موضوع: امام حسین(ع)، قیام
تاریخ پخش 16/04/59
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی سیدنا و نبینا محمد و علی آله و لعنه الله علی اعدائهم من الآن الی قیام یوم الدین. »
در این برنامه باز به مناسبت این که ایام، ایامی است که با امام حسین(ع) و نام و یاد او سر و کار داریم، میخواهیم درباره قیام امام حسین کمی با هم صحبت کنیم. البته قیام امام حسین را زیاد شنیده اید. اما اینطوری هم که من میگویم بشنوید. برای حرف زدن و برای بیان کردن این روش من میتواند مفید باشد. چون گاهی انسان با اینکه یک مطلبی را شنیده است باز از ابعاد مختلف که میشنود، ممکن یک برداشت تازهای داشته باشد. اصولاً باید حساب کنیم که چطور امام حسین قیام کرد؟ و چرا امام حسن قیام نکرد؟ هر دو از یک جهاتی فرق داشتند و از یک جهاتی هم با هم مشترک بودند. مثلاً معاویه و یزید این ها یک نقاط مشترکی داشتند و یک نقاط استثنایی هم داشتند. چطور امام حسن با معاویه درگیر نشد ولی امام حسین با یزید درگیر شد؟
1- وضع مردم در زمان معاویه
من یک شبحی میکشم از کشورهای اسلامی که میتواند برایتان راهگشا باشد. روی مسئله جغرافیاش دقت نمیخواهیم بکنیم. در این کشورهای اسلامی چندین سال زحمت کشیده بودند تا در خفقان و ترس، جامعه را آن سویی که میخواهند ببرند. وضع جوری شده بود مردم بله قربان گو بار آمده بودند. مثلاً یک روز معاویه هوسش گرفت که روز چهارشنبه نماز جمعه بخواند و بمردم اعلان کرد که ما امروز میخواهیم نماز جمعه بخوانیم! همه گفتند: نماز جمعه برای روز جمعه است، امروز چهار شنبه است. بعد گفتند: نه چون معاویه گفته است نماز جمعه بخوانیم، همه مردم چهارشنبه نماز جمعه خواندند و کسی جرأت حرف زدن نکرد. این چنین خفقانی بود. سالها طول کشید تا مردمی که در رعب و ترس و خفقان بودند، آماده یک نهضت شوند. فقط یک رهبر میخواستند. مثل توتی که رسیده است و فقط یک کسی را میخواهد که یک لگد بزند، تا از درخت بریزد. توت رسیده، منتظر یک حرکت است. پارچه بنزینی بود و فقط یک کبریت میخواست. مردم ناراحت خود مردم به امام حسین گفتند: دل ما با شماست ولی میترسیم. شمشیرمان با آنهاست.
2- نامه یزید به فرماندار مدینه برای بیعت گرفتن با امام حسین (ع)
این بود که یزید وقتی به حکومت رسید در بلاد و کشورها و مناطق نماینده داشت. وقتی به حکومت رسید به همه نماینده ها، یک بخشنامه کرد. بخشنامهاش این بود که: اینجانب یزید به حکومت رسیدم. شما که نماینده من هستید از همه مردم امضاء و بیعت بگیرید که حکومت من اسلامی، انسانی و قانونی است و نامه ها را در همه بلادها پخش کرد. نماینده ها مشغول به گرفتن امضاء از مردم شدند. مثل سابق که امضاء میگرفتند برای حزب رستاخیز. قول بده که تو وارد حزب و فعالیتهای یزید بشوی. یک نامه هم نوشت به فرماندار مدینه، چون در مدینه شخصی بنام امام حسین(ع) بود. نامه نوشت: ای فرماندار! تو تمام حواست جمع امام حسین باشد. چون اگر امام حسین امضاء کند و بیعت کند، مردم هم بیعت میکنند. ای فرماندار مدینه! مقرر فرمودیم که از همه مردم امضاء بگیرند و تو که فرماندار مدینه هستی باید از شخص امام حسین برای حکومت من امضاء بگیری که اسلامی و انسانی و قانونی است.
نامه که آمد فرماندار نامه را خواند و نامه را خدمت امام حسین(ع) برد. امام حسین دید که نامهای آمده که به نفع یزید امضاء بگیرد. نه! هرگز زیر بار یزید نمیروم. فرماندار هم برداشت نوشت، ای یزید: خاطر ملوکانه مستحضر باشد که خلاصهاش امام حسین امضاء کن نیست. یزید هم خیلی ناراحت شد. خشمگین شد و یک نامه دیگر نوشت. فرماندار بی لیاقت! به تو میگویم امضاء بگیر، سهل انگاری میکنی؟ باید امضاء بگیری و اگر امضاء نگیری باید به هر نحوی که هست امام حسین را ترور فوری کنی.
فرماندار دید که دارد هوا ابر میشود و اوضاع به جای باریکی میکشد. مثل اینکه مسئله کشتن و ترور در میان است. دفعه دوم به امام حسین گفت که من مأموریت دارم که اگر شما زیر بار نرفتید و امضاء نکردید، شدت عمل نشان بدهم و. . . امام حسین فرمود: تو حکومت یزید را میخواهی به من تحمیل کنی؟ و امام حسین در یک حالتی قرار گرفت که حالت امام حسین اثر کرد و این آقا جا خورد. امام حسین فرمود: حالا که بناست ترور بشوم و تحمیل بشوم و بناست از من امضاء بگیرند، پس کاری کنم که دست به افشاگری بزنم. حکومت یزید را رسوا کنم.
3- حرکت امام حسین از مدینه به مکه
بالاخره امام حسین از مدینه حرکت کرد و به مکه آمد. خوب حالا چرا به مکه آمد؟ چه وقت آمد؟ چه جور آمد؟ چرا بی خبر رفت؟ چون میدانست نگفته که میرود خیلی ولوله میافتد. مثلاً اگر مردم قم یکبار از خواب بیدار شوند و ببینند رهبر انقلاب در قم نیست، به هر کس تلفن میکنند و میگویند: الو امام تشریف ندارند؟ به شما نگفتند؟ و در فاصله یکروز، تمام ایران ولوله میافتد که امام قم نیست و به کسی هم خبر نداده است.
چه زمانی مکه آمد؟ ما در این ماهی که هستیم اسمش چیست؟ ماه شعبان است. تولد امام حسین(ع) چه وقت است؟ سوم شعبان. امام حسین تولدش سوم شعبان است یعنی 27 روز به ماه رمضان، امام حسین از مادر متولد شد. من و شما وجودمان با نبودمان خیلی فرق نمیکند. یکبار مادر ما را میزاید و یکبار هم میمیریم. یک تولد داریم و یک مرگ! اما مردان خدا تولد مکرر دارند و مرگ هم ندارند. رهبر انقلاب ما چند دفعه تا حالا متولد شده است؟ یکوقت از مادر متولد شده و یک روزی هم که از پاریس به ایران آمد، آن روز هم روز تولد او بود. روزی هم که شاه از ایران رفت آن روز هم روز تولد بود و هر روزی که به یک حادثه نویی دست مییابد، آن روز، روز تولد است.
امام حسین دو تولد داشت یک تولد از مادرش سوم شعبان، 27 روز مانده به ماه رمضان و یک تولد روزی که وارد مکه شد. برای چه؟ برای اینکه در مکه گروهی را تشکیل بدهد و شروع به افشاگری بکند. حاجیها که مکه میآیند، مطالب را برای حاجیها بگوید و دست به یک جنگ سرد و تحریک عواطف و احساسات و بالا بردن رشد فکری و سیاسی مردم علیه نظام موجود باشد. امام حسین سوم شعبان وارد مکه شد. یعنی تولد طبیعی از مادر و تولد انقلابی امام حسین هر دو در یکروز بود! سوم شعبان از مادر متولد شد و بعد از 57 سال، سوم شعبان وارد شهر مکه شد. 27 روز ایستاد تا ماه رمضان آمد. امام حسین ماه رمضان و شوال و ذی القعده هم ایستاد. بعد از ذی القعده ماهی است بنام ذی الحجه، تا هشتم ذی الحجه در مکه ایستاد. از 27 روز به ماه رمضان و تا هشتم ذی الحجه در مکه بود. 125 روز امام حسین در مکه بود. در این مدت چه میکرد؟ کار امام حسین فرد سازی بود. مهره میتراشید. یعنی مردم مکه که میآمدند میگفتند: سلام! حالتان چطور است؟ مشرف فرمودید. به شهر مکه خوش آمدید. من در مدینه تحت تعقیبم. فرماندار مدینه میخواست که مرا بکشد و من آمدم به مکه پناه بردم. اما چرا به مکه پناه آورد؟ در کشورهایی که میگویند بوی آزادی میآید، یک منطقه را بوجود میآورند، مثلاً یک میدانی را باز میکنند و میگویند هر کس هر فریادی، دادی، نعره و انتقادی دارد برود و در همین میدان فریاد بزند. میدان آزادی درست میکنند که همه آزاد هستند در آنجا از هر کس که بخواهند انتقاد بکنند. اسلام یک میدان دارد بنام میدان آزادی، منتها بزرگ است. چهار فرسخ در چهار فرسخ است. لندن میدان آزادیش کوچک است. اسلام یک حرمی بنام حرم امن درست کرده است، شهر مکه میدان آزادی اسلام است. یعنی هر مسلمانی از هر قدرتی و هر صاحب قدرتی هر انتقادی داشت میتواند برود و در آنجا داد بزند و حرفش را بزند و تا مادامی که در آنجا هست کسی حق تعرض ندارد. میفرماید: «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً»(آل عمران/97) هر کس داخل شهر مکه شد در امان است. کسی حق تعرض ندارد. آنجا میدان آزادی است. حتی حیوان آنجا را هم کسی حق ندارد صید کند. حتی گیاه آنجا را هم کسی حق ندارد بچسبد. گیاه مکه را هم اگر چید جریمه دارد. منطقهای است که پرنده و چرنده و انسان و حیوان و هر موجودی در آن منطقه آزاد است. واین از ابتکارات اسلام است. قبل از آنی که کشورها به سرشان بیفتد که میدان آزادی داشته باشند اسلام میدان آزادی داشته است. «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» این آیه قرآن درباره مکه است. «وَ مَنْ دَخَلَهُ» کسی که وارد مکه شد. «کانَ آمِناً»(امن) یعنی امنیت دارد. گیاهش، حیوانش، انسانش.
امام حسین مرکز امنی را انتخاب کرد تا کسی در این مکان امن متعرضش نشود. چند روز در این مکان امن ماند؟ به مدت 125 روز، یعنی تا هشتم ذی الحجه در آنجا ماند.
4- امام حسین و ترک مکه بعد از افشاگری هشتم ذیالحجه
هشتم ذی الحجه میدانید چه زمانی است؟ 2 روز به عید قربان که همه حاجی ها در هر کجای دنیا هستند، در مکه جمع میشوند. از همه نقاط حاجی ها جمع شدند. همه که جمع شدند، امام حسین از مکه رفت. جالب هم رفت. چون رفتنش یک تاکتیک نظامی و سیاسی داشت. ما همینطور ساده میگوییم که وقتی حاجی ها جمع شدند، امام حسین رفت! اما حرکتش کاملاً تاکتیکی و نظامی و سیاسی بود. چون اول اینکه روز حرکت کرد، دوم، از وسط جمعیت رفت، سوم اینکه سواره رفت. چون باز اگر پیاده میرفت، کسی نمیفهمید که امام حسین دارد میرود. میگفتند: شاید میرود که آب بیاورد. قافله هم راه انداخت که به همه حاجیها بگوید دارم میروم. آخر وقتی من لباسم را پوشیدهام و چنین کارهایی کردم، شما همه میفهمید من دارم میروم. اما اگر عبا نبود و کیف هم نبود، میگفتید: قدم میزند. اما قافله راه انداخت، سوار هم شد که به همه حاجیها بگوید آهای من دارم میروم. امام حسین دیگر چه کرد؟ سخنرانی و افشاگری هم میکرد. حاجیها میگفتند: آقا امروز هشتم ذی الحجه و فردا عید قربان است. ما همه از نقاط دور آمده ایم، تو کجا میروی؟ شروع به افشاگری و سخنرانی میکرد. ای مردم! بروید و به ملت بگویید که حکومت یزید اسلامی، انسانی و قانونی نیست. به فرماندارش گفته است مرا ترور کنند. من در مدینه تحت تعقیبم. به مکه پناه آوردهام و الآن هم مأمورین و ساواکیهای یزید آمدهاند که مرا در مکه ترور کنند. من اگر بایستم احترام مکه شکسته میشود، شما هم بروید و این خبر را بدهید. میرفت یک چند قدمی باز میگفتند: آقا کجا میروی؟ همه دارند میآیند شما داری میروی؟ میگفت: بروید بگوئید که دارم میروم، خلاصه یک جوری رفت که همه حاجیها متوجه شدند که امام حسین امنیت جانی ندارد. همه حاجیها میگفتند: حالا که آقا امضاء نکرد ما هم امضاء نمیکنیم. حالا که امام رأی آری به حکومت یزید نمیدهد، ما هم از مکه برگردیم در شهر و بخش و دهمان میگوئیم امام رأی آری نداد و شما هم رأی آری ندهید. همه حاجیها را توجیح کرد. حکومت یزید را مجسم کرد. افشاگری کرد. افکار طاغوتی و فکر یزیدی را مجسم کرد. زحمات رسول اکرم و مکتب غنی اسلام را معرفی کرد و طوری عمل کرد که حاجی ها مثل کپسول خالی که آمده بودند، پر شدند و رفتند. حالا کجا میرود؟ در این 125 روز نامه ها از کوفه سرازیر شد. سرورم شنیدیم که در مدینه تحت تعقیبی و به مکه پناه آوردی؟ به کوفه بیا! اگر نیرو میخواهی هست. همه وابستگی و همبستگی خودمان را به رهبر انقلاب اعلام میکنیم. ای حسین تا آخرین نفس راهت ادامه دارد. ما همه سرباز توایمای حسین، گوش بفرمان توایمای حسین. نامه ها سرازیر شد که چرا مکه رفتی؟ به کوفه بیا! ارتش میخواهی، قدرت مالی میخواهی، باغهای میوه دار میخواهی، یک نامههای زیادی نوشتند و دعوت کردند.
5- امام وقتی از مکه میرود، در راه هم انقلاب فرهنگی ایجاد میکند
تمام مردم بیدار شدند، چون حاجیها همه بعنوان یک خبرنگار سیاسی آمدند. حقایق را از دو لب امام حسین در شهر مکه شنیدند، آگاه شدند و پیام اما حسین را به منطقههای خودشان بردند. همه مردم آگاه شدند که جو سیاسی جوی است که باید نیروها علیه حکومت یزید بسیج بشود. امام حسین یک جوری رفت، که بفهمند ناراحت است. عصبانی است. وقتی امام حسین میرود، در راه هم انقلاب فرهنگی بوجود آورده است. نامه مینویسد. مردم بی خبر را باخبر میکند. همینطور که میرود، نامه مینویسد کهای شخص محترم که در فلان محل هستی؛ بنام خدا، این جانب حسین بن علی، پسر فاطمه زهرا بخاطر حکومت غیر اسلامی و غیر انسانی و غیر قانونی یزید تحت تعقیب قرار گرفتم و به مکه پناه بردم. 125 روز آنجا ماندم. آنجا هم تحت تعقیبم. بدعوت مردم کوفه دارم میروم. هر کس میخواهد بیاید.
امام حسین میدانست قصه چیست؟ میگفت: بله! چهار نفر بیایند و کشته بشوند، موج بیشتری در دستگاه علیه یزید بوجود میآمد یا اگر کشته نشوند میآیند و میبینند برمی گردند و خبرها را میگویند. پس یا شهید یا خبرنگار میشوند. آن زمان که نامه که وارد میشد مردم همه نگاه میکردند، چون یک نامه را وقتی یک اسب سوار میبرد همه مردم میگفتند: چه خبر است؟ میگفت: نامه آوردم. جمع میشدند که ببینند نامه چیست، مثل الآن که یک هلی کوپتر که یک جا مینشیند، همه دورش جمع میشوند. آن زمان یک اسب سوار که نامه میآورد همه دورش جمع میشدند. همه میگفتند ما هم رأی آری به حکومت یزید نمیدهم. حکومت یزید، اسلامی، انسانی، قانونی نیست. نامه ها همه را روشن کرد.
6- امام سجاد و حضرت زینب و کودکان، افشاگر حادثه کربلا
خوب امام حسین چه چیزی و چه کسانی را با خودش برد؟ امام حسین وقتی میخواست از مدینه و مکه حرکت کند دو تا خبرنگار با خودش برد! یک خبرنگار مرد یعنی حضرت سجاد و یک خبرنگار زن یعنی حضرت زینب را با خود برد. امام حسین(ع) چهل، پنجاه نوار هم با خودش برد. این نوارها و فیلمهایی که با خود برد، بچههای کوچولو بودند. بچههای امام حسین آمدند و با چشمها نگاه میکردند. فیلم برداشتند. در مغزشان فیلمها را بایگانی میکردند و برمی گشتند. تا کلیدش را در مغزشان میزدی فیلم شروع به خواندن میشد. آنچه دیده بود و شنیده بود میگفت. این بچههای امام حسین نوارها بودند. که امام حسین این ضبط صوتها و این حلقههای فیلم را به کربلا آورد. هر یکی از این بچه ها وزن ها در یک منطقه شروع به افشاگری کردند. امام حسین غیر از خبرنگار و فیلم و نوار یک مهر هم با خودش برد. مهر کوچک است ولی ارزشش زیاد است. یک نامه بزرگ تا مهر کوچک پایش نباشد، ارزش ندارد. اگر الآن آمریکا به ایران حمله کند، اگر پنج هزار نفر را بکشد برای انعکاس مهمتر است یا اینکه یک شیرخوارگاهی که 20 بچه شیرخواره دارد را منفجر کند؟ انفجار شیرخوارگاه برای استیضاح آمریکا مهمتر است، یا انفجار سینما رکسی که حدود500 نفر در آن بودند؟ اگر چه یک شیرخوارگاه 20 نفر باشد، برای اینکه آدم بگوید اینها وحشی اند، سندش از بزرگها بیشتر است. این است که میگویند بچه شیرخواره مهمتر است. یعی کوچک است اما ارزشش زیاد است.
مهر امام حسین در کربلا که بود؟ حضرت علی اصغر. خبرنگار مرد حضرت سجاد، خبرنگار زن حضرت زینب(س)، بچهها نوارها بودند و مهرش حضرت علی اصغر بود. این ها را با خودش برد. قبل از اینکه به کوفه برسند، به کربلا رسیدند. فرماندار کوفه به فرماندهی حر ارتش جمع کرده بود و جلوی راه امام حسین را گرفت. گفتم نمیگذارم بروی! خلاصه در کربلا این ها را نگه داشتند، جمعیت زیاد شد و در کربلا خونهای مقدس ریخته شد. وقتی کشتند فرماندار و دستگاه و دربار گفتند: حالا که امام حسین را کشتیم، سر بریده این ها را در شهرها میگردانیم. نمیخواهم روضه بخوانم. یعنی بلد نیستم بخوانم. میخواهم که از حرکت امام حسین یک خرده آگاه بشویم. چگونه حرکت کرد و نقشه چی بود؟ اینها میخواستند اوضاع را بهتر کنند، بدتر میشد. این ها زن و بچه امام حسین را با سرهای بریده در شهرها گرداندند که مردم بترسند. همه بدانند که هر کس با دودمان بنی امیه مخالفت کند، به چنین سرنوشتی دچار میشود. این ها را کشتند تا مردم ساکت بشوند. این ها وقتی رفتند، ضبط صوتها همه در خیابانها و کوچههای کوفه روشن شدند. یکمرتبه «بگو مرگ بر یزید» شروع شد. رفتند خوبش کنند که مردم بترسند، مردم بیشتر عصبانی و داغ و انقلابی شدند. فرماندار دید دیگر حریف مردم نیست. الآن است که چماقها را دست بگیرند و بیایند جلوی اینها را بگیرند. گفت پس یک کاری کنیم و این ها زودتر به شام بفرستیم. خدا شام را لعنت کند. هر خبری بود از مرکز میرسید. دستور از مرکز بود. نظیر این کمالی که در دادگاه انقلاب میگفت: من یک مامور ساواکی معمولی بودم، دستورها همه از بالا بود، تصمیم گیریها از بالا بود، من مأمور و معذور بودم. گفتند: اگر زن و بچه امام حسین اینجا باشند انفجار است، زود این ها را به مرکز بفرستید.
7- افشاگری اسرا در راه شام و در شام
باز در راه افشاگری میکردند. بالای شتر، پیاده و سواره سخنرانی میکردند. همه منطقه روشن شد. تمام بلاد و کشورهای اسلامی فهمیدند حکومت یزید اسلامی، انسانی و قانونی نیست. در شام به یزید خبر دادند که اسرا را آوردیم. گفت چه کنیم؟ گفتند این ها را کنار خرابه بنشانید. زن و بچه امام حسین را کنار خرابه نشاندند تا مردم شام بیایند ببینند بترسند. هر کس با دستگاه و با دربارسلطنتی یزید مخالفت کرد، چنین عاقبتی دارد. ای مردم تماشاچی وای بر شما با این رهبری! وای بر شما با این حکومت! یزید چنان است و حکومت چنین است و هدف چنین است. بیدار شدند و بهم تنه زدند و راه افتادند. داغ شدند و جنبیدند. به مرکز خبر دادند که اینها در کنار خیابان دارند افشاگری میکنند. چه کنیم؟ گفت: اینها را در دربار بیاورید، چون این ها اگر در هر مسجدی بروند سخنرانی خواهند کرد. در دربار دو ساختمان بود، یک ساختمان برای یزید بود و یک ساختمان هم زنانه برای خانم یزید. زینب در ساختمان زنانه شروع به افشاگری کرد و زنها را جمع کرد. امام سجاد هم در قسمت مردانه، گاهی وقتها که یزید نبود، در گوش پسر یزید گفتنی ها را میگفت. یزید ظهر آمد خانه و دید که خانمش میگوید: خاک برسرت! انقلاب از دربار شروع شد. از درون جوشید و منفجر شد. گفتند آقا دربار دارد منفجر میشود. خیابانی ها فهمیدند، عوام و کوچه پس کوچه ها هنوز خبردار نشده اند، میخواهیم چه کنیم؟
8- سخنان امام سجاد در مسجد شام
آخرین ضربهای که نشان داد این بود که یک روز جمعه که یزید مسجد میرود، نماز جمعه بخواند، امام سجاد را دستبند به دستش زدند و پا منبر یک آخوند درباری بردند. آخوند دربار بالای منبر رفت و تعریف یزید را کرد. یزید میخواست مردم امام سجاد را در آن قیافه ببینند و بترسند که هر کسی با دربار سلطنتی یزید مخالفت کند چنین میکنیم. آخوند حرف هایش را که زد، امام سجاد سری تکان داد و گفت: میشود از این چوبها بالا بروم، نگفت منبر بروم، چون منبری که حرف باطل روی آن بزنی دیگر منبر نیست. چوب است و برای زیر دیگ خوب است. گفت: از این چوبها بالا بروم؟ گفتند: نه! گفتند: اگر بالا برود، مردم میبینند رنگش پریده، دیگر کسی با دستگاه تو مخالفت نمیکند. امام سجاد بالای منبر رفت. وقتی نشست «فلّما صَعَدَ المنبر» حالا منبر شد چون آدم حسابی از آن بالا رفت. یک جمله گفت و مردم همینطوری نشسته بودند، یکباره دو زانو نشستند. فریاد از مسجد بلند شد. گفتند: آقا این یک دقیقه دیگر بالای منبر باشد تو مرخص هستی. تیر خلاص است. چه کنیم؟ گفتند امام را از منبر پائین میکشیم. گفتند بدتر میشود. به این نتیجه رسیدند که از مذهب علیه مذهب استفاده کنیم. از آخوند علیه آخوند استفاده کنیم. از مسجد علیه مسجد استفاده کنیم. به یک نفر گفتند: اذان بگو! تا اذان صدای امام سجاد را محو کند. تا مؤذن بلند شد و گفت: «اشهد ان لااله الاالله، اشهد ان محمد رسول الله» امام سجاد گفت: این محمد(ص) جد من است، نه جد یزید و من نسل او هستم و پدرم را چنین کشتند. و این لیاقت ندارد و شروع کرد درباره مسائل رهبری و مسائل سیاسی و راه پیغمبر صحبت کرد. دیگر شخص یزید در کشور خودش، پایگاه مردمی نداشت.
9- افشاگری در مجلس یزید با حضور سفرا
حالا چه کنیم؟ گفتند که یک مهمانی درست کنیم. با اطرافیان مشورت کرد، جلسهای و جشنی درست کردند. از کشورها دعوت کردند. خود یزید آن بالا نشست. سفیرها آمدند و اطراف جلسه نشستند. گفت: ای سفیرها به تمام کشورها بگوئید تمام ملت با من خوبند. تمام مردم من را میخواهند. و تمام ملت با من است. چند مخالف داشتیم بنام حسین و اطرافیانش که یک حزب چند نفری بودند. زن و بچه را آوردند و سر امام حسین را هم در طشت آوردند که سفراء ببینند و یزید هم استفاده تبلیغاتی بکند. بگوید: ای مردم! تمام ملت با من خوب هستند چند تا مخالف داشتیم که ملت این مخالفین مرتجع را کشتند. تا قصه چنین شد، بچه های کوچک شروع به افشاگری کردند. یک ذره، یک ذره در جلسه سفیرها هم روشن شدند. همانها که آمدند تحویلش نگرفتند.
در طول تاریخ هزار سال است که با نام امام حسین لعنت بر ظالم شده و به پشتیبانی مظلوم شعار داده اند. روضه یعنی یاد مظلوم را گرامی بدار. الآن خود چپیها دوتا شهید که در زندان دارند، عکسش را پخش میکنند که یعنی آهای ما هم شهید دادیم. نام شهیدان ما گرامی باد. پس همین عکسهایی که پخش میکنند روضه است. منتها روضه ما زبانی است. یعنی مینشینیم نام شهیدانمان را با زبان بیان میکنیم تمام آنهایی که عکس میچسبانند، روضه میخوانند. چون حقیقت روضه این است که نام شهید را گرامی بدار. مردم را به نفع شهید حرکت بده و علیه ظالم بشوران. حالا این کار چه با زبان باشد و چه با زدن عکس، آن وقت من که با زبان میخوانم بمن میگوید: روضه خوان مرتجع، امل قدیمی و خودش روشنفکر میشود. هر کس دلش میخواهد شهید خودش را زنده کند. منتها شهیدان ما کسانی بودند که فضیلت هم داشتند و هر چه از فضیلتشان بگوئیم کم نمیشود. علی ما بیل هم دست میگرفت، فقط کارگر عزیز شعار نمیداد. پیغمبر ما دست کارگر را هم بوسید. تا حالا یک رئیس چپی ها دست یک کارگر را نبوسیده است. ولی خرمن کارگر را آتش زده اند. ما میگوئیم رئیسمان دست کارگر را بوسید و راست میگوئیم. دلیل این هم که میگویند مرتجع این است که راست میگوئیم.
حالا امام حسین چه کرد؟ حرکتش نظام چندین ساله طاغوتی را ریشه کن کرد و این است حرکت امام حسین که چه برای امام حسین ارزش قائل بشویم حق است. کسانی که علاقه به امام حسین ندارند و به علاقمندان امام حسین علاقه ندارند، بلد نیستند. نمیدانند چون اگر بدانند، برای امام حسین پر میزنند. «السلام علیک یا امام حسین»
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»