2- نیّت کار مهم است، نه سختی کار
3- انسان در امور مادی، در کنار حیوانات
4- نیّت، اساس عمل و برتر از عمل
5- تفاوت مخلِص و مخلَص در قرآن
6- ارزش کار به نیّت است، نه نتیجه آن
7- ارزش ضربت حضرت علی(علیهالسلام) در جنگ خندق
موضوع: کیمیای اخلاص(2)
تاریخ پخش: 26/08/90
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
میگویند کیمیا را به مس بزنند طلا میشود. این چه کیمیایی است؟ یک چیزی به نام نیت داریم که این نیت میتواند کارها را 180 درجه عوض میکند. یعنی نیت خوب، کار بد را هم خوب میکند. شما به یک جنایتکار سلام کنی، فکر میکنی آدم خوبی است، به شما ثواب میدهند. چون شما نمیدانستی جنایتکار است، فکر میکردی آدم خوبی است. یعنی با نیت خوب به آدم بد هم سلام کنی اجر داری. مسألهی نیت را میخواهم صحبت کنم. حالا چون بحث ما در سازمان آب ضبط میشود، من یک وقتی یک چند ماه یا یک سال یا چند سال پیش، مدیران ارشد وزارت شما جمع شده بودند با وزیر محترم و برادرها و خواهرها، یک بحث آنجا کردم، فکر کردم در تلویزیون پخش شده، حالا متوجه شدم پخش نشده، همان را بگویم که آغازش به شغل شما بخورد و یک درسی هم برای کل جامعه باشد. و آقایانی هم که پای تلویزیون هستند ببینند قرآن چقدر نکته دارد.
1- اقدام خالصانه حضرت موسی در کمک به دختران
به موسی گفتند: شورای نظامی تشکیل شده، تو را بگیرند و اعدام کنند. اعدام انقلابی، صحرایی، فرار کن. «فَاخْرُج» (قصص/20) «فخََرَجَ مِنهَْا خَائفًا یَترََقَّب» (قصص/21) موسی هم از منطقه حکومت فرعون به منطقه مدین رفت، قبل از آنکه وارد شود دید بیرون شهر چوپانها دارند بزغالهها و گوسفندهایشان را آب میدهند ولی دو تا دختر هم یک کنار ایستادند، با اینکه خودش تحت تعقیب و فراری بود، نزد دخترها رفت. گفت: خانمها چرا شما کنار ایستادند؟ گفتند: پدر ما پیر است نمیتواند چوپانی کند. ما دو تا دختر با هم چوپانی میکنیم. آمدیم آب بدهیم، الآن سر چشمه برویم تن ما به تن مردان میخورد. و ما ایستادیم که تن ما به آنان نخورد. خوب از خود این معلوم میشود که طوری نیست زن کار بکند، اما تنهاش به تنه مردها نخورد.
امسال اساتید دانشگاه یک بسیجی دارند، بسیج اساتید. 900 نفر آنجا جمع شده بودند، من هم دعوت شدم. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: اسلامی کردن دانشگاه! گفتم: راست میگویید یا شوخی میکنید؟ گفتند: نه! استاد دانشگاه که شوخی با کسی ندارد. گفتیم: آنجایی که ممکن است دختر و پسرها ساعتهایشان فرق کند. 7 تا 10 پسرها بیایند. 10 تا یک بعد از ظهر دخترها بیایند. صبح و ظهر کنید. البته یک جاهایی استاد کم داریم، اتاق نیست. استاد نیست. اگر شرایط، شرایطی است که نمیشود در یک کلاس بنشینند. من خودم در یک کلاس هستم، هم خواهرها هستند و هم برادرها. اما تا آنجایی که میشود از هم جدا کنند.
بالاخره گفتند ما بزغالههایمان را آب نمیدهیم تا مردها بروند. موسی گفت: من حق شما را میگیرم. بزغالهها و میشها را از دخترها گرفت، و رفت آب داد. آنوقت خدا از این آب دادن تعریف کرده است. حالا ببینیم خدا از سازمان آب ایران هم تعریف میکند یا نه. یک آدم فراری دو تا بزغاله را آب داد. ببینید خدا چه کرده است؟
پس موضوع بحثمان این باشد. یک بچهای مرا نصیحت کرده گفته: آقای قرائتی تو هم جزء اسرافکارها هستی. برای اینکه گچ کوچکی دستت بود، افتاد خم نشدی برداری. پایت را رویش گذاشتی و یک گچ نو برداشتی. همین مقدار که گچ زیر پایت رفت، اسراف است. پس تو هم آخوند خوبی نیستی. خودت هم اسراف میکنی. از آنوقت دیگر من از این بچه ترسیدم. تا یک خرده گچ افتاد، خم میشوم برمیدارم. ای کاش همهی ما از نصیحتها عبرت میگرفتیم. چقدر شیر را باز میکند وضو بگیرد، یک مشت آب میخواهد، بیست تا مشت آب میریزد. اسراف در کاغذ، در لباس، در جشن، در عزاداری، در افطاری، همه جا اسراف است. و اسراف گناه کبیره است.
داشتیم میگفتیم که موضوع بحث چیست؟ نقش اخلاص. به مناسبت سازمان آب گفتیم که قرآن میگوید: «فَسَقى» موسی سقایی کرد، «لَهُماثُمَّ تَوَلَّى» سپس کنار رفت، «إِلَى الظِّل» زیر سایهای رفت، «فَقالَ» و گفت… چه کسی گفت؟ یادتان رفت؟ موسی… «فَقالَ رَبِّ» خدایا، «إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ» (قصص/24) حضرت موسی برای دو تا خانم سقایی کرد. چون هوا داغ بود، به سایه رفت. گفت: خدایا، هرچه نازل کنی، هر خیری، الآن وقتش است. چون جوان هستم و تحت تعقیب هستم و فرار کردم، دویده، خسته، تشنه، حالا هم چوپانی مفت کردم. یک چیزی بده بیاید. که امام صادق میفرماید: نان میخواست. گرسنهاش بود ولی رویش نشد به خدا بگوید: نان. گفت: خیر، هر خیری برسانی الآن من فقیر هستم. بده بیاید. من بحثم «فَسَقى لَهُما» است. در این کلمه!
خدا این سقایی را تعریف میکند. ولی آب دادن شما به کل ایران آیا تعریف شده یا نشده خودتان میدانید. این سقایی چه خصوصیاتی داشت؟ 1- مأموریت در آن نبود. یعنی کسی به موسی نگفته بود باید این کار را بکنی. از سوز دل بود. 2- اضافهکار نبود. 3- بیمه نبود. 4- برای زیبایی دخترها نبود. آخر گاهی وقتها یک تاکسی یک خوشگل باشد ترمز میکند. پیرزن باشد گازش را میگیرد و میرود. اینطور نیست که موسی دید دو تا دخترها زیبا هستند ترمز کند. برای زیبایی نبود. 5- شناخت نبود، چون گاهی وقتها آدم یک کسی را میشناسد، میگوید: حالا فلانی ما را میشناسد بایستیم سوارش کنیم. رودروایسی است. 6- وامدار نبود. گاهی وقتها آدم میگوید: ایشان در انتخابات ریاست جمهوری ما، در انتخابات نمایندگی مجلس ما، شورای شهر ما، در انتخابات خودش را به آب و آتش زده لااقل یک پستی به او بدهیم. فرمانداری، بخشداری، وامدار است. بالاخره این دخترها پدرشان یک خدمتی به ما کرده، شناخت نبود، وامدار نبود، اضافهکار نبود. 7- فراری بود. در حال فرار خدمت کرد. خدمت در حال فرار، خود موسی تحت تعقیب بود. 8- گرسنه بود. 9- شرط نکرد که من بزغالهها را آب میدهم به شرطی که شما هم بروید خانهتان و یک چیزی برای من بیاورید بخورم. شرط نکرد. 10- در هوای گرم بود. این گرمی هوا را شما میتوانید بگویید از کجا درآوردیم. شما که آخوند هستید. بگویید… «ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّل» به سایه رفت، پیداست هوا داغ بود. 11- دست تنها بود. تنها بود.
ببینید این آب دادن مهم است. شما سازمان آب، آب میدهید. به هزار و یک شرط! یک قران پولتان کم و زیاد شود ببینیم آب میدهید یا نمیدهید! (خنده حضار) عیدی شما کم شود، بُنتان کم شود، نه شما، ما هم همینطور هستیم، نه شما بنده هم همینطور هستم. این اخلاص خیلی کار مهمی است. اخلاص مثل نخ اسکناس است. در اسکناس اگر نخ بود به اسکناس ارزش میدهد. نبود… اخلاص به کار ارزش میدهد. بحث ما بحث اخلاص است.
این «فَسَقى لَهُما» هم ضمناً آقایانی که پای تلویزیون بحث را گوش میدهند توجه داشته باشند. 1- «فَسَقى لَهُما» بود. پس معلوم میشود قصههای قرآن قصه نیست، پر از اسرار است. تازه من روی این آیه فکری هم نکردم. یک چند لحظهای شاید مثلاً یکی دو دقیقه روی این آیه فکر کردم. قرآن قصه میگوید.
موسی وارد منطقهای شد دید جمعیتی دارند به حیوانهایشان آب میدهند. دو تا دختر هم کنار هستند. رفت گفت: چرا ایستادید؟ گفتند: پدر ما پیرمرد است نمیتواند چوپانی کند ما چوپانی میکنیم. حضرت موسی برای این دو تا دختر چوپانی کرد. این «فَسَقى لَهُما» این سقایی چقدر نکته دارد. مأموریت نبود، اضافهکار نبود، بیمه نبود، به خاطر زیبایی نبود، شناخت قبلی نبود، وامدار نبود، در حال فرار بود، گرسنه بود، هوا داغ بود، شرط نکرد، به این خدمات خدمت خالص میگویند. بحث ما بحث اخلاص است،
2- نیّت کار مهم است، نه سختی کار
بسم الله الرحمن الرحیم. سختی کار مهم نیست نیت کار مهم است. سختترین کارها جان دادن است. قرآن هرجا میگوید جهاد کنید و جان بدهید، میگوید: اگر خدا هست. «فی سَبیلِ اللَّه» حتی اگر آدم جان بدهد ولی در راه خدا نباشد، ارزش ندارد. سختی کار هجرت است. «هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّه» (بقره/218) یعنی سختی کار مهم نیست. نیت کار مهم است. 70 حدیث در جلد 65 بحار از صفحهی 67 به بعد مرحوم علامه مجلسی(ره) برای شادی روحش یک صلوات بفرستید. (صلوات حضار) اینقدر مجلسی کتاب نوشته که قویترین وزنه بردارهای ما از ورق زدن کتابهای او مچشان درد میگیرد. همان مچهایی که وزنههای سنگین بلند میکند، ورق نمیتوانند بزنند. الآن دکترهای ما، فوق لیسانسهای ما یک پایان نامه مینویسند دویست صفحه. مگر میشود این همه آدم کتاب بنویسد؟ چطوری عمرشان با برکت بوده است؟ 70 حدیث راجع به نیت آورده که چند تا اصل است.
1- نیت اصل است. اصل کار نیت است. در جسم و روح اصل با کدام است؟ اصل با روح است. جسم را که حیوانها از ما چشمشان بهتر است. بعضی حیوانها زیر برف را میبینند و ما نمیبینیم. پرواز پرندهها از ما قویتر است. خوراک گاو از ما بیشتر است. آمیزش جنسی خروس و مرغ از انسانها بیشتر است.
3- انسان در امور مادی، در کنار حیوانات
در هریک از چیزهای مادی حیوانها از ما جلوتر هستند. ارزش ما با روح است. قرآن وقتی جسم را مطرح میکند میگوید: خودت و الاغت، «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» (نازعات/33) این سبزی هم برای خودت، هم برای گاوت. یعنی انسان را کنار گاو میگذارد. در مسائل مادی! در مسائل معنوی انسان را کنار خدا میگذارد. میگوید: «شَهِدَ اللَّهُ» خدا گواهی میدهد، «وَ الْمَلائِکَهُ» بعد میگوید: «وَ أُولُوا الْعِلْمِ» (آلعمران/18) یعنی در علم و فهم و عقل در کارهای کمال انسان کنار خدا و فرشتهها است. در شکم و شهوت انسان کنار حیوانها است. «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ» انعام یعنی چهارپا! این سبزی برای خودت و برای گاوت. یعنی انسان و گاو در شکم کنار هم هستند.
میگوید: امروز روز نحسی است. میگوییم: چرا؟ میگوید: درسم مشکل است. امروز روز خوشی است. چرا؟ درس ندارم. این درست نیست. امروز روز خوشی بود، ظهر کله پاچه خوردیم و ظهر کباب برگ! یعنی خوش را مربوط به شکم میدانیم، تا میگویند: مدرسه به مناسبت برف و باران تعطیل است بچه میگوید: جون! معلم میگوید: آخ جون! (خنده حضار) ببینید این مشکل ما همین است. همینطور که در جسم و روح اصل روح است، در عمل و نیت اصل نیت است. و لذا در قرآن یک آیه داریم که هرکس هم راست میگوید، هر راست گفتنی هم ارزش ندارد. «لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِم» (احزاب/8) روز قیامت از صادقین هم میپرسند ریشهی صداقت چه بود؟ گاهی وقتها آدم راست میگوید که خودش اعتبارش به هم نخورد. میگوید: ببین اگر کلک بزنیم ما ممکن است لب چهارراه بایستیم، اما میایستیم چون پلیس جریمهمان میکند. زنده باد کسی که پلیس هم نباشد، میایستد. آن ارزش دارد.
یک وقتی در ماشین دکتر بهشتی، شهید مظلوم نشسته بودم. ایشان پشت فرمان بود و من مهمانش بودم. طلبهی جوانی بودم. داشتیم نصف شب جایی میرفتیم. شاید ساعت دوازده، یک بود. لب چهارراه ایستاد. گفتم: آقای بهشتی هیچکس نیست، برو! گفت: باید بمانیم. گفتم: بمانید. بعد گفتم: شما که نظام را قبول نداری، نظام شاهنشاهی را. گفت: من نظام را قبول ندارم، اما نظم را قبول دارم. این حرف، خیلی آدم عجیبی بود.
یک ملاقاتی یک روز با ایشان داشتیم، ساعت 4 بعدازظهر بود. من چند دقیقه زودتر رفتم. آمد در را باز کرد. گفت: قرار ما کی بود؟ گفتم: 4! گفت: زود آمدید. در اتاق بمانید من سر وعده میآیم. نظم!
4- نیّت، اساس عمل و برتر از عمل
اصل نیت است. «النیه أساس العمل» (غررالحکم/ص93) «لا عمل لمن لا نیه له» (غررالحکم/ص93) یکی از برکات نماز همین نیت است. میگویند: بفهم چه میکنی؟ آدم نمازگزار باید اگر میپرسند چه میکنی، بفهمند چه میکند. ولذا گفتند: قبل از نماز توجه داشته باش، چه میکنی. آقای بروجردی(ره) میگفت: حضور بیاورید… بعضی مراجع میگویند: لازم نیست. پیداست چه میکنید. ولی آقای بروجردی عنایت داشت، به اینکه میفرمود: نه، در ذهنت بیاور که بفهمی چه میکنی. ما داریم احضار ارواح، که روح را حاضر کن. خودت روحت را حاضر کن که چه میکنی؟ داری با چه کسی حرف میزنی. نماز آقای بروجردی خیلی طول میکشید. پیر درآمد هرکس میخواست… آنهایی که میخواستند نماز آقای بروجردی بروند میگفتند: خودتان را آماده کنید. چقدر رکوعش طول میکشید. سجدهاش چقدر طول میکشید. یک نماز طولانی میخواند. چند شبی هم خدمت مرحوم مطهری بودیم ایشان هم نماز شبهایش طول میکشید. آخر ببینید یک کسی یک کسی را دوست دارد، تند تند حرف نمیزند. مثلاً شما یک عروس را دوست داری. حال شما خوب است؟ غذا چیه؟ لباس پوشیدی؟ رفتی؟ نرفتیم؟ خداحافظ… میگوید: بابا اگر من عروس هستم، من را دوست داری، یک خرده شمردهتر حرف بزن. آنها وقتی با خدا حرف میزنند، با معشوقشان حرف میزنند. ما گیر کرده نماز میخوانیم ولذا میگوییم: نماز خواندیم، راحت شدیم. یعنی گیر افتاده بودیم. اصلاً خودمان کلمه راحت را میگوییم. فرق است بین اینکه پیغمبر با اذان راحت میشد ما از اذان راحت میشویم.
یک کسی میگفت: من و فلانی هردو میگوییم: در مسجد را ببندید. فلانی که منبر میرود اینقدر شلوغ میشود، میگوید: در را ببندید، دیگر جا نیست. من تا منبر می روم همه اینها هم که هستند، فرار میکنند. میگویم آقا در را ببندید چهار نفر لااقل بنشینند. میگفت: هردو میگوییم: در را ببندید. دکترها دو بار میگویند: هرچه میخواهد بخورد، بخورد. یکی مریض خوب شده، میگویند دیگر پرهیز ندارد، هرچه میخواهد بخورد، آزاد بخورد. یک دیگر مردنی است بگذارید هرچه میخواهد بخورد، بخورد. (خنده حضار) یعنی دو تا هرچه میخواهد بخورد دارم، دو تا در را ببندید داریم. با اذان لذت ببریم یا از نماز فارغ شویم لذت ببریم. نیت برتر از عمل است.
روایات داریم «نِیَّهُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِه» (کافی/ج2/ص84) نیت مؤمن از عمل بهتر است. چرا؟ چون در عمل ریا هست. آدم ممکن است یک عملی را بکند برای خودنمایی، تظاهر، غرور او را بگیرد. عجب او را بگیرد. در عمل ریا است اما نیت در ذهن است. چون چیزی نیست که مردم ببینند و لذا در نیت اخلاص پیش میآید. اما در عمل خطر غرور هست. امام صادق چنین فرمود.
نیت بدون عمل هم دریافت پاداش دارد. کسی نیت بکند ولو عمل نکند، نیت من این است که این کار را بکنم، ولی نشد. میخواستم بیست نفر را افطاری بدهم به هرکس زنگ زدم گفت: من جای دیگر قول دادم. خیلی خوب، به سه نفر افطاری بدهی ولی شما ثواب بیست تا را داری. نیت کار نکرده را هم قبول میکند. نقش نیت! در قیامت هم محاسبهها براساس نیت است. حساب نمیکنند چند رکعت نماز خواندی. چقدر پول دادی؟ میگویند: نیتت چه بود؟ «لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِم» حتی اگر راست هم گفتیم، میگویند: انگیزهی صداقت شما چه بود؟
گاهی وقتها یک جوان در کوچه یک دختری را یک ساعت نگاهش میکند. ولی وقتی خانه پدرزن خواستگاری میرود، چنان چشمهایش را پایین میاندازد، بله امیدوارم که ما را به فرزندی خودتان قبول کنید. چنان چشمها پایین است، که مثلاً چقدر این جوان باادبی است! اوه…. (خنده حضار) سرش را بالا نکرد. این آنجایی که باید دید بزند دیدهایش را زده است. (خنده حضار) ولذا هر نگاه نکردنی هم تقوا نیست.
گاهی وقتها یک خانم میآید با من صحبت میکند، من اگر هیچکس نباشد نگاهش میکنم. تا میبینم دوربین است، بله! نه انشاءالله… خوب، من نگاه نکردم اما این نگاه نکردن ارزش ندارد. «لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِم» هر صداقتی ارزش ندارد. هر تقوایی هم ارزش ندارد. آن تقوایی که برای تقوا باشد. هر ترمز لب چهارراه ارزش ندارد. آن ترمزی که از ترس جریمه، از ترس سوت پلیس است، بنده که هرچه نگاه میکنم گیر هستم. شما را نمیدانم گیر هستید یا نیستید. هرکس گیر است که مثل من است. خدایا تو را به حق محمد و آل محمد توفیق بده نیتهایمان آنگونه باشد که تو دوست داری.
5- تفاوت مخلِص و مخلَص در قرآن
سراغ بحث نیت برویم. مخلِص کیست و مخلَص کیست؟ در قرآن هم مُخلِص داریم، هم مُخلَص. مُخلِص یعنی کارش را خالص کند. مُخلَص یعنی خودش خالص باشد. گاهی کار خالص است، گاهی خود طرف هم خالص است. مُخلِص یعنی کار خالص ارائه میدهد، مُخلَص یعنی خودش پاک پاک است. هیچ شیله پیلهای در روحش نیست. آدم اگر مخلِص شد، قدم بعدی آن است که مُخلَص شود. مثل آدمی که لباس میشوید. اول میخواهد لباس پاک شود. اما وقتی لباس را مشت و مال داد، دست خودش هم پاک میشود. مخلِص یعنی لباس را پاک کن. مخلَص یعنی اگر رفتی لباس را پاک کنی، دست خودت هم پاک میشود. یعنی مخلِص بودن قدمی است، مقدمهای است برای مخلَص بودن.
در دنیا کارهای قشنگ ثبت میشود. فلانی چند طبقه ساخت؟ فلانی چند تا سخنرانی کرد؟ فلانی چند وزنه سر دست بلند کرد؟ فلانی چند نفر در مجلس به او رأی اعتماد دادند؟ در دنیا این کارها ثبت میشود. در آخرت اصلاً کار به آمار نیست. به نیت نگاه میکنند. ولذا حدیث داریم «کَانَ أَقَلَّکُمْ تَطَوُّعاً» (بحارالانوار/ج67/ص232) میگویند: نگاه کنید کدام کار «أَتَمُّکُمْ عَقْلا» (بحارالانوار/ج67/ص232) خیلی وقتها کار میکنند ولی طرف که کار میکند خیلی عاقل نیست. گاهی هم ممکن است خل باشد.
یک کسی مناجات میکرد، چطور گریه میکرد. یکی از بندگان خدا گفت: خدایا! این چقدر گریه میکند؟ اگر بنده من بود هرچه میخواست به او میدادم. به او الهام شد که برو به او بگو: از خدا چه میخواهی با همین گریهها، دو لیتر گریه میکند، برو ببین چه میخواهد؟ رفت گفت: چه میخواهی؟ گفت: از خدا میخواهم دو سه تا خر و گاو بفرستد این چمنها را بخورد. گفت: ببین، عقلش…
کسی آمد از من دعوت کند برای روضهخوانیاش، گفتم: میشود نیتت را به من بگویی. راستش را به من بگو. به چه دلیل آمدی از من دعوت میکنی؟ گفت: راستش را بگویم به تو برنمیخورد؟ گفتم: نه بگو. گفت: حساب کردیم اگر شلهزرد بدهیم 500 تا میآیند. پلو و قیمه بدهیم دو هزار تا میآیند، تو را دعوت کنیم سه هزار تا. من میخواهم حسینیهام پر شود. چه میدانم تو چه میگویی. قرائتی و شله زرد را کنار هم گذاشتم، (خنده حضار) هرکدام حسینیه من پر شود او را دعوت میکنم. ببینید این از آقای قرائتی دعوت میکند، آقای قرائتی هم تفسیر میگوید. حسینیه هم پر می شود و مردم هم گریه میکنند. ولی ریشهاش خدا… چه… نیست. ریشهاش خدا نیست.
روز قیامت چه خبر خواهد بود! پرده کنار میرود میبینی اِ… اِ… هزار تا سلام میکنیم، ده تایش رئیس بود، پنج تا مدیر کل بود. فلان بازرس بود. فلانی روی دروایسی بود. فلان استاد… یک سلام به یک کارگر افغانی در خیابان کردی. به یکی از این کارمندهای شهرداری دارند خیابانها را تمیز میکنند، بگویی سلام علیکم! یک سلام به یک سپور کردیم. به یک رفتگر یک سلام کردیم؟ دو میلیون سلام کردی، یکی برای خدا نبود. افطاری میدهی، همهی آنهایی را افطاری میدهی که رفتی خوردی. فلانی دعوتم کرده، فلانی دعوتم کرده، فلانی دعوت کرده، در عروسیاش، در مهمانیاش.
6- ارزش کار به نیّت است، نه نتیجه آن
ارزش کار نزد مردم خروجی است. این باغ چقدر میوه دارد؟ یک هکتار زمین چند تن برنج میدهد. خروجی این زمین چیست؟ این دانشگاه، این دبیرستان همه دیپلمههایش وارد دانشگاه میشوند. اینها چند درصد وارد دانشگاه میشود؟ در دنیا آنچه را که آمار خروجی است حساب میکنند، اما در قیامت اینطور نیست. در قیامت هرچه اخلاص داری. کلاس اول خالص باشی قبول میشود، استاد دانشگاه خالص نباشی قبول نمیشود.
من گاهی در خیابان راه میروم، من را یک کسی میبیند. میگوید: سلام علیکم! میگویم: سلام علیکم. هی نگاه میکند، به رفیقش میگوید: این قرائتی نیست که در تلویزیون است؟ میگوید: شکل او است، شاید! برمیگردد هی یک خرده نگاه میکند. میگوید: آقای قرائتی! میگویم: بله. میگوید: در تلویزیون؟ میگویم: بله. میگوید: سلام علیکم! (خنده حضار) میگویم: همان سلام اولی قبول است. سلام اولی برای خدا بود، سلام دومی بوی تلویزیون داشت. یک خرده بنشینید ببینید چه میکنید و چند تا کار خالص و صاف میتوانید تحویل خدا بدهید؟ خدایا این افطاری خالص بود. این سلام خالص بود. اگر پیدا کردید، کار خالص، خوشا به حال شما. هرچه بیشتر، بیشتر خوشا به حالتان!
کارهای غیر خدا سراب است. سراب یعنی آب نما است. مثل انگور پلاستیکی هست که شوفرهای تاکسی کنار آینه آویزان میکنند. چه وقت آدم میفهمد سراب است؟ وقتی عقلش بزرگ شد، میگوید: اِ… اِ… چه کارهایی کردیم، برای چه کسی؟ که چه؟ برای چه؟ یا لحظه ای که میخواهد جان بکند، حضرت امیر میگوید: انسان لحظهای که میخواهد جان بکند، انسان نگاه میکند که «اغمض فی حلالها و حرامها» از حلال و حرام جمع کرد و اغماض کرد. کار نداشت چه حلال است و چه حرام است؟ هی جمع کرد. حالا که میخواهد بکند میگوید: عجب! «ما أَغْنى عَنِّی مالِیَهْ» (حاقه/28) ما جمع کردم هیچ فایدهای نداشت. «هَلَکَ عَنىِّ سُلْطَانِیَهْ» (حاقه/29) من سلطنت و قدرت داشتم، پودر شد.
تمام کارهایی که غیر خدا باشد، وقتی انسان عقلش قوی شد یا وقتی میخواهد جان از بدنش بیرون بیاید، یا روز قیامت، در سرش میزند که عجب باختم! برای چه کسی کار کردی؟ عمرم را کار کردم که برای من سوت بکشند؟ کینهی من به خاطر این بود که ایشان پیش ما بلند نشد. حالا ایشان یکی از عضوهایش به زمین چسبیده بود، شما که وارد شدی این عضوی که چسبیده بود تکانش داد. حالا مثلاً چقدر این حرکت عضوی که به زمین چسبیده، اصلاًتکان بخورد و تکان نخورد، در شخصیت ما… یعنی انسان یک عمری فکر کند که چه کسی جلوی پای من بلند شد، بلند نشد. انسان وقتی بالا رفت، به کارهای قبلیاش میخندد. مثل سرشیشهای بچه که هست خوشمزه است. بزرگ که شود و یک سرشیشهای به او بدهند، توهین به او است. میگوید: به من سرشیشهای میدهی بمکم؟ در آن سن طوری نیست. ما وقتی بزرگ شویم یعنی عقل ما رشد کند، به بسیاری از کارهایمان میخندیم. برای اینکه این بخندد، برای اینکه این خوشش بیاید.
7- ارزش ضربت حضرت علی(علیهالسلام) در جنگ خندق
چرا «ضربه علی یوم الخندق» شمشیر امیرالمؤمنین، روز خندق از عبادت ثقلین بیشتر است. شاید یک معنایش این باشد. چون من تا دیشب فکر کردم آن عمرو بن عبدود، آب دهان پرتاب کرده، بعد دیشب یک حدیث جدیدی دیدم. گفتند: یا علی چرا وقتی آب دهان پرتاب کرد، او را نکشتی؟ گفت: تنها آب دهان نبود. هم به من آب دهان پرتاب کرد، هم به مادرم فحش داد. سوختم. منتهی دیدم اگر آنوقتی که سوختم شمشیر بکشم قصد قربت ندارم. رفتم قدم زدم که خودم را نگه دارم، وقتی کنترل شدم برگشتم برای خدا شمشیر بزنم نه به خاطر اینکه به من فحش مادر داد یا به من آب دهان پرتاب کرد. اخلاص این است.
عکس شهید را میبینی نمیدانی چه کسی است؟ بالاخره عکسش که در خیابان هست. نمیدانم که هستی ولی بالاخره جان دادی تا این کشور آزاد شد. «اللهم صلی علی محمد و آل محمد» یک صلوات میفرستی و بگو ثوابش برای این شهید. نمیدانی، این میماند. این غیر آن فاتحهای است که با دسته گل بزرگ میروی که خودت را نشان بدهی. ایشان فاتحهی عمه شما آمده و شما هم میخواهی فاتحهی خالهاش بروی. بده و بستان دارید. یا از دری میروی که تو را ببینند. چیزهایی که گمنام است. من هرچه در تلویزیون بگویم معلوم نیست برای قیامت من بماند. چون در تلویزیون خوب مشهور هستم. در تلویزیون پز میدهم. اما اگر یک حرف من را یک طلبه یاد گرفت این طلبه در یک مسجد روستا رفت و گفت: آن برای قیامت من میماند. چون مردم روستا نمیدانند این حرف از کیست؟ هرچه را که نفهمند شما انجام دادی برای قیامت میماند. اخلاص، این خیلی مهم است.
بنده خدایی خیلی کار خیر کرد ولی همهاش هم با کاشیکاری مینوشت بانی مسجد، بانی حسینیه، بانی آب انبار، بانی پل، بانی زایشگاه، بانی بیمارستان، همه را با کاشیکاری مینوشت و یک جوانی به او رسید گفت: تو این همه کار خیر میکنی بیا ده تومان بده و من را داماد کن. گفت: من از کجا بفهمم تو راست میگویی؟ قسم و آیات که من راست میگویم. آن زمان هم با ده تومان میشد داماد شد. کنار خیابان یک ده هزار تومان داد و این آقا هم رفت داماد شد و بعد که این بنده خدا آدم خیر مرد. به خواب یکی از علما آمد گفت: تمام کارهای من که با کاشی نوشتم پاک شده. گفتند: هرچه را خودت بنویسی خدا پاک میکند. گفت: یعنی من هیچکاری نکردم؟ گفتند: چرا. یکبار کنار خیابان یک ده هزار تومان دادی، این را نه جایی گفتی، نه جایی نوشتی، چون تو ننوشتی ما نوشتیم. و آنجایی که تو نوشتی ما پاک میکنیم.
پیغمبر، محمد رسول الله را پاک کرد. (صلوات حضار) در صلح حدیبیه، محمد رسول الله را پاک کرد، وقتی پاک کرد آیه نازل شد. «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» (فتح/29) یعنی پیغمبر خودش را پاک کرد، خدا هم ثبت کرد. هرچه خودت را پاک کنی خدا مینویسد. هرجا خودت را مطرح کنی خدا پاک میکند.
خدایا ما که دارد عمرمان تلف میشود. خودت یک طوری کن که این عمری که تلف میشود در راه رضای تو و با نیت خالص و با حسن عاقبت و بدون آفت و ذخیرهی قبر و قیامت قرار بده. خیلی کار میکنند، خیلیها خیلی کار میکنند. البته بعضیها هم بیکار هستند. اما خیلیها خیلی جان میکنند. اما این جان کندنها اگر هدر برود، حیف است. حیف است. خدایا اگر تا به حال هدر رفتیم ببخش، از این به بعد از هر رقم هدر رفتن خودت ما را حفظ بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1) در حال فرار از فرعونیان
2) در حال فقر و گرسنگی
3) در حال فقر و فرار
2- ارزش هر کاری را چه چیزی تعیین میکند؟
1) آسانی یا سختی کار
2) کم یا زیاد بودن محصول کار
3) نیت و انگیزه کار
3- رابطه نیت و عمل چگونه است؟
1) نیت برتر از عمل
2) عمل برتر از نیت
3) عمل، برابر نیت
4- آیه 28 سوره حاقه، بر چه امری تأکید دارد؟
1) بیارزش بودن
2) ناکارآمدی ثروت در قیامت
3) عدم یاری دوستان در قیامت
5- آیه 218 سوره بقره بر چه امری تأکید دارد؟
1) هجرت در راه خدا
2) جهاد در راه خدا
3) هر دو مورد