یأس و ناامیدی، مانع رشد و کمال(1)

1- توجه به هدفمندی جهان و انسان
2- علم الهی به افکار و اعمال ما
3- پاداش الهی، بر اساس نیّت و انگیزه انسان
4- گشایش باب توبه برای گنهکاران
5- نزول الطاف الهی بر بندگان پاک و مخلص
6- اسباب و وسایل، در اختیار خدا
7- دوری از مشورت با افراد ناامید و مأیوس

موضوع: یأس و ناامیدی، مانع رشد و کمال(1)
تاریخ پخش: 23/03/96
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

نیم ساعت این جلسه می‌خواهم در مورد این صحبت کنم که نباید انسان مأیوس باشد، افرادی هستند که افسرده و مأیوس هستند. دیگر با این همسر نمی‌شود زندگی کرد. دیگر این بیماری خوب نمی‌شود. دیگر من بچه‌دار نمی‌شوم. دیگر حالا که سنم گذشت و استخدامم نیست، من دیگر بدبخت شدم. یک حالت وارفتگی، وا زدگی، یأس افرادی را می‌گیرد. می‌خواهم در مورد خطر یأس در آیات و روایات صحبت کنم.
اول اینکه ما نگاهمان این است که هیچی باطل نیست. هستی باطل نیست، ما هم باطل نیستیم، کارها هم باطل نیست. منتهی رازش را نمی‌فهمیم، رازش را نمی‌فهمیم، بله رازش را نمی‌فهمیم اما باطل نیست. قرآن می‌فرماید: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ» (حجر/85) ما آسمان‌ها و زمین را حق آفریدیم.
1- توجه به هدفمندی جهان و انسان
هستی روی هدف است. غیر از هستی انسان هم هدف دارد. «أَفَحَسِبْتُمْ‏ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً» (مؤمنون/115) شما فکر می‌کنید عبث آفریده شدید؟ یعنی بیهوده؟1- هستی هدف دارد، 2- شخص شما هم هدف داری. زیر نظر هستیم. «إِنَ‏ رَبَّکَ‏ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر/14) خداوند در کمین همه ماست. نابود هم نمی‌شویم. می‌میریم اما نابود نمی‌شویم. جای ما عوض می‌شود. «وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ» (مائده/18) پس اول داریم، آخر داریم، هدف داریم. چرا مأیوس باشیم؟
کارمان هم هدر نمی‌رود. «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ‏ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ» (زلزله/7) ذره‌ای به اندازه وزن یک ذره کار کنی، هدر نمی‌رود. نگو ما هر کاری کردیم از بین رفت. بله، برای غیر خدا هر کاری بکنی از بین می‌رود. چه آدم‌هایی جاویدشاه گفتند. شاه کو؟ تمام شد. پرید! دنیا می‌پرد. قرآن به دنیا گفته: می‌پرد. «عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (نساء/94) عرض یعنی عارضی است. یعنی مثل عطر است. شما عطر که می‌زنی تا لحظاتی بوی عطر از شما می‌آید. بعد یک بارانی، بادی می‌آید دیگر بوی عطر تمام می‌شود. دنیا عرض است، می‌پرد. دنیا کم است. «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیل‏» (نساء/77) دنیا کم است. دنیا غنچه است. «زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (طه/131) زهره یعنی غنچه است. دنیا غنچه است. برای هیچکس گل نمی‌شود ولی اگر کسی دستش را در دست خدا گذاشت، تا خدا هست آن کار هم هست.
2- علم الهی به افکار و اعمال ما
قرآن می‌فرماید: عمل هیچکس را از بین نمی‌برم. چه مرد، چه زن! «أَنِّی لا أُضِیعُ‏ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى» (آل‌عمران/195) مرد باشد یا زن باشد. چه مرد، چه زن، هرکاری کند از بین نمی‌رود. یک لیوان آب خنک دست تشنه‌ای بدهید، نسلت آب خنک از دست مردم خواهند گرفت. بی‌غیرتی، بی‌تفاوتی، بی‌خیال باشیم نسبت به گرفتارهای ما بی‌تفاوت خواهند بود. چرا مأیوس باشیم؟ خداوند کار خیر بکنیم، «فَیُضاعِفَهُ‏ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَهً» (بقره/245) می‌گوید: اگر برای من کار کنی چند برابر می‌کنم. «یُضاعف» چند برابر می‌کنیم، «أضعافاً کثیره» حداقل قیمت این است که اگر کار خیر کنی ضرب در ده می‌کنند. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» (انعام/160) کارهای خیرت را ده برابر می‌کنم. یکی را ده برابر می‌نویسم! اما اگر کار خلاف کنی یکی را یکی می‌نویسم. «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها» (انعام/160) چرا مأیوس شویم؟
زمان شاه آیت الله مدنی شهید محراب به نور آباد نزدیک کازرون تبعید بود. من دیدن ایشان رفتم. سید مجتهد اولاد پیغمبر، عالم ربانی در اتاق تاریکی نشسته بود. گفتم: آیت الله مدنی! شما ناراحت نیستی تبعید شدی؟ گفت: نه! خوشحال هستم. گفتم: چرا خوشحال هستی؟ گفت: هر آنی که بر عمر من می‌گذارد، یک ثواب برای من ثبت می‌شود و هر آنی که بر عمر ما می‌گذرد یک گناه پای شاه ثبت می‌شود. بنابراین دارم شماره‌ها را نگاه می‌کنم. دائماً شماره من زیاد می‌شود و دائماً شماره شاه سقوط می‌کند. چرا پشیمان شوم؟
علت اینکه ما از نماز خسته می‌شویم یادمان می‌رود دارد شماره می‌افتد. داریم استخر می‌رویم، می‌گویید: بشمارید من چقدر زیر آب می‌مانم؟یک… دو… سه! زیر آب می‌رود. او هم بیرون آب می‌شمارد. 16، 17، 18،19، 20،21،22 یک مقدار که زیر آب ماندی نفست می‌سوزد اما چون می‌دانی دارند می‌شمارند، هرچه بتوانی خودت را نگه می‌داری. ما ایمان داریم می‌شمارند،خودمان را نگه می‌داریم. در رکوع ایمان نداریم می‌شمارند. لذا سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله می‌گوییم. زود بلند می‌شویم! صبر کن. تو زیر آب هستی خودت را نگه داشتی. در رکوع هم خودت را نگه دار. دارند می‌شمارند. ما مشکل ایمانی داریم. خدا را حاضر نمی‌دانیم. «إِنَ‏ رَبَّکَ‏ لَبِالْمِرْصادِ» را هنوز به عمقمان وارد نشده است. البته وقتی می‌گویند: عمرمان، یعنی بعضی از ما.  ببینید هدر نمی‌دهیم. هیچی از بین نرفته است.
3- پاداش الهی، بر اساس نیّت و انگیزه انسان
شما بی‌خیال خیر، یک کار خیری می‌کنی، مثلاً پول به فقیر می‌دهی فکر می‌کنی فقیر است. بعد معلوم شد که این فقیر هم دروغ گفته است. شما غصه نمی‌خوری. من ثواب او را دارم. اذان می‌گویی کسی مسجد نمی‌آید. نباید مؤذن غصه بخورد. شما ثواب اذان که داری. چه کسی بیاید، چه کسی نیاید.
اصلاً در بیابان شما اذان بگویی، مستحب است. در بیابان کسی نیست، هیچکس نیست. فقط شما هستی. «حی علی الصلاه» به چه کسی می‌گویی: «حیّ» هیچکس نیست. نباشد! فضایی که داری نماز می‌خوانی، با «حیّ علی الصلاه» پر می‌شود. این آرایشگاهی‌ها، پیرایشگاهی‌ها دیدی یک قیچی دست می‌گیرند مو را درست کنند. یک مو صورت را می‌زند و ده بار هم الکی به هم می‌زند. دوباره یک بار دیگر… می‌گوییم: آقا به مو که رسیدی به هم بزن. الکی به هم می‌زنی! گفت: فضاسازی است. فضای آرایشگاهی این قیچی باید دائماً در حرکت باشد. حالا مو بود، بود. نبود، نبود. قیچی باید در حال حرکت باشد.
به حرم می‌آیی، تا به حرم می‌آیی اجر زوار داری. دستم به ضریح نرسید. دستم به ضریح رسید. هولم دادند. هولم ندادند. رفتم حرم، نشد بایستم. زود برگشتم. چه می‌دانی خدا کدام را قبول کرده است؟ ما که نمی‌دانیم خدا چه چیزی را قبول می‌کند. 1- هستی هدف دارد، 2- من هم هدف دارم. 3- هیچ کاری از بین نمی‌رود. 4- خدا نظارت می‌کند و در کمین است. 5- زن و مرد فرق نمی‌کند. 6- پاداش‌ها ده برابر می‌شود. 7- گناه یک برابر ثبت می‌شود. توبه هم قبول می‌شود. چرا مأیوس باشم؟
یک سوره در قرآن عصر می‌دیدم، سوره بروج است. یک گودی بزرگ، «اخدود» یعنی گودی، کفار یک گودی بزرگ درست کردند، آتش را در این گودی ریختند. هرکس ایمان داشت او را در آتش می‌انداختند. جزقاله می‌شد و اینها نگاه می‌کردند. مؤمنین را به جرم ایمان زنده زنده می‌سوزاندند. در عین حال می‌گوید: اگر توبه کنی تو را می‌بخشم. «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُود» (بروج/4) مرگ بر اصحاب دره که دره کندند و تو را در آتش انداختند. مرگ بر اینها! «النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ» (بروج/5) نار، آتش است. آتش شعله ور را در دره ریختند و در را از آتش پر کردند. «إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ» لب دره نشستند، «وَ هُمْ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ» (بروج/7) شاهد سوختن مؤمنین بودند. «وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» (بروج/8) جرم اینها این بود که به خدای عزیز و حمید ایمان داشتند. جرمشان فقط ایمان بود. تاوان ایمانشان را می‌دادند.
4- گشایش باب توبه برای گنهکاران
بعد می‌گوید: «إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ» (بروج/10) آنهایی که مؤمنین و مؤمنات، زن‌ها و مردان با ایمان را جزقاله کردند و در آتش سوزاندند و شهید کردند، «ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا» اگر توبه نکنند، «فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ» عذاب جهنم است. یعنی آنها هم اگر توبه کنند، می‌بخشم. خدا خدایی است که شکنجه‌گران مؤمنین را هم می‌بخشد. اصلاً در اسلام بن بست نداریم. چرا مأیوس شوم؟ «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا» (شرح/5) با سختی‌ها آسانی است. جای دیگر داریم که «سَیَجْعَلُ‏ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً» (طلاق/7) چرا به سختی رسیدی؟ من به بن بست رسیدم. یک جوان پریشب سر راه مرا گرفت: گفت: یک حرف تنگ گوشی! گفتم: بگو. گفت: نه! دور و اطرافیانت کنار بروند. گفتیم: خوب کنار بروید. تنگ گوش من گفت: من عاشق دختری شدم، به من نمی‌دهند. گفتم: باسمه تعالی! به درک! یکی دیگر. گفت: یک دعایی کن که من به حاجتم برسم. گفتم: چه کسی گفته که خدا نوکر تو باشد؟ آخر ما فکر می‌کنیم خدا نوکر ماست. می‌گویم: خدایا حواست را جمع کن، هرچه گفتم گوش بده. من این دختر را می خواهم! باسمه تعالی بی‌خود می‌خواهی؟ به چه دلیل تو عاشق شدی کارت درست است؟ اگر خدا خواسته باشد دنبال هوس ما برود که همه چیز به هم می‌ریزد. قرآن می‌گوید: اگر خدا دنبال هوس شما برود، هیچ چیزی سر جایش نمی‌ماند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ‏» (مؤمنون/71) اگر حق تابع هوای شما باشد، «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ‏» اگر حق دنبال هوس شما برود، «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» اصلاً زمین و آسمان به هم می‌ریزد. پسر در امتحان جغرافیایی چرت و پرت گفت. گفتند: کوه هیمالیا؟ گفت: سبزوار. اِ… گفتند: اقیانوس اطلس؟ گفت: بیرجند. مراغه، چرت و پرت گفت. بعد آمد گفت: مامان امتحان جغرافی همه سؤال ها را غلط نوشتم. حالا قبله کدام طرف است؟ خدایا کوه هیمالیا را سبزوار بگذار. خدایا اقیانوس اطلس را مراغه بگذار. مادرش گفت: چه می‌گویی؟ گفت: غلط کردم حالا به خدا می‌گویم: بیا درستش کن. ما خیلی از دعاهایمان چرت و پرت است. جوان گیر شهوت خودش است، می‌خواهد ابر و باد و مه و خورشید همه دست به دست هم بدهند که ایشان به این دختر برسد. یا این دختر به این پسر برسد. این نشد یکی دیگر!
گفت: حاج آقا ده جا رفتم خواستگاری زنم نشدند. گفتم: خوشا به حالت! گفت: چرا؟ گفتم: من می‌خواستم داماد شوم پنجاه مورد رفتم، زنم نشدند. این نشد یکی دیگر.
یک آقایی به جای «قل هو الله» سوره نوح را می‌خواند. سوره نوح اولین آیه‌اش این است که ما حضرت نوح را فرستادیم. «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» (نوح/1) بعد از بسم الله به جای «قل هو الله» یک آقایی گفت: «غیر المغضوب علیهم و الضالین» بسم الله الرحمن الرحیم،«إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» باقی‌ را یادش رفت. «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» ما نوح را فرستادیم. یادش رفت! «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» هی گفت بلکه یادش بیاید. یکی پشت سرش گفت: آقا نوح نمی‌رود، یک پیغمبر دیگر! تو هی گیر دادی که حضرت نوح برود. خوب نوح نمی‌رود یک پیغمبر دیگر! این مورد نشد، یک مورد دیگر! چرا خودت را می‌بازی؟ جوان 120 کیلو است اما به اندازه یک سیر جگر و اراده ندارد. شد شد،با هم بگویید… نشد، نشد!
اسیر هستیم که حتماً می‌خواهیم کنکور برویم. به نظرم یکوقتی این را گفتم. راست خانه ما در تهران پارچه مشکی زده بودند و قرآن می‌خواندند و گفتند: یک جوان دختر دانشجو سکته کرده است. گفتیم: خوب همسایه است، فاتحه برویم. رفتیم گفتیم: تسلیت بگوییم: چه شد؟ گفت: به او گفتند: کنکور قبول شدی، جیغ کشید مرد! راست می‌گویی؟ گفتند: بخدا. یعنی کنکور اینقدر مهم است که آدم سکته کند. یا اگر رد شد سکته کند! نه رفتنش سکته دارد و نه نرفتنش سکته دارد. یک مورچه در استکان آب افتاد. داد زد دنیا را آب برد! گفتند: دنیا سر جایش است. تو در آب افتادی.
5- نزول الطاف الهی بر بندگان پاک و مخلص
گاهی وقت‌ها یک مشکلی که برای ما پیش می‌آید، فکر می‌کنیم همه درها بسته شده است. اینطور نیست. قرآن پر است از آیاتی که می‌گویند: مأیوس نشو، به زن نازای بی شوهر بچه دادند.
«قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی‏ وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَر» (آل‌عمران/47) به مریم آمد گفت: من می‌خواهم بچه به تو بدهم.گفت: من شوهر نکردم! گفت: خدا خواسته تو بدون شوهر بچه‌دار شوی. به پیرمرد که هم خودش حدود صد سال سن دارد و هم زنش در جوانی‌اش هم نازا بود. پیر شده که دیگر باز هم نازاست. «وَ امْرَأَتِی‏ عاقِر» (آل‌عمران/49) گفت: زن من نازاست. گفت: تو چکار داری؟ من به پیرزن هم بچه می‌دهم! عصایت را به سنگ بزن، چشمه آب درمی‌آید «اضْرِبْ بِعَصاکَ‏ الْحَجَر» (بقره/60) عصایت را به سنگ بزن، «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً» دوازده چشمه، عصایت را به دریا بزن، دریا خشک می‌شود. «اضْرِبْ بِعَصاکَ‏ الْبَحْر» (شعرا/63) عصایت را به سنگ بزن، آب درمی‌آید. عصایت را به آب بزن، سنگ می‌شود. خدا، خدایی است که سنگ را آب می‌کند. آب را سنگ می‌کند. هم سبب ساز است و هم سبب سوز است. سبب سوز است یعنی سببیت را می‌گیرد. آتش سبب برای سوختن است ولی ابراهیم را هم در آتش انداختند، نسوخت. یعنی سببیت را از آتش می‌گیرد. خدا، خدایی است که از درخت خشک خرمای تازه درمی‌آورد. «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» (مریم/25) مریم درخت خشک را تکان بده، رطب برایت می‌آید. رطب تازه از درخت خشک، چرا مأیوس می‌شوی؟ ما دهاتی‌ها به جایی نمی‌رسیم. چه کسی گفت؟ خیلی از دهاتی‌ها به جایی می‌رسند. خیلی از شهری‌ها به جایی نمی‌رسند.
رئیس سازمان حج می‌گفت: از یک حاجی خیلی ناراحت شدم. گفتم: این هرسال به هر قیمتی هست مکه می‌آید، اخلاقش هم اینطور که ما می‌خواهیم نیست. یک سوء استفاده می‌کند یا مثلاً عیب دیگر دارد. می‌گفت: تصمیم گرفتیم امسال، خود رئیس سازمان حج می‌گفت، می‌گفت: عکسش را زیر شیشه میزم گذاشتم، که صبح به صبح نگاهش کنم یادم باشد به این ویزا ندهم. می‌گفت: او را در مکه دیدم. گفتم: از کجا آمدی؟ گفت: شما به من ویزا دادی. گفتم: من عکس تو را چند ماه زیر شیشه میزم گذاشتم که صبح به صبح تو را ببینم یادم نرود، به تو ویزا ندهم! گفت: اتفاقاً من پشت در آمدم و گفتم: خدایا این رئیس سازمان حج می‌خواهد من نروم! تو اراده کن من بروم. بالاخره حریف رئیس سازمان حج نمی‌شوی؟ یک لحظه عقل این را بگیر، حواسش را پرت کن. یک جوری بشود که… می‌گفت: بسم الله گفتم آمدم، تو امضاء کردی رد شدم. در یک لحظه انسان… خود شما نشد نزدیکترین آدم‌ها یادت برود. اصلاً نزدیک‌ترین آدم‌ها را آدم یادش می‌رود.
من یکوقت در مسجدالحرام خواستم به رفیق‌هایم دعا کنم. به قائم مقام خودم در نهضت سواد آموزی رفتم اسمش را بگویم، اسمش یادم رفت. بابا چند سال است این قائم مقام تو است. ایشان یکی از چند سالی که بود، شاید ده، دوازده سال در نهضت بود، یک سال نیم کیلو عسل برای ما آورد. آخرش گفتم: خدایا همان که برای ما عسل آورد. آمدم به او گفتم، داشتم به رفقایم دعا می‌کردم. اسمت را یادم رفت. آخر گفتم: اینکه برای ما عسل آورد. خندید و گفت: خیلی خوب. پس من سالی یک کیلو عسل برایت می‌آورم. گفتم: رزق ما باید جور شود. رزق ما باید عسل باشد آن هم با فراموشی در مسجدالحرام. خدا خواسته باشد، من گاهی شده به کسی فحش دادم، از فحش من نان درآورده است.
یکبار کسی مرا بغل کرد د ببوس! گفت: چقدر بر گردن من حق داری. ما فکر کردیم بخاطر بحث‌های رادیو و تلویزیون و کتاب‌ها است. گفت: یکبار به من گفتی: خیلی خری! من چهل میلیون گیرم آمد. گفتم: راست می‌گویی! تو سه بار به من بگو، من 120 میلیون گیرم بیاید! راست می‌گویی؟ آخر من خیلی خری به کسی نمی‌گویم. ادب اقتضا نمی‌کند من این کلمه را بگویم. گفتم: ببخشید نفهمیدم چطور شد؟ چه کردی؟ چه بود که من این کلمه را گفتم؟ گفت: آمدم نزد تو یک مشورتی کنم گفتم: یک خانه دارم می‌خواهم بفروشم. خانه‌اش هم خشتی بود،  هم کوچک بود و هم در محله فقرا بود. اول انقلاب گفتی: خانه تو را چند می‌خرند؟ گفت: یک میلیون. گفتم: یک میلیون. خانه‌‌ات را یک میلیون می‌فروشی؟ تو چهار تا بچه داری خودت و خانمت دو نفر، شش نفر و خانمت هم هست هفت نفر، هفت سر عائله کجا می‌روید؟ اصلاً با یک میلیون دیگر موتورگازی دست دوم هم به تو نمی‌دهند. خودت را بی‌خانه می‌کنی پس صبر کن. حدیث داریم اول پولی که گیرتان می‌آید با آن زمین بخرید یا خانه! اگر هم بی‌پول شدید، رادیو، ویدئو، ساعت مچی، طلا، عینک، هرچه دارید بفروشید. اما خانه‌تان را نفروشید. حدیث است اول پولی که گیرتان آمد خانه بخرید یا زمین. آخرین چیزی که کارتان به انفجار کشید، آخرین چیزی که می‌فروشید خانه باشد. صاف ما یک جایی را می‌فروشیم و یک خانه را عوض می‌کنیم. بعد می‌بینی خانه را هم می‌فروشی، جایی هم عوض نمی‌شود و زمین هم گران نمی‌شود. گفتم: لااقل یک جایی را قلنامه کن، اگر یک خانه یک میلیونی و دو میلیونی گیرت آمد، آنجا را بفروش. گفت: من تصمیم گرفتم دیگر می‌فروشم. یک طوری خواهد شد. تا گفتم، هی گفتی نفروش. من گفتم: می‌فروشم. گفتی: هفت سر عائله با یک میلیون جایی گیرت نمی‌آید. فکر کن! آخر هم گفتی: خیلی خری! آن روز گفتی: خیلی خر هستی و من هم خیلی از دست شما ناراحت شدم که حجت الاسلام باید با ادبیات قرآنی حرف بزند. چرا مثل لات‌ها حرف می‌زنید؟ خیلی ناراحت شدم از تو و اصلاً پشیمان شدم. دیگر خانه را نفروختم و بعد هم شهرداری آمد خیابان را گسترش داد و خانه ما نبش فلکه افتاد. حالا می‌گویند: چهل میلیون می‌گویند: نمی‌دهم! اگر آن روز به من فحش نداده بودی، حاج آقا آدم نمی‌داند گاهی خیلی خر هستی، درونش پول هست. گاهی قربانت بروم کلاهبرداری درونش است.
6- اسباب و وسایل، در اختیار خدا
درها بسته نیست. دست خدا باز است. و لذا حدیث داریم دعا می‌خواهی بکنی وسیله‌اش را از خدا نگو. مثلاً «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام»، «اللهم ارزقنی مالاً لاحجه» خدایا پولم بده مکه بروم. به تو چه! بگو: خدایا می‌خواهم مکه بروم. چه کار به وسیله‌اش داری؟ ممکن است پول داشته باشی نروی، ممکن است نداشته باشی و بروی. ما خیلی آدم داریم دهها بار مکه رفتند، پول هم ندارند.
آقای قرائتی دعا کن بچه من حافظ قرآن شود. می‌‌گویم: خدایا خیر دنیا و آخرت را به ایشان بده. حالا حافظ قرآن شود خیر است؟ یکوقت می‌بینی حافظ قرآن می‌شوی و غرور تو را می‌گیرد. یا حافظ قرآن می‌شوی فراموش می‌کنی. یا به جای حافظ قرآن اگر در قرآن تدبر می‌کردی خدا راضی‌تر بود. حافظ قرآن هم ارزش است ولی تدبر در قرآن مهمتر از حفظ قرآن است. اگر کسی قرآن را حفظ نکند توبیخ نمی‌شود اما اگر کسی در قرآن تدبر نکند، توبیخ می‌شود. «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ‏ الْقُرْآنَ» چرا در قرآن فکر نمی‌کنی؟ «أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محمد/24) شما هیچوقت به خدا نگو خدایا این پسر من تیزهوش شود. حتماً تیزهوش شود، خوب است. یک خانه تیزهوش می‌شود ترقی می‌کند. بعد هم گول ویزا و دلار آمریکا را می‌خورد،وطن و فامیل را ول می‌کند و آن طرف آب میرود و معلوم نیست از آب چه در می‌آید؟ هیچوقت برای خدا نگویید: تیزهوش شود. حافظ قرآن شود. ساکن این محله شوم. با این ازدواج کنم، این رشته قبول شوم. بگو: خدایا هرچه خیر من است. به خدا واگذار کنیم. خدا وکیل است. توکل یعنی خدا را وکیل کن. بگو: خدایا تو وکیل من! حرف می‌خواهی بزنی، این دعایی که می‌خوانم برای خودم نیست. برای امام سجاد است. می‌گوید: «الهی انطقنی بالهدی» خدایا من اینجا می‌نشینم، لبم را تکان می‌دهم اما هرچه حق است را بر زبان من جاری کن. به قلبم حق جاری کن. به زبانم حق جاری کن. لقمه حلال به من بده. خیر به من بده. خیر در این است یا در کار دیگر؟ ما چه می‌دانیم. مأیوس نشوید. خدا توبه‌ها را قبول می‌کند.
«أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ‏ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِه» (توبه/104) خدا توبه را قبول می‌کند. یکی پرده کعبه را گرفته بود می‌گفت: ای خدا، در مسجد الحرام مکه پرده کعبه را گرفته بود، می‌گفت: این خدا مرا بیامرز. بعد می‌گفت: می‌دانم نمی‌آمرزی! امام گفت: چرا اینطور با خدا حرف می‌زنی؟ گفت: آخر نمی‌دانی من چه کردم؟ یک کاری کردم خدا مرا نمی بخشد. می‌دانی چه کردم؟ از یزید پول گرفتم رفتم کربلا امام حسین را بکشم. من جزء لشگر یزید بودم. امام فرمود: همین که تو می‌گویی خدایا تو مرا نمی‌آمرزی، از لطف خدا مأیوس شدی، این گناه یأس     تو از گناه امام حسین کشتنت بدتر است. هیچکس نباید مأیوس شود. هرکس هر گناهی کرده است. آخر خیلی گناه کردیم، خیلی گناه باشد. مأیوس نشوید. بزرگترین گناهان کبیره این است که انسان بگوید: خدا دیگر مرا نمی‌بخشد. من دیگر به جایی نمی‌رسم. یأس آتشی است، مقام معظم رهبری به اساتید دانشگاه گفت: آن اساتیدی که شاید یک درصد هم نباشند. آن استادی که به دانشجو می‌گوید: در ایران چیزی نمی‌شوی! برو خارج! مأیوس می‌کند. آقا فرمود: این همه اختراع و ابتکار داشتیم. از موشک گرفته و هسته‌ای  و هرچه… این رشدهایی که ایران کرده است، خود دنیا اقرار کردند که ایران در علم رتبه چندم در دنیا است. چرا جوان‌ها را مأیوس می‌کنید.
مادر می‌گوید: برو گمشو! چه کسی می‌خواهد تو را بگیرد. مادر به دخترش تزریق می‌کند که تو مأیوس شو. گیر تو شوهر نمی‌آید. چه کسی می‌آید تو را بگیرد؟ تو موفق نمی‌شوی.
7- در شب قدر، ببخشیم تا آمرزیده شویم
در آستانه شب قدر هستید. من شب‌های قدر تهران هستم. عزیزان دیگر اینجا شما را به فیض می‌رسانند. می‌روم تا روز 24 رمضان. بعد از شب 23 رمضان، روز 23 اگر عمر و توفیقی باشد با میلیارد میلیارد انشاءالله می‌آیم. چند جمله برای شب قدر بگویم. 1- اگر می‌خواهید خدا شما را ببخشد. شما هم مردم را ببخشید. «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» (نور/22) همدیگر را ببخشید. «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» می‌گوید: اگر می‌خواهی تو را ببخشم، تو هم دیگران را ببخش. همین الآن خدایا هرکس به من ظلم کرده را ببخش. دیگران را ببخشید. این یک مورد.
2- به نماز ارادت داشته باشید. امامان ما می‌فرمودند: اگر کسی نماز را سبک بشمارد، ما او را شفاعت نمی‌کنیم. نماز را جدی بگیرید.
3- اگر می‌خواهید دعایتان مستجاب شود،  حدیث داریم هرکس می‌خواهد دعایش مستجاب شود لقمه‌اش حلال باشد. در لقمه‌ها یک خرده فکر کنید. خمس دادید، زکات دادید. بدهکار مردم نیستید؟ به فکر لقمه باشید.
4- به غیر خودتان دعا کنید. حدیث داریم اگر به چهل مؤمن دعا کردید، دعای خودتان هم مستجاب می‌شود.
مسأله‌ی دیگر اینکه عبادت‌هایتان را ضایع نکنید. گاهی انسان احیاء می‌گیرد. قرآن هم سر می‌گیرد. مناجات، گریه ولی فردا باز همین حرف‌ها را می‌زند. یک مقداری باید این کبریت که روشن می‌شود وصل به گاز شود و چراغ هم روشن شود. وگرنه شب 21 و 23 و 19 یک شب است. یک جرقه است. با جرقه روشن نمی‌شود. مگر اینکه جرقه وصل به گاز شود، گاز هم وصل به غذا شود. غذا وصل به انسان شود. انسان وصل به خدا شود. این چوب کبریت تا خدا پیش برود. وگرنه یک احیاء شود و بد حجاب شود، ربا هم که می‌خورد، دروغ هم می‌گوید، غیبت هم می‌کند فقط احیاء آمده است. اگر این احیاها وصل به توبه دائمی و یک تغییر نشود، اینها چیزی نیست. حدیث داریم علامت حج مقبول این است که وقتی این حاجی برمی‌گردد عوض شود. یک تصمیمی بگیریم و انشاءالله توبه واقعی کنیم. توبه نماز نخواندن قضا نماز است. توبه روزه خوردن قضای روزه است. توبه مال مردم این است که مال مردم را بدهیم. توبه هرچیزی به حساب خودش است.
خدایا هرچه شب قدر برای خوبان تاریخ مقدر می‌کنی همه را برای همه ما مقدر بفرما. کسانی که سالهای قبل شبهای قدر بودند و نیستند، همه را بیامرز. همه دعاهایی که هرکجا می‌شود را مستجاب بفرما. قلب امام زمان را برای همیشه از ما راضی بفرما. نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین مؤمنین و مؤمنات قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment