ایمان، آثار – 1

موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در جلسات قبل خدمت برادران بحث‏هایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مى‏پرسد یا دوستى از شما مى‏پرسد مى‏گوییم و رد مى‏شویم و بعد هم یک چند جمله ‏اى درباره نقش ایمان به خدا و بحث‏ها را کم کم خلاصه مى‏کنیم سوالى که مى‏کنند این است گاهى مى‏پرسند که شما مى‏گویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مى‏ گویید همه چیز را خدا آفرید، مى‏گویید: بله. مى‏گوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مى‏گویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مى‏گویند، غیر خدا پرستان چطور مى‏گویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مى‏گویند همه چیز را بر مى‏گردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مى‏گویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مى‏کنى من از تو مى‏کنم. شما مى‏گویید خدا را کى آفریده من مى‏گوییم چى، شما مى‏گویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مى‏کنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مى‏گویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مى‏گوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مى‏کنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مى‏گویى: خدا از کجا؟ ما مى‏گوییم چى، ماده از کجا؟ او مى‏گویید ماده از قدیم است، من مى‏گوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفته‏ ام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبه‏ ها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مى‏دانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمى‏خواهیم بگوییم هر چیزى علت مى‏خواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مى‏خواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مى‏خواهد ما مى‏گوییم هر پدیده‏ اى علت مى‏خواهد، نه هر چیزى علت مى‏خواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیده‏ اى علت مى‏خواهد بنابراین هر پدیده‏ اى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمى‏خواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مى‏کنى مى‏بینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مى‏کنى مى‏گویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مى‏بینى چرب است سوال مى‏کنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمى‏رود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیده ‏هاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی می‌بریم
همانطور که شما مى‏گویى ماده سوال ندارد ما هم مى‏گوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمى‏تواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحث ‏هاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مى‏پرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیده ‏ایم به آنها ایمان آورده‏ ایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمى‏شود یعنى شما هرچه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمى ‏آید جاذبه را با زبان نمى‏شود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمى‏شود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مى‏آید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمى‏شود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشره‏اى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمى‏شود. جاذبه را از طریق دست هم نمى‏شود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مى‏ دهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمى‏شود، چگونه به جاذبه‏ اى که نمى‏شود چشید و بوئید و دید شما مى‏گویی؟
والله من نگاه مى‏کنم این سیب از درخت مى‏افتد به زمین مى‏گوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مى‏برم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مى‏فهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مى ‏فهمیى که مادر شما به شما مهر مى‏ورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مى‏کند یا مى‏شورد و یا غذایى که مى‏پزد از این حرفهایى که مى‏زند، پى مى‏برید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمى‏شود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمى‏شود لمس کرد ولى از آثار مى‏فهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مى‏توانیم اینطور بگوییم، مى‏توانیم بگوییم انواع چیزهایى که مى‏توان باور کرد ما چند نوع چیزى را مى‏توانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مى‏توانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیق‏تر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیق‏تر با آن حرف مى‏زنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مى‏بینمش، همین جسم هم آثارش را مى‏بیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مى‏گویم: این گچ را قبول دارى مى‏گوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مى‏گویم: خوب از کجا؟ مى‏گوید: خوب مى‏بینمش. مى‏گویم: اتفاقاً اشتباه مى‏کنى، شما خودش را نمى‏بینى، شما مى‏گویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مى‏گوید: آقا سفید است. مى‏گویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مى‏گوید: حجم دارد، مى‏گویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مى‏بیند از آثار پى به موثر مى‏برید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مى‏شود آدم خیال مى‏کند خودش را مى‏بیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مى‏زنید چون زبان مادریت است حرف مى‏زنى فکر مى‏کنى بى فکر حرف مى‏زنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مى‏گویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مى‏کنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مى‏کند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مى‏گرداند چون سرعت دارد آدم خیال مى‏کند یک دایره است بنابراین ما وقتى مى‏خواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مى‏بینیم، یک وقت هم اثرش را مى‏بینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مى‏کنیم، نه خودش را مى‏بینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مى‏دهد و ما قبول مى‏کنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مى‏آیند و مى‏گویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمه‏ اى است از گوینده راستگو، شما قبول مى‏کنید، خود هوا و اثر هوا را نمى‏بینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مى‏بینیم، از آثار آفرینش. یک سرى‏ها را از اثر پى مى‏بریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مى‏بینى؟ نه، خودش را نمى‏بینم. اثرش را مى‏بینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مى‏گوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مى‏گویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کرده‏اند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مى‏کند، پنج هزار نوع انگور درست مى‏کند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مى‏کنیم.
4- دید وسیع
گوشه‏اى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانه ‏هاى زمین پهلوى شما کوچکتر مى‏شود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانه ‏ها کوچکتر مى‏شود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مى‏زند و مى‏گوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمى‏گیردش، غرور نمى‏گیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مى‏کند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مى‏کند، مشک کم آب لق لق نمى‏کند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مى‏زنند، هر عطسه و سرفه که مى‏کنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مى‏گذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مى‏کشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مى‏کرد، مى‏فرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مى‏دهیم، مى‏گوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خوانده ‏ام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مى‏گویند چقدر عبادت مى‏کنید، مى‏گویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مى‏گویند چقدر عبادت می کنید؟ مى‏گوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مى‏گوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناخته‏ام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمى‏گیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مى‏خواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند بعد از نماز شبش دعا مى‏کند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظه‏ ام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همه ‏اش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) ‏فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مى‏دهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمى‏فروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مى‏ارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مى‏ فرماید هر کس مى‏ خواهد ببیند نرخش چقدر است، مى‏تواند ببیند چقدر گول مى‏خورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمى‏تواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مى‏کند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمى‏کنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مى‏خوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامت‏ ها تو را کج نمى‏کند، ما با تشویق گرم مى‏شویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مى‏شود و یا یک دانه خرما گرم مان مى‏شود.
ببینید امام چه مى‏گوید، الان محبوب‏ترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مى‏گوید من فقط مى‏ خواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مى‏گوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احترام مان بوق بزند مى‏گوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادی خواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مى‏دهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مى‏گوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مى‏گویند دید وسیع، اوج مى‏گیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمى‏ترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاه هایى آمدند نصف شب من را بردند، مى‏گفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مى‏گفت دو تا سرهنگ ‏ها مى‏لرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مى‏گویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمى‏ترسد، تشویق‏ها، ترفیع ‏ها الى آخر.
در هندسه مى‏گویند شما اگر یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایره‏ اى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مى‏گویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمى‏کند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مى‏آیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمى‏کنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مى‏رسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باخته‏ام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مى‏گیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویه ‏ها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مى‏سازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مى‏سازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مى‏کند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مى‏تواند به عالى‏ترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مى ‏آورم، سه نفر نمى‏خورند، به احمد آقا مى‏گویند چرا نمى‏خورى، مى‏گوید قهر کرده ‏ام. دیگرى نمى‏خورد مى‏گوییم شما چرا نمى‏خورى؟ مى‏گوید از بس خورده ‏ام دیگر میل ندارم. سومى مى‏گوییم چرا نمى خورى؟ مى‏گوید من نمى‏خورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمى‏خورند اما هدفشان فرق مى‏کند. یکى نمى‏خورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمى‏خورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مى‏کند، جراح هم شکم پاره مى‏کند، از چاقو کش ده هزار تومان مى‏گیرند، به جراح ده هزار تومان مى‏دهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحله‏ اى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمى‏خواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مى‏خواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمى‏شود، افرادى مى‏بینید بحث مى‏کند سر کفش، سر کلاه، قهر مى‏کند، خودکشى مى‏کند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مى‏پاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئله ‏اى آن را تکان نمى‏دهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مى‏فرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزش‏هایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثه‏ اى او را تغییر نخواهد داد و نمى‏دهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مى‏آید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبه‏ ها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمى‏نویسم. گفتند: زندان را اضافه مى‏کنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمى‏گویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مى‏گوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مى‏گوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمى‏کند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحث‏هایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مى‏پرسد یا دوستى از شما مى‏پرسد مى‏گوییم و رد مى‏شویم و بعد هم یک چند جمله‏اى درباره نقش ایمان به خدا و بحث‏ها را کم کم خلاصه مى‏کنیم سوالى که مى‏کنند این است گاهى مى‏پرسند که شما مى‏گویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مى‏گویید همه چیز را خدا آفرید، مى‏گویید: بله. مى‏گوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مى‏گویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مى‏گویند، غیر خدا پرستان چطور مى‏گویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مى‏گویند همه چیز را بر مى‏گردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مى‏گویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مى‏کنى من از تو مى‏کنم. شما مى‏گویید خدا را کى آفریده من مى‏گوییم چى، شما مى‏گویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مى‏کنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مى‏گویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مى‏گوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مى‏کنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مى‏گویى: خدا از کجا؟ ما مى‏گوییم چى، ماده از کجا؟ او مى‏گویید ماده از قدیم است، من مى‏گوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفته‏ام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبه‏ها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مى‏دانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمى‏خواهیم بگوییم هر چیزى علت مى‏خواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مى‏خواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مى‏خواهد ما مى‏گوییم هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد، نه هر چیزى علت مى‏خواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد بنابراین هر پدیده‏اى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمى‏خواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مى‏کنى مى‏بینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مى‏کنى مى‏گویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مى‏بینى چرب است سوال مى‏کنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمى‏رود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیده‏هاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی می‌بریم
همانطور که شما مى‏گویى ماده سوال ندارد ما هم مى‏گوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمى‏تواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحث‏هاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مى‏پرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیده‏ایم به آنها ایمان آورده‏ایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمى‏شود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمى‏آید جاذبه را با زبان نمى‏شود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمى‏شود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مى‏آید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمى‏شود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشره‏اى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمى‏شود. جاذبه را از طریق دست هم نمى‏شود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مى‏دهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمى‏شود، چگونه به جاذبه‏اى که نمى‏شود چشید و بوئید و دید شما مى‏گویی؟
والله من نگاه مى‏کنم این سیب از درخت مى‏افتد به زمین مى‏گوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مى‏برم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مى‏فهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مى‏فهمیى که مادر شما به شما مهر مى‏ورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مى‏کند یا مى‏شورد و یا غذایى که مى‏پزد از این حرفهایى که مى‏زند، پى مى‏برید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمى‏شود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمى‏شود لمس کرد ولى از آثار مى‏فهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مى‏توانیم اینطور بگوییم، مى‏توانیم بگوییم انواع چیزهایى که مى‏توان باور کرد ما چند نوع چیزى را مى‏توانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مى‏توانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیق‏تر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیق‏تر با آن حرف مى‏زنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مى‏بینمش، همین جسم هم آثارش را مى‏بیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مى‏گویم: این گچ را قبول دارى مى‏گوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مى‏گویم: خوب از کجا؟ مى‏گوید: خوب مى‏بینمش. مى‏گویم: اتفاقاً اشتباه مى‏کنى، شما خودش را نمى‏بینى، شما مى‏گویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مى‏گوید: آقا سفید است. مى‏گویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مى‏گوید: حجم دارد، مى‏گویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مى‏بیند از آثار پى به موثر مى‏برید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مى‏شود آدم خیال مى‏کند خودش را مى‏بیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مى‏زنید چون زبان مادریت است حرف مى‏زنى فکر مى‏کنى بى فکر حرف مى‏زنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مى‏گویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مى‏کنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مى‏کند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مى‏گرداند چون سرعت دارد آدم خیال مى‏کند یک دایره است بنابراین ما وقتى مى‏خواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مى‏بینیم، یک وقت هم اثرش را مى‏بینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مى‏کنیم، نه خودش را مى‏بینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مى‏دهد و ما قبول مى‏کنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مى‏آیند و مى‏گویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمه‏اى است از گوینده راستگو، شما قبول مى‏کنید، خود هوا و اثر هوا را نمى‏بینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مى‏بینیم، از آثار آفرینش. یک سرى‏ها را از اثر پى مى‏بریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مى‏بینى؟ نه، خودش را نمى‏بینم. اثرش را مى‏بینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مى‏گوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مى‏گویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کرده‏اند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مى‏کند، پنج هزار نوع انگور درست مى‏کند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مى‏کنیم.
4- دید وسیع
گوشه‏اى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانه‏هاى زمین پهلوى شما کوچکتر مى‏شود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانه‏ها کوچکتر مى‏شود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مى‏زند و مى‏گوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمى‏گیردش، غرور نمى‏گیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مى‏کند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مى‏کند، مشک کم آب لق لق نمى‏کند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مى‏زنند، هر عطسه و سرفه که مى‏کنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مى‏گذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مى‏کشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مى‏کرد، مى‏فرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مى‏دهیم، مى‏گوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خوانده‏ام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مى‏گویند چقدر عبادت مى‏کنید، مى‏گویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مى‏گویند چقدر عبادت می کنید؟ مى‏گوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مى‏گوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناخته‏ام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمى‏گیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مى‏خواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند بعد از نماز شبش دعا مى‏کند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظه‏ام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همه‏اش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) ‏فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مى‏دهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمى‏فروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مى‏ارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد ببیند نرخش چقدر است، مى‏تواند ببیند چقدر گول مى‏خورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمى‏تواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مى‏کند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمى‏کنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مى‏خوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامت‏ها تو را کج نمى‏کند، ما با تشویق گرم مى‏شویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مى‏شود و یا یک دانه خرما گرم مان مى‏شود.
ببینید امام چه مى‏گوید، الان محبوب‏ترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مى‏گوید من فقط مى‏خواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مى‏گوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مى‏گوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مى‏دهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مى‏گوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مى‏گویند دید وسیع، اوج مى‏گیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمى‏ترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مى‏گفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مى‏گفت دو تا سرهنگ‏ها مى‏لرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مى‏گویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمى‏ترسد، تشویق‏ها، ترفیع‏ها الى آخر.
در هندسه مى‏گویند شما اگر یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مى‏گویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمى‏کند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مى‏آیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمى‏کنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مى‏رسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باخته‏ام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مى‏گیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویه‏ها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مى‏سازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مى‏سازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مى‏کند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مى‏تواند به عالى‏ترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مى‏آورم، سه نفر نمى‏خورند، به احمد آقا مى‏گویند چرا نمى‏خورى، مى‏گوید قهر کرده‏ام. دیگرى نمى‏خورد مى‏گوییم شما چرا نمى‏خورى؟ مى‏گوید از بس خورده‏ام دیگر میل ندارم. سومى مى‏گوییم چرا نمى خورى؟ مى‏گوید من نمى‏خورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمى‏خورند اما هدفشان فرق مى‏کند. یکى نمى‏خورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمى‏خورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مى‏کند، جراح هم شکم پاره مى‏کند، از چاقو کش ده هزار تومان مى‏گیرند، به جراح ده هزار تومان مى‏دهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحله‏اى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمى‏خواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مى‏خواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمى‏شود، افرادى مى‏بینید بحث مى‏کند سر کفش، سر کلاه، قهر مى‏کند، خودکشى مى‏کند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مى‏پاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئله‏اى آن را تکان نمى‏دهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مى‏فرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزش‏هایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثه‏اى او را تغییر نخواهد داد و نمى‏دهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مى‏آید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبه‏ها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمى‏نویسم. گفتند: زندان را اضافه مى‏کنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمى‏گویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مى‏گوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مى‏گوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمى‏کند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحث‏هایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مى‏پرسد یا دوستى از شما مى‏پرسد مى‏گوییم و رد مى‏شویم و بعد هم یک چند جمله‏اى درباره نقش ایمان به خدا و بحث‏ها را کم کم خلاصه مى‏کنیم سوالى که مى‏کنند این است گاهى مى‏پرسند که شما مى‏گویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مى‏گویید همه چیز را خدا آفرید، مى‏گویید: بله. مى‏گوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مى‏گویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مى‏گویند، غیر خدا پرستان چطور مى‏گویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مى‏گویند همه چیز را بر مى‏گردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مى‏گویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مى‏کنى من از تو مى‏کنم. شما مى‏گویید خدا را کى آفریده من مى‏گوییم چى، شما مى‏گویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مى‏کنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مى‏گویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مى‏گوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مى‏کنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مى‏گویى: خدا از کجا؟ ما مى‏گوییم چى، ماده از کجا؟ او مى‏گویید ماده از قدیم است، من مى‏گوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفته‏ام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبه‏ها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مى‏دانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمى‏خواهیم بگوییم هر چیزى علت مى‏خواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مى‏خواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مى‏خواهد ما مى‏گوییم هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد، نه هر چیزى علت مى‏خواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد بنابراین هر پدیده‏اى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمى‏خواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مى‏کنى مى‏بینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مى‏کنى مى‏گویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مى‏بینى چرب است سوال مى‏کنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمى‏رود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیده‏هاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی می‌بریم
همانطور که شما مى‏گویى ماده سوال ندارد ما هم مى‏گوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمى‏تواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحث‏هاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مى‏پرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیده‏ایم به آنها ایمان آورده‏ایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمى‏شود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمى‏آید جاذبه را با زبان نمى‏شود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمى‏شود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مى‏آید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمى‏شود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشره‏اى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمى‏شود. جاذبه را از طریق دست هم نمى‏شود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مى‏دهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمى‏شود، چگونه به جاذبه‏اى که نمى‏شود چشید و بوئید و دید شما مى‏گویی؟
والله من نگاه مى‏کنم این سیب از درخت مى‏افتد به زمین مى‏گوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مى‏برم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مى‏فهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مى‏فهمیى که مادر شما به شما مهر مى‏ورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مى‏کند یا مى‏شورد و یا غذایى که مى‏پزد از این حرفهایى که مى‏زند، پى مى‏برید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمى‏شود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمى‏شود لمس کرد ولى از آثار مى‏فهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مى‏توانیم اینطور بگوییم، مى‏توانیم بگوییم انواع چیزهایى که مى‏توان باور کرد ما چند نوع چیزى را مى‏توانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مى‏توانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیق‏تر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیق‏تر با آن حرف مى‏زنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مى‏بینمش، همین جسم هم آثارش را مى‏بیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مى‏گویم: این گچ را قبول دارى مى‏گوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مى‏گویم: خوب از کجا؟ مى‏گوید: خوب مى‏بینمش. مى‏گویم: اتفاقاً اشتباه مى‏کنى، شما خودش را نمى‏بینى، شما مى‏گویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مى‏گوید: آقا سفید است. مى‏گویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مى‏گوید: حجم دارد، مى‏گویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مى‏بیند از آثار پى به موثر مى‏برید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مى‏شود آدم خیال مى‏کند خودش را مى‏بیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مى‏زنید چون زبان مادریت است حرف مى‏زنى فکر مى‏کنى بى فکر حرف مى‏زنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مى‏گویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مى‏کنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مى‏کند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مى‏گرداند چون سرعت دارد آدم خیال مى‏کند یک دایره است بنابراین ما وقتى مى‏خواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مى‏بینیم، یک وقت هم اثرش را مى‏بینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مى‏کنیم، نه خودش را مى‏بینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مى‏دهد و ما قبول مى‏کنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مى‏آیند و مى‏گویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمه‏اى است از گوینده راستگو، شما قبول مى‏کنید، خود هوا و اثر هوا را نمى‏بینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مى‏بینیم، از آثار آفرینش. یک سرى‏ها را از اثر پى مى‏بریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مى‏بینى؟ نه، خودش را نمى‏بینم. اثرش را مى‏بینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مى‏گوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مى‏گویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کرده‏اند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مى‏کند، پنج هزار نوع انگور درست مى‏کند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مى‏کنیم.
4- دید وسیع
گوشه‏اى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانه‏هاى زمین پهلوى شما کوچکتر مى‏شود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانه‏ها کوچکتر مى‏شود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مى‏زند و مى‏گوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمى‏گیردش، غرور نمى‏گیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مى‏کند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مى‏کند، مشک کم آب لق لق نمى‏کند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مى‏زنند، هر عطسه و سرفه که مى‏کنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مى‏گذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مى‏کشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مى‏کرد، مى‏فرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مى‏دهیم، مى‏گوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خوانده‏ام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مى‏گویند چقدر عبادت مى‏کنید، مى‏گویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مى‏گویند چقدر عبادت می کنید؟ مى‏گوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مى‏گوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناخته‏ام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمى‏گیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مى‏خواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند بعد از نماز شبش دعا مى‏کند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظه‏ام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همه‏اش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) ‏فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مى‏دهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمى‏فروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مى‏ارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد ببیند نرخش چقدر است، مى‏تواند ببیند چقدر گول مى‏خورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمى‏تواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مى‏کند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمى‏کنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مى‏خوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامت‏ها تو را کج نمى‏کند، ما با تشویق گرم مى‏شویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مى‏شود و یا یک دانه خرما گرم مان مى‏شود.
ببینید امام چه مى‏گوید، الان محبوب‏ترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مى‏گوید من فقط مى‏خواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مى‏گوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مى‏گوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مى‏دهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مى‏گوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مى‏گویند دید وسیع، اوج مى‏گیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمى‏ترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مى‏گفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مى‏گفت دو تا سرهنگ‏ها مى‏لرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مى‏گویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمى‏ترسد، تشویق‏ها، ترفیع‏ها الى آخر.
در هندسه مى‏گویند شما اگر یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مى‏گویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمى‏کند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مى‏آیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمى‏کنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مى‏رسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باخته‏ام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مى‏گیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویه‏ها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مى‏سازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مى‏سازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مى‏کند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مى‏تواند به عالى‏ترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مى‏آورم، سه نفر نمى‏خورند، به احمد آقا مى‏گویند چرا نمى‏خورى، مى‏گوید قهر کرده‏ام. دیگرى نمى‏خورد مى‏گوییم شما چرا نمى‏خورى؟ مى‏گوید از بس خورده‏ام دیگر میل ندارم. سومى مى‏گوییم چرا نمى خورى؟ مى‏گوید من نمى‏خورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمى‏خورند اما هدفشان فرق مى‏کند. یکى نمى‏خورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمى‏خورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مى‏کند، جراح هم شکم پاره مى‏کند، از چاقو کش ده هزار تومان مى‏گیرند، به جراح ده هزار تومان مى‏دهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحله‏اى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمى‏خواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مى‏خواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمى‏شود، افرادى مى‏بینید بحث مى‏کند سر کفش، سر کلاه، قهر مى‏کند، خودکشى مى‏کند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مى‏پاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئله‏اى آن را تکان نمى‏دهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مى‏فرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزش‏هایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثه‏اى او را تغییر نخواهد داد و نمى‏دهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مى‏آید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبه‏ها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمى‏نویسم. گفتند: زندان را اضافه مى‏کنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمى‏گویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مى‏گوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مى‏گوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمى‏کند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحث‏هایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مى‏پرسد یا دوستى از شما مى‏پرسد مى‏گوییم و رد مى‏شویم و بعد هم یک چند جمله‏اى درباره نقش ایمان به خدا و بحث‏ها را کم کم خلاصه مى‏کنیم سوالى که مى‏کنند این است گاهى مى‏پرسند که شما مى‏گویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مى‏گویید همه چیز را خدا آفرید، مى‏گویید: بله. مى‏گوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مى‏گویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مى‏گویند، غیر خدا پرستان چطور مى‏گویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مى‏گویند همه چیز را بر مى‏گردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مى‏گویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مى‏کنى من از تو مى‏کنم. شما مى‏گویید خدا را کى آفریده من مى‏گوییم چى، شما مى‏گویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مى‏کنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مى‏گویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مى‏گوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مى‏کنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مى‏گویى: خدا از کجا؟ ما مى‏گوییم چى، ماده از کجا؟ او مى‏گویید ماده از قدیم است، من مى‏گوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفته‏ام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبه‏ها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مى‏دانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمى‏خواهیم بگوییم هر چیزى علت مى‏خواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مى‏خواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مى‏خواهد ما مى‏گوییم هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد، نه هر چیزى علت مى‏خواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد بنابراین هر پدیده‏اى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمى‏خواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مى‏کنى مى‏بینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مى‏کنى مى‏گویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مى‏بینى چرب است سوال مى‏کنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمى‏رود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیده‏هاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی می‌بریم
همانطور که شما مى‏گویى ماده سوال ندارد ما هم مى‏گوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمى‏تواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحث‏هاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مى‏پرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیده‏ایم به آنها ایمان آورده‏ایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمى‏شود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمى‏آید جاذبه را با زبان نمى‏شود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمى‏شود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مى‏آید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمى‏شود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشره‏اى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمى‏شود. جاذبه را از طریق دست هم نمى‏شود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مى‏دهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمى‏شود، چگونه به جاذبه‏اى که نمى‏شود چشید و بوئید و دید شما مى‏گویی؟
والله من نگاه مى‏کنم این سیب از درخت مى‏افتد به زمین مى‏گوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مى‏برم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مى‏فهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مى‏فهمیى که مادر شما به شما مهر مى‏ورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مى‏کند یا مى‏شورد و یا غذایى که مى‏پزد از این حرفهایى که مى‏زند، پى مى‏برید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمى‏شود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمى‏شود لمس کرد ولى از آثار مى‏فهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مى‏توانیم اینطور بگوییم، مى‏توانیم بگوییم انواع چیزهایى که مى‏توان باور کرد ما چند نوع چیزى را مى‏توانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مى‏توانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیق‏تر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیق‏تر با آن حرف مى‏زنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مى‏بینمش، همین جسم هم آثارش را مى‏بیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مى‏گویم: این گچ را قبول دارى مى‏گوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مى‏گویم: خوب از کجا؟ مى‏گوید: خوب مى‏بینمش. مى‏گویم: اتفاقاً اشتباه مى‏کنى، شما خودش را نمى‏بینى، شما مى‏گویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مى‏گوید: آقا سفید است. مى‏گویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مى‏گوید: حجم دارد، مى‏گویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مى‏بیند از آثار پى به موثر مى‏برید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مى‏شود آدم خیال مى‏کند خودش را مى‏بیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مى‏زنید چون زبان مادریت است حرف مى‏زنى فکر مى‏کنى بى فکر حرف مى‏زنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مى‏گویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مى‏کنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مى‏کند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مى‏گرداند چون سرعت دارد آدم خیال مى‏کند یک دایره است بنابراین ما وقتى مى‏خواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مى‏بینیم، یک وقت هم اثرش را مى‏بینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مى‏کنیم، نه خودش را مى‏بینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مى‏دهد و ما قبول مى‏کنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مى‏آیند و مى‏گویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمه‏اى است از گوینده راستگو، شما قبول مى‏کنید، خود هوا و اثر هوا را نمى‏بینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مى‏بینیم، از آثار آفرینش. یک سرى‏ها را از اثر پى مى‏بریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مى‏بینى؟ نه، خودش را نمى‏بینم. اثرش را مى‏بینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مى‏گوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مى‏گویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کرده‏اند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مى‏کند، پنج هزار نوع انگور درست مى‏کند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مى‏کنیم.
4- دید وسیع
گوشه‏اى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانه‏هاى زمین پهلوى شما کوچکتر مى‏شود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانه‏ها کوچکتر مى‏شود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مى‏زند و مى‏گوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمى‏گیردش، غرور نمى‏گیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مى‏کند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مى‏کند، مشک کم آب لق لق نمى‏کند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مى‏زنند، هر عطسه و سرفه که مى‏کنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مى‏گذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مى‏کشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مى‏کرد، مى‏فرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مى‏دهیم، مى‏گوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خوانده‏ام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مى‏گویند چقدر عبادت مى‏کنید، مى‏گویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مى‏گویند چقدر عبادت می کنید؟ مى‏گوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مى‏گوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناخته‏ام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمى‏گیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مى‏خواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند بعد از نماز شبش دعا مى‏کند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظه‏ام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همه‏اش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) ‏فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مى‏دهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمى‏فروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مى‏ارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد ببیند نرخش چقدر است، مى‏تواند ببیند چقدر گول مى‏خورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمى‏تواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مى‏کند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمى‏کنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مى‏خوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامت‏ها تو را کج نمى‏کند، ما با تشویق گرم مى‏شویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مى‏شود و یا یک دانه خرما گرم مان مى‏شود.
ببینید امام چه مى‏گوید، الان محبوب‏ترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مى‏گوید من فقط مى‏خواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مى‏گوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مى‏گوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مى‏دهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مى‏گوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مى‏گویند دید وسیع، اوج مى‏گیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمى‏ترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مى‏گفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مى‏گفت دو تا سرهنگ‏ها مى‏لرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مى‏گویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمى‏ترسد، تشویق‏ها، ترفیع‏ها الى آخر.
در هندسه مى‏گویند شما اگر یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مى‏گویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمى‏کند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مى‏آیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمى‏کنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مى‏رسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باخته‏ام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مى‏گیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویه‏ها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مى‏سازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مى‏سازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مى‏کند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مى‏تواند به عالى‏ترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مى‏آورم، سه نفر نمى‏خورند، به احمد آقا مى‏گویند چرا نمى‏خورى، مى‏گوید قهر کرده‏ام. دیگرى نمى‏خورد مى‏گوییم شما چرا نمى‏خورى؟ مى‏گوید از بس خورده‏ام دیگر میل ندارم. سومى مى‏گوییم چرا نمى خورى؟ مى‏گوید من نمى‏خورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمى‏خورند اما هدفشان فرق مى‏کند. یکى نمى‏خورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمى‏خورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مى‏کند، جراح هم شکم پاره مى‏کند، از چاقو کش ده هزار تومان مى‏گیرند، به جراح ده هزار تومان مى‏دهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحله‏اى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمى‏خواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مى‏خواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمى‏شود، افرادى مى‏بینید بحث مى‏کند سر کفش، سر کلاه، قهر مى‏کند، خودکشى مى‏کند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مى‏پاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئله‏اى آن را تکان نمى‏دهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مى‏فرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزش‏هایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثه‏اى او را تغییر نخواهد داد و نمى‏دهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مى‏آید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبه‏ها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمى‏نویسم. گفتند: زندان را اضافه مى‏کنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمى‏گویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مى‏گوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مى‏گوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمى‏کند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحث‏هایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مى‏پرسد یا دوستى از شما مى‏پرسد مى‏گوییم و رد مى‏شویم و بعد هم یک چند جمله‏اى درباره نقش ایمان به خدا و بحث‏ها را کم کم خلاصه مى‏کنیم سوالى که مى‏کنند این است گاهى مى‏پرسند که شما مى‏گویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مى‏گویید همه چیز را خدا آفرید، مى‏گویید: بله. مى‏گوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مى‏گویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مى‏گویند، غیر خدا پرستان چطور مى‏گویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مى‏گویند همه چیز را بر مى‏گردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مى‏گویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مى‏کنى من از تو مى‏کنم. شما مى‏گویید خدا را کى آفریده من مى‏گوییم چى، شما مى‏گویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مى‏کنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مى‏گویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مى‏گوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مى‏کنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مى‏گویى: خدا از کجا؟ ما مى‏گوییم چى، ماده از کجا؟ او مى‏گویید ماده از قدیم است، من مى‏گوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفته‏ام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبه‏ها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مى‏دانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمى‏خواهیم بگوییم هر چیزى علت مى‏خواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مى‏خواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مى‏خواهد ما مى‏گوییم هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد، نه هر چیزى علت مى‏خواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیده‏اى علت مى‏خواهد بنابراین هر پدیده‏اى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمى‏خواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مى‏کنى مى‏بینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مى‏کنى مى‏گویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مى‏بینى چرب است سوال مى‏کنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمى‏رود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیده‏هاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی می‌بریم
همانطور که شما مى‏گویى ماده سوال ندارد ما هم مى‏گوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمى‏تواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحث‏هاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مى‏پرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیده‏ایم به آنها ایمان آورده‏ایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمى‏شود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمى‏آید جاذبه را با زبان نمى‏شود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمى‏شود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مى‏آید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمى‏شود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشره‏اى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمى‏شود. جاذبه را از طریق دست هم نمى‏شود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مى‏دهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمى‏شود، چگونه به جاذبه‏اى که نمى‏شود چشید و بوئید و دید شما مى‏گویی؟
والله من نگاه مى‏کنم این سیب از درخت مى‏افتد به زمین مى‏گوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مى‏برم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مى‏فهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مى‏فهمیى که مادر شما به شما مهر مى‏ورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مى‏کند یا مى‏شورد و یا غذایى که مى‏پزد از این حرفهایى که مى‏زند، پى مى‏برید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمى‏شود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمى‏شود لمس کرد ولى از آثار مى‏فهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مى‏توانیم اینطور بگوییم، مى‏توانیم بگوییم انواع چیزهایى که مى‏توان باور کرد ما چند نوع چیزى را مى‏توانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مى‏توانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیق‏تر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیق‏تر با آن حرف مى‏زنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مى‏بینمش، همین جسم هم آثارش را مى‏بیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مى‏گویم: این گچ را قبول دارى مى‏گوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مى‏گویم: خوب از کجا؟ مى‏گوید: خوب مى‏بینمش. مى‏گویم: اتفاقاً اشتباه مى‏کنى، شما خودش را نمى‏بینى، شما مى‏گویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مى‏گوید: آقا سفید است. مى‏گویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مى‏گوید: حجم دارد، مى‏گویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مى‏بیند از آثار پى به موثر مى‏برید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مى‏شود آدم خیال مى‏کند خودش را مى‏بیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مى‏زنید چون زبان مادریت است حرف مى‏زنى فکر مى‏کنى بى فکر حرف مى‏زنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مى‏گویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مى‏کنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مى‏کند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مى‏گرداند چون سرعت دارد آدم خیال مى‏کند یک دایره است بنابراین ما وقتى مى‏خواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مى‏بینیم، یک وقت هم اثرش را مى‏بینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مى‏کنیم، نه خودش را مى‏بینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مى‏دهد و ما قبول مى‏کنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مى‏آیند و مى‏گویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمه‏اى است از گوینده راستگو، شما قبول مى‏کنید، خود هوا و اثر هوا را نمى‏بینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مى‏بینیم، از آثار آفرینش. یک سرى‏ها را از اثر پى مى‏بریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مى‏بینى؟ نه، خودش را نمى‏بینم. اثرش را مى‏بینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مى‏گوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مى‏گویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کرده‏اند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مى‏کند، پنج هزار نوع انگور درست مى‏کند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مى‏کنیم.
4- دید وسیع
گوشه‏اى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانه‏هاى زمین پهلوى شما کوچکتر مى‏شود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانه‏ها کوچکتر مى‏شود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مى‏زند و مى‏گوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمى‏گیردش، غرور نمى‏گیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مى‏کند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مى‏کند، مشک کم آب لق لق نمى‏کند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مى‏زنند، هر عطسه و سرفه که مى‏کنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مى‏گذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مى‏کشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مى‏کرد، مى‏فرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مى‏دهیم، مى‏گوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خوانده‏ام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مى‏گویند چقدر عبادت مى‏کنید، مى‏گویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مى‏گویند چقدر عبادت می کنید؟ مى‏گوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مى‏گوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناخته‏ام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمى‏گیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مى‏خواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مى‏خواند بعد از نماز شبش دعا مى‏کند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظه‏ام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همه‏اش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) ‏فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مى‏دهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمى‏فروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مى‏ارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مى‏فرماید هر کس مى‏خواهد ببیند نرخش چقدر است، مى‏تواند ببیند چقدر گول مى‏خورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمى‏تواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مى‏کند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمى‏کنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مى‏خوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامت‏ها تو را کج نمى‏کند، ما با تشویق گرم مى‏شویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مى‏شود و یا یک دانه خرما گرم مان مى‏شود.
ببینید امام چه مى‏گوید، الان محبوب‏ترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مى‏گوید من فقط مى‏خواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مى‏گوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مى‏گوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مى‏دهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مى‏گوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مى‏گویند دید وسیع، اوج مى‏گیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمى‏ترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مى‏گفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مى‏گفت دو تا سرهنگ‏ها مى‏لرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مى‏گویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمى‏ترسد، تشویق‏ها، ترفیع‏ها الى آخر.
در هندسه مى‏گویند شما اگر یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایره‏اى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مى‏گویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمى‏کند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مى‏آیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمى‏کنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مى‏رسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باخته‏ام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مى‏گیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مى‏گیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویه‏ها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مى‏سازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مى‏سازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مى‏کند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مى‏تواند به عالى‏ترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مى‏آورم، سه نفر نمى‏خورند، به احمد آقا مى‏گویند چرا نمى‏خورى، مى‏گوید قهر کرده‏ام. دیگرى نمى‏خورد مى‏گوییم شما چرا نمى‏خورى؟ مى‏گوید از بس خورده‏ام دیگر میل ندارم. سومى مى‏گوییم چرا نمى خورى؟ مى‏گوید من نمى‏خورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمى‏خورند اما هدفشان فرق مى‏کند. یکى نمى‏خورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمى‏خورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مى‏کند، جراح هم شکم پاره مى‏کند، از چاقو کش ده هزار تومان مى‏گیرند، به جراح ده هزار تومان مى‏دهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحله‏اى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمى‏خواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مى‏خواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمى‏شود، افرادى مى‏بینید بحث مى‏کند سر کفش، سر کلاه، قهر مى‏کند، خودکشى مى‏کند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مى‏پاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئله‏اى آن را تکان نمى‏دهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مى‏فرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزش‏هایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثه‏اى او را تغییر نخواهد داد و نمى‏دهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مى‏آید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبه‏ها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمى‏نویسم. گفتند: زندان را اضافه مى‏کنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمى‏گویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مى‏گوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مى‏گوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمى‏کند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (1)
Add Comment
  • محمد

    سلام علیکم. چند بار تکرار شده.