موضوع: اهمیت علم و دانش در فرهنگ اسلامی
تاریخ پخش: 13/07/1402
عناوین:
1- آموزش از طریق آزمایش و تجربه
2- شاگردی حضرت موسی نسبت به حضرت خضر
3- علم مفید، علم مضرّ، علم غیر مفید
4- خطر مغرور شدن به علم و دانش
5- لزوم آرامش فکری در محیط آموزشی
6- توجه به نیازهای فرد و جامعه در برنامهریزی آموزشی
7- مقایسه هزینهها برای رشد علمی و نیازهای جسمی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در ماه مهر هستیم، به مناسبت باز شدن مدارس و دانشگاهها و حوزهها، گفتم چند دقیقهای، در این بیست و چند دقیقه که صحبت میکنیم، یک مقداری راجع به علم صحبت کنیم. چهار تا عنوان روی تابلو هست، روی این چهار تا صحبت میکنیم:
1- اهمیت علم
روایت داریم انسان با عالم و دانشمند روی خاک بنشیند، بهتر از این هست که با آدمی که علم ندارد، روی فرش بنشیند. این یک. به مدرکهایی که امروز داده میشود، قانع نباشیم، احدی در اسلام فارغالتحصیل نیست، این هم یک نکتهای هست. ما در اسلام فارغالتحصیل نداریم، اگر فارغالتحصیل میداشتیم، خدا به پیغمبرش نمیگفت: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً» (طه/ 114)، «رَبِّ زِدْنی عِلْماً»، یعنی پیغمبر تو فارغالتحصیل نیستی، باز هم باید هی علمافزایی کنی، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً».
1- آموزش از طریق آزمایش و تجربه
علم به قدری ارزش دارد که یک پیغمبری، صد سال میمیرد، زنده میشود، بعد صد سال یک چیزی یاد میگیرد، قصّهاش در قرآن آمده است. میگویند اسم یکی از اولیای خدا «عُزِیر» بود، از کنار قریهای عبور میکرد، قریه خراب شده بود، گفت که: «اینها، مردههایی که اینجا بودند، چه کسی دومرتبه زندهشان میکند؟ چهطور دومرتبه زنده میشوند؟» تا گفت کی؟ چهطور؟ خداوند این پیغمبر را مرگش دارد، اینها متن قرآن است (بقره/ 259)، «فَأَماتَهُ اللَّهُ»: یعنی خدا این پیغمبر را …؛ «مِائَهَ عامٍ»: صد سال پیغمبر مُرد؛ «ثُمَّ بَعَثَهُ»: بعد صد سال پیغمبر را بیدار کرد، زنده کرد؛ از او پرسید: «کَمْ لَبِثْتَ؟»، چه قدر وقت هست که اینجایی؟ یک نگاهی کرد، گفت: «یَوْماً»، یک روز، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ»، یعنی یک چند ساعتی؛ گفت: «نه، صد سال پیش پرسیدی چه کسی اینها را زنده میکند، مرگت دادم، حالا بعد صد سال نگاه کن، میخواهم الاغی که سوارش بودی، این الاغ را روبهرویت زنده کنم، «انْظُرْ إِلى حِمارِکَ»، نگاه کن، همینطور استخوان پوسیدههای الاغ بود، استخوانها روی هم سوار شد، مثل این خانههایی که میسازند، اوّل تیرآهنش را نصب میکنند و جوشکاری میکنند، بعد با مصالح پر میکنند، گچ و سیمان و آجر، یعنی یک پیغمبر صد سال بمیرد، عوضش یک چیزی یاد بگیرد، یک چیز تجربی، علم تجربی. علمهای نظری کاربردش خیلی کمتر از علوم تجربی است، هر دو لازم است، ولی تجربه کجا؟ در تجربه انسان با چشمش میبیند، با دستش لمس میکند.
خب چه علمی؟
2- شاگردی حضرت موسی نسبت به حضرت خضر
در قرآن سه رقم علم داریم: یک علم مفید داریم که خدا به پیغمبرش میگوید: تو باید روز به روز علم مفید یاد بگیری، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً» (طه/ 114). حضرت موسی پهلوی معلّمش حضرت خضر رفت، گفت: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66)، اجازه میدهی من عقبت راه بیفتم؟ اینکه عقبت راه بیفتم یعنی اینکه تعلیم و تربیت هم فقط سر کلاس و سالن و کنگره و کنفرانس و اینها نیست، حضرت خضر معلّم شد، حضرت موسای پیغمبر شاگرد شد، شاگرد گفت: «هَلْ»، «هَلْ» یعنی اجازه میدهی؟ یعنی شاگرد با اجازه وارد کلاس بشود، با اجازه خدمت استاد بنشیند؛ «أَتَّبِعُکَ»: تابع تو باشم، یعنی من دنبالهرو هستم، نمیخواهم در مقابلت، رقیب شما نیستم، من شاگرد شما هستم؛ «تُعَلِّمَنِ»: عقبت راه میآیم، نمیخواهم مزاحمت باشم، میخواهم چیزی یاد بگیرم؛ «مِمَّا عُلِّمْتَ»، از چیزهایی که خدا به تو داده؛ «رُشْداً»: یک چیزی یاد بده که رشد داخلش باشد.
گاهی وقتها یک اطّلاعاتی هست، دانستنش برای زندگی واجب است، لازم است، مثلاً در اسلام گفته حتماً شنا را به بچّهها یاد بدهید، شنا لازم است، هم برای نجات خودش و نجات دیگران. تیزاندازی، انواع آموزشهای رزمی را یاد بدهیم، چون گاهی به انسان حمله میشود، به خودش، ناموسش، کشورش، وطنش، باید از خودش دفاع کند. تیراندازی، شنا. قرآن یاد بچّهها بدهید، حدیث داریم. پدر و مادرها خدمتی که به بچّههایشان میکنند، همهاش کفش و کلاهشان نیست، آن هم هست، امّا بالاتر از کفش و کلاه این است که، شبها دیگر طولانی میشود ماه مهر و آبان شبها طولانی میشود، شبی پنج دقیقه برای اسلام بگذارید، قرآن در همهی خانهها هست، باز کنید، پدر، مادر، خواهر، برادر، داداش، دو تا، سه تا آیه بخوانید، با کلمات قرآن آشنا شوید، تا بعد با ترجمه، تا بعد با تفسیر، تا بعد با تأویل.
3- علم مفید، علم مضرّ، علم غیر مفید
یک علم مفید است که پیغمبر هم باید شاگردی کند، موسی هم باید شاگردی کند. یک علم مضر است، مگر علم داریم ضرر دارد؟ بله، قرآن میگوید: «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ» (بقره/ 102)، آیهی قرآن است، میگوید «یَتَعَلَّمُونَ»، سر کلاس میرود، دانشگاه میرود، امّا آن چیزی که یاد میگیرد، برایش ضرر دارد، بمبهایی که میسازند، موادّ شیمیایی، انواع موادّ مخدّر، اینها همه علم است، منتها خب جوانها را نابود میکند. اصلاً شما عیبهای من را بدانی، خوب است؟ نه، خوب نیست، خب عیب من را بدانی، گوش به حرف من نمیدهی، من عیب شما را بدانم، گوش به حرف شما نمیدهم، بعضی از علمها ضرر است، آدم نداند، بهتر است، مثلاً من عیب فلانی را سراغ دارم، حالا اگر به کسی دیگر بگویی، غیبت میشود؛ بنابراین هر دانستنی هم مفید نیست، خیلی وقتها آدم یک چیزی را نداند، بهتر است.
علم مفید، علم مضر، بعضی علمها هم نه مفید است، نه مضر است، مثلاً بگوییم بوعلی سینا چند کیلو هست؟ بوعلی سینا چند تا اولاد دارد؟ بوعلی سینا چند سالش بود؟ بو علی سینا … خب اینها فایدهاش چه هست؟ قرآن راجع به علم غیر مفید و مضر آیه دارد، آقازادههای کوچولو هم میتوانند پای تلویزیون یاد بگیرند. دو تا قبیله بودند، اینها با هم دعوا داشتند، او میگفت: «ما بیشتریم»، او میگفت: «نخیر، ما بیشتریم» بعد از چانه زدنها گفتند: «خب بشماریم، سرشماری کنیم.» سرشماری کردند، یکی برد و یکی باخت، طبق نقلی آن کسی که باخت، گفت: «زنهای حامله را دو تا حساب کنیم، یکی خود خانمی که حامله هست، یکی بچّه که در شکمش هست، اینها را دو تا حساب کنیم، یک بار دیگر.» باز سرشماری کردند، باز باخت، گفت: «خب خیلی از ما مردهاند، برویم قبرستان مردههایمان را هم بشماریم که فامیل ما بیشتر است!» اینها رفتند قبرستان مردهشماری! آیه نازل شد، آیهاش را خیلیها حفظند: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/ 1 و 2)، یعنی چنان سرگرم سرشماری شدید تا رفتید استخوان پوسیدههای پدرها و اجدادتان را بشمارید، استخوان پوسیدههای پدران باعث عبرت است، یعنی شما هم یک همچین مسیری را دارید، باعث پز دادن و افتخار نیست،
4- خطر مغرور شدن به علم و دانش
گاهی علمها به افراد غرور میدهد، به قارون گفتند: «این همه پول داری، یک خوردهاش را به فقرا بده، خدا به تو داده.» گفت: چی؟! خدا به من نداده، «أُوتیتُهُ»: این علمهایی که به من داده شده، «عَلى عِلْمٍ عِنْدی» (قصص/ 78)، «عِلْمٍ عِنْدی» آیهی قرآن است، یعنی قارون میگفت من به خاطر علمی که دارم، فوق تخصّص اقتصاد مثلاً، به خاطر علمی که دارم، پولدار شدم، میگفت زرنگی خودم است، تیزی خودم است و لذا حدیث داریم که اگر کسی این کلمه از دهانش بیرون بیاید که اگر فلانی نبود، من بدبخت بودم، این شرک است، خدا کار من راه انداخت، منتها به واسطهی فلانی. اینکه انسان علمی داشته باشد که مغرور بشود، تو حرف نزن! چرا حرف نزنم؟! بچّه حرف نزند. چه کسی گفته بچّه حرف نزند، خدا در قرآن میگوید بچّهها حرف بزنید: «یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاهَ»، بعد میگوید: «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» (لقمان/ 17)، «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ» یعنی حرف بزن.
علم باید مفید باشد، در دعاها داریم: «وَ عِلْماً نَافِعاً» (الکافی، ج 2، کِتَابُ الدُّعَاء، بَابُ الدُّعَاءِ عِنْدَ قِرَاءَهِ الْقُرْآن، ص 575)، یعنی علم منفعت داشته باشد. خیلی علمهایی که ما میخوانیم، بیخاصیت است.
شاید این کلمهای که میخواهم بگویم، باز هم از من شنیده باشید، چون خیلی عقیده دارم به این حرفی که میزنم، انسان وقتی که عقیده دارد، تکرار میکند. هر چیزی که سر کلاس دانشگاه، حوزه، مدرسه، آموزش و پرورش، هر چیزی که هر معلّم و استاد میخواهد بگوید، چهار تا شرط داشته باشد وگرنه علم سر کاری هست:
1- یا دانستش واجب باشد، مثل آموزشهایی که گاهی برای مسائل بهداشتی، مسائل امنیتی، مثل شنا، تیزاندازی لازم باشد برای دفاع از خودش، همسرش، بچّهاش، یا باید واجب باشد؛
2- یا اگر واجب نیست، لااقل مستحب باشد؛
3- یا باید این علمی که یاد گرفت، مشکل جامعه را حل کند؛
4- یا اگر مشکل جامعه را حل نمیکند، مشکل یک نفر را حل کند.
چه گفتم؟ هر چه یاد میگیریم و یاد میدهیم از جهت آموزشی، حالا ما تقریباً یک میلیون معلّم داریم، دهها هزار استاد دانشگاه داریم، دهها هزار طلبه داریم، چه چیزی برای مردم میگوییم؟ یا باید واجب باشد، مثلاً نگو در کتابها نوشتند، هر چه در کتابها نوشتند، حتّی رسالهی مراجع تقلید را، مسائل مورد نیازش را گفتند یاد بگیرید. بله، در رسالهی مراجع حفظهم الله همهی مسائل هست، مثل داروخانه، در داروخانه همهی داروها هست، امّا ما نباید همهی داروها را به همهی مریضها بدهیم. شکیات را میخواهیم بگوییم، آدم سر نماز ممکن است شک کند، رکعت اوّل است یا رکعت دوّم، شک یک و دو، گاهی نمیداند دوّم است یا سوّم، گاهی هم نمیداند که سوّم است یا چهارم. خب این سه تا بس است، امّا شک بین دو و پنج، در تاریخ نماز، یک نمازخوانی پیدا کردی که شک کند که بین اینکه رکعت دوّم است یا پنجم؟! مگر اینکه یا گیج باشد، یا مست باشد. نگو، مراجع مینویسند، مراجع داروخانه هستند، در داروخانه باید دارو باشد، ما نباید همهی داروها را به همه بدهیم، سلیقه میخواهد.
الآن اوّل مهر است، بحث را گوش میدهید، این برنامهریزی آموزشی خیلی کاربرد دارد. یک وقت بچّه صبحانهاش را خورده، نشاط دارد، خواب کرده، صبحانه هم خورده، با محبّت پدر و مادر به مدرسه میرود. وارد مدرسه که شد، ساعت اوّل چه هست؟ ورزش، ساعت دوّم چه هست؟ نقّاشی، خطّاطی، خب دم ظهر چه هست؟ ریاضی. دو، سه ساعت که مغز بچّه آمادگی دارد، چیزهای دیگر یادش میدهیم، جست و خیز، بعد وقتی خسته شد، میگوییم بنشین، ریاضی، خب معلوم است آخر سال ریاضی تجدید میشود، کم میآورد. چه ساعتی، چه چیزی مطالعه کنیم؟ چه کسی درس بدهد؟ استاد باید قیافهاش مشکل نداشته باشد. من خودم یادم هست که قم درس میخواندم، یک استاد داشتیم سر درس، هی سرش را تکان میداد. آن روزی که سرش را تکان میداد، این گوشهی عمّامهاش که مستحب است سر نماز یک گوشه را از زیر گردن ببریم، یعنی این، هان، این مستحب است، این گوشهی عمّامهاش باز میشد، همین که سرش را تکان میداد، از بس سرش را تکان میداد، این گوشه عمّامهاش کمی همچین میشد، هی همچین میکرد، ما آن روز درس را نمیفهمیدیم.
5- لزوم آرامش فکری در محیط آموزشی
افرادی در تلویزیون میآیند، قیافهشان نمیگذارد که من بفهمم که چه چیزی میگوید، یک قیافهای درست کرده، حالا زلفش، سبیلش، ریشش، لباسش، با یک لباسی میآید که من به جای اینکه ببینم حرفش چه چیزی هست، هی میگویم این چه تیپی هست که درست کرده. تیپ باید یک تیپ معمولی باشد، مسئلهساز نباشد. دانشگاه یعنی محلّ علم، جلوهگری کرد (18:50) که هر خانمی، هر آقایی، با هر لباسی، با هر کسی بیاید، حواسم پرت میشود. دانشجو آمده درس بخواند، کتاب دستش است، این خانم میگوید: «آزادی است، من میخواهم با این لباس بیایم!» خب تو میآیی از بغل این جوان رد میشوی، این جوان یک نگاهی به توی خانم میکند، میبیند با این هنجارشکنی، یعنی جوری درست کردی که همه نگاهت کنند، قرآن میگوید: «تَبَرُّج ممنوع» (احزاب/ 33)، «تبرّج» از «بُرْج» است، برج به ساختمانهایی میگویند که در خیابان چشمک میزند، ساختمانهای بلندی که چشمک میزند که میگوید من را ببینید، میگوید یک کاری نکنید که به مردم بگویید من را ببینید، من را ببینید، فضای آموزشی باید هیچ عامل حواسپرتکن نباشد.
نماز هم همینطور است، پیغمبر صلّی الله علیه و آله آمد نماز بخواند، فرمود: «فاطمه، این پرده چه هست جلوی من؟! پرده گل دارد، گل پرده حواس من را پرت میکند.» یعنی نماز هم همینطور است. قوّهی قضائیه همینطور است. حدیث داریم قاضی که میخواهد قضاوت کند، حق ندارد کفشش تنگ باشد، ممکن است فشاری که به پایش میآید، در قضاوتش اثر کند. حدیث داریم اگر کسی وارد بر پیغمبر میشد، میدید پیغمبر با جمعیتی نشسته، هی نگاه میکرد که کدامها پیغمبر هستند، آخرش میپرسید، میگفت: «أَیُّکُمْ رَسُولُ اللَّهِ؟!» (کنز الفوائد، ج 1، ص 212) کدامهایتان پیغمبر هستید؟! یعنی قیافهی پیغمبر، اینطور نیست که حالا اگر من باسوادتر شدم حتماً باید یک عبایی، قبایی، انگشتری، عصایی، یعنی خودم را نشان ندهم. بهترین حالات انسان در مکّه هست که میگوید هر چه لباس داری، دور انداز، یک حولهی سفید دور کمر، یک حوله هم روی دوشتان، خلاص، کسی حق ندارد بگوید من چون فلان مقام هستم، لباس احرامم سورمهای باشد، قهوهای باشد، همه سفید، همه بیرنگ، بیدگمه، عینکت هم اگر عینک زینتی هست بردار، انگشترت را هم که مال زینت است بردار، کفشهایت را هم بِکَن، بله، کفشهایت را هم بِکَن، چون ممکن است آدم با کفش قیمتی پز بدهد، تمام عوامل ریخته میشود، آنجا تو هستی و خدا، تو هستی و امّت اسلامی، تو هستی و قرآن، تو هستی و مناجات و گریه.
خیلی مهم است که کلاس محیطش آرام باشد. زمین ورزش نباید در مدرسه باشد که بچّهها یک عدّه که ورزش میکنند، یک عدّه هم که سر کلاس هستند، سر کلاس نشسته ولی دارد ورزش را تماشا میکند، زمین ورزش بیرون منطقه باشد، زمین ورزش یوسف بیرون بود، به بابایش گفتند: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ» (یوسف/ 12)، بفرستش برویم صحرا، در منطقهی مسکونی، نهر آب و جیغ و خب شادیهایی که بچّهها در بازی دارند، اظهار میکنند یا همه داد میزنند، خب این خانههای همسایهها اذیت میشوند. فرق نمیکند چه ورزش باشد، چه بلندگوی مسجد باشد، مردمآزاری گناه بزرگی است. در قالب اینکه حالا امشب عروس میبریم، خب عروس میبری به سلامت، مبارک باشد، امّا چرا این وقت شب بوق ممتد، راه بندان، ترافیک، برای چی؟!
6- توجه به نیازهای فرد و جامعه در برنامهریزی آموزشی
گاهی وقتها پدرها میخواهند محبّت کنند، یک ابزاری را برای بچّهشان میخرند، میگویند: «آقا، بچّه هست، دلش خوش باشد.» خب میدانی چه چیزی به خانهات آوردی؟! با این بچّه سر از کجا درخواهد آورد؟ بچّهام دلش میخواست. ما تابع نیستیم دنبال دل بچّه برویم، اگر دنبال دل رفتیم، هر چه خودم دلم بخواهد، من خودم هم نفس دارم، شهوت دارم، اگر بناست دل او خوش باشد، خوب دل خودم را خوش کنم، تو خودت چه چیزی میخواهی؟ مادر و پدر خوب آن نیست که هر غذایی را دوست دارد بپزد، باید هر غذایی که که مصلحت بچّه هست، بدهد. ممکن است بچّه این غذا را بخواهد، پدر و مادر هم این غذا را خوشش بیاید، امّا مصلحتش نباشد، پزشک گفته این غذا را به او نده، دلسوزیهای غلط.
یک بار دیگر تکرار میکنم، هر چه در دبیرستان و دانشگاه و حوزه یاد میگیریم، فرقی نمیکند یا باید واجب باشد یا باید مستحب باشد یا باید مشکل جامعه را حل کند یا مشکل یک نفر را حل کند. از من پرسید: «امام زمان علیه السلام زن و بچّه دارد؟» به او گفتم: «واجب است بدانی؟ جزء واجبات است؟» گفت: «نه» گفتم: «جزء مستحبات است؟ هر کس بداند امام زمان زن و بچّه دارد، ثواب دارد؟» گفت: «نه، مستحب هم نیست.» گفتم: «الان جامعهی ما مشکلشان همسر امام زمان علیه السلام هست؟» گفت: «نه» گفتم: «شخص شما با همسر امام زمان مشکلی داشتید تا حالا؟ این سؤالی که میکنی، نه واجب است، نه مستحب است، نه مشکل جامعه هست، نه مشکل شخص شما، برای چی این سؤال را میکنی؟!»
7- مقایسه هزینهها برای رشد علمی و نیازهای جسمی
نمایشگاه کتاب بودم، یکی من را دید، گفت: «آقای قرائتی میدانی کاغذ گران شده؟ کتاب گران شده؟ من این کتاب را خریدم مثلاً فلان مبلغ.» گله کرد، گفتم من نمیگویم، طرفدار گرانی که نیستم، هیچ کس طرفدار گرانی نیست، امّا گفتم که: «کتاب را برای آقازاده خریدی؟» گفت: «بله» گفتم: «کفشهای آقازاده چنده؟» بعد گفتم: «پولی که برای کفش دادی یا پولی که برای کتاب دادی، کدامها بیشتر است؟ کفش مال پا هست، کتاب مال مغز است، شما پول خرج پای بچّهات میکنی، غصّه نمیخوری، امّا یک پولی که میخواهی خرج مغز بچّهات کنی، غصّه میخوری!»
معلّم باید عاشق کارش باشد، معلّمی هم با این اصطلاحات نیست. مثلاً دانشگاه تربیت معلّم، کتابهای درسیاش باید چه باشد؟ حالا من به عنوان یک معلّم پنجاه ساله، شصت ساله، تقریباً شصت سال هست طلبه هستم، پنجاه سال هست معلّم هستم، چهل و چند سالش در تلویزیون بوده، سالهای قبل از انقلاب هم کلاس داشتم، دیگر یک معلّم کهنهای هستم، تجربیات امثال بنده، در ایران هستند افرادی که چه آخوند، چه کت شلواری، چه استاد دانشگاه، شیوههایی را که در دوران معلّمی دیدند، بازنشستگان قوی، این شیوهها را یاد بگیرند، کتاب درسی دانشگاه فرهنگیان این باشد، تجربههای استاد فلان، تجربههای استاد فلان، تجربهها را بگویند.
گاهی ممکن است هر استانی یک کتابی لازم داشته باشد. بچّههای کاشان، حالا من از شهر خودم بگویم، بچّههای کاشان باید بدانند فیض کاشانی چه کسی بود، فیض کاشانی حدود دویست تا کتاب نوشته که ما از ورق زدنش مچمان درد میگیرد، فقط بنشین ورق بزن، مچت درد میگیرد. خب فیض کاشانی نمیدانم چه کسی هست ولی میگویم کوه هیمالیا چند متر است. آخر بچّهی کاشان بداند کوه هیمالیا چند متر است، ببین فیض کاشانی چه کسی بود. بچّههای تبریز بدانند علّامهی طباطبایی صاحب المیزان و علّامهی امینی صاحب الغدیر چه کسانی بودند. علامتهایی که هیئتها با خودشان میبرند، این علامتها آهن است، خب پروفیل باشد، نه خب، نیاکان ما آهن بود، آهن سنگینتر است، آن کسی که زیر آهن است، اذیت میشود و در ثانی کلماتی که نوشتند، عربی نوشتند، آدم نمیتواند بخواند، مجسّمههایش مجسّمهی کبوتر است. شما کلمات امام حسین را روی پروفیل بگذار که سبک باشد، دست بگیر، «هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه» (مثیر الأحزان، ص 55)، امام حسین گفت زیر سم اسب میروم، زیر بار زور نمیروم. کلمات امام حسین در کربلا را روی پروفیل خطّاطی کنند، در هیئتها ببرند، هم علامت را بردند و هم عرض کنم به حضور شما که گاهی باید این کارها را کرد.
زمان شاه سوار اتوبوس شدیم، یک مسافرتی بود، این رانندهی اتوبوس هم موسیقی را برای نواختن روشن کرد. رفتم گفت: «آقای راننده موسیقی را خاموش کن» گفت: «من اگر موسیقی گوش ندهم، خوابم میگیرد، تو حاضری ماشین چپه شود، خوابم بگیرد؟» گفتم: «حتماً باید این بخواند، من برایت میخوانم، یک چیزهایی که خندهدار هم باشد، از برنامههای مفیدِ شیرینِ دقیقهای برایت میگویم.» گفت: «بگو ببینم» یکی، دو تا خاطره برایش گفتم، خوشش آمد، گفت: «ها بگو»، رادیو را خاموش کرد. بالأخره یک چیزی باید جایگزین بشود، اگر میگویی خاموش کن، یک چیزی جایگزین شود. یک جادّهای را که میخواهند تعمیر کنند، اوّل یک جادّه درست میکنند، یک جادّهی فرعی، تا مادامی که این جادّه در دست اصلاح و تکمیل هست، شما از آن جادّه برو.
اسلام وقتی میخواهد نهی از منکر کند، اوّل میگوید این را بخور، بعد میگوید آن را نخور، «کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» (بقره/ 35): خداوند به آدم و حوّا گفت این باغ هست، هر چه میخواهید بخورید، بعد گفت: «وَ لا تَقْرَبا» (بقره/ 35)، این یکی را نخورید. ما اگر خواستیم بچّههایمان عشق به درس داشته باشند، نباید بگوییم بچّهها عشق ندارند، اینکه میگویی عاشق نیست، شیر مادر باشد، بچّه میمکد، منتها اگر سینهی مادر فلفلی بود، بچّه میرفت شیر بخورد، میبیند دهانش سوخت، ما بعضی از کتابهایمان هیچ جاذبه ندارد و ؟؟؟ (33:05) مفید نیست و لذا هر درسی میخواهیم بخوانیم ساعت اوّل باید بگوییم این درس فایدهاش چه هست، دانستنش چه برکاتی دارد، ندانستنش چه خطراتی دارد، چه دانشمندانی عمرشان را صرف این تحقیق کردند، اوّل بچّه را عاشقش کنیم، وقتی عاشق شد، آن وقت درس بدهیم، همینطور صاف، صفحهی فلان را بیاورید. توجیه باید بشود، یک آمپول که میخواهند بزنند، اوّل پنبه را الکلی میکنند، به دست میزنند، دست را برای آمپول آماده میکنند. خیلی درسها بیمقدّمه نتیجه نمیدهد، بعد ما میگوییم بچّهها کمحوصله هستند.
خدایا یادمان بده چه کنیم و چگونه زندگی کنیم و چی انتخاب کنیم و سراغ چه علمی برویم و ما را از علمهایی که علم واقعی نیست، علمنماست، آدم خیال میکند که باسواد هست ولی چیزی داخلش نیست، دانستنش جایی را آباد نمیکند، ندانستنش جایی را خراب نمیکند، علوم لغو، اطّلاعات لغو، ما را از همهی لغویات دور کن.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- آیه 114 سوره طه به چه امری سفارش میکند؟
1) علم افزایی
2) علم آموزی
3) علم اندوزی
2- آیه 66 سوره کهف به کدام یک از اهداف علمآموزی اشاره دارد؟
1) خدمت به مردم
2) رشد و تعالی
3) خوشبختی در زندگی
3- آیه 17 سوره لقمان، به کدام یک از پندهای لقمان به فرزندش اشاره دارد؟
1) اقامه نماز
2) امر به معروف
3) هر دو مورد
4- در آیه 259 سوره بقره به کدام یک از انواع آموزش اشاره شده است؟
1) آموزش تجربی
2) آموزش فلسفی
3) آموزش وحیانی
5- آیه 102 سوره بقره به کدام یک از آفتهای علم بشری اشاره دارد؟
1) علم مضرّ
2) علم غیر مفید
3) هر دو مورد