موضوع: تفسیر سوره قصص (2)
تاریخ پخش: 76/11/23
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
1- اهداف داستانهای قرآن و درسهای داستان موسی
من در جلسه گذشته به مناسبت برگشتن امام به ایران و تشکیل حکومت اسلامی، قصه حضرت موسی(ع) را گفتم. قرآن قصه میگوید تا آن قصه را ما در مورد خودمان تطبیق دهیم. اصلا اینکه میگویند بروید به زیارت، علتش این است که برو مشهد، ببین امام رضا(ع) که بود و تو که هستی. باید چه باشی و چه هستی. آیه فتوکپی قرآن کلمه «کَذلِکَ» است. یک قصهای را میگوید و میگوید: خیال نکن این فقط برای یوسف(ع) است. «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» (یوسف/22) تو هم اگر مثل یوسف باشی، خدا همان لطفی را که به یوسف کرد به تو هم میکند. یعنی قصههای قرآن فقط مال آن زمان نیست. در هر زمانی اگر کسی آن راه را برود به همان نتیجه خواهد رسید.
قصه موسی(ع) را گفتم و برای آنکه با داستان این جلسه جوش بخورد خلاصهاش را برایتان میگویم؛ ماجرا به این صورت بود که به فرعون گفتند: امسال پسری متولد میشود که رژیم تو را واژگون میکند! حکومت تو را بهم میریزد. او هم دستور داد: هر زنی پسر زایید سرش را ببرند! مادر موسی(ع) موسی را زایید، خدا به او الهام کرد که: او را شیر بده، داخل صندوق بگذار و در رود نیل بینداز. او هم این کار را کرد. قرآن میفرماید: «رَبَطْنا عَلى قَلْبِها» (قصص/10) من دل مادر را گره زدم. اگر دل مادر را گره نمیزدم او لو میداد. چون بنا نبود که فرعونیان از این قضیه بویی ببرند. اگر میفهمیدند مادرش کیست او را هم میکشتند. اطرافیان فرعون نشسته بودند، دیدند صندوقی در رود است. شناگران رفتند صندوق را گرفتند. به فرعون گفتند: این را هم بکشیم؟ گفت: نه! زن فرعون زن باتقوایی بود. با آنکه در کاخ بود فکر کاخی نداشت. (از این معلوم میشود که آدم میتواند در محیط فاسد خود را حفظ کند.)
مادر موسی به خواهر موسی گفت: عقب موسی برو و ببین عاقبت صندوق چه میشود. خواهر موسی(ع) هم کنار رود را گرفت و رفت. صندوق را باز کردند و دیدند بچهای در آن است. زن فرعون گفت: او را نکشیم. زن فرعون بچه دار نمیشد. فرعون ادعای خدایی میکرد اما از داشتن بچه عاجز بود. زن فرعون که فکر فرعون را عوض کرد. از این معلوم میشود که زن میتواند فکر فرعون را عوض کند. گاهی هم مرد تابع زن است. از اینجا معلوم میشود که: زن هم میتواند نهی از منکر کند. گفت: «لا تَقْتُلُوهُ» (قصص/9). از اینجا معلوم میشود که گاهی یک کلمه سرنوشت یک تاریخ را عوض میکند. زن میتواند تاریخ را عوض کند. اینها همه درسهایی است که از قصه میگیریم. خواهر موسی یک خواهر تیزی بود. چون وقتی مادرش گفت: از دور صندوق را بپا، او مواظب بود. ضمناً اگر مادر موسی دنبال صندوق میرفت ممکن بود قضیه لو برود. مادر نمیتواند خودش را نگهدارد. علاقه خواهر کمتر از مادر است. وقتی صندوق را گرفتند و بچه را در آوردند، گفت: دایه بیاوریم تا به او شیر بدهد. این بچه از پستان هیچ زنی شیر نخورد! از این معلوم میشود که مکیدن بچه هم دست خداست. همه چیز با اراده خداست. دختر به آنها گفت: حالا که بچه از پستان هیچ زنی شیر نمیمکد: «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ» (قصص/12) میخواهید شما را به خانوادهای معرفی کنم که نه تنها به او شیر میدهند بلکه به او محبت هم میکنند و او را تحت تکفل میگیرند. دایه فقط به بچه شیر میدهد. ولی مادر همه کارهای بچه را به عهده میگیرد. گفتند: برو بگو تا او بیاید. نگفت: او مادرش است. چون اگر میفهمیدند موسی را میکشتند. خیلی دختر تیزی بود. کارهایش را عادی انجام میداد تا کسی از قضیه بویی نبرد و کاری نکرد که آنها به او شک کنند. مادر هم مثل یک زن بیگانه آمد و موسی را در بغل گرفت و شیر داد. از این معلوم میشود که آدم باید گاهی اطلاعاتی عمل کند. گاهی باید جلو هیجان را بگیرد. گاهی باید عاطفه خود را کنترل کرد. یعنی انسان باید مالک خودش باشد؛ بچه را به مادرش دادند: «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّه» (قصص/13) این قضیه را به حضرت امام (ره) تشبیه کردم. برای امام (ره) توطئه قتل چیده بودند، توطئه زندان و محو او بود. برای محو امام همه کاری کردند. در مورد قتل به قانون اساسی رجوع کردند. قانون در این مورد این بود: هر مرجع تقلیدی علیه حکومت قیام کند، حکومت شاهنشاهی حق کشتن و اعدام آن مرجع را ندارد. و لذا مراجع همگی نوشتند که ایشان از مراجع تقلید است. با این وضع دست شاه بسته شد و نتوانست امام را بکشد. چون مرجع تقلید میتواند فتوا بدهد که: شاه! غلط کردی. امام را به ترکیه تبعید کردند. بعد هم به نجف فرستادند. چهارده سال هم نجف بود همانطور که موسی به دامان مادر برگشت امام هم به وطن برگشت.
2- سرانجام نجات در سایه اطاعت از خدا
آیهای که میخواهم بگویم این است، ادامه داستان این است: «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ» (قصص/13)، «فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ». موسی را به مادرش رساندیم. «کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها». تا چشمش روشن شود. از این معلوم میشود که شادی در نور چشم اثر دارد. (باید بررسی شود.) در مقابل داریم: غصه نیز نور چشم را کم میکند: یعقوب(ع) وقتی فهمید یوسف کشته شده چشمانش را از دست داد.
«وَ لا تَحْزَنَ». تا دیگر حزن هم نداشته باشد. در جلسه قبل گفتیم که: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (انشراح/6). مادر وقتی موسی را داخل رودخانه انداخت خیلی نگران شد. اما خدا میفرماید: چون او به دستور من این کار را انجام داد من هم او را از ناراحتی در میآورم. چون بعد از هر سختی یک راحتی و شادی است. نماز خواندن سخت است. میفرماید: اگر از رختخواب خود را کندی… اگر از بستر گرم خودت را کندی و با آب سرد وضو گرفتی و نماز شب خواندی: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ» (سجده/17) هیچکس نمیداند که برای او چه آماده کردهام. گاهی ما میگوییم: یعنی چه؟! آقا فرمان خدا را یعنی چه نگویید. ما سه رقم دستور داریم: گاهی دستور فوق عقل است. گاهی دستور طبق عقل است. گاهی هم دستور ضد عقل است. دستور ضد عقل ما نباید داشته باشیم. اما لازم هم نیست که هر دستوری مطابق عقل ما باشد. ممکن است بعضی دستورها فوق عقل ما باشد. اگر یک چیزی را اسلام و قرآن بگوید ما آنرا انجام میدهیم. حتی اگر علتش را هم ندانیم. بعدا علتش را خواهیم فهمید. علم ما که به آخرین درجهاش نرسیده است. ما هنوز اول کار هستیم. قرآن میفرماید: طی الارض داریم. که آدم در یک لحظه اینجا باشد و در لحظهای بعد در جای دیگر. به فاصله یک ثانیه، انسان از اینجا برود تا اروپا. یکی از یاران حضرت سلیمان(ع) به آن حضرت گفت: من تخت و تاج و خود بلقیس را در یک لحظه به اینجا میآورم! منتهی قرآن میفرماید: آدم عادی نمیتواند اینکار را انجام دهد. «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» (نمل/40) کسی که از یک کتابی علمی داشت. یعنی اینکار یک علمی میخواهد. این کار شدنی است. چطور الآن با یک موبایل میشود با آن طرف دنیا صحبت کرد. ممکن است روزی بیاید که عوض صدا، خود طرف بیاید. چون تا چند سال پیش وقتی گفته میشد: روزی میآید که صدا از این طرف دنیا به آن طرف دنیا میرسانند، به آدم میخندیدند. خیلی از چیزهایی که به دید انسان محال بوده الآن دیگر محال نیست. بعضیها باورشان نمیشد که شاه را بشود از مملکت بیرون کرد. میگفتند: ما نمیتوانیم مستأجرمان را بیرون کنیم چگونه میتوانیم شاه را از مملکت بیرون کنیم. حتی مرحوم مطهری (ره) رفتند در پاریس به ملاقات امام (ره). به ایشان گفتند: آقا! شما فکر نمیکنید بعضی از حرکتهایتان خیلی تند باشد؟! آخر شاه ارتش دارد، فرمانده کل قواست، شما چی دارید؟! امام (ره) فرمود: ما هم ارتش داریم. همه مردم ارتش ما هستند. گفت: همه مردم با شما هستند ولی ارتش ندارند. فرمود: اسلحهها هم مال ماست، ما پیروزیم. هرچه افرادی رفتند و گفتند: با دست خالی چه کار میتوان کرد، ایشان فرمود: ما پیروزیم. گاهی مردان خدا یک چیزهایی را میبینند و میگویند. خدا هرچه بگوید باید انجام داد. خدا به مادر موسی(ع) میفرماید: فرزندت را به رود بینداز! در دریا؟ بله دریا، چون خدا میفرماید و خدا فوق عقل ماست. دکتر میگوید: داروی تلخ را بخور. شما میگویید: داروی تلخ با حلقوم من نمیسازد. او میگوید: بنابراین نیست که همه داروها طبق ذوق شما باشد. چون من دکتر هستم و بهتر تشخیص میدهم تو باید بخوری. «وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» (قصص/13) ای مادر موسی(ع)! میدانی چرا موسی را به تو برگرداندم؟ تا اینکه بدانی وعده خدا حق است.
3- تحقق وعدههای الهی
وعده خدا این بود: «إِنَّا رَادُّوه» (قصص/7) ای مادر موسی! تو این بچه را بینداز! ما او را به تو بر میگردانیم. وعده خدا حق است. خدا خیلی قولها داده است. و در این انقلاب ما خدا به خیلی از قولهایش عمل کرد. خدا میفرماید: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» (محمد/7). اگر مرا یاری کنید شما را یاری میکنم. ما دین خدا را یاری کردیم خدا هم ما را یاری میکند. الآن هم روز به روز عزیزتر میشویم. 43 تا رادیو از امام انتقاد میکرد و به او دری وری میگفت و از صدام تجلیل میکرد. ولی در امام (ره) تأثیری نداشت. به امام (ره) گفتند: فلانی هم به عنوان پناهنده شده است و از رادیو عراق به شما فحش میدهد. امام فرمود: بله شنیدهام. «قالَ کَلاَّ إِنَّ مَعی رَبِّی سَیَهْدینِ» (شعراء/62) حضرت موسی(ع) فرمود: خدا با من است. هرچه گفتند: آقا! جلو سرمان دریاست و پشت سرمان فرعونیان! ما را میگیرند. موسی(ع) فرمود: «إِنَّ مَعی رَبِّی» خدا با من است. خلاصه وقتی رسیدند به دریا خدا فرمود: عصایت را به دریا بزن: «فَأَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ» (شعراء/63) عصا را به دریا زد و آبها روی هم سوار شدند. به مردم گفت: حالا بروید. و فرمود: دیدید گفتید خدا با من است. میشود؟ بله میشود. انقلاب باعث شد که آدمهایی که از سوسک میترسیدند شجاع شوند. آدمی که دوچرخهاش را به برادرش نمیداد رفت جبهه و جان داد. بخیل بود و دوچرخهاش را نمیداد حالا اینقدر سخاوتمند شده است که جانش را میدهد. پس میشود که آدم یکمرتبه عوض شود. بخیل سخی شود. ترسو شجاع شود. چطور میشود؟ اگر در خط قرار بگیریم میشود. اصلا کار خدا همین است. شما کود میریزید داخل باغچه، اما باغچه به شما گل میدهد! پس خدا میتواند کود را گل کند. به همین خاطر است که ما در دعا میخواهیم: «اللَّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِکَ» (البلدالأمین/ص222). خدایا من حالم بد است، عیبهایی دارم، عیبهایم را منقلب کن. و لذا امام (ره) میفرمود: در کشور ما تحولی صورت گرفته است. (تحول یعنی دگرگونی) «وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ» (قصص/13) اکثرشان نمیدانند؛ حدیث داریم: آدمهایی که از ترس خرج و مخارج ازدواج نمیکنند ایمانشان ناقص است. بعضیها اینگونه هستند. شما یک نفر را در جمهوری اسلامی نمییابید که بگوید: قبل از ازدواج وضع من بهتر بود. 20 میلیون نفر را میبینند که ازدواج کردهاند و وضعشان بهتر شده است ولی باز هم میگویند: خرج بالاست! خیلیها نمیدانند.
4- بلوغ و لیاقت زمینه دریافت الطاف الهی
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» (قصص/14) همین که موسی(ع) به بلوغ رسید (نه اینکه 15 سالش شد. ما چند نوع بلوغ داریم. این بلوغ را برایتان معنا میکنم. انواع بلوغ: بلوغ جنسی که پسر و دختر یک بلوغ جنسی دارند از نظر شهوت و تکلیف. بلوغ سیاسی: ممکن است آدم ریشهایش در بیاید ولی به بلوغ سیاسی نرسیده باشد. تمام کسانی که علی را رها میکنند و میروند سراغ معاویه، اینها بالغ نشدهاند. کسانی که امام حسین(ع) را رها میکنند و میروند سراغ یزید، همگی خل هستند، بالغ نشدهاند. گاهی میشود که شخص پیر هم شود ولی بالغ نمیشود. بعضیها امام (ره) را رها کردند و رفتند سراغ رهبر منافقین! بلوغ اقتصادی: در قرآن داریم که اگر کسی مرد و یتیمی داشت، طفل صغیری داشت، مالش دست ولیش باشد. بعد هم به ولی میگوید: «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ» (نساء/6). اگر توانست این بچه داد و ستد کند پولش را به او برگردان. بتواند کار کند و کلاه سرش نگذارند. بلوغ ازدواج: ممکن است کسی همه اینها را داشته باشد ولی نتواند همسرداری کند. کمبود دارد. بعضیها عبادت بهشان واجب شده است اما درک نمیکنند. خم و راست میشود ولی نمیداند چه میگوید.) وقتی بالغ شد (بلوغ پیغمبری) به او حکمت و علم دادیم. در سه جای قرآن حکمت و علم آمده است. حکمت یعنی بینش علم یعنی دانش و در هر سه بار بینش قبل از دانش آمده است. بینش برای کسانی است که میفهمند. لازم نیست آدم حتما سواد داشته باشد. آن زمانی که بنی صدر خیلی طرفدار داشت در کاشان شخصی بود که میگفت: او آدم بدی است. گفتیم: بابا او ادعا میکند زبان بدل است. خارج رفته، مقاله، کتاب، مصاحبه و… گفت: ولش کنید او آدم خوبی نیست. گفتیم: چطور؟! گفت: وقتی در بیمارستان، امام (ره) حکم ریاست جمهوری را به بنی صدر داد، او هیچ تواضعی نکرد بلکه یک دستی هم گرفت، فهمیدم که او آدم متکبری است. من با آن دید و بینشم فهمیدم که او آدم خوبی نیست. کمبود دارد. وگرنه امام (ره) حکم پدر او را دارد.
الطاف خدا زمینه میخواهد. مسؤولیت زمینه میخواهد. خدا وقتی میخواهد مسؤولیت بدهد میفرماید: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى» (قصص/14). زمانی که او رسید ما پیغمبرش کردیم. موسی(ع) باید توانایی داشته باشد. وقتی توانایی یافت به نبوت رسید. یک حدیثی را در جلد هشتم الغدیر دیدهام، اجازه بدهید تکرار کنم، این مال آن آقایانی است که یک پستی را میگیرند و نمیتوانند اداره کنند، عرضه ندارند. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: کسی که خودش را بر یک جمعیتی مقدم بداند و ببیند که در جامعه از او بهتر هم هست به خدا و رسول خدا و مؤمنین خیانت کرده است. هرکس مسؤولیتی را اشغال کند ولی میداند که دیگر نمیتواند (درهر شغلی که باشد.) خیانت کرده است. خدا رحمت کند آیت الله العظمی اراکی (ره) فرمود: من دیگر پیر شدهام و نمیتوانم نماز جمعه بخوانم (امام جمعه باشم). خدایا ما را شرمنده خون شهداء نکن.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»