2- خدمت به مردم، با اطلاعرسانی به موقع
3- خدمت به مردم، زمینه دعوت به خدا
4- توفیق خدا در خدمت به مردم
5- خدمت به محرومان مالی و فکری
6- سرعت و سبقت در خدمت به مردم
7- خدمت به مردم، به صورت ناشناس
8- حفظ کرامت مردم در خدمت
تاریخ پخش: 15/04/96
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بنا بود امشب عزیز دیگری باشد، او نرسید بیاید. به ما گفتند: تو بیا، گفتم: باشد میآیم. چه کسی گفته: حرف مرد یکی است. دیشب گفتم نمیآیم، امشب میگویم میآیم. یکی از حرفهای غلط این است که میگویند: حرف مرد یکی است. شما اگر 32 تا حرف زدی، فهمیدی 32 تا غلط بوده، حرف سی و سوم را بزن. از کلمات غلط یکی این است که میگویند: حرف مرد یکی است. حرف حق یکی است. ولی اگر انسان حرفی زد که خلاف بود، حرف ما صد تا است.
ما دیروز عصری بحثی را برای اردوهای جهادی که بین بسیج و آستان قدس و دانشگاه است، چهارصد نفر سرگروه بودند که 3500 گروه داشتند، این چهارصد تا رئیس آن 3500 گروه هستند. من راجع به خدمت در روستاها یک حرفهایی زدم، دو تا نیم ساعت ضبط هم شد ولی خیلی از حرفها را نگفتم. امشب میخواهم اصولی در مورد خدمت بگویم. گفته بودم در مورد دعا حرف میزنم، امشب میگویم: نخیر، امشب در مورد دعا حرف نمیزنم. چه کسی گفت حرف مرد یکی است؟
1- خدمت به صورت فردی و گروهی
1- خدمت حتی اگر تنها بودیم. نگو آقا یک جمعی جمع شوند، نه، ممکن است هیچکس نباشد و تو تنهایی… «لا تکلف» «لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ» (نساء/84) یعنی پیغمبر! هیچکس هم نبود تو تنهایی باید جلو بروی. قرآن میفرماید: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى» (سبأ/46) مثنی یعنی جفت جفت باشید. اگر جفت جایی نیست، تنهایی بلند شو. مثنی، پشت سر نماز بخوان «و فُرادی» منتظر کسی نباشید.
از باقیها استفاده کنید اما بند به باقیها نباشید. بارها این را گفتم، همه ما آخوند و غیر آخوند باید برنامههای ما براساس شهر ورامین باشد. شهر ورامین اگر همه حروفش بود ورامین است، «واو» قیچی شود، میشود رامین. اسم انسان است. «ر» برود میشود امین. میگویند: فلانی آدم امینی است. «الف» قیچی شود میشود مین. مین وسیله جنگی است. «میم» برود میشود «ین» واحد پول است. «ی» هم برود میشود «نون» تازه میخوریم. یعنی کلمهای نیست که بند به هم باشند. طوری باشد مثل لامپهای اصفهان، دیدید قیچی میکنند وسطش را، با هم بود سری است، با هم نبود هرچه را خواستی قیچی کن. مثل ته چک، ته چک همینطور است. وقتی چک داشتی آخرش نقطه نقطه میشود. بند به هیچکس نشوید. شهردار بود، بود. الحمدلله! نبود، نبود. فلان سازمان، فلان تاجر، فلان حزب، کمک کرد. الحمدلله! نکرد که نکرد. در خدمت بند به کسی، اسیر کسی نباشید.
نماز مانع خدمت نیست. امیرالمؤمنین در حال رکوع وقتی دید سائلی سؤال میکند و کسی به او اعتنا نمیکند، در رکوع نماز انگشترش را داد. یعنی حتی نماز و رکن نماز که رکوع است مانع خدمت به دیگران نیست. گاهی خدمت با اطلاعات است.
2- خدمت به مردم، با اطلاعرسانی به موقع
یک اطلاعاتی را کسی به کسی میدهد. براساس آن اطلاعات میتواند طرف را از مهلکه نجات بدهد. «وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسْعى» (قصص/20) حضرت موسی در دربار فرعون یک عامل نفوذی داشت. دکتر آمد گفت: موسی فرار کن. گفت: چه خبر است؟ گفت: « إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ» شورای نظامی تشکیل دادند و بناست تو را اعدام انقلابی و صحرایی بکنند. زود فرار کن.
خدمت حتی با شرکت، عید قربان است پول نداری گوسفند بخری. چند نفر باد هم بشوید و یک گوسفند بخرید. خدا به موسی گفت: تبلیغ برو. گفت: شریکی، «هارُونَ أَخِی» (طه/30) «وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی» (طه/32) شریکی باشند. گاهی وقتها خداوند به ابراهیم میگوید: میخواهی مسجدالحرام را تطهیر کنی، شریکی باشد. ابراهیم صد ساله، پسر سیزده ساله، با هم «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ» (بقره/125) «طَهِّرا» یعنی تو ابراهیم یکی، بچهات هم یکی. صد ساله و سیزده ساله با هم شریکی مسجد الحرام را تطهیر کنید.
3- خدمت به مردم، زمینه دعوت به خدا
خدمت که میکنید هدف آخر خدمت به دعوت خدا برسد. من یک نظری دارم، هم به مسئولین کمیته امداد گفتم و هم به مقامات بالا که این کمکهایی که کمیته امداد به فقرا میکند، این را توسط پیشنماز محله بکند که این بچههای فقیر، اگر یک بولیزی پوشیدند و یک پلو و عدسی خوردند، آقا را بشناسند و مسجد هم بیایند. کمیته امداد پل هوایی میزند و شکم این را سیر میکند و او هم اصلاً مسجد نمیآید. حالا اینهایی که مسجد میآیند باز هم آدم خوبی هستند. بعضیها هستند بد هم هستند. مثل اسب زیر پای شمر، جو نمیدهی پا به زمین میزند و جو میدهی سواری به شمر میدهد. باید طوری باشد که اگر کمک میکنیم، آخر کمک دعوت به خدا باشد، یاد بگیریم از ذوالقرنین، وقتی برای مردم سد ساخت، گفت: «قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» (کهف/98) این سدی که برای شما ساختم که قوم یأجوج و مأجوج به شما حمله نکنند، سد محکمی است. اما «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ» قیامتی میآید همین سد محکم را هم، آلیاژ سد از آهن و مس بود. «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِید» (کهف/96) آهن بیاورید، مس هم بیاورید آب کنید و لای آهن ها بریزید. «آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً» (کهف/96) قِطر یعنی مس، حدید یعنی آهن، سدی که ذوالقرنین برای هجوم یاغیها ساخت، یاغیها یأجوج و مأجوج بودند، میخ درونش فرو نمیرفت. نمیشد سوراخ کرد. بالایش هم نمیشد رفت. اما در عین حال این سد شما را از خدا غافل نکند.
انسان باید از هر فرصتی استفاده کند. امروز یک مهمان داشتیم، رئیس بهشت زهرا بود. یک حرفهایی زد، عجیب و غریب، گفت: یک میلیون و نیم آدم آنجا خوابیده است. دیگر؟ گفت: 34 هزار شهید، هیچ جای کرهی زمین 34 هزار شهید نیست. گفتیم: سنهایی که میمیرند، معمولاً چه سنی هستند؟ چطور مرده میشورند و چطور دفن میکنند؟ یک خرده احوال پرسی کردیم و بعد من یک چیزی گفتم، گفتم: این را ضبط کنید وقتی مرده شور مرده میشوید، این نوار را بگذارید برای آنهایی که ایستادند. فامیلها همه جمع شدند که این مرده را بشویند. حالا یا زن یا مرد! نوار این بود پنج دقیقه کمتر! برادران و خواهران! بستگان این مرحوم، من این مرده را دارم غسل میدهم. ببینید دیگر چشم نمیبیند. تا چشم شما میبیند حرام نبینید. لبها بسته شد. تا لب شما باز است خلاف نگویید. پا حرکت نمیکند. تا پا حرکت میکند خلاف نروید. پنج دقیقه همینطور که نشستند، ایستادند مرده غسل داده شود، پنج دقیقه نصیحت کن. ما از فرصتهای خوبی میتوانیم استفاده کنیم. عیدی میدهیم یک وقتی عیدی بده که یک نتیجه داشته باشد. معلم هستی، نمره بیست میدهی. زیر نمره بیست بگو: دخترم، حجابت را رعایت کن. زیر نمره بیست نصیحت میچسبد. ولی زیر نمره صفر که نصیحت نمی چسبد. چون بچهها وقتی بیست میگیرند، میگویند: بیست گرفتم. وقتی صفر میگیرد، میگوید: صفر داد! یعنی مقصر معلم است. بیست گرفتم، صفر داد! این مهم است که این از فرصتها باید استفاده کنیم.
من یکوقتی خدمت تولیت جدید آستان قدس رسیدم، گفتم: این کاشیکاریها را روان بنویسید. پایین بنویسید و گشاد هم بنویسید. یک زوار نگاه میکند بخواند. عربی خط کوفی و میخی و سیخی روی پشت بام چه سودی دارد؟ پایین بنویس ببینم! مگر میشود؟ بله، آستان قدس حضرت عبدالعظیم این کار را کرده است. آقای ری شهری که تولیت آنجا را دارد، حدیثهایی که در حضرت عبدالعظیم است، چند خاصیت دارد. راویها همه عبدالعظیم حسنی هستند. یعنی روایتها با مرحوم عبدالعظیم تناسب دارد. دوم اینکه کاشیکاریها جلوی چشم من است. سوم اینکه یک خرده گشاد نوشتند آدم میخواند. زیرش هم فارسی و زیرش هم انگلیسی است. یک کسی در صحن نشسته انگار در کتابخانه نشسته است. با کلمات امام رضا روشن شود. امروز خوشبختانه جناب آقای رئیسی به معاون فرهنگیشان سفارش دادند که این سه پیشنهاد عمل شود. در صحنها دفتری برای حضرت مهدی باشد. هرکس هر شبههای دارد در مورد امام زمان، دفتری برای نماز باشد. چون ممکن پسر شما، دختر شما، عروس و داماد شما نماز نخواند و شما هم نتوانی با او صحبت کنی. باید یک کس دیگر باشد که صحبت کند که حرفش را تمکین کند. یعنی مشهد باید طوری باشد که اگر تارک الصلاه آمد، با نماز صحیح برود. غافل آمد متوجه شود. صرف زیارت و اینها، یکی از برکات زیارت است. باقی برکاتش چیزهای دیگر هم هست.
4- توفیق خدا در خدمت به مردم
توفیق خدمت را از خدا بدانیم. «قال هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» ذوالقرنین گفت: این سدی که برای شما ساختم رحمت خدا بود. خدا لطف کرد. نگفت: من! دو تا پولدار را برای شما بگویم. یک پولدار خداپرست حضرت سلیمان بود. وقتی سلیمان عظمتش را دید گفت: «قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» (نمل/40) سلیمان گفت: این امکانات از خداست. یک قارون هم داشتیم پولدار بی دین بود. وقتی گفتند: به فقرا کمک کن، خدا به تو داده است. گفت: خدا به من نداده است. «قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی» (قصص/78) پولهایی که نزد من جمع شده بخاطر مخ است. مغز من اقتصادی است. من فوق لیسانس و کارشناس ارشد و دکترای علوم اقتصادی هستم. او میگفت: «عندی» او میگفت: «ربی». «عندی، ربی»! قرآن میگوید: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت» (انفال/17) پیغمبر در جبهه تیرهایی که میاندازی، خدا انداخت. یک کسی یک کاری میکند، نگوید: من انجام دادم. من نگویید. بگویید: «هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی»
خدمت بی منت باشد. «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِر» (مدثر/6) اگر خدمت میکنی، منت نگذار. البته منت هم میگذاری نه به خودش بگذاری، این را من تا چند وقت پیش نمیدانستم. یعنی اگر من به شما خدمت کردم، منت این نیست که به شما بگویم: من به تو وام دادم. من به شما ماشین دادم، من من! به کس دیگر هم اگر بگویی منت است. بگویم: من یک ماشین در اختیارش گذاشتم. من به او وام دادم. به خودش نگویی، به کسی دیگر بگویی. کار فلانی را من حل کردم. باز هم منت است. منت این نیست که سر خودش منت نگذاری، هرکجا حرف بزنی که من کردم منت است، چه خودش بشنود و چه خودش نشنود.
الله اکبر از این قرآن، تکان میخوری قرآن حرف دارد. قرآن اکسیژن ما است. این شبی با قرآن حرف زشتی است. شبی با قرآن یعنی چه؟ یعنی در سال یک شب قرآن بخوانیم؟ مثل اینکه بگوییم: شبی با اکسیژن، اکسیژن نفس ماست. هرچه میخواهیم بگوییم از قرآن بگوییم. اولاً که شیعه و سنی ندارد. 2- حرف منطقی است. قرآن در همه خانهها هست. خدمت بی منت!
5- خدمت به محرومان مالی و فکری
خدمت به آدمهای بی فرهنگ، گاهی وقتها یک سفیر که برای اروپا میخواهیم، ممکن است پیدا شود. یک سفیر برای بنگلادش میخواهیم، کسی نمیرود. برای ما فرقی نمیکند. ذوالقرنین هم که خدا تعریفش را میکند، من در مورد ذوالقرنین حدود سی، چهل نکته مدیریت از قصه ذوالقرنین درآوردم. وقتی این را برای اساتید دانشگاه میگوییم، میگویند: عجب آیاتی است! ذوالقرنین سراغ مردمی رفت که هر را از بر تشخیص نمیدادند. بی فرهنگ بودند. یعنی خدمت به بی فرهنگها! نگویید: اینجا آبش چنین است. هوایش چنین است. مثل بنده روی قالی حرف زدن که هنر نیست. حاضر هستی جایی بروی که تو را نشناسند. به تو محل نگذارند؟
خدمت بدون پیش شرط، نگوییم: من این کار را میکنم، تو هم این کار را بکن. من نزد یکی از بزرگان رفتم، گفتم: تشریف بیاورید اجلاس نماز یک سخنرانی کنید. گفت: میآیم به شرطی که تو هم بروی شهر ما یک سخنرانی کنی. گفتم: ای بابا! شرط و شروط در خواص هم آمده است. پیش شرط نکنید. من این کار را می کنم در عوض تو هم این کار را بکن. خدمت بدون پیش شرط.
حضرت موسی که دید دو تا خانم چوپان، دختران شعیب که چون پدرشان پیر است و نمیتواند چوپانی کند این دو دختر چوپانی میکنند، حالا لب چشمه آمدند بزغالههایشان را آب بدهند، شلوغ است، کنار ایستادند. مردها بروند آب بدهند. «فَسَقى لَهُما» (قصص/24) این حضرت موسی برای این دو دختر سقایی کرد. شرط هم نکرد که من فراری هستم، خودم تحت تعقیب هستم. گرسنه هستم. بروید یک تکه نان بیاورید. خدمت میکنید شرط نکنید.
بعضیها مرا دعوت میکنند میگویند: حاج آقا شما بیا فلان بانک سخنرانی کن، در عوض به ده نفر که شما بگویی، وام میدهیم. گفتم: پس حالا که اینطور شد حتماً نمیآیم! اگر وظیفهات هست وام بده، اگر نیست نده. چه کار به سخنرانی من داری؟
در خدمت توجه به جغرافیا نداشته باشید. قرآن در مورد ذوالقرنین میگوید: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» (کهف/90) «مَطْلِعَ الشَّمْسِ» یعنی محل طلوع، یعنی سفر شرقی رفت. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْس» (کهف/86) مطلع الشمس، مغرب الشمس، یعنی در سفر گزینش نکنید. هرجا اول دعوت کردند همانجا برویم.
گاهی آدم باید خودش را برای خدمت کاندیدا کند. یوسف نزد عزیز مصر رفت گفت: «قالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» (یوسف/55) یوسف به پادشاه مصر گفت: مرا مسئول غلات گندم کن. من میدانم چطور مدیریت کنم. «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» گندمها را حفظ میکنم، کاردان هم هستم. هم کاردان هستم و هم امین هستم. گاهی انسان خودش را مطرح میکند.
طوری نیست بگوید: این کار از من میآید. خودمان را برای خدمت کاندیدا کنیم. ما مأمور هستیم که دلها را جذب کنیم. قرآن میفرماید: از زکاتی که از مسلمانها میگیرید تقسیم بر هشت کن، یکی «وَ الْمُؤَلَّفَهِ قُلُوبُهُمْ» (توبه/60) بخشی از زکات را بدهید حتی به آنهایی که دلشان را جذب کنید. دل جذب کردن یک هنر است. میگویند: آدم قوی کسی است که رفیق داشته باشد. ضعیف کسی است که رفیق نداشته باشد، رئیس ضعیفها که از همه ضعیفتر است، کسی است که عرضه ندارد رفیقهایش را نگه دارد. هر روزی دو سه تا از رفیقهایش با او قهر میکنند. هستند در خانهها، فامیلها، یک آدمی که همه فامیل با او قهر هستند. یک نفر را برای خودش نگه نداشته است. باید دلها را جذب کرد.
6- سرعت و سبقت در خدمت به مردم
در خدمت عجله کنید، «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات» (بقره/148) نگو باشد بعد. خدمت به دختر این است که زود شوهرش بدهید. خدمت به پسر این است که زود دامادش کنید. حالا باشد بعد، تا میگویی: باشد بعد، ممکن است دختر و پسرت خراب شود. این هم که میگویند: عجله کار شیطان است، اینطور نیست. خیلی جاها عجله کار خداست. «حی علی الصلاه» یعنی بشتاب. عجله کن، «سابقوا» سبقت بگیر. «سارعوا» اینها همه قرآن است. «فاستبقوا»، «فی میادین السابقین» در کار خیر عجله کن و مِن مِن نکن. سبقت در خیرات!
اگر ما خدمت کنیم خدا چند برابر به ما خدمت میکند. قرآن میگوید: اگر کسی وارد مجلس شد، با چشمهایش دنبال جا میگردد، یک خرده تکان بخور و یک جا به او بده. تو اگر تکان خوردی و در مکان جا بدهی، من در همه چیز به تو جا می دهم. یعنی به علم تو جا میدهم. به فکر تو جا میدهم. فکرت، عزتت، آبرویت، تو فقط در مکان یک وجب، دو وجب جا بده، من در همه چیز جا میدهم. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ» (مجادله/11) یک خرده دقت کنید. تیز شوید. این تکهای که میخواهم بگویم یک خرده تیز شوید. «إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ» اگر در مجلس گفتند، تکان بخورید و به من جا بدهید. با چشمش و اشاره و زبانش به هر نحوی، اعلام می کند من دنبال جا میگردم. بعد میگوید: اگر شما جا دادید، «فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ» نمیگوید: «یفسح الله فی المجالس»، «یفسح الله لکم فی العلم»، در آبرو، در ثروت، در عزت. تو در مکان جا بده، من در همه جا، جا میدهم. «تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ» یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ» فی المجالس نیست.
7- خدمت به مردم، به صورت ناشناس
گاهی آدم باید از عنوانش بگذرد. امام زین العابدین میخواست مکه برود، در قالب یک آدم ناشناس میرفت در کاروانها هم پول میداد و هم کار میکرد. که کسی متوجه نشود این پسر امام حسین است. اجازه بدهند خدمت کند. کم کم یکی ایشان را شناخت و به رئیس کاروان گفت: میدانی او چه کسی است؟ گفت: نه جوان خوبی است. هم پول میدهد و هم کار میکند. فرمود: این امام زین العابدین است. مردم ریختند معذرت خواهی کردند. گفت: معذرت خواهی نیاز نیست. اصلاً من ناشناس آمدم که خدمت کنم. گاهی انسان از عنوانش برای خدمت بگذرد. این خیلی مهم است.
مادر موسی به فرعون نگفت: من او را زاییدم. فرعون یک جعبهای را روی آب دید. دستور داد جعبه را گرفتند و در جعبه را باز کردند. نوزادی بود. خواست او را بکشد. زن فرعون گفت: ما بچهدار نمیشویم. «نَتَّخِذَهُ وَلَدا» (قصص/9) این بچه ما باشد. شیر هر دایه را آوردند، سینه دایه را نمکید. این خواهر که مأمور اطلاعاتی بود. آمد جلو گفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ» نگفت: الی اُمّه! اگر میگفت: سراغ مادرش بروم، میفهمید مادرش چه کسی است. گفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى أَهْلِ بَیْت یَکْفُلُونَه» (قصص/12) یک خانوادهای هستند، آنها این بچه را تحت تکفل بگیرند. یعنی همه مسائل بچه را حل میکنند. گفت: برو بگو بیاید. خیلی اطاعاتی رفتار کرد. نه جیغ زد، آرام رفت و آمد. مادر اطلاعاتی آمد. جیغ نزد برایت بمیرم! اگر لو میرفت، میگفتند: این بچه را زاییده است. خیلی کارها عادی سازی میگویند. یک جوری قصه را عادی جلوه داد. بالاخره مادر را در دربار بردند و گفتند: تو دایه این باش. مادر موسی سالها در کاخ فرعون بود ولی لو نرفت که بگوید: این را من زاییدم و این بچه من است. گاهی آدم باید از عنوانش بگذرد.
من یک عمری اگر در تلویزیون سخنرانی کنم این برای من افتخار نیست. حجت الاسلام هستی و عمامه سرت هست حرف میزنی. اما اگر یکبار دیدم در جاده یک ماشینی در گل فرو رفته، دنبال طناب و زنجیر میگردند. ما ترمز کردیم و گفتیم: چه شده است؟گفتند: طناب و زنجیر نداریم، ماشین در گل فرو رفته است. گفتم: والا من هم ندارم. ولی عمامه من نو است. شاید کار طناب را بکند. عمامهام را باز کنم و به جای طناب ماشین را بیرون بکشند. این پنج دقیقه که ماشین اینها را نجات دادم به اندازه سی سال سخنرانی ثواب دارد.
گاهی باید یک مقداری این سدها را بشکنیم. نه من مدیر کل هستم، مدیر کل باید بنویسد. این معاون امضاء کرده است. من قبول نمیکنم. این نامه جرا تایپ نشده است؟ برگردان. نامهای که به من میدهی باید تایپ شود. باید خود مدیر کل امضاء کند. این شرط و شروطها را نباید بکنیم. اگر به ما آیت الله میگویند من منبر میآیم. اگر حجت الاسلام میگویند، من منبر نمیآیم. اگر این مبلغ میدهند میآیم،کم شود نمیآیم. اگر اسم مرا میبرند فاتحه میآیم. اگر اسم مرا نبرند فاتحه نمیآیم. این گیر ما همینها است.
کسی سوار اسب بود داشت میرفت، به نهر آب رسید. نهر آب هم یکی دو وجب بیشتر آب نداشت. اسب از یک وجب آب میتواند برود، اما ایستاد. هرچه شلاق زد، نرفت. میخ کوبید، نرفت. خودش درون آب رفت و افسار را کشید نرفت. یک مرد حکیمی گفت: چه شده است؟ گفت: آب یک وجب دو وجب است. اسب میتواند برود، نمیرود. گفت: یک بیل بردار آب را گلی کن، می رود. گفت: باشد. یک بیل برداشت و در رودخانه زد، آب گلی شد و اسب رفت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد. گفت: دلیلش چه بود؟ گفت: آب تمیز بود، میآمد خودش را میدید. در آب تمیز آدم خودش را میبیند. اسب درون آب تمیز نگاه میکرد، خودش را میدید. هرکس خودش را ببیند، پا روی خودش نمیگذارد. هرکس خودش را ببیند و پا روی نفسش نگذارد، حرکت هم نمیکند. او به من میگوید. من فوق لیسانس هستم، پیش پسر عمهام بروم قرآن یاد بدهم؟ آقاجون فوق لیسانس هستی. ولی فعلاً تابستان جلو است، پسر عمهات دیپلم است و قرآن بلد است. این فوق لیسانس را بشکن. مگر شما چند کتاب خواندی فوق لیسانس شدی؟ صد تا خواندی لیسانس شدی، 150 تا فوق لیسانس شدی. دویست تا دکتر شدی. قرآن میگوید: همه شما با هم یک ذره سواد دارید. همه شما با هم، نه همه ایرانیها، همه کره زمین با هم یک ذره سواد دارند. «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» (اسراء/85) یعنی همه شما با هم یک ذره سواد دارید. این ژستهایی که ما میگیریم، این ژستها را باید کنار بگذاریم.
از مهمان کار نکشید. امام رضا در خانه نشسته بود. مهمان دار شد. فتیله چراغ داشت نشان میداد که خراب است. مهمان دست دراز کرد که فتیله را درست کند. فرمود: من خودم درست میکنم. گفت: آقا کاری ندارد. گفت: نه! زشت است آدم از مهمانش کار بکشد. یعنی مهمان در خانه امام رضا در حدی که دستش را دراز کند به فتیله بزند، امام رضا اجازه نداد.
8- حفظ کرامت مردم در خدمت
خدمت باید همراه با کرامت باشد. «اخْدُمْ أَخَاکَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا وَ لَا کَرَامَهَ» (اختصاص مفید/ص243) اگر رفیقت است، برادرت است، خواهرت است کمکش کن. اما اگر او می خواهد سوار شود، سواری نده. نسبت به برادرت خدمت کن، اما «فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ» اگر او خواست سوار تو شود، تو را به نوکری و کلفتی بکشد، «فَلَا» زیر بار نرو. خدمت باید با کرامت باشد.
تغییر خدمت، کسی وصیت کرده مسجدی، محرابی، غذایی، چه و چه… میگوید: «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیم» (بقره/181) همان چیزهایی که وقف شده، به همان چیزهایی که وصیت شده باید عمل شود. وصیت را تغییر ندهید. نزد خودتان کیلویی حرف نزنید. نه این شکر برای تاسوعا است. چه فرقی میکند؟ حالا عاشورا شربت بده. مگر میشود؟ بابا برای تاسوعا است. این خرما برای دعای ندبه است. شما دعای کمیل را بخوانی حرام است. همانطور که گفتم، آن مرحوم وصیت کرده میخواسته دعای کمیل بخوانند، حالا شما میگویی: دعای ندبه بخوان. اشکش یکی است. مفاتیحش یکی است.
جا به جا نکنید. در یک شهری رئیس هیأت ابالفضل فرشهای مسجد را در حسینیه برد. آیت الله شهر گفت: این فرشها وقف مسجد است. شما حق نداری از مسجد خارج کنی و در حسینیه ببری. گفت: ابالفضل دو تا دستهایش را در راه خدا داد. حالا خدا دو تا زیلویش را به ابالفضل نمیدهد؟ اینها تحلیل کیلویی است. از خودمان چیزی نگوییم. اگر کسی با وصیت، با نذر خدمتی کرده است، خدمت را تغییر ندهید.
در خدمت از آدمهای قوی استفاده کنید. «یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ» (قصص/26) دختر شعیب به پدرش گفت: آقا جون، این جوان که بزغالههای ما را آب داده است، این را اجیر کن. این جوانی است که قوی است. امین هم هست. هم زور دارد، هم بازو دارد. هم مغز دارد.
گاهی ما دلمان به حال کسی میسوزد، استخدامش میکنیم. بابا خانواده شهید است، سابقه جبهه دارد. چه وچه… خوب همه روی چشم! جبهه روی چشم، شهید روی چشم، اما این پست به درد ایشان نمیخورد. اگر در استخدام رحم کنیم، بدون اولویت، این لقمه حلال را به کسی ندادیم، من از یک معمار خیلی خوشم آمد. برای خیلی سال پیش است. یک معماری را داشتند میبردند قم، خانه شهیدی را قیمت کند. به او گفتم: آقای معمار این خانهای که میخواهی قیمت کنی، خانه شهید است. خوب قیمت کن. تا گفتم: خوب قیمت کن. ایستاد! گفت: بله؟ گفت: میدانی چه گفتی؟ معنایش این است که چون خانواده شهید است من گران قیمت کنم؟ یعنی لقمه حرام به بچه شهیدها بدهم؟ گفتم: نفهمیدم. اصلاً نفهمیدم که حرف من یک چنین عوارضی هم دارد. نه نه نه!
ما گاهی وقتها میگوییم: خانواده شهید است، گران قیمت کن. در استخدام این لیاقت ندارد. وقتی لیاقت ندارد، او را استخدام نکن. آخر به نان و آب برسد. ما امروز یک کسی از ما دعوت کرد برای ماه رمضان، دم افطار. پنج دقیقه فلانی، هفت دقیقه فلانی، شش دقیقه فلانی. گفتم: میخواهی پول آتش بزنی؟ میخواهی دل افراد را خوش کنی؟ بابا شما چهل دقیقه به افطار دو تا بیست دقیقه دو نفر بیاور صحبت کند، برود. چرا دوازده نفر را جلو میکشی؟ اصلاً به آنها هم چیزی برسد. به تو ربطی ندارد به آنها برسد یا نه؟ گاهی وقتها میگوییم: حتماً باید اشکش در بیاید. چه کسی گفت؟ شما روضهات را بخوان. اشکش درآمد، آمد. نیامد، نیامد. ما نذر نکردیم که… مگر ما گاز اشک آور هستیم؟ ما مصیبت امام حسین را میخوانیم، گریه شد شد، نشد نشد. بنا میگذاریم روی چیزی که نه در قرآن است، نه در حدیث است و نه عقلی است.
خیلی خوب، نیم ساعت شد… فقط یک چیزی به شما بگویم. هرچیزی میخواهید در قرآن هست. این یک کلمه، تکرار میکنم. هرچیزی میخواهید در قرآن هست باید یک نهضتی باشد که یک قرآن از این تذهیب و تجلیل و از این پوستی که دارد یک خرده درون قرآن برویم. « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء/136) قرآن میگوید: تو که ایمان داری، برو ایمانت را عمیقتر کن.
ما امشب میرویم دوباره اگر آقا گیر نیامد برمیگردیم. چه کسی گفته حرف مرد یکی است؟ ممکن است رفتیم فرودگاه گفتند: برگرد. طوری نیست برمیگردیم. چند دعا میکنم.
خدایا به آبروی قرآن و قلبی که قرآن بر او نازل شد و افرادی که در قرآن از آنها ستایش کردی، توفیق چشیدن مزه قرآن و چشاندن مزه قرآن به دیگران به همه ما مرحمت بفرما. خدایا ما را از آنهایی قرار بده که در قرآن از آنها ستایش کردی. خدایا خیلی از کارهای غلطی که در مورد قرآن میشود باید برداشت. یک نفر را از یک کشور دیگر دنیا میآورند که ایشان آیت الکرسی را با یک نفس میخواند. خوب بی خود میکند. ما در تهران خودمان آدم لات داریم که با یک نفس سه کیلو آبغوره سر میکشد. آنها حاضر هستند این خلهای ما را ببرند؟ چه کسی گفته با یک نفس آبغوره سر بکشی؟ آیت الکرسی را با یک نفس بخوانی؟ یک نفر دیگر قرآن را روی برنج نوشته، اینقدر ریز که نمیشود خواند. بازی میکنیم با قرآن، این توجهی که به قرآن میکنیم حق قرآن نیست. خدایا هرچه غفلت و تقصیر و قصور بوده ببخش و توفیق جبران مرحمت بفرما.یکی از خدماتی که باید لحظه آخر بگوییم این است که خدمت به برادر دینی این است که اگر به شما ظلم کردند، ببخشی. حالا یک خلافی کردند آنها را عفو کن. عفو به دیگران خدمت به دیگران است. دعا در حق دیگران هم خدمت به دیگران است.
1- آیه 46 سوره سبأ بر چه امری تأکید دارد؟
1) قیام برای خدا، به صورت فردی
2) قیام برای خدا، به صورت گروهی
3) هر دو مورد
2- آیه 32 سوره طه، بیانگر چه شیوهای در کارهای دینی است؟
1) جلب مشارکتهای مردمی
2) دوری از خودنمایی
3) جلب مشارکتهای مالی
3- قهرمان خدمت به محرومان و نیازمندان در قرآن کیست؟
1) حضرت سلیمان
2) حضرت یوسف
3) ذوالقرنین
4- آیه 148 سوره بقره، بر چه شیوهای در خدمت و کارهای نیک تأکید میکند؟
1) دوری از منت
2) سرعت و سبقت
3) همراه با کرامت
5- بر اساس قرآن و روایات، به چه کسانی باید خدمت نمود؟
1) نیازمندان با ایمان
2) نیازمندان، چه مؤمن و چه کافر
3) نیازمندان ناشناس