امنیت در قرآن-1

موضوع: امنیت در قرآن-1
تاریخ پخش: 9/05/62

بسم اللّه الّرحمن الّرحیم

«الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و علی اهل بیته و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین»

1- امنیت در قرآن و یکی از اهداف انبیا
بحثی که امروز در نظر گرفتم که برایتان بگویم، درباره‌ی امنیت و خلاف امنیت در قرآن است. امنیت از اهداف انبیا است. قرآن می‌گوید: «الَّذی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»(قریش/4) مسئله‌ی فقر و ناامنی. پیغمبر آمد تا زمان جاهلیت هم با فقر مبارزه بکند و سیستمی به وجود بیاورد که مردم از جوع و گرسنگی به سیری بروند. «وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» در آیه‌ای که درباره‌ی حکومت حضرت مهدی(ع) است، می‌فرماید: «لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا»(نور/55) ما باید رهبری بفرستیم که مسلمان‌ها «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا» بعد از آنکه سالها در وحشت بودند، یک امنیت و آرامشی داشته باشند.
حضرت علی(ع) مسئله را چنین بیان می‌کند. می‌فرماید: مردم قبل از آمدن پیغمبر در چنین وضعی بودند. «نومهم سهود» خوابشان بیداری بود. اشک سرمه‌ی چشمشان بود. یعنی در یک وحشت و ناراحتی زندگی می‌کردند. از درون می‌ترسیدند و از بیرون در دستشان شمشیر بود. علی بن ابی طالب(ع) وقتی می‌خواست بگوید: مردم چه طور بودند که پیغمبر آمد. وقتی می‌خواست زمان جاهلیت را ترسیم کند، می‌گوید: مردم زمان جاهلیت در دل ترس، در دست شمشیر، در چشم اشک، به جای خواب بیداری، خواب نبود. اشک بود. در دل ترس و در دست شمشیر بود. در چنین جوّی پیامبر آمد و فرمود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه» (حجرات/10)
اهمیت مسئله‌ی امنیت به قدری است که امیرالمومنین(ع) می‌فرماید: حکومت را فقط برای چند جهت قبول کردم. یکی از آن جهت‌ها تا آدم‌های مظلوم در پناه حکومت علی امنیت داشته باشند.
چرا علی حکومت را پذیرفت؟ به خاطر حمایت از مظلوم. مسئله‌ی ظالم کوبی و مظلوم یابی از مهم ترین اهداف انبیا است. و لذا داریم که اگر کسی ظلم ببیند و فریاد نکشد، او هم ظالم است. اگر کسی را دارند به نا حق می‌کشند و شما دیدی، اگر داد نزنی حکم اسلام این است که نور از چشم شما باید گرفته شود. یا باید از مظلوم دفاع کنی یا اگر نمی‌توانی دفاع کنی نگاه نکن. نمی‌شود انسان تماشاگر بی تفاوت باشد. اگر شما را دارند می‌کشند، من یا قدرت دارم، یا قدرت ندارم. قدرت دارم باید داد بزنم. قدرت ندارم، نباید تماشاچی باشم. چون تماشاچی هم باعث می‌شود که طرف به جنایاتش ادامه بدهد. چهارنفر که قماربازی می‌کنند، می‌گویند: نگاه کردن به قمار هم حرام است. چون هرچه بیشتر دورش جمع شوید، جلسه‌ی قمارش گرم می‌شود. جایی که شراب می‌خورند، نشستن در آن جلسه هم حرام است. ولو اینکه شما شراب نخورید. چون اگر در یک جلسه شراب خوردند و شما هم نشستید، امضا کردید.
حدیث داریم کسی که خلاف ببیند و ساکت شود ساکت هم گناه کسی را دارد که خلافکار است. امام رضا(ع) می‌فرماید: کسی که خلاف کند و کسی که به او کمک کند و کسی که بشنود خلاف شده است، او هم راضی باشد او هم خلافکار است.
2- کسانی که در انجام گناه شریک هستند
کسی که هفتاد و دو تن را کشت و کسی که شنید، آب در دلش تکان نخورد، کسی که شنید و راضی بود او هم در قتل این هفتاد و دو تن شریک است. لذا ان‌شاء‌الله اگر راه کربلا باز شود و بروید، یکی از جملات زیارت امام حسین(ع) این است. می‌گوییم: «لعن الله» خدا لعنت کند. «من قتلک» کسی که تو را کشت. و خدا لعنت کند کسی را که شنید حسین را در کربلا کشتند و راضی بود. یعنی کسی که امام حسین را بکشد و کسی که بشنود و بی تفاوت باشد او مثل همین است. هردو مورد لعنت هستند. بنابراین انسان باید یک روح ظالم کوبی، یک روح مظلوم یابی و به قول امروزی‌ها یک تعهدی داشته باشد. آجر نباشد. بی تفاوت نباشد. امیرالمومنین(ع) می‌گوید: هدف را، حکومت را به خاطر استقرار امنیت پذیرفتم. امنیت هدف انبیا بود. این یک مورد است.
3- امنیت یعنی چه؟
2- معنی امنیت چیست؟ امنیت سکون است. نه سکوت! سکون و سکوت گاهی مخلوط می‌شود. امنیت یعنی سکون، سکینه، مسکن.
چرا به مسکَن، مسکن می‌گویند؟ چون آدم وقتی در خانه‌اش رفت، دلش آرام می‌گیرد. بیرون از خانه در قالب تشریفات است. دائم زندگی‌اش باید دیپلماتی باشد. وقتی در خانه می‌آید، لباسش را در می‌آورد و پایش را دراز می‌کند و لم می‌دهد. یک حالت آرامشی دارد. می‌گویند: مسکن، چون در آن مسکن قلب شما سکون دارد. سکینه، به معنی آرامش است. اطمینان، سکون امنیت است نه سکوت. در زمان شاه مردم ما ساکت بودند. سکوت بود. اما سکون نبود. گاهی انسان همه‌ی شما فرض کنید، از من ناراحت هستید، هیچ کدام آرامش ندارید. ولی من یک شمشیر بلند کردم گفتم: هرکسی حرف بزند، گردنش را می‌زنم. خوب شما از ترس ساکت هستید. نمی‌توانم بگویم: ‌ای آمریکا، ‌ای اروپا ببینید چطور مملکت را ساکت نگه داشتند؟ ساکت نگه داشتن امنیت نیست. سکون امنیت است. بین سکون و سکوت فرق است. امنیت این است که دل آرام باشد. این هم یک مسئله بود.
3- سکون براساس آگاهی است نه جهل. آخر بعضی‌ها سکون و آرامش دارند، اما سکونش هم براساس آگاهی است. بعضی دلشان آرام است. چون می‌فهمند. بعضی دلشان آرام است چون نمی‌فهمند. یک بچه‌ای یک حلقه‌ی طلا دستش است. شما یک آدامس می‌دهی و حلقه‌ی طلا را از او می‌گیری. به بچه می‌گویی: دوستم داری؟ می‌گوید: بله دوستت دارم. بچه راضی است. خیالش هم جمع است. دلش هم آرام است. اما براساس جهل است. چون نمی‌فهمد چه داد و چه گرفت، دلش آرام است. این را امنیت نمی‌گویند. امنیتی ارزش دارد که انسان دلش آرام باشد و آرامش هم بر پایه‌ی آگاهی باشد. بنابراین فلان برادری که مامور شهرداری بود، و در کوچه‌ها زباله‌ها را جمع آوری می‌کرد و ماهی دو هزار تومان هم بیشتر نمی‌گرفت. هزار و دویست تومان می‌گرفت. جاوید شاه هم می‌گفت. راضی هم بود. اما نمی‌دانست که چقدر بشکه نفت به فروش می‌رسد و بودجه‌ی مملکت چقدر است و ماهی چهل هزار تومان و صد هزار تومان و سی هزار تومان را چه افرادی می‌گیرند. چون این در عالم بی خبری بود. با هزار و دیست تومان هم راضی بود. نمی‌شود گفت: آقا مملک راضی هستند. نمی‌خواهید از خودشان بپرسید. برادران کارمند شهرداری از شاهنشاه راضی هستید؟ اینها می‌گویند: بله، اینکه بله می‌گوید، به او بگو: برادر! تو روزی هشت ساعت کار می‌کنی، روزی شش ساعت کار می‌کنی، کار تو زحمت زیاد دارد، دیگری اینقدر کار می‌کند، اینقدر بودجه مملکت است. سهم تو اینقدر می‌شود. اینقدر به تو می‌دهم. حالا راضی هستی؟ اول به او بفهمان، بعد اگر گفت: بله، آن بله ارزش دارد.
4- حق را باید داد چه او بداند چه نداند
در اینجا یک حدیث ناب برای شما بخوانم. به شرطی که خوب گوش بدهید. اگر این حدیث‌ها را یاد بگیریم، فردا که از ایران بیرون برویم، نمی‌آییم بگوییم: مردم شوروی آرامش دارند. می‌گوییم: مردم شوروی ساکت هستند. ساکن نیستند. در این زمینه یک حدیث شیرین است. حدیث در کتاب شیخ مرتضی انصاری، در کتاب مکاسب است. مکاسب یک کتابی است که تمام طلبه‌ها وقتی که می‌خواهند از دوره‌ی مقدماتی به دوره‌ی متوسطه پا بگذارند، این کتاب را می‌خوانند. کتاب علمی و فقهی و مفیدی است. در این کتاب حدیث نابی است. می‌گوید: کسی شتری اجاره کرد، مثلاً از منطقه‌ی قم شتر برای کاشان اجاره کرد. یک پولی در کاشان داشت می‌خواست بگیرد. به صاحب شتر گفت: آقا این شتر را به ما پنجاه تومان بده. من یک روزه به کاشان می‌روم. از کسی طلب دارم. پول می‌گیرم و برمی‌گردم. شتر را داد. به کاشان رفت و گفت: فلانی نیست؟ گفتند: به یزد رفته است. این مرد سوار شتر شد و به یزد رفت. گفت: فلانی هست؟ گفتند: به کرمان رفته است. آمد کرمان گفتند: به سیرجان رفته است. همینطور چند روز این شتر را گرداند. حالا آن طرف را پیدا کرد یا نکرد، خلاصه آن یک روزش چند روز شد. در روایت می‌گوید: یک روزش پانزده روز شد. چون با شتر پانزده روز طول می‌کشد. شتر را یک روزه اجاره کرد، اما پانزده روزه شد. برگشت. این شتر را برای یک روز بیست تومان اجاره کرده بود، باید پانزده تا بیست تومان بدهد، این همان یک بیست تومان اول را داد. گفت: قرار ما بیست تومان بوده است. گفت: آخر قرارمان براساس یک روز بیست تومان بوده است، نه پانزده روز. گفت: همین که گفتم. امضا روی بیست تومان بوده است. گفت: یعنی چه؟ گفت: یعنی چه ندارد. داد و فریاد و جر و بحث راه انداختند. گفتند: نزد قاضی برویم. قاضی هم چون در خط علی بن ابی طالب(ع) نبود، حکم ظالمانه کرد. گفت: نخیر! حق نداری. این بنده‌ی خدا دید دیگر چاره چیست؟ گیر یک فرد زورگو افتاده است قاضی هم به حمایت او است. بیست تومان را گرفت و گفت: «لا حول ولا قوه الا بالله» پناه بر خدا! عجب حکومتی! عجب قاضی! عجب دادگستری! چه وضعی است؟ داشت با خودش زمزمه می‌کرد. طرفی که شتر را اجاره کرده بود، می‌گفت: دلم به حالش سوخت. به جای بیست تومان مثلاً دو تا بیست تومان دادم. باید پانزده تا بیست تومان می‌دادم. ولی یک خرده اضافه‌تر به او دادم. دست دادیم و روی هم را هم بوسیدیم. راضی هستیم و قصه تمام شد.
بعد از چند ماه این آقای زورگو به مکه می‌آید. خدمت امام صادق(ع) می‌رسد. قصه را نقل می‌کند که ما چند ماه پیش شتری را اجاره کردیم برای اینکه از یک شخصی پولی می‌خواستم، رفتم بدهی‌ام را بگیرم، یک روزه شتر را اجاره کردم. هر شهری رفتم بدهکار به جای دیگری رفته بود. یک روز شد پانزده روز. برگشتم پول یک روز را دادم. زور گفتم. قاضی هم به نفع من بود. چون دلم سوخت یک خرده اضافه‌تر دادم. امام صادق فرمود: باید بروی به او بگویی: حق تو پانزده تا بیست تومان است. حق شرعی و الهی تو این است. اگر به دو سه تا بیست تومان راضی شد، آن مقدار ارزش دارد. وگرنه تو زورگو هستی. قاضی هم زور گفته است. او میان دو زورگو گیر افتاده است. گفته: دو تا بیست تومان از یک بیست تومان بهتر است. از درد لا علاجی گفته من راضی هستم.
رضایت آگاهانه، اگر پدر دختر به دختر بگوید: یا باید زن این پسر شوی، یا من پدر تو نیستم. من برای تو جهیزیه نمی‌خرم. خوب این دختر می‌بیند، پدرش اینطور می‌گوید. مادرش اینطور می‌گوید. شیشه‌ها را می‌شکنند. قهر می‌کنند. طردش می‌کنند. می‌گوید: من راضی هستم. این رضایتی که انسان در جبر قرار گرفت و گفت: من راضی هستم این ارزش ندارد. پس امنیت به معنی سکون است. آرامش براساس این است که بداند حقش چقدر است و راضی شود. اگر نداند و از بی خبری، از اضطرار و اجبار، از درد لاعلاجی بگوید: من راضی هستم. این رضایت هم از نظر حقوقی و الهی ارزش ندارد. این هم یک مسئله است.
پس آقایانی که دیر تلویزیون را روشن کردید، موضوع بحثمان این بود. هدف انبیا از امنیت موضوع ما است. چند خاطره‌ی کوچک گفتم. امنیت به معنای سکون است نه سکوت. فرق بین سکون و سکوت را عرض کردم. سکون و امنیت و آرامش، براساس آگاهی است. نه جهل و بی خبری. بعضی‌ها از درد بی خبری راضی هستند. چون نمی‌فهمند راضی هستند. راضی بودن افراد ناآگاه ارزش ندارد. گاهی آدم‌های رند و زرنگی پیدا می‌شوند، از این کارگرهای افغانی و پشت کوهی، بندگان خدا، مستضعفان واقعی اینها را می‌برند به کار می‌گیرند و بعد هم شب یک پنجاه تومانی، صد تومانی کف دستش می‌گذارند. این می‌بیند اگر پنجاه تومانی را هم نگیرد، لا اقل کنار خیابان یک گونی هم نداشته باشد، یک دیزی هم نداشته باشد، این باید شب نان خالی بخورد و در هتل مقوا زندگی کند. یک کارتن بگذارد و در هتل مقوا زندگی کند. این بالاخره می‌بیند یک مسافرخانه‌ی سیاه از هتل مقوا بهتر است. از درد لا علاجی وگرنه باید به این کارگر بگوید: آقاجان، من چهل تومان از تو کار کشیدم. سی و پنج تومان به تو دادم. اگر فهمید چقدر حقش است تو باید راضی‌اش کنی. نگو: خودشان راضی هستند. خوب خودشان از درد لاعلاجی راضی هستند. من نمی‌دانم حکم اسلامی‌اش چیست.
آقایانی که افرادی زیر دستشان است و صد تومان کار می‌کشند و چهل، پنجاه تومان می‌دهند، اینها بروند بپرسند. من در تلویزیون در مقامی نیستم که حقوق اینها چه می‌شود؟ اگر مسلمان هستید که انشالله هستید بروید و بپرسید. بگویید: آقا من چند تا کارگر دارم، روزی صد تومان از آنها کار می‌کشم. روزی هفتاد تومان می‌دهم. این سی تومان چه طور است؟
5- معاملات حرام
یک خیاط نزد امام آمد. گفت: من دویست تومان برای کت و شلوار می‌گیرم. به شاگردهایم می‌دهم می‌دوزند صد تومان می‌دهم. صد تومان هم خودم می‌گیرم. امام فرمود: صد تومان اضافه می‌گیری؟ دویست تومان از مردم می‌گیری. صد تومان هم می‌دهی شاگردت بدوزد. خودت برای چه صد تومان می‌گیری؟ کاری هم می‌کنی؟ گفت: نه، من کاری نمی‌کنم. من روی صندلی نشستم. فرمود: این صد تومان برای شما گوارا و حلال نیست. مگر اینکه خودت هم در این دوختن یک نقشی داشته باشی. البته ممکن است آدم یک نقش مهم داشته باشد. گاهی ممکن است انسان نیم ساعت در دوخت، در برش پارچه نظارت کند، که آن نیم ساعت ارزش کت و شلوار را بالا ببرد. بنابراین امام فرمود: ببین چقدر نقش داری؟
شخص دیگری می‌اید می‌گوید: ماهی دو هزار تومان خانه اجاره می‌کنم. سی تا خانه اجاره می‌کنم، شصت هزار تومان، بعد اول دانشگاه‌ها که دانشجوها مسکن می‌خواهند، یا در زمستان و تابستان و موقعیت‌های خاص، دو هزار تومان خانه اجاره می‌کنم و سه هزار تومان اجاره می‌دهم. در این وسط هزار تومان بالا می‌کشم. فرمود: در این خانه کاری هم می‌کنی؟ آبی، برقی، کاهگلی، قیرگونی، آسفالتی، کولری، یخچالی، تلفنی، گفت: نه من کاری نمی‌کنم. همین که دو هزار تومان اجاره می‌کنم و سه هزار تومان اجاره می‌دهم. امام فرمود: این درآمد هم حرام است. چون درآمد تو بدون فعالیت است. کاری نمی‌کنی مگر اینکه در این خانه احداث کاری بکنی. یعنی اگر ارزش خانه را بالا ببری. وگرنه اگر خانه همان خانه باشد، هزار تومان چه پولی است که تو می‌گیری؟ به امید روزی که، ما امروز داریم به طرف جمهوری اسلامی می‌رویم البته سنگ در جامعه می‌اندازند. وگرنه اگر بشود این درآمدها جلویش گرفته شود بعد معلوم می‌شود چقدر تعادل واقعی می‌شود. بسیاری از درآمدهای حرام جلویش گرفته می‌شود. ما الآن بیش از 60 نوع درآمد حرام داریم که اگر جلوی آن گرفته شود، خیلی بودجه می‌شود.
امنیت هدف تمام انبیا است. امنیت به معنای سکون، نه سکوت. امنیت آگاهانه، نه امنیت ناآگاهانه، مسئله‌ی دیگر که در مورد بحث امنیت است، داستانی است. حالا انواع امنیت را بگویم. این را هم بد نیست که بررسی کنیم.
6- انواع امنیت
انواع امنیت؛ ما چهار نوع امنیت داریم. 1- امنیت مالی 2- امنیت جانی 3- امنیت ارضی و نفقی 4- امنیت فکری ما چهار نوع امنیت داریم. انشالله روی اینها صحبت می‌کنیم. کسی نباید مزاحم امنیت دیگری باشد. یک خاطره‌ای است که من فکر می‌کنم شنیده باشید. چون دو سه سال از جمهوری اسلامی می‌گذرد، خیلی از حرف‌ها را باید شنیده باشید. اینهایی که می‌گویم الفبای اسلام است. برادر و خواهری که پای تلویزیون هستید اگر آنچه من می‌گویم بلد نبودی یک مقداری درخودت تجدید نظر کن. چون آنچه که من می‌گویم، من معلم کلاس اول هستم. اینها الفبای اسلام است.
7- ضرر و زیان در اسلام نیست
یک قصه‌ای داریم که نام آن قصه‌ی «سَمُره» است. یک کسی بود که باغ و درختی داشت و یالله نگفته سراغ باغش می‌رفت. چه کسی می‌داند؟ حالا این قصه را من برای شما تکرار می‌کنم. قصه‌ی سمره این است. اگر گفتم دوباره تکرار می‌کنم. اگر نگفتم که تازه است. یک نفر بود خیلی آدم بدجنسی بود. اسم این آقای بدجنس سَمُره بود. سمره خیلی آدم بدی بود. در همه‌ی نهادهای ضد انقلاب شرکت داشت. زمان پیغمبر بدجنسی کرد که حالا می‌گویم. زمان حضرت علی(ع) پول می‌گرفت و حدیث دروغ علیه علی بن ابی طالب(ع) جعل می‌کرد. در زمان امام حسین هم از یزید پول گرفت که به کربلا بیاید و امام حسین را بکشد. یک آدم جنایتکار مزدور بود. هرجا پرچم خلافی بلند می‌شد سمره پای آن سینه می‌زد. حالا یکی از لجاجت‌هایش را بگویم. شاید هم این لجاجت باعث آن لجاجت‌ها شد. بد نیست که اینجا یک تذکری بدهم.
خواهر و برادر! گاهی انسان گناه می‌کند و به خاطر آن گناه، باعث می‌شود که دست به گناه‌های دیگر هم بزند. مثلاً نگاه شهوت آمیز می‌کنند. علاقه و عشق و هوس پیدا می‌کنند. به خاطر علاقه و عشق و هوس، طرح‌ها، توطئه‌ها، خیانت‌ها، جنایت‌ها، ظلم‌ها، گاهی ممکن است یک گناه، گناه مادر شود. یعنی مایه‌ی صد گناه دیگر هم بشود. کمااینکه ممکن است یک ادب مایه‌ی نجات شود. حر وقتی در کربلا به امام حسین رسید، خواست جسارت کند، دید مادر امام حسین(ع) فاطمه‌ی زهرا(س) است جسارت نکرد. گفت: از مادرت خجالت می‌کشم که به تو جسارت کنم. ولو اینکه جز ارتش یزید هستم، ولی من یک ارتشی طاغوتی مؤدبی هستم. مانعی نیست. ارتشی هستم. ارتشی طاغوتی هم هستم. من جز ارتش یزید هستم، اما چون مادر تو فاطمه‌ی زهرا(س) است، حسین من به تو توهین نمی‌کنم. شاید همین ادبش باعث شده باشد، که بالاخره موفق شد، روز عاشورا توبه کرد.
گاهی یک ادب جرقه می‌شود. کمااینکه گاهی یک خباثت جرقه می‌شود. حالا این سمره احتمال دارد همین بدجنسی‌اش باعث شود که بعداً هم دچار خلاف‌هایی شود.
سمره چه کسی بود؟ یک نفر باغی داشت. تمام این باغ نخلستان بود. یک نخلستانی برای یک نفر از اصحاب بود. کنار این باغ هم خانه و زندگی‌اش بود. آخر باغ یک درخت برای سمره بود. سمره صاحب این درخت بود. منتها سمره وقتی می‌خواست به درختش سر بزند، از این در باغ می‌آمد، زن و بچه‌ی این آقا هم آزاد بودند. سمره بدون یا الله گفتن، می‌آمد و از کنار زن و بچه‌ی او می‌رفت. به او می‌گفتند: مگر تو آدم نیستی؟ یک یا الله بگو. ما در اسلام داریم پسر هم که می‌خواهد وارد اتاق شود یالله بگوید. آقازاده‌هایی که پای تلویزیون نشستید با شما هستم. دختر پنج ساله، شش ساله، هفت ساله، هشت ساله، ده ساله، پانزده ساله، تا هشتاد ساله، هر سنی که هستی، هر دختر و پسر کوچکی هم که خواست وارد اتاق شود، باید یا الله بگوید. همینطور در را باز نکند و داخل شود. متن آیه‌ی قرآن است. «الَّذینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُم‏»(نور/58) دختر و پسرهایی که حتی به سن تکلیف نرسیده‌اند، در عین حال اگر خواست وارد اتاق والدین شود، باید پشت در بایستد و در بزند. بی اجازه وارد نشود. صاحب باغ به سمره می‌گفت: زن و بچه‌ی من اینجا هستند، یاالله بگو. گفت: نمی‌خواهم. درخت خودم است. درخت خودت است. اما زن و بچه‌ی من هم اینجا هستند. باید حقوق با هم رعایت شود. مثل عده‌ای که برف‌هایشان را از پشت بام در کوچه می‌ریزند. می‌گوییم: آقا نریز. می‌گوید: پشت دیوار خانه‌ی خودم است. پشت دیوار خانه‌ی تو است. اما معبر من هم هست. بعضی از شوفرهای تاکسی وقتی برایشان دست تکان می‌دهی، جلوتر می‌ایستد ما دنبال او می‌دویم. وقتی هم دویدیم یک مسافر دیگر سوار می‌کند. می‌گوییم: چرا چنین کردی؟ می‌گوید: شما از من طلبی داشتی؟ خوب بله طلب داشتم. طلب من این است که مرا صد متر دوانده‌ای. همین که اشاره کردی و من صد متر دویدم، همین طلب من است. یا یک مسافر دست تکان می‌دهد، ماشین دور می‌زند تا ماشین می‌رود بالا و دور بزند، این سوار ماشین دوستش می‌شود. سوار یک ماشین دیگر می‌شود. خوب این شوفر ناراحت می‌شود. آقا چرا ناراحت می‌شوی، اختیاری است. من نمی‌خواهم سوار ماشین شما شوم. اختیار یعنی چه؟ تو اشاره کردی و من به خاطر تو دور زدم. انسان همینکه با اشاره یک کسی را بدواند و باعث شود یک کسی دور بزند، همین مقدار حق ایجاد می‌شود. گفت: باغ خودم است. گفت: خوب زن و بچه‌ی من هم هستند. این مرد دید هرچه به سمره می‌گوید: یاالله بگو، نمی‌گوید. یک زنگ‌هایی برای خانه‌ها درست کردند که وقتی می‌زنی صدای بلبل می‌دهد. یک کسی می‌گفت: چه خوب است که زنگی درست کنیم که هروقت می‌زنیم یا الله صدا کند.
نزد پیغمبر رفت و گفت: یا رسول الله، باغی دارم که یک درخت آن برای سمره است. به او می‌گویم: یا الله بگو، یا الله نمی‌گوید. پیغمبر سمره را احضار کرد.
گفت: یاالله بگو. گفت: نمی‌خواهم. در مقابل رسول خدا می‌گوید: نمی‌خواهم. پیغمبر فرمود: درختت را به او بفروش. گفت: نمی‌خواهم.
گفت: درختت را بفروش. جای دیگری به تو درخت می‌دهیم. گفت: نمی‌خواهم. پیغمبر فرمود: درختت را بده، به تو ده تا درخت می‌دهیم. گفت: نمی‌خواهیم.
گفت: معلوم می‌شود که تو مفسد فی الارض هستی. تو مزاحم هستی. به صاحب باغ گفت: برو درخت او را بکن، در کوچه بیانداز و یک فلس آن را هم به او نده. درختش را بکن و در کوچه بیانداز. من که پیغمبر هستم به تو امر می‌کنم که این کار را بکنی.
8- مزاحمت حرام و ممنوع است
می‌گوییم: آقا ساعت یک نصفه شب بوق نزن. می‌گوید: خانه‌ی خودم است. خوب خانه‌ی خودت است اما من هم می‌خواهم بخوابم. آزادی حساب دارد، مرز دارد. موتور خودت است، ماشین خودت است ولی مگر می‌شود ماشین خودت را هرطور که می‌خواهی برانی، هرطور می‌خواهی پارک کنی. مگر می‌شود جنس خودت را هر جای بازار بفروشی و سد معبر کنی. می‌خواهد آفتاب به مغازه‌اش نتابد این چادر مغازه‌اش را جلو آورده، طوری که یک آدم قد بلند که می‌خواهد عبور کند، باید خم و راست شود.
اگر هر نوع کاری، از گذاشتن ترازو و صندوق میوه، فرض کنید غذایی فاسد می‌شود می‌آورد در کوچه می‌ریزد. در کوچه که می‌ریزی هر نوع میکروبی به وجود بیاید، هر نوع آلودگی و هر حوادثی شود تو شرعاً ضامن هستی. سیگار کشیدن هم همینطور است. اگر هزار متر مکعب هوا دارد برای دویست نفر است. از این دویست نفر، کسی حق ندارد سیگار بکشد. آخر این سیگاری که تو می‌کشی هوای دویست نفر را آلوده می‌کند. شما از نظر حقوقی هم حق نداری در مجامع عمومی سیگار بکشی. هرکاری پیغمبر کرد، گفت: نمی‌خواهم. گفت: دلم نمی‌خواهد. پیامبر هم گفت: درخت را بکن و دور بیانداز. از این حدیث چه می‌فهمیم؟ از این حدیث می‌فهمیم که مسئله‌ی ضرر زدن به مسلمان درست نیست.
حالا اگر کسی خواست نظام جمهوری اسلامی را به هم بزند، اعلام جنگ مسلحانه کرد. باید چه کرد؟ آقای سمره اعلام جنگ مسلحانه نکرده بود، تنها یک درخت بود به او گفتند: یاالله بگو. گفت: نمی‌خواهم. اگر کسی به همان مقدار نگفتن یاالله مزاحمت به وجود می‌آورد، آن وقت شما حساب کن اگر کسی اعلام جنگ مسلحانه می‌کند، باید با او چه رفتاری کرد. نگویید: آقا بعضی افراد اعلام جنگ مسلحانه کردند اما اینها دست به کار نشده باشند.
آمادگی کافی، مگر نمی‌دانید که ارتش ابرهه، سوار فیل شدند آمدن تا کعبه را خراب کنند. بیل و کلنگی به کعبه نزدند اما همین که اعلام کردند که ما می‌خواهیم کعبه را خراب کنیم قرآن می‌گوید: «تَرْمیهِمْ بِحِجارَهٍ مِنْ سِجِّیلٍ»(فیل/4) اینها تیشه‌ای به سنگ کعبه نزدند، اما سوار فیل شدند و در صحنه هم حاضر شدند، خواستند کعبه را خراب کنند، «تَرْمیهِمْ بِحِجارَهٍ مِنْ سِجِّیلٍ» لازم نیست بزنند، آمادگی‌شان کافی است. اینها که غیر از اعلام آمادگی زدند. تازه اگر بعد از اعلام آمادگی نمی‌زدند، تا چه رسد به اینکه ترور هم کردند. بگذریم. درباره‌ی امنیت بحث می‌کنیم. فکر می‌کنم تا دو جلسه‌ی دیگر هم این بحث ادامه داشته باشد. حالا خودمان چقدر بعد از این بحث در امنیت هستیم بماند. خوبی‌اش این است که حزب الله آنطرفش روشن است. چون اگر آن طرفش بود، خدمت می‌کند. اگر هم نبود در جوار حضرت ابراهیم است. در جوار لطف خداست. همسایه‌ی امام حسین است. بترسند کسانی که اینطرفشان در حال خفا و زندگی مثل موش است و آنطرفشان دلهره و ترس، اینطرفشان جهنم. مؤمن به خدا اینطرفش آرامش و آنطرفش رضوان خداست. بنابراین برنده ما هستیم. گرچه تمام نیروهای ما کشته شوند. نفس کشیدن برندگی نیست. جهت داشتن برندگی است. مسئله این نیست که چه کسی سی کیلو برنج خورد؟ چه کسی صد کیلو برنج خورد؟ مسئله این بود که قوای این برنج در چه جهتی مصرف شد؟ مسئله این نیست که من سی سالم باشد یا شصت سالم باشد، ده سال دیگر باشم. حالا فرض که من ده سال دیگر هم بودم و هزار لیتر آب دیگر هم خوردم. فرض که هزار لیتر بنزین هم مصرف شد و یک دور دیگر هم ایران را گشتم، چهار سفر دیگر هم کردم. بعد چه؟ عمده جهت است. عمده کیفیت است. کمیت نیست. بنابراین مومنین به خدا برنده هستند. این از نشانه‌های ایمان است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) معنایش همین است. ایمان به خدا دل را آرام می‌کند. چون من باخته نیستم، اگر مومن بودم.
درباره‌ی امنیت شهید یک مطلب جالبی دارد. بد نیست که در اینجا قصه‌ای را از شهید برایتان بگویم. حدود500 سال است که تمام روحانیون و طلبه‌های حوزه‌های علمیه کتابی را به نام کتاب «لُمعه» می‌خوانند. این لمعه را یکی از علمایی که حدود 500 سال پیش شهید شد به نام مرحوم شهید اول، ابومحمد مکی، ابو عبدالله نوشت. 22 کتاب نوشته است، که متن کتاب لمعه را هفت روزه نوشته است. در زندان هم نوشته است. ولی وقتی خدا می‌خواهد به عمر کسی برکت بدهد، به هفت روزش به قدری برکت می‌دهد که هفتصد سال تمام دانشمندان و اسلام شناسان از این هفت روز تغذیه می‌کنند. این را برکت عمر می‌گویند. مرحوم شهید صاحب کتاب «عُروه» یک بیانی دارد. در کتاب قواعدش می‌گوید: تمام دینها برای حفظ پنج چیز آمدند. «المقصد الخامس»، می‌گوید: «لم یعط تشریع الا بحفظها» تمام ادیان برای حفظ پنج چیز آمدند. هدف تمام ادیان؛ تمام ادیان برای حفظ دین، حفظ عقل، حفظ جان، حفظ مال، حفظ آبرو و نسب آمدند. ایشان می‌فرماید: دینی نداریم مگر اینکه در آن دین این مسائل مطرح شده است. ولذا برای حفظ دین مسائلی مطرح است.
9- تفاوت تحریف و بدعت
مسائلی که برای حفظ دین مطرح است، عبارت است از: مسئله‌ی بدعت برای حفظ دین تحریم شده است. چرا بدعت حرام است؟ چون بدعت یعنی چیزی را که جز دین نیست، بیاورد داخل دین کند. این بدعت است. اگر قرار باشد هرکسی یک چیزی از سلیقه‌ی شخصی‌اش درست کند و اسمش را ایدئولوژی اسلامی، اقتصاد توحیدی، اخلاق اسلامی بگذارد، این دین دیگر حفظ نمی‌شود. برای حفظ دین تحریم بدعت، لازم است.
تحریم تحریف؛ تحریف چیست؟ برای اینکه فرق بین بدعت و تحریف را بگویم، اینطور بگویم. یک آبی در جوی می‌رود، گاهی شما یک مقدار خاک در آب می‌ریزی. خاکی که جز آب نیست، داخل آب می‌کنی. این را بدعت می‌گویند. یعنی آب زلال را گلی می‌کنی. این بدعت است. بدعت به معنی گِلی کردن است. یعنی چیزی را که جز آب نیست در آب می‌ریزی. یک چیزی یادم آمد، بگویم.
من داشتم کنار یک روستایی می‌رفتم، دیدم زنی آمد و یک سطل زباله را در نهر آب ریخت. گفتم: خانم چرا چنین می‌کنی؟ گفت: آقا در این سطل خرده نان است، می‌ترسم گناه باشد. گفتم: می‌ترسی چون خرده نان است، گناه باشد. اما چون آب ملت را آلوده می‌کنی، گناه نیست؟
بدعت یعنی چیزی که در دین نیست در دین بریزی. تحریف این است که چیزی در دین نریزی اما آبی که دارد می‌رود، مسیر آب را عوض می‌کنم. تحریم بدعت، تحریم تحریف، مسئله‌ی به حکم غیر ما انزل الله، کسی که به غیر ما انزل الله حکم کند، حکم خدا چیزی است این از حکم جلوگیری کند. در اینجا آیات زیادی در قرآن داریم. «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّه‏» (مائده/44) کسی که حکم به غیر ما انزل الله بکند، «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (آل عمران/82) من به خاطر کمبود وقت، دنباله‌ی بحث را برای بعد می‌گذارم. تقاضا می‌کنم که خواهران و برادران به بحث امنیت عنایت کنند. این درس‌ها را گوش بدهید که الفبای اسلام است. امام صادق(ع) انباری داشت که گندم در آن بود، ولی وضع مردم طوری بود که کم کم گندم کم شده بود. به خانمش گفت: ما دیگر نباید نان گندم بخوریم. گندم و جو را مخلوط کنیم. چون وضع مردم کمرنگ است ما هم سطح زندگی‌مان را پایین می‌آوریم. یک مدتی هم گندم و جو را با هم آرد می‌کردند و نان تهیه می‌کردند. بعد وضع بدتر شد. امام صادق(ع) فرمود: حالا که وضع مردم بد است، ما هم باید هم سطح مردم زندگی کنیم. دیگر نان گندم نمی‌خوریم. نان جو تهیه می‌کنیم. هرچه مصرف مردم کم می‌شد امام صادق(ع) مصرف خودش را کم می‌کرد. امام صادق(ع) یک باغی داشت، همین که میوه‌هایش می‌رسید، در باغ را باز می‌گذاشت. در باغ سکوهایی درست کرده بود، به مردم گفته بود ده نفر، ده نفر بیایید و بنشینید و بخورید و بروید. ولی مقدار خوردنشان را یک چارَک قرار داده بود. می‌خوردند و می‌رفتند و ده نفر بعدی می‌آمدند. اضافه‌اش را هم به فقرای شهر می‌داد. این هم درسی است برای کسانی که اگر بیابانی را احیا کردند، باغی که احداث کردند باید تمام همسایه‌هایی که اطراف این باغ زندگی می‌کنند هم بهره‌مند شوند. اگر باغ انار است. باغ انگور است. باغ خرما است. این درس را از امام صادق(ع) بگیریم که میوه‌های باغ که می‌رسید در باغ را باز می‌گذاشت. پنجره باز می‌کرد و به مردم اعلام می‌کرد بیایید روی سکو بنشینید و همه بخورید و بروید. این دو روایت از امام صادق(ع) هست. یکی اینکه وقتی میوه‌ها را می‌چید به همه می‌داد. این درسی است برای زمین‌دارها و باغ دارهایی که کشت می‌کنند. حتی اگر با دست خودت کشت کردی، فرض که فئودال نیستی و قطعاً حلال است، در عین اینکه حلال است باید در اختیار دیگران بگذاری که خدا برکت می‌دهد. دوم اینکه اگر دیدیم جایی زلزله شد، جنگی است، باید ما یک مقدار سطح مصرفمان را پایین بیاوریم. از تجملات کم کنیم. بحث ما ناتمام ماند. جلسه‌ی بعد ادامه می‌دهیم. همه را به خدا می‌سپارم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment