قصه‌های قرآن

1- اهمیت قصه در فرهنگ عمومی
2- امتیازات قصه‌های قرآن
3- قصه، وسیله تفکر، نه تخدیر
4- قصه‌های قرآن، مایه احیای نام بزرگان
5- تأثیر غیرمستقیم قصه در رفتار بشر
6- بیان مصادیق در قصه‌های قرآن

موضوع: قصه‌های قرآن

تاریخ پخش: 15/01/87

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

سال 87 بر همه مبارک باشد و ما امسال را تصمیم گرفتیم، قصه‌های قرآن را بگوییم. در این زمینه هم کتاب زیاد است، و هم قرآن قصه‌های زیادی دارد، صدها قصه در قرآن است. نقش قصه و فرق بین قصه‌های قرآن و قصه‌های دیگر، این جلسه ما مقدمه‌ای برای این بحث است. پس موضوع بحث، قصه‌های قرآن!

بسم الله الرحمن الرحیم.

معنای قصه چیست؟ نقش قصه چیست؟ امتیاز قصه‌های قرآن؟ یا بگویم 20 امتیاز قصه‌های قرآن بر سایر قصه‌ها! فرق بین قصه‌های قرآن تا 20 موردش را من گیر آورده‌ام، ممکن است خیلی باشد. دیشب که مطالعه می‌کردم، دیدم بین قصه‌های قرآن و قصه‌های کتاب‌های قصه 20 امتیاز است.

اما معنای قصه! «قصه» یعنی پیگیری. در قرآن هم هست. «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیه‏» (قصص/11) مادر موسی وقتی به موسی شیر داد، چون به فرعون گفتند، امسال زنی پسر می‌زاید که آن بچه‌ای که متولد می‌شود، بزرگ شود کاخ تو را زیر و رو می‌کند. ایشان هم دستور داد هر زنی پسر زایید، بچه‌اش را بکشند. مادر موسی پسر زایید، ترسید که حالا مأمورین فرعون می‌آیند و او را می‌کشند. خدا به مادر موسی الهام کرد، شیرش و در یک جعبه بگذار و او را در دریا بنداز. نترس من این را به تو برمی‌گردانم. شیرش داد و در جعبه گذاشت و او را در دریای نیل، رودخانه نیل انداخت، بعد به خواهرش گفت پشت سر این رودخانه و بچه برو و ببین سرنوشت چه می‌شود. «وَ قالَتْ»  یعنی مادر موسی گفت. «لِأُخْتِهِ» «اخت» یعنی خواهر «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ» مادر به خواهر موسی گفت: «قُصِّیه‏» یعنی دنبال کن. پس قصه یعنی دنبال کردن. می‌گویم برای من قصه بگو یعنی تاریخ گذشتگان را دنبالش را بگیر. یعنی دنباله‌ی قصه … قصه یعنی پیگیری. هم به خود قصه می‌گویند قصه، هم به نقل قصه می‌گویند قصه.

اما اهمیت قصه! نقش قصه!

1- اهمیت قصه در فرهنگ عمومی

1- قصه یک تجربه عملی است. وقتی می‌گوییم که بود و چه کرد یعنی این کار شدنی است. دیگران رفتند و به این نتیجه رسیدند، یا دیگران رفتند و به این نتیجه نرسیدند. یک تجربه عملی است. قصه یک تجربه عملی است.

2- دوم اینکه قصه آیینه‌ی ملت‌هاست. یعنی هر کاری که این ملت‌ها کردند، عکسش در تاریخ هست. آیینه‌ی ملت‌هاست. کسی اگر تاریخ بداند، به اندازه علم تاریخش عمر دارد. در نهج البلاغه، یک متنی است که من فتوکپی‌اش را آورده‌ام که برای شما بخوانم. امیرالمؤمنین(ع) به پسرش امام حسن می‌گوید: «أَیْ بُنَیَّ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی» یعنی اگرچه  من عمر پیشینیان را ندارم،  «فَقَدْ نَظَرْت‏ فی اَعمالِهِم» تاریخ پیشینیان را خوانده‌ام، «وَ فَکّرتُ فِی اَخبارِهِم» در اخبار پیشینیان «فکّرت» یعنی فکر کردم. «وَ سِرتُ فی آثارِهِم» در آثار پیشینیان سیر کردم. «حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِم‏» تا خودم هم جزء پیشینیان شدم. «بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِم‏» چون تاریخ گذشتگان را … یعنی اگر کسی تاریخ صد سال را مطالعه کند، انگار عمرش صد سال است. اگر کسی تاریخ 300 سال را مطالعه کند، انگار عمرش 300 سال است. یعنی به مقداری که آدم از تاریخ خبر داشته باشد، عمر آن را دارد. پس می‌شود در عمر کم، اطلاعات زیادی را بدست آورد. (نامه‌ی31 نهج البلاغه) آشنایی با تاریخ به اندازه عمر تاریخ.

مسئله‌ی دیگری که در قصه نقش دارد این است که انسان تمایل به شنیدن قصه دارد. قصه را هم بچه دوست دارد و هم پیر! در تمام جهان هم علاقه به قصه هست. یعنی در طول تاریخ بیش‌ترین کتابی که چاپ شده است، کتاب‌های قصه بوده است. در روی کره‌ی زمین، روی کره‌ی زمین در تمام کشورها و ملیت‌ها و قومیت‌ها، بیش‌ترین کتابی که تا بحال چاپ شده است، تیراژش کتاب قصه بوده است. با هر ادبیاتی قصه قابل فهم برای عموم است. مثل مباحث عقلی نیست که مخ ادم خسته شود. این امتیازات و اصل نقش قصه است. پس قصه: 1- تجربه عملی است. 2- آیینه‌ی ملت‌هاست. 3- عمر آدم را زیاد می‌کند، یعنی انگار، نه اینکه 60 سال 80 سال می‌شود، 60 سال همان 60 سال است. 70 سال همان 70 سال است. منتها ذخیره‌ی اطلاعات در مغز آدم می‌آید و میل انسان هم هست. این برای اصل قصه بود. اما امتیازات قصه‌های قرآن را که من مقداری از آن را اینجا نوشته‌ام. امتیازات قصه‌های قرآن! پس برویم سراغ این بحث!

2- امتیازات قصه‌های قرآن

1- قصه گو خداوند است. هر چه قصه گو مهم‌تر باشد، اثرش مهم‌تر است. قصه‌گو خداوند است. «نَحْنُ نَقُصُّ» (یوسف/3) «نَحْنُ نَقُصُّ» آیه‌ی قرآن است یعنی ما قصه می‌گوییم. بعضی‌ها فکر می‌کنند، قصه گفتن کار سبکی است. مثلاً می‌گویند فلانی بله! بحث‌های علمی دارد (با سوت) … … فلانی …هه … هه … قصه می‌گوید. نمی‌فهمند آن‌هایی که این حرف را می‌زنند. خدا می‌گوید قصه گفتن کار هر کسی نیست. «نَحْنُ نَقُصُّ» ما قصه می‌گوییم. خدا قصه می‌گوید. یعنی علم بی‌نهایت قصه می‌گوید. قصه را ساده نگیرید. هر چه قصه گو معتبرتر باشد، قصه اثربخش‌تر است.

2- حق است، نه خیال! قصه‌های قرآن حق است. حق است، نه خیال! «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَق‏» (کهف/13) «بِالْحَق‏»خیلی از قصه ها خیالی و بافتنی است. بافتنی است، یک چیزی را خیال می‌کنند، بافتنی است. مثل عکس‌های ابالفضلی که یک مدتی متأسفانه در شهرهای ایران راه افتاده بود. 345 ابالفضل ما پیدا کردیم. هر کسی یک شکلی کشیده بود. چرا؟ این ابالفضل واقعی که نیست. طراح می‌نشیند و در دنیای خیال یک ابالفضل خیال می‌کند و خیالش را روی پرده می‌کشد و ما هم فکر می‌کنیم این ابالفضل است. قصه‌گوها یک چیزهایی را می‌بافند. قصه‌های قرآن مهم است. قصه‌های مهم مطالب مهم می‌گوید. چون می‌گوید: «نَبَأَهُمْ» یعنی خبر مهم. قصه گو خداست، می‌گوید: «نَحْنُ نَقُصُّ»، «نَبَأَهُمْ بِالْحَق‏» نبی که می‌گویند: «یا نبی الله» نبی یعنی کسی که خبر مهم می‌آورد. یعنی اینکه کسی بیاید و بگوید مثلاً قوطی کبریت چند شده است، عدس چند شده‌است، چه کسی پاشنه کفشش واکس ندارد. نمی‌دانم فلانی عوض عطسه سرفه کرد. گاهی وقت‌ها افراد می‌نشینند و قصه می‌گویند. ولی چیزهایی همینطور آبکی است. دو نفر به هم تلفن می‌کنند: … خوب! چطوری؟ بله! ما خواستیم غذا بخوریم، در فکر این بودیم که چه بخوریم؟ گفتیم بالاخره آبگوشت بخوریم، رفتیم خلاصه گوشت گرفتیم و چرخ کردیم و … آقا این چرخ ما هم خراب شده است، باید بدهیم تیز کنند. یک خورده هم سیب زمینی رنده کردیم و کوکو درست کردیم و همینطور چهل دقیقه در تلفن حرف می‌زنند که ما آبگوشت خوردیم. حرف باید مختصر باشد. به یک کسی گفتند پدر شما چطوری مرد؟ گفت: تب کرد و لرز کرد و مرد. کم و تیز و چسبان. مفت و مفید و مختصر. قصه‌های قرآن اینطوری است. سوره‌ی یوسف 11 صفحه بیش‌تر نیست. بنده که خدمت شما نشستم، در تفسیر سوره‌ی یوسف، 1380 نکته در این 11 صفحه گیرم آمده است. تازه من یک طلبه عادی هم هستم. نه فقیه هستم، نه فیلسوف هستم و نه نمی‌دانم …  قصه‌های قرآن هر یک کلمه‌اش یک حرفی دارد. اینطور نیست که آدم 40 دقیقه قصه‌ بگوید، آخرش و نتیجه‌اش این شود که ما آبگوشت خوردیم. افرادی هستند که دو ساعت حرف می‌زنند ولی دو ساعتشان به اندازه یک دقیقه حرف حسابی در آن نیست. خیلی خوب!

3- بر اساس علم است نه گمان! «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْم‏» (اعراف/7) علمی است، مطالب علمی است. «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْم‏» چون بعضی وقت‌ها چیزها حدسی است. حدس می‌زند.

3- قصه، وسیله تفکر، نه تحذیر

4- وسیله‌ی تفکر است نه تحذیر! بعضی قصه‌ها آدم را خواب می‌کند. تحذیر است یعنی سرگرم می‌کند. ما کاشان که بودیم می‌گفتیم نخود سیاه! نمی‌دانم شهرهای دیگر هم می‌گویند یا نه! می‌گویند که فلانی را دنبال نخود سیاه فرستادند. یعنی یک کسی را که می‌خواهند … مثلاً می‌گوید برو به مادرت بگو نخود سیاه را بده! آن وقت این بچه می‌فهمد که مثلاً مادر او را سر کار گذاشته است. تحذیر است. اما قصه‌های قرآن تحذیر نیست. خیلی از فیلم‌های تلویزیون تحذیر است. یعنی واقعاً پیامی ندارد. یک کسی می‌آید و یک حرکتی انجام می‌دهد، خوب این حرکت یعنی چه؟ این مثلاً چه پیامی دارد؟ چه چیزی را می‌خواهد به جامعه القاء کند؟ بار این حرکت شما چیست؟ تحذیر است، یعنی همینطور سر مردم را گرم کردن است.

5- وسیله‌ی عبرت است. عبرت از عبور است. عبرت بگیر یعنی عبور کن. آیه یعنی ببین و رد شو! «عبر» یعنی عبور کرد. عبرت است، یعنی این را دیدی؟ نایست و برو! قصه‌های قرآن توقفگاه نیست، عبورگاه است. یعنی این را شنیدی؟ حالا! پس حرکت کن و برو! بعضی قصه‌ها آدم را در خودش نگه می‌دارد. بعضی قصه‌ها را آدم می‌بیند و عبور می‌کند. قصه‌های قرآن آرام بخش دل‌هاست. «نُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَک‏»، «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَک‏» (هود/120) ما یک اخبار و قصه‌هایی برایتان می‌گوییم که دلتان آرام شود. مثل اینکه یک کسی دلهره دارد، این آدم می‌گوید و دل آدم به این آرام می‌شود. این مهم است. باعث آرامش است. طلبه‌ی جوانی بودم، بی‌پول شدم، خانه‌ی استادم رفتم و گفتم شما خاطره، قصه‌ای از بی‌پولی خودت داری؟ گفت: بله! گفتم: یک خاطره از قصه بی‌پولی خودت بگو تا من آرام شوم. گفت: بنده ازدواج کرده بودم، بچه‌دار شدم، آمدم خانه و در قم درس می‌خواندم، حوزه‌ی علمیه‌ی قم! خانمم گفت: بدو، بدو، بدو الان من وضع حملم است. بدو! گفتم: کجا؟ گفت: برو ماما بیاور. آن زمان هم اکثراً در خانه‌ها می‌زاییدند. می‌گفت رفتم در کوچه و دیدم اصلاً پول ندارم. برگشتم خانه و دیدم خانمم می‌گوید: بدو! باز آمدم در کوچه و دیدم پول ندارم. هی آمدم در کوچه و رفتم در خانه، کوچه، خانه، کوچه، خانه، سعی صفا و مروه … گیج شدم. چه کنم؟ زایمان زن هم خوب خیلی شرایط حساسی است. یک وقت ممکن است خطری برای خانم پیش بیاید. می‌گفت رفتم و در خانه‌ی آقای بروجردی زدم، مرجع تقلید بود قبل از امام خمینی، می‌گفت تند و تند در را زدم و خادم گفت: بله! یک آیه نوشتم، آیه‌ای بود که مریم درد زایمانش گرفت. گفت: چه کنم؟ گفتیم نترس! این درخت خشک را تکانش بده، خرمای تازه می‌آید. «بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» (مریم/25) رطب را که می‌دانید یعنی چه؟ رطب. خرمای تازه از درخت خشک. نترس. می‌گفت من این آیه را نوشتم. مریم درخت خشک را تکان بده، خرمای تازه می‌ریزد. گفتم آقا این را بدهید به حضرت آقا! خادم گفت: آقا برای استراحت رفتند. گفتم آقا ترا به خدا برو و ببین اگر خوابش نبرده است، به او بده! گفت این آیه قرآن است، استخاره کرده‌ای؟ می‌خواهی ببینی خوب است یا بد؟ برو به او بده! هیجانی بود دیگر، زنش داشت می‌زایید. می‌گفت بالاخره رفتیم و آقای بروجردی هنوز خوابش نبرده بود گفتیم آقا یک طلبه آمده است، این آیه را داده است. مریم درخت خشک را تکان بده، خرمای تازه می‌آید. خندید و گفت: این خانمش درد زایمان دارد، پول ندارد. زود پول به او بدهید. گفت: قرائتی در بی‌پولی به اینجاها رسیدی؟ گفتم نه حالا حالاها پول دارم، خداحافظ و آرام شدم. چون مثلاً ما می‌خواستیم که فرض کنید نان و پنیر و انگور بخوریم، پول انگور نداشتیم. دیگر حالا فاجعه که نیست. این زنش در معرض خطر و مرگ بود، یعنی وقتی قصه‌ای او را شنیدم من آرام شدم. قصه‌های قرآن آرام بخش است. خدا در قرآن می‌فرماید: «فَاصْبِرْ» پیغمبر حوصله کن! «کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل‏» (احقاف/35) تمام پیغمبران اولوالعزم هم صبر کردند. به رزمنده‌ها می‌گوید: ترکش در بدنتان است؟ خوب صدامیان هم ترکش در بدنشان است. منتها تو در راه خدا جنگیدی، آن‌ها در راه هوس صدام! او هوس داشت، صدام هوس داشت سردار قادسیه بشود و قهرمان عرب بشود. ولی ما که نمی‌خواستیم قهرمان بشویم. ما چون به ما ظلم کردند، رفتیم از خودمان دفاع کردیم. ما برای خدا … نیت ما دفاع است. نیت او قهرمان شدن است. او هوس بود. من هوس نیست و وظیفه‌ی شرعی‌ام است. «إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُون‏» (نساء/104) تو مشکل داری؟ خوب او هم مشکل دارد. چه کسی است که مشکل ندارد؟

یک کسی آمد و گفت: آقای قرائتی! گفتم: چه شده است؟ گفت: یک مشکلی دارم. گفتم: خوشا بحالت. گفت: چرا؟ گفتم: من چند تا مشکل دارم. گفت: آقا، خداحافظ. گفتم: خوش آمدید. مکه یک نفر آمد و گفت: آقای قرائتی! گم شده‌ام. گفتم: خوشا بحالت! گفت: چرا؟ گفتم: تو تنهایی گم شده‌ای، من با کاروان همه با هم گم شده‌ایم. گفتم راحت شد. قصه‌های قرآن آرام بخش است. یعنی یک صحنه‌ای برای آدم پیش می‌آورد، اوه … اوه  … اوه. شما پلو داغ نکرده مادر، شیشه را می‌شکنی. یا مثلاً فرض کنید لباس اتو نشده است. ما عصبانیتمان سر این است که مثلاً شانه‌ی تخم مرغ گران شد، یا امروز مثلاً آب قطع شد، برق قطع شد، یک چیزی و یک مشکلی پیش می‌آید، ناراحت می‌شویم. می‌گوید صبر کن ببینیم … در دانشگاه‌های ما یک رشته‌ای باز شده است، به نام مدیریت بحران! یعنی مثلاً یک بار بم زلزله می‌شود، بحرانی پیش می‌آید. مدیریت بحران یعنی اینکه اینجا: یک) استاندار کرمان چه کند؟ فرماندار بم چه کند؟ مدیریت بحران یعنی هیجانی. می‌گوییم: ببین! بنشین قصه‌ی عصر عاشورا را برایت بگویم که زینب کبری مدیریت بحرانش چگونه بود. شما اگر تاریخ عصر کربلا را بشنوید، هیچ کس و در هیچ کاری، هیجانی نمی‌شود. اوه … اوه … حضرت زینب خیلی قصه داشت. نصف روز 72 داغ! 2 بچه‌اش، برادرهایش، تازه حالا سخنرانی هم باید بکند، اسارت هم هست، تشنگی هم هست، خیمه‌ها را هم آتش زدند، دری وری هم می‌گویند. جسارت هم می‌کنند. کتک هم هست. غربت و اسارت و کتک و شهادت و … اوه … اوه … اوه … این مدیریت بحران است. یعنی وقتی آدم تاریخ کربلا را دید، می‌گوید: آقا! حالا حالاها وضعمان خوب است. قصه‌های قرآن آرام بخش است.

«وَمَوْعِظَهً لِلْمُتَّقینَ» (بقره/66) در قصه‌های قرآن موعظه است. آدم را به هرزگی نمی‌کشاند. گاهی وقت‌ها یک قصه برای آدم می‌گویند، یا یک فیلمی به آدم نشان می‌دهند که این فیلم‌ها آدم را هرزه می‌کند. ولی قصه‌های قرآن آدم را هرزه نمی‌کند. خروجی قصه‌ها هرزگی نیست. خروجی قصه‌ها تعهد است. چند مورد شد؟ 8 مورد شد.

4- قصه‌های قرآن، مایه احیای نام بزرگان

9- قصه‌های قرآن احیای نام بزرگان است. تاریخ بزرگان را زنده می‌کند.  «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم‏» (مریم/41) پیغمبر! وظیفه‌ات این است که یاد ابراهیم را گرامی بداری. قصه‌ی ابراهیم را بگو تا نامش … این برای مرد است. زنش هم دارد. «وَاذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَم‏» (مریم/16) پیغمبر! وظیفه‌ات این است که تاریخ مریم را بگویی، مردم یادشان نرود که مریم چه زن خوبی بود. قصه‌های قرآن یک عیاشی، یک دختری، یک پسری، یک نفر عاشقی، معشوقی، خلاصه همه‌اش مسائل شهوتی و رمانتیک… قصه‌های قرآن تاریخ بزرگان است. قصه‌های غیر قرآن گزارشی از آدم‌های هرزه است. بعضی‌هایش. یا آدم‌های معمولی است. بعضی‌هایش. خیلی‌هایش عاشق و معشوقی است. آدم یک کتاب می‌خواند نتیجه‌اش این است که یک کسی عاشق یک کسی شد، چه کرد و چه کرد و چه کرد و به کجا رسید. یا جنایی است. خوب چیزی که یاد آدم نمی‌دهد.

9- در قصه‌های قرآن الگو سازی است. می‌گوید مثل این باش. قصه‌ی زن فرعون را می‌گوید، می‌گوید: ببین! مثل زن فرعون باش! معمولاً زن که به طلا رسید شل می‌شود. زن‌ها همه جا تند راه می‌روند، بازار زرگری یک کمی یواش می‌کنند. خوب خدا اینطور خدا خلق کرده که زن با آرایش جفت شده است. آرایش برای زن اصل است. خدا قرار داده است و این هم کار درستی است. یعنی این نقص زن نیست و کمال زن است. شد … در عین حال زن فرعون گفت: فرعون! طلاهایت را نمی‌خواهم. مرد و زن به کاخ دلشان خوش است. زن فرعون گفت: کاخت را نمی‌خواهم. اصلاً نه شاهت را می‌خواهم، نه کاخت را می‌خواهم، نه تختت را می‌خواهم، اصلاً من از تو متنفرم. تو از نظر فکری مشکل داری. تو مغروری، خودت را … می‌گویی: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏» (نازعات/24) به خاطر غرور و تکبر، من روی گونی می‌خواهم زندگی کنم، روی قالی ابریشمی تو نمی‌خواهم زندگی کنم. تو درونت خراب است. بیرونت کاخ و باغ و طلا! ولی از داخل پوسیده‌ای. این قصه‌ی فرعون و زن فرعون را که می‌گوید، الگوسازی می‌کند. می‌گوید صرف اینکه این داماد … به … چه خانه‌ای، چه ماشینی،  زرق و برق نشوید. خودش چیست؟

یک کسی یک لنگ قیمتی بست، رفت داخل حمام! یک مرد حکیم آنجا نشسته بود و داشت صابون می‌زد و کیسه می‌زد خودش را تمیز می‌کرد و این می خواست یک پزی بدهد. رفت پهلوی پیرمرد و گفت: پیرمرد! گفت: بله! گفت نرخ من چند است؟ پیرمرد یک نگاهی به ایشان کرد و یک دستی زد زیر لنگش، گفت مثلاً لنگ شما 700 تومان می‌ارزد. حالا 700 تومان چند سال پیش! گفت: احمق! 700 تومان پول لنگم است. گفت: ببخشید، من لنگتان را قیمت کردم، خودتان ارزش ندارید. خودتان ارزش ندارید. بعضی‌ها انگشترشان قیمتی است. ولی دست قیمتی نیست، چون با این دست دائم خلاف می‌کند. لباسش ارزش دارد، خودش ارزش ندارد چون قلبی که در این لباس است، پر از کینه است. یعنی مثل سطل زباله، که ما دورش را قالی ابریشمی ببندیم. اگر یک سطل زباله را گذاشتند و دورش را یک قالی ابریشمی بستند، این قالی ارزش دارد، سطل زباله ارزش ندارد. الگوسازی … خوب یک مورد دیگر.

5- تأثیر غیرمستقیم قصه در رفتار بشر

قصه غیر مستقیم اثر می‌گذارد. چون یک وقت می‌گوییم: بکن! نکن! این مستقیم است. ما در تبلیغ هم مستقیم داریم، مثل «حی علی الصلاه» مستقیم می‌گوییم، برو به سمت نماز. گاهی وقت‌ها غیر مستقیم می‌گوییم. یک قصه‌ای را می‌گوید. آن قصه را غیر مستقیم … طلبه‌ها وقتی می‌خواهند عمامه بگذارند، یک جشنی می‌گیرند، مثل مراسم عقد. جشن عمامه گذاری. ما می‌خواستیم یک جشنی بگیریم برای عمامه گذاری، رفتیم خدا رحمت کند پهلوی آیت الله العظمی گلپایگانی، گفتیم پول نداریم، ولی پول سهم امام هست. شما اجازه می‌دهی از سهم امام یک جشنی بگیریم برای عمامه گذاری؟ ایشان فرمود که: … نگفت: نه! گفت: من بدون جشن عمامه گرفتم، ملا هم شدم. یعنی چه؟ یعنی تو هم … ملا شدن ربطی به جشن ندارد. یعنی قصه‌ی خودش را گفت، تاریخ خودش را گفت، ولی به من گفت: نمی‌خواهد جشن بگیری! حالا. البته ما پول غیر سهم امام بعداً گیرمان آمد و جشن گرفتیم. ایشان مشکلش این بود که از سهم امام این ولخرجی‌ها را نکنید و الا کسی پیدا شد و گفت من از خودم خرج جشن تو را می‌دهم. حالا! چون سهم امام خوب یک خوره مشکل … یک مقداری دقت بیش‌تری باید کرد. یک وقت امام … حالا که ما تقریباً 30 سال است که در تلویزیون هستیم. این هم از الطاف خدا بوده، در این 30 ساله یک شب جمعه از طرف ما تعطیل نشده است. این فقط و فقط لطف خدا بوده است. وگرنه 30 سال باید یک شب جمعه‌ای، یک حادثه‌ای رخ بدهد. لطف خدا بوده است. اول‌ها که ما رفتیم در تلویزیون، یک مدتی گذشت، حالا یک سال دو سال شد، امام صد هزار تومان پول برای ما فرستاد. خوب صد هزار تومان آن زمان هم خیلی پول بود. می‌شد دوقالی از آن خرید که شاید هر قالی الان یک میلیون تومان باشد. من دیدم امام برای ما صد هزار تومان فرستاده است، رفتم خدمت امام و گفتم: آقا! من نیازی به پول ندارم. وضع مالی‌ام … الان نیازی ندارم. ایشان فرمود: این سهم امام نیست. این ملک خود من است، می خواهم به تو هدیه کنم. گفتم: خوب آقا! دست شما درد نکند. چقدر شیرین است، هم پول باشد و هم سهم امام نباشد. خیلی شیرین است. سهم امام و خمس و زکات و پول‌های بیت‌المال را آدم باید با دقت خرج کند. پول شخصی را آدم یک خورده آزاد است. ولی وقتی بیت المال شد، یک کمی آدم باید دقت کند.

قصه‌های قرآن حرف زائد ندارد. مثلاً قصه‌ی یوسف را که می‌گوید، نمی‌گوید: چند سالش بود. حالا مثلاً یا 14 سال، یا 12 سال. نمره‌ی پایش چند بود؟ ای بابا! حالا یا 38 یا 39! چند کیلو بود؟ اِه … اسم برادرهایش چه بود؟ یعنی چه؟ چاهی که افتاد شمال شرقی کنعان بود یا جنوب غربی؟ ای بابا! چاه چند متر بود؟ وقتی در چاه افتاد بعد از چند ساعت کاروان آمد برود، تشنه‌اش شد و سطل را انداخت که آب بیاورد. حالا یا 1 ساعت، یا 2 ساعت. قصه‌ی یوسف را … در قصه‌ها آی چرند و پرند است، آب داخلش می‌کنند، هی آب داخلش می‌کنند. آب داخلش می‌کنند. آب داخلش می‌کنند. بعضی قصه نویس‌ها حقش این است که رئیس سازمان آب بشوند، چون همه‌‌ی حرف‌هایشان آب است. لفتش می‌دهند.

یک تریاکی به یک تریاکی گفت که مواد نداری؟ گفت چرا! بیا! خلاصه گفت: بیا، این خیابان 45 متری را می‌روی، 200 متر که رفتی دست راست، یک خیابان 24 متری است، می‌روی. یک کوچه 8 متری است، می‌روی. 12 تا در است، در نهم، در طوسی دارد. سه طبقه است. گفت، گفت، گفت. آن‌جا علامت می‌دهی. در را باز می‌کنند. می‌روی طبقه سوم اتاق خواب است. یک اتاق هم کتابخانه است، در کتابخانه یک قفس کتاب است. روی قفسه‌ی کتاب یک قرآن است، هی گفت، گفت … آخرش گفت: به آن قرآن قسم مواد ندارم. خیلی از قصه نویس‌ها همینطور هستند. یعنی یک مطلبی که می‌خواهند بگویند، جان آدم را در می‌آورند. من به طلبه‌ها سفارش کردم، روی منبر که می‌روید، «بسم الله الرحمن الرحیم»، حرفت را بزن. بحث امشب این است. «الکهف الحصین، و غیاث المضطر المستکین» ده دقیقه خطبه می‌خواند. بابا من که نمی‌فهمم تو چه می‌گویی. بگو بسم الله الرحمن الرحیم حرفت را بزن ببینم چه می‌خواهی بگویی. لفت می‌دهند. مقاله‌ها … حتی پایان نامه‌های فوق لیسانس و دکترا را گاهی می‌بینی هی برای اینکه کلفت بشود، در یک صفحه‌اش چاپ می‌کنند. سطرها را گشاد، گشاد می‌نویسند. کلمه‌ها را کش می‌دهند. مثل اینهایی که دوغ می‌فروشند، هی آبش می‌کنند.

6- بیان مصادیق در قصه‌های قرآن

قصه‌های قرآن به کلیات اکتفا نمی‌کند، هم کلی می‌گوید و هم جزئی! اول می‌گوید: «المحسنین» بعد می‌گوید محسنین چه کسانی هستند. «اولوالالباب» صاحبان امر، بعد بازش می‌کند «اولوالالباب الذین … الذین … الذین …» اینها … اینها … اینها … یعنی هم کلی می‌گوید و هم ریز ریز می‌گوید. بعضی سخنرانی‌ها به قدری کلی است که آدم نمی‌فهمد. می‌گوید: «اتقوالله» تقوا داشته باشید. خوب من چه خاکی بر سرم کنم؟ تقوای من چه چیزی است؟ به من بگو چه چیزی است؟ تقوا این است که سر ساعت بیایی، درست را خوب بخوانی، کتاب را چه کنی، چطوری قدم برداری، چطوری حرف بزنی، چطوری فکر کنی، چطوری بخوری، چه بخوری، چه نخوری، چه بگویی، چه نگویی … هم کلی و هم ریز. در تکرارهای قرآن یک زاویه‌های جدی دارد. قصه‌های قرآن بعضی‌هایش تکرار شده‌است. ولی در هر تکراری یک حرف نو دارد. یعنی تکرارش تکرار مطلق نیست. مثل اینکه چند تا خربزه می‌آورند، اسم همه‌ی اینها خربزه است، اما هر خربزه‌ای یک مزه‌ای دارد. اینطور نیست که مثلاً … چند مورد شد؟ 14 مورد. خیلی خوب. حالا باشد دیگر. می‌گویند وقت تمام شد. دنباله‌ی حرف، فرق بین قصه‌های قرآن و قصه‌های دیگر! آن وقت خدا می‌داند، اینها را ساده نگیرید. چند صد میلیون صفحه کاغذ حرام شده است به خاطر حرف‌های چرت و پرتی که در قصه‌ها هست. قصه نویس‌ها چقدر آب در قصه‌ها می‌کنند؟ چقدر خیالات خودشان را به فکر مردم می‌‌دهند؟ چاپخانه، کاغذ، چه و چه و چه …

یک نمایشگاهی بود، یک طراحی یک عکسی، تابلویی کشیده بود و در نمایشگاه زده بود و رفته بود کنار و به یک رفیقش گفت برو ببین اینهایی که نمایشگاه می‌آیند بازدید به تابلوی من که رسیدند نظرشان چیست؟ بالاخره گفت بگو نظرشان چیست؟ راستش را بگو، به تابلوی من که می‌رسیدند این بازدید کننده‌ها، به تابلوی من که می‌رسیدند، چه می‌گفتند؟ گفت: راستش را بگویم؟ ناراحت نمی‌شوی؟ گفت: ناراحت نمی‌شوم. گفت: یکی گفت: حیف نانی که خوردی! این هم تابلو است؟ یکی گفت: حیف کاغذ! یکی گفت: حیف قلم! یکی گفت: حیف رنگ! یکی گفت: حیف شیشه! یکی گفت: حیف آن میخی که این تابلو به آن آویزان است! گفت: هیچ کس؟ گفت: هیچ کس نگفت این تابلوی تو مثبت است. حالا واقعاً قصه‌هایی هست حیف نان. حیف عمر. حیف سلول‌های مخ. فیلم‌هایی هست که آدم نگاه می‌کند، 30 دقیقه، 40 دقیقه می‌نشینی بعد می‌بینی باختم. چهل دقیقه عمرش … کاش رفته بودم و ورزش کرده بودم. کاش دو صفحه خوانده بودم، کاش رفته بودم و یک کار مثبت کرده بودم. که چه سر من را این فیلم گرم کرد؟ مواظب باشید که لحظه‌های عمر حساس است. دیگر باز نمی‌گردد. هر چیزی ممکن است برگردد، جز عمر. قصه خیلی مفید است، بشرطی که قصه گویش خیلی مایه داشته باشد. هدفش خیلی بالا باشد. الگوهایی که مطرح می‌کند حساب شده باشد. اگر متفکرین و اندیشمندان قصه بنویسند، آن وقت معلوم می‌شود چه می‌نویسند. قصه چیز خوبی است، بشرطی که خوب از آن استفاده شود. این 14 امتیاز باشد، در جلسه‌ی بعد هم امتیازات دیگر را خواهم گفت.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment