همگامی با جامعه اسلامی

1- پیروی از پیامبر، در کنار ایمان به خدا
2- ماجرای عروسی حنظله و جنگ اُحد
3- حضور در صحنه جامعه اسلامی و همراهی با مردم
4- دوری از همرنگی با جمعیت فاسق
5- حرکت بر محور حق و دوری از جریان‌های باطل
6- استقلال و آزادی، در سایه جمهوری اسلامی
7- ماجرای امام کاظم(علیه‌السلام) و وزیر هارون الرشید
8- جایگاه ولایت و رهبری در امور اجتماعی

موضوع: همگامی با جامعه اسلامی

تاریخ پخش:  31/02/88

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

چون بحث ها در ماهی پخش می‌شود که در آستانه‌ی انتخابات است، من یکی دو جلسه راجع به امور دسته‌جمعی که انتخابات یکی از آنهاست، صحبت می‌کنم. در کارهای دسته‌جمعی، در شرکت، در بازار، در دانشگاه، مزرعه، کارخانه، راجع به اینکه یک کسی که در یک نظامی قرار گرفت، باید اصولی را مراعات کند، به خصوص اگر نظام، نظام حساب شده‌ای باشد.

موضوع: جدا نشدن از جامعه‌ی اسلامی. قرآن آیه 62 سوره‌ی نور، آیه‌‌اش این است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» (نور/62) یعنی علامت اینکه ما ایمان داریم یانه این است که در کار دسته جمعی خود مختار هستیم. سرمان را پایین می‌اندازیم خودمان انجام می‌دهیم. یعنی بی‌اجازه بیرون می‌رویم. بی‌اجازه حرف می‌زنیم.

بی‌اجازه از پادگان فرار می‌کنیم. پای منبر، هروقت می‌خواهی، می‌روی. هروقت نمی‌خواهی، نمی‌روی. کجا حق داریم جدا شویم؟ کجا حق نداریم جدا شویم؟

1- پیروی از پیامبر، در کنار ایمان به خدا

مومن کسی است که «اِنَّما» فقط، مومن کسی است که  «آمَنُوا بِاللَّهِ» ایمان به خدا داشته باشد، «وَ رَسُولِهِ» ایمان به رسول هم داشته باشد، خیلی چیزها در قرآن نیست. ولی رسول گفته. می‌گوییم: چشم. به او گفتم: حلقه‌ی طلا بر مرد حرام است، می‌گفت: کجای قرآن نوشته است؟ گفتم: کجای قرآن نوشته نماز صبح دو رکعت است؟ کجای قرآن نوشته طواف هفت بار؟ کجای قرآن نوشته نماز صبح را بلند بخوان. نماز ظهر را یواش بخوان؟ هزارها حکم است که در قرآن نیست. اما پیغمبر گفته است. ایمان به خدا کافی نیست. خیلی‌ها خدا را قبول دارند، گوش به حرف پیغمبر نمی‌دهند. بعضی‌ها خدا و پیغمبر را قبول دارند، جانشین پیغمبر را قبول ندارند. در امام‌ها بعضی‌ها تا امام هفتم را قبول دارند، امام رضا را قبول ندارند. البته اینها هم انگیزه‌هایی دارد. پول‌های امام هفتم نزد یکی از نمایندگانش جمع شده بود، امام هفتم، امام کاظم که شهید شد، دید اگر بگوید: امام رضا امام است باید پول‌ها را بدهد. گفت: اصلاً دیگر امامی نیست. این آخری‌اش بود. یعنی امام هشتم را قبول نکرد، که بتواند پول‌ها را بردارد. خیلی‌ها که انتقاد می‌کنند، قرآن می‌گوید: انتقادشان عقده‌ای است. مثلاً می‌گفتند: پول‌ها کجا می‌رود؟ معلوم نیست پیغمبر پول‌ها را چه می‌کند؟«وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقات‏» (توبه/58) «یَلمِزُ» همان «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ» (همزه/1) «یَلمِزُکَ» لَمَزَ یعنی نیش می‌زند. «یَلْمِزُکَ» یعنی نیش می‌زند، «فِی الصَّدَقات‏» یعنی در صدقات نیش می‌زند. می‌گوید: این صدقات کجا رفت؟ این پول‌ها کجا رفت؟ می‌گوید: این کسی که نیش می‌زند به خاطر این است که چیزی به او نرسیده است. «فَإِنْ أُعْطُوا» اگر عطا شود. «أُعْطُوا» عطا، «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها» اگر یک خرده از این پول‌ها را کف دستش بگذاری، «رَضُوا» راضی است. می‌گوید: هان! تو خوب آدمی هستی. اگر «لَمْ یُعْطَوْا» به او ندهی،  «إِذا هُمْ یَسْخَطُون» (توبه/58) عصبانی است.

اول انقلاب منافقین هم خودشان را کاندیدا کردند. برای اینکه رأی جمع کنند، دائم می‌گفتند: ملّت قهرمان و شهید پرور ایران! تا رأی‌ها را شمردند، رأی نیاوردند. گفتند: این توده‌ی ناآگاه! یعنی پیش از ظهر ملّت قهرمان بودند، بعد از ظهر شدند توده‌ی ناآگاه. ببین این است.

باید مواظب باشیم یک چیزی که خدا گفته است، یک چیزی را که پیغمبر گفته است، یک چیزی را که امام معصوم گفته است، یک چیزی را که مرجع تقلیدمان هرکس هست گفته است، این را تسلیم باشیم. چطور مراجع ما تسلیم پزشک هستند؟ تمام مراجع ما وقتی مریض می‌شوند، دکتر می‌روند هرچه دکتر گفت، گوش می‌دهند. هیچ نمی‌گوید: من با ریش سفید! نسخه‌ی این را عمل کنم. این نوه‌ی من حساب می‌شود! بعضی از دکترهای متخصّص خیلی هم جوان هستند. نوه‌ی مرجع حساب می‌شود. ولی چون تخصّص دارد می‌گوید: چشم! همینطور که مرجع تقلید نسخه‌ی شما را می‌گوید: چشم، دلیل نمی‌خواهد. دلیلش این است که تو دکتر هستی، چون تو دکتر هستی دیگر دلیل نمی‌خواهد.

2- ماجرای عروسی حنظله و جنگ اُحد

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» حالا این چند تا ماجرا دارد، یکی جوانی بود به نام حنظله شنیدید. این نامزدی داشت و دستور جبهه آمد. این می‌خواست عروس بیاورد. به پیغمبر گفت: شما یک شب به ما مهلت بده، یک امشب با عروس باشم. من خودم را به جبهه می‌رسانم. گفت: برو. رفت و همان شب هم عروسی کرد. همان شب هم بچه‌دار شد. وقتی عروسی کرد، دیگر نتوانست غسل کند. همینطور که غسل نکرده بود، خودش را به جبهه رساند. در جبهه هم شهید شد. پیغمبر فرمود: فرشته‌ها این را غسل دادند. آن بچه یکی از پرچمداران دین شد. می‌گوید: ببینید این آیه یکی از مصداق‌هایش این است. وقتی می‌خواهد عروس بیاورد، شبی که عروس می‌آورد دیگر تمام عمر است و یک شب عروسی، در عین حال می‌گوید: اگر پیغمبر اجازه داد، می‌روم. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» آیه را ببینید. فقط مؤمن کسی است که «إِذا کانُوا مَعَهُ» وقتی با پیغمبر «عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ» وقتی با پیغمبر در یک کار دسته جمعی هستند، سرش را پایین نمی‌اندازد، برود. اصلاً بعضی‌ها واقعاً مریض هستند. تا همه مثلاً کانادا می‌خورند، این می‌گوید: برای من یک کوکا بیاورید. اگر همه کوکا بخورند، می‌گوید: برای من یک… اصلاً نمی‌فهمد چه هست. به خدا اگر بگویی: تو را به حضرت عباس راستش را بگو. فرق این دو چیست؟ می‌گوید: نمی‌دانم. فقط می‌خواهم چون اینها از این طرف می‌روند، من هم از این طرف بروم. یعنی دلش می‌خواهد مثلاً بند کفشش طوری باشد که… اصلاً صدای موبایلش را صدای گاو می‌گذارد. مریض است. یعنی دلش می‌خواهد یک کاری بکند که دیگران نکرده باشند. اصلاً ریشش، زلفش، لباسش، دکمه‌اش، عطسه‌اش، سرفه‌اش، یک حرکتی از خودش نشان می‌دهد که یک… ما می‌گوییم: این یک چیزی می‌شود. البته یک چیزی‌اش می‌شود حدیث داریم. امام کاظم فرمود: آنهایی که طبیعی زندگی نمی‌کنند، یک مشکل روحی دارند. کمبود دارند. مثلاً… چون کمبود دارند، می‌خواهند خودشان را مطرح کنند، می‌بینند کمالی هم ندارند که مردم به خاطر کمال به او توجه کند، دست به یک کارهای زشتی می‌زند، که به خاطر آن کار زشت مردم به او نگاه کنند. این کمبود دارد. حدیث داریم هرکس دست به یک کاری می‌زند، که نشان دهنده است، این یک کمبودی از درون دارد که با این کار می‌خواهد خودش را مطرح کند. در کار دسته جمعی باید همه شریک شد. عرف هم همینطور است.

من در یکی از کشورها رفته بودم، می‌خواستم به بتکده بروم و بت‌ها را ببینم. تا رسیدم گفتند: کفش‌هایت را دربیاور. گفتم: باشد. چون مراسم انجا باید کفش را درآورد. بعد اول که می‌گفتند: خدا خواب است. گفتیم: خوب حالا خواب است، ما می‌خواهیم خدای خواب را ببینیم. پس گفت: کفشت را دربیاور. یواش بیا. من را بالای سر یک مجسمه‌ای که یک پارچه روی آن بود، برد. گفت: این الآن خدا است، خواب است. ما خنده‌مان گرفت ولی خودمان را نگه داشتیم. گفتم: ایشان تا چه وقت می‌خوابد؟ یک نگاه به ساعتش کرد، گفت: تا شش بعد از ظهر. که من دیگر بیشتر خنده‌ام گرفت، بعد… البته مترجم برای من می‌گفت، مترجم هم خنده‌اش گرفته بود. می‌گفتیم: نخند حالا آبروریزی می‌شود. خودت را نگه‌دار. بله ایشان تا شش بعد از ظهر می‌خوابد. بالاخره…

3- حضور در صحنه جامعه اسلامی و همراهی با مردم

شما در نماز جماعت می‌توانی نیایی. اما اگر وارد نماز شدی، نمی‌توانی بگویی: آقا بنده آزاد هستم. قبل از آقا می‌گویم: الله اکبر! آن آقا می‌خواهد بگوید، الله اکبر! نماز جماعت نیست. قبل از آقا خم شوی نمازت باطل است. قبل از آقا بلند شوی نمازت باطل است. ببین اصل نماز زورکی نیست. شما نماز نخوان، مسجد آمدن هم زورکی نیست. مسجد نیا. انتخاب این پیشنماز هم زورکی نیست، اما اگر مسلمان هستی، اگر خواستی جماعت بخوانی، اگر این آقا را قبول داشتی، اگر در این مسجد آمدی، باید عقب آقا بروی. اگر در این شهر خواستی خانه بسازی، باید نقشه‌ی شهرداری و مُهر شهرداری باشد. برو در بیابان بساز، شهرداری کاری با تو ندارد. اما اگر خواستی در این شهر باشی، از امتیازات این شهر، که اگر خانه‌ات آتش گرفت، به شهرداری بگو: آتش‌نشانی‌ات کجاست؟ اگر مرگ و میری بود به شهرداری بگو: آمبولانس می‌خواهم. اگر مرده‌ای بود، به شهرداری بگو: پس قبرستان کجاست؟ پس پارک تو کجاست؟ پس نمی‌دانم خیابان‌هایت چرا… اگر می‌خواهی از امتیازات این شهر استفاده کنی، و لذا اقلیّت‌های مذهبی را هم اسلام می‌گوید: باید جزیه بدهند. چون مسلمان‌ها خمس و زکات می‌دهند. اقلیت‌های مذهبی می‌گوید: آقا من مسلمان نیستم که خمس بدهم. می‌گوییم: خوب مسلمان نیستید، در شهر اسلامی می‌خواهی زندگی کنی. می‌گوید: آره! می‌گوییم: پس تو هم سرانه‌ یک چیزی به نام جزیه بده. نمی‌شود شما با پلیس این شهر امنیت داشته باشی، از آسفالت و آب و برق و گاز شهری استفاده کنی، بعد هم بگویی: من مسلمان نیستم و مالیات نمی‌دهم.

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» یعنی کارهای خودسرانه غلط است. بله یک جاهایی اسلام اجازه داده از جامعه جدا باشی، مثل جمعی که امر به گناه می‌کند، شما بگویی: این گناه است و من انجام نمی‌دهم. «بَلََغ ما بَلَغ» یک جایی دارند همه گناه می‌کنند، شما باید جلسه را به هم بزنید. آنجاها باید جلسه را به هم بزنید. چون رضای خدا بر رضای مخلوق ترجیح دارد. نشسته‌ای یک مرتبه یادت می‌آید نماز نخواندی. یک جایی نباید کار به جمعیت داشته باشی.

در کشور اندونزی بودم. یک خانمی داشت می رفت، یک مرتبه یک لحظه ایستاد و فکر کرد، یادش آمد نماز نخوانده است. وسط پاساژ، پاساژ هشت طبقه بود. یک چیزی از کیفش درآورد انداخت و شروع به نماز خواندن کرد. من هرچه نگاه کردم، گفتم: قرائتی تو که تبلیغ نماز می‌کنی، ستاد نماز داری، حضرت عباسی اگر در خیابان تهران یادت بیاید نماز نخواندی، حاضر هستی وسط پاساژ نماز بخوانی؟ دیدم نه می‌خوانم. ولی یک پشتی می‌روم، اینقدر جگر ندارم. یعنی من جگرم به اندازه‌ی چگر این خانم نبود.

4- دوری از همرنگی با جمعیت فاسق

ببینید یک جاهایی باید… همه گفتند: یزید! امام حسین فرمود: من زیر سم اسب می‌روم، زیر بار یزید نمی‌روم. همه بت‌پرست بودند. یک تنه بت‌ها را شکست. فضای شهر غیر خداپرست بود. یوسف یک تنه همه‌ی شهر را عوض کرد. همه‌ی مردم جاوید شاه می‌گفتند، از شاه می‌ترسیدند. از آمریکا می‌ترسیدند. امام خمینی آمد همه را به هم ریخت. یک جاهایی باید انسان تنهایی بایستد. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» (انعام/91) چه آیه‌ی قشنگی است. «قُلِ اللَّهُ» بگو خدا «ثُمَّ ذَرْهُمْ» باقی را دور بریز. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» بگو خدا و باقی را دور بریز. یک جاهایی باید انسان خط شکن باشد. نشکن باشد. هیچ فضایی در او اثر نکند. اما یک جاهایی هم نه، انسان باید حسابی ببیند مردم چه می‌گویند، فضا چیست؟ فرهنگ چیست؟ یک کسی یک جکی گفت. همه خندیدند. حضرت هم یک لبخند زد. بعد فرمود که: این جک خنده نداشت. منتهی دیدم همه می‌خندند، برای اینکه خیت نشود من هم یک لبخندی زدم. یعنی… یا مثلاً در تشییع جنازه همه گریه می‌کنند، حالا شما هم خنده‌ات گرفت باید خودت را نگه داری. چون فضا، فضای مصیبت است. روز عاشورا همه سیاه پوشیدند. حالا تو تنهایی لباس سفید می‌پوشی. مریض هستی؟ پس موارد فرق می‌کند. کجا تابع باشیم، کجا خط شکن؟ کجا تنهایی برویم؟ امیرالمومنین فرمود: اگر راه تو حق است، در اینکه تنها هستی نترس. راه حقت را برو، ولو… یک وقتی پیغمبر نماز می‌خواند، تمام مکّه بت پرست بودند. تنهایی نماز می‌خواند. بعد خدیجه بود. امیرالمومنین، نماز جماعت سه نفری. تمام جمعیت به این‌ها نگاه می‌کردند.

چند سال پیش یک هواپیمایی از ایران ربوده شد، در فرودگاه اسرائیل نشست. چند نفر بودند، یک مهندس هم جلو رفت و گفت: خوب ما مسلمان هستیم، اینجا فرودگاه اسرائیل است، بلند شوید. ما باید نمازمان را بخوانیم. در همان فرودگاه اسرائیل جلو رفت، آنها هم که در هواپیما بودند، به او اقتدا کردند. اصلاً گاهی وقت‌ها تنهایی رفتن، مردم را وادار به فکر می‌کند.

یک پروفسوری در فرانسه مسلمان شد، با او مصاحبه کردند، چرا مسلمان شدی؟ در فرانسه مسلمان‌های الجزایری زیاد هستند. می‌گفت: من داشتم در جاده به سفر می‌رفتم، مسافر بودم. یک کسی را دیدم دائم خم می‌شود. بلند می‌شود، فکر کردم این ورزش کمر می‌کند. دیدم نه این به خاک افتاد. گفتم: سکته کرد. رفتم دیدم دوباره بلند شد. ترمز کردم پایین آمدم. دیدم جواب من را نمی‌دهد. لحظاتی ایستادم دائم کار ایشان را دیدم. کارش تمام شد، گفتم: شما چه مشکلی دارید؟ گفت: هیچ! گفتم: چه می‌کردی؟ گفت: من مسلمان هستم. نماز می‌خواندم. گفتم: مسلمانی یعنی چه؟ گفت: عقیده‌ی من این است. می‌گفت: یک سری عقیده‌ام را، عقیده‌اش را آن بنده خدایی که نماز در بیابان می‌خواند برای این پروفسور گفت. ایشان هم یک سری تکان داد و یک یادداشت‌هایی برداشت و دنبال تحقیق رفت. بعد از تحقیق حالا مسلمان شده چه مسلمانی.

یکی از رؤسای کمونیست اتریش، می‌گفت: به پوکی کمونیستی پی بردم. رها کردم آمدم مسیحی شدم. چون اتریش مسیحی است. گفتم: نکند خود مسیحیت هم حرف داشته باشد. کتاب‌هایش را خواندم. دیدم در کتاب‌هایشان یک چیزهایی است قابل قبول نیست. آمدم مسلمان شدم، در مسلمان‌ها باز فرقه‌های مسلمان دیدم، آمدم شیعه شدم. گفتم: مرکز شیعه کجاست؟ گفتند: ایران، بلند شد ایران آمد. نزد امام خمینی رفت، از پهلوی امام خمینی جبهه رفت. آقا ایشان یک مسلمان شیعه‌ی 12 امامی داغِ نابِ… یک وقت با یک مترجم من هم یک کلاس‌هایی برایش داشتم. پسرش طلبه شد. یک حجت الاسلام حسابی، عمامه و… دخترش هم به یک آخوند داد. خودش هم آنجا پرچمدار است و یک کاروان حجی هم راه انداخته و اصلاً بنیانگذار تشیّع در اتریش است. رفتیم کلاسش را دیدم. مردم را دیدم. خرجی هم ندارد. می‌گوید: هرکس می‌خواهد بیاید، غذایش را بردارد بیاورد. ولذا من در جلسه اش که رفتم، دیدم هرکس می‌آید یک قابلمه می‌آورد. وقت غذا که شد همه قابلمه را باز کردند، هرکس غذای خودش را خورد. بعد ایشان شروع به صحبت کرد.

5- حرکت بر محور حق و دوری از جریان‌های باطل

یعنی گاهی آدم‌هایی جوهر دارند، اصلاً جو را می‌شکنند. فضا را به نحو خودشان می‌آورند. اسیر جایی نیستند و آدم هم هست که اختیار مو و سبیلش را ندارد. امروز پسرعمویش اینطور است، این هم اینطور می‌شود. فردا رفیقش اینطور است، این هم اینطور می‌شود. بابا برو جلوی آینه ببین چطور خوشگل هستی، همینطور خودت را درست کن. می‌رود اصلاح می‌گوید: آقا اینجا را ژاپنی بزن. اینجا را بلژیکی بزن. اینجا را روسی بزن. یعنی اینقدر پوک است که اختیار موی خودش را ندارد. اینقدر بی‌اراده. یک مواردی باید خط‌ها را بشکنیم. خودمان ایجاد خط کنیم. یعنی قالب ساز باشیم. نه قالب پذیر. یک سری جاها هم قالب‌هایی حق است باید بشنویم. اگر طرف حق است اطاعت کن. بیعت کن. حتی زن‌ها آمدند به پیغمبر گفتند: ما می‌خواهیم با تو بیعت کنیم. گفت: باشد. بیعت می‌کنم به این شرط، به این شرط، به این شرط. گفتند: باشد. قبول کردند. پیغمبر با زن‌ها هم بیعت کرد. قران هم می‌گوید: کسانی که با پیغمبر بیعت کنند، با خدا بیعت کردند. کسانی که «یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّه‏» (فتح/10) یعنی کسی که با تو بیعت می‌کند با خدا بیعت کرده است. «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه‏» (نسا/80) اطاعت رسول اطاعت خداست.

6- استقلال و آزادی، در سایه جمهوری اسلامی

مؤمن کیست؟ بالاخره مردم جمع شد، گفتند: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. شعارهای خوبی هم بود. خدا آیت الله طالقانی را رحمت کند. یک مثالی برای استقلال می‌زد. سالهای قبل این را من در تلویزیون گفتم. می‌گفت: گاهی بچه‌ی دو ساله می‌گوید: مامان، خودم می‌خواهم غذا بخورم. هرچه می‌خواهی دهانش بگذاری، می‌گوید: خودم، قاشق را به من بده. می‌گویم: عزیز نمی‌توانی. به لباس‌هایت می‌ریزی. می‌گوید: خودم! مقاومت می‌کند قاشق را به او می‌دهیم. قاشق را زیر غذا می‌زند، روی سرش می‌ریزد. همه‌ی لباس و صورتش غذایی می‌شود، می‌گوید: گفتم: نمی‌توانی لباس‌هایت را خراب کردی. بده به من! او هم گریه می‌کند و قهر می‌کند و دیگر غذا نمی‌خورد. می‌دانید بچه چه می‌گوید؟ بچه می‌گوید: استقلال داشته باشم، با پای خودم، با دست خودم، خودم را خراب کنم، شرف دارد که به تو مادر وابسته شوم. یعنی استقلال حتی از وابستگی به مادر برای من ارزش بیش‌تری دارد.استقلال یک امری است. که طبیعت انسان دوست دارد.

راجع به آزادی، شما گربه را در قفس کن هرروز گوشت برایش بریز. باز پشت پنجره می‌آید می‌گوید: میو! می‌گوییم: چه مرضی داری؟ گوشت کیلویی چند هزار تومانی دادم. باز می‌گوید: میو! می‌گویم: ببین بیرون بیایی گوشت خبری نیست. باید در کوچه‌ها خرده کاغذ بخوری. می‌گوید: میو! یعنی مرا آزاد کن. کاغذ بخورم، شرف دارد که در قفس باشم تو به من گوشت بدهی. استقلال را یک بچه‌ی دو ساله می‌فهمد. آزادی را گربه می‌فهمد.

جمهوری اسلامی، بالاخره خالق حق دارد به ما دستور بدهد. وقتی خود آمریکا قانون اساسی‌اش 25 مرتبه عوض شده، من به چه اطمینان قانون آمریکا را عمل کنم؟ خودشان هم گیج هستند. حالا که دیگر گاهی یک دسته گل‌هایی آب می‌دهند که اصلاً آدم خجالت می‌کشد گوش بدهد. من نمی‌دانم چطور رویشان می‌شود بگویند. من دو تا غصّه دارم یکی انتخاب وزیر اقتصاد است، یکی سگ. اصلاً آدم چطور دلش را آرام کند. اصلاً کار به دینش نداریم.اصلاً فرض کنید همه‌ی ما را گفتند: بی‌دین، بی‌دین باشید. باید رییسی باشد که سگ و وزیر پهلوی آن یکی باشد. الان یک کسی به من بگوید: آقای قرائتی من هم تو را دوست دارم، هم سوسک را! اصلاً من تا آخر عمر نگاهش نمی‌کنم. من هم تو را دوست دارم، هم گربه را. اصلاً یک کسی اگر چنین حرفی بزند، تا آخر عمر نگاهش نمی‌کنم. من نمی‌دانم چطور مردم آمریکا، دلشان را به چه خوش کردند؟ تشکیلات، یکوقت تشکیلات الهی است. تشکیلات الهی یعنی چه؟ یعنی ما می‌گوییم: پیش‌نماز یک گناه بکند دیگر پشت سرش نماز نمی‌خوانیم. گناه کبیره! قاضی یک گناه کبیره بکند، از قضاوت باید بیفتد. رهبر، یک گناه کبیره از او سر بزند دیگر از رهبری می‌افتد. یک تشکیلات جدّی، با کسی شوخی نداریم. خدا در قرآن می‌گوید: پیغمبر فکر نکن با تو شوخی دارم. با تو هم جدّی هستم. یک جا می‌گوید: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ» ترجمه‌اش را می‌فهمید. «لئن» یعنی چه؟ اگر «أَشْرَکْتَ» مشرک شوی. «لَئِنْ أَشْرَکْتَ» اگر خواسته باشی سراغ این بت‌ها بروی، «لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ» (زمر/65) تمام عملت نابود می‌شود. یک جا می‌گوید: اگر یک حرفی به قرآن اضافه کنی، رگ گردنت را می‌زنم. «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل‏» (حاقه/44)  یک قولی ناجور به ما اضافه کنی، یک نسبتی به ما بدهی، «لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِین‏» (حاقه/45) با قدرت می‌گیرم «ثمُ‏َّ لَقَطَعْنَا‏» (حاقه/46) قطع می‌کنم «الْوَتِین»، «وَتین» یعنی رگ گردن. شاهرگت را می‌زنم. با تو شوخی ندارم. خدا با پیغمبرش اینطور حرف می‌زند. یک جا می‌گوید: یا علی را در غدیر خم بگو، «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَل‏» اگر خواسته باشی علی را نگویی، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه‏» (مائده/67) زحمات 23 ساله‌ات هوا است. خدا با هیچ‌کس شوخی ندارد.

در جبهه یکی افتاد. گفتند: عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز. برادر شهیدم، فرمود: چه می‌گویید: شهید نیست. گفتند: آقا از اصحاب پیغمبر در جبهه شهید شد. فرمود: شهید نیست. ما با کسی رودروایسی نداریم. گفت: آخر چرا؟ چه شده است؟ فرمود: این لباسی که پوشیده، بدون اجازه پوشیده است. لباس برای امت و بیت المال است. بدون اجازه پوشیده است. کسی حق ندارد از بیت المال استفاده شخصی بکند. این شهید نیست.

7- ماجرای امام کاظم(علیه‌السلام) و وزیر هارون الرشید

وزیری مدینه آمد، امام کاظم او را راه نداد. علی بن یقطین وزیر بود. خود امام کاظم فرموده بود: چون ما در خانه نشستیم حکومت دست بنی‌عباس است، تو عامل نفوذی ما باش. برو در دستگاه، حالا که از نظر علمی و عقل و تدبیر تو را لایق دانستند، برو وزیر باش. خوب علی بن یقطین هم وزیر شیعه، در دربار بنی‌عباس، وقت حج شد می‌خواهد مکه برود، آمده مدینه در خانه امام کاظم، او را راه نمی‌دهد. می‌گوید: آقا! 1- من شیعه هستم. 2- من وزیر هستم. اصلاً به اجازه‌ی شما در دستگاه رفتم. از راه دور آمدم. امام کاظم فرمود: یک چوپان آمد کنار دفتر تو، او را تحویل نگرفتی. چون چوپان بود او را تحویل نگرفتی. مکّه بروی خدا هم تو را تحویل نمی‌گیرد. هرچه هم بگویی: لَبیک خدایا آمدم. خدا می‌گوید: لا لَبیک! برگرد آن چوپان را راضی کن، هم من تو را راه می‌دهم و هم حج تو قبول است.

بنده‌ی خدا با سرعت برگشت، رفت چوپان را پیدا کرد، صورتش را روی خاک گذاشت، وزیر صورتش را روی خاک گذاشت. به چوپان گفت: با پایت صورت من را بمال، تا تکبّر من از بین برود. عذرخواهی کرد. چوپان از او راضی شد، برگشت امام کاظم او راه راه داد و حجش هم قبول شد. یعنی اینطور نیست که حالا که وزیر است و حالا که شیعه است و حالا که به امر امام کاظم رفته است، پس همه‌ی کارهایش درست باشد. ما داشتیم آدم‌هایی را که پیغمبر پا برهنه تشییع جنازه‌اش می‌آمده. گفتند: خوشا به حالت! چه مقامی داری؟ اینقدر آدم خوبی هستی که پیغمبر تشییع جنازه‌ی تو آمد. پیغمبر فرمود: هفتاد هزار ملک هم امروز تشییع جنازه آمدند. اوه… اوه… اوه! چه مقامی دارد؟ پیغمبر فرمود: خیلی آدم خوبی است. خیلی هم مقام دارد. اما در عین حال چون در خانه با خانمش بد اخلاق است، فشار قبر خواهد داشت. کسی که در خانه با همسرش بد اخلاقی کند، فشار قبر دارد. عجب! با کسی رودروایسی نداریم. وزیر باشد، باشد. فرشته‌ها تشییع جنازه‌اش آمدند، باشد. خود پیغمبر باشد. حرف اضافه به قرآن اضافه کردی، شاهرگ تو را می‌زنم. علی را معرفی نکردی، «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه‏» ما جمهوری اسلامی داریم، نه جمهوری رودروایسی اسلامی. ما گاهی وقت‌ها فکر می‌کنیم حالا که اینطور شده پس نمی‌شود کاری کرد. خود ما وقتی دیدیم واقعاً یک جایی یا خسته شدیم. یا پیر شدیم. یا از ما بهتر است، خودمان کنار برویم.

یک جایی بودم سر عزل و نصب یک کسی خیلی حرف شد. یک کسی یک چیزی می‌گفت. گفتم: ببین آقا جان، بعد از آنکه این آقا کنار رفته و یک آقای دیگر آمده است، بدتر شده یا بهتر. اگر بهتر شده است، بگویید: الحمدلله! بعد یک قصه گفتم. گفتم: قرآن یک آیه داریم، نصفش را من می‌گویم، نصفش را شما بخوانید ببینیم. «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» (قمر/1) یعنی ماه دو تا شد. حالا چطور ماه دو تا شد؟ یک چوپانی پهلوی پیغمبر آمد. گفت: ماه را دو تا کن. اگر ماه دو تا شد من ایمان می‌آورم. گفت: خدایا! این چنین می‌گوید. خداوند با قدرت خودش ماه را… مثل اینکه شما خشت را دو تا می‌کنی، ماه را دو تا کرد. ماه که دو تا شد گفت: این هم سحر است. گفتند: برای ایمان یک چوپان خداوند ماه را دو تا کرد، حالا اگر بنده از تلویزیون بیرون رفتم، کس دیگری آمد یک هزار نفر بیننده بیشتر دارد، خوب من باید خوشحال شوم. اگر ناراحت هستم که چرا این جای من آمده است، معلوم می‌شود این دکان من است. علامتی که ما برای خدا کار می‌کنیم، یا برای غیر خدا این است که به آنها برنخورد.

خانه‌ی شیخ انصاری مهمان آمد. از فقهایی است که حدود 120 سال هرکس مجتهد شده است، سر سفره‌ی ایشان بوده است. کتاب رسائل مکاسب ایشان را خوانده است. مهمان به شیخ انصاری گفت که: من برای خدا دیدن شما آمدم. گفت: اگر برای خدا دیدن من آمدی، برای خدا بلند شو برو. گفت: چرا؟ گفت: خانه‌ی من نجف، هوای 50 درجه داغ است. دو تا اتاق داریم. یک آن طرف آفتاب است. یکی آن طرف سایه است. شما چون مهمان بودی اتاق سایه آوردم، به خانمم گفتم: اتاق آفتاب برو. الآن خانم من دارد در آفتاب می‌سوزد، کولر و یخچال هم که نبود. شما زودتر بروید، خانم من دارد زجر می‌کشد. اگر برای خدا است بلند شو برو. گفت: چشم! گاهی به خاطر خدا باید آدم بلند شود و برود. گاهی به خاطر خدا باید حرف نزند. گاهی به خاطر خدا باید…

8- جایگاه ولایت و رهبری در امور اجتماعی

در کارهای اجتماعی خودمان را کنار نکشیم. جبهه یک کار اجتماعی بود. حنظله می‌خواست شب عروسی‌اش با عروس یک شب با هم باشند، اجازه گرفت. در جنگ خندق هم خندق که می‌کندند، خوب خندق دور مدینه باید طوری بکنند که اسب نتواند به این طرف بپرد. همینطور که خندق می‌کندند، بعضی‌ها خسته شدند. گفتند: چند شب است ما داریم اینجا کارگری می‌کنیم، عملگی می‌کنیم، امشب پهلوی زن و بچه برویم.آمدند گفتند: یا رسول الله! اجازه می‌دهی امشب خانه برویم؟ آیه آمد به اینهایی که می‌خواهند خانه بروند، اجازه بده. اگر مصلحت است به اینها اجازه بده. «فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِم‏» (نور/62) اگر برای بعضی از شئونات، برای بعضی کارها مرخصی می‌خواهند، «فَأْذَنْ» منتهی «لِمَنْ شِئْت» اختیار ولایت با تو است. ممکن است شرایطی بشود که الآن نباید هیچ‌کس مرخصی برود. اگر مرخصی بروند آمار کم می‌شود برای ما بد است. گاهی هم اصلاً مانور ما ضعیف می‌شود. پهلوی حضرت آمد، گفت: جبهه چقدر آدم هستید؟ چند دیگ بار می‌گذارید؟ گفت: یک دیگ. حضرت فرمود: ده تا دیگ بار بگذارید. گفت: آقا یک دیگ بس است. جمعیت کم است. یک دیگ بس است. فرمود: ده تا دیگ بار بگذار، با فاصله‌. یکی آبگوشت باشد، نه تا هم آب خالی باشد. آب جوش، زیر هر ده تا را روشن کن. آشپز گفت: آقا یک دیگ بس است. ده تا دیگ آب جوش، برای چه؟ فرمود: آخر تو نمی‌فهمی. این دیدبان دشمن در تاریکی ما را می‌بیند. اگر یک دیگ بار بگذاریم خواهند گفت: جمعیت مسلمان‌ها کم هستند. آنها جرأت می‌کنند به ما حمله کنند. ما باید آرایش نظامی‌مان طوری باشد که دشمن از دیگ خالی ما بترسد.

در انتخابات هرچه عدد بیشتر باشد، دشمن عقب‌نشینی می‌کند. اگر یکوقت عدد کم شد، او جرأت می‌کند. بنده که در شهرها می‌روم، گفتم: حتی به مقّوا خیر مقدم ننویسید. ولی البته باز هم می‌نویسند. اما سفارش کردم که هیچ چیز ننویسید. برای اینکه من حالا کسی نیستم. اما اگر رییس جمهور، رهبر یک جایی می‌رود، اگر موج کم باشد، ماهواره‌ها که نشان می‌دهند می‌گویند: ببینید ایشان پارسال فلان استان رفت اینقدر جمعیت بود، امسال این استان رفت، معلوم می‌شود اینها دارند، نماز جمعه خلوت شود اول کسی که ته دلش شاد می‌شود، آمریکا است. ممکن است من هم نماز جمعه یا دور باشد، یا حال نداشته باشم. ولی بالاخره نباید اجازه بدهم آمریکا به من بخندد. آمریکا نباید به ما بخندد. نماز جمعه خلوت شود، آمریکا شاد می‌شود. یک جاهایی نگاه می‌کنیم که، آخر چرا مثلاً همه‌ی کشورها یک چیزی داشته باشند ایران که دارد می‌گوید: نمی‌خواهم شما داشته باشید. دشمنی… قرآن می‌گوید: «عَدُوٌّ مُبینٌ» دشمنی آشکار و روشن می‌گوید: همه دنیا این اختراع را داشته باشند و نداشته باش. به کوری چشم دشمنان، به کوری چشم دشمنان ما در مملکتمان هزار و یک مشکل داریم. ولی به کوری چشم دشمنان چهره‌ی بین المللی ما روز به روز برجسته‌تر می‌شود. دنیا به فکر ما است.گاهی افرادی یک نامه‌هایی می‌نویسند، یک حرف‌هایی می‌زنند که عجب الگویشان ما هستیم. اصلاً ایران برای آنها امام شده است. می‌گوید: همه‌ی آنها دروغ می‌گویند. سر سفره ی شراب جرأت نمی‌کنند، یکی از آنها بلند شوند بروند. ولی من خدمت مقام معظم رهبری بودم، در زمانی که ایشان رییس جمهور بود، در یکی از کشورها شام بودیم. به آقا گفتند: آقا سر سفره شراب است. سر سفره شراب باشد حرام است بروید. ولو نخوریم. اصلاً دیگری هم بخورد و شما بنشینی حرام است. فرمود: جلسه تعطیل! گفتند: آقا رییس جمهور، فرمود: هرکس هرکاری می‌خواهد بکند. اگر یک ذره شراب سر سفره باشد، بنده نمی‌آیم. اصلاً همه‌ی ملاقات‌ها، همه روابط با هم تعطیل! به رییس جمهور گفتند جلسه را به هم زد. رییس جمهور است، باشد. البته ایشان هم آن زمان رییس جمهور بود. هنوز رهبر نشده بود. یک جاهایی باید مقاومت کرد، ولو همه چیز به هم بریزد. یک سری جاها هم که حق است باید تسلیم شد. ولو به میل من نیست. حالا که همه هست من… کجا تسلیم شویم؟ آنجایی که حق است و جامعه به سمت او می‌رود. کجا مقاومت کنیم؟ یک تنه حرکت کنیم. آنجا که خط باطل است. عقلی نیست. وحیی نیست. اسلامی نیست. پس نه همه‌جا باید تسلیم شد. نه همه‌جا باید گردن کلفتی کرد.یک جاهایی باید خودمختار بود، مستقل. یک جا هم باید تسلیم بود. خوب حالا این بحث مقدمّه باشد برای اینکه یک جلسه من راجع به انتخابات صحبت کنم. انشاءالله جلسه‌ی بعد راجع به انتخابات صحبت می‌کنم. منتهی نه اینکه به چه کسی رأی بدهید، به چه کسی رأی ندهید. بلکه راجع به اینکه این نظام و اینها امانت است، راجع به امانت. که حالا وقت انتخابات هم نباشد، چون هرکسی یک چیزی دستش امانت است. جلسه‌ی دیگر هم راجع به این زمینه انشاءالله صحبت خواهیم کرد.                               

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

«سؤالات مسابقه»

1- آیه 62 سوره نور بر چه امری تأکید می‌ورزد؟
1) اطاعت از پیامبر
2 ) همراهی با جامعه اسلامی
3) هر دو مورد
2- چه کسی روز اول دامادی به جبهه اُحد آمد و شهید شد؟
1) حنظله
2) حمزه
3) مصعب
3- آیه 91 سوره‌ی انعام بر چه امری تأکید می‌ورزد؟
1) رها کردن دنیا
2) رها کردن غیر خدا
3) رها کردن جامعه
4- معیار همراهی و عدم همراهی با جامعه، از نظر اسلام چیست؟
1) حق و باطل
2) اکثریت و اقلیت
3) سابقه و عدم سابقه
5- از نظر قرآن، چه امری برابر بیعت با خداوند است؟
1) اطاعت از حاکم اسلامی
2) بیعت با پیامبر اسلام
3) بیعت با حاکم اسلامی

Comments (0)
Add Comment