عوامل اجتماعی ایجاد انگیزه

1- علاقه و محبت به مردم
2- بهره گیری از ابزار تشویق و ترغیب
3- الگو گرفتن از افراد پرتلاش و فعال
4- بهره‌گیری از روحیه‌ی تعاون و همکاری
5- بهره‌گیری از نیروهای جوان در اداره مساجد
6- مساجد، خانه خدا، نه پایگاه جریانات سیاسی
7- حفظ نام و یاد نیکانِ درگذشته

موضوع: عوامل اجتماعی ایجاد انگیزه

تاریخ پخش: 30/07/88

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

 بحثمان در این جلسه‌ این است که چه کنیم انگیزه‌ها را بالا ببریم؟ گفتم: پانزده سال پیش من راجع به انگیزه یک بحثی کردم، دیشب به یادداشت‌هایم نگاه کردم، صد تا عامل پیدا کردم برای اینکه در افراد ایجاد انگیزه کنیم. این انگیزه‌ها بعضی‌هایش انگیزه‌های الهی بود که در یک جلسه گفتیم. در این جلسه می‌خواهیم انگیزه‌های اجتماعی، یعنی جامعه چه می‌تواند بکند که انگیزه‌ی افراد را بالا ببرد. طرف هر کاری می‌کند با نشاط انجام بدهد. از زیر کار در نرود. انگیزه‌های اجتماعی.

جامعه و ایجاد انگیزه. جامعه و مردم و ایجاد انگیزه. مردم هم می‌توانند یک کاری بکنند که انگیزه‌ها بالا برود. حکومت هم می‌تواند انجام بدهد. خود شخص هم می‌تواند انجام بدهد. انگیزه‌های الهی و معنوی‌اش را گفتیم. انگیزه‌های اجتماعی:

1- علاقه و محبت به مردم

1- علاقه به مردم. ما اگر مردم را دوست داشته باشیم چرا کلاه سرش می‌گذاریم؟ چرا سر هم بندی می‌کنیم؟ چرا این ساختمان را اینطور می‌سازیم؟ چرا این در را نجّار اینطور می‌سازد؟ معلوم می‌شود دوستشان نداریم، می‌خواهیم کلاهبرداری کنیم. علاقه به مردم خیلی مهم است. علاقه‌ی به مردم. مادر هیچ‌وقت سر بچه‌اش کلاه نمی‌گذارد. اگر یک غذایی بود احتمال بدهد فاسد است، نمی‌گوید: بترشد، فاسد شده. بده بچه بخورد!ولی ما اگر یک مشتری باشد، گوشت فاسد است؟ به مشتری‌ها بده بروند. یعنی کبابی گوشت‌های فاسد را قاطی گوشت‌های خوب می‌زند اگر دین نداشته باشد. ولی هیچوقت همین کبابی به بچه‌اش احتمال بدهد یک درصد به بچه‌اش گوشت فاسد نمی‌دهد. این علاقه به مردم…

قرآن راجع به علاقه به مردم یک آیه‌ دارد می‌گوید که: «یُحِبّونَ» قاری: «وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِم‏» (حشر/9) «وَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ»، «تَبَوَّؤُا الدَّارَ»، یعنی خانه‌شان را به همسایه ها دادند. مهاجرین از مکه هجرت کردند. یعنی مشرکین، مؤمنین را بیرون کردند. مکه دست بت‌پرست‌ها بود. مسلمان‌ها را بیرون کردند. مسلمان‌ها مدینه آمدند، جزء مهاجرین شدند. آنوقت مردم مدینه که انصار بودند، خانه‌شان را در اختیار گذاشتند. «تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإیمانَ» بعد می‌گوید: «یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ» مهاجرین را دوست دارند. «یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ‏» اگر دوست داشته باشیم، بیست سال افغانی‌ها اینجا بودند. مهاجر بودند. ما اگر این افغانی‌ها را دوست می‌داشتیم، به هر افغانی یک هنری یاد می‌دادیم، علمی، هنری، کمک‌های دیگر می‌کردیم غیر از اینکه کارگری از اینها بکشیم، یک خدمتی هم به اینها می‌کردیم. الآن ما دو میلیون طرفدار شاخ و شانه‌کش در افغانستان داشتیم. ما از افغانی‌ها اینجا به عنوان یک عمله، کارگر ساده کار کشیدیم. حالا هم که آنجا رفتند، البته هنوز افغانستان با ما خوب است. خیلی هم ما را دوست دارند. ولی اگر ما به اینها خدمت می‌کردیم، اینها از دوستی بالاتر، عاشق ما بودند. عاشق ما بودند. این دوست داشتن خیلی مهم است. اثر هم می‌گذارد.

من خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) رفتم. گفتم: آقا من طلبه‌ی مدرسه‌ی شما بودم. تمام طلبه‌هایی که در مدرسه‌ی شما همشاگردی بودیم، در جمهوری اسلامی همه به درد خوردند. همه آدم‌های مثبت بودند. فلانی، فلانی، فلانی، فلانی، این معلوم می‌شود مدرسه‌ی شما مدرسه‌ی مبارکی بود. مثل دبیرستانی که همه‌ی شاگردهایش قبول شوند. آیت الله العظمی گلپایگانی یک چیزی گفت، جمله‌ی قشنگی بود. گفت: من که به طلبه‌ها خدمت می‌کنم مثل مادری است که به بچه‌اش شیر می‌دهد. یعنی از سوز دل، یک چیزی برایتان بگویم. یک کنگره‌ای در تهران بود، قرآن و طب! بین المللی هم بود. از کشورهای مختلف آمده بودند. بنده هم به عنوان قرآن یک سخنرانی آنجا داشتم. ضمن سخنرانی هم یکی از مقالات را نشستم گوش بدهم. دیدم یکی گفت: یک تحقیقی شده است، کسانی که غذا می خورند اگر با گرسنگی و اشتها غذا بخورند، هرکس نگاهشان کند اشتها می‌آید. ولی کسانی که از سر سیری غذا بخورند کسی به او نگاه کند گرسنه نمی‌شود. خیلی مهم بود. گفت: ما یک آزمایشاتی کردیم، یعنی حالت انسان غذاخور در بیننده اثر دارد. یک چیزی ما می‌گوییم: دل به دل راه دارد. این همان است. دل به دل راه دارد. یعنی اگر من واقعاً دلم برای شما بسوزد، حرف من در شما اثر دارد. اما اگر نه، همینطور دل نسوزد. دیدی مطرب‌ها در عروسی! یک دایره دست می‌گیرند می‌زنند. این پول گرفته بزند. اصلاً کار ندارد چه کسی عروس است و چه کسی داماد. ولذا همه دست می‌زنند شروع می‌کند خودش هم چشم‌هایش را به هم می‌زند. این، اینها… بعضی از مدیران مملکت ما از بس که کار اجرایی کردند دیگر کارشان رسمی شده است. مثل مرده‌شور که دیگر خودش گریه نمی‌کند. روضه‌خوانی که دیگر گریه نکند، پیداست این دیگر مثل مطرب شده است. روضه‌خوان باید خودش هم گریه کند. تمبک‌زن باید خودش هم حالا من چنین کردم یاد یک قصه‌ای افتادم ولی برایتان بگویم.

یکی از علما یکی از استان‌ها به قم خدمت آیت الله العظمی بروجردی آمده بود. یک بحث علمی کرد. آقای بروجردی گفت: به به! ماشاءالله! ما شاءالله! یعنی خیلی بحث علمی بود. آن آیت الله آن شهر گفت: بله! شما فکر می‌کنید همه مراجع و علما قم هستند؟ فکر می‌کنید شهرهای دیگر فقیه ندارد؟ شهرهای دیگر تمبک می‌زنند، تمبک می‌زنند، تمبک می‌زنند. گفت: نه ما جسارت نکردیم. ولی خوب باورم نمی‌کردم که در شهر کنار یک چنین رجال علمی باشد. گفت: بله ما هم آنجا درس خواندیم. ما هم تمبک که نمی‌زدیم. هی دو سه بار هروقت می‌خواست بگوید: تُمبک، دستش را چنین کرد. آقای بروجردی گفت: ضمناً حضرت آقا به شما هم بگویم، تُمبک را چنین می‌زنند. (خنده حضار) آنچه اینطور می‌زنند دایره است. شما خلاصه افراد را کم نگیرید. حالا علاقه به مردم یک مورد است.

2- بهره گیری از ابزار تشویق و ترغیب

2- تشویق مردم، الآن شما نزد مسئول ورزش برو بگو من گل می‌زنم. چقدر تشویق می‌کند؟ نزد مسئول آموزش و پرورش برو بگو: من یک دور تاریخ ایران را حفظ هستم. چقدر تشویق می‌کنند؟ اگر یک دور تاریخ علمی را حفظ شوی، اگر خیلی از تو تشکّر بکنند، مثلاً حالا یک سکه ممکن است به تو بدهند. از هرچیزی تشویق شد قصه راه می‌افتد. گوشواره برای دخترت می‌خری. بگو: اگر نمازت را خواندی. دوچرخه برای پسرت می‌خری. بگو: اگر با هم مسجد رفتیم. با هم نماز جمعه رفتیم. یعنی این تشویق هم اثر دارد. قاری: «وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ» (توبه/103) قرآن به پیغمبر می‌گوید: کسانی که زکات می‌دهند، از زکات‌دهنده تشکر کن. از زکات دهنده تشکر کن. خوب این دلگرم می‌شود. حتی وقتی زکات را می‌گیری، می‌گوید: یک هشتم زکات را به آنها بده که زکات را جمع کردند. بالاخره این روستا به روستا، خانه به خانه رفته. زکات را گرفته حفظ کرده. بین فقرا تقسیم کرده است. وقتش را برای جذب زکات، حفظ زکات، تقسیم زکات گذرانده است. یک چیزی را هم باید داد. یک چیزی را هم باید داد. این کامیون‌ها که می‌روند هندوانه بار کنند، این صاحب مزرعه دو تا هندوانه هم به خود این شوفر می‌دهد. این هندوانه‌هایی که این جلو است برای شوفرهاست. آن هندوانه‌ها برای خود شوفرها است. ولذا بزرگ هم است. نانواها هم نان های خوب را برای خودشان می‌برند. این قهوه‌خانه‌های در راه راننده را آن پشت می‌برد یک چلوکباب به او می‌دهد، دیگر هرچه آشغال دارد به مسافرها می‌دهد. بعضی‌هایشان اینطور هستند. تشویق جاذبه دارد.

3- الگو گرفتن از افراد پرتلاش و فعال

3- توجه به تلاش دیگران، وقتی آدم نگاه کرد دید، همه سر وقت می‌آیند. خوب این هم سروقت می‌آید. وقتی نگاه می‌کند می‌بیند همه کار می‌کنند، این هم… یعنی اگر دیگران هم کار بکنند، این کار دیگران به خصوص اگر مهره‌های درشت و مسئولین باشند، در ساخت مسجد، پیغمبر خود پیغمبر گِل کشی می‌کرد. سنگ‌کشی می‌کرد. در جنگ خندق خود پیغمبر هم خندق می‌کند. این هم خیلی مهم است که آدم به کار دیگران توجه داشته باشد. قاری: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُم‏» (آل‌عمران/146) توجه به کار دیگران. یکی از آقایان سحرها پسرش را صدا می‌زد، که حرم حضرت امیر بروند. نجف بودند. این پسر هم همراه پدرش بلند می‌شد سحر حرم می‌رفت، زیارت و نماز شب و فلان. این پسر داماد شد. داماد که شد حال نداشت از کنار عروس بلند شود. پدرش می‌آمد در را می‌زد، داماد به عروس می‌گفت که: من می‌گویم: العفو، العفو، العفو، بگو: اینجا در اتاق مشغول نماز شب است. این داماد دروغکی العفو، العفو می‌کرد. عروس هم می‌گفت: حاج آقا ایشان نماز شب اینجا می‌خواند. این آقا را رد می‌کردند برود. یک مدتی که گذشت عروس و داماد با هم دعوایشان شد. گفت: به آقایت خواهم گفت دروغ گفتی. رفت گفت: آقا ایشان هیچ شبی نماز شب نمی‌خواند. این حال نداشت بلند شود بیاید، خلاصه الکی… گفت: خیلی خوب شما هیچ چیز نگو، یک شب که آمد در را زد، گفت: حاج آقا من اینجا نماز می‌خوانم. گفت: نه باید بیایی بیرون برویم. او را برد و در راه که حرم می‌رفت، گفت: ببین این فقیر برای چقدر پول نشسته گدایی می‌کند؟ این فقیر برای دو فَلس پول دارد گدایی می‌کند.

نقل کردند یکی از مراجع در برف آمد درس بدهد. طلبه‌ها گفتند: آخر امروز روز برفی است. فرمود: روز برفی مگر بازار تعطیل است؟ مگر خیابان تعطیل است. مگر نانوایی تعطیل است؟ چرا برف که آمد ما تعطیل کنیم؟ ما دلیل اینکه پنجشنبه تعطیل است نفهمیدیم. الحمدلله، از حوزه حذف شد. الحمدلله اخیراً خیلی از حوزه‌ها دیگر پنجشنبه را تعطیل نمی‌کنند. من از اول 15 سالگی که طلبه شدم، یک روز تعطیل نداشتم، پنجشنبه آمدم دیدم حوزه تعطیل است. گفتند: پنجشنبه تعطیل است. گفتم: بازار باز بود. گفتند: خوب حوزه تعطیل است. ما از اول نفهمیدیم چرا؟ البته از روز اول هم از توفیقات من این بوده که من کاری به حوزه نداشتم. هیچ وقت که حوزه تعطیل بوده من برای خودم تعطیل قرار ندادم. و لذا پنجشنبه‌ها را ما برای نهج‌البلاغه گذاشتیم. خدمت آیت الله العظمی مکارم پنجشنبه‌ها صبح، چهارشنبه‌ها شب که حوزه تعطیل بود، بیست و هفت جلد تفسیر نمونه نوشتیم. از تعطیلات باید استفاده کرد. به چه دلیل ما این همه تعطیلی داشته باشیم؟ ساعت کار را عوض می‌کنیم. روزها داغ است شب‌ها درس می‌خوانیم. بندرعباس داغ است، ملایر می‌آییم. خوزستان داغ است، تویسرکان می‌رویم. دماوند می‌رویم. سمنان دو تا شهر کنار هم دارد. یکی خود سمنان است که داغ است. یکی شهمیرزاد است خنک است. فاصله‌شان یک ربع راه است. آخر بابا سوار یک اتوبوس شو به آنجا برو، خنک درس بخوان و شب برگرد. ما گاهی وقت‌ها روی میخ نشستیم می‌گوییم: آخ! بلند شو آن طرف بنشین. اینکه می‌گویم: مملکت ما شهید رجایی کم دارد همین است. حاضر نیستیم سدها را بشکنیم. تعطیلات کشور ما زیاد است. ولخرجی در کشور ما زیاد است. اسراف در کشور ما زیاد است. خیلی هم زیاد است. خیلی خیلی زیاد است. توجه کنیم که دیگران کار کردند. اگر همه کار بکنند انگیزه زیاد می‌شود.

4- بهره‌گیری از روحیه‌ی تعاون و همکاری

تعاون انگیزه را زیاد می‌کند. گاهی وقت‌ها آدم پولش کم است، جمع که شدند، می‌گویند: عید قربان گوسفند بکش. بعد می‌گوید: گوسفند گران است پول نداری؟ بیست نفر جمع شوید، یکی یک مبلغ بگذارید بیست نفری یک گوسفند بکشید. قربانی شریکی مگر نمی‌شود؟ اصلاً فقیرها هم می‌توانند شریک شوند. قرآن یک آیه دارد می‌گوید که کشتی که حضرت خضر سوراخ کرد، گفت که: چرا کشتی را سوراخ می‌کنی؟ گفت: این کشتی «فَکانَتْ لِمَساکین‏» (کهف/79) مساکین، «مسکین» یعنی فقیر. این کشتی را چند تا فقیر پول روی هم گذاشتند یک قایق گرفتند، از این کار می‌کنند. معلوم می شود فقیرها هم اگر پول‌هایشان را جمع کنند یک چیزی می‌شود. هیچ چیزی را کم ندانید. تعاون خیلی کارها را حل می‌کند.

ما جوان که بودیم طلبه های یکی از شهرها، یک جلسه‌ای داشتند. طلبه‌های در ذهن من طلبه‌های تهرانی. یک شب هم من جلسه‌ی آنها رفتم. تهرانی نبودم ولی حالا رفتم ببینم چه می‌کنند؟ دیدم اینها برنامه‌ای دارند که می‌گویند: امسال فلانی داماد ‌می‌شود. همه‌ی طلبه‌ها کمک کنید، فعلاً دامادی این را حل کنیم. مثل یک ماشینی که در جوی می‌افتد، همه‌ی ماشین‌هایی که سوار هستند پیاده می‌شوند، ماشین این را بالا می‌کشند. ابوی مرا هم خدا رحمتش کند در بازار کاشان، می گفت: یک عده تجّار تصمیم گرفتیم، هرروزی هرکس بدهکار است همه بسیج شویم طلب او را بدهیم. ولذا هیچ چکی برنگشت. سه‌شنبه ایشان بدهکار است، هرکس هرچه پول دارد به ایشان بدهیم. چهارشنبه، پنج شنبه! ولذا می‌گفت: آبرویمان را حفظ کردیم. این تعاون خیلی حل می‌کند. یک جوان می‌خواهد داماد شود. عروس می‌گوید: آقا من لباس عروسی‌ام هست. در خدمت شما! او هم بگوید: من این کار را می‌کنم. ازدواج، شهرداری بگوید: سالنش را من می‌دهم. در هر شهری چهار تا سالن بسازند،این بار کرایه سالن را شهرداری حل کند. برای چه مجسّمه‌سازی می‌کنند؟ چهار تا از این مجسمّه‌ها را حذف کنند، یک سالن بسازند، جوان می‌خواهد داماد شود پول تالار ندهد. ‌گلش را شهرداری می‌تواند بدهد. تالارش را شهرداری می‌تواند بدهد. کمیته‌ی امداد یک کاری می‌تواند بکند. هر وزارتخانه یک کاری می‌تواند بکند. مثلاً هر وزارتخانه‌ای یک سالنش را در اختیار پرسنلش بگذارد برای دامادی یا خودش یا یکی از پرسنلش، شاید هم این کارها باشد. هست یا نیست؟ هست. بعضی از… خوب مثلاً دولت این کار را بکند چه می‌شود؟ آقا بنده در نهضت سوادآموزی هستم، شد؟ 50 هزار تا خانم آموزشیار دارم. بعضی از اینها که عروس می‌شوند، این خانم آموزشیار بگوید: آقا نهضت سواد آموزی سالن را در اختیار ما می‌گذارد. حالا این سالن اگر یک دو ساعت در آن بیایند یک شیرینی بخورند و جشنی و شام و ناهاری، کم که نمی‌شود. دیگر من از پرسنل خودم یک باری را بردارم.

این تعاون مشکل را حل می‌کند. یک طناب را نمی‌شود پاره کرد. این طناب را نخ نخ کنیم هرکسی یک نخی را پاره کند. جبهه که پیروز شد به خاطر اینکه همه‌ی مردم کمک کردند. این روستا نان پخت. ان روستا نمی‌دانم آلوی خشک فرستاد. آن روستا آب لیمو گرفت. نمی‌دانم آن روستا قند خرد کرد. آن روستا عدس پاک کرد. یعنی همه‌ی ایران نخ شدند، دنبال این سوزن، این سوزن فرو رفت و دوخت. تعاون قصه را حل می‌کند. در مسکن و در خیلی از چیزها. انگیزه را زیاد می‌کند. چه؟ 1- علاقه به مردم. 2- تشویق مردم 3- تلاش دیگران به خصوص مسئولین 4- تعاون… حتی مسجدها اگر تعاونی اداره شود، راه می‌افتد.

5- بهره‌گیری از نیروهای جوان در اداره مساجد

مسجدها! چطور؟ مسجدی است پیرمردی پیش‌نماز است. عالم، بزرگوار، سیّد، هرکس، سالها اینجا امام جماعت بوده. ولی الآن سن آقا اقتضا نمی‌کند با نسل نو تماس بگیرد. این آقا هفتاد و پنج سالش است، نسل نو شانزده سالش است. شانزده ساله و هفتاد و پنج ساله پیوندشان مثل پیوند اسفناج و گلابی است. نمی‌شود! یک لوله‌ی دو وقتی می‌خواهد به لوله‌ی هشت وصل شود، زانویی می‌خواهد. این پیرمرد حتماً یک طلبه‌ی جوان سراغ دارد. یا پسرش طلبه است. یا دامادش طلبه است. یا شاگردش طلبه است. این پیرمرد بگوید: آقای قرائتی، بنده حالا مثلاً ریشم سفید شده است. من دیگر حوصله‌ام نمی‌رسد. نماز را من می‌خوانم، شما داماد من هستی. شاگرد من هستی. پسر من هستی. برادر خانم من هستی. بالاخره یک طلبه‌‌ی جوان بیاورد، بگوید: کارهای پیری مسجد را مثل نماز جماعت من می‌کنم. اما شاگرد اول‌های محله چه کسی است؟ برو از دبیرستان بپرس شاگرد اول‌ها را تو از آنها تشکّر کن. در محله چه کسی مریض شده است؟ از طرف من عیادت برو. در محله مثلاً چه کسی عروس شده است؟ یک کتاب آیین همسرداری برایش بفرست. در محله چه کسی زاییده است؟ یک کتاب کودک آقای فلسفی بگیر برایش بفرست. ارتباطات نسل نو و اجتماعی اش برای تو، نمازش را هم من می‌آیم، می‌خوانم و می‌روم. اگر هر پیرمردی با یک طلبه‌ی جوان شریک شود، مسجدهایمان بیمار است. البته یک کارهای خوبی شده است. ولی خیلی کار دیگر باید شود. ما امسال اجلاس نمازمان راجع به مسجد است. هزارها مقاله در این زمینه نوشته است. خیلی مسجدهایمان، مسجد باید مسجد زنده باشد. باید همه‌ی مشکلات را در مسجد حل کرد. همه‌ی مشکلات در مسجد باید حل شود. مشکلات مادی، فرهنگی، سیاسی، مسجد

6- مساجد، خانه خدا، نه پایگاه جریانات سیاسی

«وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» (جن/18) مسجد باید برای خدا باشد. اینکه یک گروه خاصی، یک حزب خاصی، یک نژاد خاصی، بیایند مسجد را تصاحب کنند، یا هیئت امنا، یا آقای مسجد، مسجد باید طوری باشد هر کسی در هر خط سیاسی هست، بیاید نمازش را بخواند. مثل ظهر عاشورا همه می گویند: یا حسین! نمی‌گوید: آقا شما قصّاب هستی یا نانوا؟ آیت الله و نانوا و قصّاب و کارگر و کشاورز و کارفرما همه ظهر عاشورا یا حسین می‌گویند. در مسجد باید به روی همه باز باشد. برنامه‌های مسجد باید مفید و عمومی باشد. «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» نه اینکه مسجد برای حزب خاصی، گروه خاصی، متأسفانه گاهی وقت‌ها مسجد را چنین رنگی‌اش می‌کنند، که یک کس دیگر رنگ آنها نباشد، نه خودش جرأت می‌کند آنجا برود، و نه… حالا مسجد که هیچ، اصلاً اذان مسجد رنگی شده است. یک کسی آمده اذان بگوید، به هم چنین می‌کنند. (با بیان حرکت) اصلاً با چشم و ابرو این را دَک می کنند. اذان ارث پدر من است. چه کسی حق دارد اذان بگوید؟ حدیث بخوانم. اگر مسلمان هستید حدیث بخوانم که مسلمان هستید. مؤمن هستید. بالاتر از اسلام، شما که مؤمن هستید این حدیث را توجّه کنید. در مسجد هرکس صدایش بهتر است او باید اذان بگوید. نه هرکس از قدیم اذان می‌گفته است. اگر مسلمان هستیم هرکس صدایش بهتر است. نه هرکس از قدیم اذان می‌گفته. ما به ایشان می‌گوییم: شانزده سال است اذان می‌گویی، حالا هم اذان بگوید. هئیت امنا، هر یک سال یک سال، دو سال، سه سال، عوض شوند. امسال شما بودید، ببینید اگر توانستید مسجد را رونق بدهید، روی چشم. اگر نتوانستید بروید کنار کس دیگری بیاید. در بازی فوتبال وقتی می‌بینند این گل نمی‌زند، مربی می‌گوید: تو کنار برو، یک تازه‌نفس بیاید. چه اشکال دارد؟ آقا ما پدر شهید هستیم. ما بانی مسجد هستیم. ما ریش سفید… ما که نگفتیم شما آدم بدی هستی. شما از اولیای خدا هستی. اما اگر شیشه‌ی سر سفره یک شیشه‌ای بود مثلاً شیشه‌ی آب لیمو می‌خواهیم باز کنیم، نباید بگوییم: بده اولیای خدا، این از اولیای خداست ولی نمی‌تواند باز کند. روز عاشورا امام رهبر انقلاب بود. ولی می‌گفت: کوثری روضه بخواند. خوب اگر امام می‌خواست روضه بخواند خوب شاید نمی‌توانست بخواند. هرکس بهتر روضه می‌خواند او روضه بخواند. یک چوپان آمد گفت: ماه را دو تا کن من ایمان می‌آورم. پیغمبر از خدا خواست، ماه دو تا شد برای یک چوپان. اگر من بروم کنار، یکی دیگر بیاید، یکی اضافه می‌شود کنار برو. پست که نیست. گاهی وقت‌ها علت اینکه رونق ندارد، شریک نمی‌شویم. یعنی من پیرمرد به این طلبه نمی‌گویم: بیاید. خادم مسجد به یک جوان نمی‌گوید: بیا. هیئت امنا جایش را عوض نمی‌کند. حدیث داریم هرکس پستی را اشغال کند، بین خودش و خدا بداند یک نفر از او لایق‌تر است، پستش را نگه دارد، خیانت کرده به خدا و به رسول خدا، و به همه‌ی مؤمنین. اوه اوه اوه اوه! خیلی داغ است. یکبار دیگر بگویم. حدیثش هم در الغدیر جلد هشت است. عربی اش هم برای یک عده که عربی آشنا هستند بخوانم. «من تقدّمَ» یعنی کسی که خودش را مقدّم بدارد. «علی قوم» کسی که خودش را بر مردم جلو بیاندازد. یعنی بگوید: من رییس، من وکیل، من وزیر، من سفیر، من چه… کسی که خودش را بر کسی مقدّم بداند، «و هو یری فیهم من هو افضل» می‌داند بین خودش و خدا از این بهتر هست. بین خودش و خدا می‌داند این از او بهتر است. ولی نمی‌گوید. مثل موسی نیست. موسی پیغمبر اولوالعزم بود. اما گفت: «وَ أَخی‏ هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی‏» (قصص/34) هارون که برادر من است، «افصح» بیانش از من بهتر است. پیغمبر اولوالعزمی مثل موسی به زبان آورد. گفت: این بیانش از من بهتر است. ما حاضر نیستیم اقرار کنیم. آقای دکتر بگوید من مرض تو را تشخیص ندادم؟ فلان پزشک از من بهتر است. فلان پزشک از من بهتر است.

7- حفظ نام و یاد نیکانِ درگذشته

5- یاد نیک و دعای خیر، حضرت ابراهیم گفت: قاری: «وَ اجْعَلْ لی‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرینَ» (شعرا/84) خدایا می‌خواهم در تاریخ نام نیک من برده شود. نام نیک خیلی خوب است. خیابان ها را نباید عوض کرد. حالا بنده قرائتی هستم، یک خدمتی کردم گفتند: کوچه‌ی قرائتی! یک مرتبه می‌آیند می‌شکنند، کوچه‌ی فلانی. کوچه‌ی بوعلی سینا، خوب این طرف در ذوقش می‌خورد. می‌گوید: بابا دل من می‌خواست کوچه‌ی پدربزرگ من از بین نرود. اصلاً اسم‌ها را خیلی هایش را نباید عوض کرد. یکوقت شاهرود را عوض کردند. بابا در تاریخ می‌خوانیم فلانی از شاهرود گذشت. وقتی عوض می‌کنیم نمی‌فهمیم از کجا گذشت. شاهرود باید باشد بفهمیم یک شهری بوده آنطرف دامغان به نام شاهرود، که فلانی از شاهرود گذشته است. ما فرانسه بودیم سفیر ما را سوار ماشین کرد، گفت: برویم چیزهایی نشان تو بدهم. گفت: این خانه را می‌بینی؟ گفتم: بله. من که فرانسه بلد نیستم. من دکترای زبان کاشانی دارم. گفتم: حالا تو برای ما بخوان. گفت: می‌گویند: اینجا مثلاً فردوسی یک شب خوابیده است. اینجا بوعلی سینا دو شب مسکن کرده است. یعنی در هر خانه‌ای یکی از رجال مملکت، رجال علمی، اختراع، مکتشف، مخترع، نمی‌دانم یک کسانی یک افراد برجسته‌ای، اگر برجستگان کشور حتی یک شب در خانه خوابیده باشد، با سنگ مرمر حکّاکی می‌کنند، پشت این خانه می گذارند و این سند میراث فرهنگی می‌شود.

ما نباید اسم‌ها را عوض کنیم. بله یکوقت اسم طاغوت است، آن حسابش جداست. شاه و شاپور را کار نداریم. آنکه باید محو شود. به همان دلیلی که پیغمبر بت ها را شکست و نگفت: آثار فرهنگی است. میراث فرهنگی است. امام فرمود: قبر رضاشاه را خراب کنید، گفتند: آقا برای موزه خوب است. گفت: به درد انبار سیب زمینی هم نمی خورد. اسم رضاشاه را از بن بکنید. یکجایی محو طاغوت است، مثل… حتی گران هم باشد باید آتش زد. حضرت موسی قرآن بخوانم. فرمود: «لَنُحَرِّقَنَّهُ» (طه/97) گوساله‌ی طلایی که سامری بافته است، «نُحَرِّقَنَّ» حریق، یعنی آتش می‌زنم. «لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (طه/97) یعنی این طلاها را آتش می‌زنم، خاکسترش را به دریا می‌ریزم. می‌پاشم. گاهی باید برخورد انقلابی باشد، محو ساختمان… «بَلَغ ما بَلَغ» آتش زدن طلا چون این طلا گوساله‌ای است که مردم را از خدا دور می‌کند. یکجاهایی باید محو کرد. یکجا هم باید حفظ کرد. اینها باز… اجمالاً نام نیک انگیزه را زیاد می کند. آدم بفهمد که این کار به اسم او ثبت می‌شود.

خوب، صلح و صفا و رحمت، انگیزه را زیاد می‌کند. اصولاً به شما بگویم. شما می‌خواهید ببینید یک جامعه بهشتی است یا جهنّمی است. قرآن دو تا خط‌کش دارد، می‌گوید: اگر این دو تا خط‌کش با این دو تا خط‌کش متر کنید. خط‌کش قرآن است. قرآن می‌گوید: جهنمی ها به هم فحش می‌دهند. او به او فحش می‌دهد، او به او فحش می‌دهد. اگر در یک مزرعه و کارخانه و وزارتخانه و مدرسه و دانشگاه، در یک خیابان شهر و روستا، اگر همه به هم فحش می‌دهند، اینها معلوم می‌شود جهنمی هستند. چون قرآن می گوید: جهنمی‌ها این است. قاری: «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَه» (اعراف/38) یعنی هرگروه به گروه دیگری فحش می‌دهد. او به او فحش می‌دهد. او به او فحش می‌دهد. این علامت جهنّمی است. اما اگر دیدی جامعه همه به هم خوش‌بین هستند. «إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً» (واقعه/26) اگر دیدی جامعه به هم خوشبین است این جامعه بهشتی است. اگر دیدی جامعه به هم فحش می‌دهند، این جامعه جهنمی است. آرم بهشت «إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً» آرم جهنّم «لَعَنَتْ أُخْتَه» این به او فحش می‌دهد، او به او فحش می‌دهد. متأسفانه دین فروشی زیاد شده است. مواظب دینتان باشید. مواظب دینمان باشیم. تا چیزی ثابت نشده نگوییم. تا چیزی ثابت نشده نگوییم. تکرار می‌کنم. تا چیزی ثابت نشده نگوییم. ما الآن همینطور می‌گوییم: چه کردند، چه کردند، چه کردند، بعد وارسی می‌کنیم می‌بینیم، اینطور نیست. یا اینطور که می‌گویند نیست. ممکن است مثلاً یک سیلی زده می‌گویند: بردند او را کشتند. بعد تحقیق می‌کند می‌بیند نه، کشتن نبوده، یک سیلی بوده است. فلانی برد و خورد. نگاه می کنیم ثابت نشده.

شب نیمه‌ی شعبان امسال من یکجایی برای چند هزار نفر سخنرانی می‌کردم. در یکی از استان‌ها. شب احیا بود دیگر حالا من هم رفته بودم، دو بعد از نصف شب جمعیت خیلی سنگین چند هزار نفری خیلی‌ها هم جوان بودند. من نمی‌دانم در سخنرانی گفتم که روی کره‌ی زمین من با احدی شریک نیستم. آقا بعد از جلسه گفتند: آقا ببخشید شما با فلان شرکت نیستی؟ فلان برج، فلان کارخانه، فلان… گفتم: آقا بسم الله الرحمن الرحیم روی کره‌ی زمین از اول عمرم تا الآن 65 سالم است. از اول عمرم تا حالا روی کره‌ی زمین با هیچ‌کس شریک نیستم. در هیچ کارخانه و مزرعه‌ای! در هیچ پاساژی، هیچی هیچی هیچی! من چند تا زن دارم که خودم هم نمی‌دانم. پلیس خانم را گرفته می‌گوید: چرا از اینطرف می‌روی؟ می‌گوید: به شما ربطی نداره. من خانم قرائتی هستم. (خنده حضار) زنگ می‌زنند می‌گویند: بگیریدش. حالا من که کسی نیستم، یک خانم گفت: من خانم امام زمان هستم. گفتم: بگیریدش شوهرش بیاید او را نجات بدهد. (خنده حضار) مگر نمی‌گویید: زن امام زمان است. خوب او را بگیرید. شوهرش… همینطور می‌گویند. تا چیزی… نمی‌گویم: کسی نبرده و نخورده است. من از آن طرف حرف نمی‌زنم. می‌گویم: تا یقین نکردی، دینتان را از دست ندهید. نگاه کنید. اگر ثابت شد، شد. اگر نشد، نشد. اینکه چون خوشم می‌آید. باید بگویم آزاد باید گردد! چون بدم می‌آید، اعدام باید گردد. آقا تو بگو: هیچی نباید گردد. سؤال گردد. جواب گردد. جوابش گوش گردد. بعد ببینیم چه گردد؟ (خنده حضار) چون خوشم می‌آید آزاد باید گردد. این تعصّب است. چون بدم می‌آید اعدام باید گردد، این هم تعصّب است. آدم منطقی باید تابع دلیل باشد. بین خودش و خدا!

خدایا تو را به حق محمد و آل محمد همه‌ی ما را در همه‌ی گرداب‌های دین‌فروشی حفظ بفرما. ایمانی به ما بده که از این گرداب‌ها سالم عبور کنیم. اگر آبروی کسی را ریختیم، خدایا توفیق جبران و توبه مرحمت بفرما. آبروی مسلمان از کعبه مهم‌تر است. امام صادق فرمود: حدیث است. امام صادق فرمود: کعبه عزیز هستی! بعد فرمود: آبروی مؤمن از تو هم عزیزتر است. نیش زدن خیلی مهم است. حتی به زن فاحشه که می‌گویند: شلاقّش بزنید، حق نداری خاک بر سرت بگویی. خوب به چه دلیل خاک بر سرت گفتی؟ شما مأمور هستی به من شلّاق بزنی. مجرم را شلاّق بزن امام نگو: بد بخت! نکبت! مواظب زبانمان باشیم. همینطور لب را باز می‌کنیم، تمام اعضا ما هم درد می‌گیرد جز زبان. تنها عضوی که در طول عمر درد نمی‌گیرد، زبان است. راحت یک وقت می‌بینی دو کیلو غیبت کردیم. درد هم نمی‌گیرد. مواظب این زبان نرم باشید که کارهای مهمی را انجام می‌دهد. گاهی با یک کلمه، گاهی هم مثلاً الآن دیگر چیزی غیبت می کنیم. استانی، رشتی‌ها، اصفهانی ها، کاشی‌ها، همینطور می‌گوییم. یک کاشی ترسو است. یک رشتی نمی‌دانم چه است. یک مازندرانی، یک نمی‌دانم ترک، یک فارس، یک عرب، یک بازاری کلاهبر داشته است. یک کارمند اداری رشوه گرفته است. دولتی‌ها، آقاجان شما حق نداری بگویی، لااقل بگو: بعضی‌شان. اگریک نفر گناه کرده، یا چند نفر گناه کردند، شما این گناه را نسبت به کل منطقه و استان و بازار و خیابان بدهی، آنوقت روز قیامت می خواهی چه جواب بدهی؟ خدایا تو را به حق محمد و آل محمد گذشته‌ی ما را ببخش. ایمانی که وقتگناه بتواند ما را کنترل کند به همه‌ی ما مرحمت بفرما. از همه‌ی شما متشکرم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

«سؤالات مسابقه»

1- آیه‌ی 9 سوره‌ی حشر، محبت و دوستی چه کسانی را مطرح می‌کند؟
1) مهاجران در راه خدا
2 ) مجاهدان در راه خدا
3) شهیدان در راه خدا
2- خداوند پیامبر را مأمور کرده است که به چه کسانی درود فرستد؟
1) اهل نماز
2) اهل زکات
3) اهل جهاد
3- آیه 84 سوره‌ی شعرا به کدام دعای حضرت ابراهیم اشاره دارد؟
1) سلامت و عافیت
2) طول عمر
3) نام نیک
4- حضرت موسی با گوساله‌ی طلایی سامری چه برخوردی کرد؟
1) تبدیل طلا به سرمایه‌ مردم
2) سوزاندن و نابود کردن
3) تقسیم میان فقرا و محرومان
5- قرآن در آیه 38 سوره‌ی اعراف به کدام ویژگی دوزخیان اشاره دارد؟
1) لعن و نفرین به یکدیگر
2) توجیه کارهای خلاف
3) تکذیب کارهای خلاف

Comments (0)
Add Comment