اولین شهید کربلا مسلم بن عقیل – 3

موضوع: اولین شهید کربلا مسلم بن عقیل (3)
تاریخ پخش: 70/05/10

بسم الله الرحمن الرحیم

1- آب و مسئولیت ما
در خدمت برادران و خواهران هستیم که در سازمان آب اشتغال دارند بحثمان ادامه هفته گذشته است، من یک جمله راجع به آب صحبت کنم و بعد هم بحثمان را در هفته گذشته ادامه دهیم.
اصولاَ تنها جایی که از زمان قدیم حتی قبل از طاغوت یعنی تا زمان طاغوت آرم خوبی داشت و از قرآن بود همین سازمان آب بود. حالا بعد از انقلاب خیلی از نهادها و ارگانها و اداره‌ها آرمشان، آیه قرآن شد. اما سازمان آب این آیه «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‌ءٍ حَیٍّ» (انبیاء/30) آیه عجیبی است. مریض شده بودم ما را خواباندند بیمارستان و چند تا سرم به ما وصل کردند چشمهایم باز شد بعد دکتر آمد گفت: آقای قرائتی بهتری گفتم: خیلی.
گفت: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‌ءٍ حَیٍّ» گفتم: خوب حالا معنایش را فهمیدم. چون چند تا سرم خوردیم و راه افتادیم گفت: این است که قرآن می‌گوید «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‌ءٍ حَیٍّ» (انبیاء/30).
حالا واقع آن این است که همه چیز بند به آب است و اکثر شهرهای ما کمبود آب دارد. خواهران و برادران باید توجه داشته باشند که مصرف آب اضافه‌اش اسراف است.
فتوای امام(ره) این بود که اگر کسی پول آب هم بدهد باز هم گناهکار و ضامن است. پول هم که بدهی چون این مصرف اضافه باعث می‌شود که عده‌ای آب گیرشان نیاید، با پول دادن مشکل شما حل نمی‌شود به ما گفته‌اند برای وضو با یک چارک آب می‌توانیم وضو بگیریم. و برای غسل با 3 کیلو آب می‌شود غسل کرد. و هر کس در وضو بیش از یک چارک آّب و بیش از 3 کیلو آب برای غسل مصرف کرد، اسراف است. اسراف گناه کبیره است و کسی که گناه کبیره انجام دهد، فاسق است. برای رضای خدا از آب کمتر استفاده شود از اسراف آب جلوگیری شود. ما داشتیم کشورهایی که آب را می‌جوشانند بندگان خدا، تصفیه می‌کنند چند تا کار روی آب می‌کنند تا قابل استفاده شود بخصوص آب تهران که باید صرفه جویی بیشتر شود.
خدایا آنچه در آب اسراف کردیم، آنچه گناه کبیره کردیم ببخش. حالا ادامه بحث. بحثمان درباره اوضاع کوفه بود. و زندگی مسلم بن عقیل. تیتر بحثمان را من بنویسم: وضع کوفه عزل فرماندار نصب فرماندار جدید – حکومت نظامی – اعدام و تبعید و فرار شیعیان دستگیری واسطه‌ها مسلم، هانی یک مقدار درباره اینها صحبت کنیم.
2- موقعیت جغرافیایی کوفه
اما کوفه… کوفه هفت تا محله داشت در معجم البلدان می‌گوید هشتاد هزار خانه داشت من اشتباه کردم گفتم چهار هزار تا یا چهل هزار تا. هشتاد هزار تا خانه داشت. هر خانه‌ای 5 نفر داشته باشد می‌شود جمعیت چهار هزار نفر. در 340 سال پیش. شهر چهار صد هزار نفری خیلی معلوم می‌شود شهر با عظمتی بوده.
یک حدیث یادم آمد بگویم هر چند این حدیث ممکن است توقع مردم را از دوست بالا ببرد، ولی من بگویم دیگر.
امیرالمؤمنین فرمود: توجه. توجه. ‌ای مردم کوفه! بر شما حکومت کردم با اینکه مدت حکومتم 5 سال بود. با اینکه مدت حکومت کم بود در این 5 سال هم جنگ صفین و نهروان و جمل بود و انواع ناآرامی‌ها و گروهکها و جنگها در عین حال برای همه شما یک خانه درست کردم. منتها خانه‌های قدیم خانه‌های کوچکی بوده و حتی فرمود: من اجازه نمی‌دهم شما خانه‌هایتان را با حصیر بسازید حتما باید با آجر یا خشت باشد بخاطر اینکه اگر خانه‌هایتان از حصیر باشد با یک حرکت می‌توانند شهر را به آتش بکشند. و آب آشامیدنی همه شما را درست کردم. (حدیث است یک وقت خیال نکنید من شعار می‌دهم). امیرالمؤمنین فرمود: برای چهارصد هزار نفر با آن وضع هرکدامتان یک سرپناه داشتید برایتان سرپناه تهیه کردم آب آشامیدنی‌تان درست شد و مسأله نانتان هم درست شد. نان و آب و مسکنتان را درست کردم با اینکه 5 سال بیشتر حکومت نکردم. و با اینکه در این چند سال چندین جنگ مهم داشتیم.
منتها چطور شد که حضرت امیر موفق شد آب و نان و مسکن مردم را تهیه کند، دو جنبه دارد: یکی اینکه جلوی بریز و بپاشها را یک مقدار می‌گرفت. صرفه جویی می‌کرد. تجملات را کم می‌کرد. ما اگر همه اداره هایمان مثل مدرسه باشد الآن کمبود مدرسه نداریم. مدرسه سازی چیست؟ سیمان، آجر، گچ. اگر همه اداره‌ها را وقتی می‌سازند سیمان و آجر و گچ باشد منتها وزارتخانه‌ها خیلی از اینها از زمان طاغوت مانده. اما خوب بالاخره وقتی رفتیم سنگ مرمر کنیم قهرا بسیاری از روستاها مدرسه گیرشان نمی‌آید. یک مقداری ولخرجی‌ها می‌شود اگر غذا، غذای ساده باشد، خیلی‌ها می‌توانند مهمانی بگیرند. اگر در ازدواج مهریه کم باشد خیلی‌ها می‌توانند مشکلشان را حل کنند. اگه به کسی گفتند پاشو، پا شود خیلی‌ها که اتاق خالی دارند که می‌دهند که می‌گویند بدهیم پا نمی‌شود. با دو دست رختخواب زندگی کنیم، از میز و تخت بگذریم منتها یک جوری است که بنده هم که تصمیم می‌گیرم که نگذارم، فشار، که آقا مگر می‌شود؟ مگر می‌شود؟ بنده خودم در زندگی خودم شکست خوردم. یعنی گاهی از وقتها تصمیم گرفتم که این کار را نکنیم بعد دیدم که می‌گویند نمی‌شود اینقدر می‌گویند نمی‌شود که دیگر خدا رحمت کند شهید مطهری را می‌گفت: بعضی چیزها اولش حرام است بعد مثال برای من می‌زد و می‌گفت: روزهای اولی که یخچال پیدا شده بود می‌گفتند یخچال اسراف است حرام است یک مدتی گذشت از حرامی درآمد شد جزو تجملات. هر کسی یخچال داشت می‌گفتند در خانه‌اش یخچال دارد مثل امروز می‌گوییم وان دارد. شد جزو تشریفات و تجملات. یک مدتی شد جزو مباهات یک مدتی شد جزو مستحبات. الآن به هر کسی بگویی واجب چیست؟ می‌گوید: واجب یخچال است. یعنی زندگی به قدری فتیله‌اش گرفته بالا (خود مرحوم مطهری می‌گفت در اهواز قدم می‌زدیم) می‌گفت: گاهی وقتها تجملات از سویی حرام می‌شود از سویی واجب اینطوری است. والله مراسم عقد را بی تالار هم می‌شود منتها یک پول تالار یک زن و شوهر دیگر عروس و داماد می‌شوند. یک دختر و پسر عروس داماد می‌شوند. یک مقداری باید زندگی را روی شمعک آورد. اگر این طور که داریم پیش می‌رویم چشم و هم چشمی در ازدواج در مهریه در مصرف در تغییر مدل ماشین، مدل، مدل، مدل…
این رقمی که داریم پیش می‌رویم و با این گرانی که هست جمعیت زیاد می‌شود در آمد زیاد نمی‌شود بهرحال این طور که داریم می‌رویم به جای خوبی نمی‌رسیم باید یک مقدار برگردیم.
این مقدار هم دو سه نفر می‌خواهد مثل رجاییکه خط شکن باشد که خودش لباس ساده بپوشد بعد بگوید بسم الله همه لباس ساده. گرچه بعضی از حرفها را من مسئول مملکتی نیستم حرفی هم بزنم می‌گویند ارتجاییهستی اما حضرت عباسی نصف مردم تهران مشکلشان را می‌توانند با دوچرخه حل کنند. بله یک وقت از جنوب شهر می‌خواهد برود شمال شهر. سربالایی است چهار فرسخ است با دوچرخه نمی‌شود اما الآن افراد ما یک خیابان 500 متری را حتما باید سوار تاکسی بشویم. ترافیک، دود و گازوئیل، همه مشکلات. نصف مردم تهران مشکلشان با دوچرخه حل می‌شود نصفشان با ماشین حل می‌شود. مگر می‌شود سوار دوچرخه شود؟ الآن اگر بنده را سوار دوچرخه کنند مثل این است که امامه‌ام را بردارند یعنی اینقدر برای من آبروریزی است.
اگر مصرف را در آب کم کنیم، در تالار، در لوستر، در چیزهای تجملی… باید خلاصه یک مقدار برگردیم صرفه جویی کنیم. هشت بار گفته‌ام دفعه نهمین بار است می‌خواهم بگویم بعضی چیزها را باید صد بار گفت می‌گویند چوب سفت را هی باید تبر زد تا بشکند.
بسیاری از کشورها که تولید کننده چوب و کاغذ هستند کتابهای آموزش و پرورششان را یک کتاب که چاپ کردند و سه سال می‌خوانند و ما که خریدار کاغذ و چوب هستیم کتاب را که می‌دهیم به آقازاده دبیرستانی سال بعد دور می‌اندازد چه مانعی دارد یک کتاب را یک دبیرستانی دو سال بخواند. آن وقت سالی 130 میلیون جلد کتاب 130 میلیون 5 تومان و 10 تومان این پول به کجا کشیده می‌شود هر سال چند تا شهرک برای معلمین آموزش و پرورش می‌شود ساخت بشرط اینکه دبیرستانی کتابش را پاره نکند عرض کردم گیر افتادیم یعنی خودمان، خودمان را گیر گذاشته‌ایم. نان نداریم بخوریم ولی حلقه طلا باید باشد دستمان خوب حالا حلقه طلا نباشد. یک مقداری اگر صرفه جویی نکنیم، فشار زندگی ما را منفجر خواهد کرد.
امیرالمؤمنین فرمود: مردم کوفه برای همه‌تان یک سر پناه درست کردم اما سرپناه ساده حضرت امیر که آمد چون قبل از حضرت امیر خلیفه اول و دوم و سوم و اینها یک نمایندگانی داشته‌اند بخصوص زمان خلیفه سوم بخور بخور راه افتاده بود حضرت امیر که آمده همه این مهره‌ها را که در کوفه چیده بودند فرماندار و بخشدار و شهردار و… همه را ریخت کنار. از نو مهره چینی کرد البته این کار حضرت امیر بود نسبت به خلفا. ولی متاسفانه وضع یک جوری است که الآن بعضی از وزراء و مدیر کلها و رئیس سازمانها که عوض می‌شوند همه مهره‌ها را عوض می‌کنند خیال می‌کنند او بنی امیه بود این امام حسین است. امام علی نسبت به بنی امیه این کار را کرد اما شما مسلمان هستید این هم مسلمان است. هیچکدام را هم نمی‌توانید آن طور که باید همه مشکلات را حل کنید. یک سری مشکلات را نمی‌شود حل کرد. می‌گفت: دوتا پیشنماز به هم تعارف می‌کردند آن می‌گفت تو برو جلو بایست آن یکی می‌گفت نخیر تو برو جلو بایست. یک نفر گفت آقا به هم تعارف نکنید حمد و سوره هر دو درست است عدالت هم هیچکدام ندارید بنابراین خیلی نمی‌خواهد با هم تعارف کنید. حالا نه آن آقایی که قبلی بوده و نه این آقایی که امروز آمده اگر می‌خواهند همه مشکلات را حل کنند همه مشکلات حل شدنی نیست.
امام زمان هم بیاید همه مشکلات حل نمی‌شود. مشکلات اصلی حل می‌شود وگرنه در زمان امام زمان هم دروغ و غیبت خواهد بود فحش و کتک کاری خواهد بود. اینها را از من بشنوید. زمان امام زمان (عج) هم یک سری گناه‌ها وجود دارد. امیرالمؤمنین چون آن مهره‌ها فاسد بود همه را ریخت کنار.
مردم یک عده ایرانی بودند و یک عده حبشی. اینها طبقه محروم بودند امیرالمؤمنین که آمد در کوفه حکومت را گرفت به این محرومان پست داد. یعنی حکومت افتاد دست حزب اللهی‌ها حزب اللهی‌های فقیر تحقیر شده. زراره از امام باقر(ع) نقل می‌کند که: برنامه حضرت امیر بود، رئیس حکومت بودند، در کوفه ایشان نماز صبحشان را می‌خواندند از صبح تا اول آفتاب یعنی تا آن وقتی که ایرانیها خواب هستند ایشان نماز می‌خواند و تعقیب می‌خواند (ساعت خواب ما)
ما دو جور زندگی داریم: 1- زندگی خروسی 2- زندگی غیر خروسی. حالا من غیر خروسی را اسم حیوان آن را نمی‌برم خروس‌ها شب‌ها می‌خوابند و سحرها پا می‌شوند. اسمش را نمی‌برم یک حیوان دیگر هست تا دو بعد از نصف شب بیدار است اما سحرها می‌خوابد.
ما زندگی‌مان، زندگی خروسی باید باشد. حدیث هم داریم خروسی زندگی کنید. یعنی شب زود بخوابید سحر بلند شوید. امیرالمؤمنین(ع) به ستاره‌ها گفت: ای ستاره‌ها آیا دیدید یک مرتبه علی سحر خواب باشد. امیرالمؤمنین سحر بلند می‌شود نماز جماعتش را می‌خواند تا اول آفتاب یک ساعت و نیم برای خودش ذکر و ورد و دعا داشت بعدش هم آفتاب که می‌زد، شروع می‌کرد به درس دادن. درس فقه و قرآن و بیشتر اینها که شرکت می‌کردند، فقرا بودند. پولدارها در کلاس حضرت امیر شرکت نمی‌کردند. این وضع کوفه در زمان حضرت امیرالمؤمنین علی(ع).
3- فرماندار کوفه قبل از یزید
بعد از حضرت امیر باز قدرت دست معاویه افتاد. معاویه شخصی را به نام نعمان بن بشیر فرماندار کوفه کرد. بعد دید این نعمان نمی‌تواند مردم را برای کربلا بسیج کند یعنی یزید دید که نعمان به درد نمی‌خورد. نعمان خودش گفت: من امام حسین را بهتر از یزید می‌دانم و من حاضر نیستم فرماندار باشم ولو این جنایت را انجام دهم. من نیستم.
بالاخره از کارهایی که شد این بود که یزید نعمان را عزل کرد و گفت تو ضعیف هستی. من در اینجا ضعیفی را می‌خواهم یک خورده معنا کنم. به بعضی‌ها می‌گویند ضعیفی کنارش می‌گذارند. ما دو تا ضعف در قرآن داریم یک ضعیف داریم که می‌گویند ضعیفی برای اینکه طرف را تحقیر کنند. نخیر ضعیف نیست خیلی هم قوی است منتها از نظر خط سیاسی می‌خواهند ایشان را بایکوت کنند می‌گویند برو. فلانی ضعیف بود کنارش کردم. گاهی می‌گویند ضعیفی، ضعف سیاسی است نخیر قوی است می‌خواهند بیرون کنند می‌گویند آدم ضعیفی است مثل اینکه به یکی از پیامبرها می‌گفتند: «وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفا» (بحارالانوار/ج12/ص373) به پیامبرها می‌گفتند شما به نظر ما ضعیف هستید. یک ضعف دیگر هم هست که ضعف واقعی است مثل اینکه پیامبر به ابوذر گفت: ‌ای ابوذر«وَ إِنَّا لَنَراکَ فِینا ضَعِیفا» ابوذر هستی انقلابی هستی خیلی هم آدم خوبی هستی اما مدیریت تو کم رنگ است. و لذا ابوذر انقلابی را امیرالمؤمنین و رسول اکرم(ص) هیچ پستی به ایشان ندادند. اما سلمان فارسی را پست دادند. به ابوذر گفت: خیلی انقلابی هستی اما فقط به درد کارهای بزن بکوب می‌خوری. مدیریت نداری.
پس دو تا ضعف داریم: یک ضعف تهمتی و یک ضعف واقعی.
4- فرماندار کوفه زمان یزید
فرماندار کوفه نعمان بود. او را برداشتند و ابن زیاد را فرماندار کردند. ابن زیاد که فرماندار شد کارهایی را کرد. البته ابن زیاد با حفظ سمت یعنی فرماندار بصره بود گفتند ضمن اینکه فرماندار بصره هستی فرماندار کوفه هم باش. حالا ابن زیاد چه کرد که کوفه را عوض کرد.
حرکتهای ابن زیاد: 1- بدار بستن نماینده امام در بصره. نه اینکه فرماندار بصره بود حالا هم تازه فرماندار کوفه شده وقتی می‌خواست از بصره برود و کوفه را تسخیر کند نماینده امام در بصره را به دار بست.
2- پانصد چهره را با خود برد. وقتی می‌خواست از بصره برود کوفه را بگیرد پانصد تا از آدم‌های سرشناس که در بصره بودند که احتمال می‌داد که این پانصد نفر امکان دارد مردم را جمع کنند و خط بدهند و راه پیمایی راه بیندازند. اینها را با خودش برد که کسانی که در بصره می‌مانند مثل هروئینی‌های چرتی باشند. آنهایی که ممکن بود آمپول قوت باشند برای مردم بصره با خودش برد. این کارها را می‌کردند مثلا مأمون الرشید نگران بود که امام رضا(ع) در مدینه کودتا کند. امام رضا را می‌برد و ولیعهدی را به او داد که در آستین خودش باشد.
خیلی ائمه ما را از مدینه به این طرف و آن طرف می‌بردند که نکند ایشان در آن شهر مردم دورش را بگیرند و یک حکومتی تشکیل بدهد، کودتا کند علیه ما. از هر کس می‌ترسیدند با خودشان می‌بردند.
3- حکومت نظامی در کوفه. تا وارد کوفه شد حکومت نظامی کرد یعنی رفت و آمدها را کنترل کرد و گفت کسی رفت و آمدی نداشته باشد.
4- تمام سران کوفه را دعوت کرد از اینها امضا گرفت گفت: باید هر خبری هست به من بدهید و گرنه اعدام می‌شوید.
این کارهایی بود که در کوفه شد.
5- مسلم و هانی
حضرت مسلم از طرف امام حسین وارد کوفه شد و پیشواز بود. این کار را پیامبر هم کرده بود پیامبر قبل از آنکه وارد مدینه شود یک جوانی را به نام مشعف فرستاد گفت: تو برو با مردم بیعت کن برای مردم نماز بخوان به مردم قرآن یاد بده تا من بیایم. یعنی قبل از اینکه خودش بیاید یک نمایند فرستاد که اوضاع را بررسی کند.
حضرت مسلم هم قبل از امام حسین وارد کوفه شد و رفت خانه هانی.
حالا بد نیست زندگی هانی را هم بشنویم.
قبل از کربلا یک کربلای واقعی در کوفه واقع شد. حوادث کوفه، حوادث مهمی است.
اگر اسمش را بگذاریم کربلای دوم یا کربلای کوچک درست گفتیم.
هانی چه کسی بود. پیرمردی از شیعیان امیرالمؤمنین و از یاران امام حسین(ع) بود خیلی محبوبیت داشت 12 هزار تا مسلح داشت و یکی از چهره‌های کوفه بود. مسلم وقتی وارد کوفه شد منزل هانی میهمانی رفت. ابن زیاد (صدام حسین آن زمان) وارد کوفه که شد دنبال هانی فرستاد گفت: بیا ببینیم. هانی خودش را زد به مریضی. مزدورها و مامورها رفتند هانی پیرمرد 90 ساله را آوردند. هانی وارد که شد، سلام نکرد. گفت: مسلم خانه شماست. گفت: بله گفت: بیرونش کن. گفت: مرد هستم مرد میهمان را از خانه بیرون نمی‌کند. گفت: تو را می‌کشیم. گفت: بکشید. چرا راهش دادی؟ گفت: تشریف آورده قدم ایشان به روی چشم.
در خانه‌ات اسلحه جمع می‌کنی؟ نه. محبوب هستم یک پیرمرد 90 ساله مقیم کوفه فامیل دارم قبیله دارم محبوبیت دارم یار خیلی دارم 12 هزار تا یار دارم ولی اسلحه جمع نمی‌کنم.
گفت: حالا حرفت چیست؟ گفت: من فکر می‌کنم تو باید بروی.
مثل اینکه به صدام بگویی من فکر می‌کنم تو باید عراق را بگذاری و بروی. گفت: من فکر می‌کنم شما حکومت را بگذاری دست حضرت مسلم که لیاقت و تقوایش از تو خیلی بیشتر است خودت هم برو. به آن هم خیلی بر خورد. دو تا فرمانداری به عهده دارد از طرف حکومت یزید و حالا می‌گوید برو. گفت: تو برای من تعیین حکم می‌کنی. این پیرمرد 90 ساله آن هم قلدر چنان با مشت کوبید به دماغ و سر و صورتش این پیرمرد افتاد از سر و مغزش خون جاری شد.
این پیرمرد هانی دید می‌خورد طاقت نیاورد یک مامور آنجا بود یک خنجر بغلش بود با اینکه پیر بود رفت این خنجر را بگیرد که بزند به ابن زیاد همین که خواست خنجر را از مامور ابن زیاد بگیرد، تا دیدند نفسی دارد باز زدنش. مردم فهمیدند که پیرمرد 90 ساله به عنوان میزبان حضرت مسلم احضار شده و دارد کتک می‌خورد. همان 12 هزار نفر یار در کوفه جمع شدند که اینجا یکی از آخوندهای درباری که امام فرمود از ساواکی‌ها بدتراست. یک آخوند درباری داشتیم به نام شریح قاضی این نامرد آمد در کاخ دید هنوز زنده است. رفت بالای پشت بام به مردم گفت: ‌ای مردم! ای جمعیتی که دور کاخ جمع شده‌اید هانی را من ملاقات کردم خطری برایش نیست سالم است بروید. مذهب علیه مذهب که می‌گویند این است. حرف این قاضی نامرد درباری باعث شد که مردم مطمئن شدند. سالها شریح قاضی در کوفه قاضی بود. مردم هم پراکنده شدند رفتند. وقتی مردم رفتند هانی را بردند محله گوسفند فروش‌ها بین گوسفند‌ها سرش را بریدند. پیرمرد 90 ساله را.
به جرم این که تو چرا مسلم بن عقیل را در خانه‌ات راه دادی و دیگر آب از آب گذشته بود یعنی دیگر انقلاب را شریح قاضی خاموش کرد. اگر این قاضی نبود شاید مردم از سر دیوار هم بود می‌ریختند و ابن زیاد را یک بلایی سرش می‌آوردند.
از کسانی که جلوی انقلاب را گرفت شریح قاضی بود.
از امام زمان(ع) یک زیارتنامه ایشان نقل شده حضرت وقتی زیارت می‌کند می‌گوید: السلام علیک یا هانی بن عروه. یعنی سلام به تو پیرمردی که میزبان مسلم بودی یعنی به خاطر اینکه شهید شد آن هم به نحو تحقیر، امام زمان در زیارتنامه‌اش به ایشان سلام می‌کند.
ابن زیاد گفت وقتی خواستی سر هانی را در محله گوسفند فروشها ببری، حرف آخرش چه بود؟
گفت: حرف آخرش این بود: «اللهم الی رحتمک و رضوانک» (بحارالانوار/ج44/ص357) خدایا می‌آیم به سوی رحمت تو و رضوان تو یعنی با قلبی آرام دلی آرام. اینطور نبود که بگوید ول کنید مرا.
6- عبدالله‌بن یقتر
شهید دوم که باید بگوییم کوفه کربلای کوچک، شخصی بود به نام عبدالله یقتر که مجتهد و فقیه بود و پیر مرد بود و صحابی بود. یعنی با اینکه زمان امام حسین بود ولی زمان امام حسن هم و زمان امام علی هم بود زمان عثمان و زمان عمر و زمان ابوبکر و زمان پیامبر هم بود. صحابی به کسی می‌گویند که پیامبر را دیده و با پیامبر گفتگو کرده بود. این پیرمرد صحابی نامه بر بود نامه می‌آورد بین مسلم و امام حسین(ع).
ایشان هم وقتی کوفه تسخیر شد دستگیرش کردند گفتند که شما باید وضع نامه را بگویی در نامه چیست؟ نامه کجا می‌بری؟ هر چه در باره نامه است بگو. گفتند: می‌کشیم تو را. گفت: از مرگ نمی‌ترسم.
این پیرمرد را هم بردندش بالای دارالعماره آنجا محل حکومت بود. کاخی که ابن زیاد در آن بود. پیرمرد صحابی حالا نمی‌دانم سن ایشان 80 یا 90 یا 100 ساله بوده هر چه بوده از 70 به بالا بوده سن این پیرمرد را هم که به خاطر اینکه نامه رسان بود و چیزی را لو نداد. ابن زیاد او را برد بالای پشت بام و دست و پایش را بستند و از روی پشت بام پرتش کردند. پیرمرد که افتاد دست و پایش شکست باز یک آخوند را فرستادند که این هم در کوفه قاضی و فقیه بود در کوفه که گفتند برو ببین اگر زنده است او را بکش. و این آخوند و قاضی درباری سر آن پیرمرد را برید.
آخر می‌دانید اینها را برای چه می‌گویم. ممکن است در ذهن شما بیاید که چطور شد مردم کوفه جزو سپاه ابن زیاد شدند آنجا که پایتخت حضرت علی بود. چرا ضد علی شدند؟ وقتی می‌ریزند کمیل‌ها را می‌گیرند عده‌ای را فراری می‌دهند عده‌ای را تبعید می‌کنند عده‌ای را می‌کشند، دیگر باقی مردم هم می‌ترسند. شما حساب کنید سال 42 مردم ورامین دم پل باقر آباد قسمت باقر آباد حرکتی برای انقلاب شد در سال 42. منتها یک جمعیتی را شهید کردند و ده، بیست نفر هم ترسیدند. دوباره مردم شناختشان، سیاستشان، دینشان و شناختشان نسبت به امام زیاد شد و دیگر سال 57 گفتند تانک توپ مسلسل دیگر اثر ندارد. این شعار اگر سال 42 بود آن سال پیروز می‌شدند. چطور شد کوفه پایتخت علی ضد علی شد؟ این طور شد.
پیرمرد 80 – 90 ساله را آخوند درباری می‌آید گردنش را می‌زند.
پیرمرد 90 ساله را می‌برند بین بزغاله‌ها سرش را می‌برند. خوب تو می‌خواهی بکشی جای مناسب بکش. می‌گفت نه در بازار حیوان فروش‌ها باید بکشیم. یعنی بزرگترین تحقیر را می‌کردند تا خوب زهر چشم از مردم بگیرند. شبیه این کار را صدام می‌کند مرد را می‌آورد روبروی زنش می‌زد یا زن را روبروی شوهرش می‌زد یعنی این کارهایی که شخصیت طرف را خورد کند.
7- قیس بن مسهر صیداوی
یکی از کسانی که خیلی مهم بود مسأله قیس بن مسهر صیداویی که جمهوری اسلامی هم فیلمش را ساخت از فیلم‌های خوب که صدا و سیما در فیلم‌هایی که ساخته، فیلم قیس بوده شاید دیده‌اید.
قیس که بود؟ ایشان یک جوان خیلی چابک و اهل کوفه بود. بارها نامه می‌آورد بین امام حسین و مسلم یک مرتبه مزدورها او را گرفتند. تا دید می‌گیرندش نامه را خورد.
دستبند دستش زدند بردند پهلوی ابن زیاد (فرماندار کوفه) فرماندار گفت چون تو مأمور نامه بین مسلم و امام حسین بودی می‌کشیم تو را جز اینکه یک کار بکنی. همه مردم را جمع می‌کنیم تو برو روی منبر لعنت بر امام حسین بفرست و بگو درود بر بنی امیه. گفت: باشد.
خوب فرماندار خیلی خوشحال شد تمام مردم را جمع کرد و خود ابن زیاد هم آمد و نشست.
(گفتم کوفه هشتاد هزار خانه داشت خانه‌ای پنج نفر می‌شود 400 هزار نفر) یک جمعیت انبوهی آمدند. این جوان رشید کوفی آمد و رفت منبر. گفت: بسم الله الرحمن الرحیم خدا لعنت کند بنی امیه را. خدا لعنت کند ابن زیاد را. درود بر حسین درود بر علی. این هم از آن شیرین کاری‌هایی بود که آن جوان کرد. اینها خیلی شیرین کاری هست.
زمان شاه یک ساواکی مرد. رفتند سراغ یک آخوند که بیا مسجد برو روی منبر. گفت: باشد می‌آیم. بعد نرفت گفتند: چرا نرفتی؟ گفت: من گفتم می‌آیم که شما دست از سر آخوند‌های دیگر بکشید. و سراغ آخوند دیگر نروید خودم هم نمی‌آیم. که همچین ساواکی در مردنش تحقیر شود. البته حال بیچاره را گرفتند.
از آنجا که خدا می‌خواهد آبروی کسی را بریزد اینطور آبروی کسی را می‌ریزد. این هم ماجرای قیس. بعد به امام حسین گفتند: ‌ای امام حسین! نامه رسان جوانت شهید شد.
چه کسی؟ قیس. قیس شهید شد؟ چطور؟ دستبند دستش زدند نامه را خورد گفتند بگو در نامه چه کسانی نامشان بوده و او نگفت. گفتند یا اعدام یا برو روی منبر چنین کاری بکن و ایشان چنین شیرین کاری کرد. امام حسین چشم هایش پر از اشک شد نتوانست خودش را نگهدارد. اشکها جاری شد این آیه را خواند. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‌ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر» (احزاب/23) یعنی یک عده از مومنین به عهدشان وفا کردند و ملاقات کردند و ما هم در انتظار یک چنین سرنوشتی هستیم. و اما مسلم.
هانی پیرمرد 90 ساله، عبد الله یقتر باز یک پیرمرد دیگر. قیس بن مسهر یک نفر دیگر اینها چهره‌های محبوبی بودند که روبروی مردم شهید می‌شدند و خلاصه مردم را حسابی زهر چشم گرفتند. مردم ترسیدند وقتی می‌گفتند برویم کربلا. بخواهیم یا نخواهیم می‌آییم ما تا صدام زنده است خوب ارعاب را می‌توانیم معنا کنیم یعنی چه.
اگر صدام بگوید امشب بمب باران می‌کنیم واقعا همه می‌ترسند. چون تنها کسی که بر حرفهایش عمل می‌کند، صدام است، راست می‌گوید.
می‌گویند یک کسی به یک کسی تعارف کرد بیا برویم خانه ما بالاخره یک نان و پنیری هست آخر از بس که می‌گویند نان و پنیر ولی می‌برند پلو می‌دهند، این هم فکر کرد پلو است. در حالی که نان و پنیر بود و از پلو خبری نبود. نشست نان و پنیر را خورد و هیچی نگفت. در خانه را وسط غذا خوردن می‌زدند فقیری بود گفت ندارم برو گفت بده در راه خدا گفت می‌آیم می‌زنمت تا گفت می‌آیم می‌زنمت میهمان گفت فقیر برو این حرفهایش راست است به من گفت نان و پنیر، نان و پنیر داد. خوب مسأله ابن زیاد را که چطور می‌شود یک شهر را گرفت، شیعیان را تبعید کرد، اعدام کرد. شیعیان را فراری داد، یک عده افراد 90 ساله ریش سفید محبوب و یار امام حسین را در بازار گوسفند فروشها با آن ذلت و تحقیر شهید کرد. می‌شود یک مرتبه یک شهر را اینطوری…
8- سرنوشت و عاقبت مسلم و ابن زیاد
مسلم را می‌آورند تا بکشند خوب مسلم در خانه نشسته بود دید صدای اسب می‌آید فوری بلند شد آمد بیرون. گفت نریزید در خانه، این خانمی که دعوت کرده از من (طوعه) این زن با شرافت که هیچ کس مسلم را راه نداد خانه‌اش جز این زن خوب بریزند خانه‌اش این زن می‌ترسد، بلند شد رفت کوچه 35 نفر از طرفداران ابن زیاد را به هلاکت رساند یک نفره 35 نفر را کشت اما ابن زیاد. نمی‌دانم خبر دارید یا نه؟ امام حسین را عاشورا کشتند. ابن زیاد را هم روز عاشورا کشتند منتها لباس زنانه پوشیده بود ابن زیاد داشت فرار می‌کرد. خیلی فرق هست مسلم را وقتی می‌خواستند بگیرندش باز در آستانه مرگ 35 نفر را کشت و با مردانگی شهید شد ولی او لباس زنانه پوشید و…
بعد رفت در یک خانه پنهان شد صاحبخانه گفت: دنبالت هستند می‌خواهند بگیرندت گفت هر چه می‌خواهی بهت می‌دهم هر جا می‌خواهی مرا پنهان کن گفت: خیلی خوب حالا باش تا ببینم چه می‌شود. مردم فهمیدند که در این خانه رفته صاحبخانه که رفت مسجد نماز بخواند، گرفتند او را کشتند و گفتند چرا ابن زیاد را در خانه‌ات پنهان کردی.
مسلم وارد دربار شد. سلام نکرد. چند تا جمله ابن زیاد گفت و مسلم جواب داد. یک مرتبه ابن زیاد شروع کرد به فحش دادن. ابن زیاد فحش که داد، دید که دیگر فحش نمی‌تواند بدهد. مسلم گفت اگر به فحش رسیده سبحان الله من دیگر حرف نمی‌زنم.
زدن دهان مسلم و دندانهاش را شکسته شد. لبش پاره شد. یک مرتبه مسلم گفت: آب، یک نفر گفت: من آب به تو نمی‌دهم.
حالا اینجا را بد نیست یاد بگیرید. نکته دقیقی است زیادی توجه کنید.
مسلم را گرفتند دندانش را شکستند گفتند آب، یک نفر گفت آب به تو نمی‌دهم. بعد می‌دانید این چه کسی بود این آقایی که گفت آب به تو نمی‌دهم بابایش یک جایی پستی داشت و مسئول مملکتی بود ولی به خاطر خیانتهایش امیرالمؤمنین عزلش کرده بود. ایشان ناراحت بود که چرا علی بابایم را از پست عزلش کرده بنابراین من هم به تو آب نمی‌دهم. انتقام ببینید چه شد. و کجا انتقام گرفت. بالاخره یک نفر دیگر آب آورد ولی تا رفت بخورد لب خونی بود نتوانست بخورد برگرداندند و تشنه سر مقدسش را از بدن جدا کردند.
9- وصیت مسلم
اما وصیت. سه تا وصیت کرد. وصیت اولش را می‌گویم: 1- گفت: من هفتصد درهم بدهکار هستم من از این هفتصد درهم بدهکارم چند تا درس نوشته‌ام: 1- از مردم ناراحتم ولی حق مردم را باید داد.
18 هزار نفر مردم کوفه با من بیعت کردند ولی همه خیانت کردند. آنها نامرد هستند ولی باید طلبشان را بدهم. پس اگر به نامرد بدهکاری بده نگو پول این نامرد را می‌خورم مسلم نامردی دید ولی چون بدهکارم حق مردم را بدهید گرچه طرف نامرد باشد.
2- مسلم خیلی از بیت المال پهلویش بود ولی برای زندگی شخصی‌اش هفتصد درهم قرض کرد از این معلوم می‌شود که معنایش این است که گاهی آدم ماشین زیاد در اختیارش است اما اگر یک وقت با خانمش می‌خواهد برود تفریح با ماشین دولت نرود. بیت المال دارد چون نماینده امام حسین بود خیلی پول به او داده بودند ولی برای زندگی شخصی خود هفتصد درهم قرض کرد. مسأله دیگر بدهکاری من داده شود تا در قیامت گرفتار نباشم. مسأله مال مردم شهید را خداوند همه گناهانش را می‌بخشد اما اگر این شهید بدهکار باشد خداوند نمی‌بخشد. مال مردم را خون شهید هم جبران نمی‌کند. و مال مردم چیست؟ ماشین و اتوبوس مال مردم است سوار می‌شوی تیغ می‌کشی. روی آسفالت گرم با ماشین می‌روی. شیر آب را بیخود باز می‌کنی و نمی‌بندی.
اگر یک جایی که باید نرویم می‌رویم. مال مردم یعنی مال دولت مال مردم چه مال حکومت باشد چه مال فرد باشد. شما اگر لباس مرا بدزدی و من لباس شما را بدزدم من اگر لباس شما را دزدیدم دزدی فرد از فرد است. ولی اگر از بیت المال چیزی بردارم دزدی از امت است. مواظب باشیم یک خورده حق الناس را دقت کنیم گاهی وقتها که گرانی پیش می‌اید آدم فکر می‌کند چه کند، می‌گوید می‌دانی خیلی گرانی است نمی‌شود این کارها را کرد گرانی باشد.
دو رقم میوه می‌خوریم. حالا گران شده یک رقم بخوریم. دو نوبت میوه می‌خوردیم گران شد یک نوبت بخوریم. گرانتر شد یک در میان بخوریم به خودمان فشار بیاوریم اما جهنم را برای خودمان نخریم. اگر خدا بداند که ما تقوا داریم باران رحمتش را نازل می‌کند.
اما اگر ببیند تا یک خورده گران شد خودمان را به بی دینی زدیم. هی بدتر می‌شود. پس به خودتان فشار بیاورید تا تقوایتان پاره نشود. آن شاعر می‌گوید: امام حسین(ع) بدنش سوراخ سوراخ شد اما نتوانستند عزت و کمالش را سوراخ کنند. غیرت دینی امام حسین پاره نشد. ولی بدنش پاره پاره شد. بدنش پاره پاره شد ولی نگذاشت عزت و غیرتش لطمه‌ای ببیند.
در دارالعماره وقتی می‌خواهند او را بکشند. می‌گوید: می‌خواهم وصیت کنم. هیچ کس حاضر نشد گوش دهد. به عمر سعد گفت خواهش می‌کنم بیا گوش بده. ناز عمر سعد را کشید؟ برای حفظ حقوق مردم. گفت: هفتصد درهم بدهکارم.
تو خواهش می‌کنم هفتصد درهم را از فلانی بگیر و به فلانی بده. ببین تملق همه جا بد است اما برای حفظ حقوق مردم، تملق از عمر سعد هم… اینها همه‌اش نکات است. نگفت گور پدرشان حالا که اینها بیعت را شکستند من هم هفتصد درهم را بخورم. پول بیت المال داشت ولی مصرف نکرد ناز عمر سعد را کشید که حفظ حقوق مردم کند.
ولی «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‌» (طه/132). هزار و سیصد و چهل سال از ماجرای مسلم گذشت ابن زیاد عاشورا کشته شد. اصحاب امام حسین هم روز عاشورا کشته شدند یکی بعد از 1300 سال با عزت یکی همان زمان خودش با ذلت با این که لباس غیر خودش را پوشید این معنای «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‌» است.
خدایا همانطور که هانی گفت مسلم میهمان من است من میهمان را تحویل نمی‌دهم و به عهدم وفا می‌کنم، ما را به اسلام، مسلمانان با وفا قرار بده.
خدایا عده‌ای در کوفه بیعت کردند و بیعت خود را شکستند ما را بیعت شکن قرار نده.
امام حسین بدنش سوراخ سوراخ شد عزتش لطمه ندید. خدایا هر رقم فشار به ما می‌اید تقوی و عزت ما را لطمه دار قرار نده.
ایمان کامل. بدن سالم. عقل قوی. رزق حلال. علم مفید برای همه ما مرحمت بفرما.
رهبر ما. امت ما. و ناموس ما. مرز و کشور ما. حفظ بفرما. الهی آمین. توطئه خنثی. دستهای خائن قطع بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment