زمینه‌ها و ابزار فریب مردم(2)

1- گفتگو در قالب جدال، نه منطق و استدلال
2- سوء استفاده از اعتماد و آراء مردم
3- تفاوت حکومت اسلامی و غیراسلامی
4- سوء استفاده از عنوان و جایگاه نیاکان
5- لزوم خط‌شکنی در برنامه‌های فرهنگی و طرح ایده‌های نو
6- بهره‌گیری از تجربیات و نظرات عموم مردم
7- خطر افراد متملّق در فریب مردم
8- لزوم توجه جدّی به قرآن کریم در برنامه‌های زندگی

 موضوع: زمینه‌ها و ابزار فریب مردم(2)

تاریخ پخش:  03/04/89

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در این جلسه بحثمان راجع به عوام فریبی است، دومین جلسه است که راجع به عوام فریبی صحبت می‌کنیم. حدود سی عامل من یادداشت کردم، 15 مورد را در جلسه‌ی قبل، گفتیم. 15 مورد را هم در این نیم ساعت می‌گوییم.

عوام فریبی بلای مهمی است. آقایانی که جلسه‌ی قبل بودند، فهرست بحث قبل را برایتان بخوانم. کسانی که بخواهند عوام فریبی کنند، گاهی امکانات را به رخ می‌کشند. «أَ لَیْسَ لی‏ مُلْکُ مِصْرَ» (زخرف/51) فرعون می‌گفت: نمی‌بینی چه کاخی، چه باغی، پس حق با من است. گاهی زر و زیور را به رخ می‌کشند. «فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فی‏ زینَتِهِ»(قصص/79) چه ماشینی، چه اِسکُرتی، چه خانه ای، چه هیئت همراهی. گاهی با گریه کلاهبرداری می‌کنند. یوسف را در چاه انداختند، بعد آمدند گریه کردند، که گرگ او را خورده است. یعنی با گریه خواستند، سر پدر کلاه بگذارند. گاهی قسم می‌خورند که آدم باور کند ولی قسمش دروغ است. گاهی سخنرانی‌های جذاّبی می‌کنند. که با همان سخنرانی‌ها کلاهبرداری می‌کنند. مردم را اغفال می‌کنند. گاهی مسئولیت به عهده می‌گیرند. گاهی وعده می‌دهند. گاهی می‌ترسانند. گاهی پول خرج می‌کنند. گاهی عناوین و لقب‌های بزرگی به خودشان می‌دهند. ایشان استاد فلان است. ایشان نمی‌دانم فلان است. ایشان فلان است. عرض کنم به حضور شما که گاهی با ستایش و تملّق عوام فریبی می‌کنند. گاهی به رخ کشیدن خانه را حساب می‌کنند. گاهی با کنفرانس‌ها، گاهی با ایاب و ذهاب‌ها، «یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلیمٍ» (شعرا/37) برای کنفرانس بود. «لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ» (آل‌عمران/196) گاهی با بیان آرزوها.

اینها مواردی بود که جلسه‌ی قبل گفتیم، و نیم ساعت توضیح دادیم. حالا فقط می‌خواستم در جریان باشند. کسانی که در این بحث هستند و در جلسه‌ی قبل نبودند. اما مورد 16. پس موضوع بحثمان ابزار عوام فریبی.

1- گفتگو در قالب جدال، نه منطق و استدلال

16- گاهی با جدال؛ مثل همان دو نفر که با هم بحث کردند، در کتاب‌های مدرسه‌ ما وقتی بچه بودیم در مدرسه می‌خواندیم. یک نفر آمد نوشت، مار. یک نفر هم عکس ما را کشید. به مردم گفت: کدام مار است؟ مردم هم سواد نداشتند. عکس مار را دیدند گفتند: مار این است. و بالاخره این بی‌سواد، آن باسواد را از میدان خارج کرد.

بین حضرت ابراهیم و نمرود بحث شد. نمرود گفت: ابراهیم خدایی که تو می‌گویی چه کسی است؟ گفت: خدای من کسی است که هم زنده می‌کند و هم می‌میراند. گفت: خوب من هم اینکار را می‌کنم. دستور داد دو تا زندانی را آوردند. گفت: تو زندانی آزاد، آن زندانی را هم اعدام کنید. گفت: دیدی! من هم می‌میرانم، گفتم: او را بکشید. هم آزاد می‌کنم! به او حیات دادم، به او مرگ دادم. «أَنَا أُحْیی‏ وَ أُمیت‏» (بقره/258) حضرت ابراهیم گفت: خیلی خوب! خدای من نظام را طوری آفریده است که خورشید از این سمت طلوع می‌کند. شما فردا تصمیم بگیر خورشید از این سمت طلوع کند. «فَبُهِت‏»، «فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ» (بقره/258) یعنی نمرود دیگر مبهوت شد. ماند چه کند. و لذا گاهی افراد با جدال کلاهبرداری می‌کنند. یعنی افرادی را می‌بینند، با یک استدلال‌های آبکی… خوب صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)

2- سوء استفاده از اعتماد و آراء مردم

گاهی با فامیل، آدم فکر می‌کند قبیله‌ی فلانی آمارش زیادتر است. یا اینکه من چقدر طرفدار دارم. گاهی ممکن است با آرایی که گرفته است. یک کسی با آرایی که گرفته می‌گوید: من چند میلیون رأی دارم. من چند صد هزار تا، چند هزار تا در این روستا یا در این شهر، چند هزار تا رأی دارم. یا در کشورم چند میلیون رأی دارم. گاهی با رأیی که گرفته است. راه کج می‌رود، وقتی هم می‌گویند: راهت کج است می‌گوید: من رأی آوردم. یعنی این رأی مردم را بر سر مردم می‌زند.

گاهی با علم می‌گوید: من سوادم از تو بیشتر است. من چند سال درس خواندم و فلانی چند سال. یعنی با مدرک خودش و کتاب‌هایی که خوانده است، به علمش تکیه می‌کند. و با علمش به مردم می‌گوید: حق با من است. به قارون گفتند: خدا به تو داده است. تو هم به مردم کمک کن. گفت: خدا به من نداده است. آیه‌اش این است. «أَحْسِنْ» احسان کن. «کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْک‏» (قصص/77) خدا به تو احسان کرده، تو هم به مردم احسان کن. گفت: خدا به من احسان نکرده است. گفتند: این همه پول! فرمود: اینها را با علم پیدا کردم. «إِنَّما» یعنی فقط، «إِنَّما أُوتیتُهُ‏» این پو‌لها به من داده شده، «عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدی» (قصص/78) «عِلْمٍ عِنْدی» یک علمی، من فوق تخصّص، من پروفسور اقتصاد هستم. من دکترای اقتصاد دارم. من تجربه دارم.

گاهی به خاطر سرمایه، گاهی به خاطر تیزهوشی، گاهی به خاطر اطلاعات، یعنی اینها همه ضمن اینکه نعمت است، اگر دست نااهل بیافتد، می‌تواند ابزار عوام فریبی هم باشد. بسیاری از این چیزهایی که وسیله‌ی عوام فریبی است، نعمت خداست. منتهی نعمت‌های خدا مثل کلید است. کلید از یک طرف باز می‌کند. از یک طرف قفل می‌کند. این کلید را چطور بچرخانیم؟ پول نعمت است. منتهی این پول به دست چه کسی؟ علم نعمت است، به دست چه کسی؟ قدرت نعمت است، به دست چه کسی؟

3- تفاوت حکومت اسلامی و غیراسلامی

قرآن می‌گوید که: اهل ایمان وقتی قدرت پیدا کردند، «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاه وَ آتَوُا الزَّکاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَر» (حج/41) اهل ایمان اگر قدرت پیدا کردند، نماز به پا می‌کنند. جمهوری اسلامی درست شد، بسم الله! مصلّی می‌سازیم. نماز جمعه راه می‌اندازیم. در مدارس، در دانشگاه‌ها، در پادگان‌ها، اقامه‌ی نماز می‌کنند. زکات را احیا می‌کنند. امر به معروف می‌کنند. نهی از منکر، این را «مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ». «مَکَّنَّا» آیه‌ی قرآن است. یعنی قدرت به دست گرفت. از طرفی می‌فرماید: یک آدم‌های نااهل هم که «وَ إِذا تَوَلَّى‏» (بقره/205) اگر ولایت به عهده بگیرد. قدرت به دست بگیرد. «سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْث‏» (بقره/205) صدام که قدرت پیدا کرد، هم کویت را خراب کرد. هم عراق را خراب کرد. هم ایران را خراب کرد. آمریکا هم عراق را لشکرکشی می‌کند، به عراق ضربه می‌زند. هم به افغانستان، هم به همه دنیا. «سَعى‏ فِی الْأَرْضِ» یعنی در زمین سعی و تلاش می‌کند، «لِیُفْسِدَ» تا فساد کند. قدرت، تمام نعمت‌های خدا مثل کلید است. از یک طرف بچرخانی باز می‌شود. از یک طرف بچرخانی بسته می‌شود. قدرت دست آدم اهل چه می‌شود. قدرت دست آدم نااهل چه می‌شود. انگور دست آدم اهل قوای بدنی می‌شود. دست نااهل شراب می‌شود.

مخی که در کله‌ی ما است. این مخ دست آدم اهل باشد از این فکرش استفاده می‌کند. دست آدم نااهل باشد از همین فکرش، می‌گوید: به نظر شما این شاخه چند تا برگ دارد؟ می‌گوید: پنجاه تا! می‌گوید: شرط‌بندی! شصت تا، پنجاه تا، من می‌گویم: پنجاه تا! تو می‌گویی: هیچی، می‌شمارند. حالا یا پنجاه تا یا شصت تا! می‌خواهی چه کنی؟ این چه خاصیتی دارد؟ سر چه چیزی مسابقه گذاشتی؟ چقدر به من می‌دهی سه کیلو آبقوره را با یک نفس بخورم. خوب تو خُل هستی. حالا سه کیلو آب قوره را با یک نفس خوردن، که چه شود؟ حتی در کارهای مذهبی هم ما خُل بازی می‌کنیم. من آیت‌الکرسی را با یک نفس می‌خوانم. باسمه‌تعالی غلط کردی! چه کسی گفت: آیت‌الکرسی را با یک نفس بخوانی؟ خوب ما خودمان لات داریم سه کیلو آب‌قوره را با یک نفس سر می‌کشد. ما گاهی وقت‌ها عقل نداریم. حتی گاهی اهل ایمان هم عقل ندارند. دین دارد، عقل ندارد. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» ای کسانی که ایمان دارید، می‌گوید: اینگونه باشید، اینگونه باشید، اینگونه باشید. آخر آیه می‌گوید: «إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون‏» (آل‌عمران/118) اگر عاقل هستی. پیداست ممکن است آدم دین داشته باشد، عقل نداشته باشد. به «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا»‌ها می‌گوید: «إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون‏» دین دارد ولی خُل است.عقلش نمی‌رسد این کجا چه حرفی بزند. چطوری برخورد کند؟ عقل خیلی مهم است. ما خیلی جاها داشتیم که آدم‌های تحصیل کرده خراب کردند. به خاطر اینکه روی عقل کار نکردند. نمی‌شد هم حرف به آنها زد. می‌گوید: آقا می‌دانی تحصیلات من چقدر است؟ این تحصیلاتش را سر آدم می‌زند، گوش به حرف نمی‌دهد و غرور او را گرفته است. غرور رأی، غرور عقل، غرور علم.

گاهی موقعیت اجتماعی خودش را، وقتی وحی نازل شد، مردم می‌گفتند: وحی به این! این محمد یتیم است. فقیر است.اگر بنا است جبرئیل نازل شود، «عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ» (زخرف/31) در طائف، در فلان جا و فلان جا دو تا آدم سرشناس است. اگر بنا است جبرئیل نازل شود، بر او نازل شود. بر چه کسی نازل شده است؟ یک بچه‌ی یتیمِ فقیر! موقعیت، این…

قرآن یک قصّه دارد، طالوت و جالوت می‌گوید: وقتی خدا گفت: طالوت ملک… گفتند: این! این! این فرمانده ما شود؟! بچه گدا! «أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ» (بقره/247) عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. این به حکومت چه؟ «وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمال‏» (بقره/247) جیبش خالی است. گفتند: ببینیم شما یک فرمانده نظامی می خواهید. لازم نیست یک فرمانده نظامی پول در جیبش باشد. باید مُخ و بازو داشته باشد. «وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» (بقره/247) طالوت هم مُخش کار می‌کند. هم توان رزمی‌اش خوب است. فرمانده‌ی نظامی باید مُخ داشته باشد. طرّاح باشد و قوی! شجاعت و قدرت طرّاحی. حالا جیبش پول باشد یا نباشد. پول که رمز پیروزی نیست. قرآن می‌گوید: «وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» یعنی هم در علم، «بَسْطَهً» باز بود، هم در توان رزمی.

4- سوء استفاده از عنوان و جایگاه نیاکان

گاهی نیاکان را به رخ می‌کشد. آقازاده‌ی فلانی است. من سیّد هستم. خوب سیّد باش. مگر هرکس سیّد است، آدم خوبی است؟ مگر هرکس سیّد است، آدم خوبی است؟ من آقازاده هستم. مگر هرکس پدرش عالم است، آدم خوبی است؟ من پیغمبر زاده هستم. قرآن آیاتی دارد که می‌گوید: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِک‏» (هود/46) پسر نوح هم با اینکه پدرش پیغمبر اولوالعزم است، نااهل است. گاهی انسان عوام فریبی می‌کند به اینکه من اولاد چه کسی هستم. وابسته به فلان هستم.

گیرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر تو را چه حاصل

گاهی سوابق را مطرح می‌کند. ما زمانی که، ما زمانی که، ما زمانی که، ما زمانی که، سابقه، «ما سَمِعْنا بِهذا فی‏ آبائِنَا الْأَوَّلینَ» (قصص/36) وقتی پیغمبر برایشان حرف می‌زد، می‌گفتند: این حرف‌های شما سابقه ندارد. ما این حرف‌ها را تا به حال نشنیده‌ایم. خوب نشنیده باشید. مگر اگر شما تا به حال چیزی را نشنیده‌اید، دلیل بر این است که باطل است. ممکن است خیلی چیزها را تا به حال نشنیدی اما حرف خوبی باشد. از حالا بشنو. از حالا بشنو. خیلی وقت‌ها مثلاً می‌گویند که: آخر تا حالا مگر شده که عروسی اینطور هم باشد. خوب کار کار حق است. حالا تا حالا انجام ندادند، نداده باشند. لازم نیست همه‌ی کارهای نیاکان، این میراث فرهنگی همه‌جا ارزش نیست. خیلی‌وقت‌ها قدیمی‌های ما فکرشان بسته بوده است. و لذا حدیث داریم بچه‌هایتان را برای زمان نیاکان تربیت نکنید. برای زمان آینده تربیت کنید. حدیث داریم. اینکه بچه‌ی ما، پدر ما اینطور بوده است. مادر ما اینطور بوده است. خوب پدر و مادر شما هم در آن شرایط بودند. شرایط امروز چه؟ نباید به صرف اینکه تا به حال کسی این کار را نکرده است…

5- لزوم خط‌شکنی در برنامه‌های فرهنگی و طرح ایده‌های نو

من یادم هست حدود چهل سال پیش که پای تخته سیاه رفتم، اول آخوندی بودم که پای تخته سیاه می‌رفتم. خیلی‌ها می‌آمدند در مسجد می‌گفتند: یک شیخی پیدا شده عوض منبر پای تخته سیاه می‌رود. حالا روحانیون منبر می‌رفتند، ما پای تخته سیاه رفتیم. طوری شد؟ اینکه چون تا به حال اینکار نشده است، پس نباشد. وقتی چیزی را طرح کردند باید ببینیم حرف معقول هست یا معقول نیست.

در یک جلسه‌ای رییس جمهور بنا بود بیاید. اجلاس نماز، هواپیمایش دیر کرد یا… مسئولین کشوری دو ساعت همینطور نشسته بودند، می‌گفتیم: بابا این جمعیت دیگر گیر شما نمی‌آید. اینها همه مسئولین مملکتی هستند. بلند شود یک کسی تذکّرات را بدهد. گفتند: نه! این زشت است که کسی قبل از رییس جمهور حرف بزند. دو ساعت عمر آتش گرفت به خاطر زشتی!

در یک جلسه‌ی دیگر بودیم، قاری در ترافیک گیر کرد. گفتیم: بابا، یک کسی بلند شود از این موقعیت استفاده کند، حالا بعد قاری بیاید دو آیه بخواند. گفتند: اِ… زشت است. ما گیر یک چیزهایی هستیم. شما اگر سر سفره‌ای دیدی سوپ داغ است، خوب اول برنجش را بخور، بعد سوپ را بخور. نه همینطور می‌سوزیم و می‌خوریم. یعنی شهامت اینکه قاشق سوپ را با قاشق برنج جابه‌جا کنیم، یک چنین عرضه‌ای نداریم. یا می‌سوزیم یا الاّف می‌شویم.

یک آقا به جای «قل هو الله» رفت سوره‌‌ی نوح را بخواند. سوره‌ی نوح اولش این است. «بسم الله الرحمن الرحیم» «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» (نوح/1) یعنی ما حضرت نوح را فرستادیم. بعدش یادش رفت. سر نماز یادش رفت. دوباره گفت که: «بسم الله الرحمن الرحیم»، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» یعنی ما نوح را فرستادیم. بعدش یادش رفت. «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا»، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» یک نفر از پشت سر گفت: آقا! نوح نمی‌رود، یک پیغمبر دیگر را بفرست. (خنده حضار) بابا رییس جمهور دیر کرد، نگذارید عمر تلف شود. این جلسه حیف است. این مسئولین، ما انصافاً خراب می‌کنیم. انصافاً خراب می‌کنیم. در خود نیروهای مسلّح، حالا البته این کار جبران شد. یک کارهایی بود که البته من هم خیلی این طرف و آن طرف داد زدم. هم به مقام معظم رهبری نوشتم و یک وقت دادم. هم دو سه جا این طرف و آن طرف گفتم. هم به فرمانده‌ها گفتم. مثلاً تحصیل کرده‌ها را در یک استانی برده بودند. لیسانس و فوق لیسانس‌ها را در یک استانی که یک استاد خواسته باشد برود باید با هواپیما برود. آنوقت سربازهای صفر را در تهران آورده بودند. یعنی مثلاً فوق لیسانس‌ها را کرمانشاه برده بودند، دیپلمه‌ها را تهران آورده بودند. گفتم: بابا تهران که پر از استاد است،  آنها را اینجا بیاورید. از لیسانس به بالا باید اساتید عقیدتی ، سیاسی‌اش آدم‌های خاصّی باشند. چون اینها خودشان قطار هستند. قطار می‌تواند قطار را بکسل کند. ژیان که نمی‌تواند قطار را بکشد. چون اینها تحصیل کرده هستند، باید همه‌ی اساتیدشان، اساتید درجه یک دانشگاه باشند. الحمدلله تغییراتی شد. اینکه ما یک مقداری خط‌ها را بشکنیم. اشکالی ندارد. و رمز موفقیت هم همین است.

من خودم در دنیای آخوندی، خدا به من لطف کرده است. چند تا کار کردم که هیچ‌کس تا به حال نکرده بود. اول که من دیدم که منبری‌ها می‌گریانند. گفتم: گریه درست است. ایام سوگواری و عزاداری گریه ارزش است. خیلی هم ارزش است. اما اصل فرهنگ ما گریه نیست. ما هم گریه داریم و هم خنده. من سعی کردم در هر بحثی چند بار مردم را بخندانم. ما هم گریه داریم و هم خنده. «أَضْحَکَ وَ أَبْکى‏» (نجم/43) قرآن می‌گوید: خدا هم می‌خنداند و هم می‌گریاند. ما «ابکی» را گرفتیم و «اضحک» را رها کردیم. در پادگان‌ها، یک حدیث شما پیدا نمی‌کنی که به جوان‌ها فقط بگوید: تیراندازی یاد بگیرید. تمام روایت‌ها می‌گوید: تیراندازی و شنا. تیراندازی جز برنامه‌ها بود. اما خیلی از سربازها شنا بلد نبودند. آنوقت کشور ما هم شمالش آب است و هم جنوبش. افسرش در آب می‌افتد، مثل آجر پایین می‌زود. (خنده حضار) روایات می‌گوید: هم تیراندازی و هم شنا! ما تیراندازی‌اش را گرفتیم، شنایش را…

یک روز سرانِ ارتش جمع شدند که آقا شما طرح دادید که باید شنا، هم به سربازان آموزش داد. گفتم: بله! گفتند: می‌دانی چند میلیارد پول می‌خواهد؟! هر دو هزار تا سرباز یک استخر می‌خواهد، سر پوشیده، تصفیه، نمی‌دانم رختکن، شوفاژ، لوله‌کشی، چه و چه و چه و چه، یک بودجه‌ای، گفتم: شما بگو: هر سربازی شنا بلد باشد، ده روز زودتر آزادش می‌کنیم. بیست روز از سربازی‌اش کم می‌کنیم. این خودش با پول پدرش می‌رود شنا یاد می‌گیرد. نه استخر سر پوشیده می‌خواهد، نه سرباز. یک راه‌های خیلی طبیعی، خیلی طبیعی.

6- بهره‌گیری از تجربیات و نظرات عموم مردم

همین صدا و سیما به مردم بگوید: خاطرت شیرین‌تان را بنویسید. شاید 50 تا کامیون خاطره صدا و سیما برود. که در خاطرات یک خاطراتی است که  انصافاً فیلم‌های قشنگی می‌شود از آن درست کرد. ولی خاطرات در کله‌ی مردم می‌پوسد، بعد به کسی پول می‌دهیم می‌گوییم: یک خاطره ایجاد کن. سناریو بنویس. آنوقت آن طرف هم چیزی می‌نویسد که اصلاً ممکن است هیچ‌وقت واقع نشود. یک فیلم‌هایی را نگاه می‌کنیم که این اصلاً وجود خارجی دارد؟ تا حالا یک چنین چیزی پیش آمده است؟ به مردم بگوییم: آقا کجا کارت گیر کرده، که شما حل کردی؟ هرکس مشکلی را حل کرده است، در 5 سطر بنویسد. و همین‌ها را می‌شود سناریو کرد. خدا کند امشب که عده‌ای پای تلویزیون می‌نشینند، چند تا هنرمند هم باشند. به مردم بگوییم: آقا کدام گیر را، کدام گره را با چه تدبیری چه… باز کردید؟ بعد ما می‌خواهیم گره باز کنیم. گاوصندوق در یک استخر آب می‌گذاریم، می‌گوییم: هرکس زیر آب رفت این گاوصندوق را باز کرد، جایزه بگیرد. ما هرچه فکر کردیم از تاریخ خلقت گاو صندوق، کدام گاو صندوق در استخر آب گیر کرده، اصلاً یک چنین وجود خارجی نداردکه گاو صندوق در استخر آب گیر کرده و ما می‌خواهیم این گیر را باز کنیم. اما اوه… اینقدر گیر است.

یکوقت دو نفر یقه همدیگر را گرفتند. او گفت: تو نوکر منی، او گفت: نخیر تو نوکر منی! همینطور الکی! گفت: تو برده‌ی منی، او گفت: نخیر، تو برده‌ی منی! این دو را خدمت امیرالمؤمنین علی (ع) آوردند. گفتند: آقا این می‌گوید: تو برده‌ی منی، او هم می‌گوید: تو برده‌ی منی. هرچه حضرت علی گفت: راستش را بگویید، اینها هیچ‌کدام دست از حرفشان بر نداشتند. گفت: خیلی خوب، دو جای دیوار را سوراخ کنید. به اندازه‌ی یک کلّه که در آن برود. مثل یک لوله‌ی بخاری. دو جای دیوار را سوراخ کنید. سوراخ کردند به اندازه‌ای که یک کله در آن برود. گفت: تو کله‌ات را در آن سوراخ بکن. تو هم کله‌ات را در آن سوراخ بکن. این دو نفر کردند. به قنبر گفت: قنبر! گردن این برده را بزن. تا گفت گردن این برده را بزن، آن کس که واقعاً برده بود سرش را بیرون کشید. گفت: خوب تو برده‌ای! (خنده حضار) حضرت امیر صدها مورد قضاوت دارد، که هیچ قاضی نمی‌توانسته حل کند. قضاوت‌های حضرت امیر کتاب است. البته قوه‌ی قضاییه هم هست. نمی‌دانم چرا قوه‌ی قضاییه توجه ندارد. قضاوت‌های حضرت امیر را می‌شود فیلم کرد. که چطور قاضی را از بن‌بست نجات بدهد. خیلی هم خوشمزه و خیلی هم آسان است. دو نفر یقه هم را می‌گیرند و می‌آیند، اصلاً خرج هم ندارد. اصلاً خرج ندارد. دو نفر یقه‌ی همدیگر را می‌گیرند، تو برده‌ی منی، تو برده‌ی منی، حضرت چنان می‌گوید: بزن، بیرون می‌کشد. ما یک سوژه‌های بسیار خوبی در آیات داریم، در روایات داریم. در تاریخ داریم. در مُخ مردم داریم. منتهی این سوژه‌ها همه می‌پوسد، بعد آنوقت می‌خواهیم یک سوژه‌ی شیرین درست کنیم، این سناریو نویس، خودشان را به آب و آتش می‌زنند. بعضی‌هایشان هم که ناشی هستند.

به یک سناریو نویسی پول داده بودند که برو فیلم امام حسن عسگری را بساز. بعد از 6 ماه آمد، گفت: امام حسن عسگری همان امام جعفر صادق است. (خنده حضار) ببین وقتی طرف در باغ نیست، با پول می‌خواهد فیلم بسازد، این برایت می‌سازد. اصلاً راه دستش نیست. مثل اینکه به یک آیت‌الله بگویند: کراوات ببند. اصلاً بلد نیست.

7- خطر افراد متملّق در فریب مردم

22- گاهی افراد متملّق عوام فریبی می‌کنند. خود طرف حرفی ندارد. اما یک مشت آدم بادمجان دور قاب چین، یعنی آدم‌های متملّق، آدم‌های متملّق مثل لنگ هستند. لنگ که می‌دانید چیست؟ قدیم که حمام‌ها لنگ داشت، این لنگ بدبخت هر ساعتی دور پای یک کسی بود. امروز این رییس است، بله قربان! فردا او رییس است، بله قربان!بله قربان، بله قربان، بله قربان، این مثل لنگ است. لنگ‌ها هر ساعتی دور پای یک نفر هستند و عیب هایش را می‌پوشانند با بله قربان! «زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِه‏» (غافر/37) ما باید ستایش‌ها را به تملّق نکشانیم.

مثلاً مقام معظم رهبری را به سربازها بگوییم که این مقام معظم رهبری تحصیلاتش این است. زندگی‌اش این است. رأی خبرگانش این است. سابقه‌ی مبارزاتی‌اش این است. قلمش این است. طبع شعرش، تسلّطش به تفسیر، تسلّطش به فقه، تسلّطش به اصول، آشنایی با تاریخ، کمالات را بگوییم که این سرباز عاشق شود. ولی ما کمالات مقام معظم رهبری را نمی‌گوییم. گاهی وقت‌ها در پادگان، یک نوار گردن سرباز می‌کنیم، جانم فدای رهبر! این که رهبر را نمی‌شناسد. با زور گردنش کرده‌اند. ما فکر می‌کنیم خوب است. نخیر این کار خوب نیست. یعنی باید طرف بپزد. نه اینکه داغش کنیم.

می‌دانید فرق بین داغ و پخته چیست؟ هر داغی سرد می شود. ولی هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود. یکبار دیگر می‌گویم. هر داغی سرد می‌شود. ولی هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود. ما باید یک کاری کنیم، این عاشق مقام معظم رهبری شود، عشق با معرفت. یعنی باید خنده‌اش با معرفت باشد. گریه‌اش هم با معرفت باشد. بعضی‌ها گریه می‌کنند ولی معرفت ندارند. یک کسی بود در یکی از شهرها، مفاتیح که دست می‌گرفت، صفحه اول مفاتیح را باز می‌کرد و می‌خواند: چاپ اُفست، اِه… اِه… گریه می‌کرد. می‌گفتیم: بابا چاپ اُفست که گریه ندارد. این مثلاً دیده بود، وسط مفاتیح را می‌خوانند گریه می‌کنند، این از همان صفحه‌ی چاپ اُفستش گریه می کرد. قرآن می‌گوید: این گریه‌ها فایده‌ای ندارد. «مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا» (مائده/83) آیه‌ی قرآن است این که خواندم. «دَمع» یعنی اشک. «مِمَّا عَرَفُوا» براساس معرفت. یعنی اگر شناختی و گریه کردی ارزش دارد. و گرنه آدم هست که دو لیتر گریه می‌کند. دو لیتر گریه می‌کند. اما همین حاج خانمی که دو لیتر گریه می‌کند، اگر بفهمد پسرش رفته با عروس‌اش یک بستنی خورده است، در خانه کودتا می‌کند. (خنده حضار) دو لیتر گریه می‌کند. ولی تحمل اینکه پسرش با عروس رفتند یک بستنی خوردند، ندارد. اشک با معرفت، بله قربان با معرفت، بله قربان بی‌‌معرفت خطرناک است. چون با یک موج می‌آیند، با یک موج می‌روند. باید معرفت باشد. داغ که شد، فوتش کنی سرد می‌شود. پخته که شد، هزارتا هم فوتش کنی، سرد نمی‌شود. مثل اینکه شما در دستت طلا است. وقتی فهمیدی طلا است، همه‌ی دنیا شعار بدهند، سفال است، سفال است. سفال است، سفال است. بگویید تا خسته شوید. من یقین دارم. ما باید روی یقین مردم، این بصیرت معنایش این است. یعنی با موج نیاییم تا با موج برویم.

وقت تمام شد؟ خوب پس من فهرستش را بخوانم.

گاهی با عبادت، با عبادت عوام فریبی می‌کنند. یعنی ریاکاری می‌کند. تظاهر می‌کند که من مذهبی هستم. با عبادت عوام فریبی می‌کند.

گاهی با صحنه‌سازی، برادرهای یوسف که یوسف را در چاه انداختند، پیراهن یوسف را با خون قاطی کردند. که بگویند: گرگ او را خورد. یعنی «بِدَمٍ کَذِب‏» (یوسف/18) خون دروغ! با جوسازی.

گاهی تظاهر به مکتب می‌کنند. تظاهر به مکتب. خیلی عوام فریبی خطرناک است. خبر دارم. یکی، دو روز پیش یک آقایی رفته بود راجع به قرآن صحبت کند که قرآن در جامعه‌ی ما باید از مهجوریّت بیرون بیاید. حالا نمی‌خواهم اسمش را ببرم. گفت: قرآن مهجور نیست. خیلی هم قرآن در بورس است. مردم قرآنی هستند. مردم ما قرآنی هستند. مگر نمی‌بینی برای خرید خانه استخاره می‌کنند؟ اِ… یعنی دلیل مطرح بودن قرآن این است که این آقا در عمرش وقتی می‌خواهد خانه بخرد، استخاره می‌کند. زمان شاه که یکی از علما می‌گفت: یک ساواکی من را اذیت می‌کرد. گفتم: مگر تو مسلمان نیستی؟ من عالم دین هستم، چرا مرا اذیّت می‌کنی؟ گفت: من مذهبی هستم. ببین! این عکس ابوالفضل! فکر کرد که اگر عکس ابوالفضل در جیبش باشد، مذهبی است. این هم فکر می‌کند که اگر برای خرید خانه مردم استخاره کردند، پس مردم قرآنی هستند.

8- لزوم توجه جدی به قرآن کریم در برنامه‌های زندگی

جامعه قرآنی یعنی چه؟ قرآنی یعنی ببین در انتخاب همسر، قرآن چه می‌گوید؟ چه همسری؟ انتخاب شغل، قرآن چه می‌گوید؟ انتخاب استاد، قرآن چه می‌گوید؟ با چه کسی آشتی کنیم، قرآن چه می‌گوید؟ با چه کسی بجنگیم، قرآن چه می‌گوید؟ تربیت بچه، قرآن چه می‌گوید؟ برخود ما با همسایه، قرآن چه می‌گوید؟ با پدر و مادر، قرآن چه می‌گوید؟ رابطه‌ی ما با مریض‌ها، رابطه‌ی ما با فقرا، رابطه‌ی ما با اغنیاء، قرآن بخوانیم، یعنی هرکاری بکنیم باید قرآنی باشد. نه اینکه همه‌ی کارهای ما طبق قوانین شرق و غرب باشد، فقط در عمرمان یکبار خواستیم ازدواج کنیم، یا خانه بخریم استخاره کنیم. اینها عوامی است. متأسفانه بعد از سی سال، در تحصیل کرده‌های کشور ما، یک رگه‌های عوام عوام عوام، زیاد است. خیلی عوام هستند. حالا آدم از تحصیل نکرده‌ها توقّع ندارد. گاهی از تحصیل کرده، اِ… اِ… اِ… این چطور فکر می‌کند؟ چطور فکر می‌کند؟ در مسجد یک مشت فقیر هستند. این دارد محراب را کاشی‌کاری می‌کند. می‌گوییم: آقا، این چند میلیونی که می‌خواهی محراب را کاشی‌کاری کنی، چهار نفر از این جوان‌ها را زن بده. می‌گوید: این شعائر مذهبی است. یعنی کاشی که سفال است. سفال دین است. انسان‌هایی که در برابر این سفال دارند نماز می‌خوانند، انسان‌ها جزء دین نیستند. مشکل اینطوری داریم. خیلی خوب، استفاده از هنر هم داریم. استمداد از شعائرهای غلط هم داریم. دیگر بس است.

خدایا انواع خطرها جلوی ما است. انواع دام‌ها جلوی ما هست. ما هم علم‌مان محدود است. هم عقلمان محدود است. اطلاعات ما محدود است و رِند هم زیاد است. رندهای داخلی، رندهای بین‌المللی، صبح تا شام فکر می‌کنند برای اینکه چطور جوان‌ها را منحرف کنند. جوان‌های ما هم عوام هستند. بعضی‌هایشان!این جوان فکر نمی‌کند که این ماهواره که عکس برای تو فرستاد، می‌خواهد خوابت کند؟ اگر مرد هستند، از ماهواره انرژی هسته‌ای را برای ما صادر می‌کردند. کشف انرژی هسته‌ای! اگر مرد هستند ساختن هواپیما اِف 16 را به جوان‌های ما یاد می‌دادند. چطور ساختن هواپیما اِف 16 را از طریق ماهواره به ما یاد نمی‌دهند، اما هرچه دختر و زن لخت است، یاد ما می‌دهند. این جوان نباید اینقدر بفهمد که اگر اینها ما را دوست دارند چرا اطلاعات علمی‌شان را برای ما پیام نمی‌دهند؟ چرا هرچه عیّاشی و شهوت است برای ما پیغام می‌دهند؟ نباید ما بفهمیم؟ حالا دیپلم است یا لیسانس، آن کسی که پای ماهواره نشسته است، و از این لذّت می‌برد، این عوام است. نمی‌فهمد که این کسی که این را برایش فرستاد می‌خواهد این را خام کند. اگر دلسوز این بود باید هنر و علم و تخصّصش را بفرستد. نه سکس و عیّاشی‌اش را! خدایا همه‌ی ما را از عوام زدگی نجات بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- چه کسی در برابر حضرت ابراهیم به جدال گفت: من می‌میرانم و زنده می‌کنم؟
1) قارون
2 ) نمرود
3)  فرعون
2- آیه 78 سوره قصص، چه چیزی را عامل غرور و تکبر می‌شمرد؟
1) پول و ثروت
2) علم و دانش
3) زور و قدرت
3- بر اساس قرآن، ویژگی حاکمان بی‌ایمان چیست؟
1) گسترش فساد و قتل و غارت
2) توسعه علوم در برابر ادیان آسمانی
3) گسترش رفاه و افزایش ثروت
4- از ماجرای حضرت نوح و فرزندش چه درسی می‌گیریم؟
1) حتی پیغمبرزادگان هم مصونیت ندارند.
2) حساب پدران از فرزندان جداست.
3) هر دو مورد
5- در روایات به آموزش چه امری به جوانان تأکید شده است؟
1) شنا کردن
2) تیراندازی
3) شنا و تیراندازی

Comments (0)
Add Comment