اخلاص در کارها برای خدا(2)

1- توکل به خدا، نه دیگران
2- سخن حضرت علی(علیه‌السلام) درباره اخلاص
3- اخلاص، نشانه صداقت در ایمان
4- بی‌اعتنایی به سرزنش دیگران، نشانه انسان مخلص
5- اخلاص حضرت علی(علیه‌السلام) در جهاد با دشمن
6- خاطره شهید همدانی و آثار و برکات آن
7- خطر کار نیک بدون اخلاص در نیت

موضوع: اخلاص در کارها برای خدا(2)
تاریخ پخش: 31/03/95
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحثی را که امشب می‌خواهم مطرح کنم شاید یکی دو جلسه طول بکشد، شب‌های دیگر هم مطرح شود. شاید هم امشب تمامش کنیم. بحث اخلاص است. خیلی بحث مهمی است. اول از خدا معذرت می‌خواهم. اعلام می‌کنم این حرف‌هایی که می‌زنم به عنوان معلم قرآن نقل می‌کنم. ولی هیچ‌یک از حرف‌های من به این معنا نیست که من خودم اخلاص دارم یا ندارم. چون گاهی وقت‌ها ممکن است انسان مثل حمامی جُنب باشد. همه بیایند در حمام او غسل کنند، ولی خود حمامی جنب باشد. بعضی کباب‌فروش‌ها به همه مردم کباب می‌دهند. ولی خودشان آخر شب نان و ماست ترش می‌خورند. بعضی آرایشگاه‌ها هم زلف‌های مردم را آرایش می‌کنند، ولی خود سلمانی کچل است. آخوند بی‌عمل مثل حمامی جنب و مثل دلاک کچل و مثل کبابی است که آخر شب نان و ماست ترش می‌خورد. این را گفتم بخاطر اینکه چون بحث مهمی می‌خواهم بگویم و از خدا می‌خواهم که خدا به من بدهد. مگر باقی چیزها را خودمان داشتیم؟ هرچه داریم را خدا داده است. این هم می‌گوییم: خدا بدهد. قبل از سخنرانی یک دعا می‌کنم.
خدایا به آبروی همه آدم‌هایی که اخلاص دارند، برای همیشه به همه ما اخلاص کامل مرحمت بفرما. اخلاص یعنی چه؟ اخلاص یعنی «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم‏» (انعام/91) قاری: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏ فِی یخضعون…»  چون آیه امشب زیاد داریم، همان که من می‌گویم شما تلاوت کن. این طرف و آن طرفش را نخوان.
1- توکل به خدا، نه دیگران
«قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم‏» بگو خدا و کاری به کسی نداشته باش. خدا هم یکی است. «قل هو الله احد» هم زود راضی می‌شود. «یا سریع الرضا»! اما مردم هم خیلی هستند و هم دیر راضی می‌شوند. «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ‏ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (یوسف/39) یک خانم اگر یک مهمان داشته باشد و یک غذا بخواهد، راحت آشپزخانه می‌رود و یک غذا درست می‌کند. اما اگر شانزده مهمان داشت و هر مهمانی هم سه رقم غذا خواست، در آشپزخانه گیج می‌شود. یک خدا را زود می‌شود راضی کرد. اما همه مردم راضی نمی‌شوند. هرکاری کنی یک عده دیگر نق می‌زنند.
ما مأمور به اخلاص هستیم. قرآن گفته: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ‏ لَهُ الدِّین‏» (غافر/65) یعنی دین شما ناب باشد. امام (رض) اواخر عمرشان دائماً می‌گفت: اسلام ناب! می‌گفتیم: ناب چیست؟ ناب یعنی فقط خدا! اسلام غیر ناب یعنی چه؟ یعنی سعودی. نمازت را بخوان. شب‌ها هم نماز تراویح بخوان. دو لیترهم با کم و زیادش گریه کن اما مثل دم سگ در اختیار آمریکا باش. اسلام ناب این است. «فمن یکفر بالطاغوت» «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ‏ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ» (بقره/256) این اسلام ناب است. یعنی بگو خدا کار به دنیا نداشته باش.
قرآن می‌فرماید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّین‏» (بینه/5) یعنی مأموریت ما فقط اخلاص است. خود پیغمبر هم مأموریتش اخلاص است. خدا به پیغمبر می‌گوید: «قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ‏ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» (زمر/11) فقط خدا! اینکه می‌گویند: هم خدا را می‌خواهد و هم خرما را. هم خدا راضی است و هم و هم…
خدا بزرگان ما را رحمت کند. چه خوب شد آنها را دیدیم. اگر نمی‌دیدیم، غصه می‌خوردیم. یکی از مراجع آیت الله العظمی گلپایگانی بود. چشمش عینک ضخیمی داشت. کسی آمد یک قطره به چشم ایشان بچکاند. ایشان فرمود: اگر زحمت نیست شما یک ساعت دیگر این قطره را بچکانید. گفت: مگر حالا با نیم ساعت دیگر فرق می‌کند؟ گفت: الآن بناست کسی اینجا بیاید مثلاَ روضه حضرت زهرا بخواند، من می‌خواهم این اشکی که برای حضرت زهرا می‌ریزم این قطره‌های شیمیایی درونش نباشد. می‌خواهم اشک من خالص باشد. افطاری می‌دهیم واقعاً برای خداست؟ والله رفتیم خوردیم مجبور هستیم پس بدهیم. خوب معامله شد. خوردی، پس می‌‌دهی. این را هم که همسایه دید. آن هم که دودش بلند شد. فهمید! اخلاص یعنی فقط خدا را ببینیم. یعنی چه کسی هستند و اینها حالا من حرفش را می‌زنم و بعد هم دعا می‌کنیم.
2- سخن حضرت علی(علیه‌السلام) درباره اخلاص
برای اخلاص تعبیرات مختلفی است. من از هر حدیثی یک کلمه‌اش را می‌نویسم. «عباده المقربین‏» (غررالحکم/ص 197) اخلاص است. «اعْلىَ‏ الایمان‏» (غررالحکم/ص83) بالاترین درجه ایمان اخلاص است. «غایه الدین‏» (غررالحکم/ص83) نهایت دین اخلاص است. «ملاک العباده» (غررالحکم/ص197) اخلاص است. «فَکَثِیرٌ قَلِیلُه‏» (کافی/ج8/ص45) کم هم باشد، اخلاص باشد، ببین لامپ اگر کوچک هم باشد، سالم باشد روشنایی می‌دهد. لامپ بزرگ ولو بزرگ است ولی اگر سیمش قطع باشد، برق نمی‌دهد. یعنی گاهی یک لامپ کوچک یک چراغ قوه، برق می‌دهد. یک پروژکتور برق نمی‌دهد. نگاه نکنید لامپ کوچک است یا پروژکتور است. سیمش وصل هست یا نه؟ اخلاص آن سیم است. یک صلوات خالصانه گاهی قبول می‌شود. گاهی هم شب تا صبح احیاء می‌گیری، قبول نمی‌شود. گاهی یک سوییچ کوچک یه ماشین بزرگ را راه می‌اندازد. چون دنده‌هایش درست است. گاهی همه سوییچ‌ها را می‌آوری می‌زنی روشن نمی‌شود. در باز نمی‌شود چون دنده‌هایش نمی‌خورد. اخلاص یعنی دنده‌ها به خدا بخورد. یعنی روح من متوجه خدا شود. حدیث داریم «فَکَثِیرٌ قَلِیلُه‏» اما اگر خدا باشد، «وَ مَا أُرِیدَ بِهِ غَیْرِى» غیر خدا باشد، «فَقَلِیلٌ کَثِیرُهُ» (کافی/ج8/ص45) کثیرش هم قلیل است. بهترین مثل، مثل لامپ است. مثل لامپ را خدا به ذهن من انداخت، مثل خیلی خوبی است. لامپ اگر سیمش وصل باشد، کوچک هم باشد، برق می‌دهد. اگر سیمش وصل نباشد، پروژکتور هم باشد، خاموش است.
اخلاص هم در همه کار است. امیرالمؤمنین فرمود: «طوبی! لمن‏ أخلص‏ لله علمه‏» (غررالحکم/ص197) علمش برای خدا باشد. نه برای مدرک! نه «یباهی به العلماء» پز بدهد. «أخلص لله علمه و عمله» علمش برای خداست. عملش برای خداست. «و حبه و بغضه» برای خدا این را دوست دارم و برای خدا از این بدم می‌آید. «و أخذه» برای خدا می‌گیرم. «و ترکه» برای خدا رها می‌کنم. همه چیز اخلاص باشد.
زن‌ها دوست دارند که همه بشقاب‌ها گلش به هم بخورد. این مردها لباسی را دوست دارند که همه به هم بخورد. یعنی جوراب و لباس و پیراهن و دکمه، اگر همه به هم خورد، می‌گویند: این یک دست است. سرویس طلا یعنی گردنبند و گوشواره و دستبند همه به هم بخورد. مخلص کسی است که برای خدا می‌خواند. برای خدا می‌گوید. برای خدا دوست دارد. نه حالا که از من دعوت نکرده، من هم او را دعوت نمی‌کنم. چون رفتم خوردم پس خانه ما بیاید و بخورد. چون برای عمره با ما خداحافظی کرد، پس من هم برایش سوغاتی می‌برم. او که با من خداحافظی نکرد، من هم برایش سوغاتی نمی‌برم. اصلاً همه کارهایش روی هوس است.
3- اخلاص، نشانه صداقت در ایمان
یکبار دیگر می‌خوانم. امیرالمؤمنین فرمود: خوشا به حال کسی که علمش، عملش، حبش و بغضش و گرفتن و رها کردنش همه… اصلاً اینکه می‌گویند: صدیق از صدق است. صدق یعنی راستگو. صدیق به کسی می‌گویند که مخش و چشمهایش و زبانش و قلبش همه به هم بخورد و همه صادق باشد. نه اینکه با زبان یک چیزی بگوید، در قلبش چیز دیگری باشد. آقا مخلص هستم! مشتاق دیدار، دروغ می‌گوید. خدا می‌داند دلتنگ تو شده بودم! ای دروغگو! زبانش یک چیزی می‌گوید و دلش جای دیگری است.
همه نخ‌ها پاره می‌شود. بزرگ‌ترین نخ‌ها نخ شاه بود. دلش خوش بود که بگوید: من نخست وزیر شاه هستم. من خاندان سلطنتی هستم. من به فلان شاهپور خاندان پهلوی فامیل هستم. شاه کجاست؟! یکوقت اسدالله اعلم وزیر دربار می‌گفت: من امروز مفتخر هستم هویدا را دیدم. هویدا نخست وزیر شاه می‌گفت: من امروز مفتخر شدم، اعلی حضرت را دیدم. اعلی حضرت می‌گفت: من امروز مفتخر شدم، ملاقات کارتر رفتم. کارتر کجاست؟ شاه کجاست؟ هویدا و اعلم کجا هستند؟ قرآن می‌گوید: اگر می‌خواهی «عروه الوثقی»، عروه یعنی نخ. وثقی یعنی محکم. اگر نخ محکم می‌خواهی. اگر طناب محکم می‌خواهی، «وَ مَنْ یُسْلِمْ‏ وَجْهَهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِن‏» (لقمان/22) اگر اخلاص داشته باشی این نخ محکم است. باقی چیزها می‌پرد. دنیا می‌پرد. بارها این را گفتم. تخم مرغی که ما رنگ می‌کنیم با یک خرده تف پاک می‌شود. دم طاووسی را که خدا رنگ کرده شیلنگ هم بگیری، پاک نمی‌شود.
الآن پدر ما وقتی از دنیا رفت. مادر ما وقتی از دنیا رفت، هفته و چهل را می‌گیریم، خیلی هم پسر و دختر خوبی هم باشیم، یک سالگرد هم برایش می‌گیریم. ولی امام حسین را سالگرد چندم هستیم؟ 1400 سال پیش با کم و زیادش بوده ما سالگرد می‌گیریم. چه کسی برای پدرش بعد از دو سال سالگرد می‌گیرد؟ ولی چون علاقه ما به امام حسین علاقه عاطفی نیست. علاقه مکتبی است. مکتبی که شد بعد از 1400 سال هم عاشورا شور دارد. «وَ النِّیَّهُ أَفْضَلُ‏ مِنَ‏ الْعَمَلِ»‏ (وسائل‌الشیعه/ج1/ص51) حدیث داریم امام صادق فرمود: نیت از عمل بهتر است. چون در عمل ریا هست. ولی در نیت ریا نیست. حالا چطور نیت را پیدا کنیم؟ می‌گوید: «لا تثبت‏ النیه الصادقه إلا بالعقل‏» (بحارالانوار/ج75/ص311) اگر یک خرده فکر کنی مخلص می‌شوی. من می‌خواهم این را خوشحال کنم. بخاطر رضای این. می‌گویم: خدایا می‌خواهم این مرا دوست داشته باشد. شما هم بگو: خدایا اصلاً می‌خواهی ریا هم بکنی، برای خودش ریا کن. مگر ریا نمی‌کنی که این تو را ببیند. برای خدا ریا کن. بگو: خدایا تو دل این را درست کن. من برای تو کار می‌کنم، تو دل این را با من مهربان کن. مهر دست خداست و دست خوشگلی نیست. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
خیلی‌ها دختر و پسر مثل ماه، تحصیلات عالی، شکل عالی، خانه و زندگی عالی ولی همدیگر را دوست ندارند. گاهی هم دو نفر از آدم‌ها شکل‌هایشان و خانه‌هایشان… قربان هم می‌روند. محبت دست خداست. «وَ جَعَلَ بَیْنَهما مَوَدَّهً‏ وَ رَحْمَه» قرآن می‌‌گوید: علاقه بین عروس و داماد را «جَعَلَ» من باید قرار بدهم. اینطور نیست اگر سوییچ ماشین را به داماد دادی، داماد هم سوییچ ماشین را به عروس داد. با سوییچ ماشین علاقه پیدا نمی‌شود. «جَعَلَ» یعنی خدا باید قلاب کند. «وَ جَعَلَ بَیْنَهما مَوَدَّهً‏ وَ رَحْمَه». آیه دیگر دارد می‌گوید: «مَحَبَّهً مِنِّی‏» (طه/39) یعنی محبوبیت از طرف من است. اینطور نیست که اگر شما دسته عینکت را عوض کنی. ساعتت را عوض کنی، خانه‌ات را عوض کنی. مهمانی بدهی و چنان سفره‌ای بیاندازی، من خودم از این سیلی‌ها خوردم. یک مهمان آمد خواستم جلوی مهمان پز بدهم. غذاهای متنوع درست کردم. وقتی خورد گفت: شما آخوندها از کجا پول می‌آورید؟هم خورد و هم آروغ زد و دو تا هم فحش داد و رفت. من هم به خودم گفتم: چشمت کور شود. تو خواستی به این پز بدهی، خورد و آروغ زد، دو تا هم فحش داد و رفت. آدم با سوییچ ماشین و سفره…
بعضی‌ها خانه‌شان را می‌سازند، که در محله بگویند: اوه… هرکس آمد برود، بگوید: از کجا آورده؟ معلوم نیست مال چه کسی را بالا کشیده است. هرکس می‌آید می‌رود به جای آنکه بگوید: خدا عمرش بدهد، دو تا فحش نثارش می‌کند. آدم با خانه‌ی شیک عزیز نمی‌شود. اشتباه می‌کنیم. حتی با دکتر بودن و آیت الله بودن هم عزیز نمی‌شود.
دو نفر از رفقای روحانی ما مهمان ما بودند. خاطره عجیبی نقل کردند. گفتند: دو آخوندی که هم حوزه درس خواندند و هم استاد دانشگاه بودند. دکتر بودند. این دو آخوند دکتر منتظر ماشین، تاکسی بودند. یک ماشین سلطنتی آمد و ترمز کرد و گفت: بفرمایید آقا! ما دو آخوند را سوار کرد و گفتیم: عجب! مردم هنوز چه علاقه‌هایی به آخوندها دارند. گفتیم: تازه نفهمیده ما دکتر هستیم. فکر می‌کند ما طلبه هستیم، اگر بفهمد ما دکتر هستیم، احترامش به ما بیشتر می‌شود. می‌گفت: یک کاری کردیم بفهمد. گفتم: من 32 سال پیش که مدرک دکترا گرفتم، یک جوری فهماندیم که من سی سال پیش دکتر بودم. او گفت: من الآن یک درسی دانشگاه می‌دهم که دانشجوهایم همه دکتر هستند. هی دکتر دکتر راه انداختیم. این راننده ترمز کرد و گفت: ببخشید آقایان! شما دکتر هستید؟ گفتیم: بله! گفت: پیاده شوید. من خیال کردم شما نوکر امام صادق هستید. پیاده شوید با تاکسی بروید. (خنده حضار) می‌گفت: ما با کلمه دکتر می‌خواستیم عزیز شویم. همان کلمه دکتر ما را خراب کرد. اینطور نیست، ما یک خرده مشکل ایمانی داریم.
یکی از دوستان ما که دفتر عقد و ازدواج دارد، می‌گوید: هر عقدی که مهریه‌اش بیشتر بود زودتر به طلاق نزدیک شد. حدیث داریم امام باقر(ع) فرمود: «فَلَوْ أَنَّهُ أَخْلَصَ‏ لِلَّهِ‏ لَجَاءَهُ‏ الَّذِی یُرِید» (وسایل‌الشیعه/ج1/ص61) اگر دنیا می‌خواهی برای خدا کار کن و بگو: خدایا من این کار را کردم. حالا تو خودت درستش کن.
4- بی‌اعتنایی به سرزنش دیگران، نشانه انسان مخلص
یک خانمی در جلسه عروسی نشسته، یک آقایی در جلسه عروسی نشسته، می‌گوید: بلند شو نماز بخوانیم. می‌گوید: آخر زشت است. زشت است چیست؟ بلند شو نماز بخوان. آخر همه خواهند گفت: اِ… بگویند. علامت اخلاص این است که وقتی حق بود از هیچکس خجالت نکشد. «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِم‏» (مائده/54) علامت مخلص این است که وقتی گفتند: خدا راضی است، دیگر گور پدر همه.
ما گاهی وقت‌ها شل می‌آییم، خیلی دین داخل نرفته است. آخر دین بعضی‌ها را پوش داده است. داغ شدند. بعضی‌ها نه در دین پخته شدند. می‌دانید فرق بین داغ و پخته چیست؟ هر داغی سرد می‌شود. این قانون است. ولی هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود. ما در دین داغ می‌شویم اما پخته نمی‌شویم. ما در دین آمدیم. «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجا» (نصر/2) یعنی ما در دین آمدیم، اما دین هم در ما آمده است؟ می‌گوید: نه! «وَ لَمَّا یَدْخُلِ‏ الْإِیمانُ‏ فِی قُلُوبِکُم‏» (حجرات/14) ما در دین آمدیم. دین در ما نرفته است. بعضی‌ها در مکه می‌روند. ولی مکه در این نرفته است.
یک حاجی برگشته بود می‌گفت: من امسال هفت متر موز خوردم. گفتم: مگر مکه رفتی موز متر می‌کردی؟ گفت: هروقت موز می‌آوردند اندازه می‌گرفتم یادداشت می‌کردم  در دفتر خاطرات یادداشت می‌کردم. روز آخر سفر فهمیدم هفت متر موز خوردم. ببین این تا مکه هم می‌رود ولی می‌رود موز متر می‌کند. در حرم امام رضا می‌آید، امام رضا این است. عوض اینکه به امام رضا صحبت کند اینطور می‌کند. به نظرم این لوستر الآن یک میلیارد می‌ارزد. این برای زمان مظفر الدین شاه است. نه بابا! برای زمان شاه عباس است. امام رضا را رها کرده، لوستر قیمت می‌کند. حاجی خل! زوار خل! فرق است بین اینکه ما در دین برویم، دومی هم شما بگویید. یا دین در ما بیاید. یک طرف هست و یک طرف نیست. بعضی جاها…
5- اخلاص حضرت علی(علیه‌السلام) در جهاد با دشمن
راجع به اخلاص صحبت می‌کنیم. چرا می‌گویند: «ضربه على‏ یوم الخندق افضل من عباده الثقلین»؟ شمشیر علی در روز خندق از عبادت جن و انس بیشتر است. خوب حضرت علی که علی است. همیشه امام معصوم است. چه قبل از خندق و چه بعد از خندق. امام معصوم است. ضربتش هم که ضربت است. این چه شد؟ یوم الخندق، چون یوم الخندق عمروبن عبدود، به حضرت علی آب دهان پرتاب کرد. تف انداخت! علی جوش آورد. خواست او را بکشد، گفت: این برای نفس است. برای خدا نیست. بلند شد و رفت قدم زد و برگشت. گفتند: چرا اینطور کردی؟ گفت: آن وقتی که تف انداخت عصبانی شدم، می‌خواستم شمشیر من برای نفسم نباشد، برای خدا باشد. این اخلاص است که «ضربه على‏ یوم الخندق» وگرنه می‌شود بگوییم: حضرت علی در خندق شجاع‌تر از خیبر بود؟ نه! شجاعت حضرت علی در خندق و خیبر فرقی نکرد. ضربتش هم فرق نکرد. قدرت بازویش هم فرق نکرد. مخالف‌ها هم که کفار بودند، فرقی نکرده است. نه دشمن فرق کرد. نه شمشیر کند شد. تیز شد. هیچی فرق نکرد. پس چرا «ضربه على‏ یوم الخندق»؟ هنر حضرت علی روز خندق مهم بود. چون روز خندق تف انداختند ولی خودش را نگه داشت. این خیلی مهم است. گاهی وقت‌ها اخلاص… یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
یک خاطره‌ای دارم شاید 15 سال پیش در تلویزیون گفتم. آخر نسل عوض شده است. تا الآن من 35 سال است در تلویزیون هستم. دو سه نسل عوض شدند. احتمال 90 درصد خیلی از شما نشنیده‌اید. ممکن است پنج، شش درصد هم شنیده باشند. بعضی از چیزها را هم نمی‌شود تغییر داد. مثلاً علی اصغر شش ماه است. حالا هرسال هم عاشورا باشد، نمی‌شود گفت: امسال حرف نو بزنیم، علی اصغر هفت ماه است. دیگر وقتی یک چیزی هست که نمی‌شود تغییر داد. تاریخ را نمی‌شود عوض کرد.
6- خاطره شهید همدانی و آثار و برکات آن
یک قصه تاریخی است برای شما بگویم. خودم مباشر بودم. زیادی گوش بدهید. این قابل یک فیلم است. یعنی یک هنرمند پای تلویزیون باشد همین را سناریو می‌کند. زمان جنگ من مسئول نهضت سوادآموزی در تهران بودم. به دلم برات شد همدان بروم. همدان منزل شهید محراب آیت الله مدنی رفتم که بعد آیت الله موسوی بود که ایشان هم مرحوم شد. ما قبل از غروب وارد شدیم. یک پیرمردی تقریباً شصت هفتاد ساله بود. آمد گفت: آقای قرائتی من یک عمری است در شیشه تلویزیون تو را دیدم. امشب می‌خواهم که منزل ما بیایی و مهمان خانه ما شوی. گفتم: ممنون! گفت: ممنون ندارد. باید بیایی! گفتم: من پاسدار دارم. خانه امام جمعه هستم. امام جمعه باید اجازه بدهد که من از خانه ایشان به خانه شما بیایم. گفت: امام جمعه هم بیاید. گفتم: او    هم پاسدار دارد. گفت: با هم بیایید. گفتم: متشکر! گفت: بابا من پدر دو شهید هستم، بیا. گفتیم: چشم! ما را قلاب کرد و از خانه شهید محراب آیت الله مدنی به آن طرف همدان در یک خانه کوچک برد. حیاطی داشت شاید بیست متر بود یا نبود، نمی‌دانم. یک اتاق کوچک داشت. دور اتاق پر شد و این پدر دو شهید صاحبخانه قصه‌های پسرش را می‌گفت، ما هم مهمان بودیم و گوش می‌دادیم. همینطور که گوش می‌دادیم یک پیرمرد دیگر دوید آمد. با دو وارد اتاق شد. من را بغل کرد و بوسید و گفت: کسی حرف نزند. من می‌خواهم بگویم. گفت: خدا همه بچه‌های مرا دختر قرار داده. فقط یک پسر دارم. یک پسر من معلم است. یک ته ریشی هم دارد. در مسجد یک کسی می‌گوید: در جمهوری اسلامی همه چیز کوپنی شد، گران شد، تورم شد. به نظام یک فحشی می‌دهد، و یک تف هم به ریش پسر من می‌اندازد. بچه‌های بسیج و حزب الله می‌خواهند او را بزنند. ایشان می‌گوید: «والکاظمین الغیظ» دستمالش را درمی‌آورد، آب دهان را پاک می‌کند. می‌گوید: کاری نداشته باشید. جسارت کرد خودتان را نگه دارید. «والکاظمین الغیظ» بعد همین پسری که تف به ریشش افتاده بود، جبهه رفت و شهید شد. حالا که شهید شده، آن آقایی که تف انداخته آمده از من حلالیت بطلبد. که حلال کن، من به پسر تو جسارت کردم! چه پسر خوبی داشتم. الحمدلله… الحمدلله… الحمدلله… الحمدلله… پیرمرد افتاد و مُرد! اِ… این چرا اینطور شد؟ امام جمعه همدان هم بود. بنده هم بودم. چرا اینطور شد؟ اصلاً چطور شد من از تهران به همدان آمدم؟ این پدر دو شهید چه کسی بود مرا قلاب کرد و به آن طرف همدان برد؟ این سومی که بود که با دو آمد و مرا بوسید و حرف‌ها را قیچی کرد و حرف خودش را زد و مرد؟ فهمیدیم که مثل اینکه قرار است خدا امشب یک فیلمی را به ما نشان دهد. من آن شب تا صبح خوابم نبرد. یعنی هی فکر میکردم کسی به من تف بیاندازد، تحمل می‌کنم؟ نه! من از مشرق و مغرب و شمال و جنوب بالاخره «والکاظمین الغیظ» خیلی لوتی‌گری می‌خواهد. قصه گذشت.
آن شب خوابم نبرد و ماجرا را در تلویزیون گفتم. چند روز بعد یک پیرمردی آمد گفت: من فلانی هستم. کارخانه گاوصندوق سازی دارم. این معلم همدانی را که در تلویزیون گفتی، تحت تأثیر قرار گرفتم. من آمدم همه اموالم را وقف نهضت سوادآموزی کنم. گفتم: شما خمس هم دادی؟ گفت: نه! گفتم: خمس واجب است. وقف مستحب است. اول خمس بده. بیست درصد خمس بده، هشتاد درصد ملک خودت. ولی اگر صد در صد هم وقف کنی در قیامت گیر هستی. یعنی اگر آدمی جنب است، در همه اقیانوس‌ها هم شیرجه برود، باز هم جنب است. باید اول نیت کند پاک شود. غسل که کرد بعد شیرجه برود. هیچی رفت! رفت و دوباره دیدم برگشت. گفت: ما فکر می‌کردیم به آخوند پول بدهند، دو دستی تحویل می‌گیرد. من آمدم اموال را بدهم تحویل نگرفتی؟ گفتم: من حجت الاسلام هستم. حجت الاسلام یعنی اسلام چه می‌گوید؟ اسلام می‌گوید: تو اول باید خمس بدهی. خمست را بده بعد که مالت پاک شد خواستی وقف کن و نخواستی وقف نکن. خمسش را حساب کرد و پول سنگینی هم بود. به مرجعش داد و از طرف مرجع یک پولی برای من فرستادند. یک قانون است. یک طلبه که با یک تاجری خانه مرجع می‌رود، تاجر آن آقا یک پولی هم به او می‌دهد. مثل کامیون‌هایی که می‌روند هندوانه بار کنند. دو تا هم هندوانه به شوفر می‌دهند. این ادب اقتضا می‌کند. قرآن یک آیه دارد، می‌گوید: اگر دارید ارثی را تقسیم می‌کنید. یک کسی آمد و گفت: سلام علیکم! نگاهش به ارث خورد، ولو این وارث نیست، ول چون چشمش به ارث خورده است، «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَه أُولُوا الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏» (نساء/8) «حَضَرَ القِسمَه» یعنی سر قسمت ارث کسی حاضر شد. درست است وارث نیست و طلبی ندارد، اما چون نگاهش به گوشت قربانی خورده، چند سیری گوشت قربانی به این هم بدهید. چون نگاهش به آن خورده است.
آقا پول را برای ما فرستاده است. من پول را به آن آقا و مرجع برگرداندم. گفتم: آقا وضع مالی من خوب است و نیاز ندارم. دوباره آن آقای مرجع پول را فرستاد و بار سوم که داشته باش یکجایی که به درد اسلام می‌خورد، خرج کن. این پول نزد ما بود و یک بنده خدایی که در یکی از کشورها، برزیل بود. زن و بچه‌اش را ایران گذاشته بود و به برزیل رفته بود. بچه مسلمان‌ها را دعوت کرده بود. ذبح اسلامی و نماز وحدت و راهپیمایی روز قدس و بعد هم به این بچه‌ها گفته بود: من به عنوان یک اسلام شناس آخوند هستم. استاد دانشگاه و هرکس سؤالی در مورد اسلام دارد نزد من بیاورید جوابش را بدهم.  هشت، نه ماه که آنجا بوده. سی نفر از اساتید دانشگاه مسیحی هم مسلمان شدند. زمان جنگ هم بود و نیم کیلو هم طلا برای جبهه جمع شده بود. یکی از اساتید دانشگاه که یک جلسه گفتگو کرده بودند، دور دوم مذاکرات جلسه دوم نیامد. پرسید چرا نیامد؟ گفتند: مریض است. بیمارستان است. گفت: برویم عیادت. این آقای اسلام‌شناس آخوند سید عالم ایرانی، به بیمارستان دیدن این استاد مسیحی رفت. استاد مسیحی بلند شد و روی تخت خواب نشست و دوباره دور دوم مذاکرات و آنجا مسلمان شد. روی تخت خواب مسلمان شد و او هم بعد از اینکه مسلمان شد، مُرد.
یکبار دیگر تفی به ریش می‌افتد در شهر… بگویید… همدان. بعد از این جسارت این معلم عزیز جبهه می‌رود و شهید می‌شود. قرائتی به دلش برات می‌شود از تهران به همدان بروم. خدا پدر دو شهید را آنجا قلاب و مأمور کرده که مرا از این سر همدان به آن سر همدان ببرد. به پدر یک شهید، یعنی پدر معلم می‌گوید: بدو. چون یواش می‌آمد، می‌مُرد! می‌آمد می‌نشست تا حرف صاحبخانه تمام شود، می‌مُرد. دوید و حرف‌ها را قیچی کرد، پسرش را گفت و مرد. من خواب از سرم رفت و در تلویزیون گفتم. صاحب آن گاوصندوق کارخانه‌اش آمد و سهم امامش را داد. اموالش هم وقف نهضت سوادآموزی کرد. از آن سهم امام یک مبلغی را که به من دادند، پول هواپیمای یک عالمی را دادیم که این عالم استاد دانشگاه مسیحی کشور برزیل را مسلمان کرد. اوه… تفی در همدان می‌افتد، استاد دانشگاه مسیحی در کشور برزیل… چه چیزی اینها را به هم می‌چسباند؟ اخلاص! روابط عمومی، جمع‌بندی و هماهنگی و تابلو نئون و کاغذ گلاسه و والله به حضرت عباس و به خدا اینها نیست. خیلی‌ها همه این کارها را می‌کنند و هرچه هم می‌دوند به جایی نمی‌رسند.
یک طلبه سیاه پوست آفریقایی در آفریقا مرا به اتاقش برد و گفت: این اتاق را ببین. من الآن شک دارم دوازده متر بود یا نه. گفت: هزار بچه آفریقایی سیاه پوست در این اتاق مسلمان شدند. یکوقت در یک اتاق هزار بچه مسلمان می‌شوند. گاهی روی یک موکت هزار نفر افطار می خورند. روی قالی ابریشمی هم یک گنجشک سیر نمی‌شود. اخلاص یک چیز دیگر است. نیست و نایاب است. هرچه می‌خواهید از خدا اخلاص بخواهید. یک قران پول با اخلاص قیامت دستگیر است. یک میلیارد پول بدون اخلاص در قیامت دستگیر نیست. اخلاص، اخلاص، اخلاص!
7- خطر کار نیک بدون اخلاص در نیت
باز هم دعا کنم. من این حرف‌ها را می‌زنم باز ناراحت هستم. کسی بگوید: آقای قرائتی خودت اخلاص داری؟ اگر دوربین نبود سخنرانی می‌کردی؟ اگر جمعیت کم بود سخنرانی می‌کردی؟ اگر هواپیما تو را نمی‌آورد، با مینی‌بوس می‌آمدی سخنرانی کنی؟ گاهی وقت‌ها آدم خودش را توجیه می‌کند. یک کسی بچه سیدهای خوشگل را می‌بوسید. گفتند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: جدش پیغمبر است. یک سید کچل زشت آوردند، گفتند: این هم جدش پیغمبر است. گفت: حالا همه ثواب‌ها را من بکنم؟ (خنده حضار)
گاهی وقت ها آدم فکر می‌کند اخلاص دارد. یکی از این شرط‌ها برداشته شود، آدم انجام نمی‌دهد. حالا هم ببینید بحث من نیست. اخلاص یک چنین چیزی است. حرم می روید بگویید: یا امام رضا تا حالا هرکاری کردیم که… اصلاً ببینید یک قربانی می‌کشیم کجایش اخلاص است؟ این گردنش باشد حلیم درست کنیم. این را خانه فلانی بده. برادرخانم من است. این شوهرخواهر من است. او برادرم است. ببینم بیا! این کجایش قربان شد؟ اینکه قربانی هوس‌های خودت شد. هرکس را دوست داری دادی، هرکسی را دوست نداری، ندادی.
عید قربان بود یک کسی زنگ زد و گفت: آقای قرائتی! می‌خواهم یک قربانی بکشم دعایش چیست؟ گفتم: دعای قربانی این است که کبابی‌هایش را برای خودت در یخچال نگذاری. گفت: دعایش این است؟ گفتم: بله. کله پاچه‌اش برای صبح، سیراب و شیردانش برای عصر، ببینم چه چیزش قربان شد؟ قربانی این است، نیم کیلو، نیم کیلو و یک کیلو، یک کیلو تقسیم کنید، بدون کم و زیاد. کنار کوچه بایستی و هرکس آمد به او بدهی. این را قربانی می‌گویند. این که هرکس را دوست دارم به او بدهم، هرکس را دوست ندارم به او ندهم که قربانی نیست. قربان هست منتهی قربان هوس خودت شد.
نیم ساعت تمام شد… نجف یکسال طلبه بودیم. شهید محراب آیت الله مدنی در یک مسجدی نماز می‌خواند. ما هم پشت سرش نماز می‌خواندیم، من زیر کولر می‌رفتم هوای نجف هم خیلی داغ بود. بعد از نماز گفتم: این نماز تو باطل است. اینجا می‌ایستی که هم نماز بخوانی و هم خنک شوی. رفتم نزد شهید محراب و گفتم: آقا، من مسجد می‌آیم به شما اقتدا کنم. ولی اینجا می ایستم که زیر کولر خنک شوم. ایشان مرا در بغل گرفت و بوسید و گفت: خوب است به این چیزها توجه داری. گاهی وقت‌ها ما فکر می‌کنیم امام رضا را دوست داریم. ولی وقتی بیرون می‌آییم درهای طلاییش را می‌بوسیم. درهای چوبی‌ را نمی‌بوسیم. یعنی پیداست امامت ما با طلا قاطی است و خالص نیست.
آقا می‌آید میلیونی برای کربلا می‌دهد. برای عاشورا می‌دهد. دستش درد نکند. برای عاشورا هرچه خرج کنیم جا دارد. اما می‌گوییم: چرا مکه نمی‌روی؟ می‌گوید: مکه باشد بعد. ببین عاشورا را دوست دارد، حج را دوست ندارد. این یک خورده هوس است. اگر بنده خدا هستی، باید ببینی خدا چه چیزی را واجب کرده است. واجب واجب است و مستحب مستحب است. از قرار معلوم دو سه شب دیگر هم حرف داریم. چون اخلاص خیلی حرف‌های مهمی دارم. چون از خودم نیست… حالا که بحث اینجا شد… حدیث داریم اگر جمعیتی بالای چهل نفر جمع شدند و دستشان را مقابل صورت آوردند و ده مرتبه «یا رب» گفتند، یا امام رضا هرچه هستیم در خانه تو و مهمان تو هستیم. به ما از قدیم گفتند: «اکرم الضیف ولو کان کافرا» مهمان را پذیرایی کن.
بحث ما بحث اخلاص است که اگر تمام عمرمان را بدهیم و برای خدا نباشد دست ما خالی است. ده مرتبه «یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب،» اللهم صل علی محمد و آل محمد.
خدایا بالاترین درجه اخلاص را برای همیشه به همه ما مرحمت بفرما. ناخالصی‌های ما را از ما دور بفرما. هرچه شب قدر برای خوبان مقدر می‌کنی، همه آنها را برای همه ما مقدر بفرما. نسل ما را تا آخر تاریخ از بهترین مؤمنین و مؤمنات قرار بده. تمام فتنه‌های کره زمین را به نفع اسلام و حق تمام و خاموش بفرما. از الآن تا ابد قلب حضرت مهدی را از ما راضی بفرما. یکبار در حرم امام رضا بودم. یک عالمی دید و گفت: آقای قرائتی چند سال است طلبه هستی؟ گفتم: من از پانزده سالگی طلبه هستم. گفت: حضرت امیر یارانش را می‌دید لذت می‌برد. حضرت علی، سلمان، ابیذر، عمار، مقداد را می‌دید لذت می‌برد. شده یکبار حضرت مهدی به تو نگاه کند و لذت ببرد؟ گفت و رفت. من یک خرده فکر کردم و حالم گرفته شد. واقعاً امام زمان از ما راضی است؟! خدایا تو را به حق آبروی خود امام زمان رفتار و افکار و کردار و گفتار ما را برای همیشه آنگونه قرار بده که هروقت حضرت مهدی به ما نگاه می‌کند از ما راضی باشد. ما را برای آقا سرباز وفادار و فداکار قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment