تفسیر سوره یوسف13- آیه 36 تا 37
تاریخ پخش: 79/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
امسال سوره یوسف را میگفتیم را رسیدیم به اینجا که بردرانی که یوسف را در چاه انداخته و کاروان او را بیرون آورده و به اسم برده فروخته و سراز خانه شاه در آورد و زن شاه عاشق او شد تا اینکه دیدند آبروریزی میشود گفتند برای اینکه مسائل آرام شود یوسف را زندان کنید در نیم دقیقه خلاصه سی، چهل آیه حالا آیه:
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْویلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ »(یوسف/36) بعضی کلمات را میدانید مثل: دخل: داخل شد، سجن: زندان، قال: آخر یک نفر آخر طیر: پرنده تأویل خواب: یعنی تعبیر خواب محسن: نیکوکار.
عاشق و معشوقی در دربار افشا شد، گفتند: یوسف را زندان کنید صداها آرام شود،
1- جوان با لیاقت هرگونه محیطی را تحت تأثیر قرار میدهد
* نکتهها و درسها:
1- زندان یوسف، عمومی بود. چون میگوید: دو جوان دیگر هم با او رفتند، پس انفرادی نبوده، به هر جوانی نمیگویند «فتی»، چون«شاب» هم یعنی جوان، «فتی» را به جوانی میگویند که رگ فتوت هم در او باشد، جوانمردی، نه فقط 120 کیلو سوپر دولوکس و بی خاصیت، سوپر دولوکس است ولی خاصیتی ندارد از لوطیگری و جوانمردی آنها کمک رنگ است دو جوان همراه یوسف خواب دیدند، که معمولاً خواب در زندان را میگوید به آزادی ما باشد، یکی از آنها گفت من خواب دیدهام که آب انگور میگیرم برای شراب، و شراب سازی میکنم. دیگری گفت: من خواب دیدهام که روی سرم نان بود و پرندهها نوک زده و نان را میخورند. «یوسف» «نَبِّئْنا» به ما خبر بده تعبیر این خوابها «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ» ما تو را نیکوکار میبینیم
2- اگر جوانی لیاقت داشته و بدرد بخورد محیط زندان را هم تحت تأثیر قرار میدهد.
مثال: عطر اگر عطر باشد بوی عطر آن منتقل وپخش میشود.
چند شب قبل جایی بودم که اسم نمیبرم وی محصلین آنجا هم درس طلبگی میخوانند و هم مدرک فوق لیسانس و دکترا میگیرند، درسهی دانشگاهی و حوزوی، باید در اینها رگی هم باشد که آیا این آروند حاضر است ظهر که میشود اذان بگوید. آیه اللهی که مدیر بود گفت: نه، گفتم: آخوند و فوق لیسانس که شهامت گفتن الله اکبر نداشته باشد. شب عاشورا بود حاظر است دیگ گذاشته و عزاداری و پذیرایی کند؟ و نیمه شعبا نردبان گذاشته چراغانی کند یا فقط فوق لیسانس است. پاسخ به سئوالات کامپیوتر و اینترنت، رگ این کارها را ندارد. باید حزب اللهی باید رگ از نردبان بالا رفتن، نه دزدی، چراغانی برای نیمه شعبان، دیگی بار گذاشته دست به کارهایی هم بزند فقط «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ» وارفته، فاضل وارفته، اسلام وارفته نمیخواهند وارسته میخواهد. «محسن» نیکوکار: چطور زندانیها فهمیدند در ظرف چند روز که وارد زندان شه بود که او نیکوکار است؟ البته اسم من هم محسن است ولی از محسنهای بی خاصیت پدرم در بچگی از دست من عصبانی بود گفت تو چقدر بی عرضهای بعد گفت برای این خوب هستی که سرت را بریده، بدنت را وسط خیابان بیاندازند هر کسی تو را ببیند میگوید: عجب جوان رشیدی بوده، نمیداند که تو چقدر بی خاصیتی، ولی او محسن با خاصیت بود، خوب من این را میگویم نخندید بگویید: اختیار دارید خواهش میکنم(خنده حضار) معنای خنده شما یعنی قبول است باشد، یک دورازجانی، آخر پیرمردهای قدیم خودشان خیلی عرضه داشتند دلیلش این بود که به زندانیها رسیدگی میکرد، و برای نیازمندان تلاش میکرد افراد اینچنین هستند که در زندان هم تحول ایجاد میکند. آنها جمع میکند خط میآموزد.
2- استفاده از فرصت و امکانات کم، بیآنکه آنها را فاقد ارزش بدانیم
دیل کارنگی میگوید: اگر لیمو ترش به دستت آمد دور نیانداز که ترش است اگر هنرداری از آن لیمونات درست کن. امام کاظم (ع) وقتی به زندان رفت گریه نکرد گفت: خوب جای خلوتی را برای عبادت میخواستیم اینجا خوب است.
قصه: (دو تا لیمو ترش در ترکیه را بگویم)یکی رئیس ساواک ترکیه امام خمینی (ره) را به میدانی برد و گفت اینجا ما آیت اللههای ترکیه را که مبارزه کردهاند اعلام کردهایم ایشان فرمودند: چند نفر، او گفت چهل نفر، فکر نکنی اینجا هم مثل ایران است شلوغ کنی، امام خمینی (ره) فرمود: عجب پس آنها جلوتر بودند و کاش ما هم انتهای حرکتمان جوری باشد که در راه خدا شهید شدیم پس ما کوتاه آمدیم، در عوض اینکه بترسد،
یک قصه هم من از حاج آقا مصطفی شنیدم خداوند ایشان را رحمت کند: امام خمینی (ره) مطالعه میکرد پرده را کشید که نور بیاید مسئول اطاق(تبعیدی، ایشان در ترکیه) گفت لامپ روشن کنید حق ندارید پرده را بکشید، آمد در اطاق را کشید و فرمود: لامپ را روشن کنید. در ترکیه یک دور فقه یعنی «تحریر الوسیله» را نوشت.
مثال: یعنی اگر انسان آشپز خوبی باشد از پوست پرتقال، لیمو درست میکند، مربا درست میکند. از اطاق تاریک در تبعیدی یک دور فقه نوشت. ما فکر میکنیم اگر امکانات بیشتر باشد درست میشود حاج احمد آقا پسر امام خداوند ایشان را رحمت کند میگفت: هیچ وقت کتابهای امام از 200 تا بیشتر نشد هم مرجع شد و هم رهبر ولی اینجانب «محسن قرائتی» پنج، شش هزار کتاب دارم و هیچی نشدم داشتن کتاب انسان را ملا نمیکند اداره، انسانهایی کتاب دارند، اراده ندارند و به عکس، آدمی که وجود دارد در زندان هم دارد. جوانها وجود دارید یا نه، نقش شما برای فقرا محل چیست؟ یک وجود دار.
دبیرستان بود، شهر بود، روستا بود، نفهمیدم کجا گفتهام. شخصیتی مهمی در استان خراسان است، مثلاً در استان خراسان ممکن است نفر دوم، سوم، چهارم باشد نمیدانم میگفت من جمعهها عملگی میکردم برای خرجی، پدر من هم یک کار جزء بود، ولی در سن دبیرستان به مادرم گفتم من زن میخواهم و تصمیم گرفتم داماد شوم، گفت تو: کفش و جوراب هم نداری. میگویند:
نانش ندارد اشگنه *** بادش دماغ را میشکنه
آمد خدمت امام (ع) گفت: فقیرم، حضرت فرمود: برو زن بگیر، گفت: فقیرم ازدواج و بچه دار یک خیابان فقیر راه بیافته.
3- زندان فرصتی است برای جذب جوانهای منحرف
به کسی دخترش را به این بچه دبیرستانی داد و بالاخره و الان هم شده یک مسئول مملکتی. میگوید: به مادر زنم گفتم: امروز من یه کسی شدهام ولی آن روز که دختر به من دادی من بچه دبیرستانی بودم به چه دلیل این کار را کردی، گفت: یک روز مادر تو آمده بود روضه تو هم دنبال او آمدی که او را ببری دیدی آقا روضه میخواند صبر کردی تا منبر تمام شود، نگاه کردی در حیاط خانه دیدی حوضی است و چاه آبی هم کنار آن در این فاصله مشغول شدی از چاه آب درآوردی و ریختی درحوض و آن را پر از آب کردی من آن روز پیش خود گفتم، این خوب نان دربیاری. این از آن آدمهایی نیست که: چرا دولت ما را استخدام نمیکند و به دنبال بودجه و تأمین اعتبار و ردیف حقوقی و چارت تشکیلاتی و پست، من از این حرکت فهمیدم انسان بدرد خوری هستی من دختر به تو دادم. اگر به من بگویند از بهترین آخوندهای جمهوری اسلامی کیست؟ میگویم: ابوترابی خداوند رحمتش کند نه خودکار داشت و نه چراغ قوه نه کامپیوتر و نه اینترنت و نه تلویزیون و نه فاکس و تلکس و نه موبایل و نه همراه هیچ، هیچ، با دست خالی دهها هزار اسیر کتک خرده متفرق را رهبری کرد.
و هر سال با پای برهنه و یا کفش، رزمندگان را پیاده به خرمشهر یا کوه دماوند و یا مشهد میبرد با پای برهنه در بیابان رهبری میکرد و بنده اگر اتوی پیراهنم نباشد میگویم: من امروز معذور هستم یک مشکلاتی پیش آمده، آدم اگر مرد باشد یک لنگ میبندد و تا مکه میرود مرد هم نباشد برای رفتن شاه عبدالعظیم منتظر اتو میشود. یه افرادی باید رگ داشته باشند. یوسف وارد زندان شد همه فهمیدند که این با بقیه فرق دارد، و گرنه ما این همه سرباز و مشکل مسکن داشته باشیم و این همه جوان در دانشگاه مشکل خوابگاه، دانشجویی که میخواهد چهار سال در خوابگاه باشد «بسم الله» بای یک معمار میشود عمله، ده روز عملگی در مقابل چهار سال استفاده، مینشینیم که دولت بسازد من بروم بخوابم.
3- زندان جای و فرصت خوبی است برای جذب جوانها حال عجیبی است، که متأسفانه زندان ما در جمهوری اسلامی خیلی مسئله درد، بعضیها یک کیلو مجرم هستند، میروند زندان دو سه کیلویی بر میگردند، مقداری دوز و کلک هم یادمی گیرد، سیگاری میرود تریاکی میآید و تریاکی میرود هروئینی میآید. بعضها اگر زندان نروند بهتر است:
مثال: کسی لجنهای خیابان را برداشته به دیوار مینوشتند لطفاً نظافت را رعایت کنید، گفتند: سفارش نکنید بهتر است بعضی وقتها زندانهای ما خوب نیست ولی زندان جای رشد و تربیت است.
در آیه بعد میگوید که یوسف یاد داد که میشود در زندان هم ارشاد کرد منتهی گیر در ما آخوندها هم هست ما طلبهها هم اگر آخوند، بازار و وکیل و وزیر، و اگر پز داشته باشد، اگر بگویم برای بچهها قصه بگوییم من برای بچهها، برای یک مشت مجرم زندانی، استاد دانشگاه، حاضر است در دانشگاه درس بدهد ولی حاضر نیست برود توی زندان. اتفاقاً در زندان به علت ضربههای روحی که به افراد آماده آمادگی پذیرش بیشتری دارند، از قرآن بگویم که خداوند یونس را در زندان زیر دریایی کرد. خوراک نهنگ، بعد دوباره او را بیرون آورده «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ» (صافات/147) پیامبر صد هزار نفر شد، از خدا یادبگریم آدمها مجرم را میشود بازسازی کرده و پیچ و مهره لیمو ترش را دور نیندازیم که لیمو ترش است لیمونات درست کنیم یوسفی که زندان رفت، جوهر داشت و عرضه محیط زندان را تحت تأثیر قرارداده، جوانها خواب دیده و از او تعبیر خواستند.
4- تأخیر زمان جنگ در کربلا بخاطر هدایت یک انسان
«قالَ لا یَأْتیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْویلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ» (یوسف/37) یوسف گفت: تا زمان ناهار بشود میگویم ناهار چیست، چرا جواب تعبیر را فوری نگفت؟ برای اینکه اگر جواب را فوری بگوئیم یادش میرود، اگر در جواب سوال بگویم مسافت بین مکه و مدینه 80 فرسخ است یادش میرود ولی اگر کمی صبر کرد(حاج آقا ساکت میشود) 80 تا این 80 غیر از آن 80 است چون این را جان کننده تا فهمیده(خنده حضار) انسان یک چیزی را وقتی تا یا دگرفت تا آخر عمر یادش میرود. این از نظر فنی کلاسداری میگویند.
مثلا اگر بگویم در دست من چیست با کمی صبر بگویم گچ در ذهن شما میماند و اما اگر. لذا یوسف برای تعبیر خواب یک چند ساتی لفتش داد، حالا لفت دادن هم هدفی دارد:
الف: یا برای تشنه شدن اینها
ب: یا برای اینکه یکی از اینها اعدامی بود و این خبر را زود نباید گفت برای آن کسی که نان بسر داشت و پرندهها نوک میزندند بگویی اعدامی هستی، خبر مرگش را بدهد، خبر تلخ نباید زود گفته شود.
ج: یا صبر کرد تا آن یکی مسلمان شود بعد خواب او را تعبیر کند. درباره کربلا هم همین حرف هست چون بنا بود عصر تاسوعا جنگ شروع شود حضرت امام حسین (ع) فرمودند جنگ را به فردا بیاندازید. یک بیان است که حضرت فرمود: «أنی أحب الصلاه له»(اللهوف، ص89) من نماز را دوست دارم و میخواهم امشب را نماز بخوانم و بیان دیگر اینکه: اگر عصر تاسوی جنگ میشد، حر بن یزید ریاحی بود، فردا ساعت 10 توبه میکند، حضرت این جنگ را عقب انداخت که یک نفر را نجات بدهد. یکی آمد خدمت امام گفت آقا قیام کنید جمعیت تا خون در رگ مست تو هستی رهبر ما جنگ جنگ تا پیروزی فرمود یک مقداری بگردیم رفتند صحرا، فرمود: فلانی این کله بزغالهها چند عدد است. رفت شمرد و برگشت 17 تا حضرت فرمود: من اگر همین مقدار یار واقعی میداشتم قیام میکردم. امام (ع) نمیتوانست در خانه 17 تا را بگوید میخواست به دلش بنشیند. این حرفها برای طلبهها خوب است که آموزش گاهی با لفت و گاهی با گیجی.
عقیل آمد به نزد امیرالمومنین علی (ع) که من عیال وار هستم مقداری گندم و جو بیشتر به من بده حضرت رفت آهن داغ کرد به نزدیک دست او، دستش را پیش گرفت گفت چرا؟ نمیتوانست حضرت از اول بفرماید مسئله آتش و عذاب قیامت را و جهنم مثل آهن داغ است. آهن را داغ کرد تا قصه مجسم شود. زمان دیگر یکی آمد. که آقا مقداری زیادتر به من بدهید، فرمود جمعه بیا، جمعه سر نماز جمعه آمد، فرمود این جمعیتی که برای نماز جمعه آمدهاند، تو میگویی مال اینها را بدزدم و به تو بدهم. بار دیگر آمدند که اضافه بدهید، حضرت و آنها را برد بالای پشت بام بازار و دستور داد مال مغازه بسته را بزنیم، گفتند آقا دزدی، فرمود: چطور تو از یک دکان دزدی نمیکنی ولی میخواهی من از بیت المال دزدی کنم. اینها فوت و فن کلاس داری است.
یک روز پیامبر (ص) تا نماز تمام شد بلند شد و پاشنههای درب مسجد را گرفت که نمیگذارم کسی برود مردم سوال کردند که چطور شده؟ فرمود: مردم گوش کنید هر کس آبروی مسلمانی را بریزد چنین و چنان می خواست کاری کند که در ذهنها بماند و الا اگر میگفت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» حدیث امروز این است که آبروی کسی را نریزید. میگفتند: که ما هزار بار شنیدهایم.
5- موقعیتشناسی در موعظه و بیان وعظ در حالتهای مختلف
گاهی امیرالمومنین (ع) سخنرانی میکرد مردم ساکت و بی تفاوت نشسته بودند، حضرت چنان به گوش خود زد، مردم که متوجه شدند: فرمود گوش بدهید گهی باید مشتی، و دادی زد، شیشهای شکست، آدمهایی هستند که اگر یک شیشه شکسته شود متوجه میشود البته حالا شیشه بابا را نشکنید میخواهم بگویم تنوع و تغییر صدا و لباس داریم که: پیامبر صل الله علیه و اله و سلم میرفت عبایش روی زمین کشیده میشد، پیامبر دست نداشت؟ نمیتوانست بدوش بکشد؟ چرا: روایات مختلفی داریم که حضرت جوری منبر رفت که عبایش بنا بود ایجاد هیجان کند و قلقلک بدهد که این در تبلیغ یک اصل است. سپس یوسف در جواب دو نفر که تعبیرخواب دیده بودند فرمود بعداً میگویم.
حدیث: از امام رضا (ع) سئوال کردند: سرش را به پائین انداخت بعد جواب داد، آقا بلد نبودی، فرمود: چرا میخواستم تو تشنه بشوی، اصول کلاسداری است. یکی از مراجع پسری داشت شبها که به نماز شب میایستاد او را هم بیدار میکرد تا اینکه پسر ازدواج کرد ماه عسل رسید، و بلند شدن از کنار عروس کار مشکلی است حاج آقا و آیت الله، آمد صدا بزند، داماد به عروس گفت من همینجا میگویم «الهی العفو» تو به حاج آقا بگو همینجا دارد نماز شب میخواند، چند شبی سر آقاه کلاه گذاشته تا اینکه عروس و داماد دعوا کرده و عروس الکی بودن «العفو» داماد را به آقا گزارش داد، فردا که آقا درب زد، او گفت «العفو» آقا گفت: باید بیایی بیرون. آمد و رفتند حرم آقا امیرالمومنین علی(ع) لب حرم به پسر گفت این کیست؟ گفت آقا فقیر است آقا فرمود: خجالت نمیکشی که این آدم برای چند ریال این وقت از شب گدایی میکند و تو برای دریافت رضای الهی حال سحر خیزی نداری.
یک روز برف نیم متری آمده بود دیدند حاج شیخ عبدالکریم آمده درس، تعجب کردند و سوال، آقا فرمودند: مگر امروز نانواها سر کار نمیروند؟ همه شغلها باز باشد و به جرم اینکه ما شاگرد اما صادق (ع) هستیم که ما تعطیل میکنند مخالف هستم البته حرف من خلاف رسم است ولی یک حرف خلاف هم هست بزنیم، چه کسی گفته؟ سالی 52 هفته پنج شنبهها تعطیل، اخیراً خود طلبهها این روز کارهایی میکنند،
قرآن داریم که جمعه هم تعطیل نکنید میفرماید: «إِذا نُودِیَ لِلصَّلاهِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْع» (جمعه/9) همزمان نماز بازار را بسته و بعد از آن باز کنید. جمعه هم یکی دو ساعت به اندازه یک غسل جمعه و نماز جمعه، ما احتیاطاً از پنج شنبه، سه شنبه عید و چهارشنبه هم بین التعطیلین، خیلی تعطیلات حوزه و دانشگاه زیاد است، ادارهها را نمیدانم. پس یوسف در پاسخ لفت داد.
نکتهها و درسها:
اینکه در هر پاسخی عجله نکنید. بعضیها را معطل و بعضی را با نمایش و تشبیه و تمثیل.
قصه سر امام رضا (ع) پشت بام و آهن داغ و روز جمعه که از برای حضرت علی(ع) بود. فعلاً دو نفر در زندان خواب دیدند و بناست خواب تعبیر کند، تعبیر خواب در جلسه بعد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»