موضوع: امام باقر(ع)، شخصیت
تاریخ پخش: 77/03/07
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التّقوی»
1- امام باقر(ع)
بینندگان عزیز، این بحث را شب جمعهای میبینند که شب تولد امام باقر(ع) است. بنابراین من مقداری راجع به این حضرت صحبت میکنم. مقداری هم به ادامه بحث حقوق میپردازیم. امامان ما(ع) یک روح هستند در چند قالب، هر کدام در هر زمان، همان وظیفهای را که دارند انجام میدهند. یعنی اگر امام پنجم، در زمان امام حسین(ع) بود همان کار را میکرد. و اگرامام حسین در زمان امام پنجم بود همان کار را میکرد (کار امام باقر را) اینطور نبود که یکی از آن بزرگواران شجاعتر باشد، یکی علمش بیشتر باشد، همگی نور واحد هستند. منتها شرایط زمانی آنها فرق میکرد.
2- نقش مادر در تربیت فرزند
تولد امام باقر(ع): مادر آن حضرت زنی با کرامت و با شرافت بود، مسئله مادر خیلی مهم است. من راجع به مادر یک چیز بگویم: ما راجع به نماز یک سئوال از بچهها کردیم که: در کجا نماز را یاد گرفتید؟ (خانه، مدرسه یا مسجد) اکثرشان گفتند: در خانه، وقتی پرسیدیم: از چه کسی یاد گرفتی؟ اکثرشان گفتند: از مادرمان، یعنی یک دختر نماز خوان مادر یک نسل نماز خوان است. یک دختر تارک الصلوه: مادرش تارک الصلوه است، وقتی از افراد تارک الصلوه و کاهل پرسیدیم: چرا نماز نمیخوانید؟ اکثرشان گفتهاند: در خانه ما کسی نماز نمیخواند!
مسئله مادر مسئله مهی است. خلق و خو و روحیات مادر (وراثت) خیلی در فرزندان مؤثر است. و لذا تربیت یک دختر مساویست با تربیت چند دختر. میگویند: اگر میخواهید جامعه فاسد شود دخترها را فاسد کنید: اگر مادر فاسد باشد جامعه فاسد میشود. واگر میخواهید جامعه صالح شود باید مادرها صالح شوند.
امیرالمؤمنین علی(ع) وقتی میخواستند ازدواج کنند فرمودند: یک زنی برای من انتخاب کنید که شجاع باشد، تا فرزندش ابوالفضل(ع) شود. یکی از فرزندان امام علی(ع) (غیر از امام حسن امام حسین و ابالفضل علیهم السلام) در جنگ میترسید. حضرت به او فرمود: «أَدرَکَکَ عِرْقٌ مِنْ اُمِّکَ» (شرحنهجالبلاغه ابن ابىالحدید/ج1/ص243) ترست از مادرت است. تو هم اگر مادرت مثلام البنین و زهرا(ع) بود، شجاع میبودی. مادر ترسو، بچه ترسو، مادر متدین، بچه متدین، … مادران امامان ما (علیهم السلام) همگی زنان وارستهای بودند. و جالب این است که مادر شش امام ما کنیز بودهاند! و این مهم است. از این میفهمیم که نگویید: فلانی کنیز یا برده است، ممکن است یکی کنیز باشد ولی فرزند خوبی داشته باشد.
گاهی برخی میگویند: من! بروم دختر فلانی را بگیرم؟! پدرش فلان شغل را دارد! من میخواهم دختر معاون کارخانه … را بگیریم! به آنها باید گفت: ممکن است یک دختر گمنام، برای شما نسلِ خوبی بوجود آورد و یک دختر مشهور، نسل جانوری: خیلی روی این که پدرش چه نامی دارد یا چه آدمی دارد، حساب نکید. در ازدواج، عنوانها را کنار بگذارید. روی ارزش خودِ طرف فکر کنید، نه روی اینکه دختر کیست یا پسر کیست! انتخابِ همسر خیلی مهم است.
3- نقش همسر در زندگی
قرآن در انتخاب همسر میفرماید: محور را تفکر قرار بده. «وَ لَأَمَهٌ مُؤْمِنَهٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَهٍ» (بقره/221). کنیز باشد و ایمان داشته باشد بهتر از این است که آزاد باشد و بی دین باشد. دختر پاکی که بیجهاز باشد هزار برابر شرافت دارد بر دختری که جهیزیهاش خیلی است اما کمالاتش ضعیف است. من شنیدم که: جمعی از اساتید دانشگاه ستاد درست کردهاند به نام ستاد مشورت. دختر و پسری که همدیگر را میپسندند (ممکن است گول بخورند) به اساتید میگویند و آنها کارشناسی میکنند (روحیات، آرزوها و…) برخی روی خیالات و آرزوهایی دست به ازدواج میزنند! اگر بنده در تلویزیون خوش اخلاق هستم معنایش این نیست که در خانه هم همینطور هستم. ممکن است پدر مجتهد باشد و فرزندانش جور دیگری باشند! و بالعکس. خلاصه خیلی دقت لازم است در انتخاب همسر. شناخت باید عمیق باشد، شناخت با یک بستنی و قصه و پارک و کتابخانه و… برخی از این جوانها وقتی میخواهند ازدواج کنند فکر میکنند ازدواج فقط مال الان است، ازدواج مال قیامت است. چون ازدواج چندین نسل بوجود میآید. یعنی شما سرمایه گذاری میکنید برای طول تاریخ، نه برای امروزتان؛
مادر امام باقر(ع) نشسته بود کنار یک دیواری دید دیوار دارد کج میشود: «قَالَتْ بِیَدِهَا لَا وَ حَقِّ الْمُصْطَفَى مَا أَذِنَ اللَّهُ لَکَ فِی السُّقُوطِ فَبَقِیَ مُعَلَّقاً فِی الْجَوِّ حَتَّى جَازَتْهُ فَتَصَدَّقَ أَبِی عَنْهَا بِمِائَهِ دِینَارٍ» (کافی/ج1/ص469) به دیوار اشاره کرد و گفت: به حق رسول اکرم(ص) بایست! خداوند اجازه نمیدهد که تو روی سر ما بریزی. مادر اشاره کرد و دیوار همانطور کج ایستاد. رفت کنار، بعد امام زین العابدین(ع) برای سلامتی همسرش (که دیوار روی سرش نریخته) «فَتَصَدَّقَ أَبِی عَنْهَا بِمِائَهِ دِینَارٍ» صد دینار صدقه داد. از این چه میفهمیم؟ از این میفهمیم: زن میتواند به قدری نزد خدا آبرومند باشد که در طبیعت اثر بگذارد. معجزه معنایش این است که: ولی خدا در هستی اثر میگذارد. قرآن میفرماید: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» (مریم/25) به حضرت مریم(س) میفرماید: درخت خرما را تکان بده (درخت خشک) خرمای تازه برایت میدهد! معنای معجزه همین است. به موسی(ع) میفرماید: عصایت را بزن به سنگ سِفت، از کنار سنگ سِفت «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ» (بقره/60) چشمه آب جاری میشود.
معجزه یعنی اینکه کسی با خدا چنان رابطه داشته باشد که خداوند هستی را در اختیار او بگذارد. کور مادر زاد شفا پیدا میکند. نفسش در او اثر میکند، نگاهش اثر میکند. مگر میشود؟ بله. اولیاء خدا یک مرحلهای را طی میکنند. شاه ارتش داشت اما گریه کنان بیرونش کردند. یعنی تو دلش خالی شد. و مردمی که از یک باتوم میترسیدند چنان جگری پیدا کردند که آمدند در مقابل سخت ترین اسلحهها گفتند: توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد. یعنی میشود یک ولی خدا، میلیونها انسانها را شجاع کند. زینب کبری(س) شب عاشورا خیلی مضطرب بود. چون بار سنگین بود. حضرت سجاد(ع) دستِ مبارکش را زد به سینه حضرت زینب(س)، بعد هم حضرت آرام شد. تمام معجزهها از این نمونه است؛ از این معلوم میشود که امام زین العابدین(ع) چقدر همسرش را دوست داشت که صد دینار برای او سلامتی صدقه داده است. این علاقهها خیلی مهم است.
پیغمبر ما(ص) یک گوسفند ذبح میکرد و میبرد در خانه پیرزنهایی که رفیق حضرت خدیجه(س) بودند. میفرمود: خدیجه از دنیا رفته رفقایش زندهاند، که یاد خدیجه را زنده نگه دارد، یعنی یاد بود.
حدیث داریم که پیغمبر(ص) فرمود: من همسرم را خیلی دوست دارم. و از علامات ایمان است که انسان همسرش را دوست داشته باشد. و باز حدیث داریم که اگر کسی همسرش را دوست دارد به او بگوید که: من تو را دوست دارم.
4- خاطرهای از بنده خدا بودن
من از یک روحانی بزرگواری یک قصهای شنیدم (یکی از مراجع تقلید) آخوند مثلا علی همدانی از علمای هم دورههای امام (ره) بود و ساکن همدان بود. خودم رفتم همدان منزل ایشان و گفتم: من یک چیزی شنیدم، میخواهم از دهان خودت بشنوم. فرمود: چی شنیدهای؟ گفتم: شنیدم زمانی که شما در نجف و کربلا بودید در کربلا وارد حرم حضرت ابالفضل(ع) شدید و دیدید خیلی شلوغ است، گفتید چه خبر است؟! گفتند: یک بچه رفته روی منار گفت بگیرد آجر افتاده و بچه هم از آنجا پرت شده، پدرِ بچه وسط زمین و آسمان به آن بچه گفته بایست، بچه هم وسط زمین و آسمان مانده: آیا خودتان دیدید؟ آیا ممکن است این اتفاق بیفتند؟ با وجود جاذبه زمین چگونه این واقعه روی داده است: فرمود: بله، خودم دیدم. نه فقط من بلکه چندین هزار نفر دیدند. گفتیم: چگونه این واقعه اتفاق افتاده؟ ایشان فرمود: ما هم میخواستیم بدانیم که چکونه او قدرت این کار را بدست آورده؟ رفتیم دیدیم که پدر آن بچه یک حمّال است! ما فکر میکنیم که او حضرت ابوالفضل است یا امام زمان (عج)! دیدیم که نه یک آدم عادی است. به او گفتیم که: تو چکارهی مملکت هستی؟ گفت: من «بنده» خدا هستم. من از اول پانزده سالگی که به تکلیف رسیدم هرچه خدا فرموده انجام دادهام. سعی کردهام گناه نکنم. حالا یک کلمه هم من گفتم و او گوش داد. چقدر شما ندید بدید هستید! آیا این برای شما خیلی سنگین است؟!
روایت داریم که امام باقر(ع) فرمود: «کَانَتْ صِدِّیقَهً لَمْ تُدْرَکْ فِی آلِ الْحَسَنِ امْرَأَهٌ مِثْلُهَا» (کافی/ج1/ص469) مثلِ مادر امام باقر(ع) در کل خاندان نبود. (مادر خوب) نام مادر امام باقر(ع) فاطمه بود. همه امامان ما فاطمه داشتند. حتی یک روایتی داریم که نامش فاطیمات است تمام سلسله سند از فاطمهها است. فاطمه از فاطمهای دیگر از … تمام ناقلین این حدیث فاطمه بودهاند، امام باقر(ع) در کربلا حضور داشتند. (4 ساله بودند) و جزو بچههایی بود که اسیر شدند.
می فرماید: «قُتِل جدی الحسین(ع) وَ لِی أربع سنین»من چهار سال داشتم که جدم حسین در کربلا کشته شد. «وانی لَأَذکُرُ مقتله» من یادم میآید جای قتل او را «و ما نالنا فی ذلک الوقت» حوادث تلخ آن وقت را یادم است. بچههای کوچک حادثه کربلا را بیاد دارند. بگویید فلانی بچه است و نمیفهمد. یکبار به امام حسن(ع) یا به امام حسین(ع) گفتند: شما از کودکیتان با پیغمبر(ص) خاطرهای دارید؟ فرمود: بله. کوچک بودم، زکات را گذاشتم در دهانم، پیغمبر دوید و دهانم را فشار داد و فرمود: زکات بر سّید حرام است، طوری فشار داد و آن را از دهانم بیرون آورد که هنوز هم آن فشار را یادم است.
5- احترام به دیگران
من خودم کوچک بودم، رفتم در مسجد نماز بخوانم. یک پیرمردی در مسجد بود. گفت: بچه که صف اول نمیایستد! دست مرا گرفت و مثل بچه گربه پرتم کرد عقب! هنوز یادم است. این قصه شاید مال 50 سال پیش است. برخوردها در ذهنها میماند. پیغمبر ما(ص) کوچولوها را دوش میگرفت. آن بچهها پیر شده بودند و یکی به دیگری میگفت: یادت هست که من هم روی دوش پیغمبر(ص) بودم؟! افتخار میکردند و این صحبتها از یادشان نمیرفت. امام باقر(ع) نخستین کسی است که هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، فاطمی بود. پدرامام باقر(ع) امام زین العابدین(ع) است و مادرش هم به امام حسن(ع) میرسد.
جابر بن عبدالله انصاری پیرمردی بود. همان پیر مردی که آخر عمرش نابینا شده بود و روز اربعین آمد به زیارت امام حسین(ع). جابر آخرین یار پیغمبر بود. اصحاب به کسی میگویند که پیغمبر را دیده باشد. تقریبا همه اصحاب از دنیا رفته بودند جز جابر. 5-4 نسل از امامان رفته بودند. یکی از آن افراد نادری که زنده مانده بود جابر بود که پیغمبر(ص) به او فرموده بود: جابر! نسلی دارم به نام امام باقر(ع) (محمد بن علی الباقر(ع)) تو او را خواهی دید، وقتی دیدی سلام مرا به او برسان. نگاه کنید! سلام کردن بزرگ به کوچک آینده نگری، پیغام سلام رساندن (اگر میروی فلان جا سلام مرا برسان)، این پیر مرد روزی دوبار میآمد در خانهی امام باقر(ع) را میزد و به امام باقر(ع) سلام میکرد. یعنی چه: نه اینکه تاریخ عوض شده بود! و امام حسین(ع) را به شهادت رسانده بودند و بنی امیه حکومت را گرفته بود. مردم توجه میکردند که تنها یادگار صحابه پیغمبر(ص) چه میکند؟ او عنایت داشت که روزی دو بار بیاید در خانه امام باقر(ع)، در بزند و به این بچه کوچولو سلام کند و دستش را ببوسد و برود و به مردم بگوید: رهبرتان این است. از این معلوم میشود که یک جایی که جو عوض میشود، شما خط حق را دنبال کنید. نگویید: دیگر از… خبر نیست. این حرکتها مردم را متوجه میکند، که فلانی کی بود؟ چرا فلانی در خانه فلانی رفت؟
امام صادق(ع) نشسته بود و عدهای هم دورحضرت بودند یک پسری وارد شد، فوری حضرت ایستاد و نزد خود نشاند. همه گفتند: مگر او چه کسی است؟ امام صادق(ع) جلوی پای او ایستاد! فرمود: این هشام است. نگاه نکنید شانزده ساله است، او چنان میتواند استدلال کند که…
6- استدلال هشام و نیاز به امام
گاهی که امام صادق(ع) میهمان داشت به هشام میفرمود: آن قصه را بگو. این هشام یک شیرین کاری کرده بود و آن را نقل میکرد امام صادق(ع) و مردم خوشحال میشدند و ضمناً جلسه به بطالت نمیگذشت. شیرین کاری او این بود. (شیعه یک عقیدهای دارد. عقیدهی شیعه این است همان طور که پیغمبر را خدا تعیین میکند، امام را هم باید خدا تعیین کند. غیر شیعه میگوید: نه! هر کسی را که کف زدند و صلوات فرستادند، او امام است! میخواهد خدا تعیین کند یا نه). هشام رفت در یک شهری (ظاهراً بصره) رفت نزد آیت الله العظمی شهر بصره! مفتی و رهبراهل سنت، دید مردم دور او نشستهاند او هم نشست، اما چون قدش کوتاه بود روی زانو نشست. گفت آقا اجازه!؟ (اینکه یک بچه جرات کند و حرف بزند خیلی خوب است اصلاً بچههایی که نمیتوانند (جرأت نمیکنند) اذان بگویند فلج هستند. ) آدم باید بتواند داد بزند. او روی زانویش نشست و گفت: یک سوال! او گفت: شما؟! گفت: من یک بچه غریب هستم. گفت: خوب سوالت چیست؟ (جلسه هم جلسهی اشراف، جلسهی خیلی مهم!) هشام گفت: شما چشم دارید؟ گفت: بله، (بعضیها گفتند: آقا! جواب نده، او خل است. گفت: من خل نیستم. ) گفت: با چشمت چه میکنی؟ با چشمم میبینم. گوش داری؟ گفت: بله، گفت: با گوشت چه میکنی؟ گفت: میشنوم. گفت: دست داری، پا داری، گفتند: آقا جوابش را نده، سوالاتش بی خود است. گفت: آقا! آخرین سوال: شما عقل هم دارید؟! گفت: بله، گفت: با عقلت چه میکنی؟ گفت: گاهی چشم و گوش اشتباه میکنند، با عقل به اشتباهم پی میبرم یعنی گاهی چشم آدم چیزی میبیند ولی وقتی به عقل رجوع میکند، عقل میگوید: نه، تو خیال کردی فلان چیز است. یعنی تحلیل میکند. گفت: عقل را چه کسی به تو داده؟ گفت: خدا، گفت: شما چشم و گوش دارید، ولی خدا برای اینکه چشم و گوش شما اشتباه نکند عقل به شما داده، چطور خدا برای اشتباه نکردن چشم و گوش، عقل را میدهد اما برای اشتباه نکردن مردم، امام تعیین نمیکند!!؟ یعنی جامعه بشری از یک انسان کمتر است!؟ آیا جامعه رهبر نمیخواهد؟! یک مرتبه او تکان خورد! شنیده بود که پسری به نام هشام میآید و استدلال میکند و افراد را رسوا میکند، گفت: تو هشام هستی؟! همین هشام وقتی وارد میشود امام صادق(ع) میایستد و از او تجلیل میکند، من وقتی جایی میخواهم کلنگ بزنم میگویم: شاگرد اول دبیرستان کیست؟ میگویم: تو بیا و کلنگ بزن. کسی که شاگرد اول است نباید فقط در فیزیک و شیمی شاگرد اول باشد، در بنیان خانه خدا هم باید اول باشد. بالاخره نسل شما باید در این مسجد باشد. ما باید از افرادی تجلیل کنیم. علت اینکه بچه در تابستان درس نمیخواند این است که ازعلم تجلیل نشده است. شما اگر الآن یک گل بزنید همه دنیا به به و چه چه میکنند اما اگر کاردیگری بکنی تجلیل نمیکنند.
من پریروز کاشان بودم یک جوانی آمد و گفت: ما یک جلسهای برای بچهها داریم. شما هم میآیید؟ گفتم: میآیم. رفتم دیدم: حدوداً دویست نفری در شهرکاشان ما مشغول حفظ قرآن هستند. پانزده نفر ازآنها کل قرآن را حفظ هستند. یک نفر از آنها هم کل تفسیر را هم حفظ کرده بود! گفتم: ما افتخار میکنیم. اما در گلابگیری قمصر کاشان، گلها را در آب میکنند و میجوشانند و بعد هم گلاب درست میکنند. از فرانسه زنگ زدهاند که وقت گلابگیری کی است که ما بیاییم! آنوقت در کاشان جوان 17-16 سالهی دبیرستانی کل قرآن و تفسیر قرآن را حفظ است و… ایشان در اینجا حضور دارند. ببخشید پاشو وبایست، برای سلامتی او صلوات بفرستید. «اللهم صلی علی محمد و آل محمد» بعد ما صد میلیون خرج میکنیم یک خانهای که زیر خاک است و آن را بیرون میآوریم و به عنوان میراث فرهنگی، میراث فرهنگیمان را تازه میکنیم، آنوقت اینها چند سال است که جلسه دارند، پول اینکه چایی دم کنند و بخورند را ندارند!!؟ ببینید بودجه تهاجم فرهنگی کجا خرج میشود؟! آدم غصه میخورد. به همه چیز دارد ظلم میشود! به صنعت هم دارد ظلم میشود. صرف اینکه دختر و پسر را از خانه بیرون بکشم و در ادارهها استخدام کنیم! همه میگویند: اشتغال، اشتغال! آنوقت یک صنعتهایی که ابتکار در آن بود، دلار در آن بود، سلامتی در آن بود، همه چیز داشت، یک مرتبه سوت و کور میشود! (به کلمه هنر، صنعت، و روشنفکری و ظلم شد) در قدیم، ما صنایع دستی داشتیم. هر شهری یک چیزی داشت. بعد از نفت به نظرم بیشترین چیز قالی باشد. قالی بافی صنعت دستی فراگیر است. بعضی از شهرها صنایع دستی خاصی دارند. مثل: چاقو، جاجیم،… ولی قالی بیشتر در بورس است.
7- امتیازات شغلهای سنتی
من نشستهام و نوشتهام: 20 امتیاز قالیبافی دارد که کارخانههای دیگر ندارد.
1- آلودگی محیط زیست ندارد.
2- زنها مشکل دارند به نام بچه کوچولوها، این مشکل را در کارخانهها مهد کودک حل میکند اولاً همه جا مهد کودک نیست، ثانیاً همه مهد کودکها واقعاً بچه داری بلد نیستند. از همه گذشته فوق لیسانس مهد کودک هم نمیتواند مانند مادر بچه داری کند. قالیبافها بچههای خود را نزد خود نگه میدارند. تا بچه گریه میکرد میگفت: جون!
3- فضای اضافه خرج نمیشد تا چند هکتار زمین لازم باشد.
4- مشکل تردد خانمها وجود ندارد.
5- مشکل ترافیک نبود.
6- مشکل سرویس نبود.
7- مشکل تنهایی بچه نبود.
8- مشکل تنهایی شوهر نبود.
9- مشکل بی حجابی و فکل نداشتیم.
10- مشکل صف اتوبوس نداشتیم
11- یک وقت خانم میخواست بخوابد دراینجا مشکل نیست در خانه و ادارههای الان اینگونه نیست. بعد از نفت ما بیشترین دلار را از قالی داریم.
12- چقدر افتخار آمیز است.
13- چقدر انسان مشغول کار میشوند: پنبه کار، ریسنده، و بافنده، رنگرز: نقاش، نجاری که چارچوب قالی را درست میکند یاآهنگر، کشاورز،… این شغل ملی و ابتکاری است ما یک سری چیزها را الکی تحقیر میکنیم یک جوان 17- 18 ساله که هم قرآن و هم تفسیر را حفظ است کسی به دیدنش نمیرود، بعد در دیدنیها یکی را نشان میدهند و دو کیلو شیشه را میجود خب! اوخُل است. تلویزیون ما وقتی میخواهد دیدنیها را نشان دهد یک خل را نشان میدهد! من یک سؤال میکنم و هر کس از فرماندار شهرش این سؤال را بپرسد. از همه مسؤلین سؤال کنید. بپرسید: چقدر از بودجه تهاجم فرهنگی، خرج نماز و مسجد شد؟!
14- چقدرش خرج اخلاق شد؟ چقدرش خرج ازدواج شد؟
8- آنچه جوانان را تهدید میکند
جوانها از دو جا ضربه میبینند: 1- غفلت 2- شهوت. روزنهای که غفلت را پر میکند «نماز» است. «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری» )طه/14) نماز یاد خدا است و انسان را از غفلت خارج میکند، مسئلهای که انسان را از نظر شهوت بیمه میکند «ازدواج» است چقدر از بودجه تهاجم فرهنگی خرج غفلت زدایی و شهوت زدایی شد؟ یعنی وام ازدواج و نماز.
ما اشتباه میکنیم استخر آب گرم درست میکنیم جوان میدود شیرجه میزند و حال میآید و میگوید: حالا باید چه کرد؟! مشکلش حل نمیشود. نمیگویم استخر نباشد بلکه در هر شهری چند تا استخر لازم است. ولی آن آقایانی که فکر میکنند مشکل استخر است اینطور نیست. بعضیها فکر میکنند مشکل فقط ورزش است. ورزش برای جوانان لازم است. اما مشکل ما فقط ورزش نیست. مشکل اصلی دو تا چیز است: غفلت و شهوت.
(ازدواج و نما ز) در کنار اینها: کار، خدمت و ورزش. خط مقدم، نماز و ازدواج است. «إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت/45) نماز است که آدم را از فحشاء و منکر باز میدارد. منتها باید کار دانشگاهی روی اینها انجام شود. آقایانی که میخواهند برای فوق لیسانس و دکترا رساله بنویسند، اینها را مطرح کنند. اساتید دانشگاه هم میتوانند به آنها خط بدهند: رابطهی بین نماز و طلاق (بیشتر کسانی که زنانشان را طلاق میدهند اهل نماز نیستند یا تارک الصلوه هستند) تحقیقات بکنید، آمار بگیرید، تحلیل کنید. یک رساله فوق لیسانس در این زمینه باشد.
بعضی از تحقیقات اصلاً بدرد نمیخورد (انواع سوسک!) این کدام مشکل ما را حل میکند؟! (رابطهی بین جرم و نماز)! مجرمین زندانها اهل نمازند یا افراد دور از نماز؟! (ازدواجهای شکست خورده وا زدواجهای موفق): اینها مسایل روز ماست متون رسالهها باید ا ز اینها هم باشد. دانشجویان عزیز ضمن اینکه رساله مینویسند و نمره میگیرند سعی کنند یک مشکلی هم از جامعه حل کنند.
به امام باقر(ع) گفتند: بچه آشپز!! برای اینکه میخواستند آن حضرت را تحقیر کنند به ایشان میگفتند: مادرت آشپز است!؟! فرمود: آشپزی هنر است، من افتخار میکنم، ما نباید تحصیل کرده فلج باشیم. لیسانس باید یک بازو هم در مشتش داشته باشد، اگر فردا میز نبود تا بنشیند، عقدهای نشود. از دولت طلبی نداشته باشد. برخی میگویند: دولت باید برای ما اشتغال درست کنند. بله، دولت باید خیلی کارها بکند، آن مقداری هم که میدانیم، مسئولین دارند جان میکَنَند و شبانه روز درپی حل مشکلات هستند. لیسانس که به تو دادهاند و خوردهای، حالا میگویی مرا بغل کنید؟! حالا که لیسانس گرفتهای باید پس بدهی. این آقا دولت خرجش کرده و لیسانس گرفته، بازمی گوید دولت خرجم کند و کار به من بدهد! اگر بنا باشد پول خرج کنیم نباید برای تو خرج کنیم باید خرج آن روستایی کنیم که نه پول خرج تحصیلشان کردهایم و کار به آنها دادیم. باید خرج کنیم و یک کارگاه در روستا برای او بزنیم. جوانهای روستایی بر شما مقدم هستند. از دبیرستان او کم گذاشتند تا دانشگاه بسازند. معنای عدالت اجتماعی این است که الآن نوبت آنهاست، تابستان چه کردی؟ من الحمدلله با پدرم کار کردم. افتخار کنیم. حدیث داریم: از سعادت مرد این است که بچهاش وردست و کمکش باشد. بخصوص بچههایی که پدرانشان هنرمند هستند. حداقل بچه نجاری بلد باشد که لااقل اگر در جایی استخدام نشد نجاری بلد باشد. برخی به برخی میخندند که: هِ هِ عملگی میکرده؟! اگر یک جوان در تابستان بنایی کند، اول مِهر به او میخندند؟ وقتی از خود او میپرسی چه کردی میگوید: من نشستم فوتبال مکزیک و اتریش را نگاه کردم!! تا ببینم توپ مکزیک کجا میرود! آن کسی که بنایی یاد گرفته اولاً یک خدمتی کرده و اتاق ساخته، ثانیاً یک کاری یاد گرفته، ثالثاً دستش پهلوی پدرش دراز نیست. چطور شد که کارگری ننگ شد، اما تماشای بازی بلژیک افتخار شد؟! من نمیگویم بازی بلژیک را نبینید، من خودم هم اگر وقت کنم میبینم، منتها فکر نکنید که کمال در تماشای این بازیها است و ننگ در کار کردن. من از این غصه میخورم. این جمله را میگویم و شما حفظ کنید: « جدّیهای ما بازی شده! بازیهای ما جدّی شده! » چیزی که برای ما جدّی است این است که جوان ما هنر داشته باشد، سواد داشته باشد، عشق به کار داشته باشد، عشق به خدمت داشته باشد و عاشق علم و خدمت و تحصیل باشد. این عشقها کور شدهاند. اما این چیزی که تفنّنی بود، جدی شده! این باعث نگرانی است. هر چیزی در جای خودش خوب است. امام رضا(ع) فرمود: زمان خودتان را دسته بندی کنید:… «و سَاعَهٌ لِلّذه» ساعتی را برای ورزش و تفریح قرار دهید.
گاهی یک صحنه پیش میآمد که امام باقر(ع) میخندیدند! قهقهه ایجاد میشد، میفرمود: «اللَّهُمَّ لَا تَمْقُتْنِی» (کافی/ج2/ص664) خدایا، معذرت میخواهم، غافل شدم. تفریح خوب است، اما قهقهه و غفلت بد است.
شخصی میگفت: من دیدم امام باقر(ع) وقتی به حج رفته بودند، وارد مسجد الحرام شدند، یک نگاهی به کعبه انداختند و بلند بلند گریه کردند. گفتم: آقا! یواش، شما داد میزنید و گریه میکنید! مردم نگاه میکنند! فرمود نگاه کنند، من میخواهم با خدا مناجات کنم. اگر یکی مادرش مرده و میخواهد گریه کند، خیلی آرام گریه میکند، گریه کن، فکر میکنند گریه کردن عیب است! گریه کردن کمال است. چشمی که گریه ندارد مشکل عاطفه دارد. من افتخار میکنم که گریه میکنم. نداشتن اشک نشانه سنگدلی است.
امام سجاد(ع) میفرماید: خدایا! من نمیدانم که چرا گریه نمیکنم! ناراحت است که چرا گریه نمیکنم! گریه یک ارزش است و چقدر از جوان خوب است. حدیث داریم که چند تا چیز از چند نفر خوب است از افرادی بهتر است. بهتر است گریه از جوان ارزش است. گناه کرده، گریه کند. کسی را از دست داده، گریه کند. حضرت فرمود: من میخواهم بلند گریه کنم، شما از من انتقاد میکنید؟!
9- بهترین حالت امام باقر(ع)
امام باقر(ع) در بین امامان ما چاق بودند، چاقتر از باقی ائمه (علیهم السلام) بود. دیدند که بیل در دست دارد و کار میکند در حالیکه عرق از بدن حضرت جاری بود. گفت: بروم نصیحتش کنم! رفت جلو و گفت: آقا! تو که اینطوری داری بیل میزنی اگر الان عزراییل بیاید جان تو را بگیرد خجالت نمیکشی ای پسر پیغمبر(ص)! که اینطور برای دنیا جان میکنی!؟! فرمود: اتفاقاً اگر الان عزراییل بیاید کیف میکنم. چون کار میکنم تا نیازمند دیگران نباشم. حدیث داریم: کسی که موقع غذا خوردن هست ولی وقت کار جیم میشود «ویلٌ ویلٌ ویلٌ»! مفت خوری که چیزی خوبی نیست. میگوید: فقرایی بودند که دور خانهها میگشتند و نان خشک جمع میکردند، یک فقیری مقداری نان خشک جمع کرد و یک گوشهای گذاشت و رفت دنبال کاری. یک گاوی آمد و آنها را خورد! دیدند هم فقیر گریه میکند و هم صاحب گاو!! فقیر گفت: من گریه میکنم برای این است کلی کار کردهام تا این نان خشکها را جمع کردهام و این گاو تو آنها را خورده، تو چرا گریه میکنی؟ گفت: آخر گاو من از امروز مفت خور شده! و دیگر شیر نخواهد داد. میگوید: من چرا جون بکنم؟ موبایل هست، از تو ماشین زنگ میزنم و چیزها را جابجا میکنم و درآمد کسب میکنم: افتخار میکنیم به کار نکردن؟ ارزش ما به کار کردن است. امام فرمود: اگر در این حال از دنیا بروم در حال طاعت خدا از دنیا رفتهام. آن شخص عذر خواهی کرد و گفت: من آمدم شما را نصیحت کنم، شما مرا نصیحت فرمودید. آقازادههای راهنمایی و دبیرستانی! اگر میتوانید کار بکنید کار بکنید. بعضی جاها نه ماشین بافندگی است و نه کامپیوتر است، بعضی جاها واقعاً مشکلات دارند، البته راه افتاده، در فرهنگسراها، اردوها،… یک حرکتهایی دولت کرده است. من این حرفها را برای شهرهایی میگویم که این مشکلات را ندارند. هر کدام که میتوانید یک هنری یاد بگیرید، دنبال آن بروید. اگر لیسانس میگیرید که پشت میز بنشینید میز نیست. خود درس ارزش است میز بود، بود و نبود، نبود. چند ملیون آدم تحصیل کردهی بیکار داریم. علتش هم این است که: از اول درس خوانده فکر نکرده اگر مدرک بگیرید جایش پشت میز است. حالا هم مدرک گرفته و میز نیست، ناراحت است. آقایان در تابستان بروید یک کاری یاد بگیرید. زشت است که یک جوان، وقتی در آب میافتد مثل آجر پایین میرود! چون شنا بلد نیست. کشوری که بالایش آب است (دریای خزر)، جنوبش هم آب است (خلیج فارس) مرز آب دارد، و هر لحظه ممکن است از طرف دشمن تحدید شود، حداقل شنا یاد بگیرید. قایقرانی بلند نیستید شنا یاد بگیرید. جوان ایرانی واجب است شنا یاد بگیرید. اصلاً حق پدر است که پول بدهد تا فرزندش شنا یاد بگیرد. قبلا بیسواد به کسی میگفتند که خواندن و نوشتن بلد نبود الآن به کسی که کامپیوتر بلد نیست بیسواد میگویند. چون دنیا دنیای کامپیوتر است. یک زمانی هرکس فرش نداشت فقیر بود، الان هرکس یخچال ندارد فقیر است. در این تابستانی الاف نشوید. 18 میلیون محصل هستند. روزی 3 ساعت کار بکنید و 21 ساعت ورزش. امام باقر(ع) با بدن چاق در گرمای تابستان حجاز بیل دستش میگرفت و کار میکرد.
امام صادق(ع) فرمودند: هر وقت امری برای پدرم پیش میآمد و پدرم غصه دار میشد، زن و بچهها را جمع میکرد میفرمود و دعا میکرد. این هم یک کار قشنگی است. (کار خانوادگی) سر سفره بعد از غذا، پدر به بچهها بگوید: با هم غذا خوردیم، من چند تا دعا میکنم، شما هم آمین بگویید. یک جوری هم دعا کنیم که بچهها بفهمند. من یکبار رفتم پای منبر یک شخصیتی، چنان دعا کرد که من هم نفهمیدم که چه میگوید و فقط آمین گفتم! در همه جا باید به فکر همدیگر باشیم. نگویم که: ما که سیر شدهایم با دیگران چه کار داریم. به آنها هم دعا کنیم. اگر سالمیم به بیماران دعا کنیم. در مسائل معنوی فرزندان را مقدم کنیم. پدر وقتی آب میخورد، اول آب را به بچه میدهد. ولی وقتی وقت نماز است به بچه میگوید: تو در مغازه بایست، من میروم نماز بخوانم! فرزندانمان را در مسائل معنوی مثل مسائل مادی مقدم کنیم.
یک روز شخصی آمد خانه امام باقر(ع) و دید: امام ریشهایش را خضاب کرده و لباس شیک پوشیده، با خود گفت: نکند امام عوض شده، امام باقر(ع) از فکر او مطلع شد و فرمود: فردا هم بیا. فردا که آمد امام او را به خانه محقر خود وارد کرد و فرمود: دیروز در اتاق همسرم بودم، او مالش زیاد است و میخواهد خانهاش شیک باشد ولی من اینگونه نیستم. به فکر فقرا باشید که صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتهاند: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» (بقره/273).
اینکه به امام باقر(ع)، باقر میگویند برای این است که آن حضرت علوم را شکافت و مسائل علمی را ریز ریز بیان میکرد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»