آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (4)

موضوع: آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (4)
تاریخ پخش: 07/10/1402
عناوین:
1- تدبر در آیات قرآن و بهره‌گیری از نکات آیات در زندگی امروز
2- صبر و پایداری در کسب علم و دانش
3- خطر تحقیر و تمسخر دیگران، حتی گنهکاران
4- توجه به نیازهای فطری انسان در تبلیغ دین
5- رشد معنوی، هدف آموزش‌های دینی
6- توجه به رشد معنوی و علمی، در انتخاب دوست و رفیق
7- خدمت به خلق خدا، بدون شرط مزد و اجرت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

چند جلسه‌ای راجع به یک ملاقات آسمانی صحبت می‌کردیم و بحث و نکات زیادی دارد، ادامه‌اش را می‌گوییم. در قرآن خیلی قصّه هست، قصّه‌هایش هم پر از نکته هست. یادم نمی‌رود که سوره‌ی یوسف را حدود ده، بیست سال پیش ما نوشتیم، سوره‌ی یوسف در قرآن ده صفحه هست، کلّ سوره یازده صفحه هست، یک صفحه‌اش هم قصّه نیست، ده صفحه‌اش قصّه‌ی یوسف هست که فیلمش را هم جمهوری اسلامی بارها گذاشته. هشتصد تا نکته ما در این ده صفحه پیدا کردیم.گفتیم حالا ما که سوادی نداریم، یک طلبه‌ی معمولی هستم، ممکن است علمای روی این فکر کنند بیش‎تر …
1- تدبر در آیات قرآن و بهره‌گیری از نکات آیات در زندگی امروز
شما سوره‌ی کوثر را نگاه کنید، سه تا آیه بیش‌تر ندارد، با بسم الله‌اش چهار تا می‌شود. سه تا آیه: «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ. إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ»، من حدود هشتاد نکته از این سه تا کلمه بیرون آوردم. سی، چهل تایش چاپ شد. این‌طور نیست که همه‌ی حرف‌ها را بزرگ‌ها شنیده باشند، اگر همه‌ی حرف‌ها را بزرگ‌ها شنیده‌اند، پس چرا خدا به من هم گفته: «آقای قرائتی تو هم بخوان، تدبّر کن، فکر کن یک چیزی گیرت می‌آید.» هم باید تدبّر کنیم از عقلمان چیزی گیر بیاوریم، هم از روایات استفاده کنیم، هر دو. مثلاً قرآن می‌گوید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ» (عبس/ 24)، انسان غذایی که می‌خورد، طعامی که می‌خورد «فَلْیَنْظُرِ»، «نَظَر» یعنی دقّت کن، در غذایی که می‌خوری دقّت کن. حالا دقّت کن یعنی از چه ویتامینی است، از چه موادّی است، چه خاصیتی دارد، انرژی‌اش کجا مصرف می‌شود، دقّت کن که این غذا سالم هست یا آلوده هست، حلال هست یا حرام، فقرا دارند بخورند یا ندارند، فقط تو می‌خوری. هی هر چه نگاه می‌کنی، تازه همه‌ی حرف‌هایت را که زدی، امام می‌فرماید: نه، «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»، یعنی «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ استادِهِ»، طعام یعنی استاد، نگاه کن معلّمت چه کسی هست، معلّمت رشد یافته هست، تو را هم رشدت می‌دهد، معلّمت رشد نیافته، تو را هم رشدت نمی‌دهد. امام برده طعام را طعام معنوی کرده، نه طعامی که سر سفره می‌خوریم، یعنی خوب که حرف‌هایمان را زدیم، می‌بینیم در روایت یک چیز نویی هم پیدا می‌شود، بنابراین هم با عقل باید تدبّر کنیم، هم با روایت باید مراجعه کنیم.
یک آیه در قرآن داریم، می‌فرماید که: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ»، این‌که می‌خوانم قرآن است: «لا تُبْطِلُوا»، باطل نکنید؛ «صَدَقاتِکُمْ»: خیراتی که انجام می‌دهید؛ «بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏» (بقره/ 264)، «مَنّ» یعنی منّت، منّت نگذارید، اجرتان از بین می‌رود. ما تا حالا این آیه را این‌طور می‌فهمیدیم که به یک کسی خدمت کردی، وامی دادی، کمکی کردی، هر کمکی کردی منّت نگذار که من به تو وام دادم، من چه کردم، من من، من من نکن، اجرت از بین می‌رود. امام می‌فرماید: به دیگران هم نباید بگویی، نه که به خودش نگو من به تو وام دادم، به دیگران هم نگو من به فلانی وام دادم، چون به دیگران هم که بگویی، باز منّت گذاشتی. این «مَنِّ وَ الْأَذى»، «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏» (بقره/ 264)، من تا حالا خیال می‌کردم که یعنی منّت سر آن طرف نگذار که به او وام دادی، می‌گوید نه، اصلاً جایی نقل نکن، ولو به خودش هم نمی‌گویی، به خودش نمی‌گویی من به تو وام دادم، امّا به یک کسی دیگری می‌گویی من به فلانی وام دادم، باز از بین رفت. امام معنای «مَنّ» را جور دیگری معنا می‌کند، «مَنّ» نه منّت گذاشتن بر آن گیرنده‌ی صدقه، منّت گذاشتن ولو به غریبه‌ها بگویی. خب ذهن ما به آنجا نرفته بود دیگر. خیلی از آیات و روایات عرض کنم به حضور شما که حالا.
ماجرای ملاقات. ما کنار دریا را می‌گذاریم برای چی؟ برای عیش و نوش و تفریح، خب حلال است، هر چه از آن حلال است، حلال است، امّا اولیای خدا از کنار دریا استفاده می‌کنند. به موسی گفت: «برو کنار دریا، مجمع البحرین، آنجا یکی از بندگان خوب ما علومی دارد، از او یاد بگیر، فکر نکن تو اگر پیغمبر اولوالعزم هستی، همه چیزی بلدی، به ذهنت نیاید همه چیزی بلدی، برو شاگردی کن. یعنی حتّی اگر پیغمبر اولوالعزمی، ادامه‌ی تحصیل بده، چیزی یاد بگیر.»
2- صبر و پایداری در کسب علم و دانش
حضرت خضر گفت که: من نگرانم، «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً» (کهف/ 67)، تو نمی‌توانی، یعنی من یک کارهایی خواهم کرد که تو آمپرت بیرون می‌پرد به قولِ، تحمّل نداری، یک علومی من دارم که اگر دست به آن علوم بزنم بگویم، تو بهتت می‌برد، مبهوت می‌شوی. گفت: نه، من قول می‌دهم که صبر کنم، می‌گوید: «فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَیْ‏ءٍ» (کهف/ 70)، موسی بسم الله، کلاس شروع شد، کلاس هم کلاس سالن و آمفی‌تئاتر و این سالن‌ها نیست، یک تکّه‌اش را در دریا ثابت کرد، یک تکّه‌اش را در خشکی ثابت کرد، یک تکّه‌اش را در کارهای دیگر، یعنی … حالا دیشب من روایت دیدم که حضرت فرمود: «اگر موسی حوصله می‌کرد، بیش‌تر چیزی گیرش می‌آمد.» خضر سه مرتبه، سه تا کار کرد، یک بار سوار کشتی شد، کشتی را سوراخ کرد، گفت: «بابا غرق می‌شویم!»، یک بار یک پسر بی‌گناه را کشت، گفت: «چرا کشتی؟! بی‌گناه است، چه گناهی کرده بود؟!» یک بار یک دیوار خرابه را گفت: «بیا بنّایی کنیم»، گفت: «مگر کارگر مفت، چه کسی به ما گفته دیوار را بساز؟! صاحبش بیاید پول بدهد، بعد صاحبش …» این خودش معلوم می‌شود تا سه بار باید کوتاه آمد، در عرف خودمان هم می‌گویند: «تا سه نشود، بازی نشود»، یعنی یک کسی تا یک خلاف کرد، مثلاً کارمند دولت است، یک خلافی کرده، یک خلاف ببخشیدش، دو خلاف ببخشیدش، سه خلاف ببخشیدش، اگر دیدید خلاف چهارم، یعنی زمان، تا کسی یک گناه کرد، طلاقش بدهی که بی‌رفیق می‌مانی. یک روایت هم داریم که اگر خواسته باشی رفیق بی‌عیب پیدا کنی، بی‌رفیق می‌مانی، چون هر کسی یک عیبی دارد، بنابراین این‌که می‌گوید سه بار، این خودش یک درس است، یعنی زود یک کسی را نابودش نکنید، اخراجش نکنید، با او برخورد نکنید. حتّی پدر و مادرها، حالا رفته یک کاری بکند، یک ظرفی شکسته، بلند شو تو که این ظرف را شکستی. در درسی، امتحانی رد شده، از کنکور، تو که یک سال خوردی و خوابیدی و مطالعه نکردی، یا مطالعه کردی نفهمیدی، در کنکور رد شدی، نیش به او نزنید. «مَنْ حَقَّرَ مُؤْمِناً»، پدر و مادر هم حق ندارد بچّه‌اش را تحقیر کند، بدبخت! خاک تو سرت کند! یک پدری به یک پسری جسارت کرد. گفتند: «آقا نکن»، گفت: «پسرم هست، حق دارم!»، ماجرا را من که فهمیدم، گفتم: «پدر جان، شما حقّ پدری داری، حقّ جسارت نداری. پدر حق دارد بچّه‌اش را تربیت کند، تذکّر بدهد، حقّ جسارت ندارد.» حتّی گنهکار را شلّاقش بزنید، امّا به او نگویی، تحقیرش نکنید. یک کسی خلافی کرده، بناست شلّاق بخورد، اسلام می‌گوید شلّاقش بزن، امّا نگو: «بدبخت! خاک تو سرت کند!» یک چیزهایی …
3- خطر تحقیر و تمسخر دیگران، حتی گنهکاران
یک خاطره یادم آمد، خاطره‎‌ی خوبی هست، آن نسل‌های قدیم، گذشته، چهل ساله‌ها دیگر شاید شنیده باشند. یکی از اساتید دانشگاه یکی از استان‌ها، دانشمند است، ایشان می‌گفت: «رفتم خانه‌ی رفیقم، تلویزیون را روشن کردم، مهمان خانه بودم، تلویزیون صاحب‌خانه را روشن کردم. دیدم تو آمدی توش، یعنی بحث‌های درس‌هایی از قرآن قرائتی بود.» گفت: «آقا خاموش کن، من با نژاد آخوندها بد هستم.» می‌گفت ما هم خاموش کردیم، گفتیم: «شما چرا با نژاد آخوند بد هستی؟»، گفت: «این آخوندها عقده‌ای هستند، حکومت دستش آمده، می‌تازانند. من یک فامیلی دارم، جرمی کرده، می‌خواستند تنبیهش کنند، این را بردند در بازار در دکّان پدرش شلّاقش زدند که آبروی پدرش را هم بریزند. پسر را شلّاق می‌زدند در یک کوچه‌ی دیگر. آمدند در بازار، وسط بازار، در مغازه‌ی پدرش که پدر پیرمردش هم شرمنده شد. بعد هم وقتی شلّاق می‌زد، این شلّاق را دور می‌زد، مثل این‌که دارد کیف می‌کند، تو باید غصّه بخوری چرا این گناه کرده که من شلّاقش بزنم، نه که لذّت ببری از شلّاق زدن، وقتی هم شلّاق می‌زد، این هی هم می‌گفت «هـِ، هـِ»»، می‌گفت: «از آن صحنه که این عمل را از قوّه‌ی قضائیه دیدم، اصلاً از نژاد آخوند بدم آمده.»
این را استاد دانشگاهی می‌گفت که آدم دانشمندی هم هست، گفت گفتم: «قرائتی که نه قاضی هست، نه شلّاق‌زن. بحثش هم نیم ساعت بیش‌تر نیست، حالا هم که گذشته ده، یک ربعش، حالا روشن کنیم، ببینیم چه می‌گوید.» می‌گفت: «من هم نمی‌دانستم تو چه می‌خواهی بگویی.» می‌گفت: «دفعه‌ی دوّم که من روشن کردم، دیدم تو آمدی، ادامه‌ی بحث همین حرف‌هایی که ایشان زد، تو هم زدی»، گفتی: «آقای قاضی، می‌خواهی شلّاقش بزنی، چرا در دکّان پدرش، «وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى‏» (انعام/ 164، إسراء/ 15، فاطر/ 18، زمر/ 7)، قرآن سه مرتبه گفته که گناه کسی را به گردن کسی نندازید، بچّه‌اش گناه کرده، پدرش چه گناهی کرده؟ دوّم وقتی شلّاقش می‌زنی چرا شلّاق را تابش می‌دهی و لذّت می‌بری، غصّه بخور وقتی شلّاق می‌زنی، می‌گفت تمام ناله‌هایی که قبل از روشن شدن تلویزیون او گفت، تا دفعه‌ی دوّم مع مرحله‌ی دوّم که تلویزیون را روشن کردم، همان حرف‌، ناله‌هایش را تو گفتی. گفت: «اِه، اِه، اِه، راست می‌گوید، ها ها ها، نه نه نه ما با آخوندها خوبیم.» گاهی وقت‌ها قانون خوب است، بد عمل می‌شود، آن وقت همان اسلامی که می‌گوید چیز است، می‌گوید حق نداری به او بگویی خاک تو سرت کند، بدبختی. شما چه حقّی داشتی به من بگویی بدبخت، یا خوشبخت، جرم کردم، شلّاق بزن، بدبخت نگو.
حضرت عیسی با جمعی آمدند بروند. یک سگ مرده‌ای را کنار جادّه دیدند. یکی گفت: «بدبو است»، یک گفت: «سیاه است»، یکی گفت: «لاغر است»، یک کسی گفت: «زشت است»، هر کسی از یاران حضرت عیسی یک چیزی گفت. حضرت عیسی گفت: «دندان‌های سفیدی دارد.» (بحار الأنوار، ج‏14، ص 327)
خیلی وقت‌ها یک کسی را بد می‌دانیم، ذاتش خوب است. حدیث داریم گاهی آدم‌ها بدند، ولی کارشان خوب است و لذا قرآن می‌گوید نگو تو بدی، بگو عملت بد است، خودت آدم خوبی هستی، ولی کارت خوب نیست، «إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالینَ‏» (شعراء/ 168)، آیه‌ی قرآن بود که خواندم. یعنی اگر یک مجرمی جرمی کرده، بگو عملت بد است، نگو خودت بدی، آدم خوبی هست، منتها یک کار زشتی کرد، کار بدی کرد. این مهم است، عمل را از انسان جدا کنید.
4- توجه به نیازهای فطری انسان در تبلیغ دین
خدا رحمت کند دکتر بهشتی را از آلمان آمده بود، چند سال آنجا بود. من هم جوان بودم، قبل از انقلاب، رفتم دیدن ایشان قم. گفتم: «آیت الله بهشتی، شما برای جوان‌های آلمان چه می‌گفتی؟»، گفت: «چه‌طور؟!»، گفتم: «من هم کاشان جوان‌ها را جمع کردم، می‌خواهم ببینم برای جوان‌های کاشان چه بگویم.»، همه خندیدند که حالا جوان‌های هامبورگ کجا، جوان‌های کاشان کجا؟! ما فکر کردیم سؤالمان بیخود بود، ولی دیدیم همه می‌خندند. آقای بهشتی خدا رحمتشان کند، گفت: «سؤال آقای قرائتی خوب بود، نیازهای انسان، هامبورگ و کاشان ندارد، رشد انسان، هامبورگ و کاشان ندارد، مثل این‌که بگوییم هامبورگ تشنه می‌شوند آب می‌خورند، ژاپن چی می‌خورند؟ هر کس، هر جا تشنه‌اش می‌شود، آب می‌خورد، این‌ها دیگر زمان و مکان ندارد. سؤال ایشان خوب بود.»، بعد گفت: «آقای قرائتی اسلام را از مسلمان‎ها جدا کن، «الإسْلامُ شَیْءٌ وَ المُسْلِمُونَ شَیْءٌ آخَر»، دین این را می‌گوید، دین می‌گوید دروغ بد است، حالا این دروغ می‌گوید، این بد هست، چه کار دارد به دین؟ دزدی بد است، حالا این دزدی می‌کند، این عملش بد است، چه کار دارد به دین؟ دین خوب است، مسلمان‌ها عمل نمی‌کنند، «الإسْلامُ شَیْءٌ وَ المُسْلِمُونَ شَیْءٌ آخَر»
بنابراین در گفت‌و‌گو، استاد و شاگرد باید با هم گفت‌و‌گو کنند. اینجا مصاحبه کرد: «بنشین ببینم، شما صبر نخواهی کرد هان، من خضر هستم، دست به یک کارهایی خواهم زد، تو تحمّل نداری هان.»، گفت: «ان‌شاءالله صابرم.» (کهف/ 69) این ان‌شاءالله همه چیز خوبی هست، هر کاری که می‌خواهید بکنید، قرآن می‌گوید: «لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً. إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» (کهف/ 23 و 24)، هیچ وقت نگو من فردا چه خواهم کرد، مگر این‌که خدا بخواهد. موسی گفت: «ان‌شاءالله من صبر خواهم کرد»، ولی خب، باز هم صبر نکرد. خضر سه تا کار کرد، موسی به سه تا اشکال گرفت. سوار کشتی شد، گفت: «چرا کشتی را سوراخ کردی؟!» چون خضر کشتی را سوراخ کرد، موسی گفت: «چرا؟!» یک پسر بی‌گناه سیزده، چهارده ساله را کشت، گفت: «چرا او را کشتی؟!» دیوار خرابه را گفت مفت بنّایی کنیم. «چرا؟! به چه دلیل؟!» بعد سه تا طوری نیست، با یک لغزش کسی را اخراج نکنید، این‌ها درس‌های مدیریتی هست که می‌توانیم از این آیه بگیریم.
ظرفیت‌ها فرق می‌کند، پیغمبرها هم درجه‌بندی دارند هان، یک آیه در قرآن می‌فرماید: «فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ» (إسراء/ 55)، انبیاء هم درجه دو، درجه سه دارند، انبیاء فرق می‌کنند. پیغمبر اولوالعزم داریم، غیر اولوالعزم داریم، «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً» (کهف/ 67 و 72 و 75).
فقط خواهشی که دارم، چیزی که یادم می‌دهید، داخلش رشد باشد. آخر ما به چه کسانی رشد می‌گوییم؟ خانه‌اش رشد کرده گران شده، ماشینش رشد کرده، درخت و مزرعه‌اش رشد کرده، سکّه‌ها و درهم و دینارش را به بانک سپرده رشد کرده، ما به این‌ها رشد می‌گوییم، هیکلش رشد کرده رشد بدنی، رشد سیاسی، رأی آورد، وکیل شد، وزیر شد، سفیر شد. ما رشد را این‌ها می‌دانیم که یا درجه بالا رفت، یا مقام بالا رفت. قرآن چه می‌گوید؟ این قرآن هست، ما هم مسلمانیم، قرآن می‌گوید موسی به خضر گفت من می‌آیم شاگردی‌ات را می‌کنم، در دریا و خشکی عقبت راه می‌افتم، تابع صددرصد، «وَ لا أَعْصی‏ لَکَ أَمْراً» (کهف/ 69)، من هیچ معصیت نمی‌کنم، یعنی هر چه گفتی، می‌گویم چشم، فقط یک خواهش دارم، «تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66)، یک چیزی یادم بدهی که داخلش رشد باشد. من خیلی گفتم، باز هم اگر زنده باشم، صد بار دیگر خواهم گفت، خیلی از درس‌هایی که ما می‌خوانیم، رشد داخلش نیست، اطّلاعات هست، امّا حالا بدانیم، چه می‌توانیم بکنیم، ندانیم چه می‌توانیم بکنیم. رشد داخلش باشد، یعنی در چشم‌انداز ما، بینش ما، فکر ما رشد باشد.
5- رشد معنوی، هدف آموزش‌های دینی
موسی به خضر گفت: «من می‌خواهم یک چیزی بدانم که رشد داشته باشد، یعنی دانستنش …» یک وقت آدم می‌خواهد یک خانه بخرد، خب در اطّلاعیه‌های روزنامه‌ها می‌خواند که بنگاه‌های معاملاتی یک چیزهایی را ارائه می‌دهند. خب می‌خواهی خانه بخری، طوری نیست. یک فیلم می‌بینی، این فیلم به تو رشد می‌دهد؟ آداب زندگی کردن، آداب انتخاب همسر، نام‌گذاری، عقیقه، اسلام همه‌ی این‌ها را دارد. از قبل از انتخاب همسر، همسر خوب کیست؟ بسم الله. مهریه‌ی خوب چه‌قدر است؟ خیلی خوب. مراسم عقد چیه؟ دختر بزرگ بیرون نرفته، دختر دوّم حق دارد شوهر کند؟ پسر اوّل داماد نشده، پسر دوّم حق دارد داماد شود؟ چه شرط‌هایی با داماد بگذاریم؟ این شرط‌هایی که الآن می‌گذاریم، رشد هست؟ سربازی رفتی؟ پول داری؟ من تعجّب می‌کنم، اوّل باور نکردم، دیگر چون از بستگان خودمان بود باور کردم، گفت: «در خواستگاری پرسید شما مرده‌هایتان را شاه عبدالعظیم خاک می‌کنید، یا بهشت زهرا؟!» گفت: «در جلسه‌ی عقدکنان، جلسه‌ی بله‌برون چه کار به مرده‌ی ما دارید؟!» گفت: «نه، اگر شاه عبدالعظیم دفن می‌کنید، پیداست پولدارید، اگر بهشت زهرا پیداست که آدم عادی هستید.» ببین این رشد که نیست هیچی، سقوط می‌کند.
خدایا من می‌خواهم مثل فلانی باشم. از کجا می‌دانی او رشدش چه‌قدر است؟ افرادی هستند بسیار زندگی‌شان ساده هست، ولی رشدشان بالاست. آن‌چه ما می‌خوانیم، رشد در آن هست؟ موسی به خضر گفت یک چیزی یادم بده که در آن رشد باشد، رشد سیاسی، رشد اقتصادی، رشد معنوی، رشد بدنی، یک رشدی در آن باشد. بعد هم خضر کارهایی که کرد، پیداست رشد آن‌هاست، بنّایی کردن، تعمیرات رشد است. جایگزین، این پسر، پدر و مادری داشت که این پسر اگر بزرگ شود، پدر و مادر را منحرف می‌کند، خدا به خضر دستور داد این پسر را بکش، من جایگزینش یک دختر به ایشان می‌دهم که این دختر مادر هفتاد تا پیغمبر می‌شود. جایگزین، یک مهره‌ی ضعیف را بردار، یک مهره‌ی قوی بگذار، این رشد است. تعمیرات رشد است. امام سجّاد می‌گوید: «خدایا یادم بده پول را کجا خرج کنم.» ما می‌گوییم چه جور پول گیر بیاوریم، همه در این فکر هستیم، چه کنیم که پول گیر بیاوریم. امام می‌گوید حالا گیر آوردی، چه جوری می‌خواهی خرج کنی. عربی‌اش را هم بخوانم، دعای مکارم الأخلاق مال امام سجّاد علیه السلام هست: «أَصِبْ بِی»، «أَصِبْ» با الف و صاد، یعنی اصابت، یعنی برسان به من، گلوله اصابت کرد یعنی گلوله به بدنش خورد. «أَصِبْ بِی»، اصابت کن، برسان به من. چه چیزی را؟ «سَبِیلَ الْهِدَایَهِ»: راه هدایت. «فِیمَا أُنْفِقُ»: آنجا که می‌خواهم خرج کنم، یادم بده کجا پولم را خرج کنم. می‌خواهم کادو ببرم، چه چیزی کادو ببرم که هم مورد نیاز خانه باشد، هم کهنه نشود. یک وقت مکّه بودم، می‌خواستم سوغاتی بخرم، برای آن‌هایی که اطراف ما بودند، یکی یک جعبه پیچ‌گوشتی آوردم، انواع پیچ‌گوشتی‌های کوچک و بزرگ در قدهای مختلف در یک جعبه بود. در فرودگاه به من خندیدند، گفتند که: «قرائتی رفته مکّه، آهن بار کرده آورده!»، گفتم: «رفتم ساعت بخرم، پیراهن بخرم، دیدم هر چی بخرم یا کهنه می‌شود، یا می‌ترشد، یا می‌پوسد، این پیچ‌گوشتی نه دزد به آن می‌خورد، نه کهنه می‌شود، نه می‌ترشد، نه می‌پوسد، هر وقت هم کارتان گیر کرد، یکی از این آچارها می‌آید پیچ شما را سفت می‌کند، می‌گویید خدا پدرش را بیامرزه.» حالا نمی‌خواهم بگویم کار خوبی کردم هان، می‌خواهم بگویم حالا عقل من این‌طور رسید، ممکن است باید فکر کنم، بهتر از این فکر کنم.
اوّلین پولی که در دوره‌ی طلبگی یادم آدم، بچّه بودم، طلبه شده بودم، یک کسی یک صد تومانی به من داد، صد تا یک تومانی. گفتم این اوّلین پولی هست که به ما دادند را چه کنیم؟ گفتم یک کتاب بخرم که تا آخر آخوندی‌ام می‌خواهم. چه کتابی است که طلبه از اوّل طلبگی‌اش تا آن طرف مرجعیت به آن نیاز دارد؟ از چند نفر پرسیدم؟ گفتند: «تفسیر مجمع البیان.» آن زمان المیزان نبود، نمونه و نور و این تفسیرها، خیلی از تفسیرهایی که اخیراً نوشتند، آن زمان نبود، آن زمان مجمع البیان بود. ما رفتیم صد تومان را دادیم، یک دوره مجمع البیان خریدیم، صد تومان پنجاه سال پیش و هنوز هم ریشم سفید شده، باز به آن نیاز دارم رشد باشد، کجا پولم را خرج کنم؟
6- توجه به رشد معنوی و علمی، در انتخاب دوست و رفیق
با چه کسی رفیق شوم؟ حدیث داریم رفیق می‌خواهی بگیری، سه تا شرط داشته باشد: «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُه‏» (الکافی، ج ‏1، کِتَابُ فَضْلِ الْعِلْم‏، بَابُ مُجَالَسَهِ الْعُلَمَاءِ وَ صُحْبَتِهِم‏، ح 3، ص 39)، نگاهش که می‌کنی یاد خدا بیفتی، ببینی از عمرش استفاده کرد، از مالش، از ماشینش استفاده کرد. رشد این نیست که شما سوار ماشین شوی بروی نماز جمعه، رشد این است که دو تا رفیق‌هایت را هم با ماشین ببری و بیاوری. رشد این نیست که بروی بیمارستان، فقط بیمار خودت را ببینی، سرت را پایین بیندازی، بیایی، رشد این است که به هم‌تختی‌ها، هم‌اتاقی‌ها، به آن‌ها هم یک سلام علیکی بکنی. رشد این نیست که برای سلامتی خودت بدهی، رشد این است که برای سلامتی همه بدهی. «اِهْدِنی» گفتن رشد نیست، «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» (فاتحه/ 6). «السَّلامُ عَلَیَّ» غلط است نمازت، «السَّلامُ عَلَیْنا»، «اِهْدِنا». رشد باشد. من شرط می‌کنم که یک چیزی یاد من بدهی که رشد در آن باشد.
«کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» (کهف/ 68)، علّتی هم که صبر نکردی، یعنی خضر به موسی گفت: «علّتی که تو من را تحمّل نمی‌کنی، نمی‌دانی، چون نمی‌دانی می‌گویی چرا.» یک بچّه می‌رود دکّان مکانیکی با ماشین پدرش. این مکانیک دل و اندرون ماشین را بیرون می‌ریزد، پدر طوری‌اش نیست، نگاه می‌کند، چون می‌داند این مکانیک است، می‌خواهد ببیند ماشین چه مشکلی دارد، درست کند، بچّه می‌گوید: «آقا جان، ماشینمان را به هم زد، دل اندرون ماشین را بیرون ریخت.» بچّه چون نمی‌داند، هی می‌گوید چرا ماشین را همچین کرد، ولی پدر بچّه آرام است.
یک پزشک جراح شکم پاره می‌کند، پزشک‌های دیگر آرامش دارند، چون می‌دانند این‌ بعد از عمل جرّاحی خوب می‌شود، امّا یک کسی که خبر ندارد، پشت در اتاق جرّاحی دارد بال بال می‌زند، چون نمی‌داند عاقبت چه می‌شود،
حضرت خضر، آخرش گفت: «هذا فِراقُ» (کهف/ 78)، به موسی گفتند: «خیلی سختی کشیدی، چه سختی‌ای از همه بدتر است؟ بنی‌اسرائیل اذیتت کردند، فرعون اذیتت کرد، قارون اذیتت کرد، همه‌اش گیر سختی افتادی.»، گفت: «این‌ها طوری نیست، آن وقتی که خضر به من گفت «هذا فِراقُ»، من و تو باید از هم جدا شویم، خیلی سخت است.» یعنی اگر امام زمان بگوید من تو را دوست ندارم، این سخت است، تو به من می‌گویی من دوستت دارم، آن وقت سهم امام نمی‌دهی، خمس نمی‌دهی، می‌گویی خدا را دوست دارم، برایش نماز نمی‌خوانی. این‌که خدا به ما بگوید «هذا فِراقُ»، تو بنده‌ی من نیستی، این سخت است، «هذا فِراقُ».
7- خدمت به خلق خدا، بدون شرط مزد و اجرت
طی کردن بعضی پول‌ها خوب نیست، من این‌قدر می‌گیرم می‌آیم. اینجا حضرت موسی طی کرد، گفت: «اگر می‌خواهی دیوار را خراب را بنّایی کنی، لااقل یک پولی بگیر، تأمین اعتبار بشود، ما کارگری مفت نمی‌کنیم.» تا گفت: «لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» (کهف/ 77)، اگر می‌خواستی «اَجْر»، پول می‌گرفتی، تا گفت «أَجْراً»، گفت: «هذا فِراقُ» (کهف/ 78)، کلمه‌ی «هذا فِراقُ» به کلمه‌ی «اَجْر» چسبیده است، موسی گفت پول بگیر، گفت حالا که حرف پول زدی خداحافظ، «هذا فِراقُ». گفت بدترین حالات من این بود که خضر به من گفت «هذا فِراقُ»، من و تو باید از هم جدا بشویم.
در مراسم تودیع با محبّت جدا بشوید. مراسم معارفه و تودیع گاهی در وزارتخانه‌ها و شرکت‌ها می‌گذارند، ولی خب بعضی‌هایش به فتنه کشیده می‌شود، او می‌آید عیب‌های او را می‌گوید، او می‌آید عیب‌های او را می‌گوید، او می‌گوید او بود، او می‌گوید او بود، او می‌گوید او بود. در قرآن هم می‌گوید که: «یَتَلاوَمُونَ» (قلم/ 30)، گاهی وقت‌ها یک کاری که بد می‌شود، او می‌گوید تو کردی، او می‌گوید … قیامت هم می‌گویند، مجرمین به همدیگر می‌گویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ» (سبأ/ 32)، اگر تو نبودی من آدم خوبی بودم، تو من را منحرف کردی، با این فیلمت، با این نمی‌دانم تریاکت، با این سیگارت، با این سفرت، با این شرکتت، «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ»، اگر تو نبودی؛ می‎گوید: نخیر، «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنینَ» (صافّات/ 29)، تقصیر من نبود، خودت ایمان نداشتی، می‎‌گوید: «آخر شما اصرار کردی؟!»، می‌گوید: «نباید بیایی، من مجبورت که نکردم.» آخر بعضی‌ها می‌گویند: «ما مجبوریم»، ما مجبور نیستیم. حتّی جاهایی که مجبوریم، آن‌جاهایی که اراده داریم، گیریم. شما در خیابان‌ها مجبوری، به اختیار شما نیست، خیابان می‌کشند شهرداری و مسئولین هر منطقه‌ای تشخیص می‌دهند اینجا را خیابان بکشند، خیابان دست شما نیست، لوله‌کشی دست شما نیست، آب در لوله‌ها دست شما نیست، تصفیه‌ی آب دست شما نیست، امّا یک سؤال می‌کنم: آیا شیر خانه دست شما هست، یا نه؟ شما شیر را باز می‌کنی، باید پول آب بدهی، نمی‌توانی بگویی آقا من کاره‌ای نیستم، ابر و باد و مه و خورشید و شهرداری و لوله‌کش و آسفالت و قیر و گونی و آب و تصفیه و همه‌ی این‌ها دست شما نیست، شیر خانه دست شما بوده، یا نه؟
یک مثال دیگر بزنم، خیلی دلچسب است. می‌گویند ما کارهایی که می‌کنیم، مجبوریم، یا دست ما هست، یا دست خدا؟ می‌گویم دست هر دو. می‌گویند چه جوری؟ می‌گویم تعلیم رانندگی مگر نرفتی؟ تعلیم رانندگی، پشت فرمان می‌نشینی، تو عقل داری، سواد داری، چشم داری، گوش داری، امّا همه کار دست تو نیست، یک ترمز هم دست او هست. ممکن است شما گاز بدهی، او ترمز کند، او ترمز کند، شما گاز بدهی. یعنی ما هم مجبوریم، ما مجبوریم دندان‌هایمان سفید باشد، نمی‌توانیم سیاه و قهوه‌ای باشد، دندان‌ها، رنگ دندان‌ها دست ما نیست، معده‌ی ما، تنفّس ما، این‌ها هیچ کدام دست ما نیست، امّا این حرفی که زدی، شک داری یا نه؟ در عمرت شک کردی که این کار را بکنی یا نکنی؟ همین که شک کردی، پیداست مختاری، می‌توانی.
این که گویی این کنم، یا آن کنم آن دلیل اختیار است ای صنم
این که شک می‌کنی این کار را انجام بدهم، یا آن را انجام دهم، پیداست اختیار داری. آدمی که مجبور است که … افرادی هستند که دستشان لغزش دارد، این مجبور است، دست خودش نیست، یعنی بخواهد هم نگه دارد، نمی‎تواند. «زان پشیمانی که لرزانیدی‌اش» اگر دستت را بلغزانی، چایی بریزد، بد کردی، امّا اگر دست خودت نباشد، پشیمان نیستی، دست من نبود که. همین که پشیمان می‌شوی، یعنی چه؟ یعنی می‌توانستم انجام ندهم. همین که بچّه‌ات شک می‌کند، یعنی می‌توانم انجام بدهم، یا انجام ندهم. شک، دلیل بر این است که ما آزادیم، آدمی که مجبور است، شک ندارد. پشیمانی، دلیل بر این است که ما آزاد بودیم. بچّه‌ات را مدرسه‌ی پهلوی مرّبی خوب، مدرسه‌ی خوب. چرا؟ برای این‌که می‌گویی مدرسه‌ی خوب بچّه‌ام خوب می‌شود، مدرسه‌ی بد بچّه‌ام بد می‌شود، مدرسه‌ی متوسّط بچّه‌ام متوسّط می‌شود. همین که معلّم خوب می‌گیری، پیداست قابلیت هست که خوب بشود، یا بد بشود. پشیمان شدم، چرا انجام دادم، مجبور بودی که پشیمان نمی‌شدی؟
یک جاهایی دست خودمان هست، ممکن است خودمان هم ندانیم کجا، یک عملی کردیم، سیلی می‌خوریم، علّتش را هم نمی‌دانیم چیه، ولی در دعای کمیل امیرالمؤمنین می‌گوید: خدایا یک سری از گناهان نعمت‌ها را عوض می‌کند.
خدایا کم‌تر از آنی ما را به خودمان واگذار نکن. لغزش‌های ما را تبدیل به حسنه کن، یادمان بده وظیفه‌مان چیست، توفیق بده عمل کنیم، یادمان بده وظیفه‌مان چی نیست، تقوا بده دوری کنیم. ما را در فهم دین و عمل به دین و نشر دین و حفظ حقوق همه‌ی آحاد مردم موفّق بدار.

«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس روایات، مراد از طعام در آیه 24 سوره عبس کدام است؟
1) آنچه از معلم می‌آموزیم
2) آنچه از علم خود می‌دانیم
3) آنچه به دیگران می‌آموزیم

2- آیه 264 سوره بقره از چه امری نهی می‌کند؟
1) ریا در نماز
2) ریا در انفاق
3) منت‌گذاردن در انفاق

3- جدایی حضرت موسی و خضر پس از چه ماجرایی اتفاق افتاد؟
1) سوراخ کردن کشتی
2) کشتن نوجوان
3) تعمیر دیوار یتیمان

4- بر اساس آیه 168 سوره شعراء، در برخورد با بدکاران کدام گزینه درست است؟
1) من از بدکاران بیزارم
2) من از کار بد بیزارم
3) هر دو مورد

5- آیه 24 سوره کهف، به چه امری سفارش می‌کند؟
1) گفتن «لا حول و لا قوّه الا بالله»
2) گفتن «ان شاء‌الله»
3) گفتن «توکّلت علی الله»

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
تربیتتعلیمخضردانش‌آموزدرسهایی از قرآنسوره کهفعلم‌آموزیقرائتیموسی
Comments (0)
Add Comment