موضوع: امر به معروف و نهی از منکر-7، شیوه ها
تاریخ پخش: 71/07/02
بسم الله الرحمن الرحیم
در خدمت برادران عزیزى هستیم که تقریباً همه آنها اهل جبهه و بسیجى و ایثارگر هستند. موضوع بحث ما ادامه بحث چندین جلسه قبل که راجع به امر به معروف و نهى از منکر بود، است. چون مقام معظم رهبرى فرموده است که این مسئله امر به معروف باید باز بشود. مثل نماز که حتى رکوع آن را باید بدانیم. سجود آن را باید بدانیم. بدانیم که شکیات را چه طور بگوییم. سجده سهو را چه طور انجام دهیم. همینطور که دربارهی نماز صدها و هزارها مسئله هست، امر به معروف هم یک مقدارى باید باز شود. ما چند جلسه صحبت کردیم. چند جلسه دیگر هم صحبت خواهیم کرد.
1- باید قدر و اندازه خود را بشناسیم
حالا در این جلسه راجع به شرایط امر به معروف میگوییم. پس دنباله بحث امر به معروف و نهى از منکر را میگوییم. موضوع این جلسه دربارهی این است که چه کار کنیم امر به معروف اثر کند؟ هر حرفى از هر زبانی هر اثرى را ندارد. بعضى از حرفها از بعضىها اثر دارد. حدیث داریم خدا رحمت کند کسى را که قدر خودش را بشناسد. یعنى اگر نیم کیلو مىارزد، حرف سه کیلویى نزند. البته این معنایش این نیست که پس هر وقت فساد دیدیم به سراغ بزرگها برویم. نه! نیم کیلویىها به سه کیلویىها بگویند: سه کیلویىها! در انقلاب ما همینطور شد. انقلاب ما در قم اینطور بود. اول طلبههاى نو وقتى دیدند که در روزنامههاى آن زمان به حاج آقا مصطفى، فرزند امام جسارت شده یا به امام جسارت شده، اول طلبههاى جوان راه افتادند و به خانه مدرسین رفتند و مدرسین را راه انداختند. مدرسین به خانه مراجع رفتند. در راهپیمایىها همینطور بود. اول بچه مدرسهاىها و بعد مدیران! اینطور نیست که حالا بگوییم: ما کوچک هستیم و پول نداریم و یا سواد ما در آن مرحله نیست. پس ساکت هستیم. ممکن است که حرف من اثر نکند. اما من مىگویم که چهار نفر بیرون بیایند. آن چهار نفر حرفشان اثر کند.
2- اگر خودمان عمل کنیم حرفمان اثر دارد
چه کنیم تا حرف ما اثر کند؟ شرط اولش این است که خودمان عمل کنیم، مدرسهها باز مىشود. کدام دانشجو و یا دبیرستانى مىتواند امر به معروف و نهى از منکر بکند؟ وظیفه همه هست. اما آنکس حرفش اثر مىکند که خودش دسته گلى آب نداده باشد. آینه وقتى مىتواند به شما بگوید صورتت سیاه است و یا لک دارد که خودش خاکى نباشد. شعر معروفى است که مىگوید: «رطب خورده را» یک کسى که خودش خرما خورده است که نمىشود گفت: آقا شما خرما نخور.
حدیث داریم که امیرالمومنین فرمود: من هر وقت که امر به معروف مىکنم خودم قبلاً عمل مىکنم. ممکن است که شما آن عیب را نداشته باشى. اما مشابه آن را دارى. آقا چرا موسیقى روشن است؟ خوب تو هم صداى بلندگوى روضهات روشن است. اگر اذیت است. اذیت، اذیت است. این معنایش این نیست که اگر یک کسى حزب اللهى است، حق داشته باشد که یک نوار بگذارد و از پشت بلندگو، یک محله را زجر بدهد. من نمىخواهم مصیبت گوش بدهم. چه خاکى به سرم کنم. من شب عاشورا مخلص امام حسین هستم. در روز شهادت امام رضا، مخلص امام رضا هم هستیم. وقتى مىگوید: آمادگى گریه ندارم، حالا تو عمهات مرده است به من چه ارتباطی دارد؟ گاهى وقتها ما خودمان مشکل داریم. او یک طور خراب مىکند، من حرفم اثر نمىکند. براى اینکه مىگوید: تو هم مردم آزارى مىکنى. منکر، منکر است. فرق نمىکند.
در مکه یکى از این حاج خانمها به من گفت: آقاى قرائتى تو را به خدا در این تلویزیون بگو که دخترها موهایشان را بیرون نگذارند. گفتم: او کار بدی مىکند. اما تو هم بد مىکنى. چقدر علما به تو گفتند: وقتى نماز جماعت برقرار مىشود، در بازارها پرسه نزنید. نگویید: دنبال سوغاتى براى عروسم، نوهام، دامادم هستم. فرق نمىکند. همه سر نماز هستند. این حاج خانم دارد قرقره مىخرد. این منکر است. او هم منکر است. اگر بناست گوش بدهیم، باید با هم گوش بدهیم.
شب جمعه عروس مىبرند، بوق مىزنند. خوب این مزاحمت است. شب اول عروسى چرا مردم آزارى میکنی؟ فردا صبح به حمام میرود و سدر میزند. میگوید: سدر زدن در روز جمعه ثواب دارد. جاى سدر را نمىشوید. یک نفر دیگر پایش را روی آن مىگذارد و زمین میخورد. این مزاحمت است. سدر مستحب است. یعنى مستحب آن اذیت کرد. شب زفاف و عروسى او هم اذیت کرد. اگر قرار است باید همه ما با هم منکر را کنار بگذاریم. منکر، منکر است.
امیرالمومنین مىفرماید: من هر وقت که یک دستورى به شما دادهام، خودم اول عمل کردهام. «ٍفَلَا تَکُنْ مِمَّنْ یُشَدِّدُ عَلَى النَّاسِ وَ یُخَفِّفُ عَلَى نَفْسِه» (بحارالانوار،ج74،ص111) از آنهایى نباش که به مردم سخت مىگیرد و براى خودش شل مىگیرد. وقتى کارمند مىخواهد ماشین را بردارد، مىگوید: استفاده شخصى ممنوع است اما خودش با خانمش با ماشین دولت به تفریح مىروند. فرمود: از کسانى که به مردم تنگ مىگیرد و براى خودش آسان میگیرد، نباش.
میخواهد به خانمش پول بدهد جانش در مىآید. اما سیگار بستهاى صد و پنجاه تومان مىگیرد و دود مىکند. پنج ماه تابستان گذشت و یک کیلو بستنى نگرفت که در خانه ببرد. یک کیلو بستنى صد و پنجاه تومان است. اما سیگار صد و پنجاه تومانى را گرفت و دود کرد. پولش را دود مىکند اما بستنى براى خانمش نمىگیرد. مىگوید: نکند که به مردم تنگ مىگیرى و براى خودت آسان مىگیرى. خودمانى بشویم تا حرف ما اثر بکند.
امام حسین(ع)، على اکبر را قبل از دیگران فرستاد. اول على اکبر شهید شد و بعد جوانهاى دیگر شهید شدند. این معنایش این است که اگر خواستید مردم را به حق دعوت کنید اول خودت برو و بعد دیگران را بفرست. امیرالمومنین فرمود: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً» (بحارالانوار،ج2،ص56) هرکسى که خودش را امام مردم مىداند و مىخواهد مردم را هدایت کند، اول خودش بلند شود. «فَعَلَیْهِ أَنْ یَبْدَأَ بِتَعْلِیمِ نَفْسِه»(بحارالانوار،ج2،ص56) من نمىتوانم در خانه فحش بدهم و بعد به بچه بگویم که بچه مُؤدّب باش. مىگوید: خوب تو خودت هم فحش میدهی. هرکس مىخواهد رهبر دیگران بشود، اول خودش را اصلاح کند. «وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِه»(بحارالانوار،ج2،ص56) عملش باید قبل از زبانش باشد.
3- شیوههای عملی اثرش از سخنرانی بیشتر است
در روایت دیدم که کسانى که عمل پیغمبر را مىدیدند و ایمان مىآوردند، آمارشان بیش از کسانى است که با سخنرانى ایمان آوردند. من خیلى سخنرانى کردهام. سخنرانىهاى رادیو و تلویزیون من شاید سر از هزار به بالا در بیاورد. اما اثرش چه طور بود؟ خود من در صف نانوایى میروم. حاضر هستم که خودم نوبت را مراعات کنم. اگر کسى کم حرف بزند و عمل کند، موثر است و اگر زیاد حرف بزند و عمل نکند موثر نیست.
یک نفر مىگفت: اول طلبگى در ادبیات مىگویند: اسم و فعل و حرف هست. بزرگ که مىشویم حرف است و حرف است و حرف است. اسم و فعل به جایى نیست. ما در همین تهران مسجدى داریم که پر از جوان است. دوستان ما رفتند و گفتند: بخاطر اینکه آقاى آن مسجد با همه بچهها سلام علیک مىکند. مسجد هم داریم که وقتى آقاى آن مىآید انگار که با همه مردم قهر است. فردا هم اعدامش مىکنند. اصلاً عصبانى است. ناراحت است. همینطور مىآید و در محراب میرود. اینها خیلى اثر دارد.
قصه برایتان بگویم، پیغمبر ما آب میل کردند. مقدارى آب در ظرف بود. یک بچه کنار پیغمبر نشسته بود. گفت: آقا این بقیه آب را به من بده تا بخورم. تا حضرت رفت که به آن بدهد، یک عده پیرمرد آنطرف نشسته بودند. گفتند: آقا به ما بده. فرمود: چون اول ایشان گفته است، نوبت ایشان است. اگر ایشان اجازه داد، به شما مىدهم. اگر اجازه نداد نمىدهم. بعد گفت: آقاجان اجازهی میدهی؟ پسر جان به من اجازه مىدهى که آبى که تو خواستهاى به این آقایان بدهم؟ فرمود: نه. گفت: خیلى خوب!
یک قصه دیگر بگویم. در جبهه آمدند و گفتند: فلانى را آزاد کن. حضرت اسیرى گرفته بود. تقاضا کردند که آزاداش کن. فرمود: این اسیر سهم همه مسلمان هاست. همه را جمع میکنم و اجازه میگیرم. حضرت مردم را جمع کرد و فرمود: اى رزمندهها و اى جبهه رفتهها! ما اسیر گرفتهایم و این اسیر سهم همه است. اجازه مىدهید که آزادش کنیم؟ یعنى مىخواست اجازه بگیرد.
یک قصه دیگر بگویم. امام صادق(ع) مىخواست بگوید که اسلام همه چیزى دارد. حتى اگر کسى به دست کسى فشار بدهد، به مقدارى فشار بدهد که وقتى دستش را برمى دارد، جای آن بماند، فقط مىخواست براى امتحان دست یک نفر را فشار بدهد. مىخواست بگوید: که اسلام براى همه چیز قانون دارد. حتى قانون فشار به پشت دست هم دارد. این را مىخواست با مثل نمایش بدهد. وقتی امام مىخواست دست یک نفر را فشار بدهد، فرمود: شما به من اجازه مىدهى که من دست شما را فشار بدهم؟ گفت: آقا خواهش مىکنم. بعد امام یک کمى دستش را فشار داد و جایش ماند. فرمود: اسلام براى همه چیز حکم دارد. حتى براى این مقدار، یعنى امام صادق(ع) با اجازه پشت دست را فشار مىدهد و پیغمبر با اجازه براى اسیرى رأى مىگیرد.
ما بارها داشتهایم که حضرت امام(ره) افرادى را خواست و گفت: من را حلال کن. خدا مرحوم آیت الله ربانى املشى را رحمت کند. مىگفت: یک روز امام به ما گفت: یک جا یک جملهاى گفتم که ترکشش به شما خورد. شما از من بگذر. من طاقت جهنم ندارم. من را حلال کن. گفت: آقا خواهش مىکنم. گفت: نه! من را حلال کن. آقاى رفیق دوست مىگفت: روزهاى اولى بود که امام به ایران آمده بود. امام دستش روی شانه من بود. یک مرتبه احساس کرد که چرا دستش روى شانه من است؟ فورى دستش را پیش گرفت. ایشان مىگفت: من گفتم ایشان که دستش را پس کشید، یعنى من آدم بدى هستم؟ یعنى لیاقت عصا بودن آقا هم نداشتم؟ مثلاً آقا از من خاطرهاى دید. چیزى بود که چنین کرد؟ ناراحت شدم و از آقا پرسیدم: مگر من مشکلى داشتم که شما تا دیدى که دستت روی شانهی من است، آن را کشیدی؟ امام فرمود: شما از من ناراحت شدی؟ ایشان میگفت: من یکباره جا خوردم. فرمود: من را حلال کن. من هم گفتم: نه آقا خواهش میکنم.
یک وقت که آدم یک مرتبه بلند مىشود و مىرود و روى یک فرش دیگر مینشیند، معلوم مىشود که این فرش دزدى است. یا اینکه سر نماز فورى عبایش را چنین مىکند. از این معلوم میشود که عبایش نجس است. هیچ مانعى ندارد که شوهر به خانم بگوید: من را حلال کن. پدر به بچهاش بگوید: من بیخود تو را زدم. معذرت مىخواهم. نگو: پدر باید پدر باشد. نه! آدم وقتى اشتباه کرد و گفت: اشتباه کردم، آنوقت حرفش اثر مىکند.
مرد آن است که اقرار کند. از قدیم گفتهاند که حرف مرد یکى است. اما من مىخواهم بگویم: این حرف غلط است. حرف مرد صد تا است. اگر نود و نه تا حرف هم زدى و دیدى که نود و نه تا غلط است، حرف صدم را بزن. اینطور نیست که حرف مرد یکى باشد. حرف مرد آن است که حق باشد حتی اگر صدمین حرف باشد. چون ممکن است که آدم اولى را بگوید و غلط بگوید. دومى هم غلط باشد. شیوههاى عملى اثرش از سخنرانى بیشتر است.
4- امر به معروف کسی که دارای کمالات است اثر دارد
در سوره توبه وقتى مىخواهد امر به معروف بکند، مىگوید: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ»(توبه/112) «التائبون» حالا چون شما همه جبهه رفته هستید و بسیجى هستید، این آیه برای بسیجىها هم هست. «التائبون» رزمندگانى که اهل توبه هستند. «العابدون» اهل عبادت هستند. «الحامدون» شکر خدا را مىکنند و حمد مىکنند. «الراکعون» رکوع مىکنند. «الساجدون» سجده مىکنند. بعد مىگوید: «الآمرون بالمعروف» از این کلمه چه مىفهمیم؟ یعنى کسى امر به معروفش سود دارد که خودش این کمالات را داشته باشد. یک آدم نتراشیده و نخراشیده از در درآمد و یک چیزى گفت. این را مىگویند: یکى از مادر عروس بشنو. این دیگر که بود؟ این آقا کجا بود؟ آدم اگر نو ظهور باشد حرفش کم اثر مىکند. باید مردم شناخت داشته باشند.
بگذارید قرآن بخوانم. قرآن مىفرماید: «فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً»(یونس/16) این آیه قرآن است. یعنى من در بین شما یک عمرى زندگى کردم. پیغمبر فرمود: من یک عمرى در بین شما زندگى کردم. عیبى از من سراغ دارید که گوش به حرف من نمىدهید؟ یک عمرى در بین شما بودم. آدم نو ظهورى نیستم. من یک عمرى در بین شما بودم. در جاى دیگر مىگوید: «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُل»(احقاف/9) من پیغمبر نو ظهورى نیستم. «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحا»(شوری/ 13) من حرف هایى که مىزنم، حرفهاى قبلىها هست. حرف نو نیست. اگر خواسته باشیم که حرف ما اثر بکند، باید خودمان اهل عمل باشیم.
«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِر»(بقره/44) شما مردم را به خوبى سفارش مىکنید ولى خودتان را فراموش مىکنید. آب نمک را پای درخت مىریزى. بعد مىگویى: آقاى قرائتى یک خرده براى بى حجابها بگو. خوب! یک خرده هم براى آب نمک تو مىگویم. فرق نمىکند. برای این درخت خیابان، پول خرجش شده است که اینقدر شده است. شما آب نمک مىریزى، این خشک مىشود. خوب خشک کردن درخت خیابان گناه است. این هم منکر است، آن هم منکر است. عیب کار این است که وقتى ما مىگوییم: منکر، همه ما مىگوییم که او بود. یک کسى نمىگوید: که من بودم.
رسول اکرم(ص) فرمود: «مَثَلُ مَنْ یَعَلِّمُ النَّاسَ الْخَیْرَ وَ لَا یَعْمَلُ بِهِ کَالسِّرَاجِ یُحْرِقُ نَفْسَهُ وَ یُضِیءُ غَیْرَهُ» (مستدرک،ج12،ص205) کسى که به مردم چیزى درس مىدهد ولى خودش عمل نمىکند، مثل چراغى است که مىسوزد و به دیگران نور مىدهد. دیدید که بعضى از کبابىها به همه محلهها کباب مىدهند و آخر شب خودشان نان و ماست ترش مىخورند؟ دیدى که بعضى از حمامىها، همه مردم مىروند و در حمام او غسل مىکنند. اما خودشان نجس هستند؟ دیدى که بعضى از دلاکها کچل هستند؟ خود دلاک مو ندارد ولى زلف مردم را درست مىکند. حالا عیبى هم ندارد، مىشود که آدم به مردم کباب بدهد و خودش ماست بخورد. مىخواهم بگویم: نه اینکه اگر عیب داریم پس امر به معروف نکنیم. نه! ببینید چه کار کنیم تا اثر کند؟ واجب است که بگوییم ولى اگر خواسته باشیم که اثر بکند باید عمل کنیم.
حضرت امام(ره) در تحریر نوشته است، امر به معروف و نهى از منکر واجب است. گرچه خودت عمل نکنى. الان جوانها اینطور هستند. بعضى از جوانهاى ما به دختر مردم نگاه مىکنند، اما اگر بگویند: حسن آقا بیا، یک کسى به خواهرت نگاه کرد. مىگوید: کدام پدر سوخته نگاه کرد؟ چطور شد که او پدرسوخته شد و تو پدر نسوخته هستی؟ اگر سوخته است که هر دو سوختهاند. اگر هم نسوختهاند، هر دو با هم نسوختهاند. این خودش به زن مردم نگاه مىکند، اما اگر بگویند که یک کسى به خواهرت نگاه کرد غیظ مىکند. اینطور نباید باشد.
یک کسى پهلوى حضرت آمد و گفت: اجازه مىدهى که من فلان دسته گل را آب بدهم؟ یک گناه شهوتى بود. فرمود: خواهر دارى؟ گفت: بله. فرمود: اجازه مىدهى که یک جوانى با خواهر شما کار بد بکند؟ گفت: نه. خوب فرق نمىکند. اگر عاطفه هست. اگر غیرت است. اگر عفت است. براى همه هست. ما هنوز نرسیدهایم به اینکه همه ما یکى هستیم. ما اگر این آیه را ببینیم و عمل کنیم، خیلى از مشکلات حل مىشود.
5- باید باورمان شود که هرچه به دیگری کنیم به خودمان کردهایم
قرآن مىگوید: «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْض» (آل عمران/195) من خواهش مىکنم که این آیه را حفظ کنید. دیگر از این آیه آسانتر در قرآن وجود ندارد. اصلاً به قدرى عربى آن آسان است که هر فارس هم معناى آن را میداند. بعضى از شما از بعضى هستید. یعنى من از شما و شما از من هستى. ما اگر باورمان بیاید که ما همدیگر هستیم، یعنى اگر کلاه سر تو بگذارم، کلاه سر خودم گذاشتهام. کیف نکنم که گران فروختهام. مىدانى چرا؟ براى اینکه بنده این پارچه را به شما گران مىفروشم. پانصد تومان به شما فشار مىآید. شما چه کار مىکنى؟ شما شیشه بر هستى. فردا که شیشهی خانه من مىشکند، مىخواهى بیایى و شیشه بیاندازى، گران حساب مىکنى. خیاط گران مىگیرد. فردا همین خیاط با بنا کار دارد و بنا گران حساب مىکند. بنا با آهنگر کار دارد. فرق نمىکند. هر زورى که مىگویى به خودت زور مىگویى. منتها یک خرده تاب مىخورد تا این زور به سراغت بیاید. اگر به تشنهاى یک لیوان آب خنک بدهی، یک لیوان آب خنک به دستت خواهند داد. برو و برگرد ندارد. آیات و روایات زیادی در قرآن داریم. «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» (اسرا/7) خوبى کنى به خودت خوبى کردهاى.
یک فرد محترمى وارد مىشود. شما مىگویى: این چه کسى است که من پیش پاى آن بلند شوم؟ این جزء آدم نیست. مىنشینى و تکان نمىخورى. دیر یا زود یک جلسهاى وارد مىشوى که همه روى صندلىها نشستهاند و هرچه نگاه مىکنى هیچ کسى تکان نمىخورد. تکان نخوردى، براى تو تکان نمىخورند.
در زنها یک کمالاتى هست. ما امسال دربارهی یک زن شنیدیم که این زن پینه دوز بود. گفتم: خدایا اینها رهبر هستند. یک رهبر سیاسى و علمى و دینى داریم که مثل امام است. امام به بچه سیزده ساله گفت: این رهبر من است. یعنى آدم را تکان مىدهند. آدم هایى هستند که به آدم خط مىدهند. گرچه شغلشان خیلى کمرنگ باشد. سن آنها کم باشد. سوادشان کم باشد. ولى به آدم الهام مىدهد. یک زن پینه دوز که بستگان یکى از آقایان است، ایشان مىگفت: هر شب وقتى مىخواهد بخوابد، دو رکعت نماز مىخواند و مىخوابد. به او گفتند: براى چه نماز مىخوانى؟ گفت: بالاخره امروز که یک عده از مردم مردهاند. من نمىدانم که چه کسى مرده است. در کدام شهر و کدام روستا است. ولى بالاخره یک عده از مسلمانها مردهاند و امشب شب اول قبر آنهاست. من مىگویم: خدایا ثواب این دو رکعت نماز را به آن بیچاره هایى که امشب شب اول قبرشان است و من نمىدانم که چه کسى هستند، بده. هرکسى که مىخواهد باشد. خوب این رشد است. یعنى احساس مىکند که هر شبى، شب اول قبر خودش است.
آدم هم هست که خیلی با سرعت رانندگی میکند، بعد هم مىگوید: من باید زود برسم. خوب وقتی این طور رانندگى مىکنى، در خیابان سه نفر را میترسانی. میگوید: به درک! من به کارم برسم. هرکسى ترسید، ترسید. ما اگر به این آیه عمل کنیم «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْض» من از شما هستم و شما از من هستى. اگر معتقد باشیم که از همدیگر هستیم، راحت به هم خانه کرایه مىدهیم. مستأجر ندارد. انگار که خودمان هستیم.
6- درسی از داستان یکی از اصحاب
یکى از اصحاب به خانه آمد و میخواست غذا بخورد. هیچ چیز نداشت. خانمش گفت: گرسنه هستیم. یک کلاف نخى بود. گفت: من این را مىبرم و در بازار مىفروشم. کلاف نخ را برداشت تا برود و در بازار بفروشد و با پولش نان بگیرد و بیاورد. یک مقدارى ایستاد و آن کلاف نخ فروش نرفت. هیچ کس نخرید. دید که حالا آخر شب مىشود و یک ماهى فروش هم همه ماهىها را فروخته است و یک ماهى خراب دارد. رفت و به این ماهى فروش گفت: آقا نه نخ من را کسى خرید و نه ماهى تو را. بیا خودمان معامله کنیم. گفت: باشد. چون ماهى از بین مىرود. ولى نخ از بین نمىرود. نخ را گرفت و ماهى را داد. به خانه آمد. من معذرت مىخواهم یک تکه را فراموش کردم. این آقایى که گرسنه بود، یک درهم پول داشت و آمد که نان بگیرد. دید که دو تا مسلمان با هم دعوایشان شده است. گفت: چه شده است؟ دید که سر یک درهم با هم دعوا کردهاند. آن یک درهم را داد و آنها را آشتى داد. به خانه آمد و به خانم گفت: من رفتم نان بگیرم، پولم را برای آشتى کنان دادم. گفت: حالا چه کار کنیم؟ گفت: این نخ را برمى دارم و مىفروشم. نخ را برد و بالاخره به آن سرنوشت مبتلا شد و با ماهى عوض کرد. تا شکم ماهى را پاره کردند، دیدند که یک دُر بسیار گران قیمتى در آن هست. خیلى خوشحال شدند. خوب رزق است. دیدند که یک نفر در خانه را مىزند. گفتند: چه کسى است؟ گفت: من یک فقیرى هستم که گرسنهام است. خانمش گفت: ببین، یک ساعت پیش خودت هم مثل این بودى. حالا به شکرانه اینکه خداوند این نعمت را به ما داده است، نصفش را به او بده تا او هم به زندگى برسد. گفت: باشد. وقتى رفتند که نصف آن جواهر را به آن آقا بدهند، گفت: من فرشته هستم که در قیافه انسان آمدم و دیدم که شما هم در نداشتن صابر هستید و هم در داشتن شاکر هستید. ندارید صبر مىکنید. دارید شکر مىکنید.
به برادرت زور نگو که برو نان بگیر. غلط کردى. برو نان بگیر. آقاجان فرض میکنیم که جوان بزرگى هستى. او هم بچه است. او از ترس به نانوایى مىرود. خوب تو هم آمریکایى هستى. شما که مىگویى: مرگ بر آمریکا! خوب آمریکا استثمار مىکند. تو هم استثمار مىکنى. منتها تو بیش از این زورت نمیرسد. کسى که مىگوید: برو بگیر، من بخورم. یک رگ آمریکا در بدنش است. چون آن هم زورگو است. زورگو فرق نمىکند. چه آمریکا و چه صدام و چه بنده! چرا زور مىگویى؟ دیروز من رفتهام نان گرفتم، امروز تو برو. اگر خودش ادب کرد و گفت: چون ایشان کارش زیاد است، درسش بیشتر است، خستهتر است، وقتش کمتر است، اگر خودش کمک کرد خوب است. اما اگر خودش کمک نکرد آمریکایی است. توجیه هم نکنید.
7- توجیههای ناصحیح برای فرار از مسئولیت
گاهى افراد مىگویند: نه آقا، به این دلیل که من کار دارم باید خلاف نوبت و خارج از صف این کارم را حذف کنم. اینها همه توجیه است. یک قصه از توجیه براى شما بگویم. جنگ تبوک پیش آمد. یک عده مىخواستند که از جنگ فرار کنند. جنگ تبوک هم کنار مرز و با لشکر روم بود. آمدند و گفتند: یا رسول الله! اجازه بده که ما در جبهه نیاییم. گفتند: چطور؟ گفتند: راستش ما جوان هستیم. جوان شهوت دارد و دخترهاى رومى هم خیلى زیبا هستند. ما مىترسیم که به آنجا بیاییم و در مسیر راه دخترها را ببینیم و دل ما برود. دست و پاى ما سست شود و ما نتوانیم بجنگیم. آنوقت آیه نازل شد که اى نامردها دیگر این چه چیزی بود؟ عجب نامردهایى هستید. این حرف تازه بود که زدید. آیهاش این است. مىگوید: «وَ مِنْهُمْ»(توبه/49) آیه چهل و هشت سوره توبه است. یک عده از اینها پهلوى پیغمبر مىآید، «مَنْ یَقُول»(توبه/49) میگوید: «ائْذَنْ لی»(توبه/49) شما اجازه بده که من در جبهه نیایم. «وَ لا تَفْتِنِّی» (توبه/49) من گرفتار فتنه مىشوم. چون درشان نزول داریم که آمده بود و گفته بود: من دخترها را ببینم نمىتوانم بجنگم. قرآن مىگوید: «أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا»(توبه/49) همین کلک است. همینکه مىخواهى به این عنوان در جبهه شرکت نکنى.
مىگفت: شاگرد پیش رئیس مدرسه آمد. مىخواست بگوید: به چه مُجوزى من را تجدید کردى؟ گفت: به چه مَجوزى من را تجدید کردى؟ گفت: به همین مُجوز، که تو مُجوز را مَجوز مىخوانى. «أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا» تو از فتنه مىترسى. همین سکوت تو و همین فرار کردن تو فتنه است. آدم هایى هستند که مىگویند: ما در خانه کسى نمىرویم. مىگوییم: چرا؟ مىگوید: چه فایدهاى دارد؟ مىرویم در خانه و گرفتار غیبت مىشویم. خوب همین که مىترسى گرفتار غیبت بشوى قطع رابطه کردى. الان شش ماه است که خانه خواهرت نمىروى. با فامیلت قطع رابطه کردهاى. همین یک کلک است که گاهى از ترس غیبت آدم یک سال به دیدن همدیگر نمیرود.
من یک داماد دیدم که چند شب پیش در تلویزیون آمده بود. از بس که بدم آمد تلویزیون را خاموش کردم. مىگفت: بیست سال است که پدر زنم را ندیدهام. الله اکبر از این کینه! دل است یا سنگ است؟ نکبت است. بیست سال قهر هستى. افرادى که سه روز با هم قهر باشند و روز چهارم آشتى نکنند، پیغمبر فرمود: هیچ کدام مسلمان نیستند. هر دوی آنها بروند و گم بشوند. این همه مدت است که شما با هم قهر هستید؟ برای چه؟ براى آنکه برای او کانادا آوردند و براى من پپسى آوردند. براى اینکه برای او چاى کمرنگ آوردند و براى من چای پررنگ آوردند. در عروسى او را با بنز بردند و من را با مینى بوس بردند. خواستند به فلان جا بروند به من تعارف نکردند. ما کادو بردیم و او کادو را پس نیاورد.
8- در امر به معروف و نهی از منکر باید به اهم و مهم توجه کرد
اگر خواستیم که حرف ما اثر کند باید چه کار کنیم؟ گاهى نهى از منکر خودش گرفتارى دارد. امر به معروف و نهى از منکر هم فرق دارد. گاهى باید آدم خودش را به آب و آتش بزند که جلوی این کار را بگیرد. برخوردها فرق مىکند. گاهى وقتها در حد تذکر است. حالا اگر گاهى وقتها آدم مىخواهد که جلوى حرام را بگیرد، باید خودش یک حرام انجام بدهد اینجا مسئله اهم و مهم است. کسى دارد غرق مىشود و شما نامحرم هستى. اگر دستت به نامحرم بخورد اشکالی ندارد. در اینجا نجات یک مسلمان بالاتر از محرم و نامحرمى است. اما یک وقت مىخواهى به سوریه بروى که یک زیارت مستحب است. یک خانم مىگوید: دستت را بده آمپول بزنم. خانم دست شما را مىگیرد و آمپول مىزند. مىگوییم: خانم آخر تو نامحرم هستى. مىگوید: مىخواهی به سوریه بروی. خوب سوریه خیلى مهم نیست. گاهى منکر در حدى است که اشکال ندارد، چون یک کار مهمترى پیش آمده است.
گاهى وقتها نه یک کارى است که خیلى هم مهمتر نیست. ما یک عالمى را سراغ داریم که وقتى مىخواست به کربلا برود، حکومت عراق یا ایران، دقیقاً نمىدانم که کدام بودند. نزدیک گمرک، رئیس گمرک گفت: من مىخواهم خانم تو را ببینم. گفت: مىخواهى خانم من را ببینى. براى چه؟ گفت: مىخواهم با عکسش تطبیق کنم. نکند که به اسم خانم، عمهات را ببرى. گفت: خیلى خوب، خانم من را یک نفر دیگر ببیند و تطبیق کند، لازم نیست که تو ببینى. یک زن بیاید و او را بینند. گفت: نه! من مىخواهم خودم ببینم. گفت: خوب من نمىگذارم. من زوار کربلا، بگذارم که تو خانم مرا ببینى. نه نمىگذارم. گفت: من هم نمىگذارم که به کربلا بروى. گفت: نمىروم. باقى زوارها خانم خودشان را نشان رئیس گمرک دادند و رفتند. این عالم ربانى هم مقاومت کرد و سه روز ایستاد و دید که اجازهاش نمىدهند. از مرز کربلا برگشت. نمیدانم چه مسئلهاى پیش آمد، چه مسئلهاى براى آنها کشف شد که خودشان به اصفهان به منزل این عالم ربانی آمدند و گفتند: آقا ما آمدهایم که یک معاملهاى بکنیم. ما همه ثواب کربلاى رفته را به تو مىدهیم و تو ثواب کربلاى نرفتهات را به ما بده. گاهى آدم از کربلا مىگذرد.
گاهى امر به معروف و نهى از منکر وقتى اثر مىکند که خودمان اهل عمل باشیم و باید آدم منکر را بشناسد، معروف را بشناسد. ما به خانهی آقای شاه حسینی که پدر سه شهید است در تجریش رفتیم. ایشان نجار هم هست. ما در خانه ایشان رفتیم وضو گرفتیم و این پیرمرد رفت و یک حوله آورد. وقتى حوله آورد تا من صورتم را خشک کنم، گفتم: حدیث داریم که اگر کسى وضو بگیرد با آب سرد و خشک نکند ثوابش سى برابر است. بنابراین من خشک نمىکنم. گفت: حدیث نداریم که اگر یک ریش سفید و پدر سه شهید با سختی زیاد از پله رفت و حوله برداشت و پایین آمد، ناراحتش نکنی. برای این حدیث نداریم. گفتم: داریم، اما من نفهمیدم. معذرت مىخواهم.
9- برای امر به معروف و نهی از منکر دوره دید
یعنى گاهى وقتها آدم میخواهد امر به معروف کند یک جای آن را مىبیند و یک جا را نمىبیند. کار مشکلى است. من نمىدانم ما سى سال است که آخوند هستیم و خراب مىکنیم. حالا شما که هیچ، هنوز آخوند نیستید چه طور مىخواهید، امر به معروف کنید؟ یک کار دقیقی است. یعنى گاهى وقتها آدم مىرود که درستش کند خراب مىکند. بنابراین ضمن اینکه واجب است، باید دوره دید. اصلاً باید پایگاههاى بسیج از شخصیتها دعوت کنند. شخصیتها نه این معروفین، آدم هایى هستند که شخصیت هستند و معروف هم نیستند. از کارشناسها، بیایند و بگویند: که آقا چگونه امر به معروف کنیم؟ چگونه نهى از منکر کنیم؟
اینطور نیست که هرکسى از راه رسید هر کارى که خواست بکند. این مثل این است که دو شاخ تلفن را به برق بزنى و دو شاخ برق را به تلفن بزنى. اشتباه مىشود، آنوقت اثر مطلوب نداریم. چه کارى را باید شهردارى بکند؟ چه کارى را باید فلان وزیر بکند؟ چه کارى را باید نانوا بکند؟ چه کارى را باید پزشکها بکنند؟ امروز یک جلسهاى داشتیم. جمعیتى از پزشکها بودند. به آنها گفتم: گاهى شما نهى از منکرت چنان اثر دارد که نهی از منکر بیست نفر مثل ما اثر ندارد. یک فوتبالیست که همه جوانهاى ایران گل زدن ایشان را دیدند، خوب نماز خواندن ایشان را هم ببینند. چرا مىروى و پنهانی نماز میخوانی؟ همین جا بایست و نماز بخوان که آنکه گل زدنت را دید، نماز خواندن تو را هم بیند. آنوقت نماز خواندن آن فوتبالیست در زمین چمن، به اندازه یک سال پیش نمازى من آخوند اثر دارد. چون جوانها گل زدن او را دیدند و دوستش دارند. وقتى سجده او را هم ببینند در آنها اثر میگذارد.
پس گاهى وقتها امر به معروف کار یک فوتبالیست است و کار یک حجه الاسلام نیست. من در زمین ورزش بروم و بگویم: نماز بخوان. مىگویند: آقاى قرائتى شما میتوانی گل بزنى؟ بنابراین امر به معروف رئیس شهربانى، غیر از امر به معروف یک پزشک است. امر به معروف یک خلبان غیر از امر به معروف یک شاگرد شوفر است. امر به معروف یک قصاب غیر از امر به معروف یک آجر فروش و شیشه بر است. اینها باید صنف، صنف بشود و هرکسى ببیند که چه کار مىتواند بکند؟ اگر کارشناسى بشود، این طرح موفق است.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»