موضوع: اولین شهید کربلا، مسلم بن عقیل(2)
تاریخ پخش: 70/05/03
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی»
1- مسلمبن عقیل که بود؟
در جلسه قبل بحث ما در مورد حضرت مسلم بن عقیل بود. ولی چون در آستانه عاشورا بودیم، سفیر و نماینده امام حسین، پیشگام شهدای کربلا، نماینده امام حسین، فامیل امام حسین ما ایشان را کم میشناسیم. هفته گذشته چیزهایی که گفتیم چند چیز بود. 1- چرا به مسلم میگویند: مسلم؟ چون مسلم یعنی مسلمان! چرا به مسلم بن عقیل مسلم میگویند؟ چون آن سالی که پدرش مسلمان شد، خدا این پسر را به او داد. یک جا برای خواهرها اردویی بود. یکی از خواهرها که شوهر و بچه داشت حامله بود و آمده بود تا در اردو شرکت کند. تصادفاً قبل از موقع مقرر بچه متولد شد. به او میگفتند: اسمش را چه میگذاری؟ میگفت: چون در اردو متولد شده است، اسمش را اردو میگذارم. گاهی هم بچهها در ماه رمضان به دنیا میآمدند برای همین اسم آنها را رمضان میگذاشتند؟ یعنی گاهی اسم زمان را روی فرد میگذارند. گاهی اسم مکان را روی فرد میگذارند. گاهی اسم خاطره و تاریخ را میگذارند.
حالا این مسلم سالی که پدرش اسلام آورد، خدا این پسر را به او داد. اسمش را مسلم گذاشت. مادر مسلم ایرانی و پدر مسلم، عقیل برادر امیرالمؤمنین علی(ع) است.
ابوطالب چهار تا پسر داشت. هر پسر با هم ده سال فاصله داشتند. یعنی یک پسری چهل ساله، یک پسری سی ساله، بیست ساله، ده ساله بودند. فاصله سنی اینها ده سال بود. یک پسرش حضرت علی بود. یک پسر جعفر طیار بود. یک پسر عقیل بود. یک پسر هم طالب بود. مسلم بن عقیل فرمانده بوده است. هجده خاطره رزمی و نظامی در تاریخ از او ثبت شده است.
وقتی امام حسین در مکه بود، مردم کوفه نامه نوشتند که به اینجا بیا! اینجا درختها، نیروها و اسلحه و پولهای زیادی است. بیا ما به تو کمک میکنیم. ما کودتا میکنیم و حکومت بنی امیه و یزید را سرنگون میکنیم. امام حسین در مکه بود. چندین هزار نامهی دعوت فرستادند. امام حسین قبل از اینکه خودشان به کربلا و کوفه بروند، حضرت مسلم را فرستادند که مسلم شهید شد. حالا من یک مقدار از تاریخ مسلم را برایتان بگویم. اول اینکه حضرت مسلم در خطی که امام حسین نوشتند فرمود: «إنی باعث إلیکم أخی و ابن عمی و ثقتی من أهل بیتی» (ارشاد/ج2/ص39) مردم کوفه توجه توجه! نماینده من مورد وثوق من است. پسر عمه من است. برادر من است. یعنی آنقدر که امام حسین به او میگفت: برادر و این از اهل بیت من است.
حضرت مسلم وارد کوفه که شد، نامه امام حسین را خواند. مردم زار زار گریه کردند. عقیل برادر حضرت علی(ع) است. نه نفر از دودمان عقیل در کربلا شهید شدند. یعنی نه نفر از ذریه حضرت عقیل درکربلا جزو هفتاد و دونفر شهید شدند. خیلی خانواده مبارکی بود.
2- درس اول از بیعت مردم کوفه
حالا درس اول! امام حسین(ع) او را برادر خود معرفی کرد. خیلی حرف است که امام حسین، امام معصوم به کسی بگوید: تو برادر من هستی! اولین سفیر و اولین شهید و پیشگام شهدای کربلا مسلم است. بعد نامه را که خواند مردم زار زار گریه کردند. آدم از این عبرت میگیرد. به هر گریهای تکیه نکنی. عاشورا خیلی گریه کردند ولی بعد از عاشورا چه؟ یک چادر مشکی سر میکنی، گریه هم میکنی. بعد بیرون میرود و روسری سر میکند و موهایش را بیرون میگذارد. روز عاشورا یک مقدار چشم پاک میشود. بعد از آن دوباره چشم چرانی میشود.
چقدر پیامبر عنایت داشت. کسی نگاه به نامحرم نکند. پیغمبر روی حیوان نشسته بود. چون حیوان قوی بود دو نفره نشسته بودند. یک خانمی همینطور که پیغمبر سوار بود آمد مسأله بپرسد. خانم رنگ و سر و صورتش خوب بود. پیغمبر دید که او از پشت سر دارد نگاه میکند. یک چیزی دست پیغمبر بود. جلوی چشمش گرفت. این پشت سر از زیر نگاه میکرد. از بالا نگاه میکرد. یعنی چشم چرانی میکرد. داریم نگاه به نامحرم تیری از تیرهای شیطان است. آنوقت گاهی هم اثر میکند. نگاه که کرد، دنبالش علاقه و عشق و الی آخر… پیش میآید.
افرادی هستند که به خیلی کارها پای بند نیستند. اما روز عاشورا میآیند برای امام حسین اظهار علاقه میکنند. البته ما امید داریم که همین عشق و اشکی که نسبت به امام حسین دارند، همین «ان الحسین مِصْبَاحُ الْهُدَى» بلاخره همین علاقه به امام حسین او را عوض کند. خانمی زیارت عاشورا میخواند. وضع حجابش هم خیلی بد بود. آمد در ماشین نشست تا جایی برود. آقایی که راننده بود، دید این خانم قیافه حزب اللهی ندارد. ولی لبهای حزب اللهی دارد. زیارت عاشورا میخواند. گفت: خانم شما زیارت عاشورا میخوانی؟ گفت: بله! گفت: آخر یک مقدار غیر قابل درک است. گفت: آخر امام حسین این چنین دوست دارد. یک مقدار در ماشین با او صحبت شد. گفت: میشود شما من را به خانه برگردانی؟ به خانه برگشت و یک حجاب کاملی سر گرفت و گفت: متشکرم! یعنی همان علاقه به امام حسین آدمهایی را عوض میکند. منتها به شرطی که بخواهند عوض شوند. آخر گاهی طوری نباشد که ما سینهمان را زدیم. خرج هم دادیم. رفت تا سال دیگر! زار زار گریه کردند ولی بعد گریهها را زیر پا گذاشتند. این درس اول است برای اینکه گریههای عاشورا از بین نرود. ببینید خوب شدن آسان است ولی باید این را حفظ کرد. زایمان، خانه ساختن، قالی بافتن، اینها مشکلی ندارد. عقد کردن یک ماه یا دوماه طول میکشد. اینکه آدم انتخاب کند یک سال، دو سال طول میکشد. زن داری طول میکشد. زایمان نه ماه طول میکشد. بچه در شکم مادر است. اما وقت بچه داری طول میکشد. اصولاً عبادت آسان است. حفظ عبادت مشکل است. حرف من امروز این است. برادرها و خواهرهایی که در ایام عاشورا خودتان را با حسین گره زدهاید. گرهها را قطع نکنید! وقتی مسلم نامه را خواند زار زار گریه کردند. خوب حضرت مسلم بر حسب گریههایی که دید به امام حسین نامه نوشت. آقا من نماینده شما بودم. به کوفه آمدم و پیام شما را خواندم. مردم عاشقانه و زار زار گریه میکردند که بر حسب ظاهر بود. در تاریخ کوفه و هیچ جا نبوده است که هجده هزار نفر یکجا انقلاب کنند. جز در مورد مسلم! از چیزهایی که آدم میفهمد این است که هرچه زود میآید زود هم میرود. کشاورزها این مثل من را خوب میدانند. درختهایی که زود گل میکند زود هم سرما میخورد. اینهایی که زود رشد میکنند زود هم زمین میخورند. بته کدو که زود زمین را میپوشاند با یک تشنگی و طوفان هم از بین میرود.
امیرالمؤمنین میگوید: درختهایی که کنار جوی آب هستند و خیلی بلند هستند، چوبشان هم خاصیتی ندارد. دختر و پسر زود همدیگر را میخواهند. این ازدواجها از بین میرود. باید یک مقدار علاقه ریشه داشته باشد. زود به کسی حزب اللهی نگویید. زود مرید نشوید.
اینهایی که زود یک کاری میکنند عرض کردم که مثل درختهایی که زود گل میدهند هستند. من در یک جایی سخنرانی کردم. یک جوانی علاقه مند به من شد. گفت: آقای قرائتی من میخواهم بیایم و طلبه شوم. کدام حوزه بیایم؟ گفتم: فردا به دفتر سواد آموزی بیا. این جوان هنوز نیامده است. پیداست که از جلسه خوشش آمده بود. بعد فکر کرد که آخوندها یک خمره رنگ رزی میزنند و هرکس در آن میآید آبی میشود. اینطور نیست اینهایی که زود بیعت کردند، زود هم در جا زدند. یک مقداری علاقهها وعشقها و قضاوتها عجولانه است. ولذا حدیث داریم اگر خواستی با کسی دوست شوی سه بار عصبانیش کن. در سه مرحله که خودش هم نفهمد. یعنی همینطور کم کم به جوشش بیانداز. اگر سه بار جوش آورد و فحش نداد، دفعه چهارم با او دوست شو. وگرنه کسی که سه بار پول سینما وآب هویج و معجون و ساندویج شما را داد، نگو: آقا مخلصیم! با یک ساندویچ مخلصیم. بسیار آدم خوبی است! اینها زود عاشق شدند. زود هم فارغ میشوند. درخت بودند زود گل دادند. زود هم پرپر شدند. مردم کوفه رشد سیاسی داشتند. ایمان نداشتند. ایمان عمیق نداشتند. من یک مثالی از ایمان عمیق بزنم.
3- پیروی و تابع امام بودن
امیرالمؤمنین به مالک اشتر در جنگ صفین گفت: برگرد! مالک اشتر گفت: تو یک ساعت دیگر به من مهلت بده! من جنگ را به نفع تو تمام میکنم. امیرالمؤمنین گفت: برگرد! گفت: چشم. این را ایمان عمیق میگویند. تسلیم فرمان رهبری در جبهه ایمان عمیق است. قرآن میگوید: «کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ» (فتح/24) یعنی بگویید: ایست! دیگر نجنگید. «وَ أَقیمُوا الصَّلاهَ» ایست نماز این است. ایمان عمیق یعنی اگر گفتند: این طرف این سیب را بخور و آن طرف را نخور. بگویی: چشم! منتها نه به هرکس و ناکسی به کسی که فهمیدی.
اگر پزشک گفت: این قرص را بخور. میگویی: چشم! آب ولرم بخور. چشم! یک قاشق مربا خوری بخور. چشم! میگوید: چرا میگویی: با قاشق مربا خوری بخور؟ من میخواهم با ملاقه بخورم. چرا میگویی: با استکان بخور؟ من میخواهم با پارتی بخورم. اگر من دکتر هستم حرف نزن. ایمان عمیق یعنی هرچه گفت انجام بده. رشد سیاسی داشتند. تحلیل داشتند. اما ایمان عمیق نداشتند. مسأله دیگر از کوفه میفهمیم. اصولاً یک چیزی بگویم. شما نمایشگاههای بین المللی را دیدید. از هر سمت کشور هر منطقهای را که هنر نمایی دارند، صنایع دستی و ماشین آلات و… را به نمایش میگذارند. نمایشگاه بین المللی کربلا، نمایشگاه بین المللی با شرفترین خصلتهای اسلامی، با شرفترین انسانها و بی شرفترین خصلتها بود. هرکس هرچه داشت آورده بود. کمال در حد اعلا، جنایت در حد اعلا، کمال این بود که آب را تا نزدیک دهان میآورد اما نمیخورد. جنایت این بود که به خاطر انگشتر امام حسین انگشت را قطع میکنند. هجده هزار نامرد راه به مسلم ندادند. ولی یک زن با شرف راه داد. اینطور نیست که آقا جامعه زنها را فاسد کرده است. در جامعه کوفه هجده هزار نامرد بود ولی یک زن بود که باشرف بود. هیچ کس جرئت نکرد مسلم را به خانه ببرد. این زن برد. مارکسیسمها یک حرف دارند که حضرت امام(ره) فرمود: چپیها و مارکسیسمها را باید در موزهها پیدا کرد. تاریخ مارکسیسم گذشت. بچههای ایرانی باد کمونیست که به آنها میخورد دیگر حریفشان نمیشدی. کشورهای کمونیست هم دیگر دارند فرو میریزند. این از پیش بینیهای الهام گونه حضرت امام بود. یک زمانی میگفتند: انسان هر طوری که فکر میکند بند به شکمش است. یعنی اگر در کوخ نشستی و از کوخ خوردی کوخی فکر میکنی. اگر سر سفره کاخ بودی و از کاخ خوردی کاخی فکر میکنی. یعنی فکر انسان به نظام اقتصادی انسان متصل است. اگر در دربار بودی، درباری میشوی. اگر در خانه محروم بودی، محروم میشوی.
مرحوم مطهری میگوید: نه! البته خیلی جاها همینطور است. ولی نه اینکه آدم مجبور شود. میخواهد مثال بزند که میشود آدم در کاخ باشد اما کاخی فکرنکند. زن فرعون را مثال میزند. میگوید: زن فرعون در کاخ فرعون بود اما طرفدار موسی بود. اینطور نیست که چون زن هست تابع باشد. در کوفه یک زن با کرامت پیدا شد و هجده هزار مرد بی کرامت بودند. رشد سیاسی غیر از ایمان است. آدم همه چیزهای محرمانه را میخواند. تمام روزنامهها را زیر و رو میکند اما پایش را در نماز جمعه نمیگذارد. نماز جماعت نمیآید. اگرهم شب عاشورا او را هول دادند و به روضه آمد چیزی نیست. اطلاعات سیاسی به آدم ایمان نمیدهد. این را بدانید علم هم ایمان نمیدهد. علم آدم «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/31) این دو آیه را کنار هم بگذارید. خداوند به حضرت آدم کل مسائل را یاد داد. یعنی فوق پرفسور، آیت الله و دکتر و مهندس تعلیم داد. به حضرت آدم همه چیز را یاد داد. پس آدم ابوالبشر بود. یعنی جد ما همه چیز بلد بود. اما «وَ عَصى آدَم» (طه/121) ولی گفت: گندم را نخور. خود علم آدم را نجات نمیدهد. اگر علم نجات میداد نمیگفت «وَ عَصى آدَم» از این علم به تنهایی آدم وعصا آدم معلوم میشود که علم نجات دهنده نیست. سیاست هم نجات دهنده نیست. اکثر سقوط کنندهها در نظام جمهوری اسلامی سیاستمدارها بودند و اکثر آنهایی که تا آخر با امام رفتند آنهایی بودند که ایمانشان بر سیاستشان بیشتر بود. شما بین رجایی و بنی صدر مقایسه کنید که امام فرمود: رجایی عقلش بیشتر از سوادش بود. گاهی افراد سوادشان بیشتر از دیانتشان است. آنچه آدم را نگه میدارد ایمان است. در این روضه خانیها و عزاداریها معلوم میشود که چه کسی بر دلها حکومت دارد.
آخرین شعار مسلم این بود. «اقسمت الله اقسمت لا اختل الی حرا و اقسمت» قسم خوردم «اقسمت لا اختل الی حرا» قسم خوردم کشته نشوم. مگر آزاد شوم! زیر سم اسب میروم. زیر فرمان یزید نمیروم. سر به نی میدهم دست به یزید نمیدهم. بدنم سوراخ سوراخ میشود، نمیگذارم عزتم سوراخ شود. سر به نی میدهم تن به ذلت نمیدهم. امام حسین پای حرفش ایستاد و شهید شد. حالا نمایندهاش چه میگوید: قسم خوردم مرد باشم. من مرگ را بد میدانم. شهادت را خوب میدانم. وقتی حضرت مسلم را گرفتند و بردند، در اثر اصابت از دهانشان خون میآمد. وقتی میخواستند سر مبارک را جدا کنند به او آب دادند. دید لب و دهانش خونی است. گفت: معلوم میشود خدا اراده کرده است که من در قالب تشنه از دنیا بروم.
4- جاسوسان ابن زیاد
وقتی مسلم را در دربار آوردند یک قصه دارد که برایتان بگویم. مسلم در کوفه بود. به یکی از این مسلمانهای پولکی به اسم معقل پول دادند و گفتند: تو به کوفه برو و ببین که چه کسانی دور مسلم هستند؟ چه کسانی به او پول میدهند. چه کسانی به او اسلحه میدهند. میزبانش چه کسانی هستند؟ اطرافیانش چه کسانی هستند؟ معقل در مسجد آمد. جاسوس ابن زیاد بود. فرماندار کوفه دید که مردم خیلی دور و بر یک پیرمرد محترمی به نام مسلم بن اوسجع دور میزنند. همان که آمد تا جزو هفتاد و دوتن شهید شود. خدمت مسلم رفت و گفت: من یک مقدار وجوهات آوردم. خمس و زکات نزد من هست. میخواهم به مسلم بدهم. خانه مسلم را به من نشان بده. مسلم بن اوسجع اینجا اقفال شد و ایشان را برد و خانه مسلم را نشان داد. ایشان هم یک مقدار پول داده یا نداده نمیدانم. خلاصه صبح که میشد میآمد و تا آخر وقت میماند. هرکس که میرفت و میآمد گزارش رد میکرد. اطلاعات جاسوسی! یک روز یکی از مسئولین مملکتی در یک جایی میگفت: خودکاری میدهند و آدم در جیبش میگذارد. حرف که میزنی این خودکار حرف را به آنجایی که باید بفرستد میفرستد. به تو انگشتری را به عنوان هدیه میدهند. وقتی این را دست میکنی انگشتر صدا را منتقل میکند. کیف به تو میدهند. دسته کیف صدا را منتقل میکند. میگفت: چشم و گوشتان باز باشد. از همه دری وارد میشوند. از در فساد وارد میشوند. یک وقت حرف زدن خیلی مشکل است. آدم جانش در میآید. چون باید یک طوری حرف بزند که هم حرف را بزند و هم کسی لو نرود. آبروریزی نشود. دسته گلی آب ندهد. فتنهای نشود. در عین حال حرفش هم بزند. این معقل یک مسلمان منافق بود. آمد ازطریق پول دادن که من یک مقداری پول دارم میخواهم به مسلم بدهم. خانه را کشف کرد و تمام مرید آقا را لو داد. ساده اندیش نباشیم. به هرکس که پول میدهد، اطمینان نکنیم. به هر گریهای تکیه نکنیم. به هر کمک کنندهای تکیه نکنیم. میاید یک پولی میدهد و میگوید: آقا من برای حضرت رقیه میخواهم یک پولی بدهم. این دختر سه ساله درخرابه شام زار زار گریه میکند. یک میلیون هم میدهد، بعد میگوید: ضمناً من یک پسری در سبزوار دارم. ایشان سرباز است. اصلاً این رقیهاش برای سربازش بود. گاهی یک پولی میدهد برای اینکه کلاه برداری کند. ولذا بهتر است که آدم هدیه را قبول نکند. چون بالاخره «الإنسان عبید الإحسان» (بحارالانوار/ج17/ص117) چون چهار مرتبه که شما یک عبایی به من دادی. یک قبایی به من دادی. یک افطاری به من دادی. من چقدر باید ایمان داشته باشم که محکم بگویم: نه چیزی از تومی گیرم. نه به حرفت گوش میدهم. این ایمانها خیلی کم است. صلاح بر این است که امثال بنده، امام جمعه، قاضی، دادستان، وکیل، سفیر اصلاً صلاح بر این است که هدیه قبول نکند. چون میگویند: گربه برای رضای خدا موش نمیگیرد. اینکه آمده است و به من یک عبا میدهد، یک برنامهای دارد. البته از آن طرف هم آدمهای مخلصی داریم که هدیه را رد نکنیم یا رد بکنیم این خودش یک کارشناسی میخواهد. یعنی علم حرام زاده شناسی میخواهد که آدم وقتی نگاهشان میکند بفهمد که پشت این کانال یک کانال دیگری هم هست یا نه؟ زیر کاسه نیم کاسهای هم هست یا نه؟ بسیار خوب! در زیارت نامه حضرت مسلم چنین جملهای هست. خدا لعنت کند کسی که با تو بیعت کرد و کلک زد. خدا لعنت کند کسی که تو را خوار کرد و تسلیم ابن زیاد کرد. خدا لعنت کند کسی که به تو لبیک گفت. ولی کمک تو نکرد. خدا لعنت کند کسی که با زبان با تو پیمان بست و در عمل صداقت نداشت. آدم با هرکس که حرف میزند باید راست بگوید.
زکریا بن آدم نمیدانم اسمش را شنیدید یا نه؟ یکی ازعلما و نماینده امام رضا، نماینده امام جواد بود. ایشان عالم ربانی، فقیه و نماینده دو سه تا امام بود. یک روز به قم آمد. به امام نوشت که من صلاح نیست دیگر در قم باشم. برای اینکه بعضی از مردم قم علفی دست گرفته و جلوی بزغاله میگیرند. این حیوان به هوای اینکه علف است میرود بخورد، این حیوان را عقب خودش به شهر دیگری میبرد. اینکه یک نفر بزی را گول میزند من میترسم که قهر خدا نازل شود. اجازه بده من از شهر قم بروم. چون میترسم قهر خدا نازل شود. ای بابا این حرفها جک است! قربان خودمان که در هر کوچهای سی تا شیعه را گول میزنیم! یک بزغاله را در قم گول زدهاند. نماینده امام میگوید: آیا صلاح هست در این شهر بایستم یا نه؟ واقعاً اینقدر چپ شدهایم که دیگر از بس تهرانیها دود گازوئیل خوردند در هوای سالم مریض میشوند. هوای سالم به آنها نمیسازد. واقعاً هم همینطور است. از بس سیگاریها دود خوردند، در هوای سالم نمیتوانند بمانند. میگوید: آقا هر وقت رفتی یک نخ سیگار برای من تهیه کن. ما معتاد به فساد شدیم.
یکی از اولیاء خدا میگفت: من در جوانی خواب هم ندیدم که نیازی به حمام داشته باشم. چون در بیداری مواظب چشمم بودم. چیزی در بیداری ندیده بودم که خیالش را درخواب ببینم. اجازه میدهی من از قم بیرون بروم. برای اینکه من دیدم یک مرد قمی گوسفندی را با علف گول میزد. امیرالمؤمنین آمد برود دید کسی دارد در سایه جنس میفروشد. فرمود: همینکه در سایه جنس میفروشی مردم تشخیص نمیدهند که جنست چیست؟ برو در آفتاب بفروش که آدم بفهمد. الآن بعضی از مغازهها با پروژکتورها طوری میکنند که آدم نفهمد چه است؟ اصلاً نور پردازی را طوری میکنیم که نفهمند. یک کسی درب مغازهاش را کوتاه درست کرده بود. به او گفتند: چرا؟ گفت: میخواهم مشتری که خم شد در مغازه گیر کند. آخر درهای دیگر آمدن و رفتنش آسان است. این همت میخواهد. با این کار اگر کسی داخل آمد یک چیزی میخرد. میگویند: اگر چای را در استکان بریزی میفهمند کمرنگ است. در چینی بریز که پر رنگ شود. گاهی ممکن است این کلکها را ما هم بزنیم.
5- صداقت و مردانگی مسلم در کوفه
صداقت مسلم! هانی در کوفه مریض شد. ابن زیاد برای عیادت آمد. گفتند: ابن زیاد دشمن رسمی و دشمن درجه یک شما الآن برای عیادت آمده است. ما همین جا او را بگیریم و خفه کنیم؟ فرمود: درست است که دشمن ما ابن زیاد است. ولی الآن به قصد عیادت آمده است و مهمان من هست. مهمان کشی درست نیست. اگر کسی را که به قصد عیادت آمده است بکشیم این نامردی است. در نمایشگاه بین المللی کربلا خصلتها هست. او دشمن تو است. ولی مگر تو نامرد هستی؟ او آب را به گلوی علی اصغر نرساند و این را مردانگی میداند. مردانگی مهم است. در نمایشگاه بین المللی کربلا خصلتها و انسانیتها است. پیغمبر ما گاهی گوسفندی و بزغالهای را میکشت و گوشتش را به خانه پیر زنها میداد. گفتند: یا رسول الله! این پیرزنها چه کسانی هستند که شما گوشت در خانه آنها میدهید؟ فرمود: اینها از دوستان قدیمی خدیجه هستند. چون خدیجه زن خوبی بود من با دوستان قدیمی او سالی یکبار احوالپرسی میکنم. این یک مردانگی است.
نامرد هم داریم که گفتند: هرکس زن داشته باشد، سازمان زمین شهری به او زمین نمیدهد. زنش را طلاق داد. در نمایشگاه بین المللی انسانیت شرف و بی شرفی وجود داشت. این یک کمال است که به دوستان زنش هدیه میدهد. این یک نامردی است که یک نفر زنش را برای زمین رها میکند. همه چیزی هست. بهتر این که اسم کربلا را نمایشگاه بین المللی خصلتها بگذاریم.
در زیارت حضرت مسلم میخوانیم خدا لعنت کند کسی که بیعت کرد و کلک زد. برادرها و خواهرها شما در عاشورا که پیراهن سیاه پوشیدید با حسین بیعت کردید. همین که در عزاداریها گفتید: یا حسین! صدا زدید و شهید هم گفت: لبیک! چون قرآن میگوید: شهید زنده است و با زنده که حرف میزنی جواب میدهد. شما که در عاشورا گفتید: «السلام علیک یا ابا عبدالله» جوابی دریافت کردی. بیعتهایمان را نشکنیم. دل سوزاندن! دل کسی را نشکنید و نسوزانید. خدا میداند گاهی بچههای حزباللهی خانوادههای شهدا وقتی میبیند در فلان اداره رشوه هست یا فلان کارمند مسلمانها را تحویل نمیگیرد یا فلان زن حجابش چنین است یا مسئول مملکتی چنان کرده است، خدا میداند چنان دلشان میسوزد که با اسلام با انقلاب میسوزند. چون جوان بودند یا شهید دادند. یعنی این خانمی که حجابش را اینطور میکند هر جوانی که به این نگاه میکند و نمیتواند به زنی مثل این برسد دلش میسوزد. ما در اسلام داریم که اگر میوه نوبر خریدی در دستمال بگذار که بچه همسایه نبیند. خانم اگر میخواهی شیک هم بکنی یک لباس ساده هم روی آن بپوش. افرادی هستند که ندارند. دل فقیر میسوزد. دل آدمی که نمیتواند ازدواج کند میسوزد. همچنان میگوید: حرمله با تیر سه شعبه! آخه تیر سه شعبه زلف تو هست. زلف تو سه شعبه دارد. فقیر میسوزد. بی زن میسوزد. خانواده شهید هم میسوزد! چند نفر را میخواهی بسوزانی. این سه شعبه است. خانواده شهید میگوید: ما بچهمان شهید شد. شوهرم شهید شد که این حجابش باشد! این در اداره با مردم اینطوری کند. پارتی بازی و رشوه باشد. خانواده شهید دلش میسوزد. این یک شعبه تیر است. جوانی که نگاه میکند و آه میکشد. این لباس تو را ندارد. قیافه تو را ندارد. او هم دلش میسوزد. تیر سه شعبه لازم نیست کار حرمله باشد. ممکن است کار من هم تیر سه شعبه باشد. خدا همهی ما را حفظ کند.
6- سرگذشت طفلان مسلم
مسلم بن عقیل بچههایش در کربلا بودند. شب عاشورا امام حسین گفت: بچهها چند روز پیش پدر شما در کوفه شهید شد. شما آقا زادهها یک داغ دیدهاید و خانواده شهید هستید. برای شما بس است. شما بروید. گفتند: کجا برویم؟ سه بچه بودند. یکی از آنها شهید شد. دو نفرشان اسیر شدند. بعد از عاشورا اسمشان را شنیدید. طفلان مسلم! تاریخ اینها را نقل میکند. در عوالم هست. در بحار هست. از بچههای مسلم یک بچه شهید میشود. دو نفر را زندان میکنند. به زندانبان میگویند: تا میتوانی بر اینها سخت بگیر. مدتهای بسیار اینها در زندان تحت فشار هستند و یک روز به زندانبان میگویند: تو مسلمان هستی؟ بله! مسلمان هستم. میگویند: پیغمبر را قبول داری؟ میگوید: بله! او پیغمبر ما هست. شروع میکنند و میگویند: ما از اهل بیت پیغمبر هستیم. ما بچههای مسلم بن عقیل هستیم. از خانوادههای وحی است. زندان بان فوری عذر خواهی میکند و غذای خوب به اینها میدهد و شبانه در را باز میکند و به اینها میگوید: فرار کنید. منتها روزها حرکت نکنید و شبها حرکت کنید. این طفلان مسلم دو آقازاده کوچک راه بیابان را در پیش میگیرند و میروند به یک مناطقی میرسند. یک زنی در خانه ایستاده بود. میگوید: شما چه کسانی هستید؟ میگویند: میشود شما ما را راه بدهید؟ این زن آنها را راه میدهد. مثل اینکه یک خانم هم در کوفه به مسلم راه داد. یک زن دیگر به بچههای مسلم راه میدهد. خانمهای فداکار در کربلا زیاد بودند.
ما چند نفر مرد داریم که خودشان آماده نبودند به کربلا بیایند. زن هایشان اینها را وادار کردند. زن خوب اینقدر ارزش دارد. این دو آقازاده به خانه این خانم میروند. نصف شب پسر این خانم میآید و میگوید: مادر دو تا بچههای مسلم از زندان فرار کردند. ابن زیاد گفته است: هرکس اینها را پیدا کرد یک میلیون درهم جایزه دارد. من از صبح تا حالا میگشتم تا آنها را پیدا کنم. الله اکبر! پسر غذا میخورد و میخوابد. آنکس که دنبالش میگردید در همان اتاق است. دوتا بچه را میگیرد و دست بند دستشان میزند. به غلامش میدهد و میگوید: برو اینها را بکش و سر اینها را بیاور که فردا جایزه بگیریم!
7- چرا کوفیان ضد امام حسین شدند؟
من یک جمله بگویم شاید نشنیده باشید. شاید هم شنیده باشید. در زمان امام حسین مردم بصره نیامدند امام حسین را بکشند. مردم شام هم نیامدند. مردم کوفه آمدند. کوفه چرا؟ کوفه مرکز انقلاب است. در کوفه صحابی رسول الله بود. در کوفه قاری قرآن بود. در کوفه حافظ قرآن بود. در کوفه امیرالمؤمنین سالها حکومت میکرد. مردم کوفه چرا ضد حسین شدند؟ آقا ببینید مرکز حوزه علمیه قم در قم است. اگر قمیها ضد آخوند شدند، این خیلی خطرناک است. مردم جماران به استقبلال امام در بهشت زهرا رفتند. امام سالها افتخار میکرد. اگر اینها ضد انقلابی میشدند، این خیلی خطرناک هست که مردم جماران ضد انقلاب بشوند. باید دید که قصه چیست؟
مردم کوفه ضد حسین شدند. نه مردم بصره! نه مردم شام! هفت چیز باعث شد که مردم انقلاب ضد انقلاب شدند. یکی این بود. کسانی را که حضرت علی به خاطر خیانت عزلشان میکرد. مثلاً استاندار همدان! استاندار آذربایجان! مسئولینی را که حضرت امیر عزلشان میکرد. اینها از علی ناراحت میشدند وهرکدام یک تیپ به کربلا فرستادند. در کربلا عزل شدهها بودند. شما به ایران نگاه نکنید. در ایران خیلیها مسولیتی داشتند. الآن آن مسئولیت را ندارند. با انقلاب هم خوب هستند. چون پستشان برایشان دکان نبود. البته داشتیم آدمهایی را که پستشان را هم گرفتند. ضد انقلاب هم شدند. خیلیها بودند که یک زمانی مسئول بودند اما حالا مسئول نیستند. در همان وزارت خانه، یک جایی دارد کار میکند. حالا مدیر کل باشم یا معاون باشم. مهم نیست مدیر باشم. معاون باشم. وکیل باشم. رای بیاورم. رای نیاورم. الآن صدها آدم داریم که در انتخابات رای نیاوردهاند. الآن دارد کار میکند و هیچ عقدهای هم نیست. آدمهایی هم داریم که اگر نگیرند عقدهای میشوند. قرآن یک آیه دارد که برای عقدهایها است. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقات» (توبه/58) بعد میگویند: یا رسول الله! پولها چه شد؟ این خانه را از کجا آوردی؟ ماشین و موتور از کجا رسید؟ از شانه تخم مرغ گرفته تا زمین شهری! قرآن میگوید: نیش میزند که پولها کجا رفت. اگر دو شاخه هم به او بدهی دیگر چیزی نمیگوید. تمام ناراضی هستند که دو شاخه آهن به خودش ندادی. قرآن یک آیه برای عقدهایها دارد. بعضیها از روی عقده انتقاد میکنند. تشخیص اینکه انتقاد من روی عقده است یا انتقاد شرعی است. یکی از عواملی که مردم کوفه ضد انقلاب شدن عزل شدههای بی دین بودند. یکی کتک خوردهها بودند. امیرالمؤمنین چون میدید خراب کرده است. کتکش میزد. کتک که میخورد ضد علی میشد. یکی پارتی بازی بود. یکی اختلاص بود. یکی تبعیض بود. یکی پیدا شدن شیعه ناب بود. که یاران ناب را کشتند. یاران مخلص را کشتند. مثل کمیلی که در دعای کمیل هست. یار حضرت علی بود. او را زندان کردند. یک عده شیعیان زندانی بودند. یک عده شیعیان فراری بودند. یک عده شیعیان را هم کشتند. یک عده رفاه زده را هم دنبال نان و آب فرستادند. و لذا بخور بخور بود و حکومت یزید به اینها میرسید. حکومت علی به اینها نمیرسید. و لذا رفتند آنجایی که شکمشان سیر میشود. طفلان مسلم را گرفت و به غلامش داد و گفت: اینها را ببر و بکش. همینطور که این غلام میکشد. این پسر یک روانشناسی تبلیغی خوب بود. گفت: غلام من تو را میبینم، یاد بلال میافتم. بلال سیاه پوستی بود که یار پیغمبر بود. میدانی ما چه کسی هستیم؟ شروع کردند خودشان را معرفی کردند. یک مرتبه این غلام سیاه شمشیرش را انداخت و گفت: من نیستم. اربابش گفت: او را بکش. گفت: من تا آنجایی گوش به حرفت میدهم که حرف حق بزنی. اگر بناست تو به من بگویی: جوراب نازک بباف کارخانه را به اعتصاب میکشم. چون نمیشود که کارخانه جوراب نازک ببافد. بعد بگوید: خانم جورابت نازک است. باید گوش آن را مالید که جوراب نازک میبافد. من تا آنجا کارگر تو هستم که تو خلاف نکنی. اگر خلاف بکنی من گوش نمیدهم. گفت: تو غلام من هستی. گفت: هستم ولی نه برای اینکه اهل بیت را بکشم! بعد به پسرش میدهد. پسرش که میخواهد این دو آقازاده مسلم را بکشد. گفتند: جوان آخرتت را نفروش. دنیا ارزش ندارد. شروع کردند چند دقیقه صحبت کردند. این تحت تأثیر قرار گرفت. این خودش یک نمایشگاه است. گاهی غلام عوض میشود. جوان عوض میشود. پدر و پدر بزرگ عوض نمیشوند. اینها همه نمایش است. هفده هزار نفر به مسلم راه نمیدهند. یک زن راه میدهد. مادر راه میدهد و بچه غافل است. برای جایزه غلام عوض میشود. ارباب عوض نمیشود. پسر عوض میشود. پدر عوض نمیشود. عجب نمایشگاهی است! کربلا یک نمایشگاهی است که خصلتهای خوب و بد در آن وجود دارد.
حالا وقتمان تمام شد. حضرت مسلم وصیت نامه قشنگی دارد. باز هم میخواهیم یکی دو هفته در مورد مسلم صحبت کنیم. خدایا همینطور که مسلم بن عقیل و اصحاب امام حسین بهترین یاران امام حسین بودند، ما را بهترین یاران اسلام و امام زمان قرار بده.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد قسمت میدهیم گریههای ما را گریههای فهمی و قولها و بیعتهای ما را قولها و بیعتهای سطحی قرار مده. خدایا بحثمان بحث مسلم بود. ما را مثل مسلم مسلمان واقعی قرار بده. با مسلم بیعت کردند و بعد او را تنها گذاشتند. خدایا به ما توفیق بده که بیعت شکن و پیمان شکن نباشیم. صدام و حزبش که قبر مسلم را قبر امام حسین را و هرکسی که آثار اسلامی را حذف میکند از تاریخ محوش کن. رهبر ما، امت ما، نظام ما، ناموس ما، کشور ما، نسل ما را حفظ بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»