سیر و سفر – 2، هجرت و جهانگردی

موضوع: سیر و سفر (2)، هجرت و جهانگردی
تاریخ پخش: 04/11/80

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

1- سفر و جهانگردی در اسلام
در جلسه قبل مقداری راجع به سیر و سفر و جهانگردی و به هر حال گشت و گذارحرف‌هایی را زدیم، وقتمان تمام شد حرف‌هایمان ماند، در این جلسه باقی‌اش را بگوییم.
اصولاً سفر اهدافی و برکاتی و آدابی دارد. من اگر بتوانم انشاء الله خیلی فشرده در این جلسه بگویم، چیز خوبی است.
پس دنباله بحث سیر و سفر و جهانگردی، گفتیم در قرآن 14 مرتبه کلمه «سیروا» آمده یعنی راه بیافتید، خیلی برکت دارد، افرادی که مسافرت می‌کنند آدم‌های باسواد انگیزه‌دار و خوش فکری هستند، عیاش نباشند تا یک پولی خرج کنند برای رسیدن به هوی و هوس. والا خب ممکن است انسان صدها دلار بدهد که در یک اطاق یخی یک شب در فلان کشور بخوابد، حالا مثلاً که چی؟ آدم یک وقت‌ها فکر می‌کند جز عیاشی و رسیدن به هوی و هوس هیچ هدفی در کار نیست.
2- انگیزه‌های سفر
اما سفرهای هدف دار: قرآن می‌فرماید: «سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا» (نمل/62) حرکت کنید تا عبرت بگیرید.
1- عبرت، 2- تحصیل، 3- خدمت، 4- تجارت، 5- نجات خود، 6- نجات دادن دیگران 7- زیارت 8- سیاحت.
1- عبرت:
اینها سفرهای مقدس است که برای هر کدام یک آیه بخوانم اما برای عبرت که شما نوشتید می‌فرماید: «سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا» سیر کنید تا صاحب نظر بشوید و عبرت بگیرید، بنگرید یعنی چیزی یاد بگیرید، ببینید تا درس بگیرید.
2- تحصیل:
حضرت موسی به خضر گفت اجازه بده در بیابانها عقبت بیایم به شرط اینکه چیزی یاد من بدهی. قرآن بخوانم: «هل» یعنی آیا «هَلْ أَتَّبِعُکَ» (کهف/66) یعنی تبعیت کنم «هَلْ أَتَّبِعُکَ» اجازه می‌دهی من عقب تو راه بیافتم پیرو تو باشم به شرط آنکه «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/66) به شرط آنکه از چیزهایی که خداوند به تو داده به من یاد بدهی.
یعنی موسی عقب حضرت خضر در بیابانها بیابان گردی کند یک چیزی یاد بگیرد این سفرهای علمی است. اصلاً سفر معراج سفر علمی است، قرآن می‌فرماید:
«سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِه» (اسراء/1) «سُبْحانَ الَّذی أَسْرى‏ بِعَبْدِه» منزه است خدایی که شبانه پیامبرش را به معراج برد، پیامبر رفت معراج چه کند؟ «لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا» (اسراء/1) تا آیات آفاقی را به پیامبر نشان بدهد. معراج سفر علمی بود.
3- خدمت:
ذوالقرنین که قرآن قصه او را می‌گوید که از این طرف کره زمین به آن طرف رفت. همه‌اش به خاطر اینکه به مردم خدمت کند.
4- تجارت:
قرآن می‌فرماید «لِإیلافِ قُرَیْشٍ» (قریش/1) «رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» (قریش/2) شتا یعنی زمستان، صیف یعنی تابستان، صیف با صاد یعنی سفرهای زمستانی و تابستانی به خاطر تجارت بین مکه و شام.
5- برای نجات خود:
قرآن می‌فرماید عده‌ای که هجرت نمی‌کنند و در فشار جامعه فاسد، فاسد می‌شوند لحظه مرگ فرشته‌ها می‌گویند: «فیمَ کُنْتُم» (نساء/97) شما چه کاره بودید، می‌گویند ما مستضعف بودیم. قرآن، فرشته‌ها به آنها می‌گویند: مستضعف بودید نمی‌توانستید بروید. پس چرا نشستید؟
اگر یک جایی نشسته‌اید تیغ دارد آنطرف بنشین، چرا هجرت نکردی؟ تنها گناهی که در قیامت یقه می‌گیرند که چرا مرتکب شدی این است که می‌گویند چرا هجرت نکردی؟
3- ماجرای سفر امام رضا و اهداف مأمون
حالاچون بحث در آستانه تولد آقا امام رضا(ع) پخش می‌شود دو خاطره هم از سفر امام رضا(ع) بگویم. سفر امام رضا
مأمون درمرو حکومت دستش بود نگران بود که امام رضا(ع) در مدینه کودتا کند. دغدغه داشت 5، 6 تا دغدغه داشت:
1- از امام رضا دغدغه داشت
2- از انقلابیون که در شهرها اطرافش هستند دغدغه داشت.
می‌گوییم: همین امام رضا که می‌گوید دنیا ارزش ندارد، وقتی بهش دادند دو دستی گرفت. ما می‌آوریم ولیعهدش می‌کنیم که وقتی پست ولیعهدی را گرفت می‌گوییم بیا این هم امام رضا که می‌گفت دنیا ارزش ندارد دیدید چطور وقتی به پادشاهی رسید گرفت. می‌خواست آبروی امام رضا را بریزد.. بعد می‌آوریم او را در دربار زندانش می‌کنیم و به مردم می‌گوییم که گفته است ملاقات ممنوع. که مریدهایش که رفتند آقا را ببینند دست آقا را ببوسند، می‌گویند ملاقات آقا ممنوع است.
این امامان را به مدت طولانی زندانی می‌کردند، بعد که یکی یکی از مریدها که می‌آمدند می‌گفتند آقا گفته به کسی اجازه ملاقات ندهید، مردم عصبانی می‌شدند، ناراحت می‌شدند، توی ذوقشان می‌خورد. هم می‌گوییم امام رضا(ع) ریاست طلب است ولیعهدی مأمون را پذیرفت، هم ساداتی که توی شهرها می‌خواهند کودتا و انقلاب کنند می‌گوییم به تو چه اگر مأمون بد بود خود امام رضا بغل دستش ولیعهد مأمون است. و اگر منکری بود او خودش جلویش را می‌گیرد.
مثلاً در یک ماشین یک آیت الله نشسته است یک آهنگ بدی هم بود یک طلبه حرف بزند مردم می‌گویند: آشیخ بنشین، حضرت آقا اینجا نشسته است تو مسلمان‌تر از آقایی.
ما اگر امام رضا را بیاوریم در دربار تحت کنترل نگه داریم هر سیدی خواست قیام کند، می‌گوییم تو حرف نزن اگر لازم باشد خود امام رضا در مرکز قیام می‌کند.
1- ما هم جلو انقلابیون شهرها را می‌گیریم، 2- مریدها را به آقا بدبین می‌کنیم. 3- هم خود امام را زیر نظر می‌گیریم 4- هم اگر جنایتی کردیم مردم فحش به هر دو می‌دهند، که اگر بد بود ولیعهدش امام رضا او چرا دیگر ساکت شد. یعنی شریک جرم هم درست می‌کنیم که بگوییم دو تا بودیم.
مأمون ده، یازده تا هدف شیطانی داشت و به خاطر این اهداف شیطانی امام رضا را آورد. ضمناً در مدینه هم تبلیغ می‌کنیم که امام رضا را می‌بریم تا به او پست بدهیم. مریدها را هم در مدینه از امام رضا جدا می‌کنیم. می‌گوییم بله امام رضا به پست که رسید ما را ول کرد و رفت. رفت پایتخت، دیگر با ما فقرا نمی‌نشیند. رفت آنجا نانش چرب است. ما از آوردن امام رضا از مدینه به مرو خیلی می‌توانیم استفاده‌های سیاسی بکنیم. مأمون یازده تا نقشه داشت. هیأت بلند پایه، باید گفت هیأت آمدند مدینه، گفتند: اعلی‌حضرت سلام رسانیده بیایید برویم.
ایشان فرمودند: من نمی‌آیم، من در مدینه نان خالی بخورم، بهتر از این است که در پایتخت بهترین غذاها را بخورم. گفتند ببین زور است، نیایی شما می‌بریم، بهتر این است که خودت بیایی.
گفت، خیلی خب، پس فامیل‌ها جمع شوند روضه بخوانیم. جمع شدند، شروع کردند روضه خوانی. گفتند: ولیعهد رفتند.
فرمود: اگر ولیعهدی می‌بود روضه نمی‌خواندم. شما نمی‌فهمید این روضه یعنی چه؟ یعنی رفتم دیگر برنمی‌گردم. امام رضا یک روضه خوانی راه انداخت. سر قبر جدش گریه‌ها کرد. یک خداحافظی‌ کرد. حرکت امام رضا(ع) در مدینه جوری بود که به همه فهمانید که سفر مرگ است. ولیعهدی نیست. بنابراین یک وقت نگویید امام رضا ما را ول کرد و رفت پایتخت.
دوم این که گفتند مسیر راه را از جایی و راهی قرار بدهید که مریدها و پیروان آقا نباشند، مسیر را از شهرها و روستاهایی قرار بدهید که ایشان یار نداشته باشند.
ولی در هر حال سفرش به قم افتاد، سفرش به نیشابور افتاد، در نیشابور گفتند: یک چیزی بگو، امام رضا فرمودند:
«کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی» (بحارالانوار/ج3/ص7) توحید حصن من است.
«کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، «حصن» یعنی دژ، قعله. می‌دانید فرق بین قلعه و زندان چیست؟ قلعه را از تو می‌بندند و زندان را از بیرون.
توحید قلعه است. یعنی یک کاری که برای خدا کردی می‌ماند برای این آقا سلام علیکم فردا پستش را می‌گیرند، تمام پست‌ها می‌پرد، اما کاری که برای خدا کرد می‌ماند. هر کس کارش برای خدا باشد می‌ماند و اگر برای غیر خدا باشد می‌پرد.
اگر می‌خواهید کارتان در قلعه محکم باشد و بماند مخلص باشید آدم مخلص برای خداست. نه هیچ وقت عقده‌ای می‌شود. نه هیچ وقت می‌بازد، من برای خدا کار کرده‌ام اجرم محفوظ است مردم فهمیدند فهمیدند، قدردانی کردند نکردند. چه بگویند زنده باد یا مرده باد. من معامله با خدا کرده‌ام. آدمی که با خدا معامله می‌کند یک آرامشی دارد. مثل آدمی که در دستش طلاست حالا هی بگویند سفال، سفال، سفال تو خودت می‌دانی طلاست، یک آرامشی دارد. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ» (رعد/28) توحید قلعه خداست.
بعد «وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی» (بحارالانوار/ج3/ص7) هر کسی داخل شد «حصنی» هر کسی وارد قلعه شد «أَمِنَ مِنْ عَذَابِی» از عذاب من ایمن پیدا می‌کند.
امام رضا وقتی در سفر مرو، دم دروازه نیشابور دید که جمعیت ریخته‌اند می‌گویند: یک چیزی بگو، فرمود:
توحید قلعه الهی است هر کسی وارد این قلعه شود از عذاب الهی محفوظ است.
هزاران قلم بدست نوشتند، بعد امام رضا(ع) هیچ نگفتند. یک مدتی هیچ نگفتند، بعد فرمودند: «بشرطها» یعنی شرط هم دارد، این توحید «لا اله الا الله» شرط دارد «بشروطها» و بعد فرمودند «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» (بحارالانوار/ج3/ص7)
من هم از شرطها هستم.
شرط هیچوقت از مشروط جدا نمی‌شود. یعنی اگر گفتند نماز شرطش این است که وضو بگیری، یک لحظه اگر وضو نداشته باشی نماز درست نیست، شرط رانندگی این است که لاستیک داشته باشی، یعنی اگر یک لحظه ماشین پنچر شود، ماشین می‌ایستد شرط برود، مشروط هم می‌رود. یک لحظه وضو نباشد، نماز هم نیست.
گفت من شرط نمازم یعنی یک لحظه شرط و مشروط از هم جدا نمی‌شوند. یعنی هیچوقت توحید از امامت جدا نمی‌شود.
پس آقایانی که امامت را قبول ندارند، باید گفت در توحیدشان، می‌گویند: «لا اله الا الله» ولی امام رضا(ع) فرمودند: توحید شرط دارد، شرطش هم امام زنده است «و انا من شروطها» چون اونی که مهم است امام زنده است، امام مرده را گنبدش را هم طلا می‌گیرند. امام زنده را می‌کشندش، چون اونی که مخالف است و نفس می‌کشد، اونی که می‌گوید آره و نه و اونی که در مقابل طاغوت می‌ایستد. هر کجا دیدید طاغوت حساسیت دارد معلوم می‌شود آن حق است. هر کجا دیدید او حساس است، مثلاً آمریکا می‌خواهد کی نباشد. اونی که می‌خواهد او نباشد، اسراییل می‌خواهد کی نباشد. پیداست اون حق است.
«وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» امام رضا(ع) فرمودند من شرط توحید هستم. خوب این قصه را متوجه شدید، این را کجا گفت؟ بگویید نیشابور، از نیشابور رفت مرو. مأمون الرشید جلسه گرفت که پست ولیعهدی را بگیرد. تمام سران لشگری و کشوری با یک جشن با عظمتی، بعد هم گفته بودند باید ولیعهدی را قبول کن زوری است، باید قبول کنی چون ما یازده تا نقشه دارتیم و می‌خواهیم یازده نقشه ما عملی شود.
گفت: خیلی خب حالا که زوری است قبول می‌کنم. «بسم الله الرحمن الرحیم»
من اکنون که مجبورم ولیعهدی مأمون را قبول می‌کنم به شرط اینکه در هیچ کاری دخالت نکنم.
می دانید یعنی چه؟ این امتحان هوش است. یک خرده تیز شوید. امام رضا(ع) فرمودند من شرط توحیدم در نیشابورو در مرو گفتند به شرطی که من با مأمون هیچ کمکی نکنم.
یعنی نظام مأمون توحیدی نیست. اگر نظام مأمون توحیدی بود، من شرط توحیدم. هیچ وقت از مأمون جدا نمی‌شدم، اینکه آنجا می‌گویم شرط توحید هستم، اینجا می‌گویم به شرط اینکه با مأمون نباشم، پیدا است رژیم مأمون و بنی عباس، رژیم توحیدی نیستند. گرفتید چه شد؟ این کلمه «من شرط توحیدم» کلمه مرو را کلمه نیشابور را بچسبانید به کلمه مرو، در مرو گفت به شرطی که کمک مأمون نکنم و اینجا گفت به شرط اینکه از خدا جدا نشوم، من از خدا جدا نمی‌شوم ولی از مأمون جدا می‌شوم. پس یعنی مأمون کارهایش خدایی نیست. کلید دارد. یعنی چه؟ یعنی مردم اگر منکری دیدید من شریک جرم نیستم.
یکی از سفرهای پر برکت سفر امام رضا(ع) است. چقدر برای ایرانی‌ها برکت داشت، ثواب زیارت امام رضا از ثواب زیارت امام حسین بیشتر است. چون امام حسین را چهار امامی‌ها هم زیارت می‌کنند، شش امامی‌ها هم زیارت می‌کنند اما امام رضا را فقط 12 امامی‌ها زیارت می‌کنند.
ثواب زیارت امام رضا از امام حسین بیشتر است. که از افتخارات ما است.
باز یک خاطره از امام رضا راجع به مسافرت بگویم. چون بحث سیر و سفراست. دو تا برادر آمدند پهلوی امام رضا گفتند آقا ما دو تا برادریم از فلان جا آمده‌ایم نمازمان شکسته است یا درست؟
فرمودند: نماز تو درست و نماز تو شکسته، گفتند اِ یک بام و دو هوا؟ دو تا برادر از یک جا آمده‌ایم، چرا این دو رکعتی و آن چهار رکعتی؟
فرمودند: تو که آمده‌ای برای زیارت مأمون مأمون طاغوت است و سفر برای زیارت طاغوت حرام است و در سفر حرام نماز چهار رکعتی است. تو که به قصد زیارت ما آمده‌ای سفرت حلال و نمازت دو رکعتی است.
یعنی همانجا که ولیعهد بود می‌گفت هر کسی به خاطر نگاه به شاه حرکت و سفر کند، یعنی ولیعهدی بود که بغل شاه علیه شاه، این عظمت اهلبیت ما(ع) بود، صلابت داشتند. یک کلمه رودربایستی با کسی نداشت.
خدا آیت الله شهید مدرس را رحمت کند، امام رضا گفت: چی چی از جون من می‌خواهی؟ گفت جانت را. می‌خواهم نباشی. با کسی رودربایستی، «بسمه تعالی» مرگت را می‌خواهم.
امام خمینی(ره) سال 42 فرمودند: رییس جمهور آمریکا بداند منفورترین آدمها پهلوی ما رییس جمهور آمریکاست.
به هرحال اهداف فرق می‌کند. سفر هدفش چیست؟ هدفش این است که چیزی یاد بگیرد. هدف این است که تجارت کند، خب، البته اگر هدف جنبی باشد اشکال ندارد، بعضی‌ها می‌روند مکه سوغات می‌آورند، بعضی‌ها متلک می‌گویند، چرا متلک می‌گویی؟ اصلاً سوغاتی مستحب است.
حدیث داریم: از سفر سوغاتی بیاور «وَ لَوْ کَانَ حَجَراً» (بحارالانوار/ج33/ص592) اگر چه سنگ باشد. این «وَ لَوْ کَانَ حَجَراً» یعنی سوغاتی چیز خوبی است، اینکه می‌گویند بد است اینست که آدم تمام هدفش سوغاتی باشد. همه‌اش توی بازارها پرسه بزند، وقت نماز، دروغ بگوید 30 کیلو را بگوید 20 کیلو، نمی‌دونم فرض کنید یک کارهای زشت، وگرنه تجارت که چه اشکال دارد.
سفر و جهانگردی برای مسافرت خوب است. داریم: «سَافِرُوا تَصِحُّوا» (من‏‌لایحضره‏‌الفقیه/ج2/ص265) مسافرت کنید برای سلامتی‌تان خوب است.
آخر بعضی‌ها می‌روند تریاکی بگیرند، خودشان هم تریاکی می‌شوند. یعنی می‌رود او را درستش کند خودش خراب می‌شود. باید ببینیم به چه قیمتی چی چی را می‌دهیم، و چی چی را می‌گیریم؟ حساب شده باشد. و خود باختگی غلط است.
خدا دکتر بهشتی را رحمت کند. از کشورهای مختلف آمده بودند با او صحبت می‌کردند، من هم بودم. تا نماز مغرب شد گفت: با اجازه سه دقیقه «الله اکبر» همه نشسته بودند نگاه می‌کردند. ما فکر می‌کنیم که حالا مثلاً جلسه از افراد خارج آمده‌اند زشت است نماز بخوانیم، خیلی با شهامت گفت: «الله اکبر»
خدا شهید صیاد شیرازی را رحمت کند، می‌گفت یک عده از سران کشور رفته بودیم پهلوی امام خمینی داشتیم صحبت می‌کردیم، یک دفعه امام همینطور که گوش می‌دادند پا شدند، گفتند: آقا کجا رفتی؟ گفت نماز، حالا ما سران کشور هستیم خبر جنگ آورده‌ایم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment