موضوع: نگاهی به سورهی نصر
تاریخ پخش: 28/06/86
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
رمضان هشتاد و شش در استان یزد برنامهی درسهایی از قرآن ضبط میشود. انشاءالله میخواهیم امروز یک نگاهی به سوره نصر بکنیم. قاری عزیزمان میخواند، من هم مینویسم، و دربارهی آن صحبت میکنیم. ایشان که میخواند هم شما آرام و هم آنهایی که جلوی تلویزیون هستند، بخوانید که دهان همهی ما به قرآن مبارک شود.
1- شأن نزول سوره نصر
عموم مفسرین اعم از شیعه و سنی میگویند که این آیه مربوط به فتح مکه است که در سال هشتم هجری قرار گرفت. در سال هشتم عدهای به خاطر حقانیت اسلام ایمان آوردند، عدهای دیگر نظیر ابوسفیان و افراد دیگر با اجبار ایمان آوردند. اینکه میگوییم ابوسفیان با اجبار ایمان آورد، سخن امیرالمؤمنین(ع) است که میفرماید: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا»، «مَا أَسْلَمُوا» یعنی اسلام نیاوردند «وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا» اینها به اسلام کشیده شدند. گاهی اوقات یک بزرگواری وارد میشود همه قیام میکنند یک نفر هم هست که دل خوشی از این بزرگوار ندارد ولی میبیند همه بلند شدند او هم بلند میشود. «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ» (نصر/1) «إذا» زمانی که، «جَاءَ» آمد، «نَصْرُ اللَّهِ» یاری خدا، یعنی نصرت از خدا است، کسی نگوید تانک، توپ، تفنگ، هواپیما، اف 4، اف 16. «وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (آلعمران/126)، ممکن است انسان همهی امکانات را داشته باشد، ولی شکست بخورد. ممکن است یک هزارم این امکانات را داشته باشد و پیروز شود. به عنوان مثال جنگ لبنان. اسرائیل هزار برابر مسلمانان لبنان امکانات داشت، ولی رسوا شد. به عنوال مثال امام و شاه. شاه همه چیز داشت و امام هیچ چیز نداشت و بالاخره امام پیروز شد.
2- دل خود را به امکانات خوش نکنید
«وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» خود را به امکانات و چیزی که در دست شما است، دلخوش نکنید. حدیث داریم که اگر میخواهید بدانید ایمان شما کامل است یا ناقص، اگر به چیزهایی که در دست خود شما است دلخوش بودی، معلوم است ایمان شما ضعیف است، اگر به امداد الهی دلخوش بودی، معلوم است که ایمان کامل داری. چون انسان نباید به چیزی که در دست دارد تکیه کند. ممکن است همه اینها هست ولی کارایی ندارد، همه اینها است، انگیزه نیست. همه اینها است شجاعت نیست. همه اینها است ولی آرامش نیست. زمانی میبینی که انسان چیزی ندارد. همین الان هم ممکن است در هر کوچه و محلهای پیدا شود، آدمهایی که هیچ چیز ندارند ولی خواب راحتی دارند و آدمهایی که همه امکانات را دارند، اضطراب و استرس دارند. کسی به این دلخوش نباشد که اگر مدرک من چنین باشد، اگر داماد فلانی بگیرم، اگر عروس فلانی شوم، اگر اینجا استخدام چنین شود، اگر چنان شود، اگر چنین شود.
من خانه آمدم، بچهام به من گفت بابا، گفتم بله. گفت در دانشگاه قبول شدم، گفتم خوب الحمدلله، گفت میخواستم احساسات نشان بدهی، گفتم خوب برقصم؟ ! دانشگاه خوب الحمدلله، برای دانشگاه که بیش از الحمدلله نباید گفت. تو فکر میکنی هر کسی که به دانشگاه برود، قطعاً خوشبخت است؟ و هر کسی به دانشگاه نرود، قطعاً بدبخت است؟ این طور نیست. حوزه هم همین طور است. این طور نیست که هر کسی به حوزه برود قطعاً خوشبخت باشد. ما روحانی داریم در یک شهر دور افتاده پنجاه جلد کتاب مفید نوشته است و روحانی داریم ممکن است در شهر قم و نجف چهل سال باشد و با خادم مسجد هم دعوا کند. بچه او هم مخالف او باشد.
3- پیروزی از خداست و باید بر خدا تکیه کنیم
توفیق ربطی به مکان و زمان ندارد. اینها بستر است. دانشگاه بستر رشد است. به این معنی نیست که در بستر رشد حتماً رشد هم است. ممکن است آدم در بستر رشد قرار بگیرد اما رشد نکند. فقط باید بر خدا تکیه کرد. «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ»، میگوید «نَصْرُ اللَّهِ»، نمیگوید «إِذَا جَاءَ نَصْرُکم»، نمیگوید پیروزی شما. میگوید پیروزی از خدا است. «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» (نصر/1و2)، قبل از فتح مکه مردم تک تک مسلمان میشدند، اما وقتی مکه فتح شد فوج فوج، گروه گروه مسلمان میشدند. «وَرَأَیْتَ النَّاسَ» میبینی که مردم، «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»، گروه گروه ایمان میآورند. حدیث داریم امام زمان (عج) که ظهور کند، مخترعین کره زمین میآیند اعلام همبستگی میکنند. کسی نگوید که دنیا این همه متخصص دارد امام زمان با این متخصص کار نمیکند. همه متخصص ها، ایمان میآورند. کما آنکه همان خلبانهای زمان شاه رفتند آمریکا دوره خلبانی دیدند آمدند دست امام را بوسیدند و قدرت خود را در اختیار امام خمینی (ره) گذاشتند. بنابراین میآیند قدرت و تخصص خود را عرضه میکنند. «وَرَأَیْتَ النَّاسَ» میبینی که مردم «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» منتها در ارتباط با «یَدْخُلُونَ» من یک نکته بگویم.
4- معنای دخول در قرآن
دو نوع دخول در قرآن است: راجع به ایمان 1- «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» این «یَدْخُلُونَ» که مردم داخل دین میشوند. این «أَفْوَاجً» فوج فوج، گروه گروه داخل دین میشوند اما آیا دین هم در مردم میرود؟ یک آیه داریم در سوره حجرات میفرماید: «وَلَمَّا یَدْخُلْ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» (حجرات/14). یعنی مردم ممکن است وارد دین شوند، اما دین در مردم نمیرود. انسان در استخر شیرجه میرود اما ممکن است آب در بدن او نرود. افرادی وارد مکه میشوند، اما روح مکه وارد این بدن آنها نشده است. حاجی مکه رفته است ولی برگشته همان کارهای غلط قبلی را میکند. یعنی او وارد مکه شده اما روح مکه وارد او نشده است. ما وارد نماز میشویم و میگوییم «الله اکبر» اما حواس ما جای دیگر است، نماز وارد ما نشده است. فرق است بین اینکه ما وارد دین بشویم یا دین وارد ما شود. ما وارد دین شده ایم، دین وارد ما نشده است. یعنی پنجاه درصد درست است. به کسی گفتند شنا بلد هستی؟ گفت: پنجاه درصد. گفتند: چگونه؟ گفت: من شیرجه میروم دیگر بیرون نمیآیم! حالا گاهی اوقات یک سمت آن درست است. آن طرف مشکل است که انسان دین باور باشد. علامت دین باوری این است که ایمان به خدا بیشتر از امکانات خود باشد. اگر خواستگار برایش آمد، اگر خواست ازدواج کند با دختری یا با پسری، ببیند این پسر مکتبی است، فکر او سالم است، اخلاق و دین او سالم است. حالا امکانات مادی مهم نیست، خدا هست. تا میگوید خدا هست پیداست دین او کامل است. اما اگر گفت من با این زندگی با او ازدواج کنم؟ من به او سلام کنم؟ من ترم ششم هستم، اما او ترم اول است. او را کبر گرفته است. دیگر نمیخواهد سلام کند. او وارد دانشگاه شده است اما تواضع وارد بدن او نشده است. من پشت سر او اقتدا کنم؟ من سوادم از او بیشتر است. من دیدن او بروم؟ او باید به من سلام کند. اینها مسائلی است که آدم میفهمد که کم میآورد. «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ» وقتی مردم یک پیروزی را جشن میگیرند، اسلام جشن را فسبح میگوید. میخواهی شکر کنی تسبیح و حمد بگو و استغفار کن.
5- ریشه عقاید در سبحان الله است
عرض کنم به حضور شما که کلمه «فَسَبِّحْ» بیش از «تکبیر و حمد» است. چون تسبیح ریشه عقاید است. «سُبْحانَ اللَّهِ» یعنی خدا منزه است. این کلمه «سُبْحانَ اللَّهِ» اساس همه عقاید ما است. اساس شرک هم این است. «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (حشر/23) توحید بر اساس «سُبْحانَ اللَّهِ» است. وقتی میگوییم خدا یکتاست یعنی خدا منزه است از اینکه شریک داشته باشد. زیرا انسانهای ضعیف و عاجز به دنبال شریک میروند. «سُبْحانَ اللَّهِ» خدا از عجز و نیاز منزه است. انسانی که نیازمند، محتاج و عاجز است به دنبال کس دیگری میرود. نبوت مربوط به همین است. وقتی میگوییم خدا پیغمبر را فرستاد یعنی خدا منزه است که مردم را خلق کند و رهبر برایشان قرار ندهد. «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» (انعام/91) قرآن میفرماید: اینها قدر خدا را نمیدانند، چطور میگویند «مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ» (انعام/91) خدا انسان را خلق کرد، پیغمبر هم برایشان نفرستاد. این مردمی که میگویند خدا انسان را آفرید ولی رهبر برایشان قرار نداد، خداشناسی آنها مشکل دارد. یعنی خدا را حکیم نمیداند، آدم حکیم مردم را رها نمیکند. و ماعقل داریم، عقل ما کوتاه است. من بارها گفتم عقل ما مثل ترازوی زرگرها است. ترازو زرگرها ترازو است اما هر چیزی را نمیتوان با آن وزن کرد. اگر عقل ما کامل بود، این قدر پشیمان نمیشدیم. یک نفر را پیدا کنید که بگوید من در عمرم پشیمان نشدم. چند میلیارد آدم در کره زمین، هر کدام چند صد بار پشیمان شدند. یعنی صدها میلیارد دلیل داریم که عقل انسان به آن نمیرسد. کسانی که طلاق میدهند پیداست که عقل آنها در انتخاب مورد، حق را آن طور که باید ببیند ندیده است. آمار طلاقها و تعداد پشیمانیها دلیل بر این است که عقل انسان کوتاه است. کسی نباید بگوید که عقل من میرسد. اصلاً ما نمیتوانیم بر عقل تکیه کنیم. عقل یکی از بال هاست و با یک بال نمیتوان پرید. عقل و وحی. عقل ما به تدریج یک مسئله را میفهمد ولی وحی از روز اول میگوید که این کار را انجام بده. فرمان خدا میگوید امروز وظیفه ات این است ولی من میگویم نه خیر، من باید با عقل خود بفهمم. میگوید خوب پس برو و بفهم. سالها باید عقب بیافتیم تا از طریق تجربه چیزی را درک کنیم. بعضی اوقات ممکن است تا آخر عمر هم نفهمیم، یعنی ممکن است قرنها انسانها بیایند و بروند و به آن نتیجه و تجربه لازم نرسند و محروم شوند. بنابراین عقل لازم است اما کافی نیست. انسان استعدادهایش از بین میرود اگر پیغمبر نباشد. از اول پیغمبر میگوید گوشت خوک را نخورید. گفتیم نه خیر ما گوشت خوک میخوریم، اگر عقل و علم ثابت کرد، بعد از آن نمیخوریم. تا ثابت کنیم که در گوشت خوک کرم وجود دارد 1340 سال عقب میافتیم، تازه وقتی کرم را پیدا کردیم و میگوییم در حرارت فلان درجه حرارت بدهیم، کرم را میکشیم؛ باز هم اسلام میگوید نخورید. دوباره به چه دلیل نخوریم؟ شاید یک آثار دیگر باشد که باز هم 1340 سال بعد بفهمیم. بنابراین اگر کسی بگوید خدا مردم را رها کرد، پیداست خدا را معیوب دانسته است، یعنی خدا حکیم نیست. نعوذ بالله. انسان را آفریده است. معاد هم همین طور است. ریشه معاد «سُبْحانَ اللَّهِ» است. «سُبْحانَ اللَّهِ» خدا منزه است از اینکه به انسانهای خوب و بد مرگ بدهد، هر دو بپوسند، خاک شوند و هیچی به هیچی. یعنی چه؟ «فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَمِنْکُمْ مُؤْمِنٌ» (تغابن/2) یک عده مؤمن و یک عده کافر، یک عده ظالم و یک عده مظلوم، یک عده «أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا» (سجده/18) مؤمن و فاسق. خدا منزه است از این که خوب و بد را یکی بداند و حساب و کتاب نداشته باشد. نماز یعنی خدا منزه است. عباداتی که میکنیم به این معنی است که خدا پاک است.
خیلی وقتها ما در عدل خودمان مشکل داریم. مثلاً میگوییم خدایا چرا چنین کردی؟ میگوید «سُبْحانَ اللَّهِ» خدا منزه است، درس نخواندی رفوزه شدی. بیمار شدم «سُبْحانَ اللَّهِ» خدا منزه است. بیمار شدی چون مراعات بهداشت را نکردی. از همسرم کتک خوردم «سُبْحانَ اللَّهِ» نباید در پارک با یک بستنی با هم رفیق شوید. باید یک مقداری ریشه خانوادگی را هم تحقیق کنی. بچهام در آب افتاد، به خدا ربطی ندارد «سُبْحانَ اللَّهِ» دور حوض را نرده بکش. تا یک گیری پیدا میکنیم، میگوییم خدایا چرا چنین کردی؟ میگوید «سُبْحانَ اللَّهِ» مقصر خودت هستی. اگر یک ذره دقت کنیم ریشهی توحید، عدل، نبوت، معاد و بسیاری از چیزها این است که ما خدا را منزه نمیدانیم. وقتی میگوییم خدا چرا به او داد؟ اصلاً آدمهای حسود «سُبْحانَ اللَّهِ» ندارند. میدانید چرا؟ حسود میگوید: خدایا چرا به او دادی، به من ندادی؟ یعنی به حکمت خدا اعتراض میکند. خدا منزه است. اگر تفاوت نباشد، زندگی نمیشود. شما اگر بخواهی یک کلمه «ادب» را بنویسی. الف باید صاف باشد، دال باید خم باشد، ب باید خوابیده باشد، تا ادب نوشته شود. دال میگوید: چه کسی گفت من دال بشوم، من هم میخواهم صاف باشم. میگویند: تو هم صاف باش. ب میگوید: چه کسی گفت من خوابیده باشم؟ من هم میخواهم صاف باشم. میگویند: تو هم صاف باش. خوب دیگر ادب نمیشود. میشود اِ اِ اِ. برای نوشتن یک کلمه باید حروف مختلف به کار رود. باید استعدادهای مختلف وجود داشته باشد. یکی طبع شعر داشته باشد، دیگری خط خوب داشته باشد، کس دیگر شکل خوبی داشته باشد، یکی حافظه خوبی داشته باشد، دیگری زرنگ باشد. اگر تفاوت نباشد زندگی به هم جوش نمیخورد. منتها ظلم نباید در این تفاوتها باشد. تفاوت لازم است، اما ظلم نباید باشد.
6- فرق بین تبعیض و تفاوت
مسئلهای که میگویند ضد عدالت است، تبعیض است. بین تبعیض و تفاوت فرق است. انگشتان دست ما باید تفاوت داشته باشد. اگر همین انگشت کوتاه مثل مابقی انگشتان دست صاف بود، 5 انگشت داشتیم که همه صاف بودند و دیگر شما یقه لباس خود را نمیتوانستی ببندی. فن و حرفه در همین انگشت کوتاه است. شما این انگشت کوتاه را کنار بگذار، ببین چه کاری میتوانی انجام دهی. بسیاری از کارها با همین انگشت شست است. یعنی آمپول نمیتوانی بزنی، قلم نمیتوانی دست بگیری. بیل، پیچ گوشتی، چکش را نمیتوانی در دست بگیری.
گاهی اوقات یک کوتاه از صدتا بلند هنرش بیشتر است. اگر همه مردم یک اندازه میفهمیدند، بسیاری از کارها انجام نمیشد. ولی کسانی که بیشتر میفهمند نباید حق کسانی که کمتر میفهمند را از بین ببرند. تفاوت باید باشد. تفاوت نباشد جامعه به هم قفل نمیشود. تمام تولیدات یک کارخانه که نمیشود تایر باشد. مگر ماشین فقط به تایر نیازمند است. از پیچ گوشتی ریز میخواهد تا تایر بزرگ. شما یک نیم دایره را فرض کنید یکی بالا در رأس رهبر است، رئیس جمهور است تا به یک کارمند ساده در پایین میرسد. یکی بالا سرمایه دار است تا به پایین میآید و یکی بوعلی سینای تیزهوش است. هر کسی در یک جای این دایره قرار گرفته است. یا بالای قله هستی یا پایین قرار گرفتی. ولی رشد همه به یک اندازه میتواند باشد. یعنی بوعلی سینا که بالا است و بنده که این پایین هستم رابطه مان با خدا به یک اندازه است. چگونه؟ اگر در حرکت مواظب باشیم خط را گم نکنیم، «کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی» اگر مستقیم حرکت کنیم از این بالا صاف بیاییم تا اینجا، این هم صاف بیاییم تا اینجا، این زاویه قائمه است. اگر صاف حرکت کنیم، باز زاویه قائمه است. اگر اینجا باشیم و از هر کجای این نیم دایره، حرکت مستقیم باشد و هدف را گم نکنیم یک نوع هستیم. چگونه؟ من و بوعلی سینا با هم به کتابخانه میرویم و دو ساعت مطالعه میکنیم. بوعلی سینا تیزهوش است در این دو ساعت سی مطلب میفهمد، من کودن هستم و در این دو ساعت یک مطلب میفهمم. وقتی از در کتابخانه بیرون میآییم، اجر من و بوعلی سینا به یک اندازه است. چون قرآن نگفته است که هر کسی که بیشتر بفهمد، ثوابش بیشتر است. قرآن میفرماید: «وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» (نجم/39) سعیم را کردم، من کم نگذاشتم. یک مثال دیگر، به یک کسی صد تومان میدهیم، به دیگری صد هزار تومان میدهیم. میگوییم بروید و نان بخرید. آن شخصی که صد تومان دارد یک نان میخرد، دیگری که صد هزار تومان دارد هزار عدد نان میخرد. به هر دو آنها وقتی آمدند باید بگویید دست شما درد نکند. اجر هر دو آنها به یک اندازه است. اگر او نان بیشتری دارد، امکانات بیشتری داشته است.
دو آیه در قرآن داریم که یکی را مردم حفظ هستند و دیگری را حفظ نیستند. «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» (بقره/286) این را اکثر مردم ایران حفظ هستند. یک آیه هست مشابه این مردم ایران حفظ نیستند که آن هم امشب حفظ کنید. «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا ما آتاها» این هم یک آیه «إِلَّا وُسْعَهَا» یعنی چه قدر توان داری؟ «ما آتاها» یعنی چه قدر پول داری؟ من بیش از این استعداد نداشتم، من استعدادم را به کار گرفتم من کم نگذاشتم. هر کس در هر شرایطی میتواند قرب به خدا پیدا کند. و لذا میگوید نماز میخواهی بخوانی «قیاما»، کمرت درد میکند «قعودا»، اصلاً نمیتوانی بنشینی «وَعَلَى جُنُوبِهِمْ» بخواب. یعنی کسی که ایستاده نماز میخواند با کسی که نشسته نماز میخواند و کسی که خوابیده نماز میخواند هر سه قربشان به خدا یکی است. «قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ» (آلعمران/191). ایستاده، نشسته، خوابیده.
«لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»، «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا ما آتاها» من امکاناتم بیش از این نبوده است. از نردبان دو پلهای استفاده دو پلهای میکنند. از جرثقیل هم استفاده ده متری میکنند. نباید به جرثقیل گفت درود بر تو، مرگ بر دو پله ای. زیرا با این مقداری که دارد کم نگذاشته است. هر چه داشته خرج کرده است. واقعاً با این نگاه دیگر نه کسی عقدهای میشود و نه کسی حسود میشود. خوب دارد، داشته باشد. او که بیشتر دارد مسئولیتش هم بیشتر است. من به اندازه خودم دارم در عوض مسئولیت ندارم. هر که بامش بیش برفش بیشتر. کسی که بارش بیشتر است خوب مسئولیتش هم بیشتر است. آدم راحت میشود. ما الان یک جهنمی در خودمان است، یک نگاه کج داریم، با آن نگاه کج همیشه غصه میخوریم، حرص میزنیم، به خدا اعتراض میکنیم، به دولت، به ملت، به پدر و مادر اعتراض میکنیم و به همه میخواهیم پرخاش کنیم. همانند آدمی که عینک سرخی به چشمان خود زده و همه شلغمها را لبو میبیند. میگوید: این چه وضعی است؟ چرا کسی شلغم نمیفروشد؟ میگوییم: این شلغم است عینک تو سرخ است، شلغمها را لبو میبینی! ما باید عینک خود را عوض کنیم. هیچ کس در هیچ شرایطی نباید احساس عقب ماندگی کند. مگر آنجا که مقصر است. اگر مقصر هستی بگو بله، اینجا من کوتاه آمدم. مقصر خودم هستم، من بودم، تقصیر با من است، اما آنجایی که نه توان استعداد به کار رفته هیچی…
7- تسبیح خدا را فراموش نکنید
«إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا»
فسبح یعنی تسبیح کن. یعنی اگر از خودت داری بگو خدا داد. مثلاً شما برای نماز شب بیدار میشوی. حالا ماه رمضان میروند و بحث را گوش میدهند. لااقل ماه رمضانی نماز شب بخوانید. حدیث داریم محروم کسی است که از نماز شب محروم بشود. اصلاً نماز شب نشانهی این است که بگوییم ما خدا را دوست داریم. چون نماز واجب را که مجبوریم بخوانیم. شما یک تکه نان سر سفره به بچه خود دادی. این که هر پدر و مادری باید بدهد. اما اگر این نان آرایش کردی، در بشقاب گذاشتی، هنر است. اگر به زن و بچه خود آب دادی که هنر نیست، اما اگر آب را خنک کردی، در لیوان ریختی، لیوان را در بشقاب گذاشتی، هنر است. هرچه این تشریفات بیشتر باشد معلوم است که بیشتر دوستشان داری. کارهای مستحب علائمی است که ما چه قدر خدا را دوست داریم. مقدار محبت به انجام مستحبات معلوم میشود. مواقع دیگر هم که ما حال سحرخیزی نداریم. حالا بین سحری و صبح چند دقیقه نماز شب بخوانیم. حالا نماز شب خواندی، یک وقت فکر نکنی نماز شب خواندی خیلی آدم خوبی هستی. چند مرتبه جمکران رفتی. زیرا آدمهایی هستند که تا چندین عبادت میکنند باد آنها را میگیرد. چند شب چهارشنبه یا شب جمعه به جمکران، مشهد یا عمره میروند، فکر میکنند دیگر مرغ بهشت شده اند. این طور نیست. قرآن میفرماید: خوب که به درجات عالی رسیدی، حالا تازه «فَسَبِّحْ» خدا را منزه کن. من نماز شب خواندم. بسم الله. چه چیزی از تو بود؟ ایمان که از خدا بود. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا» (اعراف/43) خدا من را هدایت کرد. آبی که وضو گرفتی از چه کسی بود؟ قدرتی که با آن به نماز ایستادی از چه کسی بود؟ حافظهای که حمد و سوره یادت بود از چه کسی بود؟ ما اصلاً چیزی نیستیم. اگر تعدادی جوان در المپیاد نفر اول شدند، مرتب نگویید که تلاش خودم بود. تلاش استادم بود. اول باید بگویید لطف خدا بود. ولی لطف خدا از طریق زحمات پدر و مادر، زحمات استاد و زحمات خودت بود. خدا را فراموش نکنید. «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ» این پیروزی علمی نصرت الهی است. گاهی افرادی در تلویزیون صحبت میکنند، البته اکثراً خدا را فراموش نمیکنند ولی بعضی از آنها را دیدم که میگویند، از کجا به اینجا رسیدی میگوید: تلاش خودم بود. به قارون میگفتند به فقرا کمک کن. خدا به تو داده است. میگفت: خدا نداده است، خودم. «أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی» (قصص/78). «عِندِی» یعنی نزد من. «عِلْمٍ عِندِی» این مغز کار کرده است. مدیریت اقتصادی، مدیریت صنعتی، مدیریت بازرگانی. اگر گفتی «عِندِی» خون قارون در بدنت است. اگر گفتی «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» (نمل/40) سلیمان هم پول داشت. فرق بین آدمهای کم ظرفیت و پرظرفیت را به شما بگویم. آدمهای کم ظرفیت با یک چیزی بالا میپرند. زور دارد بالا میپرد. مثل قارون مثل فرعون. «أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ» (زخرف/51) میگفت «أَ لَیْسَ لی» یعنی مال من. این شعار فرعون است. قارون میگفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی» قارون میگفت «عِندِی» نزد من. اما سلیمان میگفت: «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» ببینید «لی»، «عندی»، «رَبِّی». او که فقط قدرت داشت گفت «لی». او که فقط پول داشت گفت «عندی»، اما سلیمان هم قدرت داشت هم پول و هم علم گفت «ربی». یوسف همه چیز داشت میگفت «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی» (یوسف/101) از تو بود. اگر نصرت از خدا آمد «فسبح» اینها را از خدا بدانید «و استغفره» از کوتاهی خود استغفار کنید. این سوره تمام نشد حرفهای دیگر هم دارد.
خدایا ایمانی به ما بده که توکل ما به تو بیش از تکیه مان به آنچه در دست داریم باشد. شاه خیلی به خود مغرور بود. صدام خیلی به خود مغرور بود. بنی صدر خیلی به یازده میلیون رأی مغرور بود. با چشم خودتان سه قدرت را دیدید که چه طور از بین رفتند. خدایا ما را از همه انواع غرورها حفظ بفرما. هر چه به عمر ما اضافه میکنی به ایمان، علم، عقل، عمل، اخلاص و عمق برکت کار ما بیافزا. مزه فهم دین، عمل به دین، نشر دین را نصیب ما بفرما.