وظیفه ما در برابر حق و باطل

1- دوری از کارهای باطل در خانواده و جامعه
2- ترک مجالس گناه و اعراض از گنهکار
3- دوری از کتمان حق و خطر اشتباه حق و باطل
4- ایستادن در برابر حق، ‌عامل سقوط در دنیا و آخرت
5- ترک تشریفات در ادارات و مراکز دولتی
6- قداست نام خدا و اولیای خدا

قابل توجه کاربران محترم:
برنامه درسهایی از قرآن، پس از ضبط پیاده می شود و به جهت حفظ امانت، متن کامل آن در سایت قرار می گیرد، اما همواره بخش هایی از برنامه به جهت محدودیت زمان و رعایت حال مخاطبان، از تلویزیون پخش نمی گردد، آنچه به عنوان برنامه ی درسهایی از قرآن قابل استناد است، آن چیزی است که از تلویزیون پخش می گردد و در فایل صوتی برنامه قابل دسترسی می باشد.

موضوع: وظیفه ما در برابر حق و باطل

تاریخ پخش:  01/10/90

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحث ما در یک جلسه حق و باطل بود، این جلسه هم ادامه‌ی همان بحث است. ممکن است بعضی از بیننده‌ها جلسه‌ی قبل را نشنیده باشند، فهرستش این بود که همه‌ی مردم کار می‌کنند، همه‌ی مردم غذا می‌خورند، یکی غذایی که می‌خورد حق است، یکی غذایی که می‌خورد باطل است. همه‌ی مردم حرف می‌زنند، یکی آنچه که می‌گوید حق می‌گوید، یکی حرف‌هایش باطل است. همه‌ی مردم لباس دارند. یکی لباسی که پوشیده حق است. یکی لباسی که پوشیده باطل است. یعنی ارزش کارها به حق و باطل بودن است وگرنه خیلی از مردم صبح که از خواب بلند می‌شوند دنبال کار می‌روند. یا درس می‌خوانند، یا کار می‌کنند، یا در نیروهای مسلح هستند، یا در اداره هستند، کارگر هستند، کارمند هستند، هرکسی یک کاری می‌کند، منتهی بعضی از  کارها حق است و بعضی از کارها باطل است. و وای به حال کسی که عمرش را بگذارد بعد آخر عمر بفهمد عجب، کل عمرش را در راه باطل بوده است. پولی که جمع کرده باطل بوده، عمرش را در راه بطالت گذرانده، باطل بوده، پیرو حق نبوده. این قسمت اول حرفم بود.

بعد گفتیم حق چیست؟ گفتیم هرچیزی که خدا گفته و پیغمبر گفته و اهل بیت گفته حق است. هرچیزی را که عقل می‌گوید، علم می‌گوید حق است. عقل و علم و وحی اینها حق است. این بحثهای گذشته است. بعد حالا وظیفه‌ی ما در برابر حق و باطل چیست، جلسه‌ی امروز این را می‌خواهیم بگوییم.

1- دوری از کارهای باطل در خانواده و جامعه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»، موضوع بحث ما وظیفه‌ی ما در برابر حق و باطل:

 1- به باطل کمک نکنیم. مهریه‌ی کم حق است. مهریه‌ی زیاد خوب نیست. حالا نمی‌گویم باطل است ولی خوب نیست. لااقل شما در مهریه مثل دیگران نباش. شما نرخ را پایین بیاور. ورزش مقداری‌اش حق است، بیش از این باطل است. به مقدار سلامتی‌ات ورزش کن، اما اگر می‌خواهی عمرت را فدای ورزش کنی، قیامت گیر هستی. شما خلق نشدی برای اینکه تمام عمرت را فدای ورزش کنی.

بعضی چیزها یک مقداری‌اش حق است. مثلاً غذا خوردن حق است. اما پرخوری باطل است. کمک ظالم نکنیم. «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» (کهف/51) «عَضُد» یعنی بازو. «وَ ما کُنْتُ» من نیستم، «مُتَّخِذَ» یعنی بگیرم. «الْمُضِلِّینَ» یعنی منحرفین را، «عَضُداً» یعنی بازو. یعنی من منحرفین را بازوی خودم قرار نمی‌دهم. می‌خواهم رئیس جمهور، یا شورای شهر، یا نماینده‌ی مجلس شوم، حاضر نیستم از هر آدمی کمک بگیرم. من این پول را برای انتخابات نمی‌گیرم. پول، پول باطل است. تو امروز ستاد انتخاباتی برای من می‌زنی، فردا هم می‌خواهی به یک نحوی من وامدار شما شوم، کمکت کنم.

2- به باطل تکیه نکنیم. نگو: من پسرعمو دارم، صدایش می‌زنم، در دهانت می‌زند. من به فلانی می‌گویم پدرت را درمی‌آورد. من به فلان‌جا… به باطل تکیه نکنید.

عده‌ای از یهودی‌ها به پیغمبر گفتند: اجازه بده ما در جبهه به شما کمک کنیم. پیغمبر فرمود: من برای پیشرفت اسلام از یهودی کمک نمی‌گیرم. در تاریخ آمده پیغمبر در طائف بود، سنگ به طرفش پرتاب کردند، یعنی بچه‌ها یا بزرگ‌ها سنگ می‌انداختند. پیغمبر عزیز ما از مکه و طائف بیرون رفت. در بیابان یک باغی بود. به دیوار تکیه داد. خوب خسته، تشنه، دویده، سنگ خورده، برای استراحت نشست و یکی از در باغ بیرون آمد. حضرت فرمود: این باغ چه کسی است که من به آن تکیه دادم؟ گفتند: باغ فلان یهودی! حضرت خواست بلند شود دید حال ندارد. همینطور که نشسته بود خودش را کشید، کشید و کشید و یک چند متری رفت، یک درخت بود. تکیه به درخت داد. فرمود: مسلمان به دیوار یهودی تکیه نمی‌دهد. به باطل تکیه نکنیم.

2- ترک مجالس گناه و اعراض از گنهکار

از کسی که درآمدش حرام است وام نگیرید. باطل را تشویق نکنید. یک کسی که منحرف است، به او لبخند بزنی، لبخند شما هم کمک گناه او است. ما در روایات داریم یک کسی که خلافکار است، اگر هم عرضه نداری نهی از منکر کنی، «بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّهٍ» (کافی/ج5/ص58) «مُکفَهِرَّهٍ» یعنی عبوس کن. حالا آمدند در دکانت جنس بخرد ولی این وضعش خراب است. هان! حال شما خوب است. برای چه به او لبخند می‌زنی؟ اگر عرضه داری جلوی فساد را بگیر. عرضه نداری لااقل قیافه بگیر. اینکه به ابالفضل می‌گویند: حضرت عباس، چون عباس از عبوس است. ابالفضل(ع) نسبت به آدم‌های بد عبوس بود. لااقل تکیه نکنیم. لبخند نزنیم. دواتش را مرکب نریزیم. چاقویش را تیز نکنیم. برایش کف نزنیم، سوت نکشیم، تشویقش نکنیم.

داریم که امام کاظم به یکی از یارانش گفت: تو آدم خوبی هستی، از شیعیان ما هستی. اما یک عیب داری، گفت: عیب من چیست؟ فرمود: شترهایت را به هارون الرشید کرایه می‌دهی. گفت: آقا برای حج کرایه دادم. هارون الرشید ولو طاغوت است، ستمگر است، ظالم است. اما شترهای مرا برای سفر حج کرایه کرد. فرمود: می‌خواهی هارون‌الرشید زنده بماند؟ از مکه برگردد کرایه‌ی تو را بدهد؟ گفت: بله، خوب زنده بماند کرایه‌ی ما را بدهد. فرمود: همین مقداری که دوست داری یک جنایتکار زنده بماند، به همین مقدار تو گناهکار هستی. که دوست داری یک جنایتکار زنده بماند.

در حدیث داریم که اگر ظالمی دست در کیسه‌اش کرد به فقیر پول بدهد، اگر این فقیر همین مقدار راضی باشد که این ظالم زنده بماند که این پول را بدهد، بعد بمیرد همین یک ثانیه هم که راضی هستی، همان مقدار هم گناه کردی. یک دقیقه نباید ما راضی باشیم که…

در جلسه‌ای خلاف می‌شود، بلند شو برو. اگر عده‌ای قمار می‌کنند شما سر سفره‌ی قمار نشستی، ولو شما قمار نمی‌کنی، شما تماشا می‌کنی. نشستن شما هم گناه است! حدیث داریم در قیامت خونی می‌چکد پیش سینه‌ی یک نفر، می‌پرسد این چیست؟ می‌گوید: یک نفر را به ناحق کشتند، تو هم در یک قطره شریک هستی. در یک قطره شریک هستی.

وظیفه‌ی ما در مقابل باطل چیست؟ به باطل کمک نکنیم. به باطل تکیه نکنیم. حق را با لباس باطل، باطل را با لباس حق نپوشیم. «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِل‏» (بقره/42) آیه‌هایش را هم بنویسم که کسی اگر می‌خواهد پای تلویزیون آیه‌هایش را هم بنویسد، آیات را داشته باشد.

1- «وَ لا تَرْکَنُوا» (هود/113) تکیه نکنید، به چه کسی؟ «إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا» به کسانی که اهل ظلم هستند.

2- به باطل تکیه نکنید. «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» سوره‌ی کهف آیه‌ی 51 است.

3- دوری از کتمان حق و خطر اشتباه حق و باطل

3- «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِل‏» به باطل لباس حق نپوشانید. یا حق را باطل جلوه ندهید. باطل را حق جلوه ندهید. یعنی برای مردم کار را امر را مشتبه نکنید.

حق و باطل باید شفاف باشد. الآن ما صدها میلیون مسیحی یک عقیده‌ای دارند که خیالی است. صلیب دارند. صلیب یک چوب است مثل بعلاوه، این آرم مسیحیت است. که می‌گویند: حضرت عیسی به دار آویخته شد. قرآن چه می‌گوید؟ قرآن می‌گوید: «وَ ما قَتَلُوه‏» (نساء/157) عیسی را نکشتند، «وَ ما صَلَبُوهُ» به صلیب هم نکشیدند. یعنی حضرت عیسی نه کشته شد و نه به دار آویخته شد. «وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُم‏» برایشان مشتبه شد. برایشان مشتبه شد. مثل اینکه من عربی حرف بزنم شما فکر کنی قرآن می‌خوانم. کاری نکنید که مشتبه شود.

4- مسأله‌ی دیگر حق را کتمان نکنید. البته در مواردی باید کتمان کرد. حالا شما یک گناهی کردی، بگویی: نه، قرائتی گفت کتمان نکن. فهمیدی ما چه کردیم؟ ما هم یک چنین غلطی کردیم. شما حق نداری گناه خودت را به کسی بگویی. اگر کسی گناه هم کرد حق ندارد گناهش را به کسی نقل کند. اما یک جایی هم حق را نباید کتمان کرد. می‌آیند با شما مشورت می‌کنند، فلان دختر چطوری است؟ فلان پسر چطوری است؟ اینجا غیبت جایز است؟ باید عیب‌هایش را بگویی. چون اگر عیبش را نگویی می‌روند ازدواج می‌کنند، بعد یک نسلی برای طول تاریخ زجر می‌کشند و گرفتار می‌شوند. «وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/42) حق را کتمان نکنید. این یک مورد.

5- از حق سوء استفاده نکنید. این سوء استفاده از حق همیشه بوده است. خوارج شعارشان این بود. «لا حکم الا لله» یعنی کسی حق حکم ندارد جز خدا! امیرالمؤمنین فرمود: بله، «کَلِمَهُ حَقٍّ» حرف حق است. حرف را باید خدا بزند. ولی «یُرَادُ بِهَا بَاطِل‏» (شرح نهج‌البلاغه/ج2/ص307) ممکن است کسی از حق استفاده‌ی باطل کند. معاویه قرآن سر نیزه کرد. قرآن حق است، اما هدفش از این قرآن سر نیزه کردن، باطل بوده است.

ما آدم‌هایی داریم از قیافه، از لباس، مگر شاه قرآن چاپ نکرد؟ آیت‌الله سعیدی را شهید کرد، آیت‌الله غفاری را اینها را با شکنجه در زندان می‌کشتند. آیت‌الله‌های ما زیر شکنجه شهید شوند، اما قرآن چاپ می‌کرد. قرآن چاپ می‌کرد! بعضی هستند ممکن است ایمان به حج هم نداشته باشند، اما برای اینکه دوستانشان می‌گویند: تو چرا حج نرفتی؟ یک حج می‌رود که در دهان داروغه را بدوزد.

سوء استفاده از حق، ما الآن داریم که بعضی‌ها در خانه‌هایشان ممکن است روضه هم بخوانند اما واقعیتش کسی یاد امام حسین نیست. همفکرهای سیاسی خودش را می‌خواهد ماه به ماه، هفته به هفته جمع کند، از آن طرف هم نمی‌خواهد بگوید: جلسه سیاسی است. به اسم جلسه روضه، البته نه همه. خیلی‌ها هم هستند قصد قربت دارند. اما آدم‌هایی هم داریم که غرضش از روضه سوء استفاده است. از حق سوء استفاده می‌کند. «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل‏»!

4- ایستادن در برابر حق، ‌عامل سقوط در دنیا و آخرت

6- با حق در نیفتید. «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ» (شرح نهج‌البلاغه/ج20/ص45) حضرت امیر فرمود: با حق کشتی بگیری، زمین می‌خوری. امام حسین با 72 نفر، یزید هم با سی هزار نفر درگیر شد. بالاخره یزید لعنتی شد و محو شد، امام حسین ماندگار شد. موسی با برادرش دو نفر بودند، پیروز شدند. فرعون با دار و دسته‌اش غرق شدند. قرآن گفته حق پیروز است. «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» (اعراف/128)، «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‏» (طه/132) الآن نگاه کنید دنیا چه خبر شده است؟ تمام این حکّام عرب، که مثل فتیله‌ی چراغ در دست آمریکا بودند، به چه نکبتی گرفتار شدند، خود آمریکا و اروپا چه موج‌ها و فتنه‌هایی در کشورهایشان هست؟ قرآن چند بار وعده داده که کره‌ی زمین در اختیار بندگان خدا خواهد افتاد. ابر قدرت‌ها هرچه می‌خواهند انجام بدهند. «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» (انبیاء/105) آیه‌ی قرآن است. وارث زمین «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» بندگان صالح خدا هستند. خوبان می‌آیند حکومت را به دست می‌گیرند.

امام خمینی یک سرباز هم نداشت، شاه همه لشکری داشت. امام با دست تنهایی غالب شد بر او. یوسف یکی بود، برادرهایش یازده نفر بودند. یوسف بر یازده تا غالب شد. با حق در نیافتید. نگو زور دارم. پول دارم. دلار دارم. ریال دارم. نفت دارم. قدرت دارم. رأی مردم را دارم، رأی مردم هم داشته باشی، باطل بگویی در یک لحظه… بنی صدر می‌گفت: من یازده میلیون رأی دارم. الآن بیست سال است چه زندگی دارد. با حق درگیر نشوید.

همه‌جا حق را بگویید. بعضی‌ها هستند به ضعیف حق می‌گویند، اما اگر قوی بود دیگر حق نمی‌گویند، می‌گویند: ایشان مدیر کل است، معاون وزیر است، وزیر است، رئیس جمهور است، آقا است، امام جمعه است، آیت‌الله است، کسی که اهل حق است، حق را می‌گوید. از کسی نترس. اینکه می‌گویند: مؤمن آینه مؤمن است، می‌گویند: آینه را وقتی مقابل خودت قرار بدهی، می‌گوید: اینجا سیاه است. نمی‌گوید: تو چه کسی هستی؟ هرکس باش. بابا هرکسی باش. اینجا سیاه است! آینه راستش را می‌گوید. به همه هم راست می‌گوید. نمی‌گوید: حالا اگر فقیر است، اینجا سیاه است. اما اگر خوشگل است، اگر پست دارد، می‌گوید: نه، نمی‌گوید: اینجا سیاه است. هرکس باشد می‌گوید: اینجا سیاه است. حق را بگویید. به هرکس می‌خواهد باشد.

در رضا و غضب، اصلاً حدیث داریم بهترین جهاد این است که انسان نزد یک آدم سرشناس حق را بگوید. همینطور که به بچه می‌گوید: دروغ نگو، به بزرگ‌تر می‌گوید: آقا دروغ نگو. یک وقت یک کسی می‌گفت: فلانی هم مثل دکتر بهشتی مظلوم است. من به او گفتم: بله، به یکی از دوستانش، گفتم: بله، به او بگو فلانی هم مظلوم است. منتهی فرقش این است که دکتر بهشتی هم مجتهد بود، هم همه‌ی مجتهدها قبولش داشتند. این کسی که تو می‌گویی: مظلوم است، نه مجتهد است، و نه هیچ مجتهدی این را قبول دارد. همینطور کیلویی که نمی‌شود، مردم مغز خر که نخوردند. می‌فهمند! دیکتاتوری با تفنگ که نیست. اگر بگوید یک سلیقه‌ای دارم این سلیقه‌ام را تحمیل کنم، این هم دیکتاتوری است. حرف ما باید حجت خدا داشته باشد. حجت خدا این است که خدا به من گفته دنبال این حرف برو. به من نگفته که هرچه تو می‌گویی من گوش بدهم. حرف‌های تو برای من حجت نیست. حالا قضا و قدر، دری به تخته خورده و تو یک کسی شده‌ای. وزیر شدی، معاون ویزر شدی، نمی‌دانم وکیل شدی، سفیر شدی، هرکس شدی، معنایش این نیست که هرچه می‌گویی درست می‌گویی.

منطق ما عقل و وحی است، با عقل و وحی حرف‌های شما را متر می‌کنیم، نه طبق عقل است و نه طبق وحی. وقتی امام صادق می‌گوید: حرف‌های مرا با قرآن متر کنید، اگر یک چیزی ضد قرآن بود، گوش ندهید. وقتی ما باید حرف‌های امام صادق را با قرآن متر کنیم، حرف‌های شما را هم با قرآن متر می‌کنیم. طبق قرآن کار شما غلط است.

5- ترک تشریفات در ادارات و مراکز دولتی

خیلی از مهمان‌های ما که از ایران خارج می‌روند، می‌گویند: هتل پنج ستاره. می‌گوییم: خوب ساده هم می‌شود. می‌گوید: این در شأن ما نیست. مثلاً اگر من اینجا که خوابیدم، هتل من آجری بود شأن من نیست. اگر پشت هتل سنگ مرمر بود شأن من است. آخر مرگ بر این شأنی که با خشت می‌رود و با آجر می‌آید. با آجر می‌رود، با سنگ مرمر می‌آید. آخر این چه شأنی است برای خودمان درست کردیم؟ این شأن‌ها ریشه‌اش کجاست؟ بله زندگی نباید با ذلت و فقر و محرومیت باشد، اما معنایش هم این نیست که زندگی ما اشرافی باشد. نه اشرافی، نه فقیرانه، حد وسط!

در یکی از کشورها رفتم. هتل به قول امروزی‌ها چند ستاره برای ما گرفتند. به سفیر گفتم: آقای سفیر، این سفارتخانه با این ساختمان مهم، هم قبله‌اش معلوم است، هم اینهایی که در آن هستند شناخته شدند، هم مسلمان هستند، هم حفاظت دارد، هم تمیز است، هم قشنگ است، خوب ما در همین اتاق می‌خوابیم. گفت: آخر اینجا اتاق کار است. گفتم: این اتاقی که روزها کار است، شب که خالی است. من یک پتو می‌اندازم و اینجا می‌خوابم. آخر شبی دویست، سیصد دلار با کم و زیادش می‌خواهید کرایه بدهید. دویست هزار تومان هر یک خُرخُر من می‌شود هجده هزار… گفت: آخر رسم نیست. گفتم: حالا رسمش کنید.

وقتی یک مهمان دارید. بله یکوقت یک گروهی می‌آیند، هیأتی از ایران می‌آید خوب هیأت نمی‌شود در اتاق کار بخوابد. اما یک نفر شناخته شده است، خوب شناخته شده، آقا در این اتاق بگیر بخواب. آخر شأن ما، این شأن از کجاست؟ ما در دنیای خیال هستیم. خودمان پوک هستیم، با کیف و ژست شأن درست می‌کنیم. خبری نیست.

تمام مسلمان‌ها می‌گویند: «و اشهد ان محمداً» (صلوات حضار) آنوقت همین محمد سوار خر شد، روز فتح مکه. یک نفر گفت: آقا در شأن شما نیست. بیا پایین! بیا پایین! روز فتح مکه پیغمبر کسر شأنش نبود. حالا آقا رفته نمی‌دانم می‌خواهد یک کار جزئی انجام دهد، شأنش… در شأن من نیست که تالار کوچک بگیرید، باید فلان تالار باشد. در شأن من نیست، در شأن من نیست، همینطور خودمان را می‌سوزانیم. ادا هم درمی‌آوریم. حضرت عباسی بعضی از کفش‌هایی که خانم‌ها می‌پوشند شکنجه می‌شوند. اینقدر پایه‌اش باریک است که پایش چنین است. راه رفتن روی این مهارت می‌خواهد. باید یک جایی دوره دید. من اگر این کفش‌ها را پا کنم، دقیقه‌ی اول می‌افتم. یک دوره باید دید که آدم با این کفش‌ها نیافتد. اما مثلاً در دنیای خیال فکر می‌کند که اگر پاشنه‌ی کفشش ده سانت بود، مهم است. اگر هشت سانت بود کم مهم است. پنج سانت بود کمتر مهم است. دو سانت بود هیچی مهم نیست. آخر ارزشی که با پاشنه‌ی کفش بالا برود، با پاشنه‌ی کفش پایین می‌رود. آخر حضرت عباسی یک لحظه فکر کنید. دلت به چه خوش است؟ مبتکر هستی؟ مخترع هستی؟ گره‌ای را باز کردی؟ دانشمند هستی؟ چه مشکلی را حل کردی؟ درازی پاشنه‌ی پا را دلیل بر شخصیت می‌داند. مرد ما هم اگر در فلان هتل بخوابد معلوم می‌شود دارای شأن است. ما تا کی مثلاً الآن سی و چند سال است از انقلاب می‌رود هنوز گرفتار چه چیزی هستیم؟

طاووس در چاه هم برود طاووس است. گنجشک سر منار هم بنشیند، گنجشک است. اینطور نیست که اگر گنجشک سر منار بنشیند، «اللَّهُ أَکْبَر»! گنجشک است. گنجشک است. هرچه می‌خواهی بالا برو. طاووس هم طاووس است. چه؟ هرچه می‌خواهد… امام حسین زیر سم اسب بود، اما امام حسین بود. یزید روی تخت شاهنشاهی بود اما یزید بود. اینطور نیست که حالا که زیر سم اسب هستیم… از این فکرها بیرون بیاییم. آنوقت می‌دانید چه خیرات و برکاتی را از دست می‌دهیم؟

اگر یک فرمانده نظامی یا انتظامی، سپاه، بسیج، ارتش، فرق نمی‌کند. نیروی دریایی، صحرایی، زمینی، دریایی، هوایی، اگر هر سرهنگی با یکی از این سربازها یک روز ناهار بخورد. خوب ناهار که یکی است. بگوییم: آقا پسر بیا اینجا. امروز با هم دوتایی ناهار بخوریم. خوب بچه‌ی کجا هستی؟ احوالت چطور است؟ این یک ربعی که من با این سرباز، سرهنگ با این سرباز ناهار می‌خورد، تا آخر عمر این خاطره در ذهن این سرباز می‌ماند و لذا این سرباز وقتی رفت بیرون داماد شد کارت عروسی برای سرهنگ می‌فرستد. الآن هر صد هزار نفر سربازی که بیرون می‌روند، داماد می‌شوند، هر هزار تا یک نفر برای مسئولین پادگان کارت دعوت می‌فرستد؟

6- قداست نام خدا و اولیای خدا

ما این شأن‌هایی که برای خودمان درست کردیم، این شأن‌ها را باید شکست. این شأن‌ها پایش به جایی بند نیست. بله بعضی از شأن‌ها حق است. نماز شأن دارد. قرآن شأن دارد. اسم الله است، اسم فاطمه است، اسم علی است، این اسم‌ها را شما حق نداری به بدنت بچسبانی مگر اینکه وضو داشته باشی. بعضی‌ها یک زنجیری را مثلاً یک اسم الله، حتی مثلاً لبیک یا حسین، بچه‌ی بسیجی است، حزب اللهی است، اما کلمه‌ی حسین به پیشانی‌اش چسبیده و این آقا وضو ندارد. این بسیجی دائماً در حال گناه است. حزب اللهی هم هست ولی دائماً گناه می‌کند. امامان ما شأن دارند. اسمشان شأن دارد، خودشان شأن دارند. قرآن شأن دارد. اگر یک قرآنی در یک چاه بدی افتاد، آن چاه را باید درش را بست. یا باید قرآن را به هر قیمتی است بیرون آورد.

یک چیزهایی شأن دارد. مقدسات، خدا به می‌گوید: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (طه/12) کوه طور جای مقدسی است. تو آمده‌ای تورات بگیری. کتاب آسمانی بگیری، پس کفش‌هایت را دربیاور. اینجا نزدیک مکه است، لباس‌هایت را بکن لباس احرام بپوش. یک جاهایی شأن دارد و خدا تعیین کرده است. اما ما حق نداریم، خودمان برای خودمان شأن درست کنیم.

مردم گفتند: «اللَّهُ أَکْبَر»، خمینی رهبر! مردم به امام خمینی رهبر گفتند. اما امام نیامد بگوید: مردم، از این ساعت به بعد باید به من رهبر بگویید. شأن من رهبر است. قذافی خودش می‌گفت: به من رهبر بگویید. من بالاتر از رئیس جمهور هستم. یکوقت هم به او گفتند: ایران نمی‌آیی؟ گفت: به شرطی ایران می‌آیم که امام خمینی فرودگاه بیاید. چون من رهبر هستم و او هم رهبر! قذافی خودش خودش را رهبر می‌دانست، به چه ذلتی افتاد. امام خمینی گفت: به من رهبر نگویید من خدمتگزار هستم. خودش رهبری را از خودش جدا کرد، و رهبر دنیا شد. یعنی الآن بخواهند یا نخواهند نفس ایران دنیا را تکان داده. یعنی نفس ایران، سید حسن نصر الله را تکان داد، باقی کشورها تکان خوردند، دنیا تکان خورد. کسی که می‌گوید: من رهبر نیستم، رهبر دنیا است. کسی که می‌گوید: من رهبر هستم، در خانه‌ی خودش هم قایم باشکی، پنهان می‌شود! اینطور نیست. با پاشنه‌ی پا و با مدرک و با خانه و سنگ مرمر و تالار عروسی و… اشتباه می‌کنیم.

روزی که در تلویزیون رفتم گفتند: آقای قرائتی، علمی حرف بزن.  اینطور که حرف می‌زنی می‌گویند: قرائتی عوامی است. آنوقت مقام علمی نداری. مثلاً نگو همینطور که پیش می‌رویم، بگو: در روند تکاملی تاریخ…. اوه… در روند تکاملی تاریخ، آنوقت علمی می‌شود! گفتم: آقا تو بگو: در روند تکاملی تاریخ، من می‌گویم: همینطور که پیش می‌رویم. آن آقا آمد و گفت و رفت و محو شد، ما الآن 32 سال است هستیم. اینطور نیست. یک نفر دیگر به من نصیحت می‌کرد می‌گفت که: یک خرده در حرف‌هایت آب کن. تو سی تا سخنرانی کنی علمت تمام می‌شود. مثلاً می‌خواهی بگویی: ای مردم، بگو: ای مردم، کشاورز، روستایی، شهروند، کارمند، کارگر، خانه‌دار، بسیجی، ارتشی! خوب همه‌اش یعنی ای مردم! چرا وقت مردم را می‌گیری؟ گفت: آخر اگر آبش نکنی ته می‌کشد. گفتم: ته که شد می‌گویم: مردم ایران حرف‌هایم ته کشید، خداحافظ! دنبال چه چیزی ما می‌گردیم.

یک کسی نزد من آمد همکار من باشد. این عمامه‌اش شصت رده داشت. همینطور مثل دانه‌ی شانه. گفتم: چند دقیقه طول کشید این عمامه را پیچیدی؟ گفت: چهل دقیقه! گفتم: آدمی که چهل دقیقه صرف نیم کیلو پنبه می‌کند این اصلاً به درد من نمی‌خورد. برو دنبال کارت! اینقدر به خودت ور می‌روی. ما از درون پوک هستیم، به ظاهر ور می‌رویم. روغن نباتی خودش هم می‌داند چیست، می‌گوید: طعم کرده دارد! طعم روغن کرمانشاهی دارد. هرچه تبلیغ گُنده‌تر باشد، هرچه منار گنده‌تر باشد نماز بدتر می‌شود. منار اگر آرام باشد، پشت بامش نماز می‌خوانند. گنبدی که شد دیگر کسی در آن نماز نمی‌خواند. «هرگز نخورد آب زمینی که بلند است»!

یک خرده کوتاه بیاییم. به واقعیت فکر کنیم. با خدا رفیق شویم. با حق رفیق شویم. این دکورها و شأن‌ها و پرستیژ‌های کاذب را دور بریزیم، راحت می‌شویم. راحت می‌شویم. گیر ما این است که خودمان در قالب خودمان گیر کردیم. گیر شرق نیستیم، گیر غرب نیستیم، و حالا دیگر گیر خودمان افتادیم. آداب ما، رسوم ما، شأن ما، من دخترم لیسانس است به یک دیپلم بدهم؟ تا فوق لیسانس نیاید نمی‌دهم. دخترش 34 سال شده منتظر فوق لیسانس است. بابا دیپلم پسر خوبی بود خوب به او بده. نه! در شأن من نیست. هیچی خوب بایست! بایست تا در شأن تو پیدا شود. اگر یک پسری آمد، شکلش، سلامتی‌اش، اخلاقش، ایمانش خوب بود، بده. آخر او محله‌ی پایین می‌نشیند، ما محله‌ی بالا. او ژیان سوار می‌شود و ما بنز سوار می‌شویم. او روی موکت نشسته، ما روی قالی می‌نشینیم. مگر ازدواج موکت و قالی است؟ مگر ازدواج بنز و ژیان است؟ ازدواج آدم‌ها، اگر آدم‌ها به هم می‌خورند دیگر باقی‌اش را گیر ندهید.

خدایا تا حالا هرچه از حق جدا شدیم، ببخش و بیامرز. این مقداری که از عمر ما مانده از الآن تا ابد آن و کمتر از آنی ما را از حق جدا نکن. فکر حق، نگاه حق، حرف حق، غذای حق، رابطه‌ی حق، قهر حق، صلح حق، آخر بعضی‌ جاها هم به حق باید قهر کرد. این فاسد است، من با او رفیق شوم من هم فاسد می‌شوم. حق این است که فاصله بگیرید، قهر کنید. همه‌ی کارهای ما را حق قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

«سؤالات مسابقه»

1- آیه 51 سوره کهف، چه چیزی را نفی می‌کند؟
1) کمک خواستن از منحرفان
2) کمک کردن به منحرفان
3) طلب استغفار برای منحرفان
2- اولین گام در نهی از منکر چیست؟
1) قهر و طرد گنهکار
2) عبوس کردن به گنهکار
3) لبخند زدن برای جذب گنهکار
3- شیوه‌ی خوارج در برابر امام علی(علیه‌السلام) چه بود؟
1) تکیه بر باطل و ترک حق
2) سوء استفاده از حق
3) کتمان حق و اظهار باطل
4- بر اساس آیه 105 سوره‌ی انبیاء چه کسانی وارثان زمین هستند؟
1) بندگان ضعیف
2) عالمان زاهد
3) بندگان صالح
5- در فرهنگ دینی، چه چیزی قداست دارد؟
1) نام خدا و مکان‌های متعلق به خدا
2) نام اولیای خدا و مکان‌های منسوب به آن‌ها
3) نام خدا و اولیای خدا و مکان‌های آن‌ها

Comments (0)
Add Comment