امام حسین-4، درسهای عاشورا

موضوع: امام حسین-4، درس‌های عاشورا
تاریخ پخش: 74/04/08

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی»

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یا ابا عبدالله على الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِک» در ماه محرم و صفر مطالبی را راجع به امام حسین داشتیم. درباره‌ی امام حسین جلساتی را بحث کردیم.
1- راه دین راهی پردرد است.
من امروز فکرکردم که راه خدا بی‌غصه نیست. یک نگاهی کردم و دیدم همه‌ی انبیاء می‌سوختند. مثلاً راجع به نوح در سوره نوح آیاتی است که می‌گوید: «قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی‌ لَیْلاً وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی‌ إِلاَّ فِراراً» (نوح/6-5) خدایا از دست مردم سوختم. من شب و روز مردم را به حق دعوت کردم. اما هرچه بیشتر گفتم، بدتر کردند. «وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی‌ آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً» (نوح/7) خدایا من هرچه آنها را دعوت کردم که در راه تو بیایند، آنها گوش نکردند. انگشتان خود را در گوش‌هایشان می‌گذاشتند. لباس خود را بر سر می‌کشیدند و استکبار از خود نشان می‌دادند. خدایا! «قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنی‌ وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً» (نوح/22-21) هرچه گفتم اینها مخالفت کردند. نوح از دست مردم ناله می‌کند. یعنی فقط مردم کوفه در زمان امام حسین بد نبودند. پیامبران و امامان همیشه گیر آدم‌های نااهل بودند. قرآن درباره حضرت لوط می‌گوید: حضرت لوط به مردم گفت: «أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ» (هود/78) یعنی یک آدم در بین شما نیست. حضرت لوط به دنبال یک آدم خوب می‌گشت اما پیدا نمی‌کرد. اگر امام بنیانگذار جمهوری اسلامی فرمود: که مردم کشور ما بهترین مردم تاریخ هستند، حق گفته است. چون امام میلیون‌ها آدم داشت و حضرت لوط یک آدم هم نداشت. «أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ» در میان شما یک مرد نیست. حضرت لوط گفت: «یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتی‌ هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» (هود/78) من دختران خود را به عقد شما درمی‌آورم. دیگر گناه نکنید. گفتند: «وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُریدُ» (هود/79) تو می‌دانی که ما می‌خواهیم چه گناهی بکنیم؟ پیغمبر حاضر بود که دخترش را به عقد لات‌های محله دربیاورد که اینها دست از کار بد بکشند. اما آنها می‌خواستند که به کار خود ادامه دهند. این وضع حضرت لوط بود و همه انبیا هم همین طور بودند.
2- داستان حضرت موسی و سختی‌هایی که متحمل شد
در مورد حضرت موسی هم همینطور بود. موسی(ع) جرأت نکرد که در خانه‌ی پدرش بزرگ شود. فرعون به موسی گفت: تو در خانه‌ی ما بزرگ شدی. موسی گفت: همین دلیل بر این دارد که تو جنایتکار هستی. من باید در خانه‌ی پدرم بزرگ می‌شدم. اما در خانه‌ی تو بزرگ شدم. «وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‌ إِسْرائیلَ» (شعراء/22)

لطیفه:
می‌گویند: شاگردی نزد مدیر خود آمد. گفت: تو به چه مَجوزی مرا مردود کردی؟ مدیر گفت: به همین مَجوزی که تو به مُجوز، مَجوز می‌گویی.
فرعون به موسی گفت: تو در خانه‌ی ما بزرگ شدی. حالا علیه من کودتا می‌کنی؟ گفت: همین دلیل بر این است که باید کودتا کنم. چون من بچه هستم. چرا باید مادرم به من شیر بدهد و مرا در جعبه بگذارد و در رودخانه بیاندازد و کارگزاران تو من را از آب بگیرند؟ خواهر موسی جرأت نکرد که به فرعون بگوید که مادر دارد. «هَلْ أَدُلُّکُمْ الى‌ امه» نگفت: بگذارید که من به سراغ مادرش بروم. گفت: «فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‌ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ» (قصص/12) یک خانمی هست که شاید بتواند به او شیرش بدهد. وزارت اطلاعاتی‌ها می‌گویند: خواهر موسی خیلی خوب می‌تواند کارهای اطلاعاتی بکند. تعقیب و مراقبت او از موسی خیلی حساب شده بود. دائم دنبال او می‌رفت تا ببیند که سرنوشت برادرش به کجا کشیده می‌شود. خواهر موسی دنبال رودخانه می‌رفت. دید فرعون کنار رودخانه نشسته است. یک صندوقی هم روی آب است. فرعون دستور داد و جعبه را گرفتند. درب جعبه را باز کردند. نوزادی کوچک به نام موسی در جعبه بود. فرعون خواست او را بکشد. اما زن فرعون نگذاشت. «وَ أَوْحَیْنا إِلى‌‌ام مُوسى‌ أَنْ أَرْضِعیهِ» (قصص/7) گفتیم: به او شیر بده و او را در جعبه بگذار و در رودخانه بیانداز. «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ» (قصص/11) به خواهر موسی گفت. او را تعقیب کن و مراقبت او باش. خواهر موسی جرأت نکرد که بگوید: این بچه مادر دارد. گفت: خانمی هست که شاید بتواند به او شیر بدهد. موسی می‌گوید: من از شر شما فرار کردم. موسی به دربه‌دری و آوارگی افتاد. آیات آوارگی موسی به قدری سخت است که امام حسین هم آن را می‌خواند. موسی وقتی آواره شد و فراری بود «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی‌ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» (قصص/21) یعنی حضرت موسی از شر فرعون به بیابان می‌آید. علی‌ای حال می‌خواهم بگویم: «البلاء للولاء» یعنی هرکس از اولیاء خدا است سختی بیشتری هم می‌کشد. در میان انبیا، نوح خیلی اذیت شد. لذا خداوند در قرآن سلامی هم که به نوح می‌دهد غیر از سلامی است که به موسی می‌دهد. به موسی می‌گوید: «سلام علی موسی و هارون». به ابراهیم می‌گوید: «سَلامٌ عَلى‌ إِبْراهیمَ» (صافات/109) اما به نوح که می‌رسد، نمی‌گوید: «سَلامٌ عَلى‌ نُوح» می‌گوید «سَلامٌ عَلى‌ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ» (صافات/79) یک «فِی الْعالَمینَ» اضافه‌تر می‌گوید. زجری که نوح کشید بیش از ابراهیم و موسی و عیسی بود. سلامی هم که خدا به او می‌دهد بیشتر ارزش دارد.
3- امام حسین(ع) و درس دینداری
عشقی که ما به امام حسین داریم به خاطر این است که سختی که امام حسین کشید، هیچ امامی نکشید. ببینید رسول اکرم، علی ابن ابیطالب، امام حسن مجتبی، همه اینها برای امام حسین ناراحت بودند. لحظه‌ی آخر عمر پیغمبر بود. امام حسین(ع) کوچک بود. پیامبر نفس‌های آخر را می‌کشید. به امام حسین نگاه کرد. اشاره کرد که بیاید. در دقیقه‌ی آخر عمر امام حسین را به سینه چسباند و فشارداد. خیس عرق شد و تمام بدنش لرزید. فرمود: «مالی و لیزید» دیگران نفهمیدند که قصه چه بود. این را گفت و از دنیا رفت. یعنی یزید چه کار به حسین دارد. راجع به علی بن ابیطالب هم باز همین را داریم. داریم که در لحظه مرگ علی بن ابیطالب گریه می‌کرد. امام حسین فرمود: پدر جان تو که از مرگ نمی‌ترسی؟ گفت: نه! من از مرگ نمی‌ترسم. امیرالمؤمنین بارها فرمود: من از مرگ نمی‌ترسم. تا شمشیرخورد، فرمود: من رستگار شدم. علاقه‌ی من به مرگ از علاقه‌ی بچه به شیر مادرش بیشتر است. من از مرگ نمی‌ترسم. مظلومیتی که تو داری، هیچ کس ندارد. راجع به امام حسن مجتبی داریم که در لحظه‌‌ی آخر شهادت فرمود: حسین جان من که شهید شدم. «وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» (أمالی صدوق/ ص‌115) یا اباعبدالله! روزی مثل روز تو نیست. مسئله‌ی عاشورا مسئله‌ای است که همه‌ی امامان ما برای آن ارزش قائل می‌شدند و تنها مربوط به پیامبر نبود. بین آدم و خاتم تفاوت وجود دارد. قرآن درباره‌ی آدم می‌گوید: «عَصى‌ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‌» (طه/121) آدم اشتباه کرد و گندم خورد. اما راجع به خاتم پیغمبر ما می‌گوید: «ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‌» (نجم/2) قرآن می‌گوید: وقتی آدم اشتباه کرد، «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» (بقره/37) خداوند چند کلمه به آدم یاد داد. آدم این کلمات را دریافت کرد و خدا را با این کلمات قسم داد. خدا از سر تقصیرات او گذشت. خدا را به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین قسم داد. جالب این است که این حدیث‌ها را اهل سنت هم نقل کرده است. وهابی‌ها به ما می‌گویند: شما مشرک هستید. برای این که شما دور قبر امام می‌گردید. ما فقط یک جا داریم که دور آن می‌گردیم. آن هم خانه‌ی خدا است. ما همانطور که دور کعبه می‌گردیم به دور قبر هم می‌گردیم. چون کنار کعبه قبر اسماعیل است و به ما گفته‌اند: هرکس دور کعبه می‌گردد باید همین طور که طواف می‌کند، ضمن این که دور کعبه می‌گردد، دور این قبر هم بگردد. اصلاً خدا به ما می‌گوید: همان طور که دور خانه‌ی من می‌گردید، دور قبر اولیاء من هم بگردید. اکثر سنی‌ها با ما هم عقیده هستند. اما بعضی از سنی‌ها، وهابی‌ها هستند که عشق به امام حسین را شرک می‌دانند. می‌گوییم: چرا می‌گویید که گفتن یا حسین شرک است؟ می‌گویند: حسین غیرالله است. در قرآن 144 بار کلمه‌ی «دُونِ اللَّهِ» آمده است. «دُونِ اللَّهِ» شرک است. یعنی کسی که غیرخداست. حسین قتل فی سبیل الله است. کسی که در راه خداست، غیرخدا نیست. او هم در راه خداست. وقتی پیغمبر به روایت شیعه و سنی می‌گوید: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن» (إرشادمفید/ ج‌2/ ص‌127) ما هرچه داریم از پیغمبر داریم و پیغمبر می‌گوید: من هرچه دارم از حسین دارم. یعنی شخص حسین از پیغمبر است. اما شخص پیغمبر از حسین نیست. بین شخص و شخصیت تفاوت وجود دارد. ببینید یک پدری بی‌سواد است. پسرش مرجع تقلید می‌شود. شخص این مرجع تقلید از پدرش است. اما شخصیت پدر هم از پسرش است. یعنی هرکس این پیرمرد عوام را می‌بیند می‌گوید: ایشان پدر فلانی است. پس شخص مرجع تقلید از پدر است. چون نطفه از پدر است. بلاتشبیه عرض می‌کنم شخص حسین از پیغمبر است. «حسین منی» یعنی شخص او از من است. اما «انا من حسین» یعنی دین من و شخصیت من از او است. دور قبر گشتن شرک نیست. خدا در مکه به حاجی‌ها می‌گوید: بر هر حاجی واجب است که سه بار به دور قبر بگردد. سه تا هفت مرتبه بیست و یک بار می‌شود. «هرکه در این راه مقرب‌تر است * جام بلا بیشترش می‌دهم» ساحل به دریا نزدیکتر است. موج به ساحل بیشتر می‌خورد.
4- انواع مجازات‌ها
امام مهمان کسی شد. دید یک تخم مرغ سرازیرشده است و دارد پایین می‌افتد. یک میخ به دیوار بود. این تخم مرغ روی میخ ایستاد. صاحب خانه به آقا گفت: آقا خدا به قدری به من لطف کرده است و اینقدر شانس دارم که یک ذره بلا به جان من نمی‌آید. حتی یک تخم مرغ هم نمی‌شکند. تا به حال هیچ ضرری به من نخورده است. امام ترسید و گفت: از تو می‌ترسم. وقتی خدا کسی را این چنین رها می‌کند، معلوم است که برای امتحان سوم گذاشته است. «إِنَّما نُمْلی‌ لَهُم» (آل‌عمران/178) گاهی می‌گذاریم تا پیمانه‌اش پر شود. در دادگاه‌ها به آدم‌های خوب تذکر می‌دهند. اما آدم‌های مجرم را همینطور تعقیب می‌کنند و از او نوار و فیلم برمی‌دارند. کسی را که قطعاً اعدامی باشد را به دادگاه نمی‌برند. صدام را به دادگاه نمی‌برند. چون صدام نیازی به دادگاه ندارد. قرآن می‌گوید: روز قیامت یک عده اصلاً حساب نمی‌خواهند. چون معلوم است که وضعشان چطور است. «فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً» (کهف/105) اصلاً در روز قیامت برای او وزن و میزانی نیست. میزان برای کسانی است که سبک و سنگینی دارند. در قیامت چهار نوع حساب داریم. قرآن برای بعضی از افراد می‌گوید: «حِساباً یَسیراً» (انشقاق/8) و برای بعضی دیگر می‌گوید: «حِساباً شَدیداً» (طلاق/8) می‌گوید: بعضی‌ها بی حساب به جهنم می‌روند. بعضی‌ها هم بی حساب به بهشت می‌روند. آنهایی که با مردم خوشرفتاری می‌کنند در روز قیامت حسابشان آسان است. اما کسانی که با مردم بد رفتاری کنند، خدا بر آنها سخت می‌گیرد. شخصی از کسی طلب داشت. خیلی به او فشار می‌آورد. طرف هرچه گفت یک خورده رحم و مروت داشته باش، او گوش نمی‌داد. می‌گفت: هرطور شده است باید خالی کنی. بدهکار رنجیده شد. خدمت امام آمد تا شکایت کند. همینطور که شکایت می‌کرد، طلبکار هم وارد شد. امام به طلبکار گفت: با این بدهکار چه کردی که بدهکار از دست تو ناراحت است؟ گفت: هیچ کاری نکردم. فقط حقم را می‌خواهم. امام فرمود: این آیه را خواندی «وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» (رعد/21) در قرآن داریم که عده‌ای از مومنین از بدحسابی می‌ترسند. مگر خدا بدحساب است؟ گفت: نمی‌دانم. امام فرمود: کسانی که مثل تو بر دیگران سخت می‌گیرند، خدا در روز قیامت بر او سخت می‌گیرد. اما با کسانی که با دیگران مدارا می‌کنند، مدارا می‌کند. عده‌ای حسابشان آسان است و عده‌ای حسابشان سخت است. عده‌ای بی‌حساب به جهنم می‌روند. عده‌ای هم بی‌حساب به بهشت می‌روند. کد حساب‌های ما فرق می‌کند. هرکسی به یک شکل به حسابش رسیدگی می‌شود. حساب امام حسین(ع) با همه فرق می‌کند. لب زدن به خاک حرام است. اما لب زدن به خاک کربلا حرام نیست. هرکس به مسافرت می‌رود نمازش شکسته است. اما در کربلا نماز شکسته نیست. یعنی آنجا مثل خانه‌ی خودت است. در کربلا کسی بیگانه نیست. چهار مکان مثل خانه‌ی خود آدم است. 1- خانه‌ی اولوهیت 2- خانه‌ی نبوت 3- خانه‌ی ولایت 4- خانه‌ی شهادت هرکس به مکه برود باید نمازش را کامل بخواند. هرکس بر سر قبر پیغمبر برود، باید نمازش را کامل بخواند. هرکس به مسجد کوفه برود، باید نماز کامل بخواند. هرکس به حرم امام حسین برود، باید نمازش را کامل بخواند. این چهار مکان مثل خانه‌ی خود آدم است. حساب امام حسین با بقیه‌ی امامان فرق می‌کند. به ما گفته‌اند که وقتی نوزاد متولد شد، اولین چیزی که به او می‌دهید، تربت حسین(ع) باشد. «البلاء للولاء» تا انسان سختی نبیند، رشد نمی‌کند. تمام رشدها در سایه‌ی سختی‌هاست. تا زمانی که بیل در زمین فرو نرفته است، برق می‌زند و سفید است. اما وقتی خیلی با آن کار کنیم، سیاه و زنگار زده می‌شود. بالای بیل ضخیم‌تر و کلفت‌تر است. اما سیاه و زنگ زده است. یعنی بیل هم استهلاک دارد و از آن کم می‌شود. اما این کم شدن هم ارزش دارد و باعث تیزتر شدن بیل می‌شود. ما در حوزه‌ی علمیه قم 2500 طلبه‌ی شهید دادیم. آمار شهدای طلبه، نسبت به تعداد طلبه‌ها از همه‌ی اصناف بیشتر است. اما ضرر کردیم. 2000 طلبه‌ی شجاع شهید شدند و در عوض بیست هزار طلبه‌ی ترسو پیدا کردیم. دو هزار طلبه‌ی شجاع بهتر از بیست هزار طلبه‌ی ترسو است. گاهی در سختی‌ها استهلاک می‌شود. اما این استهلاک‌ها ضرر نیست. در قرآن دو آیه داریم. یک جا می‌گوید: «وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» (بقره/61) یک جا هم می‌گوید: «وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ» (آل‌عمران/112) «وَ یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ» (آل‌عمران/21) ازنظر ما طلبه‌ها در ادبیات عرب می‌گویند: به کلمه‌هایی که جمع است یا (الف و لام) دارد، دقت کنید. یعنی همه ببینید اگر گفتیم: مسجد! منظور یک مسجد است. اگر گفتیم: مساجد منظور ما چند مسجد است. اما اگر گفتیم: المساجد منظور ما همه مساجد است. نگفته «یَقْتُل نَبِیّاً» اگر می‌گفت «یَقْتُل نَبِیّاً» یعنی یک پیغمبر را کشتند. اگر می‌گفت «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ» یعنی چند پیغمبر را کشتند. می‌گوید: «وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ» معلوم می‌شود که همه‌ی انبیا را کشتند. صدو بیست و چهارهزار پیغمبر داشته باشیم و خداوند بگوید: «وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ» همه‌ی انبیا را کشتند. از این معلوم می‌شود که دینداری درگیری دارد.
5- برای خوب بودن تاوان باید داد
برای حزب الهی شدن باید تاوان داد. ما هشت سال بمب و موشک را تحمل کردیم تا در برابر طاغوت تسلیم نشویم. چرا حزب جمهوری در هفت تیر منفجر شد؟ پس معلوم است که آنها مهم بودند که این چنین آنها را شهید کردند. پس معلوم می‌شود که افرادی مثل بهشتی، دیالمه، محمد منتظری خیلی مهم بودند. هرکدام از اینها در یک چیزی اوج داشتند. یکی در زهد اوج داشت. یکی در مدیریت اوج داشت. یکی در سیاست اوج داشت. یکی در بیان اوج داشت. هفتاد و دو نفر شهید شدند که رییس همه‌ی آنها شهید بهشتی بود. این تاوان دادن است. باید تاوان داد. الآن اگر شما خواسته باشی که محله‌ی شما از آدم‌های فاسد پاک شود، باید کتک کاری کنی. بالاخره باید درگیرشد. اگر بخواهید درگیرنشوید باید از خیر قرآن بگذرید. قرآن می‌گوید: اصلاً افرادی که به قسط و معروف امر می‌کنند، شهید می‌شوند. از پارسال تا حالا چند جوان حزب‌اللهی ما به خاطر نهی از منکر شهید شدند. اینها سوخت نمی‌شود. چون اگر این قصه‌ها نباشد، دخترهای هرزه‌ای هستند که حتی شب عاشورا حاضر هستند گناه کنند. آن مسلمانی که ماه محرم و صفر آرایش می‌کند، اصلاً نمی‌فهمد. لااقل اگر از مسلمانی آدم یاد نمی‌گیرد از اقلیت‌های مذهبی یاد بگیرد. آدم گاهی می‌بیند آنطور که اقلیت مذهبی به امام حسین احترام می‌گذارد، مسلمان احترام نمی‌گذارد. این افراد در روز قیامت خیلی شرمنده می‌شوند. یکی از همه چیز خود به خاطر دین می‌گذرد. یکی هم حاضر نیست که برای دو ماه از آرایش خود بگذرد.
کربلا چطور پیش آمد؟ معلوم است که کربلا سه عامل داشت. عوامل سیاسی داشت. عوامل اجتماعی داشت. عوامل اخلاقی هم داشت. اما عوامل پیدایش کربلا، یک عامل سیاسی بود. حکومت بنی‌امیه می‌خواست در رأس باشد. امام حسین هم فرمود: اگر قرار باشد که رهبر مردم یزید باشد، باید با اسلام خداحافظی کرد. «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ» (اللهوف/ ص‌24) با این اسلامی که رهبرش یزید است، باید خداحافظی کرد. در زیارت عاشورا داریم: «وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِی أُمَیَّهَ قَاطِبَهً» (مصباح ‌المتهجد/ ص‌774) «قاطبه» منظور همه‌ی آنها از اول تا آخر است. قرآن راجع به یهودی‌ها و مسیحی‌ها می‌گوید: «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ» (نساء/55) بعضی مسیحی‌ها آدم‌های خوبی هستند. درباره‌ی یهودی‌ها می‌گوید: «أُمَّهٌ قائِمَهٌ» (آل‌عمران/113) بعضی یهودی‌ها آدم‌های خوبی هستند. یعنی خدا از بعضی یهودی‌ها و مسیحی‌ها ستایش کرده است. اما از یک نفر از افراد بنی‌امیه ستایش نکرده است. چند استاندار بودند که در زمان حضرت علی(ع) دزدی کرده بودند. حضرت علی این‌ها را کنار زد. اینها خیلی عقده‌ای شدند. به کوفه آمدند و دفتر سیاسی زدند. تا دیدند امام حسین به کربلا آمده است، به خاطر اینکه از حضرت علی(ع) انتقام بگیرند شروع به جمع کردن نیرو علیه پسر علی(ع) کردند. یزید وابن زیاد به بهانه‌ی قتل عثمان در جنگ بدر خواستند که امام حسین را بکشند. گفتند ما انتقام خود را در کربلا می‌گیریم. یک سری از عوامل هم عوامل اجتماعی است. حضرت زینب کبری در خطبه‌ی شام فرمود: «أحَسَدْتُمُونَا» (اللهوف/ ص‌153) شما به ما حسد بردید. ممکن است این عوامل همیشه باشد. حسد چیست؟ حسد کاری می‌کند که آدم به پیغمبر بزرگوار نعوذبالله می‌گوید: تو دیوانه هستی. پسران یعقوب به یعقوب گفتند: ‌ای پدر تو همان انحراف قدیمی خود را داری. حسادت به یوسف کاری کرد که به پیغمبر می‌گفتند: تو منحرف هستی. حسادت کاری می‌کند که برادر برادر را می‌کشد. اگر یک موقع ما از جایی کنار برویم، انتقام نمی‌گیریم. روزنامه درست نمی‌کنیم تا دائم نقاط ضعف کسی را در آن حساب کنیم. از کاه، کوه نمی‌سازیم. چیزی را بهانه نمی‌کنیم. ما بی‌تفاوت نیستیم. تبلیغات در ما اثر نمی‌گذارد. ما کینه نداریم. حدیث داریم اگر دو مسلمان با هم قهرکنند و در روز چهارم آشتی نکنند، حضرت فرمود: من هیچ کدام را به مسلمانی قبول ندارم. حدیث داریم اگر دونفر با هم قهرکردند زود آنها را آشتی بده. ثواب آشتی کنان از همه‌ی نمازها و روزه‌های مستحبی بیشتر است.
6- چه کسی حسود است و چه کسی حسود نیست
در ما کینه و حسد نیست. حسادت خط‌کش دارد. با این خط‌کش آدم می‌تواند بفهمد که حسود هست یا نیست. آدم حسود دو نشانه دارد. 1- تا یک کمالی شنید، یک نیش می‌زند و کمال را خراب می‌کند. می‌گویند: طرف خیلی خوب رانندگی می‌کند. می‌گوید: اتفاقاً خیلی بی‌کله رانندگی می‌کند. می‌گوید: خودت آشپزی کردی یا کسی کمک تو کرده است. تا یک کمال می‌شنود، یک نیش می‌زند و کمال را خراب می‌کند. 2- علامت دوم حسد این است که وقتی از کمال بشنود، نیش می‌زند. کمال او را خراب می‌کند و یک کمال برای خودش می‌گوید تا کمال او پاک شود. یعنی نوار روی نوار ضبط می‌کند. زمانی که در جبهه ترکش بخورد، فوری می‌گوید: که ترکش خورده است. زمانی که بفهمد کسی به کربلا رفته است، می‌گوید: من دومین سفرم بعد از مکه، کربلا بود. آدم حسود کسی است که یک کمال از خودش می‌گوید تا کمال اولی پاک شود. حسادت چیز عجیبی است. تاریخ کربلا را بخوانید و ببینید که حکومت چه کار می‌کند. تاریخ کربلا را بخوانید و ببینید که حسادت و کینه چه کار می‌کند. سعی کنیم که فتوکپی تاریخ کربلا را بر زندگی خود پیاده کنیم. اخیراً عده‌ای از فضلای قم گفتند: حدیث از امام حسین کم نقل شده است و بیشتر حدیث‌ها از امام صادق است. اما اخیراً توسط کامپیوتر حدیث‌های زیادی را از امام حسین پیدا کردند و آن را چاپ کردند. مثلاً در یکی از این حدیث‌ها آمده است که امام حسین فرمود: پدرم علی ابن ابیطالب گفت: دعای جوشن کبیر آثار بسیار مهمی دارد. «أَوْصَانِی أَبِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) وَصِیَّهً عَظِیمَهً بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ قَالَ لِی یَا بُنَیَّ اکْتُبْ هَذَا الدُّعَاءَ عَلَى کَفَنِی فَعَمِلْتُ کَمَا أَمَرَنِی أَبِی» (مهج‌الدعوات/ ص‌230) فرمود: دعای جوشن کبیر یک وصیت بزرگی است که پدرم به من کرده است. فرمود: «یا بُنَیَّ اکْتُبْ هَذَا الدُّعَاءَ عَلَى کَفَنِی» این دعا را بر روی کفن من بنویس. «فَعَمِلْتُ کَمَا أَمَرَنِی أَبِی» من هم آن را بر روی کفن او نوشتم. مقام معظم رهبری کفنی داشتند که دعای جوشن را بر روی آن نوشته بودند که وقتی امام از دنیا رفتند این کفن را به ایشان هدیه کردند. «علی مالاغیر»
این روضه‌ها که ما برای حضرت زهرا می‌شنویم، سندش امام حسین است. امام حسین می‌گوید: که من دیدم که در خانه چه شد. چه کسی به مادر من سیلی زد. من دیدم که پهلو مادرم بین در و دیوار چه شد. ماجرای علی ابن ابیطالب را که شبانه دفن کردند از امام حسین روایت شده است. یکی از شاهدان مسئله‌ی فدک امام حسین بود. امام حسین کوچک بود. پیغمبر اکرم او را بر روی دوش خود نشانده بود. پیغمبر داشت برای نماز عید می‌رفت و همینطور تکبیر هم می‌گفت. امام حسین بر روی دوش او بود. ایشان هم تکبیر می‌گفت. پیغمبر وقتی این صحنه را دید او را در آغوش گرفت. این حدیث در احقاق الحق آمده است. از این متوجه می‌شویم که آدم در مراسم باید بچه‌ها را با خودش ببرد و به بچه‌ها محبت کند. بچه را تشویق کند که جملات خوب را تکرار کند.
شبی پیغمبر در خانه‌ی زهرا بود. حضرت فرمود: امشب در خانه‌ی ما بمان. پیغمبر شب را در آنجا خوابید. حسن کوچک بود. بلند شد و طلب آب کرد. پیغمبر از خواب بیدارشد. فاطمه زهرا و علی ابن ابیطالب را صدا نزد. خود پیغمبر بلند شد و یک ظرفی را پر از آب کرد. تا آمد به امام حسن(ع) آب بدهد، امام حسین از خواب بیدار شد. امام حسین خواست لیوان آب را بگیرد. اما پیامبر لیوان را به او نداد. در این بین فاطمه‌ی زهرا هم بیدارشد. دید امام حسین آب می‌خواهد اما پیغمبر به او آب نمی‌دهد. فاطمه گفت: پدر جان حسن را بیشتر دوست دارید؟ گفت: نه! اما نوبت حسن است. اول او طلب آب کرد. از این مسأله متوجه می‌شویم که نوبت خیلی مهم است. یک بار حضرت یک لیوان آب خورد. بچه‌ای در گوشه‌ای نشسته بود. گفت: آقا! مقداری از آب را به من بدهید که برای تبرک بخورم. یک عده پیرمرد آنطرف‌تر نشسته بودند. گفتند: یا رسول الله! به ما بده. پیامبر فرمود: والله! او زودتر گفت. اگر ایشان اجازه بدهد، من آب را به شما می‌دهم. فرمود: آقازاده شما اجازه می‌دهید که من آب را به این آقایان بدهم؟ بچه گفت: نه! یعنی روی چند پیرمرد را زمین انداخت تا نوبت رعایت شود. بیرون از نوبت چیزی را خواستن ظلم است. امام حسن و امام حسین کوچک بودند. بعضی از افراد به منبر می‌رفتند و سخنرانی می‌کردند. امام حسین(ع) فرمود: «انْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِی. فَبَکَى عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ صَدَقْتَ یَا بُنَیَّ، مِنْبَرُ أَبِیکَ لَا مِنْبَرُ أَبِی فَقَالَ عَلِیٌّ(ع) مَا هُوَ وَ اللَّهِ عَنْ رَأْیِی» (أمالی طوسی/ ص‌703) از منبر پدر من پایین بیایید. اینجا منبری است که پدر من باید روی آن بنشیند. غدیرخم معلوم کرد که پدر من باید خطیب باشد. ناراحت شدند و به علی ابن ابیطالب گفتند: ما داریم سخنرانی می‌کنیم. این کوچولوها می‌آیند و منبر ما را به هم می‌زنند. گفت: والله من به آنها نگفتم. عقل خودشان است. یعنی خیال می‌کردند که حضرت علی این بچه‌ها را تحریک می‌کند. گله کردند و گفتند: این کوچولوها می‌آیند و وسط جمعیت می‌گویند: «انْزِلْ» پایین بیا. اینجا جای تو نیست. فرمود: «مَا هُوَ وَ اللَّهِ عَنْ رَأْیِی» والله من به آنها نگفتم. «فقال ادِب ابنک» گفتند: خیلی خوب! کمی آنها را تربیت کن. حضرت علی فرمود: من بچه‌ی خود را ادب کنم. اگر کسی گنهکار باشد، ادبش می‌کنم. بچه‌ی من گناهی نکرده است. حرف حق زده است.
خلیفه سوم ابوذر را تبعید کرد. فرمود: ابوذر حرف‌های صریح و رکی می‌زند. این رک‌گویی مزاحم حکومت ما است. برای همین او را تبعید کرد. بعد هم اعلام کرد که هیچ کس برای بدرقه نرود. برخلاف اینکه عثمان گفته بود که هیچ کس برای بدرقه نرود. اما علی ابن ابیطالب، عقیل برادرش، عمار یاسر، امام حسن و امام حسین حکومت نظامی را شکستند و برای بدرقه‌ی ابوذر رفتند. نزدیک دروازه‌ی شهر هرکدام یک چیزی گفتند. اما امام حسین فرمود: «یَا عَمَّاهْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَادِرٌ أَنْ یُغَیِّرَ مَا تَرَى وَ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فِی شَأْنٍ» (کافی/ ج‌8/ ص‌206) عموجان خدا می‌تواند حکومت‌ها را عوض کند. چهره‌ها را عوض کند. خدا می‌تواند خیلی چیزها را زیر و رو کند. بنابراین نگران نباش از کسانی که از روز اول با تو مخالفت می‌کردند. اگر کسی نزد شما آمد و گفت: گناه کردم، فوراً به او نگاه نکن. چون ممکن است خجالت بکشد. به او نگاه نکن و بگو: من تو را حلال کردم.
دزدی را نزد امیرالمؤمنین آورده بودند. خود دزد آمد گفت: یا علی «إِنِّی سَرَقْتُ فَطَهِّرْنِی» (بحارالأنوار/ ج‌41/ ص‌202) من اشتباه کردم. دزدی کردم. سرقت کردم. من را پاک کن. یعنی هر دو دست من را قطع کن. حضرت خواست طفره برود. گفت: شاید قیمتش کم بوده است و در حد نصاب نبوده است. گفت: آقا قیمت آن زیاد بوده است. من دزدی کردم. دست من را قطع کن. حضرت علی دستان او را قطع کرد. دزد داشت تعریف می‌کرد که علی ابن ابیطالب عزیز، نور چشم من دستان مرا قطع کرده است. امام حسن و امام حسین این صحنه را دیدند. به پدر خود گفتند: چرا دست او را قطع کردی. او در کوچه ستایش تو را می‌کند. دارد از تو تعریف می‌کند. حضرت گفت: او را بیاورید. رفتند آن کسی را که دستش قطع شده بود، آوردند. حضرت فرمود: من دست تو را قطع کردم. تو داری از من تعریف می‌کنی. «قَطَعْتُکَ وَ أَنْتَ تَمْدَحُنِی فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّکَ طَهَّرْتَنِی وَ إِنَّ حُبَّکَ قَدْ خَالَطَ لَحْمِی وَ عَظْمِی فَلَوْ قَطَّعْتَنِی إِرْباً إِرْباً لَمَا ذَهَبَ حُبُّکَ مِنْ قَلْبِی» (بحارالأنوار/ ج‌41/ ص‌202) گفت: شما دست مرا قطع کردی اما در عوض من دیگر به جهنم نمی‌روم. «وَ إِنَّ حُبَّکَ قَدْ خَالَطَ لَحْمِی وَ عَظْمِی فَلَوْ قَطَّعْتَنِی إِرْباً إِرْباً لَمَا ذَهَبَ حُبُّکَ مِنْ قَلْبِی» عشق تو در خون و پوست من جا افتاده است. او دزد بود. علی ابن ابیطالب هم دستش را قطع کرد. اما می‌گفت: دل از تو نمی‌کنم. البته آدم هم داریم که اگر یک اتفاق کوچک برایش بیفتد، دست از خیلی چیزها می‌کشد. خدایا جلسه‌ی من سنگین بود. با لباس مشکی برگزار کردیم و خنده نداشت. البته باید همینطور باشد. من از مسئولین این مسجد که جلسه‌ی ما در آن برگزار شد، تشکر می‌کنم.
ما دو نوع مسجد داریم. 1- مسجد زنده 2- مسجد مرده. مسجدی که همه‌ی آنها پیر باشند، مسجد مرده است. مسجدی که در آن جوانان بیشتر باشند، مسجد زنده است. مسجد باید زنده باشد. پیرها دیگر موجه هستند. باید جوانان را دریابیم. خوشا به حال مسجدهایی که زنده هستند. چون محرم و صفر است و بحث ما کمی جدی بود از شما معذرت می‌خواهم. انشاءالله وقتی محرم و صفر تمام شود وضع ما تغییر می‌کنم.
خدایا بر عذاب آنهایی که ما را سیاه پوش کردند و دل ما را سوزاندند و اشک ما را جاری کردند، لحظه به لحظه بیفزا. خدایا جزای اشک‌های پاک مؤمنین را بازشدن راه کربلا قراربده. نسل جدید ما را در برابر همه تهاجمات و خطرها حفظ بفرما. به نسل کهنه و قدیمی ما که ما را تربیت کردند، جزای خیر بده. هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی به ایمان، علم، عمل، اخلاص، عمق و برکت کار ما بیفزا. به همه‌ی خانواده‌های شهدا صبر و اجر زیاد مرحمت بفرما. رهبر ما، امت ما، کشور ما، نسل و ناموس ما و عقاید و افکار ما را حفظ بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment