2- تحصیل برای رشد و کمال، نه کسب مدرک
3- فراگیری کار و هنر در کنار تحصیل علم
4- فراگیری علم از شرق و غرب عالم
5- آداب و رسوم نادرست، مانع ازدواج آسان
6- حفظ حرمت و کرامت استاد
7- رعایت نیازهای آینده پسران و دختران
موضوع: اخلاق استاد و شاگردی
تاریخ پخش: 26/09/94
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث این جلسه ما راجع به اخلاق استاد و شاگردی است. بچهها در مدرسه با معلم، دانشجوها با استاد، طلبهها با معلمشان، استادشان، یک آیه ای در قرآن هست، این آیه را من تفسیر میکنم. پس موضوع بحث برخورد استاد و شاگرد است. بالاخره همه ما یا شاگرد هستیم یا معلم. یعنی بسیاری از ما…
حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم بود. به او خطاب شد یک استادی هست او را پیدا کن و از او چیز یاد بگیر. جای استاد کجاست؟ فلان منطقه است. بالاخره رفتند و ریزش را نگویم که خیلی معطل شوید. راه را هم گم کردند. گفت: راه را هم گم کردیم و پیرمان درآمد. «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» (کهف/62) سفر را میدانید یعنی چه؟ «هذا» هم میدانید یعنی چه. «لقینا» ملاقات کردیم. از این سفر «نصب» با صاد یعنی به درد سر افتادیم. ما راه را گم کردیم، سخت به ما گذشت. به قول ما پیرمان درآمد. تا استاد را پیدا کردند و آنوقت نحوه حرف را من میگویم.
پس موضوع را بنویسم. بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع: برخورد شاگرد با معلم… «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» بعد گفت: «قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشدًا» (کهف/66) «هل» یعنی آیا. «اتبع» یعنی پیروی کنم. موسی، خضر را دید گفت: اجازه میدهی من عقب تو در این بیابانها راه بیافتم. به یک شرط… به شرطی که «تَُعلِّمَنِ» چیز یاد من بدهی. «مِمَّا عُلِّمتَ رُشدًا» از چیزهایی که خدا به تو داده است، یک چیزی هم تو به ما یاد بدهی. اجازه میدهی یا نه؟ آیه یک سطر است. یک سطر و نیم است. اما شاید بیست چیز از این استفاده کرد.
1- تحصیل علم تا پایان عمر
درس اول اینکه هیچکس خودش را فارغ التحصیل نداند. کارشناسی و ارشد و فوق لیسانس و دکتر و حجت الاسلام و آیت الله و مهندس و هیچکس فارغ التحصیل نیست. خدا به پیغمبرش میگوید: وقتی از یک کار فارغ شدی، یک کار دیگر را شروع کن. نباید بیکار بنشینی. آیه اش را حفظ هستید. «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَب» (شرح/7) «وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَارْغَب» (شرح/8) «اذا فرغت» یعنی اگر فارغ شدی، از دیپلم و لیسانس و حوزه و دانشگاه، «فانصب» دست به یک کار محکم تری بزن. منتهی باید کارت برای خدا باشد. «و الی ربک» چون هم آغاز تحصیل باید به سمت خدا باشد، علم جهت دار مشکل دنیا این است که «اقرأ» هست. دنیا اگر «اقرأ باسم رب» بود، به این جنایتها کشیده نمیشد. «اقرأ باسم ربک» یعنی درس خواندن باید در راه رضای خدا باشد. درس بخوانم برای اینکه کار خدا پسندی کنم. نه برای اینکه درس بخوانم، هواپیما بسازم و بمباران کنم. اینکه آدم بی سواد باشد بهتر است. اگر از ما بپرسند آقا چرا کشورهایی که با سواد هستند و پیشرفته هستند، جنایت میکنند؟ جوابش این است که اینها به «اقرأ» عمل کردند، به «باسم ربک» عمل نکردند. اگر سوزن با نخ بود، میدوزد. اگر سوزن جدا شد و نخش جدا شد، این سوزن فقط خون میاندازد. اگر میخواهید درس مفید باشد باید این نخ هم با سوزن باشد. باید دین و تقوا هم با تحصیل باشد. درس زندگی همراه با درس بندگی! زندگی و بندگی باید با هم باشد. ما درس زندگی میخوانیم، درس بندگی خدا را نمیخوانیم. گردن کلفت میشویم.
درس اول این است که هیچکس، هیچ کجا خودش را فارغ التحصیل ندارند. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه خدا به پیغمبرش که موسی بود و پیغمبر اولوالعزم بود، در پیغمبرها پنج نفر درجه یک هستند. موسی از آن پیغمبرهای درجه یک بود. میگوید: تو فارغ التحصیل نیستی. بیایید هرکجا هستیم تصمیم بگیریم، هفته ای یک کتاب بخوانیم.
2- تحصیل برای رشد و کمال، نه کسب مدرک
بعد هم که میخوانیم، این درسهایی که بعد از مدرک میخوانیم ارزش دارد. درسهایی که برای گرفتن دیپلم و لیسانس است، نیت ما مدرک است. نمیخواهم بگویم بد است. خیلی هم خوب نیست که آدم به قصد مدرک درس بخواند. خوب نیست! ولی چون استخدام بند به مدرک است. هرکجا میروی، ازدواج، هرکجا میروی میگویند: مدرکش چیست؟ این مدرک مثل شناسنامه شده است. شناسنامه را آدم باید داشته باشد، اما شناسنامه ارزش نیست. اگر گفتند: سرمایه جنابعالی چیست؟ بنده شناسنامه دارم. دیگر؟ گذرنامه دارم. دیگر؟ کارت ملی دارم. خیلی خوب شناسنامه و گذرنامه و کارت ملی برای زندگی لازم است ولی اینها هیچکدام سرمایه نیست. هرکس بگوید: سرمایه من گذرنامه و کارت ملی است، به او میخندیم. گاهی یک چیزی واجب هست، اما ارزشی ندارد. من تشبیه میکنم ولو شاید تشبیه من زشت باشد، اما طوری نیست. تشبیه به کش میکنم. لباس کش میخواهد. کش نباشد، لباس نمیایستد. اما واقعاً کش ارزش دارد؟ آقا جنابعالی سرمایه تان چیست؟ من هفت متر کش دارم. بله کش واجب است، اما سرمایه نیست. درس اول: خودمان را فارغ التحصیل ندانیم. تصمیم بگیریم مطالعه کنیم. درس را هم برای خدا بخوانیم. این یک مسأله است.
مسأله دوم، کتاب هم که مطالعه میکنیم با مشورت باشد. خیلیها کتاب مطالعه میکنند، کتابهای آبکی است. ما سه رقم کتاب داریم. مکیدنی، جویدنی، بلعیدنی! یک کتابهایی را بخرید که باید بلعید. یعنی باید با همه هیجان خورد. گاهی هر کتابی هر کلمه اش یک نکته دارد. یک صفحه اش یک نکته دارد. گاهی وقتی تمام کتاب هم که میخوانیم، میبینیم هیچ چیز در آن نبود.
نکته دوم: درس فقط سر کلاس نیست. گاهی در رفت و آمدها با یک استاد آدم بیشتر چیز گیرش میآید. این هم خیلی به کلاس… من کتابهای مرحوم مطهری را تقریباً خواندم. با کم و زیادش همه را خواندم. خیلی هایش را خواندم. اما یک چند هفته ای که مطهری زمان طاغوت، قم میآمد، کلاسی پنجشنبهها برای روحانیون داشت. برای روحانیون دانه درشت هم بود. من جزء بچه طلبهها آن زمان بودم. ولی چون ایشان به من لطف داشت و من هم مرید ایشان بودم، نهار او را منزل میآوردم. خانواده غذایی درست میکرد و من دم ظهر میرفتم و ایشان را از سر درس میآوردم، ناهاری، استراحت مختصری و بعد هم بلند میشد تهران میرفت. در ماشین نزد او تا تهران مینشستم. جاده قدیم قم و تهران… یک دو ساعتی از ایشان هی سوال میکردم، جواب، سوال، جواب، سوال، شاه عبدالعظیم، حضرت عبدالعظیم، شهر ری پیاده میشدم، برمی گشتم. آن دوساعتی که من در جاده استفاده کردم، استفاده من بیش از ساعتی است که مینشستم و کتاب میخواندم. چون سوال آنجایی که من میگویم جواب میداد. کتاب هرچه خودش خواسته نوشته است. چون ببینید اگر کسی همه بدن شما را بخاراند، یا آن پشت دستی که میخارد را بخاراند، دستی که میخارد را بخارانی، آن لذت دارد. اما ممکن است دست من میخارد، کمر مرا بخاراند. قرآن میگوید: «آیَاتٌ لِّلسَّائِلِین» (یوسف/7) من سوالهای تو را جواب میدهم. به هر حال این یک نکته است که درس فقط سر کلاس نیست.
پس 1- ما در اسلام فارغ التحصیل نداریم. خدا به پیغمبرش میگوید: تو فارغ التحصیل نیستی. آیه اش کدام است؟ «وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا » (طه/114) یعنی تو پیغمبر هم فارغ التحصیل نیستی.
یک آیه در قرآن داریم، میگوید: همه باسوادها علمتان را روی هم بریزید، یک ذره سواد بیشتر نداری. به نظرم این هم حفظ باشید. حالا یک کلمه اش را هم حفظ باشید کافی است. «وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» (اسراء/85) محکم بگویید… «قلیلا» یعنی همه شما با هم یک ذره سواد دارید. درس اول: فارغ التحصیل نداریم. درس دوم: علم فقط سر کلاس نیست.
3- فراگیری کار و هنر در کنار تحصیل علم
این جوانهای ما خیلیها پدرشان یک هنری دارد. نجار است، مکانیک است، گچکار است، صافکار است، کاشی کار است، لوله کش است، برق کش است، آشپز است، خیاط است، گلدوز است، خیلی از بچههای ما پدرانشان کار بلد هستند. یعنی هنرمند هستند. این بچه تابستان کنار پدرش یک شغلی یاد بگیرد. اگر یک شغلی یاد بگیرد، منتظر نیست دولت استخدامش کند. دولت میگوید: ما هیچ جا استخدام نداریم. آخر پنج میلیون میز که نداریم. شما پنج میلیون فوق لیسانس درست کردید، ما پنج میلیون میز نداریم. سالی چند هزار نفر در دانشگاه، در آموزش و پرورش، یک جایی استخدام میشوند. منتظر شغل دولتی نباشید. شغل دولتی شد، چه بهتر. نشد لا اقل بچههایی که پدرشان هنر دارد، هنر پدرش را یاد بگیرند. بلند شویم راه بیافتیم، درس فقط سر کلاس نیست. ما کتابهایی را که سر کلاس میخوانیم، فوقش پنجاه تا است. ما میلیونها کتاب دیگر هم داریم.
عارمان نشود… من! پیغمبر اولوالعزم هستم. خضر یک پیغمبر معمولی است. باشد. شما حجت الاسلام هستی، اگر میخواهی رانندگی یاد بگیری، باید کنار این راننده بنشینی. من کنار این! ما یک مشکلی داریم. من، این! این مشکل ما است. مشکل اخلاقی است. چقدر ما آدم تحصیل کرده داریم بلد نیست قرآن بخواند. ولی عارش میشود نزد یک دیپلمه برود و قرآن را یاد بگیرد. این دیپلمه قرآنش را خوب میخواند، خوب نزد او برو و یاد بگیر. چطور ما آخوندها وقتی میخواهیم رانندگی یاد بگیریم، کنار یک راننده محترم مینشینیم؟ رانندگی یاد بگیریم. چطور یک آیت الله و یک دکتر پروفسور نان که میخواهد از نانوا نان میگیرد. چه اشکال دارد ما از یک نانوا نان بگیریم؟ نه! من شاگرد این. یک حدیث داریم هرکس چند ساعت ننگ شاگردی را تحمل نکند، عمری ننگ بی سوادی را… کمک کنید… تحمل میکند… بیاییم یاد بگیریم.
الآن در جمهوری اسلامی دیگر بد است تحصیل کرده ما نمیتواند قرآن بخواند. زمان شاه حسابش جدا بود. دیگر الآن سی و چند سال است انقلاب شده. پیغمبر اولوالعزم عارش نمیشود و شاگردی میکند. در راه تحصیل به زحمت هم بیافتیم طوری نیست. «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» در راه تحصیل زحمت هم کشیدی طوری نیست. پول هم خرج کنی، طوری نیست.
یک کسی به یک عالم درجه یک رسید. پرسید: این عمامه شما چقدر است؟ گفت: مثلاً دو متر و نیم! گفت: دو متر و نیم عمامه کردی؟ این را چهار تا زیر پیراهنی میکردی و به چهار فقیر میدادی. عالم گفت: شما ازدواج کردی؟ گفت: بله! گفت: چقدر مهر خانم شما است؟ گفت: مثلاً اینقدر… گفت: تو چطور برای لذت جنسی ات اینقدر مهریه دادی؟ من برای مغزم دو متر پارچه خریدم. در فروشگاه کتاب گفت: حاج آقا کتاب گران شده است. گفتم: کتاب را چند خریدی؟ گفت: اینقدر. گفتم: کفشت چند است؟ گفت: اینقدر… گفتم: تو برای پایین ترین عضوت اینقدر پول کفش دادی، آنوقت برای بالاترین عضوت درد میبری. بعضیها ساعت مچی گران میخرند، خانه، لوستر، مبلمان، ماشین، همه جا راحت پول خرج میکنند، به کتاب که میرسند قفل میشوند. یعنی مغزش به اندازه کف پایش ارزش ندارد. بابا برای کتاب هایت چقدر، هرکسی به اندازه ای که پول کفش میدهد، پول کتاب بدهد. راستش را میخواهی بعضی از ما نسبت به علم هنوز بالغ نشدیم. اگر بالغ شویم، ابوایوب انصاری بالغ بود. همان کسی که شتر پیغمبر در خانه اش خوابید. یک حدیث شنید، در مدینه، گفت: این حدیث را چه کسی گفته؟ گفتند: فلانی شنیده، الآن کجاست؟ مصر است. از مدینه شتری اجاره کرد و به مصر رفت تا این حدیث را یاد بگیرد و برگردد.
4- فراگیری علم از شرق و غرب عالم
وقتی دین ما میگوید: «اطلب العلم ولو بالصین» یعنی چین! برو چین چیز یاد بگیر. اینکه ما میگوییم: نه شرقی نه غربی! این برای مسأله سیاسی است. ما در علم شعارمان این است، هم شرقی و هم غربی! نه شرقی نه غربی! یعنی نه شرق زده و نه غرب زده. اما در تحصیل علم، شرق برو، غرب برو، هرکس هرچه سواد دارد، یاد بگیر. به حضرت گفتند: فلان قبیله، نوع خاصی میجنگد. فرمود: ده تا مسلمان بروند، فرمول آنها را یاد بگیرند. بیایند و به باقی مسلمانها یاد بدهند. حتی مسلمان شاگرد کافر شود، جایز است. حضرت در جنگ اسیر گرفت. اسیرها کافر بودند. در جبهه آمده بودند و با مسلمانها میجنگیدند. پیغمبر به اسیرها فرمود: هر اسیر کافری به مسلمانها چیز یاد بدهد، آزادش میکنم. یعنی مسلمان شاگرد کافر شود و پول معلمی اش این است که دیگر از اسارت، آزاد شود. بعضی میخواستند ازدواج کنند هیچی نداشتند. پیغمبر فرمود: تو میخواهی داماد شوی هیچی نداری؟ گفت: نه! هیچی؟ گفت: نه! فقط آمادگی دارم.
یک جوان میخواست داماد شود، به او گفتند: خانه داری، پول داری، ماشین داری، ثروت داری، هنر داری، هرچه میپرسیدند گفت: ندارم. گفتند: ببخشید تو میخواهی داماد شوی پس چه داری؟ گفت: من فقط آمادگی دارم. (خنده حضار)
یک مردی در مسجد آمد. گفت: میخواهم داماد شوم. ببخشید یک زنی آمد. یک زنی آمد و گفت: یا رسول الله! من شوهر میخواهم. حضرت فرمود: کسی هست با این خانم ازدواج کند؟ حالا من نبودم که بگویم اینجانب… او گفت… (خنده حضار) شما کلمه اینجانب را قاطی نکنید… گفت: اینجانب… گفت: چه داری؟ گفت: هیچی. آخر حضرت پرسید: قرآن بلد هستی؟ گفت: بله! گفت: حاضر هستی مهریه ات این باشد که به این خانم قرآن یاد بدهی؟ گفت: بله. گفت: بسیار خوب، ازدواج کردند با آموزش قرآن.
5- آداب و رسوم نادرست، مانع ازدواج آسان
من الآن هرچه فکر میکنم مثل بت پرستها شدم. یعنی قشنگ مثل بت پرستها شدم. بت پرستها با دست خودشان بت میتراشیدند، راستش گریه میکردند. چه شده؟ بابا این سنگ بود، خودت تراشیدی. قرآن میگوید: «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» (صافات/95) با دست خودت تراشیدی، حالا گریه میکنی؟ ما هم با دست خودمان آداب و رسومی درست کردیم و در آداب و رسوم خودمان ماندیم. چند ابراهیم بت شکن باید بیاید، چند آدم خط شکن باید بیایند و این آداب و رسوم را بشکنند. ازدواج اینقدر مشکل نیست. گیر میدهیم.
تحصیل هم اینقدر مشکل نیست. ما هرجا میخواهیم، ما چقدر کتابخانه داریم که فقط این مسئولین کتابخانه در آن حرکتی دارند. کتابخانههایی که مطالعه کننده ندارد. در یکی از کشورهای غربی بودم، نگاه کردم دیدم، تمام شوفرهای تاکسی که منتظر سوار کردن مسافر بودند، همه مطالعه میکردند. گفتم: اِ… دوربین نداشتم عکس بگیرم. تمام این صف، همه تاکسی بود و همه هم داشتند مطالعه میکردند تا مسافرها برسند. در اتوبوس مطالعه میکنند. از دقیقههای وقت باید استفاده کرد. خیلی از بازاریها وقتی مشتری ندارید یک کتاب مطالعه کنید تا مشتری برسد. همینطور نشستند. تو مگر دنبال سود نیستی؟ یکی از سودها علم است. بلند شویم راه بیافتیم. تواضع کنیم. «هَلْ أَتَّبِعُکَ» (کهف/66)، «هَل» یعنی آیا. با اجازه! معلم وارد میشود، برپا! این برپا کجای قرآن است؟ قرآن یک آیه دارد میگوید: یک عالمی که وارد شد، یا مومن یا عالم، «انشُزُوا» (مجادله/11) یعنی برپا! چه کسی است که برپا؟ «یَرْفَعِ اللَّـهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»، «آمنوا» یعنی؟ بگویید… «اوتو العلم» یعنی؟ علم دارد… کسی که ایمان دارد وارد شد، یا علم دارد وارد شد، «اُنشُزوا» برپا! به احترام معلم برپا! با اجازه، «هل اتبعک».
6- حفظ حرمت و کرامت استاد
استاد نرود، استاد سر خانه، یعنی استاد در خانه شاگرد برود. استادی که خانه شاگرد میرود، شاگرد پولدار است، پدرش هم پول دارد، استاد را با تاکسی تلفنی میگیرد، میآید در خانه شاگرد. این شاگرد لوس بار میآید. شاگرد باید در خانه استاد برود. اینکه من چون پدرم پول دارد و استاد سر خانه میگیرد، کار غلطی است. استاد سر خانه… کرامت باید حفظ شود.
زمان شاه یک کسی ما را افطاری دعوت کرد. افطاری که کردیم، یکی از این قرآنها هست که سی جلد است و هر جلدی در یک جلد است در جلسههای فاتحه هست. یک جزوه داد و گفت: آقا هر کدام یک سوره قرآن بخوانید برای صاحبخانه که این غذا را داده است. گفتم: به ما گفتند: افطاری بیا. نگفتند بیا برای صاحبخانه قرآن بخوان. گفت: شما افطار کردید. گفتم: فردا شب هم شما بیا برای فامیلهای مرده من یک سوره بخوان، من یک چیزی به شما میدهم. افطاری میدهم. نباید ما را دعوت کنند و بعد به اسم افطاری بگویند: برای پدرم قرآن بخوان. مگر من قرآن خوان پدر تو هستم.
در مدرسه نشسته بودم، یک تاجری وارد شد، طلبه نویی بودم. شاید بیست سال هم نداشتم. گفت: آ شیخ! گفتم: بله! گفت: این پول را بگیر و یک سوره برای پدر من بخوان. من هم یک خرده پول درآوردم و گفتم: تو هم این پول را بگیر و یک سوره برای مادر من بخوان. گفت: اِ… گفتم: اِ ندارد… پیداست تو میخواهی مرا تحقیر کنی. قرآن خواندن کمال است. اما این که من پنج تومان بگیرم و برای پدر تو قرآن بخوانم، من قرآن خوان پدر تو نیستم. استاد، استاد است. استاد سر خانه کار غلطی است. یعنی نوکر! بچه تو باید نوکری کند. «هَلْ أَتَّبِعُکَ» اجازه بده من دنبال تو بیایم. «عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ» بعد نمیگوید: «ما علمت» میگوید: «مِمَّا عُلِّمْتَ». «ما علمت» یعنی هرچه سواد داری به ما یاد بده. میگوید: نه من توقع ندارم که استاد علوم شما نزد من بیاید. «من» یعنی از… «مِمَّا عُلِّمْتَ» گوشه ای از حرف هایت را یاد من بده. این یک مورد.
بعد هم میگوید: «عُلِّمتَ» نمیگوید: «عَلَّمتَ». «عُلِّمتَ» یعنی خدا به تو داده است. به معلم بگوییم: بابا آن هم که تو داری از خداست. «عُلِّمتَ» یعنی به تو از طرف خدا داده شده است. فکر نکنی سوادت برای خودت است. به قارون میگفتند: «وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ اللَّـهُ إِلَیْکَ» (قصص/77) «احسن الله الیک» یعنی قارون پولهایی که داری، خدا به تو داده است. ما اگر بفهمیم از خودمان نیستیم، برای ما نیست. تلویزیونی که من صحبت میکنم، مال شهداست. مال امام است. مال شهداست، مال نیاکان است. حرفهایی که من اینجا نوشتم، این حرفها برای مفسرین است. محدثین است. حدیث نویسها و تفسیر نویس ها، کتک هایش را ابیذر خورد. ما به پلوهایش رسیدیم. امنیتی که شب ما میخوابیم برای آنهایی است که لب مرز هستند. یک عده لب مرز تا صبح بیدار هستند که شما میخوابید. اگر یک لوستر را دیدیم برق میدهد، نباید بگوییم: به به به! چه لوستری! چه برقی میدهد. این لوستر وصل به همان آهنی است که پیدا نیست. شما که لوستر را میبینی، از آهن درون سقف غافل نشویم. این لوستر با همه برقش بند به همان است. یادمان نرود ما خودمان نیستیم. ما به امام حسین هم که سلام میکنیم، میگوییم: انبیاء قبل از تو آمدند و رفتند. کمالاتی گذاشتند که تو اینها را جمع کردی. «السلام علیک یا وارث نوح، یا وارث آدم، یا وارث عیسی، یا وارث موسی» یعنی چه؟ یعنی انبیای قبلی خدماتی کردند و تو همه این خدمات را به ارث بردی. «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا» علم باید رشد داشته باشد. خیلی از علمها رشد ندارد. مثلاً اطلاعات است.حالا مثلاً بدانیم چیزی اضافه میشود. نه! ندانیم…
7- رعایت نیازهای آینده پسران و دختران
یک دختر رشدش چیست؟ یک پسر رشدش چیست؟ دختر و پسر رشدشان به این است که یک هنر داشته باشند. آنچه میخوانند به دردشان بخورد. دخترها باید این درس را بخوانند. چه کنیم بچه شجاع شود یا بچه ترسو شود؟ بچههای خودباخته و بچههای مستقل. چه کنیم نسل ما نسل خوبی باشد؟ حالا این دختر بفهمد کوه هیمالیا چند متر است یا نفهمد. مثلاً حالا اگر فهمیدیم، دخترها فهمیدند کوه هیمالیا چند متر است. خوب ما چه گلی به سرمان میزنیم که حالا فهمیدیم؟ اگر نفهمیدیم چه خاکی بر سرمان میکردیم؟ سی سال است ما این را میگوییم. البته اخیراً دانشگاه یک تکانی خورده است. ولی تکانی خورده است. هنوز الی آخر… هنوز… ما 130 رشته تحصیلی که در دانشگاه داریم، 130 رشته علمی میخواهیم. رشته مهندسی، مهندسی ساختمان آیات و روایاتی که مربوط به ساختمان است را باید بخواند. رشته حقوق آیات و روایات حقوقی را بخواند. علوم سیاسی آیات و روایات سیاسی را بخواند. یعنی هر رشته ای… چه چیزی مرا رشد میدهد. وگرنه لغو است.
شما اگر یک کراوات برای یک آیت الله ببری، خوشش میآید؟ بگوید: حضرت آیت الله ما در سفر بودیم، یک کراوات برای شما آوردم. برای آیت الله باید عبا برد. ماشین ریش تراش را برای یک پیرزن ببری. این چه میخواهد بتراشد؟ ریش ندارد. جوانی اش هم ریش نداشت، الآن هم که پیرزن است. گاهی وقتها علومی که ما میخوانیم مثل کراوات برای آیت الله است. علوم غیر مفید، در حوزه هم همینطور است. بسیاری از حوزههای علمیه خواهران، مطالبی یاد دخترهای طلبه میدهند، که به حضرت عباس به دردشان نمیخورد. والله العلی العظیم به دردشان نمیخورد.
البته شنیدم دو هفته پیش شورای عالی قم یک مصوبه ای دارد که گفته: متون درسهای علمی خواهران با متون درسهای علمی برادرها فرق کند. بالاخره بعد از 34 سال یک تکانی خوردند. ما حوزه و دانشگاهمان باید حساب کند من بچه کاشان هستم. سلیقه من فقه است، یا تاریخ است یا تفسیر است یا حدیث است. میخواهم منبری شوم یا وکیل مجلس شوم یا میخواهم امام جمعه شوم، محقق هستم، مفسر هستم، پژوهشگر هستم. معلوم شود من… اصلاً من میخواهم برای بچهها قصه بگویم. من میخواهم مثل پزشک اطفال، آخوند اطفال شوم. پزشک اطفال درسش فرق دارد. پارچه عمامه ای با پارچه کت و شلواری فرق میکند. من اگر با پارچه فاستونی عمامه بپیچم، اصلاً فاستونی نمیایستد. پارچه عمامه ای باید نازک باشد.
بسیاری از درسهایی که در آموزش و پرورش و حوزه و دانشگاه میخوانند، اینها درسهای ضروری نیست. البته هرچه آدم اطلاعات بلد باشد خوب است. آخر یک شعاری میدهند و میگویند: آدم هرچه بداند بهتر از این است که نداند. اسلام این را قبول ندارد. یک شعار غلطی در دهان ما است. آدم هرچه را بداند، بهتر از این است که نداند. خوب بوعلی سینا چند کیلو است؟ چه کار داری؟! شیخ مفید چند خواهر و برادر داشت؟ چه کار به خواهر و برادر شیخ مفید داری؟ رازی چه شرایطی داشته است؟ ما اگر بخواهیم از مفاخرمان بپرسیم باید حساب نکنیم که… خانه امام چند متر است؟ چه کار به خانه امام داری؟ نه چون رهبر انقلاب است، میخواهم بدانم مساحت خانه اش چقدر است؟ بابا مساحت خانه رهبر که… حالا یا 200 متر یا 300 متر یا 400 متر! از 350 متر فکر نکنم بیشتر باشد. حالا این چند متر چه خاصیتی دارد؟ علم باید رشد داشته باشد. 350 اعوذ در کامپیوتر است. یعنی از این بدی پناه میبرم. یکی این است «اعوذ بک من علم لا ینفع» پناه میبرم از علمی که فایده ای ندارد. هرچه میخوانید باید چهار شرط داشته باشد. یا واجب باشد، 2- لااقل مستحب باشد. 3- مشکل فردی را حل کند. 4- مشکل جامعه را حل کند.
آمده از من میپرسد که امام زمان زن و بچه هم دارد یا نه؟ به او گفتم: واجب است بدانی؟ نه جزء واجبات نیست. ما بدانیم امام زمان بچه دارد یا نه، جزء واجبات نیست. مستحب است بدانیم؟ نه مستحب هم نیست. الآن شما مشکل شخصی با خانواده ایشان داری؟ نه. الآن مشکل جامعه ما زن و بچه امام زمان است؟ نه. پس سوالی که کردی نه واجب است، نه مستحب است. نه مشکل شخصی را حل میکند و نه مشکل جامعه را. برای چه سوال میکنی؟ این حدیث از امام حسن است یا از امام حسین است؟ از امام صادق است یا از امام باقر است؟ سوال لغو است. اینقدر در آموزش و پرورش سوالهای لغو به اسم دین میکنند.
من را یکجایی بردند جایزه بدهم. جایزه هفتم گفتم: آخر مرا این بالا آوردید جایزه بدهم، خوب بگویید: این چه کرده است؟ گفتند: کارهای پژوهشی، قرآنی، ایدئولوژی، جهان بینی، گفتم: ببین الفاظ نخوان. من گول این الفاظ را نمیخورم. چه کرده است؟ معلوم شد در قرآن یک آیه داریم که یازده قاف دارد. گفتند: هرکس پیدا کرد، جایزه بگیرد. این بچههای بدبخت از اول تابستان تا آخر تابستان قاف شماری رفتند. خوب این معلم را باید… نمیدانم چه لقبی باید به او داد؟ قرآن نازل شده که ما قاف بشماریم؟ کارهایی به اسم علم میشود.
حوزه علمیه دخترها باید یک اطلاعاتی داشته باشند. حقوق زن در قرآن، زن در نهج البلاغه و روایات، آیین همسر داری، آیین تربیت، شیوه کلاسداری، شیوه سخنرانی، باید دید کجا چه و چه درسی؟ موسی به خضر گفت: عقب تو میآیم به شرطی که آنچه یاد من میدهی یک چیزی باشد که در آن رشد باشد. اطلاعات خالی به درد من نمیخورد.
خدایا هر علمی که مفید است به ما یاد بده. هر علمی که فایده نداری، عشقش را از دل ما بکن. به مسئولین حوزه و دانشگاه توفیق بده آنچه یاد نسل نو میدهند همه مفید و ضروری باشد. از عمری که سر اطلاعات لغو تلف کردیم، و قیامت گیر هستیم که از ما میپرسی عمرت را چه کردی، گذشته ما را ببخش و بیامرز.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
1- آیه 62 سوره کهف، به چه امری اشاره دارد؟
1) تحمل سختیها در کسب علم
2) تحمل سختیها در جهاد
3) تحمل سختیها در خانواده
2- در ماجرای موسی و خضر، هدف از تحصیل علم چیست؟
1) کسب معنویت
2) رشد و کمال
3) رسیدن به آخرت
3- در آیه 85 سوره اسراء، خداوند چه چیزی را اندک میشمرد؟
1) همه علوم بشری
2) همه ثروت بشری
3) همه قدرت بشری
4- در کسب علم و دانش، سفارش اسلام چیست؟
1) از هر کس در هر کجا
2) از مسلمان یا کافر
3) هر دو مورد
5- آیه 77 سوره قصص به چه امری تأکید دارد؟
1) علم آموزی به دیگران
2) احسان به دیگران
3) تواضع در برابر دیگران