نبوت3- عصمت

بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
«الحمدلله الرب العالمین و صلی الله علی سیدنا نبینا محمد و علی اهل بیت و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن علی قیام یوم الدین»

در سلسله‌ی درس‌ها و بحث‌های اصول عقائد به بحث نبوت رسیدیم که ظاهراً بیستمین درس ما است. اینکه ما بحث‌ها را فشرده می‌گوییم، می‌خواهیم تا سی جلسه به همه‌ی اصول عقائد یک نگاهی بکنیم. وگرنه هریک از اینها حرف دارد و بحث‌های عمیق و مفصلی به دنبال دارد. لکن ما چون می‌خواهیم بحثمان عمومی باشد، و در سطحی باشد که برای توده و عموم مفید باشد و ضمناً سی جلسه بیشتر نشود فشرده بحث می‌کنیم. در بحث نبوت تا اینجا رسیدیم که بشر امروز راه زندگی را پیدا نکرده است. سود و زیان واقعی‌اش را تشخیص نداده است. در شناخت عدالت اجتماعی هرکسی راهی عرضه می‌کند و همه هم می‌گویند: راه من راه درستی است و همه هم سرشان به سنگ می‌خورد و همه هم به قانون خودشان تبصره می‌زنند و هرروز هم پشیمان می‌شوند و به اشتباه خودشان پی می‌برند. بشر امروز راه را پیدا نکرده است. علم و صنعت پیشرفته است. دنیا ماده را کشف کرده است. خودش را گم کرده است. روز به روز علم پیش می‌رود. ولی آمار جنایت کم نمی‌شود. بشر دیروز اگر دزدی می‌کرد در جزئیات دزدی می‌کرد. حالا که علم و صنعت پیشرفته است ببینیم دزدی در چیست؟ قدیم اگر یک گیوه را به یک گیوه دوز می‌دادیم، می‌گفتیم: کمر گیوه را بدوز، کُک‌ها را باید ریز بزند. اما این می‌دزدید و کُک‌ها را درشت می‌زد. دزدی در چهارتا کُک بود. اما الآن که علم و صنعت پیشرفته است، به چهار تا کُک قناعت نمی‌شود که انسان بدزدد. دنیای شیمی دائم پیشرفته است. خوب که علم شیمی پیشرفت، اگر کنار پیشرفت شیمی، ایمان، اخلاق، تقوا نباشد از همین مواد شیمیایی برای سقوط جامعه هروئین می‌سازد. دنیای فیزیک پیشرفته است. برق را در اختیار خودش آورده است. اما می‌شود از همین برقی که در خدمت انسان قرار گرفته، اگر در کنار این علم و اخلاق و تقوا نباشد، می‌شود خطرناکترین کارها را کرد. پس با پیشرفت علم و صنعت هرچه تندتر برویم نیاز به ترمز قوی‌تری، نیاز به تقوای بیشتری، البته تقوا را به ترمز معنا کردن درست نیست. اجمالاً بشر امروز بیشتر احساس نیاز به ایمان می‌کند. این از یکطرف، از طرف دیگر وقتی ما می‌دانیم خدا ما را آفریده است، از آفریدن ما هم هدف داشته است، این هدفش را باید اعلام کند و نبوت یعنی راهی که هدف خدا را به ما بیان می‌کند. تمام شد و رفت. یکبار دیگر تکرار کنم. خدا ما را آفریده است. از آفریدن ما هدف داشته است. این هدفی که دارد باید به ما اعلام کند. نبوت یعنی راهی که خداوند هدف خودش را به بشر اعلام می‌کند. سه تا مقدمه، خیلی آسان است. او بشر را آفریده است. از آفرینش او هدف داشته است. این دو مقدمه قطعی است. نبوت یعنی راه اعلام هدف. این هدفی که داشته است و بشر باید اعلام کند. دین یعنی آدرس. آدرسی که خداوند توسط انبیا به بشر اعلام کرده است. یک مکتب وقتی می‌تواند پیروز شود که مردم رهبر را مقدس بدانند. به او عشق بورزند. مکتب را هم مکتب الهی و آسمانی بدانند. مکتب مردمی برای مردم نمی‌تواند مقدس باشد. رهبر الهی و مکتب الهی و امید به پیروزی و یکی هم داشتن یک نیروی درونی ضامن اجرا که من ولو هیچ پلیسی و هیچ قدرتی بالای سرم نباشد، خودم از درون این احساس را داشته باشم. راننده‌ی تاکسی شب به خانه می‌رود. در صندوق عقب ماشین را باز می‌کند، می‌بیند از یکی از مسافرین چمدانی در صندوق عقب باقی مانده است. فراموش کرده است ببرد. چمدان را باز می‌کند، می‌بیند هفتاد هزار تومان پول نقدر در آن است. پول را می‌آورد و تحویل پلیس می‌دهد. آن آقای مسافر هم 90 درصد احتمال می‌دهد که پولش از بین رفته است، ولی برای 10 درصدش می‌آید به پلیس اعلام می‌کند که ما چمدانی با این نشانی گم کردیم. می‌بیند همان وقتی که پهلوی پلیس می‌آید اعلام کند، می‌بیند همان آقای راننده تاکسی محترم هم آمده پول را پس بدهد. پلیس با این مصاحبه می‌کند. می‌گوید: چه نیرویی باعث شد که تو هفتاد هزار تومان پول دستت آمد، آوردی پس دادی. با اینکه آقای مسافر شماره تاکسی تو را برنداشته بود؟ گفت: بله! من هفتاد هزار تومانی که برداشتم، فکر کردم می‌توانم موکت‌های خانه‌ام را قالی کنم. می‌توانم یک طبقه خانه‌ام را دو طبقه کنم. می‌توانم فرم لباس و ماشینم را عوض کنم. اما مسئله‌ی ایمان جلوی من را گرفت. مسئله‌ی ترس از خدا! حساب کردم دنیا ابتدا و آخرش محدود است. ولی رضای خدا بی حد است. حساب کردم بنده الآنی که پول پیدا نکرده‌ام که در سطح ساده زندگی می‌کنم، روی زیلو می‌نشینم و زیر پای من زیلو و نخ است. فوقش من نخ‌های خانه‌ام را قالی کنم. قالی هم پشم است. آیا درست است که من با یک عمل خلاف، با یک خیانت حرکت کنم؟ منتها حرکت از نخ به سوی پشم و این است ثمره‌ی انسانیت! من آفریده شدم که از مال مردمی که با دست رنج زحمتی کشیدند و ده تومان، ده تومان پولی تهیه کردند، مثلاً با این 70 هزار تومان می‌خواسته خانه‌ای بخرد. حالا من این پول را بربایم؟ هیچ نیرویی و هیچ محرکی جز ایمان به خدا نتوانست مرا اینجا بیاورد. ایما به خدا اگر بود، ما هیچ نیازی به این همه کنترل و ضامن هم نداشتیم. الآن با وجود افراد رقیب و مراقب باز هم اگر رقیب و مراقب من، خودش دزد بود باید چه کرد؟ قانون نمی‌تواند جای من را بگیرد. یک چاهی که خشک است، شما با سطل در آن آب بریزی، یک باد به آن بخورد خشک می‌شود. چاه باید خودش آب داشته باشد. چاه خشک با سطل آب، پر نمی‌شود. انسانی که ایمان به مبدا و معاد ندارد، با قانون و با شعار ساخته نمی‌شود. باید خودش از درون به یک قدرتی وصل باشد. به یک مبدایی وصل باشد و تقوایی داشته باشد. از این بگذریم. درباره‌ی امتیاز برنامه‌های انبیا صحبت می‌کردیم، چند مورد را گفتیم؟ امتیاز اول: مساوات در برابر قانون. یعنی حق وتو و ابر قدرتی مطرح نیست. شخص رسول الله در مقابل قانون همانطور است که یک مسلمان عادی است. امتیاز دوم: کنترل عمل، گفتیم: قوانین بشری عمل را کنترل می‌کند. مسئله‌ی ایمان و مذهب هم عمل و هم صفت را کنترل می‌کند. سوم: مسئله‌ی قداست است و اما چهارم. چهارم: امتیاز مکتب انبیا است. پس امتیاز مکتب انبیا: 1- مساوات 2- کنترل عمل و صفت. 3- قداست 4- مسئله ‌ی قاطعیت
مصلحان ممکن است یک طرح اصلاحی بده. اما خودش هم از آینده‌ی طرح خبر نداشته باشد. می‌گوید: فعلاً ملت را به این سمت می‌بریم، ببینیم عاقبت چه می‌شود؟ چون فرمان، علم از علم بی نهایت است. چون دستور از خدایی که دارای علم بی نهایت است، هیچ شک نمی‌کند. قاطعیت! دو پهلو حرف نمی‌زند. طوری راه نمی‌رود که حالا این دسته را خوشحال کنیم. آن دسته را خوشحال کنیم. قشنگ راهش روشن است. مومن به خدا همینطور است. یک جمله یادگاری برای شما بگویم. این جمله را یکی از بزرگان به من گفت. فرمود: خدا! خوب گوش بدهید. خدا هم یکتا است و هم به قول امیرالمومنین سریع الرضا است. زود راضی می‌شود. خدا هم یکی است. هم زود راضی می‌شود. خلق هم خیلی هستند. هم خیلی توقع دارند. چه جمله‌ی قشنگی است. خدا هم یکی است و هم زود راضی می‌شود. مردم هم خیلی هستند. هم هرکدام خیلی توقع دارند. بنابراین اگر قرار است کسی را راضی کنیم، یکی را راضی کنیم که زود هم راضی می‌شود. رضایت خلق، هرطور راه بروی.
قصه‌ی آن آخوند را شنیده‌اید؟ خودش و بچه‌اش دو نفری سوار شدند. عده‌ای گفتند: چه بی انصاف دو نفر سوار الاغ شدند. دو نفر پیاده شدند، گفتند: چه آدم‌های احمقی! الاغ خالی می‌رود. این دو تا هم پیاده می‌روند. پدر سوار شد، پسر پیاده شد. گفتند: چه پدر بی انصافی! بچه‌ی کوچک را می‌دواند. پسر را سوار کرد و خودش پیاده رفت، گفتند: چه پسر بی ادبی. هرطور راه برویم یک کسی حرف می‌زند.
قاطعیت یعنی ببینیم خدا چه می‌گوید، همان را انجام بدهیم. نظیر قاطعیتی که امام و رهبر انقلاب داشت. یک کلمه از اول فرمود، هفده سال پیش از این، همینطور دائم گفت. اخیراً هم تکرار می‌کرد. شاه باید برود! نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. هرچه به او گفتند، هرطوری گفتند، فرمود: حکم خدا همین است. باید این قانون برطرف شود. باید آن قانون بشود. حالا دیر است. حالا زود است. این کار را کنیم، نداریم. آقا می‌کشند. می‌زنند. می‌شکنند. نمی‌شود. می‌شود. قاطعیت! «لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ»(کافرون/6) نزد پیغمبر آمدند گفتند: آقا یک خرده شل بگیر. بالاخره شما به بتهای ما کار نداشته باش. ما هم یک خرده خلاصه می‌آییم. فرمود: این حرف‌ها نیست. «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ(2)وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ(3) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ(5)»(کافرون) قاطعیت، دودوزه بازی نکردن است. هر رهبری را غیر از رهبران الهی حساب کنیم، می‌بینیم قاطعیت ندارند.
مسئله‌ی دیگر واقع بینی است. پنجم: واقع بینی. چون مکتب انبیا از وحی است. چون از علم بی نهایت است، واقع را می‌گوید. محیط زده نیست. محیط، محیط زدگی، فامیل زدگی، فقر، غنا، شکست، احساسات، هیچ چیز در قانون اثر ندارد. قانون‌های بشر واقع بینانه نیست.
ششمین امتیاز جامعیت است. چون سعادت بشر را در نظر گرفته است. چون وحی نظر به سعادت بشر دارد و بشر دارای همه نوع نیازی است. برنامه‌های انبیا جامعیت دارد. یعنی هم برنامه هایش جنبه‌ی مادی و هم جنبه‌ی معنوی دارد. اصلاً با هم است. از هم جدا نیست. شما حساب کنید. هرجا عبادت است، در عین حال سیاست هم هست. مسجد اسلام هم پادگان نظامی بود، هم مجلس شورا بود. هم اداره تعلیم و تربیت بود، هم سالن اجتماعات بود. هم عبادت دسته جمعی بود. مانور بود. حاضر غایب بود. یک حاضر غایب طبیعی، فلانی چند روز است که به مسجد نمی‌آید. فلانی چند روز است که به مسجد می‌آید. الی آخر…
برنامه‌های اسلام جامعیت دارد. غیر از چند کتابی که درباره‌ی نماز و روزه و اینها هست، بیشتر کتاب‌های فقهی ما مربوط به حقوق و مربوط به حدود و مربوط به سیاست و مربوط به برنامه‌های اجتماعی و اینها است. اینطور نیست که فقط دیدش یک دید باشد. فقط دید شکمی، فقط دید اقتصادی، یا فقط دید شهوی، جامعیت از امتیازات برنامه‌های اسلام است. قانونی را شما پیدا نمی‌کنید، مگر اینکه کلیاتش در اسلام هست. یک وقت یک نفر آمد به من گفت: شما که می‌گویید همه چیز در اسلام هست. کجای اسلام گفته است: به چهارراه که رسیدی چراغ قرمز بود، بایست؟ گفتم: مسئله‌ی چراغ قرمز و چراغ سبز که مطرح نیست. یک جمله که امیرالمومنین(ع) می‌فرماید: «ونظم امرکم» این یک قانونی است که منظم باشید. منظم بودن به این معنا است که دو دقیقه از اینطرف‌ها بروند. دو دقیقه هم از آن طرفی‌ها بروند. حالا دیگر نمی‌خواهیم بگوییم: چراغ قرمز است. هر نیازی که بشر دارد، جزئی یا کلی.
قصه‌ی ثماره را برایتان گفتم؟ او به خاطر اینکه بدون اجازه وارد خانه‌ی مردم می‌شد، ضرر می‌رساند. ممکن است کسی با ساختمانش ضرر برساند. ممکن است کسی با چاه عمیقی که می‌زند ضرر بزند و چاه عمیق همسایه را خشک بکند. قانون کلی در اسلام هست که حالا این «لا ضرر و لا ضرار» یک موردش مسئله‌ی درخت بوده که بی اجازه در خانه‌ی مردم می‌رفته است. هرچه صاحب خانه می‌گفت: یالله بگو. می‌گفت: نمی‌خواهم بگویم و سرزده وارد می‌شد. پیغمبر فرمود: درخت را بکن و دور بیانداز. چون نصیحت گوش نمی‌دهد. یک موردش این است. یک موردش هم ممکن است از ساختمان باشد. یک موردش هم ممکن است چاه عمیقی باشد که چاه عمیق را خشک کند. ممکن است هزار مورد داشته باشد. یک کلیاتی در اسلام داریم، جامع است که تمام نیازهای ما را جبران می‌کند. یک سیلی زدن را حساب کن. سیلی می‌زنی جای آن سرخ شد، یک حکمی دارد. جایش کبود شد، یک حکمی دارد. جایش سیاه شد، یک حکم دارد.
مسئله‌ی هفتم: اخلاص، شعار همه‌ی انبیا این بود که «ٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّه‏»(یونس/72) من مزدی از شما نمی‌خواهم. در سوره‌ی شعرا، آیه‌ی 109، 127، 145، 164، 180 از قول حضرت نوح، حضرت هود، حضرت صالح، حضرت لوط، حضرت شعیب، از قول اینها نقل می‌کند که همه‌ی اینها شعارشان این بود. «إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّه‏»
مسئله‌ی هشتم که مربوط به شخص پیغمبر است، نه هرکس مسئله‌ی عصمت است. در عصمت یک خرده صحبت کنیم. عصمت یعنی نه گناه کند، بلکه بالاتر بگوییم. بلکه به فکر گناه هم نباشد. این معنای عصمت است. پیامبر باید معصوم باشد. نه گناه کند. فکر گناه هم نکند. مگر می‌شود؟ بله که می‌شود. خود شما هم در بعضی از گناه‌ها معصوم هستید. یکی از گناه‌ها خودکشی است. خیلی از شما خودکشی نکردید فکر خودکشی هم نکردید. آدم بالای منار برود و خودش را با مغز پایین بیاندازد. یکی از گناهان این است. این کار را نکردید. انسان لخت مادرزاد شود و وسط خیابان بدود. این گناه را تا حالا هیچ کدام از ما نکردیم، فکرش را هم نکردیم. چون زشتی این روشن است. یک سری از گناه‌ها که زشتی‌اش روشن است، یا خطرش مسلم است، هرگز دور آن نمی‌رویم. منتها یک سری از گناه‌ها آن طوری که باید باور کنیم باورمان نیامده است. ولذا مرتکب می‌شویم. انسان در هر کجا باورش آمد، مرتکب گناه نمی‌شود. شما باورت آمده خودکشی چقدر بد است. باورت می‌آید وقتی سر مناره و گلدسته می‌روی، می‌خواهی خودت را پرت کنی نگاهت را پایین می‌کنی می‌بینی صد متر است باورت می‌آید خطر است. یک پزشک میکروب را باور می‌کند و هرگز آب آلوده نمی‌خورد. ولی من و شما یک سری از گناه‌ها را باور نکرده‌ایم. حالا درباره‌ی باور یک مثالی از امام، رهبر انقلاب داریم. ایشان یک وقتی که نصیحت می‌فرمودند، اینطور فرموده بودند. علم و یقین داریم. فرق بین علم و یقین چیست؟ یک سوال می‌کنم با هم جواب دهید. مرده دندان می‌گیرد؟ لگد می‌زند؟ مشت می‌زند؟ کدام یک حاضر هستید در یک اتاق کنار یک مرده بخوابید؟ حاضر نیستید. چرا؟ دندان نمی‌گیرد. لگد نمی‌زند. مشت نمی‌زند. علم دارید که مرده کاری با شما ندارد، اما باز هم می‌ترسید. چون هنوز علمتان یقین نشده است. اما مرده شور! اگر به مرده شور بگویند: کنار مرده بخواب. سرش را روی شکم مرده می‌گذارد و تا فردا می‌خوابد. چطور مرده شور نمی‌ترسد و ما می‌ترسیم؟ با اینکه هردوی ما می‌دانیم کاری با ما ندارد. ما علم داریم، مرده شور یقین دارد. وقتی آدم باورش آمد، ما می‌گوییم: مرده با ما کاری ندارد. اما هنوز باورمان نیامده است. باز هم می‌ترسیم. بسیاری از افراد هستند که تا چراغ خاموش می‌شود، می‌ترسند. از این آجر که چیزی در نمی‌آید. این آجر روی هم چسبیده است. چه چراغ روشن باشد، چه خاموش باشد. ولی تا چراغ خاموش شد آدم می‌ترسد. علم داری که چراغ روشن باشد یا خاموش باشد تاثیری در ساختمان ندارد اما آدم می‌ترسد. خلاصه اینکه علم و یقین فرق می‌کند. بیل همه‌اش آهن است. سر بیل سفید است. آخر بیل سیاه است. چرا؟ چون سر بیل با خاک درگیری دارد، تلاش می‌کند برّاق است. آخر بیل چون تماسی با خاک ندارد همینطور سیاه و زنگ زده می‌ماند. اگر انسان به علمش عمل کرد، مثل سر بیل براق می‌شود. مرده شور هم اول می‌ترسید ولی چون دائم مرده شست، کم کم برایش یقین شد. بیل همه‌اش آهن است. آن سر بیل آنقدر با خاک تماس گرفت تا براق شد. کسانی که به علمشان عمل کردند، به درجه‌ی یقین می‌رسند. رهبران ما معصوم هستند. اصولاً اگر پیغمبر لغزش داشته باشد و معصوم نباشد، نه می‌تواند برای ما مربی خوبی باشد و نه حرفش در ما اثر دارد و نه ما به او اطمینان داریم. برای اینکه اگر در زبانش یک اشتباه بکند، می‌گوییم: خوب پیغمبری که یک جمله در زبانش اشتباه کرد شاید در فکرش هم اشتباه کند. صلب اطمینان می‌شود. قرآن می‌گوید: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَه»(انعام/149) حجت و پیامبری که از طرف خدا می‌آید، باید طوری باشد که انسان هیچ روزنه‌ی شکی در او نباشد.
شاید شما این سوال را بکنید که اگر ائمه‌ی ما و پیغمبر ما اگر معصوم است، پس این مناجات‌ها برای چیست که خدایا ما را بیامرز. خدایا ما را بیامرز؟ یک سوال می‌کنم. شما برای یک اتاقی که یک نفر نشسته نگاه می‌کند، اگر خواسته باشید دراز بکشید، عذرخواهی می‌کنی یا نه؟ خوابیدن گناه است؟ با هم بگویید. گناه نیست. اما در عین حال عذرخواهی می‌کنید. چرا؟ چون آن طرف حاضر است. چون شما را می‌بیند، شما شرمنده هستی که روبروی او بخوابی. با اینکه خوابیدن گناه نیست. اما چون برای آن مقام حضور قائل هستی، او را ناظر می‌بینی، شرمنده هستی. پیغمبر در هر حال خدا را ناظر می‌دید. و لذا وقتی هم می‌خواست پایش را دراز کند، خجالت می‌کشید. کارهایی هم که گناه نیست چون او مقامی را برای خدا قائل بود، احساس شرمندگی می‌کرد. و بنابراین دعا می‌کرد. علاوه بر اینکه خود دعا کردن هم عبادت است. یکی از مسائل مسئله‌ی عصمت است. چون ایام، ایامی است که جلسه‌ی بیستم است و احتمالاً برنامه‌ی ما با بیستم ماه رمضان هم مقارن شود. مقداری درباره‌ی قرآن که هم مناسب با بحث نبوت است، چون معجزه‌ی پیغمبر ما، معجزه‌ی نبی ما قرآن است، درس‌هایی که از قرآن می‌توانیم بگیریم، مقداری با هم در جلسه‌ی بعد صحبت خواهیم کرد.
یکی از امتیازات انبیا ما این است که در دعوت خود نقطه‌ی ابهامی ندارند. نهم: در دعوت خود نقطه‌ی ابهامی ندارند.
دهم: بر اساس اکراه نیست. شعر پیغمبر این است که «لا إِکْراهَ فِی الدِّین‏»(بقره/256) مکر و حیله ندارند. تملق در زندگی انبیا نیست. وعده به مادیات نمی‌دهند. نمی‌گوید: صبر کن من رئیس جمهور شوم، عوض آن تو را هم نخست وزیر می‌کنم. تو بیا کمک کن پست را بگیریم، بالاخره تقسیم می‌کنیم. آخر بعضی‌ها شیر را در پستان تقسیم می‌کنند. یعنی قبل از آنکه بدوشند، از قبل یک گاوبندی‌هایی می‌کنند. این حرف‌ها نیست. تملق نیست. وعده به مادیات نیست.
مسئله‌ی دیگر از صفر شروع می‌کنند و از همه مهمتر این است که هرچه باد به پرچم انبیا بخورد و هرچه عزیزتر بشوند، عبودیتشان بیشتر می‌شود. پیغمبر ما در اوج عظمت که قرار می‌گیرد، تازه به مسلمان‌ها، به پیروانش نمی‌گوید بگویید: جاوید محمد! می‌گوید: «واشهد ان محمداً عبده» آقای خمینی در اوج عزت توانسته بگوید: من دست بقال‌ها را هم می‌بوسم. من دست همه را می‌بوسم. من طلبه‌ای هستم. من طلبه و باقی مراجع!
این ما هستیم که ضعیف هستیم. دو سه تا سکه که باشد سر و صدا می‌کند. اما اسکناس هزاری صدا نمی‌کند. مردان خداهرچه اوج بگیرند، هرچه عظمت پیدا کنند، عبودیتشان بیشتر می‌شود. پیامبر به قدری رابطه و نیایش‌های شبانه داشت که خدا در قرآن می‌فرماید: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»(طه/2) چرا اینقدر زود خودت را به مشقت می‌اندازی و چقدر شب نیایش می‌کنی؟ مقداری بخواب. به پیغمبر دستور می‌دهد که مقداری استراحت کن و روز هم کمتر فعالیت کن. با همه‌ی این فعالیتش فقط «و اشهد ان محمداً عبده» قرآن هم که می‌خواهد از ابراهیم تعریف کند، «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»(ص/30) اینها خصوصیات یک رهبر آسمانی است که هریک از آن با رهبران دنیایی و نوابغ و مسلمین خیلی فرق دارد. دنباله‌ی بحث برای جلسه‌ی آینده ماند.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته» 

Comments (0)
Add Comment