2- خطر سوء استفاده از قدرت و مقام
3- توقع نابجای مردم از پیامبران
4- توکل به خدا، به جای توقع از مردم
5- خاطرهای از امام در مدرسه فیضیه
6- توقع نابجا از امامان علیهم السلام
7- توجه به نعمتهای خدادادی، خواسته یا ناخواسته
موضوع: آسیبهای توقع نابجا در زندگی
تاریخ پخش: 06/02/97
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
موضوع بحث توقع نا به جا و لوس بازی است. چون خیلی از گرهها، زن و شوهر از هم توقع نا به جا دارند به طلاق کشیده میشود. توقع نا به جا دولت از مردم، مردم از دولت، در خانه از همدیگر، در بازار، یکسری توقعات است و من دیدم که یک مسأله مهمی است.
1- برخورد پیامبر اسلام با توقع نابجای همسرش
در یکی از جبههها پیغمبر اسلام پیروز شد. پیروز که شدند غنائم جنگی گیرشان آمد. زنان پیغمبر گفتند: خیلی خوب حالا که پیروز شده، یک چیزی هم به ما بدهد. پیغمبر فرمود: من پیغمبر هستم معنایش این نیست زن پیغمبر غنائم جنگی بگیرد. غنائم جنگی برای آنهایی است که در جبهه بودند. آیهاش این است «قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاهَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها» (احزاب/28) اگر دور من جمع شدید برای اینکه از غنائم استفاده کنید و توقع دارید غنائم مسلمین را به شما بدهم. خانواده من در رفاه باشند، «فَتَعالَیْنَ» تشریف بیاورید، «أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمِیلًا» مهرتان را بگیرید، خوش آمدید. توقع نداشته باشید که شما زن پیغمبر هستید یک سهم اضافه داشته باشید. الآن بخشی از مشکلات ما این است که جوان میگوید: چون لیسانس دارم دولت به من شغل بدهد. شغل نیست، حتی اگر پدرش نجار است حال ندارد شغل پدرش را یاد بگیرد، میگوید: ننگ است. من لیسانس گرفتم که اره و چکش دست نگیرم. وزیر آموزش و پرورش در تلویزیون گفت: دیپلم آوردم روز درختکاری سر زمین بیل را از آن طرف دست گرفته است. یعنی نمیداند بیل را از این طرف دست بگیرد یا از آن طرف دست بگیرد. این توقع و… آیه دیگر… نکاتی که از این استفاده میشود این است که زندگی مسئولین باید ساده باشد. موقعیت دینی و اجتماعی و سیاسی نباید بهرهای بیشتر ببرد. نباید انسان تحت تأثیر تقاضای خانمش قرار بگیرد. «قُلْ لِأَزْواجِکَ» این یک مسأله…
نکته دوم، زن آزاد است. میتواند تابع شوهرش باشد و میتواند از شوهرش جدا شود. اینجا خدا به زنان پیغمبر میگوید: اگر توقع دارید من بیت المال را سهم خانواده خودم کنم، من این کار را نخواهم کرد. باقیاش با خودتان است. میخواهید بمانید آزاد هستید. میخواهید بروید آزاد هستید. ولی اگر شما را رها کنم با احترام رها میکنم، کینه و عقده و اینها نیست. یک هدیهای هم به شما میدهم. چون در اسلام طلاق به معنای قهر کردن نیست، طلاق به معنی جدایی است آن هم در مرحلهای که نشود. چون حدیث داریم بدترین کارها طلاق است. حلال است ولی بدترین حلال طلاق است. اسلام برای اینکه اختلاف بین زن و شوهرها باعث جدایی نشود، اول میگوید: «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ» (نساء/128) خودتان در خانه با هم بسازید. اگر در خانه نتوانستید بسازید، یک داور از فامیل مرد بیاید، یک داور از فامیل زن بیاید، کدخدا منشی بنشینند مسأله را بررسی کنند، بلکه داورها به نتیجه برسند. موعظه، مراحلی دارد آخرین مرحله طلاق است آن هم جمیل، جمیل یعنی زیبا، نه کینه و انتقام. چون گاهی وقت زن و شوهر هیچ جوری با هم نمیسازند. حالا آن مقداری که با هم میسازند یک مقدار توقع را پایین بیاورند. مثلاً تقاضای طلاق میکند، میگوید: تو گفتی دو سال دیگر خانه دار میشویم، الآن چهار سال است زن تو شدم، چرا خانه دار نشدی؟ خوب حالا قول دادم نتوانستم عمل کنم، باید چه کرد؟ نه من نمیتوانم با تو زندگی کنم.
علامه طباطبایی اواخر عمرش، حدود 65 سالگی خانه دار شد. خیلی آدمهایی داشتیم تا آخر عمرشان در خانه مستأجری بودند. آنچه در قرآن هست میگوید: «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (نور/32) قول داده زن و شوهرها زندگیشان را بهتر… و لذا شما در خیابان بایست مصاحبه کن. یک نفر پیدا نمیکنی که بگوید: زمانی که همسر نداشتم وضع من بهتر بود. انسان بعد از اینکه ازدواج میکند و بچهدار میشود، کم کم زندگیاش رو میآید. در صد تا شاید یک نفر نباشد که بگوید: نه، من زمانی که همسر نداشتم وضعم خوب بود. بعد از ازدواج چون انسان زن که میگیرد جای دختر عوض میشود. دختر تا حالا خانه پدرش بود، حالا خانه پدرش میرود. تا حالا خانه پدرش بود، حالا خانه شوهرش میرود. جای زن عوض میشود رزقش که عوض نمیشود. خداوند قول داده، چند جا خدا قول داده زندگی شما را تأمین میکنم یکی این است.
دربارهی مکه هم چون مکه… [حاج آقا سرفه کردند] بتها بود، بت پرستها میرفتند، مسلمانها هم میرفتند. بازار مکه داغ بود، چون بخشی از مسلمانها، بخشی از زوارها بت پرستها بودند برای بتهایی که در کعبه بود میآمدند. بخشی هم برای اسلام. آیه نازل شد که بت پرستها را به مکه راه ندهید. بتها را بشکنید و بت پرستها را هم راه ندهید. بازاریها دلشان فرو ریخت و گفتند: نصف مشتریهای ما کم شد. آیه نازل شد: «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً» (توبه/28) اگر از کسادی بازار میترسید، «فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ» در آینده بازار شما را رونق میدهم. یعنی آمار مسلمانها را اینقدر بالا میبریم تا جبران مشتریهای بت پرست بشود. یکجا به مردم مکه گفته: مکه را در انحصار توحید قرار بدهید. از کمی مشتری نترسید. در ازدواج هم گفته از خرجی نترسید. این قولهایی است که خدا داده است.
2- خطر سوء استفاده از قدرت و مقام
مسأله دیگر آیهای داریم میفرماید، باز در مورد توقع بی خود است. «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ» (آلعمران/79) اگر به بشری حکم دادیم، کتاب آسمانی دادیم و مقام نبوت دادیم، حق ندارد «ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی» به مردم بگوید: شما نوکر من باشید. یکوقتی زمان شاه در پادگانها سرباز را میگرفتند، نوکری، الآن هم شاید بعضی این کار را بکنند. اسمش چیست؟ گماشته؟ درست میگویم؟ گماشتگی نیست. تو پیغمبر هستی اما حق نداری به آنها بگویی: چای بریز و به من بده. «ما کانَ لِبَشَرٍ» پیغمبر به خاطر مقام نبوت، به خاطر کتاب آسمانی حق نداری به مردم بگویی: «کُونُوا عِباداً لِی» شما عبد من باشید. این هم یک مسأله…
خانم مشهوری سرقتی کرده بود. پیغمبر فرمود: اگر شرایط… چون سرقت اگر 26 شرط داشته باشد، دست را قطع میکنند. شاید هر دو میلیون، سه میلیون دزد، یکی این شرطها را دارد. باید حتماً دیوار را خراب کند. لذا از خیابان و بازار و دانشگاه و تیمچه و حمام و حسینیه، هر رقم بدزدد، دزد هست و او را بیرون میکنند، اخراج و زندان میکنند اما دستش را قطع نمیکنند. قطع کردن دست شرایط سختی دارد. 26 شرط دارد. یک حادثهای رخ داد، زنی… گفتند: یا رسول الله! ایشان از خانواده فلانی هست. این از فامیل محترم و سرشناس است. شما میخواهی دست ایشان را قطع کنی؟ چه شنیده باشد خوب است؟ اگر دخترم زهرا هم باشد دستش را قطع میکنم. این یعنی چه؟ یعنی…
خاطره سوم، جمعی داشتند میرفتند. بند کفش امام صادق پاره شد. امام کفشش را دست گرفت و پا برهنه رفت. گفتند: آقا کفشمان را بدهیم. فرمود: نه! کفش من پاره شده، من نباید لوس باشم. خودم پیاده میروم. هرکاری کردند گفت: نمیشود.
خاطره چهارم، جمعی به قول امروزیها، اردو… یک جمعی با هم رفته بودند، در مسیر راه بنا شد غذا بخورند. چه درست کنیم؟ آبگوشت. یکی گفت: ذبح گوسفند با من. یکی گفت: پوست کندنش با من. یکی گفت: تهیه نان با من. یکی گفت: طباخی با من. پیغمبر دید هرکس یک کاری را قبول کرد، فرمود: هیزم جمع کردن هم با من. گفتند: نه شما حیف هستی! فرمود: اگر هیزم جمع نکنم از این آبگوشت نمیخورم. نباید چون من پیغمبر هستم توقع اضافی داشته باشیم. ما گاهی وقتها به خانم میگوییم: من لیسانس هستم، بلند شو لباسهای مرا اتو کن. دختر راهنمایی است، دبیرستان است، میبیند برادر بزرگ است تشر به او میزند، بلند میشود پیراهن برادرش را اتو میکند. اما توقع داریم چون من با سواد هستم، چون آقا زاده هستم، پدر من کی هست، چون و چون و چون… این مسألهی دیگر است.
3- توقع نابجای مردم از پیامبران
در قرآن داریم یهودیها به حضرت موسی گفتند: «إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها» (مائده/22) خداوند دستور داد به شهر بروید. یک مشت طاغوت است، آن طاغوتها را بیرون کنید، خودتان بروید. گفتند: ما حال درگیری با طاغوت را نداریم. «إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ» (مائده/24) ما همینجا مینشینیم، «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ» عربیهایی که میخوانم قرآن است. موسی تو و خدا بروید، «فَقاتِلا» طاغوتها را بیرون کنید و جنگهایتان را بکنید، «إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ» شهر را امن کنید و به ما بدهید. گفت: بگیر و ببندش و بده دست من پهلوان! ما حال درگیری نداریم. قرآن انتقاد میکند از این روحیهای که اینها توقع داشتند که… آیه زیاد داریم که توقع بی خود دارید. یک آیه نازل شد، بابا این آرزوها را کنار بگذارید. «لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ» (نساء/123) این که تو خیال میکنی اینطور است، اینطور نیست. توقع است.
طلحه و زبیر نزد امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: با تو بیعت میکنیم به شرط اینکه کارهای مملکت را با ما مشورت کنی. توقع داشتند چون طلحه و زبیر از اصحاب دانه درشت پیغمبر بودند. حضرت امیر فرمود: اگر یک چیزی در قرآن هست که نیاز ندارم از شما مشورت کنم، هرچه قرآن گفته عمل میکنم. اگر یک چیزی در قرآن نیست نیاز به مشورت است، هم از شما دو تا مشورت میکنم و هم از باقی مسلمانها. گفتند: نه حساب ما جداست. فقط با ما مشورت کن. فرمود: نه! اینها دیدند که به توقعشان عمل نشد، از امیرالمؤمنین جدا شدند و رفتند با عایشه جنگ جمل را راه انداختند. توقع اینکه شما باید از من بپرسی.
مسأله دیگر، این خطراتی که دارد این است. خطرات توقع بیجا،[پای تخته مینویسند] بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع: توقع نا به جا. 1- لوس بودن؛ باج میخواهد. باج گرفتن، زور گفتن، از معلم نمره اضافی میخواهد. یک روز اگر آشپز نیاید، حاضر نیستند خودشان سیب زمینی بار کنند بخورند. شیشههای دانشگاه را میشکند. این چه وضعی است؟ نمیتوانید اداره کنید، اداره نکنید. همیشه که غذا بوده، امروز آشپز مریض شده است. چند تا از دانشجوها حاضر هستند کمر ببندند، خودشان یک آش درست کنند. حالا بلد نیستند کار نداریم. بلد هم باشند میگویند: در شأن من نیست.
خدا شهید مظلوم بهشتی را رحمت کند. ایشان مهمان که داشت، من منزلشان بودم. خودش بلند میشد چای میریخت. هرکاری کردند اجازه بده ما بریزیم، گفت: نه نه! اینها مهمان من هستند، خودش چای میریخت. توقعی که… نه از من امتحان نگیرید. خوب توقع بی جاست. شما هم امتحان بدهید. برای من بازرس ویژه بگذارید. چرا؟ آن کسی که بازرس است برای همه بازرسیها هست، شما هم بیاید بازرسی کند. توقع! چون توقع دارد از زیر تکلیف شانه خانه میکند، میگوید: من نباید کار کنم.
امام صادق بیل دستش بود، امام باقر بیل دستش بود گفتند: زشت است شما کار کنی. گفت: از ما بهترها کار میکردند. گفتند: از شما بهتر چه کسی است؟ گفت: امیرالمؤمنین، پیغمبر اسلام کار میکرد. فردا عروس یا داماد میشود از همسرش توقع دارد. یعنی مرد که به خانمش نگاه میکند انگار کلفتش است. حتی توبیخ میکند چرا این کار را نکردی؟ زن هم فکر میکند این نوکرش است. بلند شو، این کار را بکن!
4- توکل به خدا، به جای توقع از مردم
توقع که آمد توکل بر خدا کم میشود. یا توکل بر خدا یا توقع از مردم، اینها جا به جا میشود. آدم لوس به هرکس رسید گله میکند. توقع دارد… به مردم بدبین است. از مردم ناراضی است. گوشه گیر است، انتقام میکشد. اینها همه بخاطر این است که این… چون پول دارد، چون آقا زاده است، چون مدرک تحصیلیاش بالاست، چون از فامیل است، به یک تکیه گاهی تکیه کرده، وهم او را گرفته است. سال اول انقلاب منافقین هم هنوز، پتهشان روی آب نیافتاده بود، منافقین هم کاندیدا معرفی کردند. برای رأی جمع کردن، این شهر و آن شهر سخنرانی میکردند، سخنرانیشان این بود ملت قهرمان ایران! رأیها را شمردند، رأی نیاورد. گفت: این توده نا آگاه! یعنی پیش از ظهر ملت قهرمان بودند، بعد از ظهر توده نا آگاه شدند. اگر رأی آوردند، امت حزب الله است. اگر رأی نیاوردند، عوام هستند. قضاوتها خیلی…
آدمی که توقع دارد زود هم شکست میخورد. چون لوس است. درختهایی که کنار جوی آب است و هر روز آب میخورند، چوبش شل است، مثل این چنارها، درختهایی که کمتر آب میخورند، چوبشان سفتتر است. مثل گردو و بادام، حضرت امیر فرمود… یک شعر هم هست میگوید: «تنور شکم دم به دم تافتن، مصیبت بود روز نایافتن» گاهی انسان مرکبش را عوض کند. گاهی انسان جلسهاش را عوض کند. گاهی انسان یک چیزهایی که بادش را خالی می کند، غرورش را پایین میآورد انجام بدهد. پیغمبر ما در خانه شیر میدوشید. از بزغالهاش، حضرت زهرا(س) خودش گندم و جو را آسیاب میکرد، خمیر میکرد و میپخت. الآن در جامعه ما کار ننگ است. داماد میآید سراغ ازدواج میگویند: داماد چه کاره است؟ اول میگویند:بدبخت است. بعد میگوید: کارگر است. یعنی کنار کارگر کلمهی بدبخت را میگذاریم. تو به من میگویی؟ چه اشکالی دارد؟ یک بچه دبستانی به امام نامه نوشت که ای امام خواستم تو را پند بدهم، ولی دیدم من بچه هستم و شما امام هستی، خجالت کشیدم. دفتر امام نامه را میخواند، میگویند: به امام بدهیم ببینیم چه عکس العملی نشان میدهد. میگویند: آقا یک بچه دبستانی از تربت حیدریه، نیشابور نامه نوشته است. امام نامه را میخواند، میگوید: شاید من یک عیبی دارم که این تربت حیدریه فهمیده، شما بغل من هستید و نفهمیدید. اشکال دارد من هم عیب داشته باشم؟
الآن بنده روحانی هستم، اگر یک قاری بود من خجالت میکشیدم جلوی این قاری نمازم را بخوانم. بابا درست است تو آخوند هستی و او کت و شلواری است، ولی آن کت و شلواری در قرائت و تجوید قویتر از تو است. آیت الله سبحانی نقل میکرد که یک پسر شانزده، هفده ساله مصری را خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی یک مرجع هشتاد، نود ساله بردند. گفتند: این بچه قاری قرآن است و از مصر به ایران آمده است. آقای گلپایگانی یک نگاه کرد و گفت: شما قاری هستید و از مصر آمدید؟ من نمازم را میخوانم شما ببین درست است یا نه؟ همه گفتند: زشت است. این شانزده ساله است و شما هشتاد ساله هستی. شما مرجع تقلید شیعه هستی. این یک بچه شانزده ساله است. از مصر آمده، بد است. فرمود: چرا بد است؟ مگر نمیگویید: قاری است؟ قاری یعنی تخصص دارد. حالا که متخصص است من نمازم را میخوانم چه عیبی دارد؟ هرکاری کردند آقا زشت است. گفت: نه زشت نیست. یک مرجع شیعه جلوی یک بچه شانزده ساله اهل سنت نمازش را خواند، گفتند: آقا درست است. البته مرجع که نمازش درست است. ولی این تواضعش خیلی اثر دارد. اصلاً گاهی وقتها در این درسها چیزی نیست. در برخوردها چیزی هست. یک خاطره بگویم.
5- خاطرهای از امام در مدرسه فیضیه
مدرسه فیضیه یک سالن دارد اندازه اینجا، رویش هم کتابخانه است. امام هر روز میآمد درس میداد. شاگردانش هم مفتحها، بهشتیها، مطهریها، جمعیت خوبی شاگردان درجه یک بودند. مجتهد و قریب الاجتهاد و هر روز امام از در فیضیه میآمد و صاف میرفت در سالن درس میداد. یک روز که امام وارد شد، دید یک بچه طلبه روی کتابش افتاده و دارد میخواند و مطالعه میکند. بچه هم خبر نداشت که اینجا جای درس امام است. زودتر آمده و نشسته بود مطالعه میکرد. تا امام این بچه را دید، گفت: هیچی نگویید. گفتند: چرا؟ گفت: این بچه نشسته ما را ببیند در رودروایسی بلند میشود. گفتند: به چند دلیل حق با ما هست، 1- اینجا جای ماست هر روز اینجا جای ما هست، این بی خورد جای ما نشسته است. دوم اینکه بچه شانزده ساله است و ما صد تا مجتهد هستیم. ما درس خارج میخوانیم و این یک طلبه مبتدی است. از همه گذشته به او بگویید خودش بلند میشود میرود. بگوییم: بچه بلند شو برو! خودش میگوید: چشم! امام فرمود: هیچ کدام از دلیلهای شما قرآنی نیست. اما اینجا جای ماست چون اول میآمدیم جای ما بوده است. امروز این اول آمده است و جای او است. یک بچه دو ساله در نماز یک جایی نشسته باشد، یک رئیس جمهور اگر وارد شود، بچه دو ساله را بلند کنند، رئیس جمهور جای بچه نماز بخواند، نماز رئیس جمهور هم باطل است. در مسجد هرکس نشست جای او است، نباید او را بلند کرد.
یک روز در مجلس کاری داشتم، خبر از مقررات مجلس نداشتم. مهمان بودم و کاری داشتم، رفتم در مجلس و رفتم صندلی اول نشستم. آمدند گفتند: بلند شو. گفتم: چرا؟ گفتند: اینجا برای شورای نگهبان است. گفتم: شورای نگهبان امروز میآید؟ گفتند: نه، گفتم: اگر نمیآید و خالی است من مینشینم. گفتند: نه این رزرو است. گفتم: بابا امروز که من آمدم و نشستم، حق من است. حق شورای نگهبان نیست. گفتند: بلند شو و دیگر بیش از این چانه نزن! گفتم: بلند میشوم ولی در تلویزیون میگویم. کسی یک بچه دو ساله را نمیشود بلند کرد، ولو بالاترین شخصیتها خواسته باشد نماز بخواند، نمازش باطل است.
اما اینکه ما هر روز میآمدیم خوب نوبت ما بوده است. امروز دیر آمدیم نوبت این است. 2- ما صد نفر هستیم، این یک نفر، قرآن نگفته: «ان اکرمکم عند الله اکثرکم»، میگوید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ…» کمک کنید… «أَتْقاکُم» (حجرات/13) آماری نیست. گردو نیست که بشماریم. صد تا گردو بگذاری یک گردو است، آدم است. 3- به او بگوییم، خودش بلند میشود در رودروایسی است. «المأخوذ حیاء کالمأخوذ غصبا» اگر کسی در رودروایسی کار کرد، کار باطل است. اگر حمامی در رودروایسی گفت: راضی هستم غسل شما باطل است. باید قلباً راضی باشد. در رودروایسی…
آیت الله سبحانی میگفت: به امام گفتیم: چه کنیم؟ گفت: هیچی دور حوض فیضیه قدم بزنیم اگر این پسر رفت، ما هم میرویم، اگر نرفت درس تعطیل. میگفت: امام هی دور حوض راه رفت مثل کعبه، طواف کرد. ما هم صد تا طلبه، یک ساعت در فیضیه قدم زدیم این بچه خبر نداشت ماجرا چیست. سرش پایین روی کتاب بود. آیت الله سبحانی میگفت آن روز امام به ما درس نداد. من هم یک جمله قشنگی گفتم، گفتم: آیت الله سبحانی آن روز امام به شما درس داد. اصلاً درس همین است. درس واقعی این است. خیلی از اینهایی که ما میخوانیم درس نیست. غرور میآورد، باد میآورد. آدم را لوس بار میآورد.
خوب… اگر به قدرت رسید، مستبد است. آدم لوس وقتی قدرت گرفت، فکر نکن لوسی یک چیز خاصی هست. اصلاً مملکت ما در لوس بودن… اصلاً شاه به چه دلیل، رضا شاه… خاندان پهلوی به چه دلیل در ایران روی کار آمدند؟ سوادی داشتند، کمالی داشتند، سابقهای داشتند، به چه دلیل پهلوی حکومت کرد؟ به چه دلیل صدام حاکم عراق شد؟ الآن این آل سعود به چه دلیل حکومت بر عربستان دارد؟ مردم عربستان از تولد تا مرگ صد سال زندگی کنند یکبار پای صندوق نمیآیند. نه هرکس من شاه هستم، بعد از مرگ هم باید پسر من شاه باشد. دلیل… مسأله لوسی مسأله مهمی است. توقع نا به جا مسأله مهمی است. بحث من امروز خیلی ساده است ولی خیلی مهم است. چون دست به هرجا میزنید میبینید به لوسی بر میخورد. مثل شاه خیابانها که از هر کوچهای رد میشوی به آن خیابان میخوری. هرجای مملکت را سوراخ میکنی یک دست رویش میگذاری میبینی … در شهرش نیاورده، خوب رأی نیاورده که نیاورده. میگوید: نه، من چون در این شهر رأی نیاوردم دیگر در این شهر نباید زندگی کنم، بلند میشود یک شهر دیگر میرود. بسیاری از افرادی که در شهرشان رأی نمیآورند دیگر ساکن آن شهر نمیشوند. حالا مردم به آقای الف رأی دادند، حالا به آقای ب رأی دادند، رأی آوردی آوردی. رأی نیاوردی، نیاوردی.
یک زمانی خطر بود، میگفتند: محافظ باشد. بعد میگویند: خطر کم شد. میگویند: ماشین ضد گلوله را پس بدهید. محافظ را پس بدهید. اگر کسی چانه زد این پیداست لوس شده است. بابا یک زمانی سرما بود لحاف کرسی میانداختی، اگر به تابستان رسیدی باید لحاف کرسی را برداری. نه در شأن من نبود. من هشت تا پاسدار داشتم باید الآن هم هشت تا داشته باشم. اگر هشت تا پاسدار من دو تا شود، این موقعیت اجتماعی من پایین میآید. متأسفانه در خواص هست، در عوام هست، در لباس ما و لباس شما هست. بلای عالم گیر است. توقع داریم.
6- توقع نابجا از امامان علیهم السلام
لوس بودن مرز هم ندارد، بعضیها گاهی از خدا توقع دارند. در حرم امام رضا داشتم میرفتم، در صحن یک خانم جوانی بود. دختر خانمی بود. گفت: آقای قرائتی هرچه تا حالا به امام رضا گفتم، گوش نداده است. گفتم: ببخشید امام رضا کیست؟ گفت: امام رضا است دیگر. گفتم: نه، نوکر تو است یا امام تو؟ گفت: امام من است. گفتم: تو این حرفی که میزنی یعنی نوکر من هستی. هرچه گفتم گوش نداد، انگار امام رضا آمده که هرچه تو گفتی گوش بدهد. از همه مهمتر دختر خانم، خدا هرچه گفت شما گوش دادی؟ توقع هم جا دارد.
یک خاطرهای را از آیت الله معصومی بگویم. آیت الله معصومی پیرمردی بود هم دورههای… سنش از امام بالاتر بود. از علمای درجه یک ایران بود و مقیم همدان بود. در همدان به او میگفتند: آخوند ملا علی همدانی، ولی اسمش آیت الله معصومی بود. یک چیزی را من جوانی در اهواز در مورد ایشان شنیده بودم. گذرم به همدان افتاد گفتم: بروم از خودش بپرسم. ماجرا این بود که ایشان در کربلا وارد صحن ابالفضل میشود، میبیند جمعیت شلوغ است. میگوید: چه خبر است؟ میگویند: یک بچه از روی منار داشت میافتاد، پدر بچه گفت: بایست. تا گفت: بایست این بچه وسط زمین و آسمان ایستاد. انگار جاذبه زمین بی جاذبه! گفتم: بروم ببینم واقعاً راست است؟ من رفتم همدان و گفتم: یک چنین چیزی از شما شنیدم. شما بودی، راست است؟ واقعاً اینطور است؟ میشود جاذبه زمین لغو شود و یک تکه زمین… گفت: من بچه را وسط زمین و آسمان ندیدم، ولی همه آنهایی که بودند را دیدم. گفتم: نرفتید ببینید قصه چه بود؟ گفت: چرا رفتم پدر پیرمرد را پیدا کردم. گفتم: تو به بچه گفتی، بایست، ایستاد. این محال است. مگر میشود؟ گفت: شما چرا تعجب میکنید؟ من از اول تکلیف هرچه خدا گفته گوش دادم. یکبار هم ما یک کلمه به خدا گفتیم، گوش داد. چقدر ندید بدید هستید! شما اگر هرچه خدا گفت، گوش بدهید، یکوقت هم شما حرفی بزنید خدا گوش میدهد.
7- توجه به نعمتهای خدادادی، خواسته یا ناخواسته
در دعای ماه رجب یک جمله است، خیلی جمله قشنگی است. میگوید: «یا من یعطی من سأله» هرکس سؤال کند به او میدهیم. «یا من یعطی من لم یسأله» کسی هم سؤال نکند به او میدهیم. «و من لم یعرفه» ما به خدا گفتیم: مکیدن را میخواهیم؟ بچه که به دنیا میآید سینه مادرش را میمکد. این مکیدن را کجا یاد گرفت؟ آیا پدر و مادر گفتند: خدایا این زن میزاید. لطف کن وقتی زن زایید این بچه بمکد. هیچکدام از خدا مکیدن را نخواستیم. ولی اگر مکیدن نبود ما مرده بودیم. یعنی حیات ما بند به مکیدن است و هیچکدام هم از خدا نخواسته بودیم. آیا ما به خدا گفته بودیم خدایا، اینجا دست ما یک مقدار پوست اضافه بگذار که اگر دستمان را چنین کردیم، کم نیاوریم. اینجا یک خرده پوست زیادی میخواهیم. ما به خدا گفته بودیم؟ به خدا گفته بودیم آب دهان ما شیرین باشد و اشک ما شور باشد؟ ما به خدا گفته بودیم یک ترکیبی درست کن در شیر مادر که حالا هزار رقم ویتامین را به هم گره کنند هیچکدام شیر مادر نمیشود. هیچوقت این تغذیههای موجود کار شیر مادر را نمیکند. ما به خدا گفته بودیم شیر مادر. ما به خدا گفته بودیم این گوش ما چین و چروک باشد. نگفته بودیم. اگر گوش ما مثل پیشانی صاف بود، صدا را میفهمیدیم اما نمیفهمیدیم از کدام طرف است. این چین و چروکها جهت صدا را به ما میگوید که صدا از کدام طرف است؟ چه چیزی از خدا خواسته بودیم؟ ما به خدا گفته بودیم آقا ما اکسیژن بگیریم کربن بدهیم. درختها کربن میگیرند و اکسیژن میدهند. نه! ما به خدا گفته بودیم: خدایا یک نهنگ خلق کن که در دریا ماهیها که میمیرند این نهنگها ماهیهای مرده را بخورند؟ اگر نخورند ماهی مردهها آب دریا را بد بو میکنند. آب دریا بد بو شود تنفس برای ما مشکل میشود. میلیون چیز خدا به ما داده و ما اصلاً از خدا نخواستیم. توقع از خدا…
توقع از پیغمبر، به پیغمبر میگفتند: تو پیغمبر هستی؟ میگفت: بله. میگفتند: اگر پیغمبر هستی پدربزرگ ما را زنده کن. «فَأْتُوا بِآبائِنا» (دخان/36) پدربزرگم هشتاد سال پیش مرده است حالا زندهاش کن. توقع از خدا، هرچه میگویم گوش بدهید. توقع از پیغمبر، توقع داریم از… خیلی توقع بالاست. این را یکوقت دیگر هم جایی گفتم. ما نماینده امام شدیم در نهضت سواد آموزی، گذر ما به یکی از شهرها افتاد، مهمان بودیم به صاحبخانه گفتیم: نماز صبح ما را بیدار کن! گفت: به به! نماینده امام خمینی را برای نماز صبح من بیدار کنم؟! به به به! گفتم: من خودم نماینده امام خمینی هستم، خوابم که نماینده امام خمینی نیست. خوب خوابم میبرد. این فکر میکرد حالا که نماینده امام خمینی شدم، سر صبح که شد مثل فنر بالا میپرم.
نزد آیت الله العظمی حائری رفتیم، گفتیم: ما طلبه جوان هستیم، ممکن است خرجی کم بیاوریم، شما اجازه سهم امام به ما میدهی یا نه؟ برای خرجهای شخصی، گفت: اگر با تقوا هستی بله. گفتم: نمیدانم با تقوا هستم یا نه. گاهی نماز شب میخوانم، گاهی هم بلند میشوم آفتاب زده، نماز صبح من قضا میشود. حالا میدهی یا نمیدهی؟ ایشان خندید و گفت: چرا، به تو اجازه میدهم. یعنی گاهی فکر میکنیم حالا که این آخوند است، ممکن است آخوند باشد بچهاش خراب باشد، دخترش خراب باشد. پسرش خراب باشد. مگر حضرت نوح پسرش خراب نشد. مگر حضرت لوط زنش خراب نشد. ما فکر میکنیم کسی که خوب است، توقع داریم تمام دودمانش معصوم باشد. علی ای حال این توقعها زندگی ما را به هم ریخته است. خدایا ما را از توقع نا به جا و لوس بودن حفظ بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
1- بر اساس قرآن، برخورد پیامبر اکرم با توقع نابجای همسرانش چه بود؟
1) پذیرش و سازش
2) عدم پذیرش و ایستادگی
3) سکوت و بخشش
2- خداوند به جوانانی که ازدواج کنند، چه وعدهای داده است؟
1) تأمین روزی
2) تأمین مسکن
3) هر دو مورد
3- آیه 79 سوره آل عمران به کدام آسیب در روابط اجتماعی اشاره دارد؟
1) سوء استفاده از ثروت
2) سوء استفاده از شهرت
3) سوء استفاده از مقام و قدرت
4- یهودیان در برابر دعوت حضرت موسی به مبارزه با طاغوت چه گفتند؟
1) ما آمادگی جنگ نداریم
2) تو و خدایت به جنگ بروید
3) هر دو مورد
5- آیه 36 سوره دخان، کدام توقع نابجای مشرکان از پیامبر را بیان میکند؟
1) زنده کردن پدران
2) بارش باران از آسمان
3) رویش گیاهان از زمین