2- تجربه جمع آوری معارف دینی در قالب موضوعات روز
3- سوگند خداوند به قلم در قرآن
4- نقش کتاب در توسعه و پیشرفت
5- بهره گیری از تجربه گذشتگان
6- دروی از بخل علمی در حوزه و دانشگاه
7- نگاه بلند در انجام کارهای نیک
موضوع: ارزش قلم در اسلام
تاریخ پخش: 18/07/92
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
مهر 92، بیست و دومین سال تأسیس دفتر ترویج است، که برگزار کننده مسابقاتی است که پس از بحثهای تلویزیون بنده مطرح میشود.
این کار از یک کلاس به مدرسه، از مدرسه به منطقه، به شهر و استان و تقریباً به همه شهرستانها سرایت کرده است. چند میلیون ما نسل نو داریم. که اینها درسی را که پای تلویزیون گوش میدهند، دل میدهند. دل که دادی بیشتر چیز یاد میگیری، اگر کسی سی ساعت دل بدهد راننده میشود. اما اگر چند هزار ساعت در ماشین بنشینی و دل ندهی راننده نمیشوی. این تبدیل مخاطبین ساده به مخاطبین جدی. این کار، کار دفتر ترویج است که 22 سال است از صفر شروع کرده و الآن مبارک شده است. نهادهایی هم کمک میکنند. آموزش و پرورش کمک میکند. صدا و سیما، شهرداری، افراد خیر، خیلی از افراد دیگر هم هستند. بنده هم اصلاً نقشی ندارم. حتی سالی یک مهمانی هم که هست، من در آن مهمانی نمیروم چون مربوط به من است.
1- کار فرهنگی در سطح مدارس کشور
یک معلم به پا خاسته باقی معلمها هم کمک کردند، یک کار فرهنگی است. وکیل و وزیر هم در آن درنمیآید. یعنی ستاد انتخاباتی هیچکس نیست، پول هم در آن نیست. مأموریتی، ابلاغی، پستی، چون پول و پست و اقتصاد و سیاست در آن نبوده است، کار رشد کرده است. یک کار چند میلیونی و من فکر میکنم، اگر کسانی خواسته باشند در مملکت کارهای فرهنگی ارزان قیمت کنند، ارزانترین کار فرهنگی و مبارکترین کار فرهنگی این است.
1- همهی خانههای ایران کلاس میشود. چند میلیون نسل نو شاگرد میشود. نه ایاب دارد، نه ذهاب دارد، نه رفت و آمد و دلهره دارد. اولاد نزد پدرش، نزد مادرش، نشسته، خواست مینشیند، خواست میخوابد، خواست لم میدهد. محور بحث هم قرآن است. اگر ما صد میلیون، دویست میلیونی را که در طول سال خرج میشود، تقسیم کنیم بر چند میلیون آدم، هر انسانی نمیدانم چقدر میشود، بیایند ببینند که از این کار ارزانتر هم میشود. علتش هم این است که دست ما در کار نبوده است. خود خدا به او داده است. هرچه دست خدا گذاشت رویش، به تار عنکبوت هم دست بگذارد، محافظ پیغمبر در غار میشود. اگر دست خدا روی کار بیاید، برکت دارد. کار ندارد که تار عنکبوت است یا سنگ مرمر فلان… این کار دست خدا باشد. خودجوش رشد میکند.
بنده هم به مناسبت بیست و دومین سالگرد، ضمن اینکه تشکر میکنم از شما که منتخب شدگان هستید، میخواهم بحث را جدی بگیرم. و به درد دانشجو، استاد دانشگاه، معلم، طلبهها بخورد، بحث امروز بحث قلم است. برایم سنگین بود بگویم. ولی استخاره کردم بگویم، خوب، نگویم بد. میخواهم امروز بحث قلم خودم را هم بگویم. حالا قبل از بحث میگویم.
2- تجربه جمع آوری معارف دینی در قالب موضوعات روز
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»، 34 سال است انقلاب شده، من تقریباً چهل سال پیش زندان شاه رفتم، دیدن یکی از علمایی که در زندان بود. خودمان که بخاری نداشتیم که برویم. ولی آیت اللهی زندان بود. ما دیدنش رفتیم. پشت میلهها گفتیم: آقا نصیحت کن. چیزی یادش نیامد. دوباره گفتیم. گفت: همین که چیزی یاد من نمیآید، بهترین نصیحت است. برو چند تا دفتر بخر. بنویس دفتر حقوق، دفتر امام زمان، دفتر توحید، دفتر حق زن، دفتر مسائل سیاسی، دفتر مسائل اقتصادی، دفتر طنز، دفتر شعر، یک مشت دفتر بخر، روی طاقچه بگذار، همینطور در راه و نیمه راه، هرچه به گوشت خورد که دیدی چیز خوبی است در همان دفتر مربوط بنویس. ما هم رفتیم، البته خیلی از اینها هست، منتهی من نمونه آوردم. اینها دفترهایی است که ما روزهای اول خریدیم. دفترهای چهل سال پیش! یک دفتر برای امام زمان است.
یک روز دیدیم که نوشتند در اقیانوس اطلس مثلاً ماهی پیدا شده که سه میلیون سال عمرش است. دیدم چیز مهمی است، سه میلیون سال عمر یک ماهی، گفتم: من، دفتر ماهی که ندارم. دفتر اقیانوس هم ندارم. گفتم: در دفتر امام زمان بنویس که اگر گفتند: امام زمان چطور 1200 ساله است؟ بگو: خدایی که به یک ماهی سه میلیون سال عمر میدهد، به یک… هرچه که آمد نوشتیم، این دفترها پر شد، یک طاقچه شد. به زونکن تبدیل کردیم. زونکنها پر شد، دیگر ذره ذره آمدیم اینها را حروف بندی کردیم، در این راهنما، دفتر راهنما… از حرف الف مثلاً حرف الف چیه؟ بحث استعاذه، استضعاف، امر به معروف، اینها همه اولش الف است. اصلاح ذات البین، انفاق، اسراف، اهل کتاب، احتکار، آرامش، امانت، اربعین، ایام الله، همینطور، حرف الف تا حرف سین، صاد،
الآن سه هزار تا بحث داریم. اینها تبدیل به تفسیر نور شد. قسمتهای قرآنیاش، پنجاه تا از اینها را، چهل و هشت تا از این دفترها را دارم. این یکی از آن چهل و هشت مورد است. تمام تفسیر نور، آیه هست، ترجمهاش هست، نکاتی که از ده، دوازده تفسیر گیر ما آمده، این تفسیر نور شد که خطیاش چهل تا از اینهاست.
مثلاً بحث استعاذه، پناه بردن به خدا، چه چیزهایی ما را به خدا پناه میبرد، چطوری پناه ببریم، معنای پناه بردن چیه. این یک بحث است، بعضیها هم پنج تا بحث است. این بحثهایی که ما کردیم چند هزار تا بحثهای تلویزیونی کردیم، هر سال به صورت یک کتاب درآمده است. پنجاه تا از این کتابها تقریباً هست. این یک جلدش است. یعنی هرچه در تلویزیون گفتیم اینجا ثبت شده است. اینها را برای چه میگویم؟ نمیخواهم پز بدهم. میخواهم بگویم هرچه شنیدید ضبط کنید. اگر هرکس یک دفتر داشته باشد، چیزهای خندهدار را بنویسد، پیر که شد یک کتاب خنده به جامعه تحویل میدهد. خاطراتی که شنیده ضبط کند، منتهی چکیدهاش را، خواسته باشید هرچه شنیدید بنویسید که باید صبح تا شب بنویسید. چکیده، مثلاً یک خاطره میشنوید در یک سطر، خلاصهاش را بنویسید.
بعداً این تبدیل به تفسیر موضوعی شد. قرآن و فرهنگ، قرآن و امنیت، قرآن و سیاست، قرآن و حقوق، همه هم زیر نظر یکی از این اساتید درجه یک ایران نوشته شده است. مثلاً قرآن و حقوق زیر نظر بالاترین مغز حقوقی دانشگاه، قرآن و سیاست زیر نظر بالاترین دکترای سیاست در ایران، چون آیات و روایت هست، منتهی من در دانشگاه که نرفتم. بعد این کتاب حقوق هم کتاب درسی دانشگاه شده است. البته نه به این ضخامت، چکیدهاش، حدود 150، 160 صفحه. این برکت است. من سوادی ندارم. اما به دلیل اینکه آن آیت الله چهل سال پیش در زندان به من گفت: هر چیزی را بنویس، از آن دفترها به فایل و نمیدانم چه تبدیل شد. الآن هم همهی اینها جمع شده در یک سیدی به نام مجموعه آثار، این مجموعه آثار قفل هم ندارد متن کامل تفسیر هست، چهل عنوان دیگر کتاب هست غیر از تفسیر، فیشهای تبلیغی هست 550 عنوان. از سال 58 تا سال 89 هم حدود دو هزار عنوان سخنرانی هست. ارتباط منطقی و جای جستجو، دستیابی سریع و آسان به متون، عصارهی چهل سال من در یک سیدی بی قفل است. این برکت یک موعظه، یک آیت الله در زمان شاه و در زندان شاه است. خدا رحمت کند آن آیت الله را و خدا لعنت کند شاه را.
این دو، سه دقیقه با کمال شرمندگی گزارش کارم را دادم. برای اینکه بخواهم بحثم را بگویم. الکی ننشینید همینطور نگاه کنید. حتی اگر یک دفترچه باشد. گاهی پشت کامیونها، پشت وانتها یک کلمه نوشته، کلمهی خوبی است. کلمهی حکمت است. دیشب تلویزیون یک کلمهی قشنگی گفت. گفت: ممکن است ما از آمریکا بگذریم. اما ممکن نیست جنایات آمریکا را فراموش کنیم. ببینید چه حرف قشنگی است! ممکن است انسان یک کسی را ببخشد ولی جنایات فراموش نمیشود. خوب این یک کلمهای است که ممکن است شما یک ساعت هم فکر کنی به ذهنت نیاید. گاهی شاعر یک چیزی میگوید. یک شاعر یک شعر گفت، چنان در استخوانهای من فرو رفت.
تکلف گر نباشد، خوش توان زیست *** تعلق گر نباشد خوش توان مُرد
یعنی زندگی شیرین برای کسی است که تکلف را کنار بگذارد.
دیروز کنار ما در دانشگاه علم و صنعت یک استادی بود. که این استاد سالها هم وزیر مخابرات بود و الآن هم نماینده مجلس است. ایشان گفت: من سه تا بچه داشتم. هر سه با چهارده سکه رد شدند. هم پسرم و هم دخترم و در عقد و عروسی دو میلیون بیشتر خرج نکردم. با دو میلیون بچه داماد کرده است. نمیشود… چرا نمیشود؟ «تکلف گر نباشد، خوش توان زیست» زندگی راحت میشود. «تعلق گر نباشد، خوش توان مرد» راحت میشود زندگی کرد.
یک خاطره از مرحوم شهید مطهری بگویم. ایشان سخنرانی میکرد، داد میزد، حلقش خشک میشد. هی چنین میکرد، گفتم: آقا آب بخور. گفت: زشت است! گفتم: چرا زشت است. خوب وقتی آدم حلقش خشک میشود آب میخورد. گفت: آخر روبروی مردم است. گفتم: من روی منبر، روبروی مردم نان و پنیر و سبزی هم خوردم. گفت: چطوری؟ گفتم: یک روز تابستان بود از صبح تا غروب کلاس داشتم. نرسیدم ناهار بخورم. دم غروب جلسهی آخر ضعف مرا گرفت. گفتم: مرا ضعف گرفته است. یا همین مقدار پنج دقیقه بس است یا باید یک چیزی بخورم. گفتند: آقا مینشینیم بخور. به صاحبخانه گفتم: هرچه در یخچال است در یک سینی بگذار و روی منبر بیاور. رفت یک طبق چیز آورد، ما روی منبر خوردیم، چای خوردیم و آب خوردیم و آنها هم نشستند نگاه کردند، بعد هم گفتم: و اما دنبالهی بحث. (خنده حضار) یکبار دیگر… نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید.
تکلف گر نباشد، خوش توان زیست *** تعلق گر نباشد، خوش توان مرد
قلم و کاغذ دستت باشد.
3- سوگند خداوند به قلم در قرآن
بحث امروز ما بحث قلم است. اما قلم… ما چند تا چیز داریم. قلم، بیان، شمشیر، اولاد، مال، پست و مقام. خدا به هیچ کدامش قسم نخورده است. به بیان قسم نخورده است. به اولاد قسم نخورده است. به شهرت و پست و مقام قسم نخورده است. ولی به بیان قسم خورده است. گفته: «ن وَ الْقَلَمِ » (قلم/1) نه قلم، به علم آینده هم قسم خورده است. نگفته: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما سَطَر» میگوید: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ». «یَسْطُرُونَ» فعل مضارع است. یعنی قسم به سطرهای آینده، پیداست علم در آینده شکوفاییاش بیشتر میشود. یعنی قسم به ابزار نوشتن و قسم به سطرهای آینده. بزرگترین آیات قرآن آیهی حقوقی است که از اول صفحه تا آخر قرآن یک آیه است. در قرآن آیه به این بزرگی نیست. چند مرتبه میگوید: «وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْل» (بقره/282) اگر داد و ستد میکنید، بنویسید. اگر بلد نیستی بنویسی، به کاتب بگو بنویسد. کاتب ناز نکند. «وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّه» کاتب ناز نکند. در زمان جاهلیت که در مکه یک باسواد بود، کل جزیره العرب هفده باسواد داشت. در یک آیه هی گفته: «کاتب، ولیکتب، یعلمه الله» بزرگترین آیات قرآن راجع به نوشتن هست.
قلم چه میکند؟ نقش قلم، اتصال قرنها، برای قلم است. اتصال تجربهها برای قلم است. قلم خواب را بیدار میکند. قلم بیدار را، خواب میکند. اگر قلم، قلم باشد خواب را بیدار میکند. قلم اگر خائن باشد، بیدار را خواب میکند. با قلم میشود افکار عمومی را به هم ریخت. یک کلمه چطور افکار عمومی را به هم میریزد. اسرائیل به لبنان حمله کرد! حالا یک کلمه، اسرائیل متقابلاً به لبنان حمله کرد. یک کلمه بیشتر اضافه نشده ولی با یک کلمه تمام تحلیلهای سیاسی را عوض میکند. یعنی اول لبنان حمله کرده است. با یک کلمه زیر و رو میشود. قلم سند رسمی است. تکیه بر قلم یعنی تکیه بر استدلال.
4- نقش کتاب در توسعه و پیشرفت
در همه صداها خدا سه صدا را خیلی دوست دارد. صدای چرخ پیرزن را خدا دوست دارد. چون قدیم پشم و پنبه را با چرخ دستی نخ میکردند. خدا صدای آن چرخ را دوست دارد. قلم دانشمند، قدیم دانشمندان با نی مینوشتند. نی به کاغذ میخورد تق تق میکرد. صدای پای سرباز را هم خدا دوست دارد. حالا امروز به جای صدای قلم بنویسیم صدای چاپخانه، به جای چرخ پیرزن بنویسیم کارخانه، توپ خانه، یعنی در همه صداها خدا سه صدا را دوست دارد. چاپخانه، کارخانه، توپخانه، چاپخانه، یعنی فرهنگ در حال توسعه است. توپخانه یعنی قوای مسلح در حال توسعه است. کارخانه یعنی اقتصاد در راه است. یعنی توسعه در اقتصاد، توسعه در قوای مسلح، توسعه در دانشگاه.
بحث به چه مناسبت است؟ بیست و دومین سالگرد کسانی است که پای تلویزیون قلم دست گرفتند. در رختخوابتان هم یعنی زیر متکا یک قلم و کاغذ باشد. اگر خوابتان نمیبرد یک چیزی یادتان میآید، میگویید: عجب! صبح مینویسم. صبح یادت میرود. همان در رختخواب بلند شو بنویس. از پاره وقتها استفاده کنید.
«قید العلم بالکتابه» هرکسی آخر عمرش یک کتابی بیرون بدهد. عرض کردم کتاب چکیده، یعنی کتابی که آدم هر یک دقیقه یک چیزی گیرش بیاید. یک دقیقه بخواند یک چیزی گیرش بیاید. چون هی لفظ بافی است. میشود آدم یک سخنرانی کند، یک ساعت طول بکشد، مردم هم چیزی یاد نگیرند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»، بشر اول یک نفر بود. بعد دو نفر شد. از این دو نفر سه نفر شدند. از این سه نفر، چهار نفر شدند. هیچی دو ساعت حرف زد، هیچی درونش نیست. گاهی یک مقالههایی همه آب است. یک کسی سخنرانی کرد، از من پرسید سخنرانی چطور بود؟ گفت: تو باید رئیس سازمان آب میشدی. گفت: چرا؟ گفت: همه حرفهایت آب بود. مثل گوشت خانهی فقرا را دیدی؟ همه سیبزمینی و زردچوبه است. گوشت در آن نیست. حرف چکیده، حرف مایه دار، طنزهایی که میشنوید… «قید العلم بالکتاب»
استمرار داشته باشد. یک کتابی داریم به نام اَمالی، اَمالی یعنی من املاء میکنم، تو بنویس. من میگویم و شما بنویس. امالی شیخ طوسی، امالی شیخ مفید، امالی سید مرتضی، یعنی علمای قدیم میگفتند و شاگردانشان مینوشتند. امام رضا که میخواست مرو برود، در نیشابور، نوشتند 50 هزار نیشابوری با قلم و کاغذ آمدند پای کاروان امام رضا و گفتند: یک حدیث بگو بنویسیم. یعنی هزار و چهارصد سال پیش نیشابور پنجاه هزار نفر باسواد داشته است. اینکه میگوییم: ایران یک فرهنگ کهن دارد، ما یک سابقهی فرهنگی داریم برای خاطر این است. یک چیزی هم از اروپا بگویم.
کلمهی حمام در دایرهالمعارفها، من این را آلمان رفتم شنیدم. به من گفتند: در دایرهالمعارف آلمان کلمهی حمام 200 ساله است. یعنی شما 250 سال پیش چیزی در اروپا به نام حمام نداشتید. اما در حدیث ما از امام صادق میگوید: «إِذَا خَرَجْتَ مِنَ الْحَمَّام» (کافی/ج6/ص500) یعنی کلمهی حمام، ما خیلی تمدن داریم. حالا خودمان را باختهایم، فکر میکنیم جایی خبری است. خبری نیست! جایی خبری نیست!
دو، سه میلیون بچه پای تلویزیون مینشیند و مینویسد، حالا اگر پدر بچه هم بنویسد. این بچه همه حرفهایش را بنویسد. منتهی کتابها باید کتابهای مفیدی باشد. عمر تلف نشود.
بعضیها که مطالعه میکنند، مثل آجیل خوردن است. آجیل خوردن را دیدید؟ تخمه کدود را دیدید، دو ساعت که شکستی هیچی به هیچی. یعنی دستت حرکت میکند، لبت هم حرکت میکند. آخرش سیر نمیشوی. قرآن میگوید: «لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ» (غاشیه/7) یعنی از آن وقت تا حالا خورده ولی هیچی به هیچی. هر روزنامهای، هر مجلهای، مطالعه باید هدف داشته باشد. مبنا داشته باشد. بنده اگر نمیخواهم فقیه شوم برای چه کتابهای فقهی را در کتابخانهام جمع میکنم. الآن خیلی چیزها از هویت اصلیاش افتاده است. یکی این منارها است. منار یعنی برو پشت بام اذان بگو تا همسایهها بفهمند، نه منار بلندی که کسی بالای آن نمیرود و بالا هم داد بزنی، پایینترها نمیفهمند. بنویس اینجا قبله است که کسی مسجد میآید گیج نشود. قبله این طرف است. نه اینکه یک محرابی درست کنیم، اصلاً کارهای ما، حقیقتش را ول کردیم. کارهای ما مثل انگورهای پلاستیکی شوفرهای تاکسی شده است. دیدید کنار آینه یک شاخه انگور است؟ این انگورنما است، نه آب دارد و نه خاصیت. هیکلش، و دورهی آخرالزمان داریم، مساجد شیک هست آدم در آن نیست. گاهی ممکن است یک مسجد میلیاردها خرجش شود ولی بعد نگاه کنیم ببینیم در این مسجد چند نفر میآیند، بودجه را تقسیم بر آدمها کنیم، میبینیم اوه هر نمازی چقدر تمام میشود.
سفرنامههایی مینویسند، میشود چکیدهاش کرد. یک بروشور، آقا شیخ مفید، علامه مجلسی، زکریای رازی، بوعلی سینا، چه و چه و چه… میشود عصارهی عمرش را در چهار صفحه نوشت. ایشان در روستایی متولد شد. حالا یا روستا یا شهر، این روستا در چند کیلومتری همدان است. حالا یا بیست کیلومتر یا سی کیلومتر. مادر ایشان اسمش چه بود؟ چه کار به مادرش داری؟ ایشان دو خواهر داشت، من چه خاکی بر سرم کنم دو خواهر داشت. حالا سه تا خواهر داشت من چه میکردم. این برای قدیمیها.
امروزیها، وارد اتریش شدیم. دو بعد از ظهر بود. حالا یا دو یا سه. من چه کنم. در آنجا قهوه خوردیم. حالا یا قهوه خوردی یا چای خوردی. من چه کنم؟ خدا میداند اینقدر کاغذ آتش میگیرد. قلم آتش میگیرد. عمر نویسنده آتش میگیرد. نویسنده عمرش را آتش میزند. خواننده عمرش را آتش میزند. ما خیلی که وقت نداریم. آرم کمیته امداد را دیدید؟ آرم کمیته امداد، صندوق اینطوری است. بچه بودیم که چیزی بلد نبودیم. آن طرف هم دیگر کمر خم و صورت چروک و پیر و سمعک و عینک و عصا و… ما فقط از ده سالگی تا سی سالگی، تا چهل سالگی، بعد سی سالگی هم که دیگر سه تا قسط ماشین و نمیدانم شیر خشک و… آدم فرصت مطالعهاش کم است. خیز میگیریم حرف مفت یاد نگیریم. به من چه پاکستان چند تا رودخانه دارد؟ ننهام رفته، کوه هیمالیا چند متر است؟ بابای من رفته، ننهی من روی آن رفته است؟ خودم روی آن رفتم؟ نماز در قطب شمالی؟ ننهام رفته، بابای من رفته؟ تو میخواهی بروی؟ آخر چه کسی قطب شمالی رفته است؟ من این را به بعضی از آخوندها میگویم. من دیدم یک روحانی که دارد بحث خارج میگوید، نماز در قطبین. هرچه فکر کردم خدایا این تا آخر عمرش که نرفته، این شاگردها هم که هیچکدام نمیخواهند بروند. آخر این چه بحثی است تو میکنی؟ حوزهها و دانشگاهها و آموزش و پرورشیها و نویسندهها، ضامن عمر مردم هستند. من بارها گفتم و بارها هم خواهم گفت. باید این یک فرهنگ در ایران بشود. هرچه میخوانیم و هرچه یاد میگیریم باید چهار شرط داشته باشد. یا باید واجب باشد. یا باید مستحب باشد. یا باید مشکل فرد را حل کند، یا مشکل جامعه را، نمیدانم اینجا بود گفتم یا جای دیگر.
از من پرسید که تبری که حضرت ابراهیم بتها را شکسته است، کجاست؟ گفتم: آهنش را اگر پیدا کنم بر سر تو میزنم. (خنده حضار) جای چوبش را هم خودت معین کن. آهنش را من بر سر تو میزنم. آخر واقعاً مشکل ما این است که ابراهیم چه کرد؟ هنر ابراهیم چه بود؟
5- بهره گیری از تجربه گذشتگان
بنویسید، حرف مفید بنویسید. از هیچی رد نشوید. گاهی یک مثل ساده مشکل را حل میکند. گاهی یک تجربه، پیرمردهایی داریم، نوهها نزدش میروند میگویند: آقاجون عصارهی عمرت را برای من بگو. عصارهی عمرت را برای من بگو. چه تجربهی شیرینی داری؟ بعضی از علمای پیرمرد پر از تجربه هستند. این طلبههای جوان باید بنشینند بگویند: آقا شما یک عمری آیت الله هستی چکیدهی عمرت را بگو. اگر برگردی به جوانی چه میکنی؟ تا الآن مثلاً کسی به من بگوید، من جزء علما نیستم ولی جزء طلبهها هستم، بگوید: آقای قرائتی اگر برگردی 15 ساله شوی چه میکنی؟ من «الْحَمْدُ لِلَّه» فکر میکنم اینطور باشم. به پانزده سالگی برگردم، همان کاری را میکنم که 15 سالگی کردم. من برای یک دقیقه هم پشیمان نیستم.
6- دروی از بخل علمی در حوزه و دانشگاه
علم را باز کنید. قفل نکنید. چرا سیدیهای ما قفل دارد؟ چرا از آن طرف دنیا سکسشان را مفت برای بچههای میفرستند، آنوقت شما قال الصادق و یک بحث علمی را قفل میکنید؟ حتی مؤسسات مذهبی قفل میکنند. حالا من از مذهبیها هم گله دارم. مؤسسات مذهبی یک تحقیقی کرده، قال الصادق را قفل میکند. دانشگاه ما بخل میکند. یعنی پایان نامه را اجازه نمیدهد پخش شود. میگوید: یک نسخهاش باید وزارت علوم باشد، یک نسخهاش هم با آقایی که پژوهش کرده است. میگوییم: خوب این پژوهش را میخواهید کجا کنید؟ میگوید: در انبار. ما دهها هزار پایان نامه داریم که مردم میتوانند از آن استفاده کنند، قفل است. قانونهای غلط، میگویند: از آن برمیدارند رو نویسی میکنند. جلوی رونویسی و سو استفاده را بگیرید. اما نه اینکه قفل کنید. علم باید باز باشد.
امام صادق که سخنرانی میکرد، حتی مخالفین هم میآمدند همانهایی که بعداً مکتب هم تعیین کردند، میآمدند و پای درسش مینشستند. نوشتن، جدی گرفتن، هرچه شنیدید نقل کنید. ای کاش دانشگاه و حوزه درسهایش طوری باشد که بنده این حرف را شنیدم، شب بتوانم برای مادرم بگویم. برای خانواده و بچههایم بگویم. بچهها یک چیزی را که یاد گرفتید فردا برای باقی بچهها بگویید. تمرین کنید آنچه گرفتید برای دیگران نقل کنید.
کتاب امانت بدهید. آیت الله سبحانی میگفت: حضرت امام میخواست الغدیر مطالعه کند نداشت. یک جلد یک جلد از آیت الله شبیری قرض میکرد، مطالعه میکرد و پس میداد. کتاب به همدیگر قرض بدهیم. افتخار کنیم یک چیزی را کس دیگر از ما میگیرد. نخیر، این از روی کتابهای من نوشته است. این سرقت علمی است. سرقت علمی یعنی چه؟ اتفاقاً بگذارید افراد از شما یاد بگیرند و بگویند. چون آنچه را من خودم در تلویزیون گفتم، ممکن است برای خدا نباشد. بگویند: برای شهرت بود. دوربین بود، پلو بود. پول، پز بود. ممکن است در قیامت دست من خالی باشد. من بگویم: سی، چهل سال در تلویزیون بودم، بگویند: خدا در کارت نبود، قبول نیست. اما اگر کسی رفت حرف مرا نقل کرد، او حدیث امام صادق را نقل کرده است. مردم هم با امام صادق و سخن امام صادق(ع) آشنا شدند. مرا هم نمیشناسند. آن که تو را نشناسند ذخیرهی قیامت است. آنکه خودت میگویی شاید ریا باشد، غرور باشد، عجب باشد. چون کارهای ما به قول شهید محراب آیت الله مدنی، میگفت: کارهای ما یا اولش با ریا خراب است. یا اول برای خدا شروع میکنیم وسط کار عجب و غرور ما را میگیرد. یا اول خداست، وسطش هم خداست، آخرش یک گناه میکنیم حبط میشود. ولذا قرآن نگفته: هرکس کار خیر کند ده برابر. میگوید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ» (انعام/160) نمیگوید: «مَنْ عَمِلَ بِالْحَسَنَهِ»، «جاءَ» یعنی اگر توانستی حسنه را تا قیامت ببری، ثواب داری. خیلیها کار خوب میکنند نمیتوانند تا قیامت ببرند. وسط کار… تریاک فروشها را دیدی چه میکنند؟ میگوید: تریاک میدان شوش چند؟ چون ممکن است در راه تو را بگیرند. اگر آوردی در خانه تحویل دادی، آن ارزش دارد. آن تریاکی که بیاورند در خانه تحویل بدهند گرانتر است تا بیاورند لب مرز. خوب لب مرز بیست تا پل جلویش است. اگر توانستی کار خوبت را تا قیامت ببری، «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ» یعنی توانستی حسنهات را سالم تا خط ببری، چون خیلیها آدم خوبی هستند ولی آخر کار خراب میشود. «تَوَفَّنی مُسْلِماً» (یوسف/101) «وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ» (آلعمران/193) خوب مردن مهم است. تا آخر خط بودن مهم است.
تبلیغ را همگانی کنیم. کتاب امانت بدهیم. علم بیخاصیت فایده ندارد. 350 تا اعوذُ داریم، یکی این است: «أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَع» (بحارالانوار/ج2/ص63) پناه میبرم از اطلاعات بیخاصیت.
7- نگاه بلند در انجام کارهای نیک
دقیقهی آخر حرفم است. بحثم این است که جدی بگیریم. «أُمَّهٌ قائِمَهٌ» (آلعمران/113) قیام، ببینید باید عاشق درس باشیم. برای نمره درس خواندن ارزش ندارد. بیاییم به کارهایمان رنگ الهی بدهیم. میلیاردیاش کنیم. من یک لیوان آب را پنج رقم میخورم، شما ببینید چطور است؟ تشنه هستم میخورم، هان! این هنر نیست، گربه هم تشنه باشد آب میخورد. این آب خوردن بیارزش است. دوم، یک بار دیگر آب میخورم. میگویم: سلام بر حسین! این ارزش دارد. چون عطش من با عطش امام حسین گره خورد، یاد امامت و عصمت و شهادت افتادم. از آب خوردن به امام حسین وصل شدم. آب سوم، میگویم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»، وصل شدم به خدای حسین که آب را در اختیار من گذاشت و من سیراب شدم. چهارمین آب، خدایا هر تشنهای که سیراب شده، به عدد هر تشنهای که سیراب شده «الْحَمْدُ لِلَّه»! یعنی انسان تشنه، حیوان تشنه، درخت تشنه، هر موجود تشنهای که سیراب شده «الْحَمْدُ لِلَّه»! این میلیاردی میشود. ببینید این آب خوردن است، آب خوردن تنهایی، گربه، گنجشک، آب خوردن با امام حسین، با امامت و شهادت و عصمت. آب خوردن با شکر خدا، آب خوردن با شکر خدا برای هر تشنهای که سیراب شده است. یعنی آب خوردن از فرد شروع میشود تا میلیارد. ما تا به حال اشتباه کردهایم.
حالا برای آب نخوردن، برای آب نخوردن هم چند تا راه داریم. من میگویم: بفرمایید! نمیخواهم. چرا نمیخوری؟ من از تو بدم آمده و با تو قهر هستم. چون از تو بدم آمده از دست تو آب نمیگیرم. خوب این آقا نمیخورد و قهر کرده است. شما؟ من هم نمیخواهم. تو دیگر چرا؟ من تشنه نیستم. میل ندارم! سوم، شما؟ من هم نمیخواهم. شما دیگر چرا؟! آخر چهارمی تشنهتر است. ببین سه نفر نمیخورند. یک نفر نمیخورد قهر کرده است. یک نفر نمیخورد تشنه نیست. یک نفر نمیخورد، میگوید: چهارمی تشنهتر است. زنده باد یک یا دو یا سه؟ بگویید. سه! پس ببینید آب خوردن چهار مرحله کمال دارد، آب نخوردن هم چند مرحله دارد. هنر ما این است که کارهایمان را میلیاردی کنیم. کار زیر میلیاردی ممنوع! زشت است بگویم ولی بگذارید بگویم.
دیروز مسافرت بودم، برای سفر یک صدقه کنار گذاشتیم. وقتی فقیر هم نیست تا میکنم و در یک کیسه جدا میگذارم. وقتی این را تا کردم میخواستم در جیبم بگذارم. گفتم: چرا برای سلامتی تو مگر باقیها آدم نیستند؟ آخر ما به هم وصل هستیم. این توپولفها که بود، خلبانش روسی بود. من برای خلبان هم آیت الکرسی میخواندم. گفتند: بابا این کمونیست است. گفتم: کمونیست باشد، او بیفتد من هم میافتم. (خنده حضار) شد؟ این پول را که کنار میگذارم میگویم: برای سلامتی و دفع بلا از همه موجودات هستی. یعنی نهنگ هم در دریا به کشتی نخورد. خوب او هم موجود است. چرا شکمش در دریا پاره شود؟ میتوانیم از این به بعد کارهایمان را میلیاردی کنیم. بنویسید که از ذهنمان نپرد، وقتی نوشتید چاپ کنید. چکیدهاش را چاپ کنید. قفل رویش نگذارید. گیر در خودمان است. راه علم را باز کنیم همه با هم رشد میکنیم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
1- خداوند در قرآن به کدام یک از ابزار تعلیم و تربیت سوگند خورده است؟
1) قلم
2) کتاب
3) بیان
2- در بزرگترین آیه قرآن چه کاری بیشتر سفارش شده است؟
1) خواندن
2) نوشتن
3) گفتن
3- آیه 160 سوره انعام به چه امری تأکید دارد؟
1) انجام عمل صالح در دنیا
2) آوردن عمل صالح به قیامت
3) انجام عمل صالح در قیامت
4- بر اساس روایات چه چیزی حافظ علم و دانش است؟
1) نوشتن
2) حفظ کردن
3) گفتن
5- راه گسترش علم و دانش در عصر حاضر چیست؟
1) در دسترس گذاردن پایان نامههای علمی
2) تلخیص کتب مفید علمی
3) هر دو مورد