احکام، اخلاق، عقاید – 5

موضوع: احکام، اخلاق، عقاید – 5
تاریخ پخش: 10/4/61

بسم اللّه الّرحمن الّرحیم

«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمّد و علی اهل بیته و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین»

قرار شد که بحث‌های ما کمی درباره‌ی فقه باشد و کمی هم درباره‌ی اصول دین و اخلاق باشد. یک مقداری هم درباره‌ی فلسفه و دلیل تقلید صحبت خواهیم کرد.
1- تقلید و دلیل نقلی و عقلی آن
می‌دانید که معنای تقلید چیست؟ انسان باید چیزی را که نمی‌داند از کسی که می‌داند بپرسد. آیا می‌شود که ما تقلید نکنیم؟ ما برای این که به حکم عمل کنیم چند راه داریم. عمل کردن به دستورات خدا یا باید از طریق آموزش اجباری باشد. بگوییم: هرکسی اجباراً باید فقیه باشد. یا باید از هر شخصی که هرچه می‌گوید، گوش بدهیم. یا باید از متخصص بشنویم. اجباری درست است اما نمی‌شود. خواندن و نوشتن را می‌شود اجباری کرد. نهضت سوادآموزی می‌تواند اجباری کند که اگر کارگرها تا 3 سال دیگر، تا 4 سال دیگر خواندن و نوشتن را یاد نگیرند، از یک سری مزایا محروم هستند. باید حتماً خواندن و نوشتن را یاد بگیرند. اگرسربازها در سربازخانه‌ها خواندن و نوشتن را درمدت سربازی یاد نگیرند، معافی آن‌ها داده نمی‌شود. اگر زندانی‌ها خواندن و نوشتن را بلد هستند به بی سوادهای زندان یاد بدهند تا مدت زندانی ایشان کم شود. انسان باید خوب درس بخواند و خیلی هم خوش استعداد باشد تا فقیه بشود.
بنابراین نمی‌شود گفت: دستور و عمل به دستور خدا اجباری بشود. چون چنین چیزی ممکن نیست. اگر آدم از هر شخصی هم یاد بگیرد، کار درستی نیست. پس باید به متخصص رجوع کنیم. دلیل تقلید هم همین است. ما بنده خدا هستیم و باید به قانون خدا عمل کنیم. خودمان قانون خدا را نمی‌دانیم. درست نیست که از غیر متخصص هم بپرسیم. قرآن یک آیه درباره ‌ی فقه در دین دارد. بعضی وقت‌ها که مسئله دین به وجود می‌آمد، مردم همه برای جنگ می‌رفتند. پیغمبر اسلام دو نوع جنگ داشت. در بعضی از جنگ‌ها خود پیغمبر شرکت می‌کرد و در بعضی از جنگ‌ها هم شرکت نمی‌کرد. به جنگ‌هایی که پیغمبر شرکت نمی‌کرد سریّه می‌گفتند. زمانی که در جنگ شرکت نمی‌کرد به مردم می‌گفت: بروید! همه مردم می‌رفتند. بعد آیه نازل شد که وقتی ما دستور جنگ می‌دهیم، همه برای جنگیدن نروند، باید یک عده در شهر بمانند. یک عده پهلوی پیغمبر بمانند تا فقیه در دین بشوند که وقتی جنگ جوها برمی گردند، آن‌هایی که چیز یاد گرفته‌اند به آن‌هایی که بلد نیستند یاد بدهند. «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ»(توبه/122) نباید همه مسلمان‌ها به سوی جبهه حرکت کنند «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» باید از هر گروهی و از هر طایفه‌ای چند نفری بمانند تا فقیه بشوند و بروند یاد بدهند. این آیه می‌فرماید: در جامعه باید افرادی، فقیه بشوند و بقیه‌ی مردم از آن هاتقلید کنند. پس تقلید در قرآن آیه دارد. آیه‌ی سوره برائت، مربوط به تقلید است و دلیل عقلی آن هم این است که ما بنده خدا هستیم. وقتی می‌خواهیم به قانون خدا عمل کنیم یا باید اجباراً خودمان برویم و آن را یاد بگیریم و یا از هرکس که متخصص است سوال کنیم. این یک مسئله از این طرف اسلام و یک مسئله هم از آن طرف فقه بگوییم، درست نیست.
2- احکام و حدود اسلام
اگر کسی به کسی کتک بزند. چه حکمی بدهیم؟ آیا می‌شود کسی را به جای آن کتک زد؟ در اسلام تنبیه بدنی داریم. اگر کسی به کسی سیلی بزند و جای آن سرخ و سیاه و کبود شود، باید جریمه پرداخت کند. اگر سرخ شود، باید 5/1 مثقال طلا بدهد. اگر کبود شود باید دو برابر بدهد و اگر سیاه شود باید6 مثقال طلا بدهد. اگر کسی صورت کسی را بکند و صورت او سرخ یا کبود و سیاه بشود جریمه دارد. کتک زدن ممنوع است. حدیث داریم پدرها به بچه هایشان کتک نزنند. اگر بچه بد بود، پدر با او قهر بکند، اما او را نزند. امام می‌فرماید: قهر هم که کرد قهر کردن را طولانی نکند. برای پاکسازی جامعه حد داریم که اسلام می‌گوید: حد را باید زد. خوردن آبجو، هشتاد ضربه شلاق دارد. زنا کردن صد ضربه شلاق دارد. اگر مرد زندار یا زن شوهردار زنا کند از صد ضربه بیش‌تر می‌شود. باید آن‌ها را کشت. سنگ سار دارد. اگر مردی زن داشته باشد و زنا کند یا زنی شوهر داشته باشد و زنا کند، زنای محصنه کرده است. محصن از حصن است. حصن به معنی دیوار است. زنای محصنه یعنی با این که دور این زن، شوهر بود و این شوهر مثل دیواری برای او بود، زنا کرده است و به آن طرف دیوار رفته است. این کارها به خاطر، پاک سازی جامعه است. مثل قطع کردن عضو ناقص است. مثلا جراح عضوی را از روی لطفی که به بیمار دارد، قطع می‌کند. اگر در مسئله زنا، شلاق زده نشود، امنیت عمومی به هم می‌خورد. تمام کسانی که دختر دارند هنگام بیرون رفتن دخترشان از خانه دلهره می‌گیرند.
پس ما موظف هستیم که این حدود را اجرا کنیم. اسلامی که می‌گوید به زناکار شلاق بزنید، در عین حال همان دین می‌گوید: امکانات را هم برای او فراهم کنید. یک جوانی را خدمت امیرالمؤمنین علی(ع) آوردند و گفتند: این فلان گناه شهوتی را انجام داده است. حضرت علی او را تنبیه بدنی کرد و فرمود: چرا این کار را کردی؟ همسرنداری؟ گفت: بله! فرمود: لابد پول هم نداری؟ گفت: بله! فرمود: پس این پول را بگیر و برو ازدواج کن. یعنی همان دینی که سیلی می‌زند، اسکناس هم می‌دهد و جلو جامعه را از این فساد می‌گیرد. یعنی همه چیز هماهنگ است. پس مسئله‌ی تقلید را فهیمدیم. در مسئله‌ی تقلید اجبار درست نیست. گرفتن دستور از هرکسی درست نیست. پس باید به متخصص مراجعه کنیم. «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى»(یونس/35) قرآن می‌گوید: باید از کسی تقلید کرد که هم از همه‌ی مسائل آگاه باشد و هم بتواند ما را درست راهنمایی کند.
امام باقر(ع) به ابان می‌فرماید: «اجْلِسْ فِی مَسْجِدِ الْمَدِینَهِ وَ أَفْتِ النَّاسَ»(رجال نجاشی، ص‏10) ابان برو در مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده. یعنی زمان امام باقر(ع) فقیه داشتیم که علوم را از امام باقر(ع) می‌گرفتند و برای مردم فتوا می‌دادند. پیش امام باقر می‌آیند و می‌گویند: ما به شما دسترسی نداریم. احکام دین را از چه کسی یاد بگیریم؟ می‌فرماید: «خُذْ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ»(رجال نجاشی، ص‏447) برو و از یونس بن عبدالرحمن دستورات دین را بگیر. یونس بن عبدالرحمان فقیه اهل بیت بوده است. پس در زمان امامان معصوم هم به مردم می‌گفتند که به فقیه مراجعه کنند. امام باقر به یک فقیه می‌گوید: برو در مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده. به مردم می‌گوید: اگر به من دسترسی ندارید از فقیه بگیرید.
3- معنا و مفهوم ایمان
بحث ما درباره‌ی ایمان است. ایمان چیست؟ باید بدانیم ایمان با علم خیلی فرق دارد. ایمان به معنای باور است. در ایمان عمل است. ایمان غیر از شناخت است. ایمان غیر از علم است. ایمان غیر از آگاهی است. همه می‌دانیم که مرده گاز نمی‌گیرد. لگد نمی‌زند. مشت نمی‌زند امابه هرکه بگویند: تا صبح کنار این مرده بخواب، می‌ترسد. با این که علم داریم مرده با ما کاری ندارد اما باز هم می‌ترسیم که پهلوی او بخوابیم. علم داریم ولی هنوز ایمان نداریم. درباره‌ی این که گاهی افراد می‌دانند اما ایمان ندارند، چند آیه برایتان بخوانم. قرآن می‌فرماید: «لَیَکْتُمُونَ الْحَق»(بقره/146) ایمان، تسلیم و اطمینان و عمل است. زود نمی‌شود گفت: فلانی مؤمن است، باید ببینیم که او تسلیم حق است یا نه؟ گاهی فتوای امام را نقل می‌کنیم. می‌بینی او عاشق امام است، اما وقتی می‌گوییم: فتوای امام این است، یک خرده لب هایش را پایین می‌اندازد و گره به ابرو می‌اندازد. عاشق امام بوده است اما تسلیم نیست. ایمان به معنای تسلیم است یعنی همین که فهمید گوش بدهد. هرچه خدا بگوید، گوش بدهد. مثل مرده در دست غسال است. مثل موم در دست است. مثل بیمار در اختیار پزشک است. مثل ماشین در اختیار مکانیک است. همین که فهمیدیم مکانیک است، ماشین را به او می‌دهیم. مطمئن هستیم که او ماشین ما را خوب درست می‌کند و دیگر دو دل نیستیم. در ایمان باید تسلیم و آرامش و عمل باشد.
قرآن درباره‌ی افرادی می‌فرماید: «یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»(بقره/146) یعنی به پیغمبر معرفت داشتند. یعنی می‌دانستند این محمد همان محمدی است که نام و نشانش در تورات و انجیل آمده است. یهودی‌ها و مسیحی‌ها، نام و نشان پیغمبر ما را در کتاب تورات و انجیل خودشان دیده بودند. «یَعْرِفُونَهُ» خوب پیغمبر را می‌شناختند «کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» همان گونه که بچه هایشان را می‌شناختند اما قبول نکردند و به پیغمبر ایمان نیاوردند. پس معرفت خالی کافی نیست. آیه‌ی دیگر می‌فرماید: «لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»(بقره/146) حق را کتمان می‌کنند در حالی که خودشان هم می‌دانند اما زیرش می‌زنند. با این که علم دارند اما کتمان می‌کنند. پس علم خالی کافی نیست. ما داریم کسی را که عالم است اما زیر بار نمی‌رود. داریم کسی را که به پیغمبر معرفت دارد و پیغمبر را می‌شناسد اما او را قبول ندارد.
4- تسلیم حق بودن مهم است
شما هیچ فکر کرده‌اید فرق بین ما و ابلیس چیست؟ بسیاری از ما نمی‌گوییم ولی بعضی از ما مثل ابلیس هستیم. عیب ابلیس چه بود؟ گناه ابلیس چه بود؟ آیا شیطان خدا را قبول نداشت؟ قبول داشت. چون خود ابلیس به خدا گفت: «خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ»(اعراف/12) گفت: ‌ای خدا تو مرا خلق کردی، پس خداوندی خدا را قبول داشت. آیا نبوت را قبول نداشت؟ قبول داشت. چرا؟ برای این که به خدا گفت: حالا که من را طرد کردی «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»(ص/82) به خدا همه را، جز افراد مخلص را گمراه خواهم کرد. «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»(ص/83). ابلیس گفت: من حریف مخلص‌ها نمی‌شوم. آن وقت خدا درباره‌ی انبیا می‌گوید: این‌ها عباد مخلصین هستند. پس خدا می‌گوید: پیغمبرها مخلص هستند و ابلیس هم می‌گوید: من حریف مخلص‌ها نمی‌شوم. پیغمبر را قبول کرد. آیا ابلیس معاد را قبول داشت؟ معاد را هم قبول داشت. چون گفت: خدایا، دلم می‌خواهد حالا که من را طرد کردی، عمرم را تا روز قیامت ادامه بدهی. «رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(ص/79) خدایا تا روز قیامت عمرمن را دراز کن. پس ابلیس قیامت را قبول داشت که از خدا خواست عمرش تا آن روز کشیده شود. پس اصول دین ابلیس درست است. چرا ابلیس شد؟ ابلیس تسلیم نبود. گفتند: سجده کن. گفت: نمی‌خواهم. پس هرکس خدا و نبوت و قیامت را قبول دارد اما وقتی به او می‌گویند: خمس بده، می‌گوید: نمی‌خواهم! می‌گویند: نماز بخوان. می‌گوید: نمی‌خوانم. می‌گویند: این خط را قبول کن، می‌گوید: نمی‌خواهم! این طور نیست که آقا ما مسلمان هستیم. خدا را قبول داریم. معاد را قبول داریم. پیغمبر را قبول داریم. بله همه چیز را قبول داری اما تسلیم نیستی. اگر تسلیم فرمان حق نباشید، داشتن توحید و نبوت و معاد فایده ندارد.
شاید علت این که خداوند قصه ابلیس را چند بار در قرآن نقل کرده است به همین جهت است. چون خداوند بعضی چیزها را زیاد در قرآن گفته است. یعنی تکرار کرده است. ما منبری‌ها و طلبه‌ها و یا معلمین و اساتید ممکن است یک بحثی را چند بار تکرار کنیم و ممکن است به خاطر این باشد که سواد ما کم است و حرف‌های ما تمام می‌شود. دوباره از اول می‌گوید. گاهی اوقات مسئله این نیست که حرف‌ها کم است. مسئله این است که اگر خواسته باشیم این زغال آتش بگیرد باید باد بزن را 30 بار، 40 بار بالا بیاوریم و پایین ببریم. با یک بار باد زدن سرخ نمی‌شود. چون زغال خیلی خیس است. بنابراین خدا یک سری از مطالب را دائم تکرارکرده است. از داستان‌هایی که قرآن زیاد تکرار کرده است، قصه ابلیس است. ماجرای این که ابلیس به آدم سجده نکرد در قرآن مکرر آمده است و شاید به خاطر این است که در جامعه تسلیم حق کم است. چون تسلیم حق کم است، خداوند دائم این را گفته است. به در می‌گوید که دیوار بشنود. تسلیم رهبر حق نبودن، تسلیم فرمان حق نبودن، تسلیم قانون حق نبودن در جامعه بسیار کم است. در همین ماه رمضانی که عده‌ای حرف هایمان را گوش می‌دهند، این را هم بگویم. اگر کسی روزه بگیرد اما نسبت به همسرش بد رفتاری کند، روزه‌اش قبول نیست. اگر کسی روزه بگیرد و خط ولایت و امامت را قبول نداشته باشد، روزه‌اش قبول نیست. ایمان چیست؟ آیا ایمان به معنی این است که انسان فقط علم داشته باشد که خدایی هست؟ نه! ممکن است علم داشته باشد اما کتمان کند. ممکن است علم داشته باشد ولی لجبازی کند. قرآن می‌فرماید: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»(نمل/14) جحد به معنی منکر است. یعنی حق را می‌فهمد اما لج می‌کند. یعنی قلبشان قبول کرده است ولی زیر بار نمی‌روند. آدم لجباز فهمیده است که این حق است ولی به این در و آن در می‌زند. پس معنای ایمان چیست؟ در دعاها می‌خوانیم که خدایا به ما ایمان بده. چون ایمان آن چیزی است که در دل باشد. عده‌ای نزد پیغمبرآمدند و گفتند: ما همه مؤمن هستیم. فرمود: نه! هنوز مؤمن نیستید بلکه مسلمان هستید. «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا»(حجرات/14) گروهی از مردم آمدند و گفتند: ما ایمان آوردیم. فرمود نگویید: ما ایمان داریم، بگویید: مسلمان هستیم. چون بین مسلمان و مؤمن تفاوت وجود دارد.
5- ایمان همراه با شک
انواع ایمان: بعضی‌ها ایمان دارند، ایمان هم می‌آورند اما می‌گویند: تا ببینیم چه می‌شود؟ قرآن می‌فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ»(حج/11) یعنی ایمان دارند. البته درست هم نیست که به این‌ها ایمان گفت چون از روی ظاهر می‌آیند و یک مسئله‌ای را قبول می‌کنند اما شک دارند. مثلا در روزهای راه پیمایی بعضی‌ها کنار پیاده رو هستند. بعضی‌ها دنبال مردم می‌آمدند که هم بگویند: ما انقلابی هستیم و هم اگر خبری شد، فرار کنند. مثلا بعضی‌ها به مسجد می‌آیند. کنار مسجد می‌ایستند. یک پایشان را داخل می‌گذارند و یک پایشان بیرون است. یک کسی دو پسر داشت. یکی از پسرهایش در آمریکا درس می‌خواند و دیگری به جبهه رفته بود. گفتم: حال پسرهایت چطور است؟ گفت: ما یکی را به آمریکا و یکی را به جبهه فرستاده‌ایم تا ببینیم حق با کیست؟ اگر انقلاب پیروز شد، بگوییم: بچه‌ی ما در جبهه بود. اگر هم آمریکا پیروز شد، بگوییم: پسر ما در آمریکا بود.
یک عده هستند که قرآن می‌گوید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ»(حج/11) بعضی‌ها از روی خیر یک کار به آن کار دست می‌زنند. اگر به او خیر رسید می‌گوید: قربان این نماز جمعه بروم. می‌گوید: این هفته به نماز جمعه رفتیم، چند معامله خوب گیرمان آمد. هفته‌ی دیگر هم به نماز جمعه می‌روم. «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» اگر نمازجمعه رفت و کفش هایش گم شد، می‌گوید: دیگر به نماز جمعه نمی‌روم. خلاصه می‌خواهد ببیند وضع چگونه است، می‌گوید: حالا دو سه روز داخل حزب اللهی‌ها بشویم تا ببینیم بالاخره قصه از چه قرار است؟ اگر خوب بود که حزب اللهی می‌شویم. اگر خوب نبود، که هیچ! ایمان بر شک مشکل است.
عده‌ای باور می‌کنند ولی موقتاً باور می‌کنند. حالا ببینیم چه می‌شود؟ یک امام رضا برویم، ببینیم چه می‌شود؟ حدیث داریم دعا که می‌کنید باورتان بیاید که خدا دعا را مستجاب می‌کند. نگویید: حالا یک توجهی هم به خدا بکنیم ببینیم می‌شود یا نمی‌شود؟ حدیث داریم اگر می‌خواهید دعایتان مستجاب بشود، چنان دعا کنید مثل این که خدا قطعاً این دعا را مستجاب می‌کند. با خوش بینی دعا کنید. حدیث داریم «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ بِی»(کافى، ج‏2، ص‏72) خدا می‌گوید: من در کنار گمان مردم هستم. یک طنزی هم هست که بعضی‌ها می‌گویند: من از اول ساده زندگی نمی‌کنم، می‌ترسم خدا باور کند که من نان خالی خور هستم. وقتی خدا دید من نان خالی خور هستم، همیشه برای من نان خالی می‌فرستد. البته این جمله‌ی آخر طنز است ولی واقعیتش این است که من کنار گمان هستم. اگر به من خوش گمان بود من هم برایش خیر مقدر می‌کنم.
6- ایمان‌های مردود
باور اجباری: قرآن می‌گوید: یک عده مردم ایمانشان را لحظه‌ی آخر می‌گذارند. تا فلج نشود، یا الله نمی‌گوید. «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»(عنکبوت/65) قرآن می‌گوید: سوار کشتی می‌شوند، تا می‌خواهند غرق بشوند می‌گویند: یا الله! «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» فراموش می‌کنند. قرآن می‌گوید: عده‌ای وقتی می‌خواهند بمیرند، ایمان می‌آورند. «لا یَنْفَعُ نَفْساً إیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْل»(انعام/158) دیگر فایده ندارد که ایشان تا حالا کجا بود؟
ایمان عاریه‌ای: در کتاب اصول کافی کلمه ‌ی معار را داریم. معار به معنی عاریه است. ایمان بعضی از افراد عاریه‌ای است. ممکن است عمری با ایمان زندگی کنند، اما لحظه‌ی مرگ بی دین بمیرند. معارین به معنی کسانی است که ایمان دارند. حزب اللهی هستند اما حزب الهی بودنشان عاریه‌ای است. گاهی وقت‌ها آدم خودش نمی‌داند که ایمانش عاریه‌ای است و خیال می‌کند که قلباً و واقعاً ایمان دارد اما یک صحنه‌هایی پیش می‌آید و می‌بیند که هنوز باورش نیامده است. ما در جامعه نسبت به دوستان خودمان هم همین طور هستیم. در مورد خیلی از دوستان خیال می‌کنیم که این صد در صد دوست ماست اما بعد که یک صحنه پیش می‌آید می‌بینیم که اینطور نیست. همین طور که گاهی انسان در دوستی‌ها کج می‌فهمد، درباره‌ی خودش هم کج می‌فهمد.
ایمان یک جانبه‌ای: قرآن درباره‌ی ایمان یک جانبه‌ای می‌گوید: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»(نساء/150) یک چیزهایی را قبول دارند و یک چیزهایی را قبول ندارند. این‌ها ایمان‌هایی است که مردود است. ایمانی که مورد رضای خداست چیست؟ ایمانی که مورد رضای خداست، ایمان کامل است.
7- ایمان کامل و نشانه‌های آن
ایمان کامل و نشانه‌های آن: در دعای مکارم الاخلاق می‌خوانیم «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ»(صحیفه سجادیه، دعاى20) خدایا ایمان من را برسان «أَکْمَلَ الْإِیمَانِ» نشانه‌های ایمان کامل: 1- انسان عاشق خدا باشد و خدا را دوست داشته باشد. مثل این است که یک کسی به اداره می‌آید چون خدمت به مردم را دوست دارد. یک کسی هم می‌ترسد که برایش غیبت بزنند و بیرونش کنند. یکی خوف از اسکناس دارد و می‌ترسد که حقوقش قطع بشود. یکی هم به خاطر عشق به مردم کار می‌کند. ریشه‌ها خیلی ارزش دارد. ارزش کارها روی انگیزه هاست. امام حسین(ع) شب عاشورا که قرار بود جنگ بشود، فرمود: جنگ را عقب بیندازد «أنی أحب الصلاه له»(اللهوف، ص89) من نماز را دوست دارم. ما نماز می‌خوانیم، امام حسین هم نماز می‌خواند. مثل مثلثی که یک ضلع هایش مثل هم می‌ماند. همه می‌گوییم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ»(فاتحه/5) اما این مثلث ما با آن مثلث اولیاء خدا خیلی فرق دارد. «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165) آن‌هایی که درست ایمان دارند «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» مثل ابراهیم(ع) که بچه‌اش را دوست دارد به خاطر این که صد سال است منتظر اوست. حضرت ابراهیم تا حدود صدسالگی بچه دار نشد، بعد از عمری که گفت: خدایا بچه می‌خواهم، به او بچه داد. حالا تازه بچه‌اش بزرگ شده و راه افتاده است. «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ»(صافات/102) خدا می‌گوید: بچه‌ات را بکش. عشق به بچه دارد ولی عشق به خدا بیش‌تر است. از عشق به بچه می‌گذرد. «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» شما پول را دوست داری، خدا را هم دوست داری. خدا می‌گوید: به خاطر عشق به من از این پول بگذر. شما نمی‌گذری. این ایمان ناقص است. شما پول را بیش‌تر از خدا دوست داری. خدا می‌گوید: بلند شو با من حرف بزن. رختخواب می‌گوید: بخواب. ما گرمی رختخواب را از گرمی مناجات با خدا بیشتر دوست داریم. «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» آن‌هایی که ایمان دارند، شدیدترین حبشان نسبت به خداست. خیلی از امت ایران در جبهه اینطور بودند. جوان‌هایی که در جبهه هستند و بودند و شهید شدند خیلی هایشان اینطور بودند. یعنی حب خدا این‌ها را پر کرده بود. یک طوری که دیگر هیچ چیز برایشان مزه نداشت.
بعضی که روزه می‌گیرند، اصلاً خوشحال هستند. بعضی‌ها زجر می‌کشند که روزه هستند. بعضی‌ها وقتی تشنه می‌شوند از تشنگی خوشحال هستند. همین که تشنگی به ایشان فشار می‌آورد، خوشحال می‌شوند که این تشنگی را تحمل می‌کنند. مثل پهلوانی که ماشین باری را سر دست بلند می‌کند. زور می‌زند و به نفس نفس می‌افتد ولی با این حال خوشحال است. چون دلش خوش است که مردم او را دوست دارند. چون می‌بیند مردم برایش دست می‌زنند و دوستش دارند. این سنگینی و سختی را با لذت قبول می‌کند. برای انسان روزه دار تحمل گرسنگی و تشنگی سنگین است. انسان مؤمن به خدا می‌داند که خدا این سختی را می‌بیند. همین که می‌بیند دارد در محضر خدا زجر می‌کشد لذت می‌برد.
در دعا خوانده‌ام که امام می‌فرماید: «الهی اذقنی حلاوه مناجاتک» خدایا شیرینی مناجات را به من بچشان. برای آن‌ها شیرین است. نمی‌دانم که برای من و شما شیرین هست یا نه؟ چون یک سری از کارها بلوغ می‌خواهد. یکی دیگر از نشانه‌های ایمان کامل، قاطعیت است. «لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ»(نور/2) افرادی هستند که به آن‌ها می‌گوییم: آیا خدا را قبول داری؟ می‌گوید: خدا را قبول دارم. قرآن را هم قبول دارم. می‌گوییم: اگر خدا و قرآن را قبول داری، خدا می‌گوید: این آدمی که خلاف کرده است، باید بیست ضربه شلاق بخورد. می‌گوید: نه! حالا او را رها کنید. اگر شما ایمانت کامل است، باید در اجرای حکم خدا تسلیم باشی. قرآن می‌گوید: زناکار را بزنید. بعد می‌گوید: «لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ» رأفت به معنی مهربانی است. مهربانی شما را نگیرد. یعنی دل سوزی بی جا نکنید. ما جوانی را می‌شناسیم که وقتی پدر خانمش به طور علنی آب جو خورده، پدر زن خود را کتک زده است. گفت: حساب پدر زنی جدا است ولی چون خلاف کردی، شلاق می‌خوری. این را ایمان کامل می‌گویند.
خواستند برای زنی که دزدی کرده بود، حد جاری کنند. مردم دور پیغمبر جمع شدند که یا رسول الله! نمی‌شود او را حد نزنید. فرمود: به خدا قسم اگر دخترم زهرا هم دزدی کند دست زهرا را هم قطع می‌کنم. پس این ایمان کامل است که دراجرای حکم خدا دل سوزی بی جا نکند. قرآن می‌فرماید: نشانه‌ی ایمان کامل این است که تهدید هم او را عوض نکند. فرعون به طرفداران موسی گفت: شما را قطعه قطعه می‌کنم، گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر این که ایمان آورده‌اید. گفتند: «فَاقْضِ» یعنی حکم کن که ما را قطعه قطعه کنند. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی‏ هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا»(طه/72) هرچه می‌خواهی قضاوت کن. ما را قطعه قطعه کن. چرا؟ «إِنَّما تَقْضی‏ هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا» چون تو فقط در این دنیا زور خواهی زد. حرف هایمان برای امروز تمام شد. تقلید را گفتیم. معنای ایمان را گفتیم. ایمان کامل را گفتیم. در این وقت‌های افطار کنار سفره افطار، از خدا بخواهید که از این ایمان‌ها قسمت ما بکند. ایمانی که هیچ چیزی را جذب خود نکند. ما هرچه داریم برای خدا و در راه خدا باشد، که این زندگی دیر یا زود می‌گذرد. «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(نحل/96) خدایا تو را به مقام مقدسات عالم، تو را به مقام اولیائت، تو را به مقام شهداء به ما ایمان کاملی بده که وقت گناه بتواند ما را نگه دارد. ایمان کاملی بده که در امتحان‌ها بتواند ما را حفظ کند. چنین ایمان کاملی را نصیب ما و بچه‌های ما تا ابد بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment