تفسیر سوره یوسف (ع) – 11

تفسیر سوره یوسف11- آیه 29 تا 31
تاریخ پخش: 79/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

امسال بحث ما تفسیر سوره یوسف بود که رسیدم به آیه: «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئینَ» (یوسف/29)
خلاصه داستان تا اینجا آمدیم که: برادران یوسف او را در چاه انداخته کاروانی در حال عبور برای آب کشیدن از چاه سطلی فرستاد یوسف به آن چسبید و بیرون آمد، کاروان او را به عنوان برده فروخت و دست به دست گشت تا به خانه شاه، عزیز مصر آمد و شاه به خانمش گفت بزرگی از این پیداست او را احترام کن، زن هم کم کم به او علاقه مند شده و روزی آرایش کرده و از او تقاضا کرد بیا باهم باشیم یوسف هم قرار کرد زن پیراهن او را گرفته و پاره شد و مرد او از راه رسید، زن گفت این قصد بد نسبت به اهل و زن تو داشته، عزیز مصر یکی از مشاورین را به قضاوت خواست او هم گفت اگر پیراهن از پشت پاره شد معلوم می‌شود زن دنبال او کرده بالاخره رسید تا به اینجا که: عزیز مصر از یوسف خواست، این کار را کتمان کن و نگذار خاندان سلطنتی مورد آبرو ریزی قرار گیرد و به خانمش هم گفت برای اشتباهی که کردی استغفار کن.
1- کسانی که نسبت به دیگران الگو هستند باید بیشتر دقت کنند
نکته و درسها:
صحنه گناه را جرم قطعی محسوب نکنید.
حالا یکی عاشق شد و زمینه برای گناه، اهانت و کتک و جرم قطعی محسوب نشود، او را از حیثیت نیاندازیم اگر دختر و پسر، زن و مردی فکربدی داشته‌اند به اندازه عمل بد با او برخورد نکنیم: در اسلام داریم: فکر گناه، گناه نیست. چون این درسی است برای خانواده‌ها که احساس می‌کنند فلانی می‌خواست تریاک بکشد یا کلاهبرداری کند و فلان سفر و فلان کار، حالا که انجام نداده. «وَ قالَ نِسْوَهٌ فِی الْمَدینَهِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فی‌ ضَلالٍ مُبینٍ»(یوسف/30) زنهای شهر گفتند که زن عزیز رابطه با غلام خانه دارد و عاشق او شده زنهای شهر فهمیدند که زن شاه عاشق برده و غلام خانه شد افشاگری کردند، البته ممکن است نمونه این کار در جای دیگر هم اتفاق بیافتد ولی معلوم می‌شود که:
* درسها و نکته‌ها
1- مسئولین مملکتی باید نسبت به مسائل حساستر باشند. افرادی که در چشم هستند مثل امام جمعه، وزیر، وکیل، زیر ذره بین هستند، اگر یک آخوند در شهر یک سیلی بزند پخش می‌شود اگر ممکن است همانروز در آن شهر 50 نفر دیگر هم سیلی زده باشند.
مثال: معلمی که روبروی شاگردان سیگار می‌کشد و مادری که روبروی دختر به همسرش جسارت می‌کند. اگر استاد دانشگاه نسبت به نماز بی اعتنا بود، اینها اثر ویژه‌ای خواهد داشت و: «گناه بزرگان، گناه بزرگ است. » گرچه گناه صغیره باشد ولی از بعضی اشخاص ویتامین گناه کبیره را دارد.
مثال: هر کسی نسبت به دیگران امام و الگوست، یک دانشجو بداند که برادر و خواهر کوچکتر از او یاد می‌گیرند گناهش بزرگتر است.
جلو گناه باید از اول گرفته شود.
عشق و حب و مراوده و نرمش از نگاه پیدا می‌شود باید از اول نگاه نکرد. جوان مجرد در خانه نااهل نباید باشد اگر اهل باشد ممکن است فردا نا اهل شود. میگوید بروم خانه همسایه تلفن کنم دلیلی ندارد.
داستان: حضرت علی(ع) و زهرا (س) خواستند کارهای منزل را تقسیم کنند رفتند به خدمت پیامبر (ص) حضرت فرمودند: کارهای داخل منزل را زهرا و کارهای خارج منزل را علی انجام بدهد.
2- نگاه‌های متفاوت به یوسف (ع)
روابط زیاد(اجتماعی) علاقه را زیاد می‌کند، من هم می‌خواهم او را برای شما ترسیم کنم یوسف یک پدر دارد او را یکجور نگاه می‌کند و برادرها، یکجور، و زندانی‌ها هم یکجور، برای پدر، پسر است ,برای برادران، رقیب است: چرا پدر او را بیشتر دوست دارد. پس او را نابود کرده تا علاقه منحصر درما شود. برای خداوند انتخاب نبوت است: یجتبیک ,تو را انتخاب کردم برای نبوت. برای زلیخا معشوق است می‌خواهد از او کام شهوتی گیرد.برای زندانی‌ها تعبیر کننده خواب: خواب ما را تعبیر کن. خدمت کردن هم همینطور است برای بعضی شیرین و بعضی ترش. مثال: یک پیاز را بچه می‌خورد جیغ می‌زند، بزرگ شد جیغ نمی‌زند، بزرگتر شد پول می‌دهد و آن را می‌خرد. سه برخورد: جیغی، صبری، تقاضا برای کار: بعضی‌ها فرار می‌کنند، و بعضی لذت می‌برند و بعضی روز خدمت می‌گویند «الحمدالله»
مثال: در ماشین اول صبح دو نفر را سوار کرده به مقصد رسانده و می‌گوید«الحمدالله» و ثواب آن برای روح پدر و مادر و معلمین. و از این لذت میبرد، و یکی هم تا فلانی را می‌بیند پیشانی خود را می‌خاراند که او را ندیده یا عطسه دروغی که:
حدیث داریم برای اباذر مهمان آمد فرمود بروید یکی از این دو شتر را ذبح کنید، مهمانها هم رعایت کرده خواستند شتر لاغرتر را بکشند اباذر فرمود: نه شتر چاغتر را چون: قرآن فرموده: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آل عمران/92) افرادی از مهمانی لذت برده و افرادی تنفر دارند. افرادی خانه‌ای به مکانی میخرند که کسی سراغشان نرود و افرادی به عکس.
حدیث داریم موقع اذان پیامبر (ص) می‌فرمود: بلال اذان بگو که من از اذان لذت می‌برم یکی هم می‌گوید: نگو که اعصابم فلان، اعصاب نیست ربط به آن دارد که صدای معشوق را دوست داری یا نه اگر کسی از گفتن الله اکبر ناراحت می‌شود، از اعصاب نیست یک مرض روحی است، روحش مریض است.
قرآن می‌فرماید: «فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَض»(بقره/10) بله غیر از اذان سحر خوانی و قرآن و پیشخوانی و مناجات همه ممنوع است، اذان باید باشد و شهر اسلامی، شهری است که مردم با اذان بیدار شوند. چطور این آقایی که برای اذان تلفن می‌کند به کلانتری ولی برای بوق عروس که نیمه شب راه می‌افتد تلفن نمی‌زند، چطور برای سر و صدا کردن بنایی خود و همسایه‌اش اعصابش خرد نمی‌شود. دید افراد مختلف است. عده‌ای به عبادت و تحصیل عشق ورزیده و عده‌ای هم رنج می‌برند، می‌گوید: اردیبهشت مردم، اردیجهنم ماست، چرا، برای اینکه امروز دو تا امتحان دارد. روز درس روز جهنمی و روز بازی روز خوشی است. روز خوشی بود چون صبح آب گوشت کله و ظهر کباب برگ خوردیم، محور شکم است نه مخ باید معرفت بالا رود تا دیدها عوض شود.
3- در سرزنش و انتقاد رعایت انصاف را بکنیم
«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ»(یوسف/31)
«بِمَکْرِهِنَّ» می‌گوید: چون وقتی زلیخا شنید که خبر در شهر بر سر زبانها پخش شده، فهمید مکر و حیله‌ای در کار است برای اینکه عاشق و معشوقی دردنیا زیاد است. حال که به ما رسید چرا، فهمید حسادت و توطئه و براندازی است، زلیخا هم زن عاقلی بود که توانست با یک طراحی مشت یک عده زن را باز کند بعد «وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ»(یوسف/31) جلسه تالاری درست و زنان شهر را دعوت و برای آنها متکا و هر کدام را چاقویی داد با مقداری میوه همین که مشغول بودند به یوسف گفت از یک درب وارد و از درب دیگر خارج شو بعد: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ» تا زنها او را دیدند «قَطَّعْنَ» یا دست خود را بریده یا دست از میوه خوردن کشیده و بریدند
* نکته‌ها و درسها
1- وقتی عشق یوسف باعث بریدن دست است، عشق خدا هم تحمل کشیدن تیر از پاست. چون این جواب سوالی است که چطور سر نماز تیر از پای علی (ع) کشیده و او تحمل کرد. مثال: عشق به فوتبال باعث می‌شود که اگر در بازی زخمی را ببیند آن را راحت تحمل کند.
2- در سرزنش و انتقاد ملاحظه و انصاف را از دست ندهید.باز رحمت به گور به پدر زلیخا که یک عمری دید و عاشق شد و شما با یک نگاه عاشق شدید، چرا مسئولین مملکتی به فکر مردم نیستند؟ اگر نشستی و توانستی کاری کنی بعد بگو. والا دیگران می‌توانند حرف بزنند. من روز اول که رفتم صدا و سیما دیدم همه تلفنچی دارند گفتم این طاغوتی، آن هم طاغوتی است، خود مسئول بردارد. بعد شدم مسئول نهضت سواد آموزی دیدم همه تلفنها زنگ می‌زند دیدم اگر پاهای من هم دست شود امکان جواب دادن نیست. زمانی که انتقاد میکند حساب کند که اگر خودش جای او بنشیند چه می‌شود؟
4- در نظر گرفتن مصلحت نظام اسلامی در تصمیمات قانونی
یکی از مسئولین مملکتی که شاید راضی نباشد نام او را ببرم که بعد مسئولیت دادستانی را گرفت می‌گفت: که قبل از قبول این سمت سخنرانی‌های پر حرارتی نسبت به رسیدگی به جرم و مجرمین می‌کردم، بعد که دادستان شدم پرونده‌ای برای من آوردند که فردی را لخت در خانه‌ای زیر لحاف گرفته‌اند، و او هم می‌گوید بیائید جرم مرا ثابت کنید. دیدم دستم بسته شد کاری نمی‌شود کرد(به حکم دین و شرع) مقداری او را زندان کرده و بعد آزاد کردیم، مردم گفتند بیا این هم که قبل انقلابی بود مسئولیت گرفت و از بخار افتاد. چون قانون باید طبق دلیل و من دلیل پیدا نکردم، آماده گناه بود ولی به خود گناه نرسیده بود،
یکی از اعضاء(محترم) شورای نگهبان می‌گفت: چیزی میآید در شورای نگهبان از نظر فقهی رد می‌شود بعد همین شورای نگهبان می‌روند در شورای مصلحت می‌گویند آری، این اطاق آره، چرا چون آن اطاق خط کشی فقه و آن اطاق خط کش مصلحت نظام است و الا اگر یک کیلو تریاک کسی داشته باشد در شورای نگهبان می‌گویند کجای قرآن نوشته یک کیلو تریاک اعدام هر چه می‌خوانیم نه تریاک دارد و نه اعدام، و کجای نهج البلاغه، عینک فقه می‌گذاریم نمی‌توانیم ولی در شورای مصلحت حساب قرآن و حدیث را نمی‌کنیم حساب مردم را هم میکنیم که اگر این اعدام نشود جوانهای ما نابود می‌شوند. مصلحت نظام این است که ما پنجاه نفر را اعدام کرده تا دو میلیون جوان نجات پیدا کنند.
پس یکسری چیزها را در شورای نگهبان رد کرده و در شورای مصلحت قبول می‌کنیم.
داستان: من حدود سی سال قبل بعد از آنکه امام خمینی(ره) از ترکیه به بغداد و کاظمین و کربلا تبعید شدند در کربلا خدمت ایشان بودم طلبه جوانی بودم، یکی گفت: آقا خوب است که مردم دنیا مسلمان نیستند چون اگر جمعیت زیاد باشد جریان مکه و طواف به کجا می‌رسد؟ بنده امسال رفته‌ام مکه آنقدر شلوغ بوده که کتفم شکسته در جمعیت ,خوب است که همه مسلمان نشدند. امام خمینی ره فرمود: اگر همه مسلمان شدند ما می‌گوییم کسی مکه مستحبی نرود و حرام است. این مسئله برای من تازگی داشت مگر می‌شود مستحب خدا حرام شود، فرمودند بله می‌شود. هر کس در عمر یکبار مکه برود و طواف مستحبی هم حرام است، چون طواف واجب دارد و پنجاه، صد تا هم طواف مستحبی انجام میدهد. اگر دیدیم مردم نیاز به غسل واجب دارند می‌گوییم غسل جمعه مستحبی حرام. نگو بیا بیرون ما می‌گوییم کسی غسل جمعه انجام ندهد. مجتهد چنان قدرتی دارد که اگر به واجب ضرر می‌خورد جلو مستحب را بگیرد. آقای دادستان می‌گفت قبل و بعد از قبول دادستانی سخنرانی من فرق کرد.
زنهای مصر مسخره می‌کردند زلیخا را که چرا او عاشق شده، خود که دیدند دستشان را بریدند، پس رحمت به گور پدر زلیخا که این همه دید دستش را نبرید، شما یکبار دیدید و بریرید.
5- انسان بصورت طبیعی عظمت را دوست دارد
البته نمی‌خواهم بگویم که همه کارهای مسئولین مملکتی درست است,بنده هم مثل خیلی از شما‌ها به بعضی از کارهای آنها انتقاد دارم. اما می‌خواهم بگویم به آن پست رسیده‌ای و انتقاد می‌کنی بهتر است ,مثل امام جمعه به امام جمعه آنقدر دنگ و فنک ندارد زندگی من ساده است مگر نه اینکه تو وزیری من هم، تو وکیلی من هم، کسی نباشد که بگوید تو جای من بنشین بعد قضاوت کن، بگویدمن نشسته‌ام و این خبرها نیست شورش را در نیاور. کسی باید انتقاد کند که خود آن درد را چشیده باشد و مسئولیت را گرفته باشد بعد انتقاد کند.
زن‌ها یوسف را ندیده مسخره و انتقاد کردند و زمانی که او را دیدند خودشان از زلیخا بدتر شدند.
3-انسان به صورت طبیعی عظمت را دوست دارد. انسان اصولاً بزرگی و عظمت را دوست دارد تا او را دیدند «اکبرند»، شما بزرگی خدا را تصور کن نماز خوان می‌شودی او که می‌گوید چرا یاد خدا نیست.
مثال: اگر بگویند این علامه طباطبائی است استاد، مورد توجه دنیای علم، مشابه آن را نه شرق و نه غرب ندارند و این بوعلی سیناست، مردم احترام می‌گذرند. من گاهی در خیابان می‌روم به عنوان یک شیخ طلبه کسی محل نمی‌گذارد، می‌گویند این قرائتی در تلویزیون است، سوال می‌کند، فهمید که من هستم احترام ویژه می‌گذاردبعد از اینکه فهمید من معلم تلویزیون هستم سلام(گرمتری) می‌کند. تمام آنها که نماز نمی‌خوانند بلا تشبیه مثال خیلی غلط بود، اگر ما خدا را بشناسیم عاشق می‌شویم، خداوند که همه بدیها را پوشانیده و خوبیها را نشان میدهد، هرکس می‌داند چقدر بدی دارد، در شکم مادر شیر برای ما تغذیه کرده دو کلفت مفت پدر و مادر، الان باران برای تابستان، برگها برای تنفس، خورشید برای نور و اقیانوس برای بخار ابر و باد و مه و خورشید و. . . . . ، اگر بدانیم خداوند چقدر ما را دوست دارد که هستی را نور گرما کرده بعد می‌گویند: یک سبحان الله بگو، چشم سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله، دو رکعت نمازبخوان.
وقتی یوسف را دیدند گفتند این بشر نیست او فرشته است، «إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ» تاحالا عاشق یکی بود حالا همه شهر شده‌اند عاشق، دنبال قصه را ببینم فردا چه می‌شود.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment