوری و تکبر در برابر احکام
تکبّر در مقابل مرجع تقلید: مرجع تقلید فتوی می‌دهد. طرف یک قیافه‌ای می‌گیرد و می‌گوید: ما باید حتماً از ایشان تقلید کنیم؟! نمی‌شود یک آقای دیگر باشد؟! اصلاً دنبال یک آقایی می‌گردد که بگوید: نماز صبح واجب نیست! می‌خواهد خمس بدهد می‌گوید: آقایی هست که اگر ما خمس را بدهیم پس بدهد؟! این تکبّر است. هرکس یک واجب را انجام نمی‌دهد تکبّر دارد. آقا شما یک باغ انگوری را به کسی بسپاری و بگویی: آقا باغ انگور مال تو، سندش هم به نام تو، فقط سالی دو تا از جعبه انگرها را به من بده. اصلاً ندهد شما نمی‌گویید: عجب گردن کلفتی است؟! آنوقت کسی که خمس نمی‌دهد گردن کلفت نیست؟ خدا به تو داده و گفته: درصد زیادی از مردم ندارند حالا تو به آنها کمک کن. اصلاً گاهی وقتها بعضی افراد می‌گویند: من خودم خمسم را می‌دهم! دلیلی ندارد که به مرجع بدهم! خودت که می‌دهی «بله قربان گو» درست می‌کنی. این نفست است. چون وقتی به یک سیدی کمک کردی او می‌گوید: سلام علیکم، خدا سایه‌ات را از سر من کم نکند! مگر تو می‌خواهی بله قربان گو درست کنی؟ اگر ریگی تو کفشت نیست خمست را به مرجع بده. اصلاً هرجا گفتی: خودم، خود که آمد خدا نیست. یا خود یا خدا. آدم که خودش را دید خدا را نمی‌بیند. خودبین خدابین نمی‌شود. نگاه می‌کنم که این به من جسارت کرد. و لذا اگر کسی نسبت به شما تخلّف کند او را به اشدّ مجازات می‌رسانید. در اداره هستند همچنین افرادی، اگر یک کسی با رئیس اداره مخالفت کند با او برخورد قاطع و قانونی می‌شود، اما همین آقایی که با این آقا برخورد کرده اگر با خدا برخورد کند هیچ طوری نیست! یک ته سیگار اگر در اتاقش باشد داد می‌زند، اگر ده تا ته سیگار در نمازخانه باشد داد نمی‌زنند! تو اگر طرفدار نظافتی فرق نمی‌کند، چه ته سیگار در اتاق شما باشد چه در مسجد باشد، برای هردو باید غصّه بخوریم. اما اگر تو اتاق من بود داد می‌زنم، تو مسجد باشد طوری نیست! اینها خیلی مشکل است. و در امتحان آدم رفوزه می‌شود. خود بنده هم از آن رفوزه‌ها هستم. وقتی مثلاً توی نهضت سواد آموزی غذا می‌پزیم حالا اگر غذا بد شد طوری نیست و می‌گوییم: آقا حواست را جمع کن و بهتر بپز. اما اگر به آشپز نهضت گفتم: من میهمان دارم 20 تا غذا برای خانه بپز، 4-3 بار به او سر می‌زنم و می‌گویم: حواست به غذا باشد، غذا بد نشود! چرا؟ برای اینکه افطاری خانه‌ی خودم است. این «نفس» است. تو اگر دین داری باید خانه‌ی خودت با نهضت یکجور باشد. از همین پیداست که من ساخته شده نیستم. ساختمان اداری که می‌سازند ماهی یک بار به آن سرکشی می‌کنیم. اما برای خودم که خانه می‌سازم هرصبح می‌روم سراغ بنّا! اینجورها ما کم می‌آویم. من خودم را می‌گویم. خیلی جاها کم می‌آوریم. یک امتحاناتی پیش می‌آید که وقتی آدم می‌نشیند فکر می‌کند می‌بیند که: کم آورده است. ته سیگار اتاق من داد زدن داشت نه ته سیگار مسجد. ماشین دولت را به هر راننده‌ای می‌دهیم! اما وقتی ماشین شخصی را به کسی می‌دهیم می‌گوییم: شما گواهینامه دارید؟ کی گرفتید؟ اصلاً گزینش می‌کنیم. در مورد ماشین خودمان حساسیت داریم. دین وقتی است که همه حساسیتها یکجور باشد.
بعضی‌ها می‌گویند: ما نماز می‌خوانیم، دیگر چه نیازی هست که تقلید بکنیم؟! یک وقتی یک کسی پولی نزد امام(ره) آورد. پول خیلی زیادی بود. امام هم اوایل مرجعیتش بود. این آقای تاجر فکر می‌کرد که مثلاً خیلی مهم شده است! یک توقّعی از امام داشت. امام فرمود: نقد شد پولت را بردار و برو! تو فکر می‌کنم منّت گذاشتی بر من که خمس دادی؟! من منّت بر سرت گذاشتم که آن کار که تو باید انجام بدهی خدا به گردن من گذاشته تا انجام بدهم؛ اصلاً بعضی‌ها می‌آمدند پیش پیغمبر و می‌گفتند: یا رسول الله حواست جمع باشد و قدر ما را داشته باش! می‌فرمود: عجب شما منّت می‌گذارید که مسلمان شده‌اید؟! خدا بر اینها منّت نهاده که توفیقشان داد مسلمان شوند. خدا بر شما منّت گذاشت تا مسلمان شدید. وگرنه می‌شد مسلمان نباشیم. بنده خودم به بعضی کشورها رفته‌ام. احترام به گاو می‌گذارند. یک گاو که می‌آید وسط خیابان، 200 تا ماشین توقّف می‌کنند! هیچ کسی جرأت ندارد بوق بزند! اگر خدا ما را رها می‌کرد به گاو احترام می‌گذاشتیم. رفتم به دانشگاهی که 80000 دانشجو داشت. استاد دانشگاه آمد (با چشمان خودم دیدم) در مقابل بت ایستاد و… حالا تو منّت می‌گذاری که مسلمان هستی؟! اگر خدا ما را رها می‌کرد در مقابل بت گردن خم می‌کردیم! به هرحال منّت نگذاریم. اگر یک چیزی گفتند گوش بدهیم.
5- تکبر در مقابل مردم و علامت تکبر
اما تکبّر در مقابل مردم: او به من گفت: چی شده مگر؟! علامت متکبّر این است که حرف حق می‌زنی ناراحت می‌شود. کاری ندارد که حق چیست، او خودش را می‌بیند. این آقا دیپلم است و به من فلان حرف را می‌زند در حالی که من فوق لیسانسم! این آقا امروز آمده و به من تذکّر می‌دهد درحالی‌که من ده سال سابقه‌ی کار دارم. سابقه و تخصّص خود را به سر دیگران می‌کوبد! آقا کار به سابقه و تخصّص نداشته باش؛ ببین حرف حق است یا نه؟! ممکن است این حرف او حق باشد. اگر حرف حق بود قبول کنیم. گاهی ممکن است یک آدم بی سواد یک حرف حقّی بزند. من این را یک وقتی گفتم. یکی از آقایانی که همه ایران او را می‌شناسند و خیلی آدم مهمّی است به من می‌گفت: یک بار در یک جایی نشسته بودم و یک بیت شعر خواندم؛ گفتم: الهی جسم و جانم خسته گشته در رحمت برویم بسته گشته! یک بی سواد کنارم بود.
گفت: «آقا اگر جسم و جانت خسته گشته دو ساعت بخواب. در رحمت خدا هم بروی کسی بسته نگشته. » من دیدم راست می‌گوید. حرف حق را قبول کنیم.
دیگر علامت تکبّر این است که قرآن می‌فرماید: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا» (بقره/212)
 پوزخند می‌زنند. علامت تکبّر مسخره کردن است. هرکس دیگری را مسخره می‌کند پیداست خودش را برتر از او می‌داند. قرآن در آیه‌ای می‌فرماید: چرا مسخره‌اش می‌کنی؟ شاید او بهتر از تو باشد. هیچ کاری را نباید کوچک شمرد. شاید همان کار کوچک باعث نجات یا گرفتاری ما شود. یک پوست خیار را دست کم نگیرید ممکن است چند تا پهلوان را زمینگیر کند. یک برگ زرد را تحقیر نکنید شاید همین برگ زرد توی حوضی افتاد و کشتی چندتا مورچه شد. یعنی گاهی یک برگ زرد کشتی صدتا مورچه می‌شود و… اینکه می‌گوییم حدیث داریم: هیچ عملی را کوچک نشمارید شاید با همان زمین بخورید. هیچ عبادتی را کوچک نشمارید شاید همان شما را نجات داد.
پس تکبّر وسیله‌ی استخفاف است. استخفاف یعنی سبک کردن. استخفاف کاری فرعونی است: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» (زخرف/54) با کلمات زشتی که می‌گوید طرف را سبک می‌شمارد. هرکس کسی را سبک شمارد پیداست که تکبّر دارد. وقتی گفته می‌شود استکبار ما فکرمان فقط طرف آمریکا نرود، آمریکا رئیس مستکبرین است. اما آن مرگ آمریکا در من هم هست. یعنی آمریکا وقتی می‌خواهد در دنیا حرف اول و آخر را بزند یک جوانی هم که می‌گوید: من که گفتم:… باید همان باشد او هم آمریکای خانه اشان است. منتها او بیش از این روش نمی‌رسد وگرنه رگ آمریکا در او هم هست. تک قطبی همین است فرقی نمی‌کند که باشد.
 فرعون می‌گفت: «ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى‌» (غافر/29)، «إِلاَّ ما أَرى‌» یعنی همین حرفی که من می‌زنم و بس. کسی بالای حرف من نباید حرف بزند. اینکه می‌گوید: این غذایی که من گفتم باید پخته شود. آن لباسی که من گفتم باید بخری. همین که می‌گویم: «من» نشانه‌ی تکبّر است. تکبّر که آمد آن شخص به «ابلیس» وصل می‌شود. «ابلیس کَانَ مُسْتَکْبِراً» !!
کار مشکلی است که انسان بتواند با تکبّر مقابله کند. یک قصّه برایتان بگویم: سلیمان آمد از جایی عبور کند، یک مورچه به مورچه‌ها گفت که: «یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (نمل/18) مورچه‌ها بروید توی لانه هایتان. از این معلوم می‌شود: حیوانها هم زبان دارند، حیوانها هم شعور دارند، حیوانها هم نهی از منکر می‌کنند یعنی جلوی فساد و خطر را می‌گیرند و هشدار می‌دهند. یک مورچه به باقی مورچه‌ها گفت: بروید به خانه هایتان، سلیمان و لشکرش می‌آیند و همه‌تان را زیر پا له می‌کنند حالیشان هم نیست! جمله‌ی قرآن است: «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» یعنی سلیمان و لشکریانش توجّه ندارند. کی به کی گفت: «لا یَشْعُرُونَ»؟! مورچه به سلیمان گفت. یعنی اگر حضرت عبّاسی یک مورچه به من بگوید: حالیت نیست… حضرت سلیمان در مقابل این گفته‌ی مورچه تبسّم کرد. قرآن می‌فرماید: در مقابل بدی نیکی کنید.
6- راههای مقابله با تکبر و گستره تکبر
«ادْفَعْ بِالَّتی‌ هِیَ أَحْسَنُ» (فصلت/34) بدیها را با نیکی برطرف کن. نگو: «کلوخ انداز را پاداش سنگ است» این آیه‌ی قرآن نیست، حدیث هم نیست. بلکه: « کلوخ انداز را پاداش عفو است» فرموده‌ی قرآن است. بله، اگر متکبّر بود جواب تکبّر را باید با تکبّر داد. یک جاهایی مقابله به مثل داریم.
اما بین خودی‌ها نباید از این حرفها پر باشد. این بچّه مسجد است، این همکار است،… بحث، بحثِ آمریکا و ایران نیست. بحث، بحثِ خودیها است. تو خودی‌ها اگر یک چیزی شنیدید قورتش دهید. طرف می‌گوید: حالا که به من گفته: بالای چشمت ابروست، می‌خواهم حالیش کنم!
تکبّر هم مراتبی دارد. هرکسی به اندازه‌ای که زورش می‌رسد تکبّر دارد. مثل سوزن است. سوزن فرو می‌رود منتها اینکه چقدر بدوزد به اندازه‌ی نخش بستگی دارد. بعضی افراد یک وجب نخ دارند. یعنی همه‌مان تکبّر داریم… یک کسی دم مستراح نشسته بود و آفتابه می‌فروخت. یک کلاه گذاشته بود روی سرش و یک چوب بلندی هم دستش گرفته بود، هرکس می‌خواست آفتابه بردارد به او می‌گفت: هُی! آن یکی را بردار! گفتند که: همه این آفتابه‌ها که یکی است چرا او اینطوری می‌کند؟! یکی گفت که: این می‌خواسته رئیس بشه هیچ چیزی گیرش نیامده حالا اینطوری می‌کند. یک مشکل درونی دارد. می‌خواسته همه‌اش بگوید: بکن، نکن. روح تکبّر در او هست، جایی پیدا نکرده تا تکبّرش را اعمال کند حالا اینجا عقده‌اش را خالی می‌کند. بنابراین روح تکبّر از دبستانی شروع می‌شود تا رئیس جمهور متکبّر، تا آمریکای متکبّر، تا آخوند متکبّر و… در همه رشته‌ها ممکن است باشد. قرآن سیمای استکبار را می‌گوید. می‌فرماید: بخوانید و ببینید ما با متکبّرین چه کردیم؟ یادتان هست در ایران زمانی که حزب رستاخیز شروع شد، شاه گفت: « یا در این حزب شرکت کنید و هرکسی نمی‌خواهد از ایران برود.» این تکبّر بود. یا آنچه من می‌گویم بگویید یا از ایران بروید بیرون! الآن اگر یک گربه روی قبر شاه ادرار کند آیا کسی هست که بگوید: پیش…! متکبّرین در دنیا هم ذلیل می‌شوند.
جهنّم هم که قرآن می‌فرماید: «أَ لَیْسَ فی‌ جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرینَ» (زمر/60) جایگاه متکبّرین کجاست؟ بیایید تکبّر نکنیم. با خدا تکبّر نکنیم و نماز بخوانیم.
با مردم تکبّر نکنیم و حرف حق را گوش بدهیم. وقتی یک سرگرد حرفی می‌زند و شما تیمسارید اگر حرفش حق است گوش بده. اگر کسی در مورد مسئله‌ای به ما گفت: حالیت نیست: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها» (نمل/19) تبسّم کنیم. انتقام نگیریم. کسی را استخفاف نکنیم و سبک نشماریم. شاید او از تو بهتر باشد. من بارها این تکّه‌ی تاریخی را گفته‌ام: به سلمان گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟! گفت: هرکدام از پل صراط بگذرد آن بهتر است. شاید این که چیزی نیست چیزی هست. و شاید اینکه چیزی هست چیزی نیست.
ما با مستکبر باید برخورد کنیم. «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» (بقره/256) کفر به طاغوت… امام فرمود: «شاه باید برود» یاد 12 بهمن و 22 بهمن بخیر. « من دولت تعیین می‌کنم، من توی این دهن این دولت می‌زنم. » کسی که دستش در دست خدا باشد چقدر شیر می‌شود. چقدر بزرگ می‌شود. تازه از فرانسه آمدند بهشت زهرا می‌گوید: من دولت تعیین می‌کنم، من توی دهن این دولت می‌زنم! با چه جگری، با چه جرأتی؟ جرأتی که از خدا گرفته بود. با چه اطمینانی؟ «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) کسی که بند به خدا شد از شاهپور بختیار که نمی‌ترسد. ما باید خطّ امام(ره) را برویم. وگرنه با یک تشر رنگ عوض می‌کنیم. اگر همه فشارها به ما وارد شد ما امام حسین(ع) را داریم.
امام حسین(ع) همه رقم سختی کشید. نه آب داشت حتی برای حضرت علی اصغر(ع) نه مسکن داشت و حتی خیمه هایش را سوزاندند. نه لباس داشت، حتی جبّه‌اش را پاره کردند! یعنی خوراک، پوشاک و مسکن نداشت. بدنش هم سوراخ سوراخ شد. زیر سم اسب هم رفت اما به طاغوت و مستکبرین «بله» نگفت. خطّ حسین (ع) این است.
7- حکمت سختی‌ها و آزمایشهای الهی
اینکه می‌گویند: روزه بگیرید، یعنی اینکه: اگر یک وعده غذا حذف شد ما هستیم. قبلاً سه وعده غذا می‌خوردیم، حالا دو وعده می‌خوریم. نابود هم نمی‌شویم. اگر بودجه‌ی مملکت نصف این هم شود می‌شود جمهوری اسلامی را اداره کرد. فقط باید یک مقدار جلوی ولخرجی‌ها را گرفت. و شاید هم این لطف خداست.
چون خدا که آدم را دوست دارد او را امتحان می‌کند. یوسف(ع) در قرآن دوتا «رَبّ» دارد. یکجا می‌گوید: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‌ إِلَیْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ» (یوسف/33) یکجا می‌گوید: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی‌ مِنَ الْمُلْکِ» (یوسف/101) در قصّه‌ی یوسف(ع) دوتا «رَبّ» داریم. یکجا یوسف(ع) می‌گوید: خدایا زندان، چون می‌خواستند یوسف را به گناه بکشند. آن خانم عاشقش شد، درها را بست و گفت: با هم باشیم! گفت: خدایا من بروم زندان بهتر از این است که گناه کنم. بعد هم که به حکومت رسید گفت: خدایا تو به من مَلک و حکومت دادی، از این می‌فهمم که: در زندگی هم زندانش خوب است هم حکومتش. یعنی هر دو وسیله‌ی تربیت است. گاهی می‌دهند و گاهی می‌گیرند. مثل سربازی که گاهی به او می‌گویند: صاف بدو، گاهی می‌گویند: سینه خیز برو. گاهی می‌گویند: رزم آبی، رزم خاکی، رزم شبانه، رزم روزانه و… همه‌اش بخاطر تربیت است. اصلاً شاید خدا می‌خواهد جمهوری اسلامی را رشد بدهد. خیلی از عزیزان ما شهید شدند و بالاخره مملکت ما صاحب ابتکار شد، صاحب نبوغ شد. خیلی از چیزها را اگر جنگ نبود نمی‌فهمیدیم و حالا فهمیدیم. اگر لیموترش آوردند نگو: چرا ترش است؟ اگر هنر داشته باشی می‌توانی با همان لیموترش لیمونات درست کنی. همین زندان وسیله‌ای شد که یوسف تبلیغات کند و بعضی از زندانی‌ها را هدایت کند.
شاید نفت ما بخشکد و در چاه‌ها را ببندند و هیچ کس نفت ما را نخرد، آنوقت ما باید بمیریم؟! اجداد ما که در ایران زندگی می‌کردند مگر با نفت نفس می‌کشیدند؟! ما از خاکمان نمی‌توانیم بهتر استفاده کنیم؟ از آبمان، از نیروهایمان؟ از ساختمان‌هایمان؟ شاید این لطف خداست که اینطور شده. اگر یک زمانی گندم کم شود دیگر نانواها خمیر نمی‌پزند؟ آنوقت است که نان ارزش پیدا می‌کند. هر فشاری رمز بدبختی نیست. برخی فشارها رمز صرفه جویی است. اگر فشار مرض نبود علم داروسازی درست نمی‌شد. اگر خطر زلزله نبود علم خانه‌های ضد زلزله پیدا نمی‌شد. همیشه همه سختی‌ها وسیله‌ی رشد و ترقّی است. ما فقط باید بدانیم خدا دوستمان دارد. مثل بچّه: یکوقت آب سرد روی پایش می‌ریزد (زمانی‌ که تب دارد) و یک‌وقت با آب گرم او را می‌شویند (موقعی که ادرار کرده) اگر ما بدانیم که مادر دوستمان دارد برایمان فرقی نمی‌کند که آب گرم رویمان بریزد یا آب سرد. ما باید بدانیم که خدا دوستمان دارد. تمام حوادث تلخ و شیرین، برای آن است که رشدمان دهد.
8- نقش و تأثیرات توجه به خدا و عمل خود
طرف می‌گوید: من نماز نمی‌خوانم! چرا؟ چون من استخاره کردم خوب آمد. بعد کارم را شروع کردم و ضرر کردم! این فکر می‌کند خدا و… همه باید دنبال سلیقه‌ی او باشند؟! یک بچّه مدرسه‌ای رفته بود امتحان جغرافیا بدهد. معلّم پرسیده بود: کوه هیمالیا کجاست؟ گفته بود: در تانزانیا! اقیانوس اطلس کجاست؟ گفته بود: در شوروی. خلاصه اینکه معلّم هرچه سؤال کرده بود او غلط جواب داده بود. بعد آمده بود و می‌گفت: خدایا! کوه هیمالیا را ببر تانزانیا!
گاهی وقتها ما یک راه غلطی را می‌رویم بعد می‌گوییم: خدایا تو درستش کن. هیچکس نمی‌گوید: علّت اینکه امسال باران کم آمد این بود که: مسجدها خلوت شده بود. علّت اینکه من سر نماز حضور قلب ندارم این است که این نگاه بد را کردم. نگاه بد به این دختر کردم و لذّت بردم. دیگر این چشمی که حرام دید از خوف خدا گریه نمی‌کند. هیچکس نمی‌گوید: من بودم! مثل برخی بچّه‌ها، وقتی بیست می‌گیرند می‌گویند: بیست گرفتم. وقتی صفر می‌گیرد، نمی‌گوید: صفر گرفتم، می‌گوید: صفرم دادند! نگوییم: این چه مملکتی است؟ بگوییم: تو چه آدمی هستی؟ زبانت درست است؟ بچّه داریت درست است؟ زن‌ داریت درست است؟ مردم را کار نمی‌گذاری؟ صداقت داری؟ تو آدم صالحی هستی؟ یک مقدار برگردیم ببینیم که ریشه‌ی مشکلات کجاست؟ اینکه اولیای خدا دعایشان مستجاب می‌شود علّتش این است که: هرچه خدا می‌گوید آنها گوش می‌دهند. خدا هم می‌گوید: تو هم هر دعایی کنی من مستجاب می‌کنم. حالا خدا هرچه می‌گوید ما گوش نمی‌کنیم! بعد می‌گوییم: خدایا! همچین کن! بعد هم می‌گوییم: جرا دعایمان مستجاب نمی‌شود؟ مگر خدا کارگر شماست؟! چند درصد از دستورات خدا را شما عمل کردید و حالا انتظار دارید خدا دعایتان را مستجاب کند؟!
خدایا! رگه‌های تکبّر را در درون ما بخشکان. خدایا! انواع تکبّرها را از ما برطرف بفرما. حق طلبی، حق جویی، حق دوستی و حق خواهی را در ما زنده بفرما. روح امام که با بزرگترین متکبّرین درافتاد و روح شهدا را از ما راضی و خوشنود بفرما. بزرگترین مستکبرین زمان ما آمریکا را روز به روز خوار بفرما. به مسلمین توفیق خودشناسی، خودیابی و بازگشت به استعدادهای درونی و بازگشت به نیروها و امدادهای الهی بگردان. ما خودمان را در انقلاب کشف کردیم. خدایا! روز به روز به عزّت نظاممان بیفزای.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment