موضوع: ارزشها، حفظ ارزشها در تولید
تاریخ پخش: 71/03/21
بسم الله الرحمن الرحیم
بینندهها بحث را شب عید قربان مىبینند. شب عید قربان، روز عرفه است و اسلام براى روز عرفه و صحراى عرفات و عید قربان برنامه هایى دارد.
1- تمام اصول ما تولید نیست
ولى بحث ما، دربارهی آن چیزهایی است که یک مدیر باید به آن توجه داشته باشد. الان صحبت سر این است که فلان کارخانه، فلان شرکت، فلان سازمان و وزارتخانه و تأسیسات، خدمات زیاد شده است و یا تولید بالا رفته است و باید یک تذکراتى داده شود که از قرآن تذکرات است و اگرنه بنده کسى نیستم و قابل هم نیستم. در این مسئله تذکراتى است که قرآن به ما داده است. مسئله تولید تمام اصول ما نیست. آدم یک حرف هایى را تکه تکه مىشنود. مثل اینکه اگر آدم تذکرات قرآن را فراموش کند، جاى دیگر چیز دیگرى در مىآید. مىگویند: فلان دبیرستان بهترین دبیرستان است. مىگوییم: دلیل چیست؟ مىگویند: بیشترین دیپلمها در کنکور موفق مىشوند.
خوب این«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(حجرات/13) چه شد؟ این مدیر کارخانه بیست است. من خودم به جایى رفتم و دیدم به مدیرهاى کارخانه جایزه مىدهند. گفتم: اینها چه کار کردهاند؟ گفتند: تولید را بالا بردهاند. گفتم: خوب رشوه و پارتى بازى چه؟ نماز چه؟ در کارخانه چند نفر نماز مىخوانند؟ مردم مىگویند: فلانی خوب وکیلى است. مىگوییم: چرا؟ مىگوید: آبروى ما را درست کرد. بالاخره آبرو هم باید درست باشد. اصلاً نان و آب عمود است. چون «الصلوه عمود الدین» نماز عمود دین است. حدیث داریم که اگر نان و آب نباشد، آدم نمىتواند نماز بخواند. پس نماز عمود دین است و نان و آب هم عمود نماز است. یعنى ما نمىخواهیم بگوییم: عمود به عمود! اما مىخواهیم بگوییم که تمام اصول ما تولید نیست.
2- کارها باید در راه خدا و برای رضای خدا باشد
امروز با بعضى از برادرها داشتیم صحبت مىکردیم. دیدیم که خدا حدود هفتاد مرتبه گفته است: «فی سَبیلِ اللَّه» در موارد مختلف مثلاً گفته است: «قاتلوا» اگر جبهه مىروید «وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللَّه»(بقره/190) اگر مىگوید: «جاهَدُوا» باز مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» اگر مىگوید: «وَ أَنْفِقُوا» انفاق کنید، پول خرج کنید. باز مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» اگر مىگوید: «هاجَرُوا» هجرت کنید. باز مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» اگر مىگوید: «أُحْصِرُوا» مردان خدا در محاصره قرار گرفتهاند. مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» اگر مىگوید: «ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْض»(نساء/101) حرکتها، باز مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» اگر مىگوید: «انْفِرُوا فی سَبیلِ اللَّه» (توبه/38) کوچ کردن، باز مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» اگر مىگوید: آموزش، باز مىگوید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک»(علق/1) «فی سَبیلِ اللَّه» اگر مىگوید: عبادت، باز براى اینکه دکان نشود مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» چرا خداوند هفتاد بار «فی سَبیلِ اللَّه» گفته است؟ «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه»(بقره/207) حالا «فی سَبیلِ اللَّه» تعبیرهاى مختلفى دارد. گاهى مىگوید: «فی سَبیلِ اللَّه» گاهى مىگوید: «مرضات الله» یعنى رضایت خدا!
گاهى مىگوید: «لِوَجْهِ اللَّهِ» شصت، هفتاد بار خدا گفته است: راه خدا! این به خاطر این است که آدم در جنگ و جبهه، در عبادت و هجرت ممکن است در خود اینها گم شود، وقتى در اینها گم شد، خط اصلى فراموش مىشود. مثل فوتبال! اصلاً بازى براى این بود که ما حال بیاییم تا به کارهاى دیگرى برسیم. اصلاً در بازى فرو رفتیم و دیگر بیرون نیامدیم. یادمان رفت که اصلش ورزش کن تا بدن سالمى داشته باشى تا به کارهاى دیگر برسى. آنقدر در ورزش میمانند که از همه چیز میافتند.
مىگویند: بروید قم و درس بخوانید تا به شهرتان بروید و تبلیغ کنید. یک عده مىروند و در قم مىایستند تا مىمیرند. آنکه نود سالش است از قم تکان نخورده است. مىگوییم: قرآن گفته است که بروید و ملا شوید و بعد برگردید. هر طورى که هستید خودتان را به شهر و روستایتان برسانید. یعنى فوتبالیست و حجت الاسلام یک طور هستند. آن در بازى دفن میشود. آن هم در قم دفن مىشود. ما نباید یادمان برود. ما باید راه برویم. گاهى یادمان مىرود.
مىگویند: خوشمزه حرف بزن تا مردم سر حال بیایند و بروند. تا یک حرف حقى را بشنوند. ما گاهى اینقدر خوشمزه حرف مىزنیم که کم کم، کم کم دلقک مىشویم. یعنى حرف حق دیگر فراموش مىشود. مىگویند: ازدواج کن تا آرامش پیدا کنى و به کارهاى دیگر برسى. بعضى در ازدواج غرق مىشوند. خانهاى بساز که شب بخوابى و صبح به کارت برسى. ما در خانه سازى دفن مىشویم.
اصلاً ما هم مثل بچههایى هستیم که پدرشان به آنها پول میدهند تا ماست بخرند. بعد هم میگویند: این پنج تومان را بگیر و چرخ و فلک سوار شو. وقتی چرخ و فلک را میبینند همهی پول را برای آن میدهند. پدر هم در خانه منتظر ماست نشسته است. خدا ما را خلق کرده بود که «لیعبدون» ما داریم چرخ فلک بازى مىکنیم. اصلاً قاطى کردهایم. گیج هستیم و به همین خاطر هم مىگویند: خطر! این جاده یک خرده منحرف است. مىگویند: خطر! اما اگر دائم گفتند: خطر! خطر! خطر! پیداست که جاده خیلى خطرناک است که هر پنجاه متر یک تابلو زده است.
آدم معمولى وقتى خواب است، یک بار تکانش بدهى بیدار مىشود. اینکه پنجاه بار لگد در شکم ما مىزنند و ما بیدار نمىشویم، این پیداست که از خواب آن طرفتر رفتهایم. اصول دین ما دارد فروع دین مىشود. اول انقلاب، خود ما خطبه عقد را خواندیم. خود ما عقدهای زیادی را خواندیم. یک سکه، پنج سکه، چهار سکه مهر میکردند. الآن داریم کجا میرویم؟ مثل اینکه یادمان رفته است. ما روى پنجاه سکه، صد سکه، دویست سکه رفتهایم. حالا مقدس بازیش جالب است. مىگویند: صد و چهارده سکه به اسم صد و چهارده سوره قرآن. من گفتم: بگو صد و بیست و چهار هزار سکه به اسم صد و بیست و چهار پیغمبر! به هر حال ممکن است که ما فى سبیل الله از یادمان برود.
3- چیزی نباید انسان را از یاد خدا بازدارد
قرآن براى اینکه ما فى سبیل الله یادمان نرود، گفته است: فقط کار هایت فى سبیل الله نباشد. در عبادت، در تبلیغ هم «فی سبیل الله» را در نظر داشته باش. قرآن مىگوید: انبیاء مىگفتند: آنهایى که «یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ» (احزاب/39) تبلیغ مىکنند «وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّه» (احزاب/39) حرف خدا را مىزنند و از هیچ کس هم پروا ندارند. تبلیغ در راه خدا! داد و ستد مىکند اما تا صداى اذان بلند شود، بلند مىشود و به مسجد مىرود. «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ» (نور/37) قرآن تعریف مىکند و مىگوید: «رجال» یعنى مردها، «لا تُلْهیهِمْ» زنده باد مردهایى که «لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْع» زنده باد مرد هایى که تجارت و داد و ستد اینها را از ذکر خدا منع نمىکند.
رئیس بانک، رئیس کارخانه، رئیس شرکت، رئیس چاپخانه، رئیس توپ خانه، نشسته است و صداى اذان بلند مىشود. تا صداى اذان بلند شد «تُلهیهِم» مدیرعاملى و ریاست و مسئولیت و تجارت، «لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْع»(نور/37) حتى در تغذیه! وقتى مىخواهیم غذا بخوریم، مىگوید: خدا را فراموش نکنی. «فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّه» (انعام/118) اگر اسم خدا بر گوسفند برده شد، یعنی قصاب بسم الله گفت، گوشتش را بخور. «أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ » (انعام/119) «کلوا، لا تأکلوا» اگر بسم الله گفت گوشتش را بخور و اگر بسم الله نگفت گوشتش را نخور. یعنى شکم ما هم باید جهت خدایى داشته باشد. آقا شکم که چیزى نیست. چرا چیزى نیست؟ چرا شکم چیزى نیست؟ مسئله شکم هم مهم است. بنابراین ما باید مواظب باشیم که همه کارهاى ما جهت خدایى داشته باشد.
من نمىدانم این مثل را کجا زدهام. شاید هم در تلویزیون گفته باشم. شاید هم جاى دیگرى گفتهام. شما یک چرخ خیاطى که مىخرید، کارتن آن آرم کارخانه دارد و خود چرخ هم آرم کارخانه دارد. آن پیچ گوشتى کوچکش هم آرم دارد. یک چیزى که از این کارخانه بیرون مىآید، از کوچکترین چیز تا بزرگترین چیز آن آرم کارخانه را دارد. حالا اینطور نیست که فی سبیل الله حالا کار بزرگ است یا کوچک؟ جنگ و جبهه بود. عبادت بود. قصاب بود. تبلیغ بود، همه کارها باید جهت خدایی داشته باشد. این یک نکته که باید توجه داشته باشیم.
4- هدف و وسیله همه باید رنگ الهی داشته باشد
مسئله دیگر اینکه وقتى هدف خدایى است باید آدمها، شیوهها، وسایل و ابزار، تشکیلات و همه فى سبیل الله باشد. همه باید رنگ الهى داشته باشد. به قول قرآن نمیشود«صِبْغَهَ اللَّهِ» (بقره/138) بگویى که آقا ما مىخواهیم به مکه برویم. خوب مکه فى سبیل الله است. با الاغ دزدى نمیشود به مکه رفت. وسیلهات درست نیست. ما مىخواهیم به مکه برویم. با چه شیوهاى به مکه میروی؟ با تبعیض و پارتى بازى. پارتى بازى شیوه غلطى است. آدمهاى نادرست با تشکیلات نا درست به مکه میروند. اگر یک کارى مقدس است، باید همه کارها به هم بخورد. اگر شما خواستید که سر یک کسى عمامه بگذارید، باید عبا هم برایش بخرى. نمىشود گفت: حالا عمامه سرش بگذاریم، کروات هم بزند. نمىشود! اگر تابوت است کفن هم مىخواهد. اگر پلیس است، یک لباس مىخواهد. دکتر است، یک لباس مىخواهد. روحانى یک لباس مىخواهد.
مىگویند: ساز باید با نوازش باشد. نمىشود گفت: ما یک نظامى برای جمهوری اسلامی مىخواهیم. بسیار خوب! اما از کدام آدمها میخواهید؟ از این دروغگوها میخواهید؟ با چه شیوهاى میخواهید آن را اداره کنید؟ کلک. با چه وسیلهاى آن را اداره میکنید؟ هر طور که شد. با اینها که نمىشود رنگ الهى پیدا کرد. ما باید سعى کنیم آن هدفى را که داریم در مسیر الهی حرکت دهیم. قانون اساسى درست شد. سلام و صلوات خدا بر بهشتى مظلوم و همه کسانى که در خط امام بودند و شهید شدند یا در خط امام هستند. قانون اساسى خوب است.
لذا قرآن گفته است: «انى» حالا چون غروب عرفه است و شب عید قربان است. روز عرفه پیغمبر(ص) چند کار شیرین کرد. آخرین آیه در عرفات نازل شد. آخرین سوره در عرفات نازل شد. این یک نکته است. برادرى بین مسلمانها در عرفات بود. این هم نکته دوم است. غروب عرفه همه حاجىها آمرزیده مىشوند. هر حاجى که شک کند که آیا خدا من را بخشید و یا نبخشید، شک آن گناه است. یعنى باید یقین کند که خدا آن را بخشید. روز عرفه را روز عید قلمداد کردند. این یک مسئله است. روز عرفه، شب عرفه و عید قربان مراسم و حرف هایى دارد اما یکى از کارهاى خوب روز عرفه این بود که، روز عرفه بود که پیغمبر فرمود: من از بین شما مىروم «انى تارکم، فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى» (بحارالانوار،ج2،ص103) قرآن و عترت را در بین شما میگذارم. قرآن، حدیث کلى است. با عترت مىشود به سراغ قرآن رفت.
میگویند: مىخواهیم که بچه هایمان نابغه باشند. در کدام مدرسه درس بخوانند؟ با کدام کتاب میخواهی نابغه درست کنى؟ کتاب باید به این نبوغ بخورد. با مجله کذایى که آدم نابغه نمىشود. با کدام معلم نابغه شود؟ بچه با معلمى که صد نوع مشکل دارد نابغه نمىشود. در کلاسى که هفتاد نفر ایستادهاند و جا نیست که بنشینند، با این کلاس که آدم نابغه نمىشود. با کدام آزمایشگاه، با کدام پدر و مادر، با کدام فیلم بچهی شما نابغه شود؟ وقتى آدم مىخواهد یک حرکت کلى برود که بچهاش نابغه باشد، باید مقدماتش را هم درست کند.
مشکل ما این است. امام در قله آمد و قانون اساسى هم تصویب شد. اما بعضی از آدمها و مهرههایی روی کار میآیند که درست کار نمیکنند. گاهى بعضى هایشان هم دسته گل آب مى دهند. آنوقت به آن نتیجه مطلوب نمىرسیم و لذا امام(ره) مىگفتند: ما هنوز در وسط راه هستیم. سیزده سال است که از انقلاب مىگذرد. دیگر باید به آخر راه رسیده باشیم. امام مىفرماید: ما هنوز در وسط راه هستیم. شاید چون هنوز همه آدم هایمان صالح نیستند. همه شیوهها درست نیست. همه وسایل حق نیست. همه تشکیلات درست نیست. چون هیچ کدام درست نیست سیزده سال است که به جایی نرسیدهایم. و اگر نه اگر جاده اتوبان باشد و آسفالت باشد و راننده هم عاقل باشد و ماشین هم سالم باشد، دیگر بعد از سیزده سال باید رسیده باشیم. این گیر در خودمان است.
5- عزل نالایقان و نصب شایستگان
ما براى آدمها یک حرفى داریم. عزل و نصب! شما مىدانى که در قرآن چقدر آیه براى عزل و نصب است؟ این را بردار و آن را بگذار. سوره برائت که نازل شد، حضرت رسول(ص) به یک نفر دادند و گفتند: برو و بخوان. تا یک نفر را نصب کردند که برو و بخوان. وحی نازل شد و گفت: این صلاحیت ندارد. سوره برائت، سوره مهمى بود. سوره برائت در آن زمان مثل این است که آدم بخواهد که یک پیامى را در سازمان ملل بخواند. این را نمىشود به هر کس داد و گفت: آقا تو از طرف جمهورى اسلامى در سازمان ملل این پیام را بخوان. این جگر مىخواهد. جرأت مىخواهد. مغز مىخواهد. بیان مىخواهد. جسارت مىخواهد. خیلى باید نفس بالا باشد که پیام جمهورى اسلامى را در سازمان ملل بخواند. خواندن سوره برائت خیلى مهم بود. چون خیلى مهم بود، پیغمبر(ص) به یک نفر داد. فورى وحى آمد که زود باش او را عزل کن. چرا؟ چون ایشان مرد این کار نیست. گرفت و به یک نفر دیگر داد. دومى هم رفت و خدا فرمود: این هم نمىتواند. او را عزل کن. در دو، سه ساعت پیغمبر دو نفر را عزل کرد.
اگر مىخواهیم که به یک هدف برسیم، رودروایسى نداریم. جنابعالى هنر این کار را ندارى. نگو: آخر زن و بچه دارد. ما ضامن زن و بچه مردم نیستیم. فقر شما باید با راهى حل شود. نباید گفت: حالا که این فقیر است، اینجا مسئول کار باشد. با این ماشین به مقصد نمىرسیم. اگر مىخواهید نابغه شود باید که اینها را هم درست کرد. بنابراین عزل و نصب داریم. گاهى حضرت امیر به بهترین آدمها سیلى مىزد.
کمیل خیلى مهم است. کمیل یکى از یاران خوب حضرت امیر است. یک مرتبه، نمىدانم که چه کار کرده بود، چنان حضرت امیر حالش را گرفت. اصلاً با کسى رودروایسى نداشت. راهى را که امیرالمومنین انتخاب کرده است، کمیل باشد، باید گفت: چرا چنین کردهاى؟ تغییر نامها! با این اسم، سیماى جمهورى اسلامى درست نیست. باید اسمها عوض شود. تخریب مکانها! حضرت خانه ابوموسى اشعرى را آتش زد. گوساله سامرى از طلا ساخته شده بود و از چند کیلو طلا درست شده بود. اما حضرت موسى فرمود: تو را آتش مىزنم. طلا را مىسوزانى؟ بله! اسراف نیست. شما مىگویى که نصف سیب زمینى را دور بریزى اسراف است. نصف سیب زمینى را دور بیاندازى اسراف هست. اما یک کیلو طلا را بسوزانى اسراف نیست. چرا؟ چون آن طلا بت شده است و گوساله و مردم به جاى خدا به سراغ گوساله پرستى رفتهاند. گوسالهاى که بت شد، این را باید ضربه فنى کرد. نمىشود بگویى که حالا گوساله باشد. حالا این ساختمان هم باشد. ایشان هم باشد. با وجود اینها به مقصد نمىرسیم.
مىگویند: قدیم پهلوانها در حمام مىرفتند و خال مىکوبیدند و هنوز هم بعضى هایى که لخت مىشوند و وضو بگیرند پیداست و خودشان هم خجالت مىکشند. من نفهمیدم که خالکوبى چیست؟ من از اینها پرسیدم که چه کار مىکنید؟ گفتند: ما در حمام مىرویم. یک جوهرى مىزنند و بعد با سوزن در پوست فرو میکنند. این جوهر در بدن مىرود و دیگر جا بر مىدارد. مىگویند: یک کسى رفت و روى کمرش خال کوبید. این را مثنوى هم به صورت شعر نقل کرده است. منتها من شعرش را نمیدانم. این شروع به سوزن زدن کرد. گفت: چیست؟ گفت که دارم دمش را درست مىکنم. گفت: دم نمىخواهد. از آنطرفش زد. گفت: که چه کار مىکنى؟ گفت دارم سرش را درست مىکنم. گفت: آقا سر نمىخواهد. بعد مثنوى مىگوید: این شیرى که نه سر دارد و نه یال دارد و نه دم دارد، یک چنین شیرى را خدا تا به حال خلق نکرده است.
نمىشود بگویى: آقا این باشد. آن هم باشد. بعد مىگوییم: جمهورى اسلامى هم باشد. نمىشود شوخى کرد. اگر قرار است که نابغه باشد، باید که اینها را درست کند. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ»(مسد/1) ابو لهب، عموى پیغمبر است. باید ابولهب را برداشت. پیغمبر(ص) ما یک سیزده ساله را برداشت و فرمانده لشکر کرد و به همه پیرمردها گفت: باید اطاعت کنید. بحث این است که اگر قرار است به آن هدف برسیم، آدمها باید عوض شوند. این سیزده ساله لیاقت دارد و آن پیرمردها لیاقت ندارند. کیلویى که نیست. نسبى که نیست. سنى که نیست. شهرى که نیست.
یکى مىگفت: ایرانىها تشیع را درست کردند. گفت: خوب اگر قرار است که ایرانىها دور امامها را بگیرند، خوب سلمان فارسى را امام مىکردیم. امام سیزدهم باشد. بالاخره در امامها یک ایرانى پیدا مىکردیم. اگر واقعاً ناسیونالیستى بود. به بلال به خاطر اینکه سیاه بود کلاغ میگفتند. میگفتند: ما خطبه مىخوانیم این کلاغ رفته و اذان مىگوید. فرمود: نظام جمهورى اسلامى من این است که ضعیفها را بالا مىبرم و قوىهاى نالایق را پایین مىآورم. چون خط نباید گم شود. تمام اصول دین ما توحید نیست.
6- مدیر بیتقوا و بینماز نباید سرکار باشد
میگویند: آقا ایشان مدیریتش خوب است. میگوید: آن را نمىخواهیم. تارک الصلوه است. مدیر تارک الصلوه به درد مدیریت نمىخورد. تولید پایین مىرود. اگر مدیر و معاون نسبت به نماز بی خیال باشند، مدیریت ارزش ندارد.
البته من خبر ندارم و در ذهنم هیچ مدیر تارک الصلوتی نیستند. ولى ممکن است که چنین مدیرانی باشند. خلاصه اینکه تمام اصول دین ما تولید نیست. اینهایى که مىگفتند: اصل اقتصاد است، بساطشان پایین ریخت. یعنى راهى را که الان آنها برگشتند، باید مواظب باشیم. اقتصاد از اصول ما است ولى تمام اصول ما نیست. خیلى آدم غصه مىخورد. من این جمله را بگویم. برادرهایى که در کارخانهها کار مىکنید. در شرکتها و موسسات کار میکنید. نماز جماعت بخوانید. اگر مدیر عامل نمىآید نماز بخواند. یا اینکه نماز مىخواند اما در دفترش نماز مىخواند و ما نمىبینیم. خوب این آقای مدیر در جماعت بیاید. ولی هفتهاى یک بار بیاید و در نمازخانه مسجد نماز بخواند. اگر واقعاً این آقا چند مدت است که پایش را در نمازخانه نگذاشته است، این را انجمن اسلامى به نهضت سواد آموزى اطلاع بدهد. من به وزیر زنگ مىزنم که جناب آقاى وزیر، دستت درد نکند. معرکه کردهاى! واقعاً ضایع کردی. تولید بالا رفت اما نماز پایین آمد. با این مدیرعاملى که نصب کردى خیلی ضایع کردی. به من بگویید که من به وزیر زنگ بزنم. حداقل این کار را که مىتوانید بکنید.
البته انجمن اسلامى هم داریم که کینهاى است. بعضى از انجمن اسلامىها عقدهاى هستند ولى باید انجمن اسلامى رشد یافته و باتقوا باشد. من به جایی رفتم که حدود دو، سه هزار تا پرسنل داشت. سر زده رفتم. اخیراً الحمدلله این کار را مىکنم. رفتم و دیدم که در نمازشان چهل نفر هستند. گفتم: آقایون لطفاً سمت هایتان را بگویید؟ گفتند: آبدارچى، تلفنچى، سرایدار، نیروهاى انتظامى. گفتم: اینجا غیر از معاونها صد تا مدیر کل است. یکى از آنها گفت: آنها مسجد نمىآید. گفتند: چرا دو سه نفر از آنها گاهى مىآیند. گفتم: ما این تولیدى را که از طبقهی دوازدهم همه در مسجد بیایند و از طبقهی یازدهم هیچ کس نیاید را نمیخواهیم. ما این تولید را نمىخواهیم. ما که نمىخواهیم مثل اتریش بشویم.
یک نفر مىگفت: من اگر در مردم بروم، مردم دور من را مىگیرند. خوب اگر دور تو را بگیرند حرف مىزنند. حرف که زدند یا مىگویى: آقا مىتوانم. یا مىگویى: نمىتوانم. باز بهتر از این است که نروى. اگر دست آنها به تو نرسد، باز به صورت انفجار در مىآید. یک نفر از کسى پرسید: آقا این لغت یعنى چه؟ گفت: نمىدانم. گفت: معلوم شد. گفت: از کجا معلوم شد؟ گفت: اول خیال کردم که بلد هستى. حالا فهمیدم که بلد نیستى. باز از این هم معلوم شد که تو هم مثل من هستى و بلد نیستى. خط را گم نکنیم. کارهایمان فى سبیل الله باشد.
7- نماز الفبای فیسبیلالله است
اگر رییس دبیرستان بیشترین دیپلمهها را در دبیرستان فرستاد اما این دیپلمهها نمازشان قضا شد، غصه نخورد. اگر رییس پادگان تمام آموزشهاى نظامى را داد اما پادگانش تارک الصلوه وارد شد و بعد از دو سال تارک الصلوه خارج شد، این تیمسار بنشیند و اشک بریزد. آن رییس دانشگاه هم بنشیند و گریه کند. شما نیامدهاید که متخصصى تربیت کنید که نسبت به نماز کاهل باشد. نماز الفباى فى سبیل الله است. من دیگر قیمت تعاونى حساب مىکنم. یعنى با یک نماز مىگوییم: بس است. انشاء الله بقیه کارهایش هم درست است. حالا، باید مواظب باشیم. شیوهها چیست؟ چه شوراهایى تشکیل شد؟
یک شوراى شش نفرى تشکیل شد. بعد از خیلفه اول ابوبکر، امیرالمومنین، على(ع) وارد شد. بعد از خیلفه دوم شوراى شش نفرى تشکیل شد که خلیفه عثمان باشد یا امیرالمومنین باشد؟ حضار گفتند: یک چیزى بنویس. بنویس که هرچه خدا فرمود، عمل مىکنم. گفت: باشد قبول است. هرچه رسول اکرم گفته است، قبول است. هرچه شیخین گفتند. حضرت فرمود: نه! من راه خدا و رسول را مىروم. اما راه شیخین را خودم باید استطاعت کنم. ممکن است که بعضى از کارهایشان را قبول نداشته باشم. گفتند: اگر نگویى حکومت از دستت مىرود. گفت: برود. حالا بعضىها مىگفتند: یاعلى یک دروغ بگو. بگو: بله! حکومت را که گرفتى به راه خدا و رسول عمل کن و به راه شخین هم هرچه را که خواستى عمل کن و هر چه را که نخواستى عمل نکن. یک دروغ بگو و دوازده سال جلو بیفت. گفت: نمىگویم. امیرالمومنین دوازده سال عقب رانده شد. براى اینکه یک دروغ نگفت.
شیوهها چیست؟ ما نمىخواهیم وضع ما خوب شود آن هم از هر طریقى که مىخواهد باشد. با چه وسایلى باشد؟ من وکیل شوم و به مجلس بروم براى چه؟ با چه قیمتى و با چه وسایلى به مجلس وارد شوم؟ آخوندها هم درجه بندى دارند. اولین طلبه، چند سالى که درس خواند، شقه الاسلام مىشود. یعنى آدم موثقى است. بعد از ده، دوازده سال که درس خواند، حجت الاسلام مىشود. بعد هفده، هیجده سال که درس خواند، حجت الاسلام و المسلمین مىشود. رده بالا که شد، آیت الله مىشود. بالاتر که رفت آیت الله العظمى میشود. این رده بندى آخوندها بود. یک کسى وارد مىشود که در یک مرحلهاى است. مردم خبر ندارند، سرگرد است. مىگویند: سرهنگ است. تیمسار است. حجت الاسلام است. آیت الله است. خوب حالا ما اینجا مىگوییم: بگذار بگوید. کسی به کسی نیست! دکان ما که گرفت، بگذار بگوید.
زمان جنگ برقها خاموش بود. من داشتم مىرفتم. دیدم که یک کسى صداى خروس درمی آورد. او را شناختم و گفتم: آقا شما یک آدم مهمى هستى. زشت است که صداى خروس درمی آوری. گفت: دیدم تاریکى است و کسی به کسی نیست. نگو: کسی به کسی نیست. ما قیمت این را گران میگوییم. حالا با چه شیوهاى؟ با چه وسیلهاى؟ با چه قیمتى؟ ما باید حساب کنیم که اگر این کار خوب شد با چه قیمتى خوب شد؟ گاهى آدم خانه دار مىشود اما به قیمت چه؟ به قیمت قول دادن به مردم خانه دار میشود. گاهى آدم به قیمت هول دادن این و آن یک آبى مىخورد. دیدى یک نفر هول مىدهد و آب مىخورد و مى گوید: ما که رفتیم و آب را خوردیم. ما که نان گرفتیم. به چه قیمتى؟ به قیمتى که صف نانوایى را به هم زدیم. ما که به مقصد رسیدیم. اما به چه قیمتی؟ به قیمتی که با رانندگى خودت صد نفر را ترساندی. به چه قیمتى؟ باید حساب کرد. اگر جمع و تفریق بکنیم بعد مىبینیم که چیزى ته آن نمىماند.
خط گم نشود. تمام اصول این نیست که یک آقاى موتور سوار به خانهاش برسد. این خانم جهزیهاش را تهیه کند. به چه قیمتى؟ قرآن مىگوید: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ» (توبه/ 25) است. در این سوره یک مسئله قشنگى است که برایتان بگویم. مىفرماید: «قل» به مردم بگو. «إِنْ کانَ آباؤُکُمْ» اینها همه آیه هایى است که بلد هستید. «ابا» به معنى پدر است. «ابن» به معنى پسر است. «إِخْوانُکُمْ» برادرهایتان «أَزْواجُکُمْ» همسرهایتان، «عَشیرَتُکُم» فامیل هایتان «وَ أَمْوال» «وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْن» و تجارتتان «مَساکِن» مسکنتان، اگر پول و خانه و ماشین و مسکن را بیشتر از خدا و جنگ در راه خدا دوست دارى. تو آدم خوبى نیستى. منتظر قهر خدا باش.
اصل این نیست که اصول دین چند تا است. الحمدلله هم خانه دارم و هم قسط هایم را دادهام. یخچالم، فریزر شده است. موتورم، ماشین شده است. موکتم، قالى شده است. دخترم را شوهر دادهام. یک وقت مىبینى آدم بالا مىرود ولى خیلى هم پایین است. ظهر نماز مىخواندم. یک نوهاى دارم که دو سالش است. آمد و کنار ما ایستاد و نماز خواند. یعنى هر کارى که من مىکردم او هم مىکرد. بین دو نماز فکر کردم که نماز من و این دو ساله یکسان است. چون این خم و راست مىشود و حواسش نیست. من هم خم و راست مىشوم و حواسم نیست که چه کار مىکنم؟ منتها بنده حجت الاسلام هستم و این دو سالش است. من کتاب نماز نوشتهام و این ننوشته است. ولى هر دو خم و راست مىشویم و هیچ کدام هم متوجه نمیشویم. اصل تولید نیست.
8- فرق نظام الهی و نظام مادی
امیرالمومنین فرمود: به خدا قسم اگر هستى را به من بدهند که پوست جو را از دهان مورچه بگیرم، نمىگیرم. خطبه 224 است. یعنى چه؟ یعنى اصول دین من این نیست که حکومت کنم. با چه قیمتى؟ آقا حکومت من صفر شد. براى چه؟ به قیمتى که پوست جو را از دهان مورچه بگیرم. من یک گناه هم نمىکنم. فرق بین نظام الهى و نظام مادى را برایتان بگویم. در نظام مادى، هرچه بالا مىرویم طرف متکبر مىشود. اول مردم عادى هستند. بعد مرفههای بادرد میشوند. بعضى هم مرفههاى بى درد مىشوند که امام از آنها ناله مىکرد. بعضى دیگر جزء اشراف و سرمایه دارها مىشوند و بعضىها هم وزیر و وکیل و غیره هستند. نظام مادى شاهنشاهى را میگویم. خلاصه وقتى شاه مىشود. آن کسى که در قله هست، از همه تکبرش بیشتر است. اگر هرچه بالا آمدیم و تکبر بیشتر شد، این نظام شاهنشاهى است.
نظام اسلامى این است که هرچه بالا مىرویم مثل امام باشیم. پایینترین مردم مستکبرین هستند و بعد یک خرده بهتر عادىها هستند. بعد آدمهاى باتقوا هستند. بهتر از باتقواها آدم هایى هستند که اهل ورع هستند. بعد هم آدمهاى ایثارگر هستند تا به امام برسد که اعلم مىشود. علمش از همه بیشتر است. «اشجع» شجاعتش از همه بیشتر است. «اتقى» تقوایش از همه بیشتر است. «ازهد» زهدش از همه بیشتر است. یعنى نظام اسلامى، باید طوری باشد که هرچه رو به بالا مىرویم کمالاتش بیشتر شود.
حالا ما گفتیم: آقا ایشان را رییس کردم. مدیر عامل فلان جا است. آقا ایشان فوق دکتراى مدیریت دارد. از وقتی که به اینجا آمدند تولید خیلی بالا رفته است. خیلى خوب، تقوا، علم چطور؟ مىگوید: نه ایشان خانمش هم وضعش خوب نیست. دخترهایش هم وضعشان خوب نیست. پسرش هم وضع خوبی ندارد. اما تولید را بالا برده است. تولید را نمىخواهیم! نظام اسلامى یعنى هرچه که رییستر مىشود علم و تقوایش بیشتر باشد. نه اینکه هرچه بالاتر میرود دین و ایمانش کم رنگتر شود.
حالا یک چیزى هم براى شما بگویم. مىگویند: نان و پنیر با درد دل به قیمت چلوکباب تمام مىشود. یعنى نباید حساب کنیم که ارزان تمام شد. گاهى آدم ارزان تمام مىکند اما با درد دلش بیشتر تمام مىشود. مثلاً زمانى که تقوا در این کارخانه بیشتر بود، رشوه نبود. وقتى تقوا بیشتر بود مثلاً تولید هزار دلار بود، هزار تا ماشین تولید مىکردیم. هزار جفت جوراب و کفش و دوچرخه و موتور و چرخ خیاطى و گلوکز و موتور یخچال و کولر درست میکردیم، الان تولید ده هزار تا شده است. خوب ده برابر بالا رفت اما تقوا رفت. اگر تقوا کم شد، کم کارى مىکند. آنوقت مدیرعامل وقتی مىبیند که کم کارى است چه کار مىکند؟ مىگوید: دو، سه تا سکه بدهیم اینها را هل بدهیم. سکه مىدهد. راه نمىافتند. سمینار بگذار. یک خرده پول سمینار بده. مىگوید: چکار کنیم؟ مىگوید: مسابقه بگذاریم. یک خرده هم برای مسابقه پول بدهیم. آقا آبرویت را مىریزند. به این انجمن اسلامى یک خرده پول بده تا تقویت شود. اضافه کار بدهیم.
وقتى ایثار و تقوا کم شد، همان مقدارى که درآوردید، خرج اطرافیان میکنید. گفت: نان و پنیر با درد دلش، به قیمت چلوکباب مىشود. اینطور نیست که اگر تولید بالا رفت خوب مىشود. من در مقام آخوندى، آخوندى هستم که مىگویم: تا پول به من ندهید منبر نمىروم. تمام شد و رفت. مثال مىگویم من اینطور نیستم. اگر من این را گفتم، حداقل مردم دوستم ندارند. حالا میگوید: چون عمهام مرده است چارهای ندارم. یک آخوند را بالاى منبر مى کند و به او پول مىدهد ولى یک جو ایمان به این آخوند ندارد. فقط براى مرگ عمهاش این را به منبر برد. این آخوند هزار تومانها را جمع مىکند، جمع مىکند، آخر خط یک خانه مىخرد.
بنده براى بچههاى مردم در دبیرستانها صحبت میکنم. اما باز هم این کار را نکردهام. اگر من در دبیرستانها مجانى درس دادم اما بالاخره همین بچهها، یا خودشان، یا عمویشان، یا پدرشان وقتى بخواهم بنایى کنم، نجار مىآید و در خوب مىسازد و کم حساب مىکند. یعنى وقتى مشکلى پیدا کردم همه مردم کمکم مىکنند. بعد مىبینیم آخر خط آنکه بدون پول منبر نمىرفت و آنکه تمام عمرش را بدون پول به منبر رفت در آخر خط یک زندگى مساوى دارند. من براساس محبت زندگى درست کردم و او براساس معامله زندگی درست کرد. اینطور نیست که هرکس اسکناسش بیشتر است، خوشتر است. تولید شما بالا رفت. سود بالا رفت. منتها وقتى تقوا کم شد، در نظام کم تقوا زندان هم پیدا مىشود. تمام اصول دین ما تولید نیست.
9- نتیجه بیتقوایی
سابق طورى بود که هرجا مىرفتیم، در هر کارخانهاى که مىرفتیم، میگفتند: آقا ایشان شش ماه جبهه بوده است. ایشان نمازش ترک نمىشود. ایشان تقوا دارد. ایشان شاگرد اول است. وقتى وارد کارخانه مىشدیم مدیرعامل فقط از کمالات طرف مىگفت. الان من وارد هر کارخانهاى که مىشوم، مدیر عامل از تولید مىگوید. مىگوییم: آقا نماز خانه کجاست؟ مىگوید: پشت انبار سیب زمینى است. زیر پاى مدیر عامل قالى افتاده است. در نماز خانه موکت انداختند و تمام موکتها بو مىدهد. خوب این مدیریت ضعیف است. ما که اتریش نیستیم. حالا من نمىخواهم بگویم که اتریش بد است. روابط سیاسى به هم نخورد. اصول دین ما فقط اسکناس شده است. تقوا کمرنگ شده است. تقوا که کمرنگ شود، تبعیض مىشود. تفاوت مىشود. زندان مىشود.
آنوقت وقتى تقوا کم شد، بخشى از این ده هزار دلار را باید خرج بازرس کنى. برای جامعه باتقوا یک بازرس بس است. جامعه بى تقوا هر سه نفر، یک بازرس مىخواهند. آنوقت بازرس دزدى مىکند. آنوقت با این وضع دیر پول در میآوری. یک مقدار هم یک جایى را تزیین مىکنى. اینجا را سنگ مىکنید. آنجا را باز میکنی. برق را چنین مىکنی. یک خرده به زرق و برق مىرسیم. اما بالاخره وقتى تولید زیاد شد و بى تقوایى رشد کرد، مثل ماست هایى است که در کیسه مىریزیم. اگر آب آن برود وقتى مىخواهى بخورى، مىبینى سفت است و نمىشود خورد. باز باید آب از شیر بگیرى و با آن مخلوط کنی. این باز همان ماستى است که از اول آب داشت. ما اگر بى تقوایی کنیم، آب آن را گرفتهایم. آب آن را که گرفتیم، بعد ماست سفت میشود. ماست سفت را نمىشود خورد. در جامعه بى تقوا نمىشود زندگى کرد. آنوقت تمام پول خرج زندان و بازرس و مسابقه و سمینار و سکه و جایزه میشود. باید پول تزریق کنیم.
وقت تمام شد و حرف هاى من تمام نشد. یک دقیقه وقت دارم. من حرف هایم را مىگویم. در نظام اسلامى زندگى خانوادگى مسئولین هم مثل زندگى اجتماعى آنهاست. ما در قرآن آیههایی داریم که مىگوید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ»(احزاب/28) به خانمت بگو. اگر کسى سوال کند که قرآن براى اصفهانىها، چینیها و ژاپنیها هم هست. آنوقت مىگویى: به زنت بگو. زن پیغمبر که براى هزار و چهار صد سال پیش است. چه ربطى به مردم ژاپن امروز دارد؟ ولى اینکه مىگوید: «لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ»(احزاب/59) به خانمت بگو. به دخترت بگو. یعنی اینکه زندگى شخصى مسئولین هم در تربیت مردم اثر دارد. مثلاً مردم تانزانیا چه کار به دختر پیغمبر دارند؟ نمىشود گفت: آقا خودش آدم خوبى است ولى خانمش خوب نیست. نه! اینها با هم است. در زندگى، در سیستم اسلامى ترکش میخورد. زندگى فردى ما نداریم. همین امروز وقتى که من آمدم سخنرانى کنم، یک سیلى در گوش خانمم زدهام و اینجا آمدهام و حدیث مىخوانم. زندگى شخصى مسئولین را هم باید پرسید. نگو: آقا ملک شخصى من است. ارث پدرم است. ملک شخصى تو است. حلال است. ارث پدرت است. اما بین همه حلالها یک کمى باید مراعات کرد. نمىخواهیم بگوییم: زندگى علوى داشته باش. زندگى علوى نمىشود و امکان ندارد. حضرت على هم فرمود: نمىتوانید. اما طوری نباشد که وقتى کسی به خانهی یک مسئول میرود دهانش پر از آب بشود. زندگى شخصى هم با زندگى اجتماعى یکسان است.
خدایا به ما توفیق بده که راه تو را گم نکنیم. خدایا تمام هّم ما را مادیت قرار نده. «لَا تَجْعَلِ الدُّنْیَا أَکْبَرَ هَمِّی» (بحارالانوار،ج84،ص256) خدایا دنیا را بزرگترین هّم ما قرار مده. اگر دنیاى ما خوب بشود و آخرت ما خراب بشود، مثل بچهاى هستیم که وقتی متولد مىشود سرش بزرگ است و پاهایش باریک است. اندام باید منظم باشد. یعنى مادیت و معنویت یکسان باشد. 115 مرتبه کلمه دنیا در قرآن است. 115 مرتبه هم کلمهی آخرت در قرآن آمده است. یعنى چه؟ این یعنى دنیا و آخرت باید با هم باشد. یعنى اگر تولید بالا مىرود، نمازخانه هم باید بالا برود. اگر اتاق مدیرعامل قشنگ مىشود باید نمازخانه هم قشنگ شود. معنویت و مادیت باید با هم باشد و اگر نه باختهایم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»