ایمان، آثار – 2

موضوع: ایمان، آثار – 2
تاریخ: 10/05/58

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یک بحث فشرده ‏اى را با دوستان در باره آثار ایمان داشتیم و در این جلسه هم مقدارى دنباله اینرا تکمیل مى‏کنیم، گوشه‏ اى از آثار ایمان به خدا:
1- دید وسیع
1 – دید وسیع، مومن به خدا نه عجب مى‏گیردش و نه غرور و نه تکبرى دارد، چون نگاه به خلق که مى‏کند اینها همه «الْخَلْقُ عِیَالُ اللَّهِ» (کافى،ج‏2،ص‏164) هر آفرینشى را چون آفریده خداست دوست دارد احساس غربت نمى‏کند، همه را از خودش و خودش را از همه مى‏داند، دید وسیع است. عقده ندارد. چون مى‏داند خدا با او خورده حسابى ندارد، مى‏داند هر چه هست از لطف است. مشکلات رمز پیروزى و آزمایشش هست. مى‏داند اگر در پِرِس قرار گرفت، در فشار قرار گرفت این فشارها براى خاطر اینکه او رشد پیدا کند. اگر سفره پهن باشد و رختخواب پهن باشد در کنار سفره و رختخواب کسى رشد ندارد و مى‏داند در مقابل هر سختى اجر است و مى‏داند زیر نظر است و مى‏داند که اگر یک وقت موفق نشد چون آرزو و هدف بلند است آن آرزو و هدف جبران کمبودش را مى‏دهد، عقده ندارد، من کار کردم براى رضاى خدا، شد یا نشد آن مربوط به من نیست.
یک کسى مى‏گفت من چند تا کار دارم که گرفتارم، رفیقش به آن گفت که نه خیر شما یک کار بیشتر ندارى که آن اهّم امور است. وقتى آدم سى تا کار دارد کدامش اهّم امور است بنابراین انسان یک کار دارد، نه چند تا کار، پنجاه تا کار هم که داشته باشد مهمترین کار آنها کار او است.
2- رضایت خدا
برنامه مومن به خدا اینست که در راهى باشد که خدا راضى باشد بنابراین هیچ احساس حقارتى نمى‏کند که رسیدم و یا نرسیدم، شد یا نشد، گرفت یا نگرفت، مگر کشتى است که گرفت یا نگرفت، مگر بازار است که، در میدان کشتى و بازار است که گرفت یا نگرفت مطرح است، در دید الهى این مسائل مطرح نیست، راهى که خدا تعیین کرده انسان مى‏رود و هیچ احساس ناراحتى هم نمى‏کند.
3- عزت نفس
سوم عزت نفس، کسى که بند به او شد حاضر نیست که بله قربان گوى کس دیگرى باشد، اینها که صحبت شد.
4- آرامش
اما چهارم آرامش، که شاید بشود با دومى قابل جمع باشد. قرآن در این زمینه مى‏فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (رعد/28) ایمان به خدا باعث آرامش است. «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» ایمان به خدا باعث آرامش است. حالا توضیح بدهم، دوستان آرامش در مقابل اضطراب است. در زندگى عواملى داریم به نام عوامل اضطراب:
1 – عوامل اضطراب: ترس از مرگ و فنا، ترس از مرگ عامل اضطراب است. 2 – ترس از آینده، در همین دنیا. 3 – ترس از محو شدن کارها، خدماتى که مى‏کنیم محو مى‏شود، بله مردم قدر دانى مى‏کنند، جامعه قدردانى مى‏کند، جامعه قدردانیش اینکه یک تشیع جنازه مى‏کند، چهار تا دسته گل مى‏آورد روى قبر آدم مى‏گذارد، یک خیابان هم به اسم انسان مى‏کند،خوب بعد آن چى؟ بعد یک قرن، دو قرن بگردد، محو مى‏شود، محو شدن از اینها. دیگه چى؟ مبهوت است،
از چیزهایی که عامل اضطراب است بهت است، بهت و بى پاسخى در برابر سوالات، کدام سوالات؟ هستى چرا؟ گاهى سوال مى‏کند پهلوى خودش، هستى، این آفرینش براى چى است؟ در بهت سوال مى‏کند این هستى براى چیست؟ در مقابل این سوال مبهوت است، جواب ندارد، کسى که بند به خدا نیست. کسى که مومن به خدا نیست مى‏گوید هستى چیست. مى‏گویند که تصادفاً درست شده است، من چرا؟ مى‏گوید من همینطور. جبر زمان و جبر ماده و جبر وراثت و جبر تاریخ، خوب کجا مى‏روى، نابودى، قبلاً چه بودى؟ هیچى. قبل هیچ،بعد هیچ، پس زندگى مى‏شود میان دو هیچ، اینطرفش هیچى و بعدش هم مى‏شود هیچى، اصلاً مثل خود کلمه هیچى، باشد هیچى و نباشد هم هیچى، قبلاً هیچى، بعد هم هیچى.
هستى چرا؟ نمى‏دانم، من چرا؟ آینده، خلاصه اینها عوامل اضطراب است. پس شد، ایمان به خدا این اضطراب را از ما برمى دارد «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» مى‏گوید از مرگ مى‏ترسى، مرگ ترس ندارد. حرکت از خانه‏اى است به خانه دیگر.
آینده، از آینده مى‏ترسى،از آینده هم ترس ندارد. «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏» (علق/14) نمى‏دانى که خدا مى‏بیندت. یک کسى به یک نفر گفت تو خرجى از کجا مى ‏آورى؟ گفت والا فلان، اسم یک نفرى را گفت که خیلى آدم کثیفى بود، گفت فلان مرد کثیف به من قول داده که ماهى فلان مبلغ را خرجى به من بدهد، من دیگه خیالم راحت است، این را همینطور گفت و بعد گفت بسیار خوب، فرمایشى ندارى خداحافظ، خداحافظى کردن و مى‏خواستند بروند، گفت: بیا، تو خیلى آدم بد بختى هستى، چطور شد وقتى مى‏گویم ضامن خرجى من فلان فرد رذل است تو دلت آرام مى‏شود من هیچ وقت از آینده‏ام نمى‏ترسم، آینده چى مى‏شود؟ هیچى، چه احساسى مى‏کنى؟ در راهى که مى‏روم، روشن است براى من،
5- کارهایی که رنگ خدایی داشته باشد
قرآن مى‏گوید: «مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ» کسى که تقوا داشته باشد، خداوند نور به آن مى‏دهد، نه شک دارد و نه غصه دارد. کارها هم محو نمى‏شود، چون رنگ خدایى دارد «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (دخان/27-26) هر چه که رنگ خدایى داشته باشد، نابود شدنى نیست. تمبر این و آن است که عوض مى‏شود، اسکناس است که عوض مى‏شود، پرچم است که قابل عوض شدن است. «صِبْغَهَ اللَّه» (بقره/138) رنگ خدایى دارد که عوض نمى‏شود.
خانه پیغمبر حیوانى بود، دستور داده شد حیوان را کشتند و گوشتش را تقسیم کردند، پخش شد گوشت، یک ذره از این گوشت‏ ها مانده بود،رسول الله (ص) پرسید از این گوشتها چیزى هم براى خودمان مانده است. گفتند: یا رسول الله همه ‏اش رفت، یک مقدارى، دو، سه سیریش مثلاً براى خودمان مانده است. فرمود: نگویید همه‏اش رفت، بگویید همه‏اش مانده است، آن چیزى را که انسان در راه خدا مى‏دهد «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» (نحل/96) آنکه رنگ شما را دارد، آنکه پهلوى شماست، نابود مى‏شود «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» (نحل/96) شما در عمرت فرض کن دو هزار بار خندیده ‏اى، هزار و نهصد و نود بارش، خنده‏ هاى تفریحى و کیفى بوده است، مال خودت بوده،بسیار خوب حلال بوده، مثلاً تمام شد، الان هم یادت نیست چه لذتى بود؟ چه خوشحالى بود؟ همه خنده ‏ها محو شد، اما ده تا لبخند زدى که با لبخندت حق را تشویق کرده‏اى.
دیدى یک کسى یک کار خوبى مى‏کند با لبخند تشویقش کردى که آن به کار خوبش ادامه دهد، آن ده تا لبخندى که «صِبْغَهَ اللَّه» (بقره/138) به قول قرآن، رنگ خدایى دارد، آن ده تا خنده در تاریخ شما هست ولى آن باقى‏ها چى؟ محو مى‏شود. ترس از محو شدن ندارد این «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (رعد/28) حرف زیاد دارد در این جلسه ما همین مقدار کافى است، در اینجا یکوقت یک مثالى مى‏زدم مى‏گفتم اگر کسى در خیابان تصادف کند و بیهوش شود و او را ببرند بیمارستان بعد که به هوش مى‏آید نگاه مى‏کند و مى‏گوید اینجا کجاست؟ من براى چى آمده‏ ام؟ این غذا چى است؟ تو کیستى؟ چون بیهوش بوده و یک مرتبه به هوش آمده است، و آنوقت اینجا بیمارى که بیهوش شده توسط تصادف و حالا به هوش آمده است یک کسى باید باشد که جواب قانع کننده و درستى به ایشان بدهد.
آدمى که توی این دنیا است امکان یک همچین سوالاتى دارد، این هستى براى چى است؟ من براى چى هستم؟ آمده‌‏ام چکار کنم؟ کجا مى‏روم؟ برنامه ‏ام چى است؟ عین سوالاتى که یک آدمى که به هوش آمده مى‏کند، عین این سوالات براى انسان مطرح است، ایمان به خدا به این سوالهاى ما، پاسخ مثبت و مستدل مى‏دهد ازاین بگذریم.
دراینجا یک حرف‏هاىی در رابطه با ایمان به خدا زده شده است که اشاره مى‏کنم و رد مى‏شوم، این حرفها خیلى حرفهاى پوچى است، دارند تفسیر مى‏کنند، تفسیرهاى خُنک، مثل یک کسى که داشت هواى کاشان را تفسیر مى‏کرد مى‏گفت مى‏دانى چرا هواى کاشان گرم است. گفتیم نه، گفت چون کاشان شین دارد، شمر هم شین دارد، شمر آن روز که کربلا بود هوا گرم بود پس کاشان هوا گرم است. نظیر این دلیل مسخره‌‏اى که براى کاشان گفتند، یک دلیل‌هاى مسخره‏‌اى براى ایمان به خدا گفتند.
6- ریشه ایمان به خدا ترس است یا عقل؟
مى‏گوید ریشه ایمان به خدا ترس است، بچه که مى‏ترسد مى‏گوید مامان، بزرگ مى‏شود زشت است بگوید مامان، یک پناهگاهى مى‏خواهد که وقتى ترسید به آن پناه ببرد یا انسانهاى اولیه در غارها و جنگلها زندگى مى‏کردند، رعد و برق و زلزله و درنده و گزنده مى‏ترسیدند، ترس باعث شده که اینها بروند بسوى خدا.
ریشه ایمان به خدا چى شد؟ ترس، ما مى‏گوییم غلط است، ریشه ایمان به خدا عقل است. عقل مى‏گوید اثر، موثر مى‏خواهد، حالا جواب این حرف، جوابش خیلى آسان است، اگر ریشه ایمان به خدا ترس باشد، باید هرکس ترسش بیشتر است ایمان او هم بیشتر باشد، اینطورى است یعنى بچه‏‌هاى که ترسشان بیشتر است ایمانشان بیشتر است. راستى اگر ریشه ایمان به خدا ترس است، باید جاهایى که انسان هیچ نمى‏ترسد باید هیچ توجهى هم به خدا نداشته باشد. شما یک چیزى را مى‏بینى، یک پروانه را مى‏بینى، چشم ظریف مورچه را مى‏بینى، مى‏گویى آفرین، جنابعالى ترسیدى! از چه چیزى ترسیدم؟ از چشم مورچه! گاهى انسان متوجه مبدأ هستى مى‏شود، هیچ احساس ترسى هم نمى‏کند. این حرف، حرف غلطى است، ریشه ایمان به خدا ترس است.
مى‏گوید پس چرا وقتِ ترس صدایش مى‏زنى؟ خوب دقیق شو ببین چه مى‏گوید، مى‏گوید شما وقت ترس مى‏گویید یا الله، مى‏گوییم خیلى خوب درست است، ما وقت ترس مى‏گوییم یا الله اما الله بخاطر ترس ما نیست. یک مثال مى‏زنم گرچه مثال سبک است ولى براى آموزش خوب است. شما وقتى که سگ دیدى، فورى روبه سنگ مى‏روى، اما سنگ بخاطر سگ نیست. وقت ترس روبه خدا مى‏رویم اما خدا بخاطر ترس نیست. ایشان روبه چیز را با اصل چیز قاطى کرده است. دیده وقت ترس روبه خدا مى‏رویم گفته لابد اصل خدا بخاطر…
در مثال قبلی هم اگر سنگ بخاطر سگ است باید جاهایى که سگ بزرگ بود، سنگ بزرگ باشد و باید جاهایى که سگ نبود، سنگ نباشد، چه حرفى است که شما مى‏زنید، خلاصه دو شاخ تلفن را گذاشته توى برق و گاهى دو شاخ تلفن را که مى‏گذارى توى برق، تلفن مى‏سوزد، گاهى دو تا تک جمله قاطى مى‏شود، نوع فکر و برداشت عوض مى‏شود. ایشان دیده وقت ترس روبه خدا مى‏رویم گفته ایمان به خدا بخاطر ترس است.
ترس باعث مى‏شود که عوامل مادى کنار برود خلاصه ترس پرده را کنار مى‏زند، ما او را مى‏بینیم، روح ما او را مى‏یابد. این بود یکى از این حرفهایى که مى‏زنند. روشن است. نگاه کنید ببینید اصولاً اگر ریشه ایمان به خدا، ترس است، باید حضرت على (ع) از همه مردم، ترسوتر باشد چون ایمانش…، اتفاقاً ایمان به خدا، ترس را از بین مى‏برد.
7- ریشه ایمان به خدا جهل است یا علم؟
یکى از حرفهاى دیگر این است که این حرفها گاه و بى گاه زده مى‏شود ولى خوب، جوابهایش هم داده شده است مفصل، من اینجا خیلى فهرست وار اشاره مى‏کنم اما باید خودتان یک دوره مطالعه انشاءالله داشته باشید، روزى سه ساعت، چهارساعت مطالعات متفرقه صحیح داشته باشید. عده‏اى مى‏گویند ریشه ایمان به خدا، جهل است. این را دیگر خود شما باید جوابش را بلد باشید بدهید، فقط من یک راهنمایى مى‏کنم، خود شما بگویید. بسم الله الرحمن الرحیم، راهنمایى من – اگر ریشه ایمان به خدا جهل است باید هر کس جهلش بیشتر، ایمانش بیشتر و باید هر کس باسواد شد به مقدارى که سواد پیدا مى‏کند ایمان کمتر داشته باشد. حالا بیان آنها مى‏دانى چى است؟ مى‏گویند زمانى رعد و برق مى‏شد و بشر نمى‏دانست چرا. یک خداى را درست کرد براى خودش که هر کارى را که نمى‏دانست، بگوید کار کار اوست. مثل خانه هایى که زیرزمینى مى‏سازند که هر چیز زیادى است جا بدهند در زیرزمین، گونى پیاز، ترشى، نرده بان است، یک زیرزمینى مى‏سازند که هر چیزى که زیاد است، اینها هم یک خدایى را درست کردند که هر چى را که بلد نیستند، بگویند کار، کار خداست، پس ریشه ایمان به خدا، جوابش اینکه ما علل طبیعى را قبول داریم، دانشمندانى که، بسیارى از دانشمندانى که خودشان اسرار هستى را کشف کردند، خودشان پرده از اسرار هستى برداشته‏اند، خودشان دانشمند درجه یک هستند، مومن درجه یک هم هستند. گالیله ایمان نداشت، ارسطو ایمان ندارد؟ انیشتن ایمان ندارد؟ بوعلى ایمان ندارد؟ چه حرفى است که شما مى‏گویید که جهل ما را بسوى ایمان مى‏برد.
مى‏دانید چرا گفته‏‌اند ریشه ایمان به خدا ترس و جهل است، مى‏خواهند همان، مثل هواى کاشان که گرم است مى‏خواهند یک تفسیر خنک بکنند. از نظر روانى عاملش تلخ است و از نظر، نمى‏دانم فکرى عاملش جهل است، ریشه ایمان به خدا عقل و فکر است عقل و فکر مى‏گویند که پدیده، پدید آورنده مى‏خواهد. عقل و فکر مى‏گوید اثر، موثر مى‏خواهد. اگر عکس خروس نقاش مى‏خواهد، خود خروس هم سازنده‌‏اى مى‏خواهد، عقل به من مى‏گوید. اگر ریشه ایمان به خدا جهل است، باید همه‌‏اش اسلام شناس‌‏ها، ایدئولوک‏‌هاى مکتبى باید همه‏اش مردم را در دعوت کنند به جهل، بگویند مردم نفهمید تا اینکه ایمانتان بیشتر شود.
ما در قرآن بیش از سیصد، چهارصد آیه داشته باشیم که همه‏اش دعوت کرده باشند به، بروید سراغ علم، تدبر کنید، تفکر کنید، تعقل کنید، اصلش سوره‏هاى قرآن اسم طبیعت دارد سوره عنکبوت است، سوره مورچه، سوره زنبور عسل است، سوره رعد است، سوره زیتون است، سوره عصر است، سوره فجر است، اصلاً سوره‏هاى قرآن…، بنابراین ما دعوت شده‏ایم براى اینکه آگاه باشیم.
ریشه ایمان به خدا نه ترس است و نه جهل است، حرفهاىی است که گاهى مى‏زنند. البته یک ریشه دیگه هم هست که در جلسه بعد مى‏خواهم بگویم.
8- بنای دین چیست؟
عده‏اى هم گفتند دین را سرمایه دارها درست کردند و زورمندان درست کردند این هم دروغیش مثل آن دروغى است که مى‏گفت دین افیون جامعه است، دین وسیله تهدید است. ما با چشم خودمان مى‏بینیم، دین وسیله تحقیر نیست که هیچى، دین قویترین موتورهاى حرکت جامعه است. از همین دروغ‏‌هاى شاخدارى که گفته‏‌اند، یکى از آنها هم این است، دین را زورمندان درست کرده‏اند این تاریخ ابراهیم است، این تاریخ محمد و على است که تمام زورمندان مخالف ادیان بودند، اصلاً قرآن وقتى تمام انبیاء ما با قلدرهاى جامعه و با زورمندان و با پولدارهاى بى دین درگیر بوده‏اند.
در دین پر است از مواد و قوانینى که خلاف راه و روش زورمند است یعنى به ماگفته‌‏اند اگر سلام بکنى به پولدار براى خاطر پولش، دو سوم دیدنت و یا یک سوم دینت حذف مى‏شود «مَنْ أَتَى غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ» (نهج‏البلاغه،حکمت،228) کسى که تواضع کند به پولدار براى خاطر پولش، دینش نابود مى‏شود چه جورى زورمند دین تراشید که به من و تو سفارش شده است که سلام هم به آن نکنیم.
امام رضا (ع) فرمود کسى به پولدار سلام گرم بکند، به فقیر سلام سرد بکند روز قیامت خدا به او غضب مى‏کند. چطور زورمند دینى ساخت که به من پیروان دین مى‏گوید حتى سلام گرم هم نکنید. چطور زورمند و سرمایه دار دینى ساخت که ده‏ها قانون کنترل مى‏کند او را. ربا ممنوع، گرانفروشى ممنوع، احتکار ممنوع، انحصار ممنوع، زمین خوارى ممنوع، تصاحب زمین‏هاى بدون کشت و بدون روش صحیح ممنوع، این همه ممنوعیت براى چى؟ امیرالمومنین به استاندار مى‏گوید اگر کسى احتکار کرده است، بخواهش و نصیحتش کن و عادلانه از او بخر و اگر دیدى تخلف مى‏کند تو که نماینده من هستى به امر منى که امام و حکومت اسلامى در اختیار من هست، برو قفلش را بکش، سختگیرى کن به او
اگر زورمند دین بتراشد، یک چیزى مى‏تراشد که جلوى زورمندى و سرمایه داریش را نگیرد، اگر زورمند و سرمایه دار دین درست کند، یک چیزى درست مى‏کند که جلوى شخصیت اجتماعیش را نگیرد در دین مى‏بینیم قوانینى است که هم جلوى سرمایه دارى را مى‏گیرد و هم جلوى قلدرى را مى‏گیرد و هم جلوى محبوبیت اجتماعى را مى‏گیرد. اگر سرمایه دار و زورمند دین درست کند، یک چیزهایى را درست نمى‏کند که بر جانب خودش باشد و تمام معیارها را بسازد جزء معیارهاى آگاهى، خودسازى، جامعه سازى.
معیار نژاد، مال، منطقه، تمام معیارها کوبیده شده است جز سه معیار فقط معیار کسانى که آگاه هستند «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون» (زمر/9) آگاهان طبقه ممتاز هستند، بعد از آگاهى، خودسازى است «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» (حجرات/13) و بعد از خودسازى، جامعه سازى است «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَهً» (نساء/95) «مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (آل عمران/104) کسانى که در راه جامعه خون مى‏دهند، کسانى که جلوى مفاسد اجتماع را مى‏گیرند اینها از دیگران برتر هستند، فضیلت دارند.
یک آیه و حدیثى، یک دستورى در ادیان پیدا نمى‏کنى که به زورمند و به سرمایه دار یک ذره احترام اضافه‌‏اى بخواهد بخاطر زور و سرمایه‌‏اش قبول کند تمام معیار فضیلت آگاهى، خودسازى و جامعه سازى است. بنابراین، این حرفهایى که کسانى که نمى‏خواهند دین را بپذیرند، کسانى که نمى‏خواهند ایمان را بپذیرند، نمى‏خواهند ریشه‏ هاى عقلى و فطرى را بپذیرند، اینها مى‌‏آیند و مى‏نشینند توجیه مى‏کنند.
مسئله جغرافیایى کاشان دستش نیست، مى‏نشیند و از گرماى کاشان یک چیزى مى‏بافد براى خودش، اینها مى‏آیند و مى‏گویند ریشه ایمان به خدا از این حرفهاست. جواب اینها را در کتاب راه خداشناسى مى‏توانید و بخوانید، جلد پنجم فلسفه و اصول رئالیسم هم مى‏توانید و بخوانید. کتابهاى تعلیمات دینى هم به طور اشاره رد شده است. این خلاصه بحث ما در جلسه بعد انشاء الله بحث توحید را مطرح مى‏کنیم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment