موضوع: احکام، اخلاق، عقاید 26
تاریخ پخش: 31/04/61
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل اهل بیته و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین»
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی تقوی»
برنامهی ما این بود که یک مسئلهای بگوییم، و یک مقدار دربارهی اصول عقائد صحبت کنیم و یک مقداری هم دربارهی اخلاق بگوییم. مسئلهای که میخواهم بگویم، مطهرات است. چه چیزی آدم را پاک میکند. چه چیزی نجس را پاک میکند؟ در رساله یک مطهراتی داریم و ما ما میخواهیم مطهرات رساله را یک خرده بازتر بگوییم. در رساله میخوانیم مطهرات عبارت است از آب و زمین و خورشید و آفتاب و استحاله و اسلام و انتقال و. . . اینها در رساله پاک کننده گفته شده است. چیز نجس را با آب میشود شست. این را همه میدانیم.
1- ایمان، توبه، حدود، صدقه و تقوا از مطهرات است
اما من که میخواهم مطهرات را در تلویزیون بگویم، میخواهم یک مقداری مسئلهی مطهرات را در معنای اجتماعیاش هم بیاورم. مثلاً آب از مطهرات است، حضرت علی(ع) میفرماید: ایمان هم از مطهرات است. «جعل الله ایمان تطهیراً من الشرک» یعنی خدا ایمان را تطهیر قرار داده است. یعنی یکی از مطهرات ایمان است. حدود و شلاق هم از مطهرات است. در زمان پیشوایان معصوم، در زمان امیرالمومنین(ع) افرادی خلافکار بودند. اهل زنا و لواط بودند. پشیمان میشدند و نزد ولی خدا میآمدند. میگفتند: «طهرنی» یعنی من را تطهیر کن. من را پاک کن. خمس دادن هم از مطهرات است. زکات دادن هم از مطهرات است. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ»(توبه/103) ای رسول الله، ای پیغمبر از مردم مالیات بگیر که اگر مالیات بگیری مردم تطهیر میشوند. یعنی علاقه به دنیا یک نوع آلودگی است و کسی که توانست از مال دنیا بگذرد خودش را از این آلودگی پاک کرده است.
دوری از گناه و تقوا، از مطهرات است. در قرآن میخوانیم. «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) خداوند اهل بیت را تطهیر کرده، یعنی آنها را با بینش و علم و تقوا از انواع آلودگیها پاک کرده است. پس مطهرات یک معنای وسیعی دارد.
آب چه وقت پاک میکند؟ آب وقتی پاک میکند که مضاف نباشد. از چیزی گرفته نشده باشد. آبی که از چیزی گرفته شده باشد، نمیتواند چیزی را پاک کند. آبی که از هندوانه و انگور و هویج باشد، آبی که خودش از چیزی گرفته شده باشد، پاک کننده نیست. آدمهایی هم که میخواهند جامعه را پاک کنند، اگر از شرق و غرب گرفته باشند، اینها نمیتوانند جامعه را پاک کنند. آبی پاک کننده است که از جایی گرفته نشده باشد. آب مطلق پاک کننده است. کسی میتواند رهبر باشد که از شرق و غرب و چکیدهی شرق و غرب نباشد. چکیدهی آب انگور نباشد. آب گلی نمیتواند پاک کند. آبی که با خاک مخلوط شد، آبی که با ارده مخلوط شد، آبی که با چای مخلوط شد، آب مخلوط نمیتواند پاک کننده باشد. فکر مخلوط و التقاطی هم نمیتواند پاک کننده باشد. کسی که بخواهد جامعه را از استبداد تطهیر کند، کسی که بخواهد جامعه را از استعمار تطهیر کند، باید مثل آب پاک باشد. آب چه وقت دست مرا که مثلاً نجس است پاک میکند؟ وقتی میتواند دست مرا پاک کند که آب از چیزی گرفته نشده باشد و با چیزی مخلوط نشده باشد. رهبری هم میتواند جامعه را از آلودگیها تطهیر کند و جوانان جامعه را از فساد پاک کند که این رهبر از چیزی گرفته نشده باشد. از شرق نیامده باشد. از غرب نیامده باشد. از فکر شرقی و غربی ایجاد نشده باشد و فکر اسلامیاش با فکر شرقی و غربی مخلوط نشده باشد. میگویم: از مطهرات آب است. حالا من این مسئلهای را که میخواهم بگویم، با این حاشیههای اجتماعیاش شاید یک چیز خیلی خوبی شود. حرفهای اسلام است منتها آدم گاهی یک چیزی را که میبیند یک چیزی را به یاد میآورد.
چند نوع شستن داریم. یکی از مطهرات توبه است. منتها این مطهرات مادی است، توبه مادی است یا معنوی است؟ ایمان معنوی است. شلاق هم معنوی است. یعنی کسی که زناکار است، نزد امام میآید و میگوید: مرا شلاق بزن و پاک کن. یعنی میخواهم آن لذتی را که در وقت گناه کردم، با ضربهی شلاق آن لذت را از خودم دور کنم. خمس معنوی است. دلی که به دنیا بسته است میخواهم از دنیا بکنم. یک خرده خرج کنم. تقوا هم معنوی است. مطهرات مادی، آب است. مطهرات معنوی توبه است. توبه آدم را پاک میکند. استغفار آدم را پاک میکند. حد آدم را پاک میکند. بعضی از افراد که در جمهوری اسلامی حد خوردند حالا از مسلمانهای درجه یک شدند و دست آن کسی را که به او حد زده است، بوسیدند و گفته است: اگر تو به من حد نمیزدی من هنوز هم در همان منجلاب فساد بودم.
شرایط تطهیرمادی: چه وقت یک چیزی پاک میکند؟ حالا این خیلی آخوندی شد. شرط پاک کردن آب: آب چه وقت پاک میکند؟ آب وقتی پاک میکند که 1- آب از چیزی گرفته نشده باشد و با چیزی مخلوط نشده باشد. انسان وقتی میتواند جامعهی خودش را پاک کند که این انسان از شرق و غرب گرفته نشده باشد و با فکر شرقی و غربی هم مخلوط نشده باشد. ما دو نوع شستن داریم. بعضی چیزها با آب پاک میشود. اگر به دست من گِل نجس بود، اگر آب بریزم تا این گِل نجس هست دست من پاک نیست. باید این عین نجس، عین نجس یعنی جسم نجس، عین نجس یعنی اگر با سر ناخنت بتراشی، خاک دارد. خون روی دست میچکد. خشک که میشود، میشود خشک شدهی آن را تراشید و خاک دارد. این را عین نجس میگویند. قیر نجس، گل نجس، خون نجس، اگر چیز نجس به جایی بود، آب بریزی پاک نمیشود مگر اینکه آن عین نجس از بین برود.
2- چگونگی پاک کردن جامعه
در جامعه هم تا عین نجس باشد جامعه با سخنرانی پاک نمیشود. باید عین نجس را برداشت. مسجد ضرار در جامعه عین نجس بود. چون منافقین آمدند و در مقابل مسجد پیغمبر مسجد ساختند که در آن مسجد توطئه کنند، پیغمبر اصل مسجد را از ریشه کند. مسجدی که جای توطئه باشد در جامعه مثل عین نجس میماند. حضرت موسی دید یک شخصی به نام سامری طلاها را برداشته و با طلا گوساله ساخته و مردم دور گوساله عشق میورزند. به جای توجه به خدا، به گوساله توجه کردند. حضرت موسی این طلا را آتش زد و خاکسترش هم به باد داد. با اینکه طلا مثقالی چند تومان قیمتش است، ولی چون این گوساله، این طلا، طلایی است که گوساله پرستی در برابر خداپرستی، این دیگر در مقام معنوی عین نجس است.
حضرت ابراهیم بتها را کوبید. با اینکه بتها با فلز و سنگ درست شده بود، اما همه را شکست. حضرت علی(ع) بتهای بالای کعبه را کوبید. برای بتها پول خرج شده بود، کوبیده شد. گوسالهی سامری خرج شد و با طلا بود. اما کوبیده شد. مسجد ضرار با زحمت ساخته شد، کوبیده شد. آرامگاه رضاشاه، سنگهای قیمتی داشت کوبیده شد. جامعهای پاک میشود که عین نجس، فاحشه خانه، شراب فروشی، کارخانههایی که شراب سازی است، کارخانهی شراب سازی، جای هروئین سازی، جای توزیع هروئین، جای شیره کش خانه، جای قمارخانه، اینها عین نجس هستند و یک جامعهی اسلامی اگر خواسته باشد پاک شود باید این عین نجس را از خودش دور کند. آب وقتی پاک میکند که عین نجس برطرف شود. جامعه هم وقتی پاک میشود که مرکز فساد در آن جامعه برطرف شود.
بعضی چیزها را یکبار آب بریزی پاک میشود. بول کودک، کودک بچهی پسر که غذا خور نشده است و شیر مادر میخورد، ادرار بچهی کوچولو که شیر مادر میخورد با یک بار آب ریختن پاک میشود. اما بعضی چیزها را باید مکرر آب ریخت تا پاک شود. مفاسد هم همینطور است. یک نوع فساد است که با یک ابرو خم کردن، کافی است. فسادی است که شما با یک تلفن میتوانی جلویش را بگیری. ولی بعضی فسادها را تا راهپیمایی راه نیاندازی جلوی آن گرفته نمیشود. تطهیر جامعه از فساد عین اینکه نجاسات گاهی آسان پاک میشود و گاهی مشکل است، اگر سگی لب زد، باید خاک مال کرد. اگر خوک باشد، الی آخر.
3- بعضی پاک کردنها آسان و بعضی مشکل است
به هر حال فرم پاک کردنها فرق میکند. بعضی از پاک کردنها آسان است و بعضی مشکل است. گاهی آب به درون یک چیزی نفوذ نکرده است. مثل سنگ مرمر، سنگ مرمر نجس شده است، آب روی آن میریزی پاک میشود. اما اگر این عبای من نجس شد آب بریزی پاک نمیشود. باید این عبا را فشار بدهی تا آن آبهایی که درونش است بیرون بیاید. آدمی که گوشتش از حرام است، و خانه و زندگیاش از حرام و مال نجس درست شده این باید خانه و گوشتش در فشار توبه و غصب کردن مال مردم فشرده شود. تا آب آلوده بین نخهای این هست پاک نمیشود. نمیشود گفت: این عبا نجس شده ما روی آن آب میریزیم. ما یک آدم گناهکار هستیم، یک «بک یا الله» میگوییم، اصلاح صورتمان هم عوض میکنیم، یک روسری هم سر میکنیم. این توبه شد. پاک شدن بعضی چیزها به این است که تمام آبهای درونش بیرون بیاید. لذا شخصی گفت: استغفر الله ربی و اتوب الیه. حضرت علی(ع) فرود: این استغفار نیست. از آن گوشتهای حرامی که خوردی و چاق شدی، باید آن گوشتهای حرام بدنت آب شود. مال حرام جمع کردی باید همهی مالهای حرام را به صاحبانش برگردانی.
4- برخورد با مال حرام
در اینجا یک مسئله بگویم. انسان در برخورد با مال حرام، چند برنامه دارد. انسان و مال حرام، چند فرم دارد. گاهی انسان هم شخص را میشناسد و هم مبلغ را میداند. مثلاً میداند از احمد آقا دزدیده است و 47 تومان هم دزدیده است. هم شخص را میشناسد و هم مبلغ را میداند. گاهی وقتها نه میداند شخص چه کسی بوده است، ونه مبلغ را میداند. میداند مال حرام در مالش است، میداند خیلی کم فروشی کرده است، خیلی دزدی کرده است. خیلی باج سبیل و رشوه و کلک زده است. اما فعلاً نه آدم هایش را میشناسد و نه میداند چقدر است. گاهی هم آدم را میشناسد که چه کسی بود و چقدر بود. گاهی نه میداند از چه کسی است و نه مبلغ را میداند. گاهی شخص را میشناسد ولی مبلغ را نمیشناسد. چهارمین مورد هم شخص را نمیشناسد اما مبلغ را میداند. حکم اسلامی در این موارد فرق میکند. اگر هم مبلغ را میداند و هم شخص را میشناسد، باد برود و بگوید: سلام علیکم! احوال شما چطور است؟ آقا شما یک پولی از ما میخواهی، آخر آدم نمیتواند که بگوید: دزدیدهام. زشت است. ولی میداند که از شما است. باید بگوید: آقا شما یک صد تومانی از ما میخواهی. حالا اگر هم رویت نشد، به او تلفن کن. بگو: شما صد تومان در فلان مغازه داری، برو و بگیر. صد تومان در حساب او بریز. این پول را به کسی بدهد و بگوید: به فلانی بده. اگر شخص و قیمت هر دو معلوم است باید این پول به آن شخص برگردد.
یک قصه برایتان بگویم. شخصی خدمت امام آمد و گفت: آقا من از مال یک نفر دزدیدهام، حق و نا حق شده است. حالا هم نمیتوانم بروم بگویم: چنین پولی نزد من است. چه کنم؟ امام فرمود: وقتهایی که از خانه بیرون میرود، این مبلغ را در یک کیسه بگذار و روی آن بنویس: جناب آقای فلانی این دو هزار درهم را شما از یک مسلمانی میخواستی، این را بردار برای تو است. وقتی از مغازهاش بیرون میرود، برای نماز میرود، این را آنجا بگذار. وقتی برمی گردد در کیسه را باز میکند و میخواند و این پول را برمی دارد. پس پول به صاحبش برگردد. گرچه صاحبش شما را نشناسد. لازم نیست خودش را معرفی کند. خیلیها خودشان را بی خود لو میدهند. مثلاً یک جوانی است و خلافی کرده است و گناهی کرده است. حالا میخواهد حزب اللهی شود، میآید میگوید: آقا من چنین کاری کردهام. چه کار داری به من بگویی؟ چرا به من گفتی؟ برو به خدا بگو: خدا جون! من یک آدمی هستم و این غلط را کردهام. من را ببخش. اصلاً اینکه آدم نقل میکند و خیال میکند توبه این است که بگویی. اصلاً گفتنش گناه است.
پس اگر هم شخص را میشناسد و هم مبلغ را میداند، برود بگوید. اما اگر شخص را نمیشناسد و مبلغ را هم نمیداند چه کند؟ کدام یک از شما میداند؟ آقا بنده میدانم یک حقی از دیگری بر گردنم هست اما نمیدانم برای چه کسی است. باید چه کار کرد؟ اینجا پولی به نام رد مظالم میدهی. یعنی نزد یک مجتهدی میرود و میگوید: مال مردم پیش من است. نمیدانم چقدر است و از چه کسی است؟ یک مقداری را برای خودت تخمین میزنی. مثلاً حتماً ده هزار تومان است. حداقل از ده هزار تومان کمتر نیست. از شش هزار تومان کمتر نیست. از صد هزار تومان کمتر نیست. هرکسی یک طوری است. بالاخره آن حد کمی را که پیش خودت فکر میکنی که از این کمتر نیست. همان مبلغ را باید به فقیه بدهی و آن فقیه هم در مصارف عمومی خرج کند، یا از فقیه اجازه بگیرد، رد کند. این پول خمس و زکات نیست. این رد مظالم است. یعنی حقوقی که به گردنت حتماً هست ولی مبلغش را نمیدانی و شخصش را هم نمیشناسی. این هم حکم دوم بود.
حکم سوم این است که شخص را میشناسم ولی مبلغ را نمیدانم. میدانم شما از من طلب داری اما نمیدانم 50 تومانی بود، یا 100 تومانی بود. اینجا باید مصالحه کنی. همدیگر را با یک مبلغی راضی کنید. این را مصالحه میگویند. صلح میکنیم. منتها این را هم بگویم که اگر خواستی طرف را راضی کنی، باید واقعاً ندانی. یک قصه داریم که خیلی شنیدنی است. باید فیلم شود. به امید روزی که این قصههای خوب فیلم شود. یک شخصی از یک یهودی پول گرفته بود. مثلاً 10 هزار تومان گرفته بود. بعد یهودی مرد. این آقایی که پول گرفته بود، باید پول را به پسر یهودی میداد. چون پول پدر یهودی به پسرش میرسد. گفت: پدر یهودی میداند 10 هزار تومان است که مرده است. پسرش هم که نمیداند. میروم یک هزار تومانی کف دستش میگذارم و میگویم: حلال کن. پیش پسر یهودی رفت و گفت: پدر شما یک پولی از ما میخواست. حالا شما بالاخره یک هزار تومانی از ما بگیر و حلال کن. یک پولی داد و حلال کرد. بعد وقتی به امام گفت. امام فرمود: به او گفتی چقدر از تو میخواست. گفت: نه نگفتم. همینطور راضی شد. فرمود: اینکه راضی شده است برای این بوده که خبر نداشته که شما چقدر بدهکار هستی. برو به او بگو: ده هزار تومان است. بعد اگر به هزار تومان راضی شد، حساب است.
خیلیها که میگویند: من راضی هستم و تو را ضی باش، خبر از کار ندارند. نمیداند که حساب این چقدر بوده است. پس رضایتی ارزش دارد که طرف از ارزش کار با خبر باشد. و این در اسلام یک اصل است که رضایت باید براساس آگاهی باشد. اگر یک نفر در جریان نیست و خبر ندارد، چون بی خبر است این ارزش ندارد. شما میگویی: آقای قرائتی من یک وقت یک چیزی از شما دزدیدهام، ببخشید. من خیال میکنم مثلاً پاشنه کش من را دزدی. مثلاً فرض کنید که فرش خانهی من را دزدی. بگو: من یک قالیچه برداشتم. بگو: من سوییچ ماشینت را برداشتم و فرار کردم. اگر به من گفتی: چه چیزی را برداشتی قبول است. اما اگر نگویی: من راضی میشوم. همینطور چشم بسته راضی میشوم. رضایتهای چشم بسته ارزش حقوقی ندارد. پس اگر شخص را میشناسی و مبلغ را نمیدانی مصالحه کنید. اگر شخص را نمیشناسی و مبلغ را میدانی، مثلاً میدانی صد تومان گرفتی اما نمیدانی از چه کسی گرفتی. اینجا باید نزد فقیه بروی. پس شاخهی چهارم به فقیه میخورد که باید پول را به فقیه بدهی یا از او اجازه بگیری. شاخهی دوم هم به فقیه میرسد. شاخهی سوم صلح میشود. شاخهی اول هم همان است که پول را به شخص بدهی.
سلام خدا بر شهدایی که با خون خودشان حکم حلال و حرام را روی صفحهی تلویزیون آوردند. هر آیه و حدیثی و هر خطبهی نماز جمعه و درسی که میشنوید، از برکات خون شهدا و از برکات اسلام و رهبر عزیز است. و گرنه ما را چه که در این مراکز تبلیغ کنیم. این مقدار برای فقه امروز ما کافی است. یک مقداری دربارهی بحث ایمان که دنبالهی بحث دیروز است صحبت کنیم. چون نزدیک افطار است یک طوری حرف نزنیم که کسی حوصلهاش سر برود. آقایانی که دیر تلویزیون را روشن کردند، بدانند ما چه گفتیم. در بحث مسئله ما بحث مطهرات را گفتیم. حالا روی مطهرات هنوز حرف داریم. گفتیم یکی از مطهرات آب است که در رساله مفصل هست. در روایات و آیات میبینیم توبه هم از مطهرات است. ایمان هم از مطهرات است. «جعل الله ایمان تطهیراً من الشرک» شلاق و حدود هم از مطهرات است. مجرمان نزد اولیای خدا میآمدند و میگفتند: «طهرنی» من را تطهیر کن. یعنی مجرم هستم با شلاق مرا پاک کن. دادن خمس و زکات از مطهرات است. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ» تقوا و عصمت از مطهرات است. «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) منتها این تطهیر مادی است که در فقه ما است. اینها هم تطهیر معنوی است که در باقی مسائل دینی ما است. در این زمینه باز هم حرف داریم. گفتیم: آب وقتی پاک میکند که از چیزی گرفته نشده باشد و با چیزی هم مخلوط نشده باشد. کسانی که آمدند جامعه را از استعمار زدگی پاک کنند، کسانی که میخواهند جامعه را ار طاغوت زدگی پاک کنند، باید خود آن اشخاص از شرق و غرب گرفته نشده باشند و فکرشان با فکر شرقی و غربی هم مخلوط نشده باشد. بعد به مناسبت این گفتیم: انسان مال حرام چهار شاخه دارد. چهار شاخه را با حکم آن گفتیم. قصهی یهودی را هم گفتیم. این بخش اول حرف ما بود.
5- درجات ایمان
بخش دوم حرف ما دربارهی بحث ایمان بود که دربارهی اصول عقائد است و یک خرده با هم صحبت کنیم. گفتیم ایمان درجه دارد. بعضی از مردم یک درجه از ایمان را دارند. بعضی از مردم دو درجه دارند. بعضی از مردم سه درجه ایمان دارند. در این درجه ایمان یک داستان برای شما بگویم. این داستان خودش یک حدیث جالبی است. یک شخصی به نام سراج بود، امام صادق(ع) این جناب سراج را دنبال یک کاری در یک منطقهای فرستاد. رفت و برگشت. وقتی برگشت که گزارش کارش را به امام صادق بدهد، در باغی که داشت رفت و خوابید. حضرت امام صادق(ع) دید طرف دیر کرد. سراغ باغ او رفت و دید که آمده است اما نیامده که گزارش بدهد. امام صادق(ع) بالای سر او رفت تا این آقا بیدار شد. حضرت پرسید: احوال مردم چطور بود؟ منطقه را چطور دیدی؟ فعالیت شما چطور بود؟ گفت: آقا قربانت بروم. مرا کجا فرستادی؟ اگر بدانی چه منطقهی بدی است. اگر بدانی چه مردمی دارد. همین طور گفت: اگر بدانی. اگر بدانی! شروع به صحبت کرد. خوب که حرف هایش را زد و انتقاد شدید کرد، امام صادق(ع) فرمود: قرار نشد اینطور باشی. بعضی از مردم یک درجه ایمان دارند. بعضی دو درجه ایمان دارند. ایمان تا ده درجه دارد. کسی که هفت درجه ایمان دارد نباید به کسی که پنج درجه ایمان دارد نیش بزند. کسی که پنج درجه ایمان دارد نباید به کسی که چهار درجه ایمان دارد نیش بزند. ما در انقلابمان زن داریم که یازده تا شهید داده است و هنوز هم خیلی با انقلاب خوب است. آدمی هم هست که تا به حال هیچ کمکی به انقلاب نکرده و نیش هم میزند. به خاطر اینکه در صف تخم مرغ رفته و گفتند: فردا بیا. رشد افراد، معرفتشان، شناختشان، عشقشان، توکل و توحیدشان، ایمانشان فرق میکند. «کلم الناس عَلی قدرِ عقولهم» بنابراین ایمان درجاتی دارد.
6- نشانههای ایمان کامل
امام سجاد(ع) در دعای مکارم الاخلاق میفرماید: ایمان کامل و نشانهی آن؛ چند روایت داریم تحت این جمله ، خدایا به من ایمان کامل بده. پیغمبر فرمود: سه صفت هست هرکسی این سه صفت را داشته باشد، ایمانش کامل است. چه کسی ایمان کامل دارد؟ وقتی خوشش میآید. وقتی شاد میشود، ایمان کامل این است که اگر از تجارتش راضی شد، از زنش، از شوهرش، از بچه و مهمانیاش، اگر راضی شد آن خوشی را در باطل وارد نکند. یعنی اگر کیف کرد، اگر دنیا به روی او آمد، این وارد کار باطل، نشود. نگوید: حالا که پول داریم، برویم یک بسته تریاک هم بکشیم. امشب درآمدمان خوب است. حالا پول زیاد داری، امروز کاسبیات خوب بوده، کار خوبی کردی، دنبال یک بسته تریاک نرو. امشب کیف ما کوک است، بیا امشبایم آقا را معطل کنیم و یک خرده بخندیم. امسال گندم ما خوب شده بیا کنار دریا به سیستم طاغوتی برویم. اگر یک وقت خوشحال شد. اگر راضی شد از تجارتش، درآمدش، نمره و تحصیل و مدرک و پست و مقامش وارد باطل نشود. بنی صدر مبتلا شد. از یازده میلیون رای شاد شد. چون شاد شد، زور پیدا کرد و این زورش باعث شد وارد کار باطل شود. ایمان کامل برای کسی است که اگر همهی دنیا قربانش بروند، وارد باطل نشود. «واذا غضب» وقتی هم ناراحت شد، اگر هم ناراحت شد، ناراحتی او را از حق بیرون نکند. این ایمان کامل است.
اگر یادتان باشد یک قصه در تلویزیون برای شما گفتم. مثلاً فرض کنید کسی زنا کرده است. یک کسی خلاف کرده است. میخواهند او را شلاق بزنند. او را میآورند و به شما میگویند: او را شلاق بزن. حکم اسلام این است که او را شلاق بزنی، خوب بزن. اما چون ناراحت شدیم از اینکه چرا این کار را کرده است، وقتی شلاقش میزنیم شلاق را محکمتر میزنیم. یک خیزی هم میگیریم که برای خدا نیست. اگر عصبانی شود، غیر از ضربهی شلاق آن صدایی که ایجاد میشود برای خدا نیست. آمده و یک سیلی در سمت مشرق شما زده است. شما از دوچرخه میپرید یکی از مشرق میزند، یکی از مغرب میزند. یکی از شمال در فرقش میزند. یک لگد هم از جنوب میزنی. این یک حرف بیهوده به شما گفت. نزد پیغمبر اسلام میآمدند و به جای «السلام علیک» جملهی «سام علیک» میگفتند. توهین میکردند. پیغمبر میفرمود: «و علیک» اگر به شما گفت: نفهم، بسیار خوب. یا گفت: نه من نفهم نیستم. اما اگر یک کسی به ما بگوید: نفهم، عصبانی میشویم. میگوییم: من نفهم هستم. تو نفهم هستی. پدرت نفهم است. مادرت نفهم است. اجدادت نفهم است. معلوم میشود که ایمان ما ضعیف است.
پیغمبر فرمود: کسی ایمان کامل دارد که از حق بیرون نرود. «وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا»(مائده/8) قرآن میفرماید: اگر با کسی خرده حساب داری، از دست کسی ناراحت هستی، ناراحتی باعث نشود که با او بد مدارا کنی. در ترمینال بلیط میفروشی. یک کسی را دوست داری. تا کسی را دوست داری اینقدر صندلیها را حق و ناحق میکنی تا این صندلی بهتر را به کسی که دوستش داری بدهی. با یک کسی هم میانهای نداری. آمده بلیط بخرد. چون با این میانهای نداری، از او خوشت نمیآید، میگویی: بلیط ندارم. بلیطم تمام شده است. کارمند اداره هستی، از یک کسی خوشحال هستی، کار مجانی برای او میکنی. کار اضافه برایش میکنی. از مال دولت برای او خرج میکنی. از کسی هم که ناراحت هستی جوابش را نمیدهی. فردا، فردا میکنی.
ایمان کامل این است. روابط در او حکومت نکند. رهبر انقلاب ایمانش کامل است. به خاطر اینکه ما سه شهید داشتیم. یکی پسر رهبر انقلاب بود. آیت الله آقا مصطفی، یکی علامه مطهری، یکی آیت الله صدر، اگر روی حساب روابط امام میخواست عزای عمومی اعلام کند، باید برای پسرش سه روز تعطیل کند. برای مطهری دو روز تعطیل کند. برای آیت الله صدر یک روز تعطیل کند. یعنی روی قانون طبیعیاش باید اینطور باشد. اما اینطور نیست. برای آیت الله صدر سه روز اعلام عزای عمومی کرد. گرچه برای عراق است. برای عراق است و شاگرد امام هم نیست. اما روی حساب نقشی که آیت الله صدر در عراق داشت سه روز اعلام عزا کرد. بعد از او شاگردش مطهری و بعد از او پسرش. این را اسلامی میگویند که انسان در عزل و نصبها حساب نکند، این پسر من است. این پدر من است. این برادر من است. اگر راضی شد، رضایت او را منحرف نکند. چون دو آیه در قرآن داریم که دو مسئله انسان را از حق منحرف میکند. علاقهها و غضبها انسان را از حق منحرف میکند. دو تا آیه هم در این زمینه داریم. یک جا میگوید: «کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ»(نساء/135) حق را بگویید گرچه به ضرر خودتان و خانوادهتان بود. رضایت از خودت و پدر و مادر باعث نشود که شما ناحق بگویید. یکجا میگوید: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْم»(مائده/8)
دو آیه در قرآن داریم. یک آیه میگوید: محبت شما را منحرف نکند. یک آیه میگوید: غضب شما را منحرف نکند. سوم: همینکه زور پیدا کرد، پایش را از حد خود تجاوز نکند. پایش را از گلیم دراز نکند. دربارهی پایش را از گلیم دراز نکند، یک قصه است. میگویند: یک مرد قد بلندی، وارد بازار وکیل شیراز شد، میخواست لحاف بخرد. هر لحافی را روی خودش میانداخت میدید کوتاه است. یک شیرازی گفت: بخواب ببینم. مرد خوابید و لحاف را روی تن او انداخت. دید کوتاه است. گفت: روی سرت بکش. پاهایش بیرون آمد. یک چوب برداشت و به پای او زد. گفت: چه کسی در زمستان پایش را از لحاف بیرون میگذارد. لحاف او کوتاه بود، چوب میزد که چرا پایت را از لحاف بیرون کردی. گاهی همهی فحشها را به یک نفر میدهند.
میگویند: یک کسی در یک مسافرخانه رفت. اسبش را بست و در مسافرخانه رفت. صبح که بیرون آمد دید اسبش را دزدیدهاند. به مردم گفت: اسب مرا دزدیدهاند. یک نفر گفت: خیلی احمق هستی. چرا اسب را اینجا بستی؟ یک نفر گفت: تو خیلی دیوانه هستی. چرا اسبت را اینجا بستی؟ یک نفر گفت: تو خیلی نفهم هستی، چرا اسبت را اینجا بستی؟ گفت: همهی فحشها را به من میدهید. چرا به آن کسی که اسب را دزدیده است فحش نمیدهید؟ حالا حقیقتش این است که گاهی وقتها حملهها به یک نفر شروع میشود. حدیث دیگری از پیغمبر داریم. «ثلاث من حقایق ایمان» حقیقت ایمان سه نشانه دارد. اگر کسی میخواهد ببیند به حقیقت ایمان رسیده است، سه نشانه دارد.
7- سه نشانه حقیقت ایمان
1- «الانفاق فی الاقطار» یعنی وقتی وضعش خراب است، پول خرج کند. نه اینکه بگویند: چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. این منطق منطق درستی نیست. البته گاهی ممکن است درست باشد، اما قانون همیشگی این را نمیگوید. حدیث داریم اگر وضع مالی شما بد است صدقه بدهید. گاهی میگوید: من خودم سه تومان دارم میگوید: پنج زار آن را صدقه بدهد. میگوید: اوه! من فقط سه تومان دارم. میگوید: اگر پنج زارش را صدقه بدهی، روزیات زیاد میشود. مومن حقیقی آن کسی است که وقتی ندارد کمک کند. وگرنه اگر داشتی و دادی که کار مهمی نکردی. خدا در قرآن از کسانی که کم دارند و همان کم را میدهند تعریف میکند. کسی که دو کیلو مغز بادام دارد و همین دو کیلو را برای جبهه میفرستد از کسی که وضع مالیاش خوب است و ده کامیون جنس برای جبهه میفرستد اثرش کمتر نیست.
میگویند: حقیقت ایمان برای کسی است که اگر علم دارد به متعلم بگوید. من در اینجا یک دقیقه هم دربارهی نهضت سواد آموزی صحبت میکنم. برادرها و خواهرها! «زکاه العلم نشره» حدیث داریم کسی که سواد دارد، زکات سوادش این است که نشر بده. من اگر حدیث بلد هستم، زکات حدیث من این است که بگویم. «زکاه العلم نشره» حدیث داریم خداوند از باسوادها پیمان گرفته که بلند شوند و سراغ بی سوادها بروند. همانگونه که از بی سوادها پیمان گرفته که بلند شوند و دنبال باسوادها بروند. یعنی نباید بگوییم: هرکس میخواهد بیاید از من بپرسد، گاهی باید من سراغ او بروم. علی(ع) تعریف پیغمبر را که میکند، میفرماید: پیغمبر طبیبی بود که کیفش را برداشته بود، «دوار» یعنی دور میزد. میفرماید: پیغمبر پزشک بود منتها پزشک روح بود. معلم و مربی بود که خود پیغمبر سراغ بیماران میرفت.
8- اهمیت سواد آموزی
گاهی وقتها مردم نمیدانند که بی سوادی زشت است. خدا دوست عزیزمان را سلامت بدارد. یکی از برادران روحانی، میگفت: زشت است که پدر و مادر شهید در ایران سواد خواندن و نوشتن نداشته باشند، اما اسراییلی متجاوز باسواد باشد. این ننگ است. امام صادق(ع) میفرماید: دلم میخواهد شلاق دست بگیرم و در مخ شیعهها بزنم تا اینها بروند و چیزی را یاد بگیرند. کاش شلاق دست میگرفتم و در مخ مردم میزدم و درس خواندن را اجباری میکردم تا مردم فقیه شوند. دینی که پیغمبر آن میگوید: «طلب العلم فریضه» (کافی/ج1/ص30) دینی که پیغمبر آن میگوید: ایران کشور امام زمان است. زشت است برای حضرت مهدی که بسیاری از ما خواندن و نوشتن را ندانیم.
بنابراین اگر همین تابستان این کتاب اول و دوم ابتدایی را، چون بچهها یکسال، یکسال بالا میروند مقداریاش نقاشی و سرگرمی و ورزش و حاضر و غایب و اینها میشود. گاهی هم تعطیلات عید و تابستان است. خلاصه این درسها بیش از دو یا سه ما طول نمیکشد. این کتاب آسان نهضت سواد آموزی یا اول و دوم دبستان را میشود در ده تا پانزده تا امتحان جمع کند و یاد بدهد. در ایران خیلی زشت است که ما بیش از ده میلیون افراد داشته باشیم که خواندن و نوشتن را بلد نباشند. امیدوارم همینطور که امام، همینطور که خدا و همینطور که پیغمبر خدا و ائمهی معصوم ما و رهبر انقلاب عزیز ما دوست دارد طوری بشود که این مسئلهی جهل در کشور ما ریشه کن شود. به قول دوستی که میگفت: زشت است که در مملکت ما یک وقت پنیر نباشد فوری سران مملکت دور هم جمع میشوند، ولی برای مسئلهی جهل تا به حال دور هم جمع نشدهاند که بگویند: مسئلهی جهل را جمع کنید. این مسئله باید ریشه کن شود. با یک بسیج عمومی که طرحی هم تهیه شده که انشاالله این طرح را برای شما خواهم گفت. هرکس حاضر است بسم الله، دو ماه و نیم و سه ماه میشود خواندن و نوشتن را یاد داد. پیغمبر فرمود: علامت ایمان چند چیز است. 1- پول خرج کردن در زمانی که آدم ندارد. 2- انسان خودش را با مردم یکی ببیند. «والانصاف الناس من نفسک» (بحار الانوار/ج2/ص15) 3- «و بذلُ العلم للمتعلم» (بحار الانوار/ج2/ص15) در حدیثی داریم ایمان کامل نمیشود جز با چند مسئله که یکی توکل بر خداست. یکی تسلیم برای خدا است. رضای به قضای خدا. حرف هایم را جمع کنم. بحث امروز ما دربارهی مطهرات بود. گفتیم: آب از مطهرات است. گفتیم: خمس و زکات از مطهرات است. گفتیم: حدود و دیات از مطهرات است. گفتیم: ایمان تطهیر از شرک است. گفتیم: تقوا از مطهرات است. گفتیم: توبه هم از مطهرات است. البته اینهایی که گفتیم، مطهرات توضیح المسائل را گفتیم، به مناسبت تطهیر مطالبی یادم آمد. انشالله جلسهی بعد همین موقع پای تلویزیون بنشینید و با احکام خدا و آیات و روایات مغزمان را با آب قرآن و حدیث شستشو بدهیم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»