امام باقر(ع)

موضوع: امام باقر(ع)

تاریخ پخش: 74/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

در محضر مبارک همکاران عزیز و برادران تربیت معلم هستیم. کسانی که می‌خواهند معلم شوند. من بارها راجع به اهمیت معلمی صحبت کرده‌ام. اما چون بینندگان عزیز بحث را زمانی می‌بینند که شب تولد امام پنجم است، می‌خواهم راجع به امام پنجم، امام باقر(ع) صحبت کنم.
موضوع بحث من امام پنجم است. ولی شما قدر کارتان را بدانید. در یک کلمه می‌خواهم بگویم که معلمی ربطی به هیچ شغلی ندارد.
1- مردم چند دسته‌اند
مردم چند دسته هستند. مردم یا مسئول تولید هستند. یا مسئول توزیع هستند. پس زنده باد معلم که اگر مغزش کار کند، تولید علم می‌کند و اگر معمولی باشد، تولیدات اساسی را با بیانش توزیع می‌کند. یعنی اگر قرار است که ما تولید کنیم، بهترین تولید، تولید علم است. اگر قرار است توزیع کنیم، بهترین توزیع، توزیع علم است. معلم به معنی تولید علم و توزیع علم است. اگر معلم خودش هم عامل باشد آن علم را مصرف می‌کند. یعنی هم با مغزش تولید می‌کند و هم با زبانش توزیع می‌کند و هم با دست و پایش عمل می‌کند.
2- اهمیت شغل معلمی
حدیث داریم زنده باد کسی که «عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِه‌» (بحارالانوار/ج2/ص18) «عالمٌ» تولید علم می‌کند. با نطقش توزیع علم می‌کند. «یُنْتَفَعُ بِعِلْمِه‌» یعنی از علم خودش سود هم می‌دهد. معلمی ربطی به مهندسی ندارد. مهندس بر روی جماد کار می‌کند. مهندس بر روی فلز، سنگ، پل و جاده کار می‌کند. اما معلم با آدم کار می‌کند. بین کار مهندس با معلم تفاوت وجود دارد. کار معلم سنگین است. معلم با تربیت بچه‌ها سر و کار دارد. تربیت بچه‌ها تربیت جامعه است. اما کار مهندس ساختمان سازی است و چندان مشکل نیست. ساختن خانه‌ها و آپارتمان‌‌هایی که بنای ساده دارند، چندان سخت نیست. امروزه داخل آهن را با آجر پر می‌کنند. این نوع بنایی خیلی هنر نیست. هنر بنایی‌های قدیم است که همه‌اش قوسی شکل بود و گنبد و محراب داشت. قدیم بدون هیچ ابزاری بنایی می‌کردند. قدیم قالب بندی‌های امروز نبود. داربست‌های امروز نبود. با تخته و تیرهای چوبی توانستند این ساختمان‌های قدیمی را بسازند که الآن معمارهای روز دنیا هم نمی‌توانند مشابه آن را بسازند. معلمی کار سنگینی است. اما مهندسی سخت نیست. زمین صاف را می‌شود ساخت. اما زمین ساخته دو خرج دارد. یکی باید خاک برداری کند. یکی هم باید بردارد.
وقتی بچه سر کلاس می‌آید، شما باید خاک برداری کنی. یعنی بچه یک چیزهایی را در خانه گرفته است که شما باید آنها را با قلاب بیرون بکشی و دور بیاندازی. بعد هم از نو او را بسازی. این خیلی مهم است. بچه روز اول در دست شما نیست. بچه در خانه‌ی پدر و مادرش و در دبستان شکل گرفته است. در راهنمایی دست شما می‌دهند. بنابراین شما باید خیلی زحمت بکشی که آن چیزهای بدی را که در ذهن دارد، از او بیرون بکشی و او را پاک سازی کنی. انسان یک زمینه‌های منفی دارد. در قرآن برای انسان و زمینه‌های منفی او آیات زیادی داریم. می‌گوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‌ خُسْرٍ» (عصر/2)، «کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‌» (علق/6)، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب/72). «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» (معارج/21-19) «جَزُوعاً» جیغ می‌زند. «مَنُوعاً» بخل می‌کند. «هَلُوعاً» این تعبیرات قرآن است. هرکدام در یک آیه است. ترجمه‌اش را می‌دانید. انسان زیان کار است. انسان طغیان می‌کند. انسان ظلم می‌کند. انسان نادان است. انسان چانه می‌زند. جدل می‌کند. جیغ می‌زند. «إِذا مَسَّهُ» در سختی‌ها کم صبر است. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» اگر به او خیر برسد، منع می‌کند. شغل شما مثل این است که یک زمین گود، قناص دار و مرطوبی را به شما می‌دهند و می‌گویند: در این زمین یک آپارتمان با تهویه، شوفاژ و آسانسور بساز. خیلی باید هنر معماریت بالا باشد تا بتوانی در این زمین آپارتمان را بسازی.
شما کار مقدسی دارید. باید به خاطر این کار مقدس به شما تبریک بگویم. ممکن است که شغل‌های دیگر درآمد خوبی داشته باشد ولی خوشا به حال کسی که وقتی پیر شد و نگاهی به عمرش کرد، بگوید: من عمرم را دادم و هزاران نفر را رشد دادم. این یک افتخار برای انسان است. وگرنه اگر شما تاجر هم باشید و به دیگران چرخ خیاطی بدهید. قالی بدهید. چای و روغن بدهید، باز هم بین تقسیم علم و تقسیم چیزهای دیگر تفاوت وجود دارد. قدر شغلتان را بدانید. بحثی که مربوط به این چند دقیقه بود بحث تربیت معلم بود.
اما بحث رسمی این جلسه‌ی ما آشنایی با امام پنجم است. موضوع بحث ما امام پنجم و موقعیت علمی، سیاسی، خانوادگی و رفتار و کردار ایشان است. من اینجا یادداشت‌هایی دارم. ولی می‌ترسم که اگر از موقعیت علمی ایشان شروع کنم به خصلت‌ها و رفتار ایشان نرسم. پس از آخر بحث را شروع می‌کنم. چون بعضی مواقع وقتی به مسجد می‌روم، تا مقداری راجع به مسجد حرف بزنم، وقت من تمام می‌شود.
3- مقام مادر امام پنجم
آن چیزی که در بحث امروز ما خیلی نقش دارد، خصلت‌ها و روحیات امام است. بنابراین من موقعیت علمی و سیاسی و… را برای بعد می‌گذارم. ما دوازده امام داریم که از این دوازده امام، مادر شش امام ما کنیز بودند. این خودش یک مسئله برای ما است که نگوییم: این بچه فقیر است. پس به جایی نمی‌رسد. این بچه دهاتی است. پس به جایی نمی‌رسد. گاهی یک کنیز، مادر امام می‌شود. این خیلی مهم است. چون گاهی وقت‌ها مثلاً فرض کنید مدارس غیرانتفاعی خیال می‌کنند که چون پدر این بچه پولدار است، بچه‌اش هم پولدار است. نه گاهی پدر خیلی پول دارد اما بچه‌ی او بی عقل است. ما پدرانی داریم که کارمند هستند اما بچه‌هایشان باهوش هستند. بالاخره خدا تقسیم می‌کند. به یکی اسکناس می‌دهد. به یکی عقل می‌دهد. به یکی حلم می‌دهد. به یکی شکل می‌دهد. به یکی صدای خوب می‌دهد. خدا تقسیم می‌کند. کاری می‌کند که همه‌ی گوشت‌ها یک خورده چربی و استخوان داشته باشد.
به خانه‌ی شخصی که وضع مالی خیلی خوبی داشت، رفتیم. این آقا یک اولاد لال داشت. به آن شخصی که همراه من بود، گفتم: می‌خواهی سرمایه‌ی این را به تو بدهند و یک اولاد لال داشته باشی؟ گفت: نه! وقتی فرزند من حرف می‌زند تمام غصه‌هایم برطرف می‌شود. حرف زدن کودک لذت دارد. لذت‌ها را خدا تقسیم کرده است. من برای سخنرانی به یک دبیرستان دخترانه رفتم. سخنرانی من که تمام شد یک دختری بلند شد و گفت: آقای قرائتی! خدا عادل است یا ظالم؟ گفتم: خدا عادل است. گفت: اگر عادل است، پس چرا بعضی از ما دخترها زشت هستیم و برای ما خواستگار نمی‌آید. چه کسی می‌تواند جواب سوال این دختر را بدهد؟ حضرت امیر جواب می‌دهد. البته بین عدالت و تبعیض فرق است. چون شما معلم هستید، فردا از شما خواهند پرسید که تفاوت و تبعیض چیست؟ شما فردا که کلاس می‌روی، شاگرد‌ها می‌گویند: اگر خدا عادل است چرا به او داد و به من نداد؟ تفاوت عدالت و تبعیض چیست؟ تفاوت باید وجود داشته باشد. انگشت‌های ما با هم متفاوت هستند. اصلاً خود شما که معلم هستی به بچه‌ها متفاوت نمره می‌دهی. به یکی بیست می‌دهی. به یکی صفر می‌دهی. نمره‌ها متفاوت است. اما شما معلم عادلی هستی. پزشک به یک نفر می‌گوید: سرم وصل کنید و به یک نفر می‌گوید: آمپول تزریق کنید. می‌گویی: نه! تو پزشک عادلی نیستی؟ چرا به همه سرم ندادی؟ مگر می‌شود که به همه سرم تزریق کرد؟ بنابراین ما به تفاوت نیاز داریم. تفاوت یعنی چه؟ تفاوت یعنی با دلیل فرق بگذاریم. تبعیض یعنی بی دلیل فرق می‌گذاریم. یک وقت دو مهمان طوری می‌آیند که من به یک نفر چای می‌دهم و به یک نفر هم چای نمی‌دهم. اینجا تبعیض است. اما یک موقع هم به یکی چای می‌دهم و به یکی نمی‌دهم. می‌گوید: چرا به من چای ندادی؟ می‌گویم: تو در آن اتاق چای خوردی. اما ایشان تازه از راه رسیده است. تو خودی هستی. اما ایشان غریبه است. سواد ایشان از تو بیشتر است. ایشان سید است و تقوایش از شما بیشتر است. پس اینجا تفاوت است. ما در جبهه داریم که حضرت فرمود: آنهایی که خودشان و اسبشان به جبهه آمدند، دو برابر غنیمت می‌برند و آنهایی که خودشان به تنهایی آمدند یک برابر غنیمت می‌برند. چون بالاخره اسب هم به اندازه‌ی یک آدم خرج دارد. درست است که حیوان است اما نباید ظلم کرد. یکی داد می‌زد و می‌گفت: مردم بوشهر! مردم بندرعباس! این آب و خاک را دارید. کشاورزی کنید. یک نفر می‌گفت: آب دریا به درد کشاورزی نمی‌خورد. گفت: پس من یادم نبود. حالا یک وقت من می‌گویم: به اسب جو می‌دهند. می‌گویند: آقا اسب جو نمی‌خورد. من نمی‌دانم چه می‌خورد. ما که اسب نداریم. از جو هم خبر نداریم. حالا بگویید: اسب جو می‌خورد. من هم می‌گویم: اسب جو می‌خورد.
یکبار من می‌خواستم روی تخته سیاه کلمه‌ی باتوم را بنویسم. «با» را نوشتم و گفتم: من نمی‌دانم که«باتوم» است یا«باتون» است. یک نفر گفت: آقای قرائتی! باید چند تا از آنها را بخوری تا متوجه شوی که چیست.
آن دانش آموز به من گفت: اگر خدا عادل است، چرا ما زشت هستیم؟ گفتم: شما به زیبایی‌های خودت فکرنکردی. به خطت، به صدایت، به هوشت فکر نکردی. وارسی کن اگر در یکجا شکست خوردی، حتماً یک نبوغی در تو وجود دارد. اما تو آن نبوغ را نمی‌بینی. آن کمبود را می‌بینی. مثلاً مردم بیست و نه شب سحری می‌خورند، هیچی نمی‌گویند. همین که یک شب ماه رمضان سحری نمی‌خورند به همه می‌گویند. یعنی مردم منفی‌ها را می‌گویند. اما مثبت‌ها را نمی‌گویند. لیسانس دارد. می‌گوید: دولت برای ما یک کاری بکند. تو برای دولت یک کاری بکن.
یک کسی به کسی گفت: انگشترت را به من بده. گفت: چرا؟ گفت: می‌خواهم هروقت به آن نگاه کردم به یادت بیفتم و از تو یادگاری باشد. گفت: تو اگر می‌خواهی با یک انگشتر به یاد من بیفتی، فایده ندارد. همینطور به یاد من باش. کسی به خدمت امام آمد و گفت: من بچه دار نمی‌شوم. گفت: خانم شما زیباست؟ گفت: بله الحمدلله خانم ما زیباست. گفت: یک قبیله‌ای دخترهایش خیلی زشت هستند. اما بچه‌هایشان خیلی زیبا و سلامت هستند. اگر تحمل می‌کنی یک زن زشت بگیری. فلان قبیله هست که در فلان جا زندگی می‌کنند. دخترها و زنها زشت هستند ولی بچه‌ها خوب و زیبا هستند. به هرحال تقسیم کار است. اگر دیدید که جایی شکست خوردید، ببینید کجا موفق بوده‌اید.
4- خاطره‌ای از نعمت‌های الهی
من این را در تلویزیون گفته‌ام. من اول طلبگی‌ام به منبر رفتم. دیدم نمی‌توانم سخنرانی کنم. حتی وقتی روضه خواندم، مردم خندیدند. گفتم: امام حسین اینطور شد. حضرت ابوالفضل این کار را کرد. اما آنها می‌خندیدند. تمام حرف‌های جناب کوثری را زدم. ولی او که می‌گفت گریه می‌کردند. من که می‌گفتم می‌خندیدند. در آخر گفتم: من چه کار کنم؟ یک آخوند که نتواند به منبر برود، چه خاکی بر سرش کند؟ گفتم: من می‌روم معلم شوم. سراغ تخته سیاه رفتم و دیدم که در این رشته نبوغ دارم.
داروینی که فکر می‌کنید نابغه است، در دو دانشکده شکست خورد. ولی در یک دانشکده دیگر موفق شد. کسی که شکست بخورد، نداریم. معمولاً کسانی که در یک رشته شکست می‌خورند، نخ نبوغ را در زندگی خودشان پیدا نکردند. امیرالمؤمنین می‌فرماید: «مَادُّ الْقَامَهِ قَصِیرُ الْهمه» (نهج‌البلاغه/ خطبه 234) قدش بلند است. اما همتش کوتاه است. بیان نرم دارد. اما دلش سنگ است.
مادران شش نفر از ائمه‌ی ما کنیز بودند. اما شاید بتوانیم بگوییم که در بین اینها بهترین مادر را امام پنجم داشته است. بعد از امام حسین و امام حسن که مادرشان زهرا بوده است، بهترین مادر را از نظر فامیلی امام پنجم داشته است. چون امام سجاد و همسرش دخترعمو و پسرعمو بوده‌اند. مادر به امام حسن می‌خورد. پدر هم به امام حسین می‌خورد. مادر ایشان فاطمه بود و کلمه‌ی فاطمه هم کلمه‌ی خیلی مقدسی است. فاطمه به معنی استثنایی است. فاطمه زن نمونه است. فاطمه، فاطمه است. یعنی یکتا است. روایتی به نام فاطمیات داریم که تمام سلسله سندش از فاطمه است. مثلاً فاطمه گفته است و آن فاطمه از یک فاطمه‌ی دیگر نقل کرده است. اصلاً سلسله‌ی بعضی از حدیث‌ها از فاطمه است. مادر امام پنجم فاطمه است که از مادر به امام حسن و از پدر به امام حسین می‌رسد. این مادر، مادر با کمالی بود. امام پنجم می‌گوید: مادرم کنار دیواری نشسته بود. یک وقت این دیوار کج شد. تا خواست بیفتد، گفت: بایست. به حق پیغمبر بایست. دیوار همینطور کج ایستاد. ایشان بیرون رفت و بعد دیوار افتاد. ایشان برای سلامتیش صد دینار صدقه داد. آیا می‌شود که این کار انجام شود؟ بله می‌شود. ما یک چیزی به نام ولایت تکوینی داریم. ولایت تکوینی یعنی ساختمان عوض می‌شود. شنیدید می‌گویند: کیمیا است. یعنی مس طلا می‌شود. خود امام یک ولایت تکوینی داشت. بنیانگذار جمهوری اسلامی مردم ترسو را به مردم شجاع تبدیل می‌کرد. گاهی یک آدم بخیل جان به ملک الموت نمی‌دهد. او را نزد یک آدم صاحب نفسی می‌برند. این یک خورده با او حرف می‌زند. می‌گوید: هرچه می‌خواهی بگو. همین طور که بعضی از قلاب‌ها برای ماهی گیری است، بعضی از قلاب‌ها هم روح را جذب می‌کند. این ولایت تکوینی است. گاهی یک عروس و داماد همدیگر را دوست ندارند. هرچه دقت می‌کنی می‌بینی که هر دو زیبا هستند و همه چیز دارند اما دلشان به هم گره نخورده است. اما یک عروس و داماد زشت هم هستند که قربان همدیگر می‌روند. ولایت تکوینی به معنی قلاب کردن دل است. گاهی انسان در طبیعت اثر می‌گذارد. من ترسو هستم، شجاع می‌شوم. عزیزان بسیجی که خط شکن بودند و به جبهه می‌رفتند. روی مین می‌رفتند و جانشان را برای اسلام می‌دادند. خیال نکنید که اینها همه ولایت تکوینی بود. خدا اینها را عوض کرده بود. وگرنه بعضی از همین‌ها اگر در خانه برادرش سوار دوچرخه‌ی او می‌شد، دعوا می‌کردند. یعنی گاهی از دوچرخه‌اش نمی‌گذرد. اما می‌بینی که بعد از یک ماه از جانش هم می‌گذرد. سر نخ دست کس دیگری است. اشکال ندارد که انسان بتواند با یک ارتباط با خدا ابر را وادار کند که باران ببارد. عبادت می‌تواند در طبیعت تصرف کند. قرآن از این حرف‌ها پر است. قرآن می‌گوید: که موسی عصایش را در آب زد و از سنگ چشمه درآورد. یکجای دیگر می‌گوید: موسی عصایش را در آب زد و دریا خشک شد. یک جا می‌گوید: که حضرت عیسی کبوتر می‌ساخت و آن را فوت می‌کرد و می‌پرید. ولایت تکوینی یعنی ولی خدا در اثر بندگی می‌تواند کاری بکند که اگر جایی بگوید: بایست، می‌ایستد. این طوری نیست. این کرامت را از مادر ایشان نقل کردند.
5- ویژگی‌ها و خصوصیات روحی امام پنجم
امام پنجم در کربلا چهارساله بود. ایشان می‌گفت: من چهارساله بودم و با چشمانم فیلمبرداری می‌کردم. من در کربلا آنچه را که بر امام حسین گذشت، دیدم و شنیدم. امام پنجم در کربلا حضور داشت.
برخورد‌های امام پنجم طوری بود که کسی از او ناراحت نمی‌شد. هرگز کسی را ملول نمی‌کرد. بعضی آدم‌ها هستند که تا کنارشان می‌نشینی، طوری حرف می‌زنند که آدم ناراحت می‌شود. اگر می‌خواهی به مسجد بروی و نماز بخوانی پیاز نخور. ما حدیث داریم که در شب جمعه پیاز نخورید. مبادا فردا در نماز جمعه بوی آن دیگران را اذیت کند. همنشینی خیلی مهم است.
حدیث داریم وقتی می‌خواهید از خانه خارج شوید، خودتان را درست کنید. بعضی‌ها موهای خود را مثل جنگل درست می‌کنند. امام دید که یک نفر موهای بسیار نامرتبی دارد. گفت: اگر حال شانه کردن نداری، آن را کوتاه کن. باغ وحش درست کرده‌ای. مسواک زدن، عطر زدن، خوب صحبت کردن با دیگران بسیار سفارش شده است. «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» (بقره/83) الله اکبر! قرآن نمی‌گوید: «وَ قُولُوا لِلذینَ آمنوا» به مؤمنین حرف بزنید. می‌گوید: اگر با یهودی هم حرف می‌زنید، خوب حرف بزنید. نمی‌گوید: «قُولُوا لِلْمُؤْمِنینَ» می‌گوید: «قُولُوا لِلنَّاسِ» اگر شما فردا معلم شوی و با شاگردانت بد صحبت کنی، می‌گویند: نگاه کنید! مثلاً معلم است. نمی‌تواند درست صحبت کند. معلم سر کلاس باید با محبت باشد. تا بچه‌ها بگویند: قربان این معلم برویم. معلم خوب معلمی است که وقتی زنگ تفریح را می‌زنند، بچه‌ها به حیاط نروند. اگر اینطور باشد معلوم است که بچه‌ها خیلی معلم خود را دوست دارند و کلاسشان خسته کننده نیست. معلم باید روان حرف بزند. خودمانی حرف بزند و طرف را خسته نکند.
معلم باید بتواند چندهزار قصه بگوید. تا در مواقعی که بچه‌ها خسته هستند یکی از این قصه‌ها را تعریف کند. الآن من در این بیست دقیقه چهار بار شما را خندانده‌ام. خنده در کلاس، در معلمی و در سخنرانی مثل تکان دادن کیسه است. وقتی کیسه را تکان می‌دهی جا باز می‌کند. مثل اینکه شما از این طرف ایران به آن طرف ایران بروید. اگر هر پنجاه، شصت کیلومتری پیاده شوید و یک لیوان چای بخورید، معلوم است که با نشاط هستید. اما اگر مستقیم به آنجا بروید و بخوابید، معلوم می‌شود که کسل هستید. در برنامه ریزی‌های آموزشی باید دقت کنیم. رمز اینکه بعضی از بچه‌ها تجدید می‌شوند، چیست؟ صبح که بچه تازه نفس است، ورزش، نقاشی و خطاطی می‌کند. این چیزها فکر نمی‌خواهد. اما نزدیک ظهر که می‌شود و خسته است، ریاضی فیزیک، شیمی و… دارد. برای همین است که تجدید می‌شود. گاهی وقت‌ها برنامه ریزی‌های غلط ما باعث می‌شود که بچه‌ها تجدید شوند.
دیروز یکی از آقایان می‌گفت: من فقط مواقعی به نماز جمعه می‌روم که آیت الله خامنه‌ای نماز بخواند. به او گفتم: چرا؟ گفت: از خواندن حمد و سوره ایشان خیلی خوشم می‌‌آید. بخصوص وقتی که سوره جمعه را می‌خواند. به همین خاطر گفته‌اند: کسی که صدای بدی دارد، اذان نگوید. چون مؤذن بدصدا مردم را فراری می‌دهد. اینها مسائل مهمی است. گاهی وقت‌ها ظاهر معلم طوری است که حواس دانش آموزان را پرت می‌کند. ما یک استاد داشتیم که وقتی درس می‌داد و صحبت می‌کرد، عینکش تکان می‌خورد. ما آنروز درس را نفهمیدیم. معلم باید طوری باشد که وقتی درس می‌دهد، حواس بچه‌ها فقط به او جمع باشد. هم نشینی خیلی مهم است. هم نشین باید هم نشین خوبی باشد. اگر می‌خواهید سیگار بکشید، بگویید: آقا شما از دود سیگار ناراحت نمی‌شوید؟ اگر گفت: ناراحت نمی‌شوم، آن موقع سیگار را روشن کنید. حتی از بچه هم اجازه بگیرید. هوا برای همه است. وقتی شما سیگار می‌کشید، هوا را آلوده می‌کنید و حق دیگران را از بین می‌برید. تجاوز به حریم هوایی که فقط برای صدام نیست. شما هم با سیگار کشیدن به حریم هوایی دیگران تجاوز می‌کنید.
از خصوصیات امام باقر این بود که هرکسی نزد ایشان می‌نشست، لذت می‌برد. هرکس می‌آمد دوست داشت که در خدمت ایشان بنشیند. وقتی به سائلی پول می‌داد، می‌گفت: مبارکت باشد. می‌گفت: خدا برکت بدهد. یعنی با دعا پول می‌داد. اما ما وقتی به دیگران کمک می‌کنیم، می‌گوییم: پول را بده برود. چرا اینطور پول می‌دهید. پول را باید محترمانه داد. قرآن یک آیه دارد که می‌گوید: اگر می‌خواهید چیزی را به فقیر بدهید، طوری بدهید که دوست دارید به خودتان بدهند. یعنی اگر با شما چنین برخوردی می‌کردند، شما پول را می‌گرفتید.
یک نفر به مکه رفته بود. در مکه خیلی گرما خورده بود. هوای مکه داغ بود. روز آخر گفت: خدایا ما که آمدیم. اگر خودت هم بودی، می‌آمدی؟
قرآن آیه‌ای دارد که می‌گوید: اگر می‌خواهی چیزی را به کسی بدهی، طوری بده که اگر همان چیز را به همان صورت به تو دادند، قبول کنی. اگر می‌خواهی نمره بدهی، یک نمره‌ی زیبا بده. ما وقتی تکالیف خودمان را به معلممان نشان می‌دادیم، اصلاً ورق نمی‌زد. می‌گفت: خودت ورق بزن. تکالیف ما را خط می‌زد. ما ورق می‌زدیم. او هم خط می‌زد. معلمی هنر است. معلم سر کلاس می‌آید و می‌گوید: بچه‌ها فردا به مناسبت اینکه تولد حضرت علی است، مدرسه تعطیل است و شما تکلیف ندارید. اما یک معلم هم هست که می‌گوید: فردا تولد حضرت علی است. اگر هرشب چهار تا مشق می‌نوشتید. امشب هشت تا بنویسید. بچه‌ها یکباره جن زده می‌شوند و می‌گویند: کاش فردا تعطیل نبود. یعنی این روز عزیز به عنوان یک روز تلخ در ذهن بچه‌ها ضبط می‌شود. این بی سلیقگی معلم است. من نمی‌دانم که شما چطور می‌خواهید معلم شوید؟ ما که سی سال است که معلم هستیم، هنوز دسته گل آب می‌دهیم.
یک کسی دیوانه شده بود. روز اول دیوانگی‌اش یک پرچم به دوش گرفت و شروع به خواندن کرد و گفت: که من دارم به کربلا می‌روم. یک دیوانه‌ی دیگر به او رسید و گفت: کجا می‌روی؟ گفت: به کربلا می‌روم. گفت: چه موقع دیوانه شدی؟ گفت: امروز صبح دیوانه شدم. گفت: من سی سال است که دیوانه شدم و هنوز به امام زاده‌ی شهر نرفتم. تو در روز اول دیوانگی خود می‌خواهی به کربلا بروی؟
ما سی سال است که معلم هستیم. اما هنوز دسته گل به آب می‌دهیم. شما با دوسال سابقه می‌خواهید چه کار کنید؟ معلم می‌تواند حرکت‌هایی کند که بچه را صد و هشتاد درجه عوض کند. معلمی یک هنر است. خط معلم، بیان معلم، ظاهر معلم می‌تواند تاثیر گذار باشد. اگر معلم با کفش ساده سر کلاس برود، هیچ بچه‌ای برای نداشتن کفش گریه نمی‌کند. یعنی شما هم که معلم هستید می‌توانید به راحتی مشکلات خانواده‌ها را حل کنید. این کارها فقط مخصوص معلم دینی نیست. گاهی معلم ریاضی هم می‌تواند نقش داشته باشد. گاهی یک کسی می‌تواند کاری بکند که هیچکس نمی‌تواند آن را انجام دهد. شما در مقابل چشم همه گل می‌زنی. اما موقع نماز خواندن غیب می‌شوی. چه اشکالی دارد که بر روی چمن نماز بخوانی. شما گل زدنت را نشان می‌دهی اما نماز خواندنت را نشان نمی‌دهی. علنی نماز بخوانید. افتخارکنید که با نماز هستید. ما به آن آقایی که در پادگان اسرائیل نماز خواند، گفتیم: که مجانی به مکه برود. افتخار کنید که مسلمان هستید. اصلاً به مسلمانی خودتان بنازید. به عشقی که به اهل بیت دارید، افتخار کنید. به قرآن افتخار کنید.
نمی‌دانید که در کتابهای دیگر چقدر چرند و پرند است. خیلی بی محتوا هستند. شما می‌بینید که در کتاب تورات نوشته است که خدا از آسمان پایین آمد و با یعقوب کشتی گرفت. یعقوب خدا را زمین زد. آیا این کتاب آسمانی است؟ کتاب آسمانی مسیحی‌ها می‌گوید: حضرت عیسی به مهمانی رفت. شراب کم آمد. صاحب خانه آمد و گفت: آقا دستم به دامنت! شراب کم آمد. گفت: غصه نخور. همه‌ی ظرف‌ها را آب کن. من فوت می‌کنم. ظرف‌ها پر از شراب می‌شود. پیغمبر شراب ساز است. خدا کشتی گیر است. دین ما دین خوبی است. ما اهل بیت خوبی داریم. ما امام پنجم داریم. ما امام پنجم را نشناختیم. افتخار کنیم که مسلمان هستیم. خدا آن پدران و مادرانی را که ما را با این خط آشنا کردند، رحمت کند. امام پنجم وقتی به سائل چیزی می‌داد، می‌گفت: مبارکت باشد. اگر نمره‌ی بیست می‌دهی، زیر نمره‌ی بیست یک نصیحت کن. نصیحت زیر نمره‌ی بیست اثر دارد.
یک نفر به امام پنجم جسارت کرد. ایشان مسلمان نبود. من ترجمه نمی‌کنم. گفت: انت فلان! گفت: مادر تو آشپز است. گفت: اتفاقاً آشپزی هنر است. این فکر می‌کند که لیسانس داشتن، هنر است. اصلاً خانه داری هنر است. ساندویچ خوردن که هنر نیست. ‌ای کاش ساندویچ می‌خوردند. چون ساندویچ خوردن به این معنا است که او حوصله غذا پختن ندارد. اما اخیراً آب میوه هم می‌خورند. پس معلوم می‌شود که دیگر حوصله‌ی زنده بودن را هم ندارند. خواستند به امام باقر جسارت کنند. اما امام باقر گفت: من افتخار می‌کنم که مادرم آشپز است. به امید روزی که مراکز تربیت معلم ما، خوابگاه‌های دانشجویی ما بتوانند کارهایی که مورد نیازشان است را یاد بگیرند. ما می‌توانیم برق کشی را یاد بگیرم. آشپزی را یاد بگیریم. شنا کردن را یاد بگیریم. حروف چینی را یاد بگیریم.
خیلی از افراد هستند که نمی‌توانند قرآن بخوانند. نمی‌توانند حرف بزنند. اما بعضی از افراد هم هستند که خیلی خوب سخنرانی می‌کنند. این خیلی خوب است که دخترها و پسرها می‌توانند سخنرانی کنند. یک روز یک زن آمد و گفت: من نماینده‌ی خانم‌های مدینه هستم. نزد پیامبر یک سخنرانی کرد. پیغمبر به اصحابش فرمود: عجب سخنرانی بود. خیلی خوب سخنرانی کرد. فرمود: این زن‌ها خیلی مهم هستند. زن باید بتواند حرف بزند. اگر نتوانید سخنرانی کنید، فلج هستید. اگر خط شما بد است، فلج هستید. اگر شنا بلد نباشید، فلج هستید. هنرمند کسی است که از لیموترش، لیموناد درست کند. اگر کسی به شما متلک گفت، فکرکن و از همین متلک استفاده کن. سلام و صلوات خدا بر امام بنیانگذار جمهوری اسلامی باشد. ایشان در ترکیه تبعید بود. رئیس ساواک ترکیه آمد و ایشان را برد که بترساند. گفت: ببینید. ما اینجا چهل نفر از علمای ترکیه را که خلاف حکومت ترکیه حرف زدند، اعدام کردیم. اینجا قتلگاه علما است. یعنی اگر بخواهی تکان بخوری، ما تو را اعدام می‌کنیم. گفت: عجب! پس علمای ترکیه از علمای ایران زرنگ‌تر بودند. پس ما باید حرکتی کنیم که صد نفرمان شهید شویم. خواستند که امام را بترسانند. اما امام به آنها پاتک زد. ایشان بیشتر شجاع شد و گفت: پس ما کوتاه آمدیم. اینها تا مرز شهادت پیش رفتند. پس ما باید جلو برویم. آن مرد دید که نمی‌شود کاری کرد. ایشان اصلاً نمی‌ترسد. تهدیدها به نفعش شده است. کسی هنرمند است که بتواند از لیموترش، لیموناد درست کند. به امام پنجم گفتند: مادرت آشپز است. فرمود: آشپزی هنر است که تو آن هنر را نداری.
یک روز امام پنجم مهمان داشت. مهمان می‌گفت: در آنجا خرماهایی بود که خیلی برق می‌زد. می‌گفت: من تا آن زمان یک چنین خرمایی ندیده بودم. وقتی خرما را خوردم، یک متلک پراندم. گاهی آدم‌هایی هستند که متلک می‌گویند. یک متلک پراند و گفت: عجب «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ» (تکاثر/8) آیه قرآن است. یعنی روز قیامت از نعمت‌ها سؤال خواهند کرد. یعنی اشاره کرد که‌ای امام پنجم! با این خرماهایی که برق می‌زند، روز قیامت جواب خدا را چه می‌دهی؟ امام فرمود: سر جایت بنشین. اینکه خدا می‌گوید: از نعمت سؤال می‌کنیم به معنی این نیست که از نان و آب سوال می‌کند. اگر سؤال بکند، می‌پرسد: چه عقیده‌ای داشتی؟ چه فکری کردی؟ چه حرفی را تأیید کردی؟ شما خط انحرافی را در نظر بگیرید. مثل اینکه خون امام حسین را در کربلا ریختند. حالا به مسجد می‌آیند و می‌گویند: خون پشه پاک است یا نجس است؟ می‌گویند: تو خون امام حسین را در کربلا ریختی. حالا آمدی سر خون پشه بحث می‌کنی؟ شما به امام باقر و امام صادق و اهل بیت ضربه زدید. آنها را خانه نشین کردید. حالا راجع به کشک و خرما بحث می‌کنید. گاهی امام مچ آنهایی را که می‌خواستند مقدس گیری کنند، می‌گرفت. یک معلم قرآن به خانمی درس می‌داد. یک روز اتاق خلوت بود. یک شوخی با خانم کرد. این هشداری به معلم‌های خصوصی است. البته اصل پاکی است. ولی بالاخره شیطان انسان را گول می‌زند. شیطان گفته است: هرکجا یک زن و مرد تنها بودند، سومین نفر خودم من هستم. معلمی به خانمی درس می‌داد. با آن خانم شوخی کرد. بعد نزد امام باقر آمد. سلام کرد. امام باقر جواب سلام او را داد و گفت: کسانی که در اتاق خصوصی با زن مردم شوخی می‌کنند، گفت: آقا مگر شما می‌دانید؟ گفت: اگر من هم مثل شما فقط این طرف دیوار را ببینم که آدم عادی هستم. فرق امام و غیرامام این است. رادیوی خوب آن رادیویی است که همه جای دنیا را بگیرد. معنای امام این است که امام می‌تواند از پشت دیوار اطلاع داشته باشد. نه تنها امام حتی علمای درجه یک هم می‌توانند این چنین باشند.
یکی از علمای مهمی که الان در قم هستند، می‌گفتند: من تازه طلبه شده بودم. نزد امام بنیانگذار جمهوری اسلامی درس می‌خواندم. سر درس نشسته بودم. یک ربع به غروب، یک مرتبه دیدم که نماز نخواندم. همین طور که سر درس نشسته بودم، متوجه شدم که نمازم را نخواندم. امام داشت درس می‌داد. خواستم بلند شوم، بروم. اما دیدم که زشت است که از وسط درسشان بلند شوم. به هوای اینکه از بینی‌ام خون می‌آید، بلند شدم بروم. تا رفتم امام فرمود: این سید امروز نماز نخوانده است. اولیاء خدا چیزهایی را می‌فهمند. اولیاء خدا کدی دارند که ما نداریم. روایت داریم که امامان ما یک عمودی از نور دارند که با عمود از نور می‌توانند ارتباط پیدا کنند و غیب را بفهمند. یک بار یک کسی در خانه‌ی امام باقر را زد. کنیز آمد تا در را باز کند. این کنیز در یک لحظه دستش به طرف سینه‌ی آن زن رفت. تا خواست دستش را دراز کند، امام از داخل یک جمله‌ای را فرمود. کنیز تعجب کرد. امام فرمود: ما از پشت دیوار هم خبر داریم. قرآن می‌گوید: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‌ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (توبه/105) «فَسَیَرَى اللَّهُ»، «یرَى» یعنی می‌بیند. «سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ» عمل شما را می‌بیند. «فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ» یعنی خدا عمل شما را می‌بیند. «وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» رسول هم کارهای شما را می‌بیند. مؤمنین هم می‌بینند. اما منظور از مؤمنین، همه‌ی مؤمنین نیستند. چون ما هم مؤمنی را نمی‌بینیم. مراد از مؤمنین اهل بیت هستند. و لذا روایاتی داریم که هرهفته کارهای ما خدمت امام زمان عرضه داده می‌شود. امام زمان بر کار ما آشنا است. ما وقتی به حرم امام رضا می‌رویم، امام رضا می‌داند که ما چه کاره هستیم. حرف‌های ما را می‌شنود. امامان ما از اولیای خدا هستند. ما مفتخر هستیم که امام باقر از ماست. ما مفتخریم که امام صادق از ماست. ما مفتخریم که ما در خط اهل بیت هستیم.
من دقیقه‌ی آخر حرف هایم یک جمله بگویم. این یادگاری باشد. چون آدم نمی‌داند که تا چه زمانی زنده است. برای همین می‌ترسد که بعضی از حرف‌هایش نگفته بماند. در زمان پیغمبر همه مسلمان‌ها یک خط داشتند. اما بعد از پیغمبر در دو خط قرار گرفتند. یک خط، خط اهل بیت بود و یک خط، خط غیراهل بیت است.
6- اختلاف شیعه و سنی یا شیعه و وهابی
من یک سخنرانی در پاکستان داشتم. سیصد، چهارصد نفر استاد دانشگاه در جلسه‌ی ما حضور داشتند. گفتند: آقای قرائتی مواظب باش اینجا همه استاد دانشگاه هستند. گفتم: من طوری حرف می‌زنم که به همه‌ی شما بخورد. یک نفر بلند شد و گفت: آقا می‌شود کاری کنی که کلام همه‌ی ما مسلمان‌ها یک دست باشد. نگوییم: یکی سنی است. یکی شیعه است. همه یک دست مسلمان باشیم. گفتم: باشد. من قبول دارم. گفت: هرچه قرآن گفت. گفتم: احسنت! همه قبول دارند. پس همه یک دست شویم. بعد از پیغمبر من فقهم را از چه کسی بگیرم؟ من فقهم را از اهل بیت می‌گیرم. یک عده هم فقهشان را از غیراهل بیت می‌گیرند. ما که خطمان از اهل بیت است. سه آیه در قرآن داریم. قرآن راجع به اهل بیت می‌گوید: «وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) یعنی خدا اهل بیت را پاک آفرید. هیچ انحرافی ندارند. راجع به غیراهل بیت یک چنین آیه‌ای وجود دارد. اهل بیت در قرن اول بودند. تمام فقهای شما در قرن دوم متولد شدند. پس اهل بیت یک قرن جلوتر هستند. قرآن می‌گوید: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» (واقعه/10) آنهایی که سابقه‌شان بیشتر است، یک قرن جلوتر هستند. اهل بیت در راه خدا شهید شدند. قرآن می‌گوید: «وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً» (نساء/95) آن کسی که در راه خدا جهاد می‌کند «قُتِلُوا فی‌ سَبیلِ اللَّهِ» (محمد/4) یا آن کسی که در راه خدا شهید می‌شود، به آنها پاداش بزرگی داده می‌شود. من که گناهی نکردم. من در خط قرآن رفتم تا فقهم را از اهل بیت بگیرم. گفتم: هرکس یک آیه آورد که چرا فقهش را از اهل بیت می‌گیرد، بنده تغییر ایدئولوژی می‌دهم. مکتبم را عوض می‌کنم. در تلویزیون اعلام می‌کنم. یک دلیل بیاورید.
در وصیت نامه امام داریم که ما مفتخر هستیم که اهل بیت را دوست داریم. کشور ما کشور اهل بیت است. البته این به این معنا نیست که اگر کسی سنی است اهل بیت را دوست ندارد. چون سنی‌ها هم اهل بیت را دوست دارند. ما اهل بیت را دوست داریم. برای همین فقهمان را از آنها می‌گیریم. آنها اهل بیت را دوست دارند اما فقهشان را از کس دیگر می‌گیرند. مگر می‌شود که اهل بیت را دوست نداشت.
سنی‌ها منحرف هستند. در مکه وقتی برای زیارت قبر ائمه می‌رویم، می‌گویند: شما شرک می‌گویید. اگر پشت این لیوان بنویسی این لیوان است، شرک است. مثلاً اگر بنویسی اینجا کجاست، شرک است. این دیگر حماقت است. اینها می‌گویند: اگر ما بنویسیم این قبر امام حسن است، شرک است. ما می‌گوییم: قبرستان بقیع خیلی تاریک است. یک لامپ بزنید. می‌گوید: اسراف است. مثل اینکه تمام دلارهایی که سعودی در بانک‌های خارج گذاشته است، اسراف نیست. فقط یک لامپ روشن اسراف است. اینجا آدم نمی‌تواند تحمل کند. اینکه هرکس بقیع را می‌بیند، گریه می‌کند و می‌گوید: پیغمبر بیست و سه سال زحمت کشید و گفت: من هیچ چیز از شما نمی‌خواهم. «إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‌» (شورى/23) بچه‌های من را دوست داشته باشید. نه اینکه کفش و کلاه به آنها بدهید. بلکه خط فکری آنها را دنبال کنید. اینها قبر اهل بیت را خراب کردند و یک لامپ هم نزدند و گفتند: اسراف است. اما برای استقبال از رئیس جمهور آمریکا همه‌ی شهر را چراغانی می‌کنند. این اسراف نیست اما یک لامپ روشن اسراف است. استقبال از رییس جمهور آمریکا توحید است. اما روشن کردن لامپ در بالای قبر حضرت زهرا اسراف است. آدم از بین می‌رود.
ما فقط گیر وهابی‌ها هستیم. وگرنه شیعه و سنی مسئله‌ای نداریم.
خدایا هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی به ایمان و عشق و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیفزا.
خدایا ما را از هدرشدگان، هدررفتگان، خاسرین و اهل حسرت قیامت قرارنده. دین ما، دنیای ما، رهبر ما، امت ما، کشور ما، نسل و ناموس ما، مرز و بوم ما را حفظ بفرما.
روح امام و شهدا و نیاکان و تمام کسانی که در مسلمانی ما و در آموزش ما مؤثر بودند از ما راضی و خشنود بگردان. به معلمین فعلی و آینده ما کمک کن که در تربیت نسلی که دراختیار دارند، موفق شوند. به آنها توفیق بده که نسل مؤمن، موحد، شجاع، مخلص، ایثارگر تربیت بکنند. از شما بسیار تشکر می‌کنم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment