موضوع: امام باقر(ع)، سیره
تاریخ پخش: 73/04/23
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما، آشنایی با گوشهای از فضائل و اخلاق و علم امام پنجم، امام باقر (ع) است. چون بینندگان عزیز شب جمعهای که بحث را میبینند، چهارشنبهاش تولد امام باقر(ع) است. کتابهای مختلفی در این زمینه مطالعه شد. چکیده چند کتاب در نیم ساعت الی سی و پنج دقیقه، انشاء الله میخواهم برای شما بگویم.
زندگی امام پنجم را در سه فصل ما خلاصه کردیم. 1- علم امام باقر(ع)، 2- اخلاق امام، امام و طاغوتهای زمان، نمونههایی از علم امام پنجم خدمت شما بگویم.
1- امام از غیب خبر میدهد
ابی بصیر میگوید: به زنی قرآن درس میدادم. یک روز به شاگردم که دختری بود، خانمی بود، معلّم قرآن یک شوخی با آن خانم کرد. کلمهای گفت، دو نفری هم بودند، کس دیگری نبود، بعداً که معلّم قرآن، خدمت امام رسید، امام فرمود که: کسی که در خلوت گناه میکند، خدا به آن توجه نمیکند. شما چرا با شاگردت شوخی کردی. با اینکه میگفت: هیچ کس نمیدانست. من معلّم قرآن بودم و آنهم خانم بود. امام باقر هم خانهاش بود در آن فلان منطقه. از این معلوم میشود امام علم غیب دارد و از این هم معلوم میشود، دخترهایی که تجدید میشوند. پدرشان حق ندارد، معلّم مرد بیاورد برای دخترش. از این معلوم میشود، خلوت با زن اجنبی گناه است.
2- با زن اجنبی خلوت نکنید
شما وارد خانه شدهای، زن داداشت بود، حق نداری تنهایی نماز بخوانی، مگر اینکه در خانه را باز کنی، مردم بیایند و بروند و ببینند. خلوت با زن نامحرم ممنوع. نماز خواندن در جایی که زن نامحرم هست و کس دیگر نمیتواند، بیاید و برود، ممنوع. دخترهایی که تجدیدشان، پدرشان که مذهبی است و عفت و غیرت دینی و اخلاق اسلامی دارد، نیاید معلّم مرد بیاورد. گرچه معلّم مرد هم، اکثرشان، بسیاریشان مؤمن هستند. امّا شیطان گفته است، هر کجا دختر و پسر تنها شدند، سومیش منم. و از این معلوم میشود که مردها هم حق ندارند تلفن منزل همسایه را بدهند. چون گاهی دخترهایی گول خوردهاند. از این طریق، که پسر همسایه آمده گفته، تلفن کارتان دارد. دختر رفته خانه همسایه تلفن جواب بدهد، اونجا مثلاً گناه شده است.
بنابراین هر رقم خلوت کردن حتی در نماز، حتی در کلاس قرآن، و من به طلبهها هم سفارش کردهام، طلبهها هم حق ندارند جلسه برای دخترها داشته باشند. من خودم طلبه، که جلسه برای دخترها و خانمها داشتم، یادم هست دو، سه تا پیرمرد را با خودم، در کاشان، میبردم در جلسه خانمها، پیرمردها جلو مینشستند، نگاه به پیرمردها میکردم و خانمها هم گوش میدادند، جلسه برای دخترها، زمینه گناه است. و ما اگر خواسته باشیم گناه نکنیم، باید زمینه گناه را بوجود نیاوریم. از این حدیث معلوم میشود که امام باقر(ع) علم دارد که چه کسی، چه کار میکند. حدیث داریم هفتهای یکبار، یا دوبار، کارهای ما را، حضرت مهدی (عج) میبیند، به آن گزارش میدهند، حالا، «لَئِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّا لَا نَرَاکُمْ وَ لَا نَسْمَعُ کَلَامَکُمْ لَبِئْسَ مَا ظَنَنْتُمْ لَوْ کَانَ کَمَا تَظُنُّونَ أَنَّا لَا نَعْلَمُ مَا أَنْتُمْ فِیهِ وَ عَلَیْهِ مَا کَانَ لَنَا عَلَى النَّاسِ فَضْلٌ»(الخرائجوالجرائح، ج1، ص288) شما خیال میکنید امام یک آدم عادی است. ما همه حرفهای شما را میفهمیم و خیال نکنید که دیوارها جلوی فهم ما را میگیرد.
3- باطن و ظاهر انسانی
مسئله دیگر آن هم شبیه این است، شاید هر دو را با هم بگویم صحیح نباشد. حدیث دو، میگوید به امام پنجم گفتم، چقدر حاجی آمده است مکّه، فرمود: اینها حاجی نیستند، جیغ و ویق می¬کنند، آمدند اینجا سر و صدا میکنند حاجی واقعی، تک و تای است، بعد میگفت امام یک دستی به چشمهایم کشید، من چشمهایم نابینا بود، بینا شد. دیدم، بیشتر مردم به شکل انسان نیستند، به شکل چیز دیگهای هستند. حالا در حدیث نوشته است به شکل چه چیزی هستند. در میان آنها تک و تای هستند آدمهای مؤمن و انسان و نورانی، امام فرمود: بسیاری از اینها که میآیند مکّه، قیافهشان، قیافه حاجی است امّا در واقع حاجی نیستند. چون حاجیهایی بودند که در حکومت بنی امیه، بله قربان گوی، حکومت یزید بودند. طاغوت زده و طاغوت پرست و تحت تأثیر حکومت ظلم بودند و کسی که بله قربان گوی حکومت ظلم شود. مکّه هم برود، مکّهاش هم ارزشی ندارد. به همین خاطر امام، مکّهای را که طرفداران یزید رفته بودند. آن مکّه را رهایش کرد. فرمود: اگر این مکّه است، من این مکّه را هم نمیخواهم. برویم کربلا، زمانی که همه میرفتند مکّه، امام آمد کربلا، یعنی چه؟ یعنی مکّهای هم که تحت حکومت یزید باشد، مکّه او هم ارزش ندارد. اصل این است که حکومت، حکومت حق باشد. حکومت حق است، بگیر بخواب، میروی بهشت. حکومت باطل است، روزی دو لیتر گریه کن، فایده ندارد.
4- عمل بی ولایت
ما داریم بعضی از مساجد، حالا تک و تای هستند، آخوند که میرود روی منبر، اصلاً کاری به انقلاب ندارد. انگار مثلاً زمان مظفرالدین شاه است. همینطور حرفهای خودش را میزند، انگار نه انگار، که ما به این آخوند گفتیم، بابا ارمنیها، اقلیتهای مذهبی وقتی بیحجاب بودند، دیدند انقلاب شده، یک روسری سر کردند. یا مثلاً عرق فروشها، وقتی دیدند انقلاب شده ساندویچ فروشی باز کردند، بعضی هاشون شغلشان را عوض کردند. امّا شما منبری که الآن رفتی، با منبر سیصد سال پیش، هیچ فرقی نکرد. اگر کسی حکومت حق را قبول نداشته باشد. ولو تحت عنوان ولایت، عشق به علی بن ابیطالب، بدنش را خونی کند، روز عاشورا، دو لیتر هم گریه کند، اگر حکومت حق را قبول نداشته باشد، ارزش ندارد. دلیل من این است که امام حسین(ع) حاجیها را ول کرد، آمد در بیابان کربلا. آقا مکّه بهتر است و یا بیابان کربلا، اگر مکّه تحت حکومت یزید است. کویر کربلا، از مکّه ارزشش بیشتر است. حکومت، باید حکومت حق باشد. بنابراین آخوندی که، کت و شلواری که، کارمند و دانشجویی که، حکومت حق را قبول نداشته باشد، ولایت آن، غمه زدنش، اشکش، شعرش، روضهاش، شله زردش، پلوش، هیچ ارزش ندارد. اصل این است که، حکومت را قبول داشته باشیم.
میگوید: به امام باقر(ع) گفتم: آقا، مکّه خیلی حاجی است. فرمود: اینها حاجی نیستند، کسی که حکومت حق را بپذیرد، حج آن حج واقعی است، دستی روی چشم کشید، چشمهایم باز شد، دیدیم همه به شکل میمون هستند.
شخصی میگوید: خدمت امام باقر(ع) نشسته بودم این شماره سه است. میگوید: خدمت امام نشسته بودم، فکر میکردم، در مغزم که امام چه مقامی دارد، همینطور که فکر میکردم، امام فرمود: امام از آن چیزی که در فکر تو هست، مقامش بالاتر است. من فهمیدم، من دارم فکر میکنم. امام از فکر من خبر داد.
5- علم امام علم الهی است
علم امام باقر است. نکته چهارم، امام باقر(ع) فرمود: هرچه از دو لب من میآید بیرون بپرسید از کدام آیه قرآن گرفتهای، من دلیل قرآنی حرفم را برای شما میگویم، یعنی هرچه از لب من میآید بیرون، بند به یک آیه قرآن است. یکی از علمای اهل سنت میگوید: «مَا رَأَیْتُ الْعُلَمَاءَ عِنْدَ أَحَدٍ قَطُّ أَصْغَرَ مِنْهُمْ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع»(إرشاد مفید، ج2، ص160) میگفت: تمام علمای درجه یک، پهلوی امام باقر(ع) که میآمدند، خودشان را میباختند. استاد ابو زهره میگوید: مقصد علما از همه بلاد اسلامی، از هر کشور اسلامی، عالم میآمد مدینه، هر کس وارد مدینه میشد. قطب علمیش، منزل امام پنجم بود. باز، اسد حیدر نقل میکند از ابو اسحاق که میگوید: «لَمْ أَرَ مِثْلَهُ قَطُّ»(إرشاد مفید، ج2، ص161) مثل امام باقر، در علم ندیدهام.
خوب، امام باقر(ع) به دو نفر فرمود: «شرقا أو غربا لن تجدا علما صحیحا إلا شیئا خرج من عندنا أهل البیت»(رجالالکشی، ص209) به شرق بروید و یا به غرب بروید، خودتان را معطل نکنید. «لن تجدا علما صحیحا» شرق بروید و غرب بروید، علم مایه دار، علم صحیح را پیدا نمیکنید. الا اینکه «خرج من عندنا أهل البیت» علم واقعی پهلوی ما است. خودتان را به در و دیوار بزنید، دانشمندتر از ما روی کره زمین خلق نشده، باز به حسن فرمود: هر کجا میخواهی بروی، علم واقعی اینجاست.
6- شاگردان امام باقر(ع)
امام باقر(ع) بنیانگذار حوزه علمیه شد. اینکه میگویند. حوزه علمیه امام صادق(ع) چهار هزار طلبه باسواد داشت. مؤسس حوزه، پدرش امام باقر(ع) بود. فقهای درجه یک سنیها، شاگرد امام باقر(ع) بودند. ظهری، ابوحنیفه، رئیس مذهب حنفیها، ما یک رئیس مذهب مالکیها، امام شافعی رئیس مذهب شافعیها، تمام امامان اهل سنت، همه پهلوی امام پنجم ما، شاگردی کردهاند. کتابهایی که در این زمینه نوشته شده است. کتاب تاریخ بغداد، موتع، سنن ابی داوود، مسند ابوحنیفه، تفسیر زمخشری، طبری، بلادری، بسیاری از کتابهای درجه یک سنیها.
از امام باقر(ع) حدیث نقل کردهاند، اخیراً دو تا از علمای درجه یک قم، تصمیم گرفتند، هرچه قال محمدبن باقر(ع) یعنی هرچه حدیث امام باقر(ع) در کتابهای سنی هست، در آوردند، بصورت یک کتاب در بیاورند، که ببینند چقدر اهل سنت، از امام باقر(ع) ما حدیث نقل کرده است. بسیار خوب، امامان ما، علمشان از پیغمبر است. پیغمبر ما، علمشان از طرف خداست، علم امامان ما، مدرسهای و شاگردی نبوده.
راجع به علم امامها، چیزهای زیادی نوشتهام، همه را بگویم، میترسم، بحثم راجع به علم امام باقر(ع) باشد، این مقدار بماند اگر وقت داشتم بگویم، چون من میخواهم امروز سیمایی از امام پنجم(ع) بگویم، بخشی از آن علم باشد، بخش فضائل، بخشی از آن که امام باقر(ع) با حکومتها برخوردش چگونه بود. این مقدار راجع به علم کافی است.
7- گوشهای از زندگی امام باقر(ع)
حالا برویم سراغ اخلاقیات و فضائل، امام باقر(ع) اولین کسی است که هم از طرف پدر فاطمی بود و هم از طرف مادر علوی. یعنی پدر و مادرش به امامت میرسید، امام باقر(ع) چهار ساله بود که در کربلا بود و خودش فرمود. کوچولو بودم، پسر امام زین العابدین، چون امام زین العابدین کربلا بود، امام پنجم هم کربلا بود، میگفت چهار ساله بودم، در کربلا حوادث عاشور را دیدم، حرفها را شنیدم.
پیغمبر ما به یکی از اصحاب گفت، من میمیرم، ولی تو بعد از من هستی، بعد از من امیرالمؤمنین است، باز شهید میشود، تو هستی. بعد امام حسن(ع) است، امام حسن(ع) شهید میشود. باز تو هستی. امام حسین(ع) است، شهید میشود، باز تو هستی. امام زین العابدین است. شهید میشود، باز تو هستی، سلام من را به نسلم امام باقر(ع) برسان، یعنی امام باقر(ع) را پیغمبر، نزدیک به یک قرن قبل سلامش را میرساند.
امام باقر(ع) مادر با کمالی داشت. مادرش ولایت تکوینی داشت. یعنی مادر امام پنجم به قدری پهلوی خدا آبرو داشت که اگر حرف به دیوار میزد، تأثیر میکرد. میگوید، امام باقر(ع) میفرماید: مادرم، پای دیوار نشسته بود. «فتصدع الجدار» (کافی،ج1،ص469) دیوار شروع کرد به کج شدن که بیفتد. مادرم به دیوار گفت: ایست. دیوار همینطور کج ایستاد، مادرم بلند شد آمد کنار آنوقت دیوار خراب شد.
8- حکایت از مرد با تقوا
آیا میشود، کسی اینکار را بکند، بله میشود. من یک خاطره، یکوقت در تلویزیون گفتهام، که یکی از مراجع تقلید، من خودم با گوش خودم شنیدم این را، یکی از علما و مراجع تقلید از علمای هشتاد، نود ساله، علمای درجه یک ایران، رفتیم خدمتشان، گفت: من طلبه جوانی وارد حرم ابوالفضل العباس(ع) شدم کربلا، دیدم در حرم خیلی سر و صدا و شلوغ است. گفتم: چه خبر است، گفتند: یک بچه رفته کفتر(کبوتر) بگیرد، روی مناره و گلدسته، آجر افتاده، بچهام که دستش روی آجر بوده، بچه هم از منار پرت شده، باباش گفته: بایست، این بچه ایستاد، این بچه وسط زمین و آسمان ایستاده، رفتن بچه را گرفتهاند. حالا مردم میگویند؛ اینکه گفت: بایست، بایست، این آقا چه کسی بوده است. امام زمان (عج) بوده، حضرت عیسی بود، که بوده، میگفت: ما هم که دیدیم خیلی شلوغ، گفتیم، ببینیم چه کس بوده است. مگر میشود، آدم جاذبه زمین را از زمین بگیرد. میگفت، رفتیم پهلوش، گفتیم: چه کسی هستی. گفت: من آقا، یک کاسب، باربر، شغلم حمل و نقل بار است. گفتیم: خوب، حالا، مگر آدم باربر میتواند بگوید: بایست، گفت: من یک چیزی به شماها بگویم؛ من از اول، چهارده سالگی که به تکلیف رسیدم. از اول تکلیف، گناه نکردهام. هرچه خدا گفته گوش دادهام، حالا ما یک کلمه به خدا گفتیم، گوش داد. شما چقدر ندید، بدید هستید. ما حرفهای خدا را گوش دادیم، خدا هم حرف ما را گوش داد. «أَوْفُوا بِعَهْدی أُوفِ بِعَهْدِکُم» (بقره/40) میگوید: وفا کنید، من هم با وفا هستم.
9- حکایت از مقام حسین
علیایحال اولیاء خدا اینطور هستند. امام پنجم میفرماید: مادرم به دیوار کج اشاره کرد. دیوار کج ایستاد. یک ارتباطاتی در دنیا هست. بیخود نیست که میگویند، مرحوم آیت الله بروجردی که چشمش نیاز به عینک داشت. از بدن عزادارهای امام حسین(ع) چیزی گرفت مالید به چشمش و تا آخر عمر، چشمش نیاز به عینک نداشت.
10- مقام علی (ع)
یک چیزی برایتان بگویم، تعجب میکنید. امیرالمؤمنین آمد، خدمت رسول اکرم (ص) هوا داغ بود. حضرت امیر تند آمده بود، هرچه که بود، حضرت امیر عرق داشت. پیغمبر (ص) یک نگاه کرد، دید پیشانی حضرت امیر، عرق دارد. رسول اکرم (ص) دست گذاشت، عرق پیشانی، امیرالمؤمنین را گرفت. دست پیغمبر (ص) تر شد با عرق حضرت امیر، گفت عرق تو برای من ارزش دارد. به لباسش مالید. پیغمبر ما با عرق پیشانی امیرالمؤمنین تبرک جست.
قبر امام پنجم، دست یک مشت وهابی، کذایی افتاده است. نمیدانید این وهابیها چی هستند. حساب وهابیها را با سنیها قاطی نکنید. تمام سنیها جگرشان از دست وهابیها خون است. میدانید وهابیها میگویند، یک چیزی بگم به ریش هر چه وهابی است، بخندید. وهابیها میگویند، اگر بنویسیم این قبر امام پنجم است. توحیدمان لغو میشود. قبر امام پنجم، یک سنگ قبر ندارد، میگوئیم یک سنگ بگذارید اینجا، بنویسیم که این سنگ کجاست. میگویند اگر بنویسیم، اینجا کجاست، این قبر امام حسن مجتبی است، میگویند: شرک است. میدانید چرا، برای اینکه اگر بنویسند این قبر، اهل بیت پیغمبر است. بالاخره مردم در قرآن خواندهاند، راجع پیغمبر و اهل بیت پیغمبر که «وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) میگه. آخه اگر اهل بیت پیغمبر عزیز هستند، چرا قبرشان اینطور است. «إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى» (شورى/23) این است، قبر امام پنجم، خاکی، خاکی، حتی حکومت وهابیها اجازه نمیدهد یک سنگ بگذارند. میگویند: اگر سنگ قبر بگذارید، توحید لغو میشود.
بله قربان گوی آمریکا، توحید است. نوشتن اینکه این قبر امام حسن(ع) است، شرک است. ترسیدن از آمریکا توحید است، تعمیر قبر اهل بیت پیغمبر شرک است اینکه امام فرمود اینها، ملحد احمق هستند. هم کلمه ملحد به وهابیها گفت، هم کلمه احمق و امام عزیز، در عمرش کلمه احمق را به هیچکس نگفت.
11- از کرامات امام باقر
از امام پنجم برای شما صحبت کنم. ابوبصیر نابینا بود، از اصحاب پیغمبر، آمد خدمت امام باقر(ع) و فرمود: حضرت عیسی مرده زنده میکرد. فرمود: بله، کور شفا میداد. فرمود: بله، فرمود: شما که امام باقر هستی میتوانی کور را شفا بدهی و من کور هستم، میتوانی من را شفا دهی؟ گفت: بله، بیا جلو، امام باقر(ع) دست مبارکش را کشید روی چشم ابوبصیر، ابوبصیر چشمهایش باز شد، فرمود: ابوبصیر اگر چشمت در دنیا باز باشد، مقامت در قیامت این است. امّا اگر به حال اولت بازگردی، مقامت چیز دیگه است. کدامها را میخواهی، گفت: من که پیر شدم، بگذار دوم، سه ساله آخر عمر هم چشم نداشته باشیم. در مرتبه امام باقر، چشمش را بست و گفت: همینطور که هستی، باش. فقط امام باقر ثابت کرد که قدرت عینی در ما هم هست. این کار را نمونه دارد.
12- از کرامات امام مجتبی
امام حسن مجتبی، اسبش و شتر میبرد، امّا پیاده راه میرفت. گفتند: آقا، اگر اسب و شتر میبری مکّه چرا پیاده میروی، میگفت: اسب و شتر را میبرم که، تا نگویند ایشان گداست و یا ندارد و یا دلش نمیآید، پول خرج کند. من میبرم تا معلوم شود، در راه مکّه و خدا، دلم میآید پول خرج کنم، امّا سوار نمیشوم، چون میخواهم کف پام در راه مکّه، زجر بکشد، میخواهم پیاده بروم. گاهی آدم میهمان را میتواند دعوت کند از چلوکبابی بیاید. امّا دلش میخواهد خودش با دستهای خودش این که میخواهد با دست خودش، نه اینکه کنس است و پول ندارد، خیلی دوستت دارم. میخواهم خودم توی خونه پذیرائی کنم. میگه دارد: امام رفتم مکّه.
13- عبادت امام باقر
شخص میگوید رفتم مکّه، وارد مسجدالحرام شدم، دیدم، امام باقر(ع) یک نگاهی به کعبه کرد و گریه کرد، بلند، بلند، رفتم، تنگ گوشش، گفتم: آقا، امام پنجم، یواش گریه کنید، مردم دارند نگاه میکنند. فرمود: نگاه کنند «فَقَالَ لِی وَیْحَکَ یَا أَفْلَحُ وَ لِمَ لَا أَبْکِی لَعَلَّ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ یَنْظُرَ إِلَیَّ مِنْهُ بِرَحْمَهٍ فَأَفُوزَ بِهَا عِنْدَهُ غَداً»(کشفالغمه، ج2، ص148) فرمود که: مردم نگاه کنند، من نباید، چونکه مردم نگاه میکنند. آخه بعضیها هستند، گریهشان میگیرد. تا میبیند، نگاهش میکنند، همینطور خودش را نگاه میدارد. میگفت: وارد مسجدالحرام شدم، امام پنجم به شدت گریه میکرد، میگفت: من دوست دارم گریه کنم و کاری به نگاه مردم هم ندارم.
14- علم امامان
امام پنجم، اول کار نگران بود که حرفهایش را قبول نکنند، از بعضیها میترسید که قبول نکنند حرفهایش را، حرفهایش را به جابر میگفت، میگفت: تو از قول پیغمبر بگو. چون حدیث داریم، حدیثی را از امامی به امام دیگر نسبت دادن. دروغ نیست، مثلاً من حدیثی را از امام صادق، خیال میکنم از امام رضا(ع) است، اشتباه میکنم، یا حدیث از امام رضاست، میگم امام سجاد گفته است. سؤال میکند، میگوید: حدیث را شنیدهام، امّا نمیدانم از کدام امامهاست. امام فرمود: حرف همه ما یکی است. شما از استخر، از این گوشه که آب برداشتی، وقتی خواستی آب را برگردانی، نمیگویی: والا من، آب را از این گوشه برداشتم، بریزم، همان گوشه. نه، استخر آب زلال، همهاش یکی است. گفت: آقا ما حدیثی را شنیدهایم، نمیدانیم از کدامهاست فرمود: همه یکی است.
بعد حدیثی داریم، که امامهای ما فرمودند: هرچه از دو لب ما بیرون میآید همان چیزهایی است که از دو لب پیغمبر بیرون آمده است. بنابراین گاهی وقتها، اول کار، مثلاً شما میخواهی نهی از منکر کنی، اگر شما بگوئی فایدهای ندارد. شما میگی: آقا شما بگو، من اگر بگم، چون سنّم کم است و یا سوادم کم است، یا مدرکم کم است، ممکن است، حرف من را گوش ندهد، امّا شما بگو. گاهی آدم حرف را مستقیم بزند. فایدهای ندارد. لازم است به دیگری بگوئیم، او بگوید. امام باقر(ع) میترسید، حرفی را بزند، بعضیها قبول نکنند، به جابر میگفت: تو پیرمرد هستی، از اصحاب پیغمبر هستی، حدود یک قرن سِنّت است، تو بگو.
نمونهاش هم بگم که یک زن هم این نقش را داشته است. امام سجاد هم گاهی میخواست، با مردم صحبت کند، به زینب کبری میگفت: تو بگو، چون تو دختر فاطمه هستی مردم برای فاطمه زهرا(س) حساب باز میکنند، تو دختر امیرالمؤمنین هستی، گاهی امام زین العابدین حرفهایش را از حلقوم زینب کبری میگفت. این یک درسی است، درباره امر به معروف و نهی از منکر که گاهی وقتها من حرف بزنم فایدهای ندارد، به وزیر میگویم، شما بخشنامه کنید. گاهی این وزیر فایده ندارد، به وزیر دیگر میگویند، شما این دستور را بدهید.
15- رفتار امام باقر با خانواده
عدهای آمدند خدمت امام پنجم، دیدند امام پنجم، خیلی خودش را درست کرده است، ریشهایش را خضاب کرده است. و خلاصه، به خودش رسیده است. یک خورده نگاه کرد، دید امام خیلی، فرمود: به خودتان رسیدهاید؟ فرمود: زن دوست دارد که شوهرش خودش را آرایش کند. همینطور که زن خودش را برای شوهر آرایش میکند. مرد هم باید برای خانمش، خودش را آرایش کند. مرد میآید خانه، بوی پیه میآید از آن، بوی پیاز از آن میآید. بوی عرق گندیده از آن میآید، بعد هم به خانمش میگوید: بلند شو، سرت را شانه کن، اگر بناست خانم سرش را شانه کند، تو هم با این قیافه، نباید بیائی بیرون. امام پنجم فرمود: چون زن برای من آرایش کرده است. من هم باید خودم را برای زن آرایش کنم. این یک درس است. نباید به ما بگویند.
کشورهای غربی، خیابانهاش لوکس، آبهای جویهایش مثل اشک چشم، درختهایش سرسبز، تمیز، بیا، جمهوری اسلامی، حالا شهرداریها جریمه میکنند. مردم هم از شهرداریها، ناراضی هستند، من کاری به ناراضی بودن مردم ندارم، حضرت عباسی، یک خورده شهردارها، به فکر تمیز کردن شهرها، افتادهاند، حالا اگر پولی میگیرند، جریمه میکنند، اصلش ما باور نکردیم، که این جایی را که، میآئیم مسجد، پایمان را بشوییم. کمتر مسجدی است که فرشش بوی عرق ندهد، به ما گفتهاند کسی که این لنگ را به پاش بست، دیگری حق ندارد، استفاده کند. حولهای که کسی بدنش را خشک کرد، دیگری حق ندارد با آن حوله، مسواک هر کسی، باید برای خودش باشد. نظافت، یک چیزی است. شما اگر جوی را جارو کردی، آشغالها را ریختی در جوی، هرچه آشغال در جویها بایستد، وقت بارندگی، جوی بند بیاید، آب از جوی بیاید بیرون، سیلی و سیلابی، راه بیفتد، هر ضرری بزند، آن آقایی هم که آشغال ریخت در جوی، در گناهش شریک است. باید شهر مسلمانها، قشنگ باشد.
آقا یک چیزی بگم، خدا آسمان دارد، زمین را هم داده است به ما، میگوید من آسمانم را زینت کردهام، چند دفعه در قرآن گفته است «وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا» (فصلت/12) من آسمان را قشنگش کردم شما هم خانههای خودتان را قشنگش کنید. امام صادق میگوید: پدرم هیچ وقت از یاد خدا غافل نمیشد، حتی مینشست ذکر خدا میگفت. و ذکر خدا هم لا اله الا الله میگفت. میدانید فرق لا اله الا الله، با بقیه ذکرها چیست، چون تنها ذکری است که آدم میتواند بگوید و کسی نفهمد. لبهای من را ببینید، تنها ذکری است که لب تکان نمیخورد. امام صادق میفرمود: بابای من برای اینکه هم ذکر خدا بگوید و هم. حتی در راه رفتن.
16- کار کردن را از امام باقر یاد بگیریم
میگوید، ایام کار، میگوید: هوای داغ مدینه، امام پنجم، در بیابان مدینه، کشاورزی میکرد. رفتم، گفتم: آقا، شما امام هستی، یک، چاق هستید. چون امام پنجم در بین امامهای ما، امام پنجم چاق بود، شما هم بدنتان فربه است، چاق است، هوای داغ، آدم چاق، کشاورزی میکنی، این رقم عرق میکنی، حالا اگر الآن عزرائیل بیاید، جانت را بگیرد، خجالت نمیکشی. فرمود: نه، افتخار میکنم. افتخار میکنم که در حال کار، از دنیا بروم. کار بهترین عبادت است.
حیف ما که تابستانها کار نمیکنیم. بسیاری از دانشجوها، میتوانند تابستان، مسکن خودشان را بسازند، اول مهر میآید خودش را به آب و آتش میزند، برای خوابگاه دانشجویی و هان که اینقدر زمین هست و اینقدر دانشجو هست. اگر هر دانشجو، بیست روز عملگی کند. خوابگاه، چهار سال خودش راه تأمین میکند. چون این دانشجو نشسته است، شطرنج و جدول روزنامه حل کرده است، اول ماه میآید، میگوید: یکجا بدهید، من بخوابم، بعد هم میگوید: آقای قرائتی در تلویزیون بگو: برای ما دانشجوها، یک خوابگاه درست کنند. آخه، حضرت عباسی من رویم نمیشود در تلویزیون، البته گفتهام، یکی، دوبار، امّا آدم خجالت میکشد، ما رسممان نیست کار بکنیم. ام سلمه زن پیغمبر بود، در خانه کار میکرد. گفتند: زن، رسول الله کار، فرمود: زن بیکار باشد، فتنه درست میکند. مرد هم بیکار باشد، فتنه درست میکند. آمار گناه، ایام بیکاری و ایام فراغت بالاست. آدم وقتی کار ندارد، گناه میکند. باید انسان کار بکند.
17- صبر و بردباری امام باقر
یک کس، یک جمله زشتی، به امام باقر(ع) گفت؛ میخواست، عصبانیش کند. عوض اینکه بگوید «انت الباقر» یک کلمه دیگری گفت. فرمود: نه، من اسمم باقر است آنکه تو گفتی، نیست، گفت: آقا، شما مادرتان آشپز است. فرمود: آشپزی یک هنری است. هرچه میخواستند امام را تحقیر کنند. میگویند اگر لیمو ترشی گیرت آمد، از لیمو ترش، هنرمند این است از لیموترش، لیمونات درست کنی. بچه آشپز، افتخار میکنم آشپز هستم، افتخار میکنم. بعد یک جمله گفت، گفت: تو، پسر کسی هستی که گناه کرده. امام باقر(ع) فرمود: اگر راست میگی، خدا مادرم را بیامرزد، اگر دروغ میگوئی. خدا تو را بیامرزد اگر راست میگی: خدا ما را بیامرزد، خلاصه یک نصرانی، سه تا متلک به امام باقر(ع) گفت و امام باقر از جا در نرفت، با حلم و اخلاق جواب داد. نصرانی مسلمان شد.
امام باقر(ع) مهماندار شد، غذای خوبی آورد، پهلوی مسلمان، مهمان خورد، امام فرمود: غذا خوب بود. فرمود: بله، غذا خوب بود، امّا یاد این افتادم که تو، چطور جواب این نعمتهای خدا را خواهی داد. «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ» (تکاثر/8) آیه قرآن میگوید: روز قیامت باید از نعمتها، جوابگو باشید. شما غذای خوبی میخورید، چطور جواب خدا را خواهید داد. امام باقر(ع) فرمود: نعمت این خرما خوب نیست و یا این برنج خوب که تو خوردی نعمت این است که خط رهبریت چگونه بود. این که قرآن میگوید، روز قیامت از نعمت میپرسیم، یعنی پای پرچم، چه کسی، سینه زدی؟ یعنی تقلید چه کسی را میکردی؟ یعنی به چه کسی رأی دادی؟ رئیس جمهورت چه کسی بود؟ رهبرت که بود؟ امامت که بود؟ خداوند نمیپرسد: آقا اشکنه خوردی؟ بله قربان، سیب زمینی هم داشت؟ بله، خوب عدس هم داشت؟ بله، با سبزی خوردی؟ بله، تُرب هم داشت؟ بابا، امام میفرماید: خدا بالاتر از این است که از نان و گوشت سؤال کند. اینکه قرآن میگوید: روز قیامت از نعمت سؤال میکنیم. نعمت یعنی از نظر فکری، چه جور فکر میکردی. اینقدر آدم هست، نان خالی میخورد و رهبرش منحرف است. و اینقدر آدم هست غذای خوب میخورد، رهبرش هم، آنکه مهم است، رهبری است.
18- حقوق زن از دیدگاه امام باقر
روزهای جمعه امام باقر(ع) صدقه زیادی میداد. میگفت: صدقه روزهای جمعه ثوابش دو برابر است. یک روز یک کسی میگه: خانه امام باقر آمدم. دیدم امام پنجم، فرش خیلی عالی است. لحافها خیلی عالی است. پرده شیک است. یک خورده همچین یک جوریم شد. آخه خانه امام که نباید همچین باشد. و این چیزها توش باشد. امام باقر(ع) وقتی میخواستم خداحافظی کنم. فرمود: شما فردا هم تشریف بیاورید. چشم. فردا آمدیم، دیدیم، امام باقر(ع) ما را برد در یک اتاق دیگه، حصیر بود و اتاق ساده، بعد امام فرمود: آن اتاق برای خانمم بود. خانمم پول داشته از خود به اتاقش رسیده است و اگر یک خانمی با پول خودش، اتاقش را زینت کند، شوهر حق دخالت ندارد. بابا، مِلک خودش است، حقوقش را گرفته، میخواهد برود اتاقش را قشنگ کند. نه، زن باید گوش به حرف مرد بدهد. مرد در خانه حق حکومت دارد، نه حق تحکم. فرق است بین حکومت و تحکم.
از کارهای بسیار شیرینی که مقام معظم رهبری در سفر به یاسوج کردند، این بود. در اولین سخنرانی، فرمود، شنیدهام، مردم بعضی مناطق به خانمهایشان کتک میزنند. شنیدهام بعضی از مردم به خانمهایشان میگویند که باید چنین کار را بکنی، اجبار میکنند. هیچ مردی حق زورگویی ندارد، حکومت طوری نیست چون ممکن است، مرد به دلیلی که سنش بیشتر است و یا سوادش بیشتر است، یا تجربهاش در جامعه بیشتر است. مثلاً میگوید: خانم این کار صلاح نیست. حکومت، مرد حق حکومت دارد. حکومت یعنی چه؟ حکومت یعنی با فکر حرف خوب زدن، راهنمایی کردن. تحکم یعنی من مرد هستم، باید تسلیم من باشی. تحکم یعنی زورگویی. مردم حق حکومت دارد، امّا حق تحکم ندارد. یعنی اگر حرف منطقی دارد. حرف خوب را با بیانی خوب بگوید. امّا زورگویی نکند. بابا آن اتاق دیروز برای خانمم بود. از مِلک خودش، پول خودش خواسته قالیش را عوض کند. این اتاق برای خودم است.
یک روز یک نفر آمد به امام باقر (ع) گفت: آقا، من ناراحت هستم، گفت: چرا؟ گفت: من از بند و بیلهای بنی امیه هستم. من فامیلم، از فامیل معاویه و یزید است. فرمود: ممکن است، شما از فامیل بدی باشی، امّا تو خوب هستی. باز این حدیث معلوم میشود که گاهی ممکن است، یک کسی فامیلش بد باشد. امّا در فامیل بد، یک تک آدم خوب، پیدا شود. اینها را حسابش را جدا کنید. آقا شما همسایه فلانی هستی؟ خوب، بله، همسایه فلانی هستم. ولی به من چه؟ شما آن هستی که پسرعموش را اعدام کردند؟ بابا، پسرعموهای من را اعدام کردند، به شما چه، به من چه؟ خوب پس اگر اینطور باشد، ما نباید پیغمبر هم قبول کنیم. پیغمبر! شما آن هستی که عموش، ابولهب است؟ خوب، بله عمویم ابولهب است، به من چه، به من ربطی ندارد. اگر پیغمبر عموش ابولهب بود. دائی، عموش، خالهاش، گاهی وقتها یک دختر در خانه میماند، صرف اینکه این دختر، دائیاش فلانی است. برادرش فلانی است.
امام باقر(ع) فرمود: افراد را روی خودشان حساب کنید. آمده بود میگفت: من فامیل بنی امیه هستم. فرمود: فامیل بنی امیه هستی. امّا تو خوب هستی. باز اینها، همهاش درس است برای ما.
19- خلفای زمان امام باقر
حرفهایم را جمع کنم، دو، سه دقیقه از آخر ماند. راجع به خلفا صحبت کنم. امام باقر(ع) در زمان چه کسی بود. در زمان امام باقر(ع) پنج تا خلیفه حکومت کردند. یکی ولید، یکی سلیمان بن عبدالملک، یکی عمربن عبدالعزیز، یکی یزیدبن عبدالملک، یکی حشام بن عبدالملک، پنج نفر بودند. در این پنج تا، عمربن عبدالعزیز آدم خوبی بود. من این تیکهها را نوشتهام، ولی چون دو، سه دقیقه بیشتر وقت نداریم، از عمربن عبدالعزیز چند تا خاطره برایتان بگویم. خیلی کارهای شیرینی کرد. زیادی گوش دهید.
20- کارهای خوب عمربن عبدالعزیز
1- عمربن عبدالعزیز نامه نوشت به همه استاندارها و فرماندارها، که هرچه ظلم به اهل بیت کردید، باید جبران شود. 2- دستور داد، همه ماشینها به قول امروزیها، ماشینهای دولتی را به مزایده گذاشتند. فرمود: تمام اعضای حکومت، تمام افراد حکومیتی، هرچه اسب و شتر دارند، اسب و شتر را بفروشند، پولهایش برگردد. به خزینه دولت. 3- برای حاجیها، امکاناتی قائل شد که حج آسان شود. 4- به خانمش گفت: تمام طلاها و هدیههایی را که از پدر و برادرات درای، چون این پولها، پولهای حکومتی است. اینها همه را باید بفروشی، پولش را برگردانی.
افرادی بودند، هیچی نداشتهاند، اول انقلاب، به دلیل اینکه، یک پست دولتی داشتند. حالا، پست دولتی، قاضی شد. دادستان شده، وکیل شده، وزیر شده، مسئول مملکتی شده است. یک مرتبه میبینی خانه خرید، مثلاً اینقدر، ولذا در قانون اساسی آمده باید ببینیم خانهاش چقدر میارزد. رشد طبیعی عیبی نیست، بالاخره یک قصاب، یک نانوا، یک کفاش، یک فرش فروش یک ماشین فروش، هر کسی زندگیش، یک رشد طبیعی دارد. بنده پیکان خریدهام شصت تومان، حالا شده یک میلیون رشد طبیعی است، چکار کنم. همه پیکانها گران شده، پیکان من هم، گران شده، همه خانهها گران شده، خونه من هم گران شده است. این را میگویند رشد طبیعی، امّا، یکوقت میبینیم این آقا، بدلیل این پستی که دارد. توانست یک همچین خانهای بخرد. توانست، یک همچین کاری بکند. اگر این پست را نداشت نمیشد. عمربن العزیز دستور داد، تمام طلاهایی که، خانمش از بنی امیه دارد، همه برگردد به خزینه. تمام اسبها بفروش برود، پولش برگردد به خزینه. تمام املاک و جواهرات خلیفه قبلی بفروش برود، و پولش برگردد به خزینه. تمام بنی امیه و تمام عموزادهها، همه را خواست و با قاطعیت گفت: تمام پولهایی را که در زمان معاویه و یزید و اینها، هرچه پول جمع کردهاید، همه را باید بفروشید، برگردانید به خزینه، کارهای خیلی قشنگی کرد. شصت و نه سال به علی بن ابیطالب فحش میدادند. از زمان بخشنامه معاویه دستور داد تمام آخوندهای درباری به علی بن ابیطالب بد بگویند. شصت و نه سال فحش میدادند. بخشنامه کرد، احدی حق فحش ندارد. فدک را که مال حضرت زهرا(س) بود و خلیفه اول گرفت و همینطور دست به دست گشت. بعد از حدود هفتاد، هشتاد سال، فدک را به حضرت زهرا، یعنی به امام باقر، فرزند حضرت زهرا (س) برگرداند. این کارهای خوبی که ایشان کرد.
خلیفه دوم، گفته بود، نوشتن چیزی ممنوع است. دستور داده بود، فقط قرآن، حدیث از پیغمبر نقل نکنید. حدود صد سال کسی حدیث نقل نکرد. لذا پیرمردهایی که حدیث شنیده بودند میمردند، حق نوشتن حدیث هم ممنوع از خط شکنیهایی که کرد، کارهای ابتکاری و انقلابی و خط شکنی که کرد. عمربن عبدالعزیز دستور داد، سریعاً هرچه حدیث کسی یادش است، بنویسند. خدمت فرهنگی کرد. به هرحال، اینها نمونه کارهای او.
حالا، عمربن عبدالعزیز چطور اینقدر خوب شد. مگر میشود که در دودمان بنی امیه، در طاغوتها، یک آدم اینطوری پیدا شود. دقیقه آخر، عمربن عبدالعزیز، بچه بود، تو کوچه با بچهها بازی میکرد. طبق اینکه همه فحش میدهند به حضرت امیر، این هم در دنیای بچگی یک حرف زشتی به حضرت علی زد، معلّمش شیعه بود، منتها نمیگفت: من شیعه هستم، یک روز که شاگردش عمربن عبدالعزیز بود، آمد گفت: پسرجون تو که شاگرد من هستی حضرت علی چکار کرده است که فحش به آن میدهی؟ جوابش را بیاور، گناه حضرت علی(ع) چه بوده که فحش میدهی؟ من میخواهم بدانم دلیل شما چی است؟ پسر رفت و گفت: میروم از آقام میپرسم. آقام جواب نداشت، آن هم جواب نداشت، اون هم جواب نداشت. این بچه گفت: معلوم میشود که ما بچهها بیخودی داریم فحش میدهیم. بعد گفت اگر خدا یک زمانی حکومت به من داد. جلوی ناسزا گفتن به حضرت علی(ع) را میگیرم. این بخشنامهای را که کسی به حضرت علی توهین نکند، این اثر یک معلّم است. یک معلّم میتواند این کار را بکند.
21- افراد تحصیل کرده به مسجد بروند
الآن تابستان است. در هر محلّهای معلم و فرهنگی هست، اگر معلّمین اهل مسجد باشند. بچهها میبینند، دبیر ریاضی رفته مسجد، دبیر زبان و استاد دانشگاه رفته است مسجد، همه میآیند مسجد. در همه محلّهها میبینند، دبیر ریاضی رفته مسجد، دبیر زبان و استاد دانشگاه رفته است مسجد، همه میآیند مسجد، در همه محلّهها پزشک هست. اگر پزشکان ما شب جمعهها، نیم ساعت، یک و نیم به غروب بیایند مسجد، بگویند: آقا، ما مسجدیها را مجانی معاینه میکنیم، نماز مغربش را هم بخواند و برود هفته صد و شصت و هشت ساعت است. دو ساعت آن را بیابد، مسجدیها، بعد هم نماز مغربش را شب جمعه بخواند، این هم برای قبر و قیامتش. اگر یک پزشک بیاید مسجد، مسجدها شلوغ میشود. اگر اساتید دانشگاه، ما داریم در تهران، اسمشان را معذور هستم ببرم. داریم یک تیمسار و یک وزیر و دو، سه تا استاد دانشگاه و اینها گفتند: ما که در این محلّه هستیم، مسجد ما هشت نفر، بیست نفر هستند. برویم مسجد را آباد کنیم، اینها، رفتند، کم کم همسایهها هم آمدند، یک شب من رفتم، مسجدشان، دیدم سیصد نفر هستند. آن آقای وزیر به من گفت: ما وقتی آمدیم این مسجد، هفت، هشت نفر بودند. بخاطر شرکت ما شدند، سیصد نفر یک معلّم نقش دارد.
22- مساجد را با کتاب و مباحث علمی زنده کنیم
سعی کنیم تابستان که مدرسهها تعطیل است از مسجد کار مدرسه بکشیم. مساجدی داریم، مساجد زنده من مساجد را دو دسته میکنم. مسجد دو قسم است. مسجد مرده، مسجد زنده. مسجد زنده، مسجدی است که هیئت امنایش در آن جوان باشد. هیئت امنایش، استاد دانشگاهش در آن باشد. تو مسجدش کلاس باشد. روحانیش تازه نفس باشد، یا اگر هم پیرمرد است، روحش جوان باشد. مسجد مرده، مسجدی که هیئت امنایش، یک مشت، پیر، باز نشسته، خادمش پیرمرد، بداخلاق، مسجد زنده و مرده دارد. ما اگر تابستان مسجد، ببینید آقا، الآن ماهواره آمده است. چونه هم نزنید، ویدئو هم هست، چونه نزنید. مقابل ماهواره و ویدئو نمیشود کاری کرد. امّا میشود فکرها را عوض کرد. او کسی که پول میخواهد بدهد. یک علم بخرد، یک پهلوان بلند کند. این پول علم را یک کتابخانه درست کند. علم آهن است، و کتاب، کتاب است و علم فکر را بالا نمیبرد، امّا خواندن کتاب فکر را بالا میبرد. مگر نمیخواهی شما، منار را کاشی کنی، مسجد بی منار بساز، عوض منار، یک امکاناتی برای مسجد درست کن. ما باید مسیر پولهایمان را از علم و منار تبدیل شود به کتاب و علم. ما باید هیئت امنای مسجد را عوض کنیم. بسیاری از کسانی که جلوی مسجد را گرفتهاند، هیئت امنا هستند. اینقدر هستند، هیئت امنای بد اخلاق که نمیگذارند جوانها رشد کنند.
اگر ما مسجدمان کتابخانه و هیئت امنا و آدمهای تحصیل کرده منطقه بیایند. مسجدهایمان زنده میشود، مسجد ما رونق داشته باشد. ویدئو و ماهواره و ازین بدترش در ما اثر نمیگذارد. محکم به مسجد بچسبیم، مسجد «إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت/45) از برادرهایی که از مازندران تشریف آوردهاید، از برادرهایی که از این منطقه تشریف آوردهاید از برادرهایی که از آموزش و پرورش، از همه، خواهر و برادر، از تک تک شما، برادرها و علما و روحانیون، تک تک تشکر میکنم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»