موضوع: امام حسین(ع)، قیام مختار-2
تاریخ پخش: 71/05/01
بسمالله الرحمن الرحیم
1- مردم کوفه بعد از عاشورا تغییر کردند
معمولاً بعد از عاشورا مىطلبد که انسان یک بحثى بکند راجع به اینکه بعد از عاشورا چه اتفاقاتی افتاد؟ در جلسه قبل گفتیم که مردم کوفه آنطورى که مىگویند بد بودند. آنقدر بد نبودند. در طول تاریخ، در یک برههاى از زمان خیلى بد شدند. مثل غذایى که یکباره طعمش برمى گردد. وقتى امام حسین شهید شد، اینها یکباره برگشتند. «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ» (انبیا/64) خودشان برگشتند و گفتند: این چه کارى بود که کردیم؟ یعنى آدم اگر ذاتش بد باشد وقتى هم گناه مىکند، کیف مىکند که گناه کرده است. مىگوید: خوب شد که گناه کردیم. اما آدم وقتى تقوى داشته باشد «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا»(اعراف/201) مومن وقتى هم که گناه مىکند ولو بعد از بیست سال یادش مىافتد ناراحت است. اصلاً حدیث داریم که اگر خواستید ببینید که مومن هستید یا منافق، ببینید وقتی یاد گناه مىکنید، غصه مىخورید؟ اگر یاد گناه کنى و بگویی: خوب کردم. باز هم مى کنم. منافق هستی.
«وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا»(آل عمران/135) یک موجى پیش آمد و مردم یکباره منحرف شدند. بعد از آنکه خون امام حسین ریخته شد، تازه فهمیدند که چه کردند؟ خونها جوشید و یک گروه چهار هزار نفرى به نام توابین در کوفه پیدا شدند. گفتند: ما به خاطر غلطى که کردهایم ساکت نشستیم و کربلا نرفتیم و از امام حمایت نکردیم. باید با حکومت مبارزه کنیم تا کشته شویم. علیه حکومت حرکت کردند و در یک حرکت سه هزار و سیصد نفر از آنها شهید شدند و باز هفتصد تا از آنها ماندند و به مختار گره خورند. باز به انقلاب ادامه دادند.
به هرحال این را مىخواهم بگویم که بعد از ماجراى کربلا در مردم کوفه یک ولولهاى افتاد و در آنها یک گروهى به نام گروه توابین پیدا شدند. در جلسه قبل بحث مختار را مىکردیم که این بحث ناتمام ماند. امروز مىخواهیم ادامه آن را بگوییم. مختار از قبیله سقیف بود. بسیار شجاع و دلاور بود. خلاصه توانست شاخه گاو بنى امیه را بشکند. و لذا روز عاشورا امام حسین فرمود: من هر چه حرف مىزنم شما گوش به حرفهاى من نمىدهید. انشاءالله آن کسى که قرار است از سقیف بر شما مسلط شود، مسلط شود و حال شما را بگیرد. مختار کوچک بود و به خانه حضرت زهرا آمده بود. حضرت زهرا(س) خیلى احترام مىکرد و مىگفت: این انتقام خون حسین را خواهد گرفت. امام باقر دوبار فرمود: رحم الله مختار! رحم الله مختار! خدا مختار را رحمت کند. او بالاخره توانست انتقام آنها را بگیرد. علىای حال یک قهرمانى پیدا شد که تمام اینهایى را که در کربلا بودند گرفت و قلع و قمع کرد.
2- خدا انتقام میگیرد
حالا ما این مطالبى را که مىخواهیم بگوییم، دنباله ماجراى کربلا است. حالا ماجراى کربلا به کجاى قرآن مىخورد؟ گفتیم: که به بحث انتقام مىخورد. انتقام «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ»(سجده/22) قرآن مىگوید: ما از مجرمین انتقام مى گیریم. یک شترى را در کربلا گرفتند که برای امام حسین(ع) بود. آن شتر را به کوفه بردند و به افتخار اینکه حسین را کشتهاند، شتر را ذبح کردند و گوشتش را به خانههایی که بغض امام حسین را داشتند، دادند. در خانهها کباب درست کردند. مختار فرمود: هر خانهاى که به افتخار شهادت امام حسین دود کباب در آن بلند شده است من آن خانه را خراب مىکنم. خانهها را خراب کرد و فرمود: هرکسى که از آن کبابها خورده است، باید کشته شود. اگر به عشق شهادت، به شکرانه شهادت کباب را خوردهاند باید کشته شوند. «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ»(سجده/22) خدا انتقام مىگیرد. اینطور نیست که جاوید شاه باشد. مرگ بر شاه هم هست. قرآن مىفرماید: کسانى که «الَّتىِ لَمْ یخُْلَقْ مِثْلُهَا فىِ الْبِلَدِ» (فجر/8) «وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جَابُواْ الصَّخْرَ بِالْوَادِ» (فجر/9) حتى آنهایى که دل کوه را سوراخ مىکرند و جاى امنى درست مىکردند، ما حال آنها را هم مىگیریم. قرار نیست که کسى به گردن کلفتى، به قدرت خود تکیه کند.
ابن زیاد فرماندار کوفه بود. نشسته بود و با اشراف نهار مىخورد. گفت: حالا که من دارم غذا مىخورم سر امام حسین را بیاورید که من با لذت غذا بخورم. وسط غذا خوردن سر امام حسین را آوردند. شش سال گذشت و مختار آمد و سر ابن زیاد را برید. صبر کرد که وقتى امام سجاد و اهل بیت غذا مىخورند، سر را ببرد. امام سجاد فرمود: سر ابن زیاد را بیاورید. یعنى سر غذا خوردن سر امام حسین را برای ابن زیاد بردند. مختار هم سر غذا خوردن سر ابن زیاد را براى امام سجاد(ع) برد. بعد از شش سال، روز عاشورا ابن زیاد کشته شد. یعنى ابن زیاد روز عاشورا امام حسین را شهید کرد. در روز عاشورا هم خودش هلاک شد. مختار خیلى چیزهاى تازهای دارد. براى خود من تازگى داشت.
3- وضعیت حاکمیت کشورهای اسلامی بعد از مرگ یزید
حالا، این کشورهاى اسلامى وقتی یزید مرد دو قسمت شد. یک قسمتش حجاز و عراق بود. یک قسمت هم شام است. یزید یک پسر داشت. پسر یزید خوب بود. «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّت»(انعام/95) تفسیر شده است که گاهى بچه خوب از آدم بد درست مىشود. یزید آدم بدى بود اما پسر خوبى داشت. یزید که به درک رفت، پسر یزید بالای منبر رفت. او هم اسمش معاویه بود. هم پدر یزید معاویه بود و هم پسرش معاویه بود. معاویه بالای منبر رفت. معاویه پسر یزید گفت: خدا پدر من را لعنت کند. خدا جد من معاویه را لعنت کند. حکومت برای اهل بیت است.
بنابراین وقتى مردم فهمیدند که پسر یزید بنا ندارد که حکومت کند، آنوقت افراد آمدند. شخصى به نام مروان در شام بود. مروان آمد و منطقه شام را گرفت. شخصى هم در عراق بود که عبدالله بن زبیر نام داشت. همه اسم طلحه و زبیر را شنیدهاید. این عبدالله پسر زبیر است. یعنى وقتى دیدند که یزید نیست و پسرش هم نیست، بلاد اسلامى دو قسمت شد. مروان قسمت شام را گرفت. ابن زبیر هم حجاز را گرفت. عراق دو قسمت دارد. عراق یک منطقه به نام کوفه دارد. یک منطقه به نام بصره دارد. مصعب برادر عبدالله بود. عبدالله که رییس شد این منطقه حجاز را خودش گرفت و منطقه عراق را به مصعب داد. مصعب استاندار بصره بود و مختار هم در کوفه قیام کرده بود. پس چه شد؟ یزید مرد. کشور دو قسمت شد. شام را مروان گرفت. حجاز را هم ابن زبیر گرفت. بعد از ابن زبیر برادرش مصعب را استاندار عراق کرد. عراق دو تکه شد. مصعب حاکم بصره شد.
مختار کوفه را گرفت. مختار که بود؟ یک قهرمانى که گفت: من حال تمام کسانى را که به کربلا آمدند و امام حسین را کشتند، مىگیرم. حالا شعار چه بود؟ شعار این بود. در جنگ بعد شعار این بود. وقتی زید پسر امام زین العابدین قیام کرد شعار این بود. برای مختار هم شعار این بود. امام زمان هم که ظهور کند شعار انقلاب این است. یا منصور انف! یعنى شمایى که پیروز هستید یعنى بکشید. یعنى رزمندگان به پیش! این معنایش است. یک شعار دیگر هم داشتند. «یا لثارات الحسین» یعنى ما آمدهایم انتقام خونى را که از امام حسین ریخته شد بگیریم.
جالب این است که تمام حرکتها وقتى مىخواهد شروع شود، به کربلا سر قبر امام حسین مىآمدند. آنجا وعده گاه بود. آنکه در مفاتیح مىخوانیم زیارت اربعین علامت مومن است. چون آنجا وعدگاه بود. از همه دنیا به آنجا مىآمدند و به همین خاطر قبر امام حسین آدم را داغ مىکرد. متوکل عباسى هفده بار قبر امام حسین(ع) را خراب کرد ولى مسجد مىساخت. مىگفتند: این کار چیست؟ گفت: به خاطر اینکه مردم ذکر مىگویند و چرت مىزنند و کارى به حکومت ما ندارند. مردم سر قبر امام حسین مىروند و داغ مىشوند و حکومت را به هم مىزنند. بنابراین مسجد بسازید. قبر امام حسین را نسازید. چونکه ما کارى به دین مردم نداریم. دینى که مردم را داغ کند براى ما مزاحم است. اگر مردم داغ نشوند، هر چه مىخواهید بسازید. آن دینى براى ما خطرناک است که مردم داغ شوند.
4- باید هر حرکتی با اجازه امام و در زمان غیبت با اجازه مرجع باشد
مختار خیلی عظیم و شاعر و سخنور و شجاع و قهرمان بود و خیلى کمال داشت. اما در عین حال باید مسائل سیاسى را بپرسد. از طرفى هم امام سجاد در خفا بود. چون وقتی امام حسین را کشتند، حکومت بنى امیه حسابى سوار شد. برای همین مختار از طریق محمد بن حنفیه که برادر امام حسین بود و از یک مادر دیگر بود، سوالاتش را از امام سجاد مىپرسید. مىگفت: آقا اگر یک چنین حرکتى بکنم جایز است یا جایز نیست؟ بنابراین کارهایش زیر نظر بود.
خدا نواب صفوى را رحمت کند، قیام کرد و یک جانورهایى را هم کشت. اما برای کارهایش از مرحوم آیت الله صدر اجازه مىگرفت. یعنى یک واسطه برده بود که از آیت الله صدر که یکى از مراجع تقلید در قم بود سوال کند. پدر امام موسى صدر مرجع تقلید بود و مرحوم نواب صفوى از ایشان مىپرسید که این کار شرعى است یا شرعى نیست؟ گاهى وقتها رابط آیت الله مدنى شهید محراب بود. علىای حال اگر کسى خواست که دست به یک انقلابى بزند، حتى اگر خواست که یک سیلى به کسى بزند، این نمىگوید: آقا بریم او را بزنیم. این باید به یک جایى وصل باشد. بالاخره بزنیم یا نزنیم؟ چون نمىشود همینطورى آدم یک کارى بکند. باز غلط در مىآید.
مثلاً امسال کسی یک پیرمردى را به مکه میبرد. یک روز باید بروند و سنگ بزنند. این سنگ رمز تنفر است. یک علامت است. مثل اینکه وقتی شاه به جایی میرفت به ماشین او سنگ مىزدند. این یک رمز تنفر است و از علامت و یادگارهای حضرت ابراهیم است. این سه روز باید بیاید و سنگ بزند و هر روز هفت تا سنگ را بیاندازد. مىگفت: من صد تا سنگریزه برداشتم و گفتم: من به یکبار همه را مىزنم. بعد دیده بود که خلوت است، گفته بود که سرمان هم مىتراشیم. سر را که نمىشود تراشید. اول باید سنگ زد و ذبح کرد. بعد باید سر را تراشید.
مثل آدمى که وارد حمام مىشود مىبیند که دلاکى مىکنند. اول صابون بزند و بعد زیر دوش برود. این یعنى اینکه کار باید فرمول داشته باشد. مثل اینکه اول شماره خانه را بگیریم و بعد 021 را بگیریم. اینطور که نمىشود. افرادى هستند که اگر کارشان روى فرم نباشد به هم میریزند. مثل کارهاى مادى که یک فرمول دارد. اگر سوییچ ماشین دندانه هایش زیاد و کم باشد، ماشین روشن نمىشود. کار فقهى هم فرمول دارد. اگر جابجا کنى جواب نمىدهد. باید روى فرمول خودش باشد. باید طبق قانون الهى و آسمانى باشد و از ولى خدا و از ولى امر زمان استفاده کند.
مختار کارهایش را از امام زین العابدین مىپرسید. مختار وجوهات شرعى و هدایای زیادی را براى امام مىفرستاد. مختار با سه گروه دعوا مىکرد. مختار سه تا برخورد داشت. اولین برخورد با طرفداران یزید بود. همان هایى که به کربلا آمده بودند تا امام حسین را بکشند. آنها در کوفه بودند. حالا یک قصه هم برایتان بگویم. یادم هست که سال گذشته هم من این را در همین ایام گفتهام. ولى حالا یک سال گذشته است و اشکال ندارد که تکرار کنم.
مرحوم میرزا خلیل کمرهاى گفت. من این را جاى دیگرى هم ندیدهام. حرف تازهای است. ایشان مىگفت: چطور توانستند هفتاد هزار نفر آدم را یک مرتبه به کربلا بفرستند؟ فرستادن هفتاد هزار نفر کار خیلى مهمى است. ایشان یک تحلیلى کرده است و اسم تیپ و گردانها و لشکرها را برده است که اینهایى که به کربلا آمده بودند چه کسانى بودند؟ بعد مىگوید: سرپرست اینها استاندارها و فرماندارهایى بودند که زمان حکومت حضرت امیر دسته گل آب داده بودند. برای همین حضرت امیر پست اینها را گرفت. اینها با على بد شدند. ناراحت شدند و به کوفه آمدند و همه دست به یک رفتار سیاسى زدند. بعد وقتى دیدند که پسرش به کوفه آمده است، گفتند: حالا که پسرش به کوفه آمده است، ما هم انتقاممان را از او میگیریم. پدرش ما را عزل کرد ما هم او را عزل میکنیم. بعد میگوید: تمام کسانى که حضرت على به خاطر پستى آنها را عزل کرده بود، عزل شدهها به کربلا آمدند. نیرو گرفتند و به جنگ با حسین(ع) رفتند. وگرنه مگر میشد که هفتاد هزار نفر آدم را به کربلا فرستاد؟
این توجیه مىخواهد. کار مىخواهد. یکباره که نمىشود. مختار با یک سرى از طرفدارهاى یزید بود که به کربلا آمدند. در کوفه یک گروه لشکر شام هم بودند. لشکر شام و حجاز هم بودند. شیرین کارى مختار این بود. علىای حال چون شما در تربیت معلم هستید و انشاء الله فردا معلم مىشوید بگذارید یک جمله برایتان بگویم.
5- جنگ مختار یکی از مهمترین جنگهای شیعه
مهمترین جنگ شیعه در طول تاریخ چه بوده است؟ جنگى بوده است که مختار با لشکر شام کرده است. خیلى مهم است. مختار بیست هزار نفر را راه انداخت و از شام هشتاد هزار نفر راه افتادند. جنگ هم روز عاشورا بود. منتها شش سال بعد از عاشوراى امام حسین، بیست هزار نفر، هشتادهزار نفر را کشتند. هیچ زمانی را خدا خلق نکرده است که هشتاد هزار نفر از طرفداران یزید در نصف روز مثل برگ درخت روى زمین بریزند.
جنگ، جنگ خیلی مهمى بود. مهمترین جنگ ما، جنگ بدر بوده است. تازه جنگ بدر یک بر سه بود. یعنى مسلمانها سیصد نفر بودند و مشرکان هزار نفر بودند. ولى اینجا طرفداران امام حسین بیست هزار نفر بودند. بیست هزار نفر، هشتاد هزار نفر را قلع و قمع کردند و در طول تاریخ اسلام چنین جنگى صورت نگرفته است. این نکته باشد که این را به عنوان یک سوال ایدئولوژیکى مطرح کنیم. مهمترین جنگ حق علیه باطل چه جنگى است؟ از نظر آمار هلاک شدهها، مهمترین جنگ، جنگ مختار با طرفداران یزید بوده است. ضد انقلاب را گرفت. منتها هرکسى را که مىگرفتند، مىگفت: ببینید این در کربلا بوده است یا نه؟ اگر در کربلا بوده است اعدامش کنید و اگر در کربلا نبوده است ضمن اینکه طرفدار و هوادار یزید است کاری با او نداشته باشید.
حالا یک نکتهی شیرین براى شما بگویم. ابن زیاد هم جزء هشتاد هزار نفر بود. مختار طرفداران یزید را قلع و قمع کرد. بیست هزار نفر از کوفه، هشتاد هزار نفر را قلع و قمع کردند. مىارزید که آدم به خاطر شش سال امام حسین را بکشد؟ گاهى وقتها آدم حساب مىکند که براى چه و براى چه کسى این کار را کردند؟ البته حالا اینجا خیلى هم تعریف مختار را نکنیم. فرمانده این بیست هزار نفر پسر مالک اشتر بود. مالک اشتر خودش یک قهرمان بود. یار حضرت على بود. پسرش هم قهرمان بود. یار مختار بود. فرمانده بیست هزار نفر حزب اللهى پسر مالک اشتر بود. از این لشکر شامى که جمعیتشان هشتاد هزار نفر بود، یک افسر رشیدى نزد پسر مالک اشتر آمد. یعنى فرمانده آن حزب باطل نزد فرمانده حزب حق آمد و فرمود: من با تو هستم. آن هم یک آدم تیز هوشى بود. چند بار امتحان کرد و دید که نه واقعاً وفادار است. گفت: پس چه مىکنى؟ گفت: تمام بیست هزار نفر به سمت مشرق حمله کنید. من فرمانده سمت چپ لشکر هستم. من به سربازها مىگویم: که دست از پا خطا نکنند. یعنى آنها را نگه مىدارم و شما مىتوانى نیرویت را روى یک سمت متمرکز کنی. این گروهى که من فرماندهاش هستم با تو راه مىآیم و بالاخره این هم یکى از موفقیتها بود.
گاهى وقتها در میان لشکر باطل یک نفر حزب اللهى پیدا مىشود و از پشت ضربه مىزند. ابن زیاد که از بین رفت، زن او نزد پسر مالک اشتر آمد و گفت: شما فرمانده حزب الله هستید؟ گفت: بله! پسر مالک اشتر هستید؟ گفت: بله! قائم مقام مختار هستید؟ گفت: بله! گفت: شما ابن زیاد را کشتید. اما من که زن او هستم چه تقصیرى دارم که آمدهاند و پنجاه هزار درهم از پولهاى من را بردهاند؟ گفت: بی خود بردهاند. زن ظالم گناهى نکرده است. ظالم را بگیرید و اعدامش کنید. اگر شوهر یک نفر ظالم است و او را اعدام کردید، با زنش کار نداشته باشید. زنش محترم است. گفت: چه کسى برده است؟ گفت: سربازها آمدهاند و بردهاند. مىگویند: به عوض پنجاه درهم، صد درهم به زن ابن زیاد داد و بعد هم گفت: ایشان را با اسکورت به بصره ببرید و به فامیلش تحویل بدهید. جسارت و توهین به زن درست نیست. نباید هیچ ظلمى به زن شود. «وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى»(اسراء/15) حساب این جداست.
6- آدم از فردا خبر ندارد، زود عوض میشود
من چند دقیقهای دربارهی شمر برای شما بگویم. ایشان اول شیعه على بن ابیطالب بود. این شیعهها یک تکانى خوردند. به امیرالمومنین گفتند: چقدر مىگویى: «هْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» (فاتحه/6) تو که خوب هستى. گفت: من تا امروز خوب هستم و خبر از فردا ندارم. آدم زود عوض مىشود. من در یک پروازى دیدم دو نفر دوست با هم صحبت مىکردند. مهماندار هواپیما آمد و یک آب میوه به یکی از این جوانها داد. آن دوست دیگر یک مرتبه بلند شد و گفت: اینجا هم تبعیض است. خلاصه خیلی داد و فریاد کرد. یعنى با نصف لیوان آب پرتقال دوستىها به هم میخورد. این چه دوستى مىشود؟ آدم از فردا خبر ندارد. خدا شهید مطهرى را رحمت کند. میفرمود: هرکسى که مىخواهد ببیند دین دارد یا نه؟ ببیند که چه خوابى مىبیند. چون گاهى وقتها در طول روز میگوید: آقا التماس دعا! آقا ما را فراموش نکنید. آن وقت شب در خواب میبیند که زنا کرد. آدم کشت. این عجب جانورى است. هرکسى که مىخواهد ببیند که جانور است، ببیند که چه خوابى مىبیند. خیلى به التماس دعاهاى روز توجه نکند. مرحوم مطهرى مىگفت: حقیقت ما در خواب لو مىرود. در بیدارى معلوم نیست که چه کسى هستیم و چه کاره هستیم؟
شمر اول شیعه بود و در جنگ صفین از طرفدارهاى حضرت على بود. بعد به سمت معاویه رفت. اموی شد. کارهایش را بگویم. در شهادت حضرت مسلم بن عقیل سهم داشت. ممکن است که الآن یک عدهای ندانند که یزید چه کسی بود؟ ابن زیاد چه کسی بود؟ شمر چه کسی بود؟ عمر سعد چه کسی بود؟ یزید شاه بود. ابن زیاد فرماندار کوفه بود. شمر قاتل بود. عمر سعد فرمانده لشکر بود. شغل این سه نفر را حفظ کنید. چون گاهى وقتها آدم اشتباه میکند. هم در لقبهاى بد اشتباه میکند. هم در لقبهای خوب اشتباه میکند.
گاهى ابن زیاد شک مىکرد که جنگ را شروع کند یا نه؟ شمر مىآمد و کیش کیش مىکرد. شب عاشورا عجله داشت. همینکه امام حسین گفت: روز عاشورا جنگ کنیم. شمر مىگفت: همین امشب جنگ کنیم. یعنى خیلى عجله داشت. دست و پا مىزد که جنگ را زود بیندازد. فرمانده منطقه چپ لشکر یزید شمر بود. روز عاشورا امام حسین اسم چند نفر را برد. یکى از اسم هایى که برد اسم ایشان بود. گفت: شمر مگر تو به من نامه ننوشتى که بیا؟ یکی از افرادى که شخصاً به امام حسین نامه نوشت و گفت: به کوفه بیا ما از تو حمایت مىکنیم، شخص شمر بود. یکی از یارهاى هفتاد و دو تن زهیر بود.
ما سه تا هفتاد و دو تن در تاریخ داریم. در احد هفتاد و دو تن شهید شدند که یار پیغمبر بودند. در کربلا هم هفتاد و دو تا بودند که یار امام حسین بودند. در حزب جمهورى هم هفتاد و دو تن بودند. در تاریخ سه تا هفتاد و دو تن به هم خورده است. این تصادف است یا رمزى دارد که این را نمىدانم. حالا نه مىشود گفت: رمز دارد و نه مىشود گفت: تصادف است. حالا همینطور مىگذریم. شاید هم یک چیزى باشد. زهیر از هفتاد و دو تن بود.
یکى از امتیازات لشکر امام حسین این بود که هریک از رزمندگان، یاران امام حسین در معرکه مىآمدند، اول مىگفت: بدانید قصه این است. در تمام ارتشهای دنیا فرمانده مىگوید: بزن! مىزند. در اسلام نه! آدم باید بداند که چرا مىزند؟ کجا مىزند؟ براى چه مىزند؟ روى چه هدف و انگیزهای میزند؟ و لذا خود امام حسین چند دفعه در ایام عاشورا به اصحابش فرمود: من را مىکشند. در جریان باشید. یعنى مىگفت: هرکس مىخواهد برود، برود. حتى شب عاشورا فرمود: تا تاریک است و چراغها خاموش است اگر مىخواهید بروید، بروید. رودروایسى نکنید. من حکومت را به دست نخواهم آورد. یک وقت نگویید: که کمک امام حسین مىکنیم، یک چیزى به دست مىآوریم ویک چیزى هم به ما مىدهد. یعنى باید بینش باشد. از طرفى به ارتشش فرمود: هر کدام مىروید که صحبت کنید، به طرف بگویید: قصه چیست؟ یک وقت اشتباه نکنید. یعنى باید گفت: «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصیرَه»(یوسف/108) باید حرکتها روى بصیرت باشد.
زهیر داشت با مردم صحبت مىکرد. یکى از یاران امام حسین، جزء هفتاد و دو نفر داشت صحبت مىکرد. حالا زهیر یکى از آن خوش عاقبتها بود. اتفاقاً زهیر از طرفداران بنى امیه بود. یعنى جزء عثمانىها بود. امام حسین داشت به کربلا مىرفت. زهیر هم داشت به کوفه مىرفت. اینها قافله هایشان در یک مسیر بود. اما امام حسین به کربلا مىرفت و زهیر به کوفه میرفت. مثلاً آدم در خیابان دوستش را میبیند. فکر میکند که اگر او را ببیند باید سوارش کند. فوراً برای اینکه او را نبیند روی خود را برمی گرداند. زهیر هم در جاده چنین کرد. یعنى مىخواست فرار کند. بالاخره یک جا امام حسین به یک نفر گفت: برو و به آن بگو که من حسین بن على هستم و دارم به کربلا مىروم. بیا کمک کن. گفت: ولله من مخلص هستم. ارادتمند هستم. یک اسب دارم که به شما مىدهم.
بعضىها که مىخواهند به جبهه بروند، پول مىدهند. مىگویند: هرچه پول بخواهى مىدهم ولى به جبهه نمیآیم. یک نفر به یک تاجر گفت: شما صد هزار تومان پول با شش ماه مهلت به ما بده. گفت: پول نمىدهم اما هر چقدر مهلت بخواهى به تو مىدهم. گفت: آخر مدت به چه درد مىخورد؟ ایشان هم گفت: من اسبم را مىدهم. ایشان فرمود: اگر که نمىآیى اسب خودت هم مال خودت باشد. از اینجایى که زن از مرد خیلى بهتر است، چند جا زن خیلى شیرین کارى مىکند. زن زهیر به شوهرش گفت: نامرد، خوش انصاف! پسر پیغمبر از تو دعوت مىکند و تو من و من مىکنى! بلند شو برو. «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/3) «وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ»(بلد/17) سه «تواصوا» هست. بالاخره این سفارشات زن باعث شد که زهیر بلند شود و به کربلا بیاید و جزء هفتاد و دو تن شود.
7- عاقبت شمر شیعه و زهیر اموی
یعنى ببینید شمر شیعه امام حسین کش مىشود و بعد شتر را هم از کربلا مىآورد و به افتخار شهادت امام حسین میکشد. گوشت این شتر را هم به خانهها میفرستد که کباب بخورند. شیعه حسین کش عثمانى و اموى، حسینى مىشود. مىدانید که زهیر چه کسى بود؟ امام حسین روز عاشورا که مىخواست نماز بخواند، دو نفر آمدند جلوى امام ایستادند که تیر به امام نخورد. یکى از آن دو نفرى که پاسدار امام شد و سى تا گلوله خورد تا امام نماز بخواند، زهیر بود. مىگوید: تیر در سینه من برود و امام بگوید: «ایاک نعبد» (فاتحه/5) یک «ایاک نعبد» امام به کل نمازهاى ما مىارزد. آدم نمىداند. دنیا زود آدم را عوض مىکند. آن پستها خیلى حساس است.
یوسف سه تا صحنه برایش پیش آمد. 1- در چاه افتاد. 2- در زندان افتاد. 3- پست گرفت. در چاه افتاد و یک دعا کرد. در زندان یک دعا کرد. پست که گرفت گفت: خدایا حالا که رییس شدهام مسلمان بمیرم. این «توسلوا مسلمون» دعاى پست است. یعنى پست زود آدم را چپ مىکند.
بگذارید یک حدیث بخوانم. حدیث داریم اگر با یک کسى رفیق هستى، رفیقت رییس شد. با یک کسى دوست هستى و دوستت کسى شد. اینکه مىخوانم متن حدیث است. اگر یک دهم رفاقت قبلى خودش را حفظ کرد، امام مىفرماید: «لیس لصدیق سوء» آدم بدى نیست. یعنى ریاست به قدرى خطرناک است که کسى یک دهمش هم براى کسى باقى نمىگذارد. اگر یک دهم آن مانده است باز هم آدم خوبى است.
در فرودگاه جده یک کسى نزد یک نفر آمد و گفت: سلام! احوال شما چطور است؟ گفت: در این شلوغى چطور تو من را اینجا پیدا کردى؟ گاهى وقتها طرف وقتى رییس شد، دیگر چشمش کسى را نمىشناسد. زهیر این چنین شد و شمر آن چنین شد. زهیر داشت در روز عاشورا حرف مىزد. شمر از آن کسانى بود که زهیر را شهید کرد. شمر روى سینه امام نشست و سر امام را برید. مختار هم روی سینهی شمر نشست و سر او را برید. در عاشورا یازده نفر خیمهها را آتش زدند. مختار هم با یازده نفر خیمهها را آتش زدند. یعنى مختار یک چنین جانورهایى را با یک چنین عنصرهایى از بین برد.
8- شبث بن ربعی و عاقبت او
دیگر چه کسانى را کشت؟ از دیگر افرادى را که مختار کشت، آقاى شبث بن ربعى یا رُبعى بود. این یک جانورى بود. قصهاش را برایتان بگویم که خیلى مهم است. اول از اصحاب على(ع) بود. رزمنده، شجاع و صدیق بود. جزء خوارج شد. ضد على شد. در زمان امام حسن، جزء لشکر معاویه شد. بعد از معاویه جزء حزب اللهىها شد. جزء انقلابیون کوفه شد. به امام نامه نوشت که بیا و ما جزء انقلابیون هستیم. در کربلا دوباره چپ شد. جزء لشکر عمرسعد شد و به شکرانه اینکه توانست امام حسین را بکشد در کوفه یک مسجد ساخت. هفت تا مسجد در کوفه ساختند به شکرانه اینکه توانستند امام حسین را بکشند.
من شبى که شهید مظلوم دکتر بهشتى و هفتاد و دو تن شهید شدند، یادم نمىرود. صبح آنروز یک جایى دیدم که طرفدارهاى بنى صدر شیرینى تقسیم مىکردند. منتها حالا نمىدانستند و بعد هم پشیمان شدند. حالا یا از روى ترس. یا از روى اعتقاد. ولى بالاخره من با چشم خودم دیدم که لذت بردند. هفت تا مسجد ساختند به افتخار اینکه توانستند امام حسین(ع) را بکشند. البته اسمش را هم مساجد ملعونه گذاشتند.
هر کارى که رنگ الهى نداشته باشد ملعون است. مسجد ضرار را خود پیغمبر خراب کرد. حدیث داریم امام زمان(ع) که ظهور مىکند بسیارى از مساجد را خراب مىکند. مىگویند: آقا اینجا مسجد است. مىگوید: بله! اینجا مسجد است ولى مسجد ملعونى است. بانى مسجد این مسجد را ساخت که جنایت هایش را رفو کند. و لذا حدیث داریم اگر جنایت کارى مسجد مىسازد، معمار و مهندس و بنا آن نباشید. چون این مسجد مىسازد که سرپوش باقى جنایت هایش بشود.
به آدمهاى بد سابقه پست نمىداد. مختار وقتى که به حکومت رسید، شریح قاضى یک پیرمرد صد ساله بود که شصت سال قاضى بود. گفت: کسى که در زمان فلانى و فلانى قاضى بوده است من به این پست نمىدهم. دستور مىداد به هر جایى که حمله میکنید، به کودکان کار نداشته باشید. به زنها کار نداشته باشید. به سالمندان هم کار نداشته باشید. جنگ ما یک جنگ انسانى است. حرکت مختار از خطبههاى نماز جمعه شروع شد. نماز جمعه خطبه خواند و بعد از نماز جمعه حرکت کرد. این هم به این معنی است که نماز جمعه خیلی مهم است.
مختار خیلى تواضع داشت. با اینکه خیلى انقلابى بود، آخر عمرش روزه مىگرفت و مىگفت: من به شکرانه اینکه توانستم قاتلین کربلا را بکشم روزه شکر مىگیرم. وقتى که لشکر را مىفرستاد خودش پیاده مىرفت. مىگفتند: چرا؟ مىگفت: این لشکر مىروند که قاتل امام حسین را بگیرند و اینها دارند عبادت مىکنند و من این حزب را و این لشکرى را که مىرود قاتل را بگیرد، من پیاده دارم بدرقهاش مىکنم و مىخواهم با پاى پیاده از اهل بیت حمایت کرده باشم. اهل مشورت بود و به ضعفا خیلى توجه داشت. پول که پیدا مىکرد، به آنهایى که قبل از قدرت به او ملحق شدند بیشتر پول مىداد. به آنهایى که بعد از اینکه دیدند رییس شده است، ملحق شدند حقوق کمتری میداد. مىگفت: شما وقتى دیدید که ما حکومت را گرفتیم، به ما پیوستید. این اعلام همبستگىها دیگر روزهاى آخر است و خیلى خاصیتى ندارد. یک چهارپایهاى بود که مىگفتند: حضرت على(ع) روى آن مىنشسته و قضاوت مىکرده است. این را رنگ مىکردند و با پارچه و سلام و صلوات جلوى حرکت هایشان میبردند و به عنوان صندلی امیرالمومنین آن را حمل مىکردند.
خلاصه مختار پنج تا معاون داشت و رهبر معاونینش، پسر مالک اشتر، ابراهیم بن اشتر بود. مختار خیلى کار کرد. جزء مختار کسى نبود که شاخ بنی امیه را بشکند. شش سال زنان بنى هاشم آرایش نکردند. امام صادق فرمودند: شش سال است که ما غذاى لذیذ نخوردیم. تا وقتى که دیدیم مختار موفق شد قاتلین کربلا را قلع و قمع کند.
9- هرکه برای غیر خدا کار کرد باخت
به هرحال اینها تمام حکومتشان براى دو، سه سال بود. این قصهها را برای چه گفتم؟ مىخواستم تاریخ بگویم. قصه گو هستم. بیکار هستم. عمر شما را براى چه گرفتم؟ مىارزد که آدم فکر کند. گاهى چه چیز را به چه کسى مىفروشد؟ از چه کسى اطاعت مىکند؟ براى چه کسى کار میکند؟ «خاف فاقدون على الغریب» در دعاى معارج مىخوانیم. هرکسى براى غیر خدا کار کرد باخت. اهل کربلا باختند. ضمناً باید سالروز آزادى آزادگان عزیز را تبریک بگوییم. اینها کسانى هستند که هشت سال، نه سال و ده سال کتک و شکنجه را تحمل کردند. انواع سختىها را کشیدند اما خودشان را به کسى نفروختند. امتحان خوبى دادند و آنوقت چه کمالاتى کسب کردند.
چقدر حافظ قرآن داریم. حافظ نهج البلاغه داریم. امسال ما در مکه یک کاروانى بودیم. جمعیت انبوهى از آزادگان بودند که همه آنها به یک زبان، دو زبان، عربى، انگلیسى و فرانسه مسلط بودند. هنر این است. اینها هنرمند بودند که توانستند در ایام شکنجه غیر از ذکر خدا و رشد، کمالاتى را کسب کنند که افتخار ما هستند. منتها یک حرفى را هم آزادگان با ما داشتند. من این حرف را در تلویزیون مىزنم. مىگفت: نمایندگان مجلس یک قول هایى به ما دادند، یادشان رفت. حالا چون به ما گفتند، من هم مىگویم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»