انگیزه – 1

موضوع بحث: انگیزه – 1
تاریخ پخش: 73/06/10

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحثی که در این جلسه می‌خواهم عرض کنم این است. چکار کنیم که در مردم انگیزه بوجود بیاوریم. بعضی مردم بی خیال‌اند. در کار، در عبادت، در تحصیل، بی خیال‌اند. بی تفاوتند و انگیزه‌ای ندارند برای کار. موضوع بحث ما ایجاد تعهد و انگیزه، بحثی است مفید انشاء الله قرآنی و حدیثی و روانی و برکات زیادی هم دارد. یک کسی با انگیزه کار می‌کند یا یک کسی بدون انگیزه کار بکند. خداوند لطف کرد پریشب، من توی این فکر که رفتم چیزهایی را به ذهنم انداخت. شروع کردم به نوشتن و حدود صد نکته یادداشت کردم صبح هم یک چیزهائی اضافه شد. که الان صد و نوزده نکته یادداشت کرده‌ام که اینها هر یکی آن می‌تواند ایجاد انگیزه بکند. من فکر می‌کنم یک کتابی باشد که از این به بعد به صورت یک کتابی در بیاید. خدا توفیق دهد این کار را می‌کنیم اما حالا شروع می‌کنیم، نمی توانم قول بدهم که سی تا از آنرا خواهم گفت پنج تا را خواهم گفت، حالا تا ببینم چقدر شرح بدهم. اما این صد تایی که گفتم، صد تا کلمه است. منتها هر کلمه‌ای ممکن است باز شود.
1- ایمان عامل ایجاد انگیزه
عوامل ایجاد انگیزه: یکی ایمان به خدا است که مهمترین عامل است آدم وقتی ایمان دارد، به خاطر فرمان خدا ست، اصلاً خیلی‌ها را در نهضت سواد آموزی با آنها صحبت می‌کردیم برای چی آمده‌اید کلاس، مثلاً می‌گفت: امام گفته است امام گفته است، بی سوادها بروند سر کلاس. چرا می‌روی جبهه؟ امام فرموده است. حالا به امام می‌گفتی، ‌ای امام شما چرا حرکت نمی‌کنی؟ می‌فرمود: وظیفه الهی است. می‌گفتیم: آقا جنگ پیروز می‌شود و یا شکست می‌خوریم؟ می‌گفت: مهم نیست شکست بخوریم و یا پیروز شویم، ما باید به تکلیف عمل کنیم. همینکه رضای خداست، بلند می‌شود، دیگر کاری ندارد که، قصه چی است. ایمان به خدا، محرک است. به همین خاطر انبیاء از صفر شروع می‌کردند با دست خالی شروع می‌کردند تا مرز شهادت پیش می‌رفتند لحظه‌ای توقف نداشتند، خوب انگیزه چه بود؟ ایمان قویترین انگیزه است. چیزهای دیگر، انگیزه ه‌اش مثل ایمان قوی نیست، پول انگیزه است، که یک وقت پول بیشتر می‌دهی، بیشتر کار می‌کند، اما نه خیلی‌ها برایشان هم خوب است، اما انگیزه کار ندارند. تشویق انگیزه خوبی است اما زورش به اندازه ایمان نیست. مسئله ایجاد کار را می‌رساند به جایی که، بچه سیزده ساله، در کربلا، به عمویش می‌گوید که شهادت از عسل برای من شیرین‌تر است. اگر بناست حکومت بر زمین، دست یزید باشد. من نباشم بهتر است. شهادت از عسل شیرین‌تر است. آن بچه سیزده ساله که به خودش نارنجک می‌بندد می‌رود زیر تانک این برای این نیست که برایش کف بزنند و یا شکلات و آلاسکا بخرند، یا عکس و یا خیابان به اسمش کنند، کار اوبرای یک چیز دیگر است، پس قویترین انگیزه ایمان است.
2- ایمان به پاداش
آقا چرا همچین کردی، جایی نمی‌رود، «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ» (زلزال/7)، ما دست اینرا می‌گیریم خدا و جبران می‌کند. ایمان دارد که خدا جبار است جبار یعنی جبران می‌کند. حالا ولو مردم نفهمیدند. قدردانی نکردند، اما پهلوی خدا جای نمی‌رود، همینکه آدم بداند، یک زحمتی بکشد، پهلوی خدا، جایی نمی‌رود. آقا بخشنامه شد، آیین نامه، آقا، هیچی نیست اما من می‌دانم، اگر این کار را بکنم، روز قیامت رو سفید هستم، پهلوی خدا جایی نمی‌رود. جبران می‌کند.
3- مردم پرستی
آدم اگر مردم را دوست داشته باشد. انگیزه کار دارد. واقعاً دوست داشته باشد مردم را، این دوستی خیلی مهم است. ببینید تمام ساختمانهایی را که رنگ مذهبی دارد سفت ساخته‌اند. حالا من در کشورهای زیادی که رفته‌ام کلیسا، کشورهای اروپایی، مهمترین ساختمانهای اروپا، کلیساهاست. در ایتالیا، یک کلیساست، چهارصد سال بنا روش کار کرده است چهار قرن، من رفتم دیدم اصلاً گیج شدم. در مسند می‌روی، مهمترین ساختمانها، بت خانه است. آدم گیج می‌شود. در ایران مهمترین ساختمانها، مساجد است. یعنی چیزی که رنگ مذهبی دارد. فکر مذهب، عامل انگیزه است. مسئله این نیست که معمار پول گرفته خوب ساخته، روی عشق ساخته. آن نجاری که در ساخته است برای فلان مسجد جامع، هشت صد سال پیش نجاری کرده است. هنوز گلوله توی چوبش فرو نمی‌رود چون روی عشق ساخته است. مسئله علاقه کار را خوب میکند. . شما اگر یک کسی را دوست داشته باشی، براش خوب کار می‌کنی، من امروز رفتم در یک نمایشگاه ولی در جایی بودم، سمیناری که، صادرات ایران را هم به نمایش گذاشته بودند. اینقدر تولیدات ایران را شنیدیم که می‌برند، کشورهای غربی، از ایران می‌خرند، می‌برند کشورهای غربی، آرم به آن می‌زنند، به اسم غربی می‌فروشند. آقا سنگهای ما را ایتالیا می‌خرد، به اسم سنگ ایتالیایی به حجاز می‌فروشد. پارچه‌های ما را می‌خرند، آرم خارجی می‌زنند، دو مرتبه به خود ایرانی‌ها می‌فروشند، این خیلی است. گاهی وقتها ما مردم را دوست داشته باشیم. کارگر ما مردم را دوست داشته باشد، خوب کار می‌کند بنّا اگر صاحبخانه را دوست داشته باشد، کارگر اگر کارفرما را و کارگر را دوست داشته باشد. دوستی باعث می‌شود که خوب کار کنند.
4- تشویق و تنبیه
تشویق انگیزه خوبی است، همین جوایزی که می‌دهند، انگیزه می‌شود. تشویق و تشویق در اسلام بوده، اصلاً مدال دادن یک کسی از من پرسید، در اسلام هم سرهنگ و سرتیپ می‌کردند گفتم: بله در جبهه حضرت رسول قپه نداشت که سردوش بگذارید، اما عمامه‌اش را درآورد و سر امیرالمومنین(ع) گذاشت و اینکه پیغمبر، عمامه‌اش را سرحضرت امیر گذاشت، این بزرگترین مدال است. مسئله مدال، مسئله تشویق، مسئله مهمی است، در جبهه یک مرتبه، حضرت پرچم را از یک نفر گرفت، گفت: بیا، بیا داد به آن، گفتند: آقا وسط جنگ چرا پرچم دار را عوض می‌کنی، چرا پرچم را از آن گرفتی، دادی به این، گفتند: من در جبهه متوجه شدم که او از ایشان بیشتر قرآن بلد است و چون قرآن بیشتر حفظ است می‌خواستم، پرچمدار او باشد. این توی جبهه عزل و نصب می‌کند. تشویق خیلی مهم است توجه به انسانیت توجه به مقام انسانیت. آخر، ببینید علتی که ما کار نمی‌کنیم می‌گوییم: برو بابا، اینکه می‌گوئیم، برو بابا، ول کن حالا، چکار داری به این کارها، همچنین بی خیالیم، یادمان می‌رود چه کسی هستیم. می دانی شما که هستی؟ تو خلیفه خدا هستی، بیکار نشسته‌ای، خورشید بخاطر تو می‌سوزد و می‌سازد و نور به تو می‌دهد، اصلاً اقیانوسها برای تو است درختها، برای ما اکسیژن سازی می‌کنند. نهنگ‌های دریا، بخاطر شما ماهی مرده‌ها را می‌خورند تا آب دریا بدبو نشود. ابرو باد و مه و خورشید و فلک، برای شما در کارند. تو حیف نیست محروم هستی، خلیفه خدا هستی، «فَضَّلْنا» (اسراء/70) فضیلت دادیم به تو، هر چه عربی می‌گویم، آیه قرآن است. «کَرَّمْنا بَنی‌ آدَمَ» (اسراء/70)، کرامت به تو دادم. فضلنا فضیلت به تو دادم «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‌ أَحْسَنِ تَقْویمٍ» (تین/4) بهترین ساختمان را دادم به تو تمام حیوانات دمر راه می‌روند همه حیوانات صحرایی، هوایی، دریایی، همه دمر هستند. یک موجود سیخکی روی کره زمین بیشتر نیست و آن آدم است. همه حیوانات، با پشم و مو و پر خودشان را پوشانده‌اند، و تنها موجودی که در میان موجودات، که پوستش پیداست انسان است. همه یا پشم دارند، یا کرک دارند یعنی همه، تو یک موجود سیخکی هستی، «فی‌ أَحْسَنِ تَقْویمٍ» صاف راه می‌روی تو نفس، تو روح خدا در تو داده. «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» (مومنون/14) تو بهترین، یعنی آدم بفهمد که مهم است. آخه به یک کسی می‌گویند: آقا تو فوق لیسانس هستی. نشسته‌ای پاسور بازی می‌کنی، تکان می‌خورد. اصلش یادش می‌رود که بابا تو دکتر هستی، مغزت را در اختیار این گذاشته‌ای، ول کن، دارد چرت و پرت می‌گوید. بلند شو، تو باید با باسوادتر از خودت بنشینی. یک آدم هر زمانی دارد دری و وری می‌گوید، تو هم مغزت را در اختیارش گذاشته‌ای. آدم بفهمد که توجه داشته باشد که خیلی مهم است. شما اگر بدانی فاستونی گران است دست هر خیاطی نمی‌دهی. بدانی زمین اینقدر قیمتش است، دست هر بنّایی نمی‌دهی. آدم اگر بفهمد خودش چقدر می‌ارزد. خودش را دست هر بول هوسی قرار نمی‌دهد. گاهی وقتها که ما، هر کسی با یک آلاسکا و شکلات می‌برد تمام، نمی‌فهمیم چقدر ارزش داریم.
5- توجه به تاریخ
یکی از چیزهایی انگیزه برای آدم بوجود می‌آورد، بی غیرت را با غیرت می‌کند. بی تفاوت را با تعهد می‌کند شلی را سفت می‌کند توجه به تاریخ است، آقا چرا مطالعه نکردی؟ می‌گوید هوا داغ است. علمای نجف، در دمای 56 درجه مجتهد می‌شوند. آخر در خوابگاه دانشجویی، الان بیست روز است مرغ نیست. آدم اگر بفهمد که آیت الله مرعشی نجفی پول می‌خواست کتاب بخرد، پول نداشت دو ماه نماز و روزه قضا برای یک مرده خواند، پولش گرفت یک کتاب خرید و یکبار می‌خواست کتاب بخرد، قباش را فروخت، کنار خیابان ترسید دیر کند، کتابفروشی، کتاب را بفروشد، همان کنار خیابان، خود ایشان می‌گفت یک قبای نو داشتم، کنار خیابان مثل گوشت دست گرفتم، فروختم، فوری رفتم کتاب خریدم. اگر بدانیم که صاحب الغدیر می‌رود هندوستان، شش ماه مطالعه می‌کند یک کتاب را، چون در هیچ کتابخانه‌ای، در ترکیه و عراق و مصر و نمی‌دانم اینجا‌ها نیست. فقط گفتند: در هندوستان است می‌رود کتاب را بخرد، اجازه نمی‌دهند، فتوکپی اجازه نمی‌دهد. عاریه نمی‌دهند، می‌گویند فقط حق داری در کتابخانه از روش بنویس، شش ماه، روزی هیجده ساعت می‌نویسد، وقتی بر می‌گردد ایران به آن می‌گویند: هوا سرد بود یا گرم بود؟ می‌گوید نفهمیدم. یعنی چنان عاشق مطالعه است که نفهمید گرم است و یا سرد است. مثل فوتبالیست‌ها گاهی استخوان پایشان می‌شکند. از سبکی گرم گل زدن هستند، حالیشان نمی‌شود. تو هوای گرم است ببین دییران چکار کردند. قبایشان را فروختند برای کتاب در هوای 55 درجه درس خواندند، مجتهد شدند. نان و پنیر خوردند، مجتهد شدند. اگر آدم بفهمد که چقدر دییران حضرت امیر گاهی وقتها می‌گفت: شما طرفدارهای من چرا شل هستید. آخه طرفدارهای معاویه سفت هستند. من حاضرم ده تا شما را بدهم. یکی از آنها را ببرم. شما در حقتان شل هستید. انها در باطلشان سفت هستند. آخر زشت است یک کشور باطل، تولیداتش خوب باشد و کشور حضرت مهدی(عج) تولیداتش بد باشد. خوب این آبروریزی است. آدم بفهمد دییران، این خیلی غیرت آدم را زیاد می‌کند توجه به آینده، گاهی وقتها آدم می‌گوید: والاء ما کار بکنیم، حالا چه فایده چه می‌شود. یکی از چیزهایی که آدم را به غیرت وا می‌دارد توجه به آینده است. در قرآن آیاتی داریم بابا «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‌»(طه/132)، «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»(قصص/83) ممکن است یک وقت یک مکانی، بومی، زوری بیایند هول دهند، اما این بیخ ندارد «لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمین»(ابراهیم/13) قول داده است من ظالمین را هلاک می‌کنم، شما این توجه به آینده و بالاخره پیروزی با شماست. تمام می‌شود، جاوید شاه آینده در آنهایی است که بالاخره، در جنگ بین پیغمبر و ابولهب آینده با پیغمبر شد در جنگ بین موسی و فرعون، آینده با موسی شد. در جنگ ابراهیم و نمرود، آینده با ابراهیم شد. در جنگ امام حسین(ع) و یزید، آینده با امام حسین(ع) شد. یا اگر انسان بداند که، آخه گاهی وقتها می‌گوید، بابا، آنکه دروغ می‌گوید و این که راست می‌گوید، هر دو یکجور هستند. خادم و خائن یکجور هستند. گاهی وقتها، افرادی بی تفاوتند، برای اینکه می‌گویند: برای چه کسی کار کنیم. کسی که قدردانی ندارد، کسی که به چشمش نیست. آدم اگر بداند که، توجه به آینده.
6- توکل
مسئله دییر، توکل، یکی از چیزهایی که به آدم انگیزه می‌دهد، توکل است. از امام بنیانگذار جمهوری اسلامی، اگر سوال می‌کردیم، آقا جون، آخر با دست خالی کجا می‌روی، چی چی می‌گویی، با کی می‌خواهی طرف شوی، با شاه، فرمانده کل قوا، قوای مسلح دست شاه است رادیو و تلویزیون دست شاه است. روزنامه‌ها دست شاه است. پول بانک دست شاه است. آخر آقا، سید اولاد پیغمبر، تنهایی می‌خواهی چکار کنی، آخر با چی؟ انگیزه امام برای انقلاب چه بود. می‌گفت: «تَوَکَّلتُ عَلَى الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوت» (کافی،ج2،ص551) این توکل، یک آدم با توکل، به اندازه یک گردان آدم بی توکل است. توکل خیلی مهم است. خیلی آدمهاست خانه هم دارد. مدرک هم دارد، شغل هم دارد، اما می‌گوئیم چرا ازدواج نمی‌کنی، انگاری می‌خواهند، او را بگذارند در چاه می‌ترسد، و آدمهایی هستند هیچی ندارند. همینطور راحت ازدواج می‌کنند، من به یکی از دوستانم گفتم، می‌شه دامادیت را برای ما بگویی، خیلی ساده بود. گفتم، مثلا، گفت: من دو سه کیلو انگور خریدم، رفتم، منزل خاله‌ام به خاله‌ام گفتم اگر می‌خواهی من دامادت شوم من حرفی ندارم، این هم انگور. دامادم یک خنده کرد، گفت به همین سادگی و گفت: از این هم ساده‌تر، هیچی دخترش را به ما داده. اینقدر آدم هست با توکل می‌رود جلو، آدمهایی هستند همه چیزها را دارند. اما می‌ترسند ما چند تا آدم هشتاد کیلویی داریم که می‌ترسد اذان بگوید هشتاد کیلو صد کیلو، اما شهامت، یک الله اکبر را ندارد. از تو پوک شده‌اند. آدم توکل که دارد بند به یک جایی می‌شود. مثل لامپی که بند به برق می‌شود. روشن می‌شود. لامپ کوچک اگر بند به برق باشد، روشن می‌شود. لامپ بزرگی، بند به برق نباشد، نور ندارد، بسیاری از آدمها هستند، جثه‌شان، توانشان کم است، اما بخاطر توکل کارهای بزرگ می‌کنند توکل.
7- تلقین
از چیزهایی که به انسان انگیزه می‌دهد، تلقین است. بعضی‌ها هی یا خودشان به خودشان تلقین می‌کنند، یا دبیران به اینها تلقین می‌کنند. آقا نروی استخر، نروی شنا، یک وقت غرق می‌شوی، هیچی یک بچه درست کرده، سوپر دولوکس، شنا، بلد نیست، بگفتد توی استخر مثل آجر می‌رود پائین این از بن که ننه‌اش ترساندتش تلقین بسیار بد و زشت است که مادرها به بچه‌شان می‌گویند، لولو می‌خوردت. هی می‌گویند لولو می‌خوردت، تلقینش می‌دهند. یا خودش به خودش تلقین می‌کند نمی‌شود. امکان ندارد یا دیگران می‌گویند: نمی‌شود. تلقین، برعکسش اگر آدم تلقین کند که می‌شود. من می‌توانم این کار را بکنم من انشاءالله این کار را خواهم کرد. تلقین خیلی مهم است و چیزهایی که در جبهه‌ها می‌خوانیم، تلقین بود. یک رزمنده که می‌رفت جبهه می‌گفت: «علی الذی» من همان هستم که پدر همه شما را در می‌آورم. حالا ممکن است دفعه اول ضربه را بخورد، اما وقتی وارد می‌شده با یک، یعنی شارژ می‌شد، و لذا نباید به بچه گفت: نمی‌دانی، نمی‌توانی، به بچه نباید گفت: بچه، باید گفت: مرد فردا یا از چیزهایی که به آدم انگیزه و حال و اینها می‌دهد. همین رابطه با خداست. دعا آدم را شارژ می‌کند. قرآن می‌گوید رزمنده‌ها وسط جبهه جنگ می‌گفتند «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً» (بقره/250) دعا می‌کردند. دعا هم در آن توکل است و هم تلقین و هم توش استمداد است.
8- غیرت
غیرت یکی از چیزهایی که به آدم انگیزه می‌دهد، غیرت است. آقا کشورت را می‌خواهند تصاحب کنند. «یَا شِیعَهَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ»(اللهوف، ص‌119) حالا گیریم دین نداری، مسلمان هم نیستی، اما کشورت که کشور ایران است. آقا گیرم دین نداری، از مدیر عامل هم خوشت نمی‌آید، اما این را به اسم جنس ایرانی می‌خواهند به خارج صادر کنند خوب وقتی به اسم جنس ایرانی است تو بخاطر غیرت وطنت هم که هست، باید این غیرت، این حمیت این خیلی، کسی آمد گفت: آقا من به دختر مردم نیاه میکنم دوست دارم این کار را، حضرت فرمود: دوست داری که جوانها به خواهر خودت نگاه کنند، گفت: نه، من اگر جوانی به خواهرم نگاه کند می‌زنم تو… گفت: خوب، همینطور که خواهر تو است. آن دختر هم خواهر یک جوان دیگر است اگر بناست غیرت داشته باشیم، باید نسبت به همه داشته باشیم. غیرت هم یک انگیزه البته اینها، فازهاش فرق می‌کند. گاهی آدم پنج درجه داغ می‌شود گاهی، این مسئله غیرت خیلی مسئله مهمی است. قرآن آیه‌ای دارد که می‌گوید برای اینکه به غیرت در بیاورد می‌گوید «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‌ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفین» (نساء/75) غیرتتان کجا رفت. بغل دستت در حال زجر دارد آخ می‌گوید و تو نشسته‌ای، چطور شد که تو شکمت سیر است و همسایه گرسنه، دین ندارد کسی که شکمش سیر باشد و همسایه‌اش گرسنه باشد.
امیرالمومنین(ع) می‌فرماید: چطور، دییران، نسبت به شما غیرت دارند، اما شما نسبت به مکتبتان غیرت ندارید. ما تعصب باید داشته باشیم. غیرت نذر و عهد و قسم از چیزهایی که آدم را وادار می‌کند. این موهایم را نذر کرده‌ام، خدا رحمت کند. شهید رجائی را گفتند: بیا نماز بخوان گفت: بین خودم و خدا عهد کرده‌ام که اگر نماز اول وقت نخوانم و فردا روزه بگیرم. من الان اگر بیایم نهار بخورم، فردا باید روزه بگیرم بگذارید، نمازم را اول وقت بخوانم، این تعهدی که بین خودش و خدا بسته بود. این داغش می‌کرد که نمازش را اول وقت بخواند. افراد ولی می‌توانند، خودشان را با نذر. یک کسی آمده بود یک جایی می‌خواست تلفن کند، گفت: آقا با اجازه من یک تلفن بکنم گفت دو رکعت نماز بخوان، بعد بنشین تلفن کن و ارسطو تعریف کن، چون خیلی می‌شود می‌خواستم ببینم، چون حالا تلفن مفت گیر آمده می‌خواهی تلفن کنی. تو اگر واقعاً گاهی وقتها آدم باید یک سرعت گیر برای خودش بگذارد. گاهی باید، سرعت دهنده، به خودش قرار بده، افرادی هستند نمی‌توانند تصمیم بگیرند، خودشان را با نذر وادار می‌کنند که، آقا هر چی می‌خواهد سیگار را ترک کند، نمی‌تواند بگه، من اگر دیگر سیکار کشیدم، هزار تومان جریمه، پانصد تومان جریمه، بعد می‌بینی سیگارش کم می‌شود یعنی با نذر و عهد می‌شود انسان قفل و بست خودش را سفت کند. همکاری مردم، یکی از چیزهایی که به مردم انگیزه می‌دهد، همکاری مردم است. آقا می‌ییم: اینجا یک گناه است، جلوش را بگیر، می‌گوید: چه فایده‌ای من جلوش را بگیرم مردم نگاه می‌کنند. اما ایر من بروم بیویم آقا این کار شما خلاف است قربانت بروم، نکن این کار را، بارک الله، نکن، من اگر بگویم: این کار را نکن همه می‌گویند درست می‌گوید نکن، نکن، بله درست می‌گوید، ایر من بفهمم که شما با من هستید. من زورم بیشتر می‌شود. سوزن اگر بداند که نخ باشد، در همه فاستون‌ها شیرجه می‌رود. وقتی می‌بیند سوزن که نخ ندارد مگوید: شیرجه بروم که چی، جای دوخته نمی‌شود. ما باید در کارهای حق، نخ و سوزن باشیم، باید بدوزیم، تعاون، که یک کس یک کاری بکند همه تأیید کنند. یک صدای حقی بلند می‌شود همه کمک کنند تعاون، لازم نیست مسلمان هم باشد. یک قصه برای شما بگوییم. هنوز پیغمبر ما، به پیغمبری مبعوث نشده بود. چند نفر مردم مکه تصمیم گرفتند که گفتند: اگر منطقه مکه به کسی ظلم شد، بگیریم، پدرش را در بیاوریم. پیغمبر هم با کفار رفت بیعت کرد. یعنی هم عهد شد. چون دید، حرف حرف حسابی است ولو آنها کافرند ولی آنها تصمیم گرفتند، ، مظلومی در مکه بهش ظلم نشود. گفت: من هم با شما هستم آقا، اگر یک گروهی مذهبی هم نیستند، اما تصمیم گرفتند که فلان روز، کوچه را تمیز کنند. شما می‌گویی: ول کن بابا، اینها که مذهبی نیستند. نماز جمعه‌ای نیستند، نماز جمعه‌ای نیستند، اما کارشان، کار درستی است. برو کمکشان کن در کار خیر، کمک کنید، یک غیر مسلمان آمد به مدرسه اسلامی، یک پولی داد. رییس مدرسه اسلامی ایشان را خواست گفت: شما از اقلیت‌های مذهبی هستید، چرا به مدرسه اسلامی پول می‌دهی، گفت: بچه‌هایی که شما تربیت می‌کنی، همسایه منزل ما هستند، آن کوچه کوچه خوبی است، حرف زشت به هم نمی‌زنند. مزاحم همدیگر نمی‌شوند. اصلش درسهایشان وقارشان، اصلش بچه‌های شما بچه‌های بزرگواری هستند چون بچه‌های کوچه خوب هستند، بچه‌های من هم خوب هستند. بنابراین ییرم هم دین نیستیم، اما هم فکر، بالاخره هر کسی می‌خواهد، بچه‌اش، بچه خوبی باشد. از حرف زشت همه بدشان می‌آید، چه مسلمان، چه غیر مسلمان می‌گوید: بچه‌های شما حرف بد به هم نمی‌زنند و من آمده‌ام این پول را می‌دهم به مدرسه شما به خاطر اینکه بچه‌هایتان، جوانهای و نوجوانهایی وارسته و خوبی هستند. همکاری کنیم، در کارهای خیر، برنامه و نظم از چیزهایی که به آدم انگیزه می‌دهد، همین انییزه داشتن است اگر برنامه این است که ساعت 8 جمع شوند، ولو شما خوابت می‌آید، می‌گویی که، ما برنامه‌مان کوهنوردی است سر ساعت باید از فلان جا، خوابم می‌آید، بابا برنامه به هم می‌خورد یعنی وقتی یک برنامه ریزی شد. آدمهایی بی انگیزه‌ام. امام رضا(ع) می‌فرماید: ظهر که شد، تا گفتند: حی علی الصلوه چنان بدوید طرف مسجد که اینکه اهل مسجد و نماز نیست بگوید: همه که دارند نماز می‌خوانند، پس حالا که همه بسیج‌اند، پس من هم نماز بخوانم شده افرادی در یک اداره، آمدند کار داشته‌اند. رئیس اداره گفته است، داداش ما ده دقیقه نماز می‌خوانیم، ایشان هم نماز اول وقت بخوان نبود. اما دید همه پرسنل می‌روند سر نماز، می‌گوید: حالا که همه نماز می‌خوانند، ما هم نمازمان را بخوانیم یعنی اگر یک برنامه‌ای روی فرم افتاده افراد ول و بی تفاوت و شل هم، دنبالش می‌روند.
فضایی را فضا کنیم که همه را ببریم در خط الهی. زن شاه وقتی می‌آمد حرم امام رضا(ع) چادر سر می‌کرد. آن که حجاب نداشت. اما برنامه حرم چنان بود. که دییاه اینجا کسی، بی چادر زن شاه هم دییه، چادر سر می‌کرد، فضا باید فضایی شود که آنهایی هم که شل هستند، بیایند در فرم.
9- نظم و برنامه
نظم و برنامه. عبادت و انس از چیزهایی که به آدم انگیزه می‌دهد، مأنوس شدن به کاری است چون گاهی وقتها آدم حال ندارد که سحر خیز باشد، یا صبح بلند شود برود مسجد، نماز اول وقت، یا کوهنوردی، مثلاً حال ندارد که صبح‌ها ورزش کند. اما یک چند روزی که چیز شد، بعد دیگر می‌گوید: برویم توپ بازی برویم، برویم، حال ندارد، اما یک مدتی که این کار را کرد، دیگر همان عادت کردن، قصه را.
10- امر به معروف
امر به معروف، از چیزهایی که به مردم انگیزه می‌دهد امر به معروف است. امر به معروف غیر از نهی از منکر است. نهی از منکر یعنی نکن. امر به معروف انجام داده‌ای، آفرین، انجام بده و گاهی همه تقاضا می‌کنند حاج آقا تو که وضع مالیت خوب است. یا این روستایی که حالا رفتی مثلاً پولدار شدی در شهر، بیا اینم روستا، این مزرعه‌ای که برای پدرت بوده، برای اجدادت بوده، بیا یک لوله کشی کن یک مقداری لوله می‌خواهد، آب تمیز هم هست. آب لوله کشی کن، بیا تا روستا، آقا جوان بکن این کار را، بله اگر بیست نفر گفتند: بابا تو که وضعت خوب است، یک روستا را لوله کشی کن، اگر همه بگویند آقا، یک کتاب به این کتابخانه بده، اگر یک کسی یک چیزی ما داشته‌ایم، افرادی را که خیلی اهل مکه نبوده‌اند، می‌گوید: آقا شما نمی‌خواهی مکه بروی. میلیونها تومان خونه داری، حالا یک میلیون تومانش را بریز و بپاش مکه‌ات کن تو خانه هشتاد میلیونی نشسته‌ای، آنوقت برای مکه می‌گویی: مستطیع نیستم اینقدر بهش می‌گویند: چرا مکه نمی‌روی؟ تا ایشان می‌رود مکه این امر به معروف است. یعنی هی بگو بگو، تا آدمهای بی انییزه را انییزه دار کنی. امر به معروف آدمهای بی انگیزه را با انگیزه می‌کند.
11- یاد نیک
یاد نیک، هفده، آن بچه‌ای که در فلسطین و لبنان خودش را به آب و آتش می‌زند برای اینکه حمله کند به اسرائیل، دلش فقط به این خوش است که اگر رفت، یک حمله کرد و یک ضربه زد به اسرائیل ما در تهران یک خیابان به اسم آن، نامگذاری می‌کنیم، دلش به همین خوش است. البته غیر از ایمان و انگیزه‌های معنوی که دارد. این یاد نیک خیلی مهم است. «وَ اجْعَلْ لی‌ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ» (شعراء/84) حضرت ابراهیم می‌گوید. خدایا من می‌خواهم در دنیا، نامم به نیکی برده شود. آیه قرآن است. «وَ اجْعَلْ لی‌ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ». حضرت ابراهیم می‌گوید. خدایا من می‌خواهم در دنیا، نامم به نیکی برده شود. آیه قرآن است. «وَ اجْعَلْ لی‌ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ». من می‌خواهم زبان صادقانه یعنی ذکر خیری می‌خواهم پشتم باشد. این نام نیک هم خیلی مهم است. ما در یک مسجد احساس کردیم پر از بچه دبیرستانی است. گفتیم، چرا؟ یعنی این مسجد چی است که اینقدر بچه دبیرستانی می‌روند. آقاش نمی‌دانم، نه شربتی، نه چلوکبابی، هیچی هیچی، این آقا شاگرد اول مدرسه را، عکسش را می‌گوید، بده، عکس شاگرد اول مدرسه را می‌ییرد، قاب می‌کند، بیرون در مسجد می‌زند، این بچه احساس می‌کند که اگر نمره خوب بیاورد، آقای محله از آن می‌کند و از آن تجلیل می‌کند، این هم با مسجد رفیق می‌شود. گاهی وقتها به بچه میگیوئیم عکست را بیاور، ما فقط می‌زنیم یعنی دیگر پول بزرگ کردن عکسش را هم نمی‌دهیم. اینها علم است. که آدم احساس کند، نامش به نیکی برده می‌شود. نام نیک، انگیزه بوجود می‌آورد. البته نمی‌خواهم بگویم. برای نام نیک کار کنیم، کسی اگر برای نام کار کند، باز این سمعه است. همینطور که ریا حرام است سمعد هم حرام است. فرق ریا و سمعه این است ریا یعنی کار می‌کنم، تا ببینند، سمعه یعنی کار می‌کنم تا بشنوند کسی کار بکند تا ببینند یا کار بکند تا بشنوند. ما برای خدا کار بکنیم. اما اگر نام نیک ما برده شد، این خیلی مهم است، انگیزه، یعنی آدم دلگرم می‌شود. برکات دنیای آدم اگر بداند که کار خیری بکند، خیرش را در این دنیا می‌بیند. آخه بعضی‌ها، برای اینکه یک عده‌ای را برای خودشان نگه دارند، هی پولشان را اضافه می‌کنند، برای اینکه دلیرم، هی پول، پول، پول قرآن یک آیه دارد می‌گوید: بابا، با پول دلها جذب نمی‌شود. آیه‌اش این است، «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ» (انفال/63) اگر تمام پولهای کره زمین را هم بدهی اگر خدا اراده نکند، دلشان به هم گره نمی‌خورد، ممکن است مگس‌هایی به گرد شیرینی، اما «ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» قلبش پولی نمی‌شه قلب دست خداست اینقدر آدم هست که پول خرج نمی‌کند اما محبوب است و اینقدر آدم هست که به هر کس و ناکسی پول می‌دهد و سفره می‌اندازد، آخرش هم بله رو درواسی برای اینکه می‌خواهند بخورند و بییرند از آن و بکشند از آن و ممکن است یک بله قربان به آن بیویند. اما در دل تحویلش نمی‌ییرند. دل دست خداست، قرآن می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» (اعراف/96) این روزها بحث اقتصادی زیاد است، تولید، تولید، خیلی بحث تولید زیاد است. حرف بعدی هم نیست. اما قرآن می‌گوید: نخ تولید دست من است کارشناس و اضافه کنید، کامپیوترها را هم راه بیندازید. اما قرآن می‌گوید «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا» اگر مردم روستاها و قریه‌ها، قریه یعنی شهر نیست، روستا هم نیست. یعنی جایی که جمعیت است می‌گویند قریه. چه شهر باشد، چه روستا، آخه خیابان می‌کنیم قریه، یعنی ده، قریه یعنی محل اجتماع. چه روستا و چه شهر. می‌فرماید: اگر محل اجتماع مردم، آنجا یی که مردم جمع هستند، اگر آنجایی که جمع شده‌اید، اهل ایمان هستید «لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ» برکات را به شما باز می‌کنیم. ممکن است تولید نان کم باشد اما همچنین می‌کنیم که خدا به شما برکت بدهد. اما گاهی وقتها، تولید را برده‌اید بالا، یک سیلی می‌خورید، با زلزله، با سیلی، نمی‌دانم قیمت نفت پایین می‌شود. می‌گویی: 1- همه کارشناسان به کار افتادند، همه کامپیوتر‌ها به کار افتاد، باز هم بدهی ما بیشتر شد. هشتمان گرو نهمان شد. نهمان گروی هشت شد. «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» اگر ایمان و تقوا بیاید برکات باز می‌شود. آدم بداند، که یک کاری بکند در همین دنیا، خدا جزاش می‌دهد «لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‌» (یونس/36) قرآن آیاتی داریم مکه در همین دنیا پاداش می‌دهیم. اینطور نیست که مال قیامت باشد گاهی آدم پاداش را می‌فهمد، که این عوض آن گاهی هم ممکن است نداند ولی خدا خودش حساب می‌کند. کامپیوتر خدا، سر جاش است. بنده دیدم این پوست خیار، ممکن است یک نفر را بیندازد زمین، با نوک پا، این پوست خیار هندوانه را کنار زدم، همین مقدار که با نوک پا این کار را کردم، یک خطر از بچه من برطرف شود. ممکن است توجه نداشته باشم. اما خداوند فرموده است، در همین دنیا مزدت می‌دهیم. بدبختی آمده در اداره، کار مراجعه کند. برای رضای خدا، کارش را با محبت انجام دادیم و هیچ پور سانت و رشوه‌ای هم از آن نگرفتیم. زایمان زن راحت، بچه‌ای سالم. یک پنجاه هزار تومان زیر میزی رد شد. عمل سزارین دویست هزار تومان بچه فلج، خدا حساب دستش است. نمی‌گذارد کام شما شیرین باشد. اگر تصمیم گرفته باشی، باید خدا بخواهد. رزق ما دست خداست با تیز بازی ما نیست.
یکی از مسئولین مملکتی می‌گفت: خسته شده بودم، داشتم به روغن سوزی می‌افتادم. کار و فشار کار، داشت گیجم می‌کرد. یک روز به همکارهایم گفتم امروز، روز استراحت مطلق به پاسدار و رئیس دفتر و معاون و مشاور، گفتم: هیچکس با من تماس نگیرد. بریده‌ام، می‌خواهم امروز استراحت مطلق کنم. اصلاً کسی با من حرف نزند، بریده‌ام، می‌خواهم استراحت کنم. می‌گفت تصمیم گرفتیم، استراحت مطلق، کنیم اول وقت رئیس دفتر آمد گفت: یک نفر از نقطه دور ایران آمده است می‌گوید رو ساعت من یک دقیقه کار دارم. حدود بیست ساعت تو ماشین نشسته‌ام، حدود بیست ساعت هم می‌خواهم برگردم. چهل ساعت تو ماشین، برای یک دقیقه و لو ایشان می‌خواهد امروز استراحت کند، اما یک دقیقه، اگر بیش از یک دقیقه هم من حرف زدم، شما دستم را بگیر، بیرونم بیانداز و رئیس دفتر گفت: دلم سوخت، به آن مسئول مملکتی هم گفتیم، آنهم دلش سوخت، گفت: حالا یک دقیقه طوری نیست. یک دقیقه ضرر به استراحت مطلق ما نمی‌زند، آمد و گفت: بگویم در امان هستم، نترسم بگم. گفت: هرچه می‌خواهی تو یک دقیقه وقت داری بگو گفت: الان یک دقیقه من تمام می‌شود بنده به قدری از شما ناراحت هستم که اگر نترسم با چاقو تکه تکه‌ات می‌کنم. یک دقیقه من تمام شد. رفت می‌گفت: تا فردا صبح پدرم درآمد، روزی تلخ‌تر از آن روز برای من نگذشت که می‌خواستم، استراحت مطلق داشته باشم.
اینطور نیست که گاهی وقتها زن و بچه را برمی‌داری، برویم سیزده بدر، برویم دریا، برویم جنوب، برویم شمال همه برنامه‌ها را که ریختی، یک صحنه‌ای پیش می‌آید، که می‌گویی: کاش بام شکسته بود و بیرون نمی‌رفتم. نیست اینجور که شما زرنگی کنی قرآن می‌گوید: قول داده است خدا، ما برای کسانی که کار خیر بکند. همین دنیا، جزاش می‌دهیم، آدم اگر بداند، همین دنیا جزاست باز انگیزه پیدا می‌کند، کار می‌کند می‌گویند وقت تمام شده صد و نوزده تا است هیجده تاش برود، صد و یک نکته دیگراینجا هست، شاید این بحث را دنبال کنیم، شاید هم دنبال نکنیم چکار کنیم که افراد بی‌تفاوت را هول بدهیم، عوامل هول دادن، عوامل انگیزه، خدایا آنچه کوتاهی کردیم و به ما انگیزه حق، انگیزه‌های صحیح بوجود بیاور.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment