عوامل شیرین شدن زندگی (2)

موضوع: عوامل شیرین شدن زندگی(2)

تاریخ پخش: 11/11/86

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

جلساتی راجع به اینکه چه کنیم زندگی شیرین شود، عوامل شیرین شدن زندگی را چند مطلبش را گفتیم. ولی عوامل زیادی دارد. این عوامل را خدمتتان بگوییم. یکی از چیزهایی که باعث می‌شود که گاهی مسائلی پیش می‌آید که شیرین نیست، فرق گذاشتن بین دختر و پسر است. مثلاً در خانه مرد ناراحت است. یا زن ناراحت است که چرا مثلاً بچه‌هایش پسر هستند. یا بچه‌هایش دختر هستند. قرآن بخوانم. قرآن می‌گوید: اصلاً دختر و پسر هدیه‌ی الهی است. «یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً» (شوری/49) به هرکس بخواهیم دختر می‌دهیم. بعد می‌گوید: به هرکس بخواهیم پسر می‌دهیم. اول اسم دختر را برده است. «یَهَبُ» یعنی هِبه می‌کند. می‌بخشد. «لِمَنْ یَشاءُ» به هرکس بخواهد «إِناثاً» است. اول خدا می‌گوید: به هرکس بخواهم دختر می‌دهم. بعد می‌گوید: به هرکس بخواهم پسر می‌دهم. حدیث داریم وقتی چیزی در خانه آوردی نوبر است، اول به دخترها بده و بعد به پسرها بده.

1- دوری از تبعیض میان دختر و پسر

بعضی از افراد زندگی‌شان تلخ است برای اینکه به خانمش می‌گوید: چرا بچه‌ی من دختر است؟ یا چرا بچه‌ پسر است؟ حدیث داریم وقتی به امام سجاد می‌گفتند: خدا به شما بچه داده است. می‌فرمود: سالم است؟ گفتند: بله! گفت: الحمدلله رب العالمین. اصلاً نمی‌پرسید: پسر است؟ دختر است؟ می‌گفت: چه فرقی می‌کند؟ اصلاً نمی‌پرسید پسر است یا دختر؟ بنابراین یکی از عوامل تلخ شدن، گیر دادن به اینکه من پسر می‌خواهم. من دختر می‌خواهم. این حرف‌ها چیست؟ خدا حکیم است. ما که حکیم نیستیم. خیر می‌خواهی؟ مگر آدم نمی‌تواند از دختر خیر ببیند؟ مگر آدم نمی‌تواند از پسر خیر ببیند؟ این باورهای کج و خیال‌های واهی، غلط، باعث می‌شود که زندگی تلخ شود. من چند تا را در جلسه‌ی قبل نوشتم. تتمه‌ی آن هم اینجا بنویسم. حالا نمی‌دانم چند تا آنجا گفتم؟

1- راضی بودن به فرزند، خواه پسر یا دختر. من همه‌ی بچه‌هایم دختر هستند. به همین قرآن قسم اگر خدا از من بپرسد می‌خواهم به تو ده تا بچه‌ی دیگر بدهم، چه بدهم؟ می‌گویم: هر طور دوست داری؟ به من چه که پسر است یا دختر؟ خالقش تو هستی. رزقش با تو است. عزت و ذلتش به دست تو است. من چه کاره هستم؟ چیزی نگویید. چون وقتی می‌گویی خدایا اینطورش کن. مثل اینکه مثلاً خدا نمی‌تواند خدایی کند آن وقت تو داری خدایی را به خدا یاد می‌دهی. خیلی هم به خدا بر می‌خورد، که این بندگی خودش را بلد نیست، دارد خدایی را یاد من می‌دهد.

2- چشم نداشتن به مال همسر؛ یک سری از خانواده‌ها که تلخ هستند، این است که… چشم نداشتن به مال همسر. گاهی وقت‌ها خاله وارسی می‌کنیم. چند داری؟ امروز چقدر پیدا کردی؟ و این مسئله‌ی مهمی است. یا به عکس شوهر بپرسد خانم شما که کار می‌کنید، در آمد دارید حقوقت چقدر است؟ پولت را کجا گذاشتی؟ پیش چه کسی گذاشتی؟ این چشم نداشتن است. وقتی چشم داشت هست، توقع بالا می‌رود آن‌وقت زندگی تلخ می‌شود. «عزَّ من قَنع» (غررالحکم/ص392) هرکس قانع باشد عزیز است. در آخوندها هم همینطور است. روحانیونی که به مال مردم نگاه نمی‌کنند، خیلی عزیز هستند. اگر خدای نکرده یک روحانی روی مال مردم حساس شد، از چشم مردم می‌افتد. همه‌ قشری همینطور هستند. هرکس دارد، دارد. ندارد، ندارد. به من چه که دارد؟

2- پذیرش انتقادهای همسر

انتقاد پذیری زندگی را شیرین می‌کند. انتقاد پذیری؛ یعنی قبول کنم که من اینجا اشتباه کردم. یعنی اگر همسر به همسرش گفت: شما یک اشکال دارید. بگوید: حق با شما است. درست می‌گویی. بگوید: درست می‌گویی، تمام شد و رفت. آقا حق با شما است. تمام شد. اما وقتی بگویم: نخیر! وقتی نمی‌خواهم انتقاد بپذیرم، آنوقت او یکی می‌گوید. او یکی می‌گوید. بابا! اشکال است. اشتباه کردم. انتقاد پذیری خیلی خوب است. اجازه بدهیم یک کسی با ما حرف بزند. هدهد یک پرنده‌ی کوچکی است. آمد به سلیمان گفت: حضرت سلیمان تو پیغمبر هستی. مهم هستی. اما من یک چیزی بلد هستم، که تو بلد نیستی. عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. «أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ» (نمل/22) من احاطه دارم به چیزی که تو هم که پیغمبر هستی نمی‌دانی. یعنی هدهد به سلیمان پیغمبر می‌گوید: چیزی می‌دانم که تو نمی‌دانی. می‌گوید: خیلی خوب! قصه چیست؟ می‌گوید: بله! چیزی که تو خبر نداری این است. آن وقت قصه‌اش را نقل می‌کند. حضرت سلیمان هم قبول می‌کند. می‌گوید: راست می‌گویی. حق با شما است. ببینید این انتقادپذیری زندگی را شیرین می‌کند. خود شما، حالا شما همه راننده‌ی تاکسی هستید. اگر من به شما بگویم: آقا اینجا حق با شما است من اشتباه کردم. خود شما علاقه‌ات به من بیشتر می‌شود. می‌گویی: این قرائتی شیخ خوبی است. به او ایراد گرفتم، گفت: حق با تو است. اما اگر می‌گفتم: نخیر! بعضی‌ها زیر بار نمی‌روند.

3- پوزش‌خواهی از اشتباهات

عذر خواهی زندگی را شیرین می‌کند. انتقاد پذیری یعنی اشکال را قبول کند، بعد از انتقاد پذیری این را کنارش بگذاریم، انتقاد پذیری و عذرخواهی. آقا ببخشید من اینجا این حرف را بیخود زدم. امام در وصیت نامه‌اش نوشت که اگر تقصیری یا قصوری از من سر زده است، از امت عزیز عذر خواهی می‌کنم. بسیاری از افراد وقتی این تکه را می‌خواندند گریه می‌کردند. امام از امت عذر خواهی می‌کند. امامی که یک ملت اسیر شاه را به آنها آزادی داد. زمان شاه خیلی از شهرها مردم نمی‌دانستند که نماینده مجلسشان چه کسی‌ هست؟ الان شورای اسلامی را مردم تعیین می‌کنند. نمی‌دانم مجلس را مردم تعیین می‌کنند. رئیس جمهور را مردم تعییین می‌کنند. خبرگان را مردم تعیین می‌کنند. یعنی کسی از مردم نمی‌پرسید نظر تو چیست؟ همه می‌ترسیدند. الان… در عین حال عذرخواهی می‌کند. انتقاد پذیر باشیم.

4- نگاه مثبت به زندگی

توجه به داشته‌ها، نه نداشته‌ها! زندگی را شیرین می‌کند. یاد داشته‌ها نه نداشته‌ها. وقتی آدم دائم یاد نداشته‌ها بود، خلقش تنگ می‌شود. در خانه سیب‌زمینی نیست. پیاز نیست. تخم‌مرغ نیست. نیست، نیست، نیست، نیست! این زندگی است؟ آخر این زندگی را ول کردی. این چیست؟ او هم می‌گوید: هزار و یک گرفتاری دارم، تو دیگر ولم کن. اما خوب چهار تا چیزی نیست چند تا چیزی هست. قند هست. چای هست. نمک هست. زرد چوبه هست. گوشت هست. نمی‌دانم برنج هست. برق هست. آب هست. گاز هست. خوب یک چهل تا چیز هست. چهارتا هم چیز نیست. مثل مگس نباشیم. مگس دائم می‌آید و روی زخم می‌نشیند. همه‌ی بدن سالم است، یک خرده زخمی است، باید بگوییم: کیش! بلندش کنیم دوباره می‌آید روی زخم می‌نشیند. مگس نباشیم که دائم روی زخم بنشینیم. مریض می‌شوی. آخ، ناله! ای خدا! ببینید چند وقت است سالم هستی؟ این مقدار سالم بودی حالا یک شب دوشب هم مریض هستی. ده‌ها ماه، صدها ماه، سالم بودی، حالا ده روز هم مریض هستی. اگر انسان یاد داشته‌ها باشد، زندگی شیرین است. یاد نداشته‌ها باشد، زندگی‌‌اش تلخ می‌شود. هر چیزی را از یک زاویه می‌شود نگاه کرد. بنده می‌بینم یک ماشینی در گل فرو رفته، زنجیر و طناب هم نیست که بیرون بکشم، می‌آیم می‌گویم که: والله ببینیم این عمامه من کار طناب از آن ب می‌آید؟ می‌گویم: آقا ببینید اگر عمامه‌ی من کار طناب از آن می‌آید، با عمامه‌ی من این را از گل بیرون بکشید. عمامه را باز می‌کند و ماشین را از گل بیرون می‌کشند. یک نگاه این است که عمامه… آخر آخوند بی عمامه که نمی‌شود. عمامه‌ات گلی شد. دیگر این پاک نمی‌شود. جا برمی‌دارد. بشویی هم جای گل‌ها می‌ماند. این یک نگاه است. یک نگاه هم این است که بابا این عمامه رفت اما یک مسلمان از مشکل، مشکلش حل شد. آخر این با چه نگاهی نگاه کنیم. مشکل مسلمان حل شد، لذیذ است. عمامه‌ام کثیف شد… یعنی ما خودمان می‌توانیم با نگاه زندگی را شیرین کنیم. با نگاه زندگی را تلخ کنیم.

5- تواضع در برابر دیگر انسان‌ها

یک استاد دانشگاه بود شب عید قربان حاجی‌ها در مشعر هستند. مشعر حدود دو میلیون حاجی در بیابان، خیمه و ساختمان هم نیست. همه‌ صحرا است. فقط کفن پوشیدند. یک لنگ سفید، یک لنگ… دستشویی و توالت هم صف‌های طولانی دارد، مثلاً بیست ‌تا دستشویی است هر دستشویی هم بیست نفر در صف هستند. یک استاد دانشگاه در صف ایستاده بود. من هم کنار استاد دانشگاه بودم. یک سیاه پوست جلوی استاد دانشگاه بود. وقتی می‌خواست دستشویی برود برای این که یک وقت لباس‌هایش آلوده نشود، حوله‌اش را برداشت و گفت: نگه‌دار بروم برگردم. آن سیاه پوست به این استاد دانشگاه ایرانی حوله‌اش را داد و در دستشویی رفت. حالا من گفتم، این استاد خواهد گفت: بابا ما در ایران استاد دانشگاه بودیم حالا آمدیم اینجا باید لباس‌های یک سیاه‌پوست آفریقایی را نگه داریم. من دیدم استاد دانشگاه عجب استاد بالایی بود. گفت: اینجا چه سرزمینی است؟ چه جای قشنگی است. چقدر مردم به هم اعتماد می‌کنند؟ سفید و سیاه دیگر مطرح نیست. استاد دانشگاه و عوام مطرح نیست. این چقدر به من اعتماد می‌کند که می‌گوید: این… آخر چیزش هم بود این چیز که پول در آن است. همیونی هست که پولشان را در آن می‌گذارند. می‌گفت: ببین چقدر اطمینان… یعنی دیدم استاد دانشگاه با نگاه مثبت نگاه می‌کند. سرزمین صفا، سرزمینی که نژاد پرستی در آن نیست. سرزمین اعتماد، سرزمین عبادت، او با آن نگاه، نگاه می‌کند. یک استاد دانشگاه هم خدای نکرده ممکن است بگوید: یعنی چه؟ مردم… ندارند. حساب نمی‌کند که… خوب مردم را باید… یعنی می‌شود گفت: چرا مردم مرا نشناختند، غصه بخورد. می‌تواند بگوید: مردم چقدر خوب هستند که نشناخته اعتماد می‌کنند، لذت برد. یعنی با نگاه‌ها زندگی شیرین می‌شود. با نگاه‌ها زندگی تلخ…

خوب یکی از چیزهایی که زندگی را شیرین می‌کند، یا تلخ می‌کند، این تبلیغات تلویزیونی مهم است. در بعضی فیلم‌ها مرد سالاری است. بدآموزی دارد. زن ‌سالاری است. بدآموزی دارد. این کسانی که برای تلویزیون فیلم تهیه می‌کنند، اینها باید مواظب باشند، رشد در آن باشد. زن را پرخاشگر، یا مرد را پرخاشگر، فرزند را پرخاشگر، این فیلم‌ها هم می‌تواند زندگی را تلخ و شیرین کند. گاهی یک فیلم زندگی را به هم می‌زند.

6- تلاش برای کسب روزی حلال

یکی از چیزها لقمه‌ها اثر دارد. یک وقتی پدرها فکر لقمه‌ی حلال هستند. اینهایی که می‌گویم از خود عزیزان، مردمی که پای تلویزیون نشستید توجه کنید. برادرهایی که اینجا هستند، برادرهای راننده‌های تاکسی هستند. هم قسمت خواهرها که فقط خواهرها را حمل و نقل می‌کنند و کار خوبی هم شده است. چون گاهی وقت‌ها انسان دختری، خانمی دارد شبی، نصفه شبی می‌خواهد بفرستد و به خانم اعتمادش بیشتر از برادر است. کار قشنگی شده است. و من از آقایان می‌پرسم: نظر شما چیست؟ این حرف‌هایی که از اینجا می‌زنم چند تاش از این آقایان است. از خودم نیست. یکی از این برادرها گفت: که قدیم مردم فکر لقمه‌ی حلال بودند. الآن فکر لقمه هستند. کار به حلال و حرامی‌اش ندارند. یک کسی می‌گفت: من اگر روز قیامت خدا به من بگوید: چرا دزدی کردی؟ خواهم گفت: خدایا من خرجی نداشتم. برای خرجی زن و بچه بود. به هر حال لقمه‌ی حلال و لقمه‌ی حرام اثر دارد در اینکه زندگی… چون در قرآن یک آیه داریم می‌گوید که: کسانی که تقوا داشته باشند، زندگی‌شان شیرین می‌شود. و کسانی که از راه گناه می‌خواهند لذت ببرند، طور دیگر زندگی‌شان تاب می‌خورد. مثلاً این با این آهنگ، با این سی‌دی، با این نمی‌دانم فیلم، بخواهد زندگی‌اش شیرین باشد. بعد همین وسیله‌ی ترسش می‌شود. چون «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى»‏ (نجم/43) آیه‌ی قرآن است. یعنی شادی دست خداست. شاد کردن دست خداست. گریاندن دست خداست. تو می‌خواهی از راه این فیلم زندگی‌ات را شیرین کنی. خدا هم یک صحنه‌ای برایت پیش می‌آورد که زندگی‌ات نکبت شود. «وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ» بیا این فیلم را ببینیم کیف کنیم. خوب فیلم را می‌بینید بعد خدا یک صحنه‌ای را برایت پیش می‌آورد که کیف شما تبدیل به نفرین و آه و ناله می‌شود. از راه گناه نمی‌خواهد کیف کنیم.

7- دوری از سوء ظن و سوء برداشت

سوء برداشت خیلی مهم است. هر کسی یک برداشتی دارد. براساس سوء برداشت زندگی‌ها تلخ می‌شود. در مسجدالحرام نشسته بودم. دستم روی زانویم بود. مکه یک کسی آمد کنارم صحبت کند من سرگرم حرف زدن با این بودم. یک بنده‌ی خدایی آمد دست من را همینطور که روی زانویم بود بوسید و رفت. من نفهمیدم. چون آخر گاز که نگرفت. بوس کرد نفهمیدم. سرگرم بودیم این بوسید و رفت. یکی آمد گفت: حاج‌آقا! گفتم: بله! گفت: دعا کن خدا تکبرت را بگیرد. گفتم: خدایا تکبر ما را بگیر. حالا چه از ما دیدی که تکبر بود؟ گفت: این پیرمرد آمد دستت را ببوسد خوب باید دستت را پیش‌گیری. خوب این سنش از تو بیشتر بود. حیا کن. گفتم: به خدا نفهمیدم. حالا انشالله حواسم را جمع می‌کنم. متشکرم. رفت. دیگر حواسم را جمع کردم که اگر کسی آمد دستمان را ببوسد باید پیش گیرم. باز به حرف ادامه دادیم. همینطور که باز حرف‌هایمان را ادمه دادیم، باز یک کسی آمد دستمان را ببوسد، دستم را گرفتم. دومرتبه کسی آمد گفت: حاج آقا دعا کن خدا تکبرت را بگیرد. گفتم: خدایا تکبرمان را بگیر. حالا شما چه از ما دیدی؟ گفت: یک پیرمرد با عشق آمد دستت را بگیرد ببوسد، چرا دستت را پیش گرفتی؟ گفتم: چه خاکی بر سرم کنم؟ به من بگو: من چه خاکی بر سرم کنم؟ یعنی هر کاری می‌کنم یک کسی می‌گوید: تکبر داری. گاهی وقت‌ها آدم‌های رنگین برداشت‌های مختلفی دارند. خوب من چه کنم؟ براساس برداشت… او خیلی اینطوری است. مثلاً خیلی‌ها که من در تلویزیون هستم، همین خود شما بعضی از برادرهای شوفر تاکسی در همین جلسه‌ها می‌گفتند: آقا فلان‌جا در حق ما ظلم شده است. ‌گفتم: ظلم شده خوب بالاخره دادگاه… گفت: آخر در تلویزیون بگو. گفتم: آقاجان من معلم درس‌هایی از قرآن هستم. پیاز هم کیلویی یک قران نمی‌توانم ارزان کنم. یعنی الآن بنده بعد از بیست و هشت سال در تلویزیون پیاز کیلویی یک قران نمی‌توانم ارزان کنم. در قرآن یک آیه داریم می‌گوید: «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها» (بقره/189) از راهش وارد شوید. ظلم کرده بالاخره رئیس دارید. نمی‌دانم نماینده دارید. نماینده‌ی مجلس است. قاضی دادگاه است. از راهش وارد شوید. اگر ظلمی شده حقتان را بگیرید. من فعلاً… گاهی وقت‌ها توقع این است که بنده یا فامیل هستند. یا همسایه هستند. فکر می‌کنند که مثلاً حالا که بنده در تلویزیون هستم این کار دستم هست. نه دستم نیست. رو حساب برداشت‌ها عرض کنم… قانع نبودن هست.

8- بیان خوبی‌های دیگران و دوری از عیب جویی

از چیزهایی که زندگی را شیرین می‌کند بیان خوبی‌ها است. به جای اینکه بنشینیم بگوییم: تو اینجا چنین کردی و تو اینجا چنین گفتی. به جای اینکه عیب همدیگر را بگیریم، خوبی‌های همدیگر را بگوییم. یک خاطره بگویم. یوسف وقتی با برادرهایش آشنا شدند، خوب برادرها یوسف را در چاه انداختند و بعد یوسف به اسم بردگی از چاه بیرون آمد و برده کردند و فروختند و زلیخا عاشقش شد و تهمت به او زدند و زندان کردند و بعد شاه خواب دید و تعبیر خوابش را این زندانی گفت و او را از زندان بیرون آوردند و حکومت دستش دادند و بالاخره این از بردگی شاه شد. عزیز مصر شد. یک روز برادرها که قحطی شد و آمدند گندم بگیرند و بالاخره شناختند و به هر حال اینها بعد از سی، ‌چهل سال با کم و زیادش به هم متصل شدند، برادرهای یوسف گفتند که: داداش! ما نگاه به تو می‌کنیم شرمنده هستیم. ما آمدیم تو را در چاه انداختیم. ولی تو ما را تحویل گرفتی. به روی خودت نیاوردی. من هروقت نگاه می‌کنم شرمنده هستم. یوسف چه گفت؟ گفت: که اتفاقاً من شما را می‌بینم لذت می‌برم. قدیم فکر می‌کردند من یک آدم بی‌صاحبی، بی‌کسی هستم. نه پدری، نه برادری، همینطور یک بچه در چاه بودم. ولی وقتی میبینم من ده‌تا برادر دارم می‌فهمم پدرم یعقوب است، می‌فهمد که من یک خانواده‌ی ریشه‌داری هستم. شما باعث شدید که مردم بفهمند که من خانواده‌ی ریشه‌دار هستم. یعنی او یک نگاه می‌کند. او یک نگاه دیگر. او می‌گوید: من احساس می‌کنم شرمنده‌ی تو هستم. یوسف می‌گوید: من از بودن شما لذت می‌برم. اینکه انسان خوبی‌ها را بگوید. به بچه نگو که: تو که تجدید شدی. خوب زندگی تلخ می‌شود. بگو: تو که شش تا درس‌هایت خوب است. بلند شو آقاجان، شش تا درس‌هایت خوب است. کاش آن یکی هم خوب بود. از خوبی‌ها شروع کنیم. نه از بدی‌ها! خوبی‌ها را بگوییم، زندگی شیرین می‌شود. حضرت عیسی با گروهی داشتند می‌رفتند. سگ مرده‌ای دیدند. یکی گفت: به! چه بوی بدی می‌دهد. نمی‌دانم رنگش سیاه است. چه… چه… هرکسی از این سگ یک بدی گفت. حضرت عیسی گفت: چه دندان‌های قشنگی دارد. یعنی همه عیبش را گفتند، حضرت عیسی زیبایی‌اش را گفت. زیبایی‌ها را بگوییم. بیان زیبایی‌ها؛ زن خوبی‌های مرد را بگوید. مرد خوبی‌های زن را بگوید. زندگی شیرین می‌شود.

خوب، همکاری زندگی را شیرین می‌کند. مردی که در خانه کار بکند. زندگی شیرین می‌شود. زنی که به شوهرش کمک کند. احساس نکند که او نوکر است. او کلفت است. همکاری زندگی را شیرین می‌کند.

مسافرت زندگی را شیرین می‌کند. گاهی انسان… لازم هم نیست مسافرت دور باشد. همین کهبلند شوند تا امامزاده‌ی شهر بروند و برگردند. بلند شوند در خیابان بروند و برگردند. همین با هم یک بستنی بخورند. زندگی شیرین می‌شود. مسافرت حالا چه نزدیک، چه دور، در زندگی شیرین است.

احترام به خانواده‌ی همدیگر زندگی را شیرین می‌کند. من اگر ببینم خانم من یک چای دست مادر من می‌دهد. اگر خانم من ببیند من یک چای دست مادرش می‌دهم. زندگی شیرین می‌شود. زندگی شیرین می‌شود. احترام به فامیل، زندگی شیرین می‌شود.

شخصیت دادن! اسمش را قشنگ ببرد. فاطی، زری، اوهوی! خوب این اسم دارد. فاطمه خانم، حدیث داریم پیغمبر با بچه‌ها هم که حرف می‌زد اسمش را با… بچه بود ولی اسمش را با کلاس… با کنیه اسم می‌برد. کنیه در عربی اسم بالا است. یعنی کلاسش بالاتر است. پیغمبر حتی بچه‌ها را هم با کنیه اسم می‌برد. این شخصیت دادن خیلی مهم است. خوب امام حسین روز عاشورا با قاسم مشورت می‌کند. می‌گوید: پسر برادر، تو سیزده ساله هستی. به نظر شما شهادت چه طور است؟ می‌گوید: اگر بنا است حکومت دست طاغوت باشد، مرگ از عسل شیرین‌تر است. حرف زدن و شخصیت دادن و مشورت کردن خیلی مهم است. زندگی را شیرین می‌کند.

9- دوری از تکلف و تعلقات

بی‌تکلفی؛ بی‌تکلفی، یعنی مرد در خانه خیلی گیر نده که حتماً باید چنین باشد. حتماً باید چنین باشد. حتماً باید چنین باشد. زن هم گیر ندهد. «تکلف گر نباشد خوش توان زیست *** تعلق گر نباشد خوش توان مرد» از شعرهایی که در عمرم در ذهنم مانده و بهترین شعر من است، نه اینکه من خودم شاعر باشم. بهترین شعری است که در ذهن من هست. اگر به من بگویند: آقای قرائتی در عمرت شیرین‌ترین شعر، بهترین شعری که در در ذهنت مانده است چیست؟ می‌گویم: این است.

پدر ما رفته بود، خدا اموات را رحمت کند. خانه‌ی یک بنده خدایی رفته بود. شیرینی گرفت. شیرینی را در کاسه‌ی مس گذاشت و جلوی پدرم گذاشت. گفت: حاج‌آقا ببین بلور هم داریم. شکستنی هم داریم. قدیم کاشانی‌ها و خیلی از شهرهای دیگر چینی‌ها را می‌گذاشتند، طاقچه‌های بالا، ما می‌گفتیم: رَف، آن طاقچه بلند‌ها بود شیرینی‌ها را آنجا می‌گذاشتند. گفت: ببین، حالا من باید چهارپایه بگذارم، بروم آن را بردارم و خاکش را تکان بدهم و بشویم و بعد شیرینی… تو یک شیرینی خریدی، حالا بخور دیگر. گوسفند برای قربانی خریده بود، رفت بکشد دید گوسفند کور است. آمد گفت: چوپان! گفت: بله، گفت: گوسفندت کور است. گفت: گوشتش خوب است. مگر خواستی برایت قرآن بخواند؟ مگر می‌خواهی برایت قرآن بخواند. گوشتش که خوب است. گاهی وقت‌ها ما گیر می‌دهیم. تکلف اگر نباشد، خیلی راحت است. ساده می‌گیرید. زندگی می‌تواند شیرین باشد.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment