موضوع: راههای جلب محبت دیگران
تاریخ پخش: 13/02/86
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
دو جلسهای راجع به محبّت، علاقه، علاقه براساس حزب و قبیله، براساس نفت و رابطه سیاسی، براساس لهجه و سرمایه، یا علاقه براساس رضای خدا، کمی صحبت کرده ایم. حالا در این جلسه میخواهم ابزار محبّت را بگویم: چه کنیم که محبوب بشویم؟ ابزار محبّت، خوب البتّه یک سببهای ظاهری دارد، یک سببهای باطنی دارد، و یکی هم فوق همه اینها. اسباب ظاهری، وسایل ظاهری، مثلاً داریم که: دین ابزار محبّت است، مراجع تقلید که از دنیا میروند، افراد مؤمن که در یک منطقه از دنیا میروند، تشییع جنازه اشان از همه افراد شلوغ تر میشود، ممکن هم هست که خیلی هم اهل مسجد نباشد، ولی میگویند: این آدم خوبی بود، خوبی را همه قبول دارند ولو خودشان خوب نباشند. دزدها باهم شریکی میروند یک جایی و دزدی میکنند، بعد میگویند بیایید عادلانه تقسیم کنیم، یعنی همان دزد هم عدالت را دوست دارد، یک جوانهایی هستند که هرزه هستند، به همه دخترها نگاه میکنند، امّا وقتی میخواهند داماد شوند به مادرشان میگویند: ببین مادر حواست را جمع کن، یک دختری باشد که چشم بد نگاهش نکرده باشد. خودش صبح تا شب با چشم بد نگاه میکند، امّا حالا که میخواهد زن بگیرد، میخواهد که به خانمش هیچ کسی نگاه نکرده باشد، یعنی پیدا است که همانهایی هم که اهل عفّت نیستند، آدمهای عفیف را دوست دارند، ولذا آدمهایی که خیلی هم آدمهای صالحی نیستند، ولی در خیابان که یک آدم صالح را میبینند به او سلام میکنند.
1- تواضع نسبت به مردم
افراد متواضع را مردم دوست دارند، خودش را نگیرد که حالا مثلاً من دکترم، مهندسم، نمیدانم فاضلم، استادم، یعنی تواضع بکند، با مردم بنشیند و با مردم پا شود، بعضیها مثل اینکه عصا قورت داده اند، یک جا هم که مینشینند، آخر آدم اگر چوب قورت بدهد با آب میرود پایین یا میشود که چوب را کشید بالا، ولی عصا چون که سرش کج است همینطور میایستد، اصلاً بعضیها انگار عصا قورت داده اند، یعنی چوب گیر کرده است و نه پایین میرود و نه بالا میآید، بعضیها را هم با دو کیلو عسل نمیشود خورد، آدمهای متواضعی باشند، خودمانی باشند، به امیرالمؤمنین میگفتند: ابوتراب، ابوتراب یعنی روی خاک مینشیند. تواضع.
بگوید که بلد نیستم، خیلی خوب مردم خوششان میآید از کسی که بگوید: آقا من این را بلد نیستم. تواضع کند، بگوید من بلد نیستم. تواضع کند، روی زمین بنشیند. آقا اگر ماشین نفرستید، من نمیآیم. تواضع کند و بگوید: من انشاءالله میآیم ماشین بود، بود و اگر نبود هم که نبود. خوب، افرادی هستند، یک جایی که میخواهند بروند، هِی برای خود خط و نشان میکشند، چه کسانی در آنجا هستند؟ من چه ساعتی بیایم؟ با چه وسیلهای بیایم؟ در آنجا هِی گیر میدهند.
2- بذل و بخشش و هدیه
بذل و بخشش، بریز و بپاش عامل محبّت است، ممکن است شما بگوئید: من پول ندارم، ولی خوب بعضی از شما باباهایتان پول دار هستند، به باباهایتان بگویید: آقا در مدرسه ما مثلاً یک محصّل داریم، وضع مالی کمرنگی دارد، شما یک مبلغ پول بدهید من بدهم به مدیر، مدیر از یک طریقی به آن فامیل برساند، یعنی خودتان را نشان بدهید. اگر کسی بابایش پول دار است، میتواند این کار را بکند.
اخلاق: افراد خوش اخلاق محبوب میشوند.
بی اعتنایی به مال مردم، یعنی چی؟ یعنی زهد. زهد باعث محبوبیّت است، کاری نداشته باشید به مال مردم، آخه گاهی وقتها میرسد به یک ماشین… ولش کن ماشین دارد که دارد، خیره میشوند به فرش کسی، مثلاً میرود به یک مهمانی، فرش را بلند میکند که ببیند دستبافت است یا ماشینی؟ همچین حسّاس میشود روی زندگی مردم. یک ساعت میبیند، بیا ببینم چیه؟ چند خریدی؟ ول کن دیگر. وقتی به زندگی مردم ور رفتی میگویند: 1- ندید بدید است. 2- حسود است. 3- عقدهای است. یا میگویند جاسوس، یا میگویند حسود، یا میگویند عقده ای، فردا هم که ساعتش گم شد میگوید: فلانی چشمم زد. بی اعتنایی، کار نداشته باشید. دنیا مثل سایه است، اگر به سایه پشت کنی و بروی، سایه دنبالت میآید، امّا اگر برگردی که سایه را بگیری او هم میرود.
3- انصاف در برخورد با مردم
انصاف، انصاف اگر داشته باشید محبوب هستید. در ماشین نشسته اید، یک طرف ماشین آفتاب است، حالا در تابستان آفتاب اذیّت میکند، بگویید: آقا ببخشید، شما تو آفتاب نشستید حالا ما جایمان را عوض کنیم، بالاخره هر دو مسافریم، حالا شما جایتان یک خورده سخت است، من نیم ساعت در جای شما مینشینم، انصاف، آقا من جلوی بخاری نشستم گرم شدم حالا کافیست پاشم تا شما بنشینید. ما آدمهایی را داریم زوّار امام رضا(ع) هستند، یک جو انصاف ندارند، میروند سر قبر امام رضا(ع)، در مسجد مینشینند، مثل اینکه ارث پدرش است، سه ساعت مینشیند و بلند نمیشود، میگوئیم: آقا جان این جا مکان کم است، باقیها هم دل دارند، آنها هم میخواهند در این مکان دو رکعت نماز بخوانند، نخیر من جای خودم است، آخر کسی که به زوّار امام رضا رحم نمیکند چطور میخواهد خدا به او رحم کند؟ حدیث داریم روز قیامت افرادی در جهنّم جیغ میزنند، خدا میگوید: «هل ترحّمت عُصفورا» یعنی تو به یک گنجشک رحم کردی؟ تو به زوّار امام رضا(ع) رحم نمیکنی، چطور میخواهی خدا به تو رحم کند؟ انصاف ندارند، بغل بخاری مینشیند انگار ارث پدرش است، خوب پیرمرد حالا امروز این جوان آمده بگذار او اذان بگوید. نه آقا اینها بچّه اند، اینها که همیشه مسجد نیستند، من همیشه در مسجد هستم، اذان را من باید بگویم، یک صدای بدی هم دارد، الله اکبر… سی تا آدم خوش صدا هست امّا این پیرمرد مؤذّن انصاف ندارد، چون انصاف ندارد کسی هم دوستش ندارد، انصاف، جایمان را عوض کنیم، باری روی دوش کسی است کمک کنیم، داری میروی خانه میدانی که، الله اکبر، حضرت امیر داشتند میرفتند دیدند یک خانمی مشک آبی را میبرد، حضرت علی (ع) در کوچه گفت: خانم مشک آب را بدهید کمکتان کنم. شما که داری میروی، جوان هستی، میبینی یک پیرمرد بار دارد بگو آقا جان بدهید کمکتان کنم. ماشینت خالی است، و میشناسی این را، یک وقتی آدم در جادّه ناشناس میترسد که سوارش کند، خوب آن مسئله امنیتی دارد، امّا شما میشناسی این را خوب پس سوارش کن و ببر. انصاف محبّت را اضافه میکند.
وفا، قول میدهی عمل کنی، محبوب میشوی، تمام اینهایی که در بازار محبوب هستند، کسانی هستند که چکشان برگشت نخورده، یعنی روزی که رفتند بانک، پول در بانک بوده، قول دادی سه شنبه پول، سه شنبه پول. آنهایی که چکشان معتبر است محبوب هستند، «الحدیث بما یعرفون» کسانی که حرفی که میزنند، قدِّ دهانش حرف میزند و قدِّ مُخ مردم حرف میزند، تو دنیای آخوندی، آخوندهایی محبوبند که هرچی که میگویند قدِّ دهانشان حرف بزنند و یک چیزی هم بگویند که مردم فرار نکنند، گاهی وقتها ما یک چیزی میگوییم که مردم فرار میکنند، یعنی باید یک جوری گفت که ببینیم این الآن آمادگی شنیدن این حرف را دارد یا ندارد، پا منبر، اوّلش مردم دل میدهند، خیلی همچین با دقّت گوش میدهند، بعد خسته میشود، بیست دقیقه دوّم دستش را از زیر چانه اش برمی دارد، همچین نگاه میکند، بیست دقیقه سوم دیگر خسته میشود و همچینی میشود… ، همین که دیدیم درس سنگین است، همین که دیدیم مردم خسته شده اند، انصاف داشته باشیم، من یک جارفتم سخنرانی، شب قدر بود، مسجد دانشگاه تهران، همان جا که نماز جمعه است، دیدم مسجد پُر، اینها هم دعای جوشن کبیر دو سه ساعت خوانده اند، دیگر خسته شده اند، گفتند: حاج آقا برو منبر، خوب آخه خسته شدهاند اینها، گفتند: نه آقا برنامه این است، گفتم: خیلی خوب، ما رفتیم روی منبر نشستیم، گفتم: آقایون بنده میخواهم سخنرانی کنم، لطفاً همه تان بلند شوید و بایستید، یک پنج دقیقهای بایستید، اوّلاً وقتی همه بایستند اگر کسی بخواهد جیم شود، راه باز میشود و راحت تر از میان جمعیّت جیم میشود، یکی زانویش درد گرفته، آقا یک چند دقیقهای که اینها ایستادند، آنقدر به من گفتند: خدا پدرت را بیامرزد
4- دوری از برخوردهای متکبرانه
اینها جزو عوامل هستند، دیگر چه؟ در این حدیث، علم نیست، برای اینکه ما خیلی آدمها داریم که باسوادند ولی هیچ محبوبیّت ندارند، به خاطر اینکه باسواد لوسی است، باسواد است دلش میخواهد که همه مردم نوکریش را بکنند، یک آیه در قرآن داریم، الله اکبر، میگوید: مردم حق ندارند به افراد بگویند نوکر من باش، «ما کانَ لِنَبِیٍّ» (انفال/67) حتّی پیغمبر هم حق ندارد، پیغمبر به خاطر اینکه مقام نبوّت و حکمت دارد حق ندارد که به مردم بگوید: «کُونُوا عِباداً لی» (آلعمران/79) نوکر من باشید، بنده من باشید، یعنی پیغمبر هم حق ندارد بگوید: بیا، آب بده من بخورم، بله شما احترام بگیری خوب است، امّا او حق ندارد به مردم بگوید برده من باشید، یک حدیث بخوانم: «اخْدُمْ أَخَاکَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا وَ لَا کَرَامَهَ» (بحارالانوار/ج71/ص178) یعنی کفشهای دوستت را جفت کن، نسبت به برادرت خدمت کن، نگو مگر من نوکرش هستم، خدمت کن، واکس میزنی خوب کفشهای او را هم واکس بزن، یا کمکش کن، امّا «فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ»، یعنی اگر او گفت بیا کمک من کن، استخدمک، اگر او خواست تو را به خدمت در بیاورد «فَلَا» زیر بار نرو، یعنی خودت داوطلبانه کمکش بکن، امّا اگر او خواست تو را به خدمت وادار کند، یعنی اگر خواست از تو نوکری بکشد، قبول نکن.
نامرد چه کسی است؟ حدیث داریم: نامرد است آن مردی که مهمان به خانه ببرد و بعد به مهمان بگوید: کار بکن، جفا کرده کسی که، مثلاً شما مهمان کردی، بیا ببینیم، ظرفها را هم بشوی، آب حوض را هم بکشیم، این جارا هم جارو کن، سر این شلنگ را بگیر، بابا مگر من نوکر تو هستم؟ حالا، چه کنیم که محبوب بشویم؟
دینداری عامل محبّت است، قرآن میگوید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا» (مریم/96)، اصل محبّت هم دست خدا است، اشتباه میکنند آنهایی که فکر میکنند که اگر خانه اشان این رقمی باشد عزیز میشوند، فرش خانه اشان، قالی خانه اشان، ماشین شان، والله به حضرت عبّاس مردم فحش میدهند، شما با تغییر خانه و ماشین عزیز نمیشوی، فحش میشنوی، منتهی در دلشان فحش میدهند، اگر میخواهید عزیز شوید راهش دینداری است، تواضع است، من سلام کنم؟ من ترم چهارم هستم، خوب حالا ترم چهارم باشی، طوری میشود؟ پیغمبر به بچّهها هم سلام میکرد، امام جمعه مأمور است که به مردم سلام کند، امام جمعه که میآید میگوید: سلامٌ علیکم و رحمه الله، خوب باید سلام کند، پیغمبر به بچّه سلام میکرد، امّا الآن ترم چهارمی زورش میآید که به ترم اوّلی سلام کند، دین محبّت میآورد، تواضع محبّت میآورد،
5- وام گرفتن در صورت ضرورت
بذل و بخشش محبّت میآورد، اخلاق محبّت میآورد، کار به مال مردم نداشته باشی، مردم دوستت دارند، کسانی را مردم در بازار دوست دارند که نسیه نکند، چون نگوید: که حالا که از او نسیه دارم خوب یک وام هم از او بگیرم، یک وام هم از این بگیرم، ذلیل میشوی، اگر میخواهی عزیز بشوی کار به مال مردم نداشته باش، عروس خانم، اصرار نکن در مهریه، به داماد بگو چقدر میتوانی بدهی؟ اصلاً بعضی از عقدها از نظر من گیر دارد، مثلاً داماد میگوید: هزار سکّه، هرچه نگاه میکنیم آخه این قیافه داماد، تا آخر عمرشم هم هزار سکّه… ، مثل اینکه بگویند آقای قرائتی میخواهد کوه هیمالیا را بجود، آخه شما هم خنده ات میگیرد، با این دندانها میخواهی کوه هیمالیا را بجوی؟ اصلاً تو تا آخر عمرت هزار تا سکّه پیدا میکنی؟ آخه تو که میدانی، نمیتوانی که بدهی، چرا سر عروس کلاه میگذاریم، عروس، داماد کلاه سرت میگذارد، قدِّ هیکلش حرف بزن، این شغلی که دارد بیش از چند تا سکّه نمیتواند که بدهد، نه من میخواهم داماد را چهار میخش کنم، شما مثلاً با سکّه چهار میخ میکنی؟ داماد اگر نااهل باشد، با آهن هم چهار میخ نمیشود، آنقدر عروس را اذیّت میکند که عروس بگوید آقا مهرم حلال جونم آزاد، ، هرچی از دین جدا میشویم، قید و بندها بیشتر میشود، حالا چه کنیم که خدا دوستمان داشته باشد؟ از کجا بفهمیم که خدا ما را دوست دارد؟ حالا این را هم برایتان بگویم: بسم الله الرحمن الرحیم «اذا احبّ الله عبداً» خدا کسی را که دوست دارد چه کارهایی برایش میکند؟
«إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً أَلْهَمَهُ الطَّاعَهَ وَ أَلْزَمَهُ الْقَنَاعَهَ وَ فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ وَ قَوَّاهُ بِالْیَقِینِ فَاکْتَفَى بِالْکَفَافِ وَ اکْتَسَى بِالْعَفَافِ وَ إِذَا أَبْغَضَ اللَّهُ عَبْداً حَبَّبَ إِلَیْهِ الْمَالَ وَ بَسَطَ لَهُ وَ أَلْهَمَهُ دُنْیَاهُ وَ وَکَلَهُ إِلَى هَوَاهُ فَرَکِبَ الْعِنَادَ وَ بَسَطَ الْفَسَادَ وَ ظَلَمَ الْعِبَادَ» (بحارالانوار/ج100/ص26)
6- آثار محبوب شدن نزد خداوند
1- «أَلْهَمَهُ الطَّاعَهَ»، به ذهنش میاندازد که عبادت کند، مثلاً پای شیر ایستاده، خدا او را دوست دارد و میگوید: تو که پای شیر هستی، آب هم مصرف میشود، صورتت را هم که میخواهی بشوری، خوب تو که میخواهی صورتت را بشویی، خوب قصد وضو کن، به او الهام میکند که تو که آب را میخواهی بریزی خوب نیّت وضو کن، میشود با وضو، یعنی خدا چیزی به ذهنش میاندازد که عبادت کند، تو که پول میخواهی بی اندازی در صندوق، چرا برای سلامتی خودت، برای سلامتی همه مسلمانها، 1- «أَلْزَمَهُ الْقَنَاعَهَ» کسی که خدا او را دوست دارد، خدا او را آدم قانعی میکند، بلند پروازی نمیکند، میگوید: همین که هست بس است، «فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ»، کسی که خدا دوستش دارد او را در دین فقیهش میکند، یعنی شناخت تمام شد، «قَوَّاهُ بِالْیَقِینِ»، کسی که خدا دوستش دارد یک نفس آرامی به او میدهد، من با دلی آرام و نفسی مطمئن، دلش آرام است، حالا هیجانی نیست. کسی که خدا دوستش دارد، «إذا أحب الله سبحانه عبدا رزقه قلبا سلیما و خلقا قویما» (غررالحکم/ح67) قلب سالم به او میدهد، کینه در او نیست، فحشت داد، حالا عصبانی بوده فحش داده، اصلاً تو چرا آمدی به من گفتی؟ یک کسی که میآید و میگوید فلانی پشت سرت حرف زده بگو: بیا، او عصبانی شده، هیجانی شده، لابد از من یک عیبی دیده خواسته اصلاً فحش بدهد، تو به چه دلیل آمدی و فحش او را به من میگویی؟ تو چه مرضی داشتی؟ او ممکن است از من ظلمی دیده، عیبی دیده عصبانی شده، هیجان و عصبانیت و بدیهای من را فهمیده به من فحش داده است، تو به چه دلیل فحش او را برای من نقل کردی؟ که زنگ میزنی بله نمیدانی چه چیزهایی پشت سرت گفت، خوب سخن چینی همین است، به چه دلیل؟ قلب سلیم، قلبی است که، نخواسته باشد فتنهها را… ، یک جرقّه را برمی دارد جریانش میکند، قلب سلیم چیست؟ «خلقاً قویما قلباً سلیما علمه رشده»، یادش میدهد که رشدش در چیست؟ بسیاری از ما تحقیق میکنیم، در کتابخانه هم پژوهش میکنیم، امّا حضرت عباسی در این پژوهش هیچ رشدی نیست، بعضی از ساختمانهایی که ما میگذاریم، زحمت هم میکشیم، همین ساختمانهایی که در بعضی از فلکههای هم تهران هست و هم شهرهای دیگر، مثلاً وسط خیابان یک چیزی میسازند، میگوئیم: آقا این پیامش چیست؟ مهندس به سرش زده که این را بنویسد، مثلاً حالا چیست؟ و چه باری دارد؟ چه پیامی دارد؟ ما کارهایمان باید پیام داشته باشد، اگر درس میخوانی این درس به چه دردی میخورد؟ بعضی از دخترها و پسرهای ما رشتههایی در دانشگاه میخوانند که به صدوبیست و چهار پیغمبر این رشته به درد این جوان نمیخورد، میگوید حالا این جا قبول شدهام میروم میخوانم، مدرک که دارد، به یکی گفتم: حالا اگر مدرک سگ شناسی هم بود، تو باید بروی لیسانس سگ شناسی بگیری؟ آخه ببین این رشته به ذوقت به فکرت، نیاز جامعه هست یا نه؟ نیاز خودت هست یا نه؟ مشکلی حل میکنی مشکل حل نمیکنی؟ همینطور آقا این شعرها را حفظ کنید، این چیزها را حفظ کنید، این کارها را بکنید، کار را اگر با قرآن و حدیث بندش نکنیم از دست بیرون میرود، کسی که خدا دوستش دارد به ذهنش میاندازد که بندگی خدا را بکند، به ذهنش میاندازد که همین که دارد قناعت کند، وام نگیرد، گدایی نکند، پشت دیوار خانه ات سنگ مرمر نباشد، آخه این سنگ مرمری که با پول ربا با پول وام از این و آن قرض میکنی پشت خانه ات را شیک میکنی، بعد آنوقت، در بدهی اش اضطراب است، یعنی به جماد، جلا میدهی، و به انسانیّت خودت، خفّت. یعنی خودت را خوار میکنی برای اینکه این سنگ مرمر پشت خانه ات بدرخشد، اگر میخواهید محبوب باشید، وام نگیرید، میدانید که چرا میگویند عاریه، عار است؟ چون در گرفتنش آدم باید خجالت بکشد، عروسهایی که به شوهر فشار میآورند که برو وام بگیر این کار را بکن، دامادهایی که به پدر زن فشار میآورند که جهیزیّه باید اینطور باشد، من خواهرم جهیزیّه اش چنین بود، این تحمیلها خوار میکند، هم عروس خوار میشود و هم داماد خوار میشود، ما فکر میکنیم، عزّتمان به فلان فرش و فلان ماشین وفلان خانه است، خیال میکنیم. کسی که ما را ساخته است،
7- عزّت در گرو قناعت و خدمت
خدای ما، و اولیاء خدای ما که به گردن ما حق دارند و از خدا برای ما پیام نقل کرده اند، گفتند: اگر عزّت میخواهید؛ عزّت دردین، تواضع، بخشش، اخلاق، زهد، خدمت به مردم، عزّت در اینهاست. در یک حدیث نداریم عزّت با ماشین خوب است، با مرکب خوب است، با خانه خوب است، عزّت با چیه با چیه، آنهایی که ما در دنیا عزّت دیدیم همه اش خط خورده، عزّت اینهاست، و در جامعه داریم، آدمهایی که ماشینشان لوکس، شرکتشان لوکس، خانه شان لوکس، ولی در جامعه عزیز نیستند، عزّت در اینهاست و اگر هم خدا خواسته باشد که کسی را دوست داشته باشد، فقه در دین، دل آرام، عبادت خوب، سکینه و وقار، الهام صدق، الهام رشد، «علّمه الصّدق علّمه رشده رزقه قلباً سلیما خلقاً قویما» کسی که خدا دوستش دارد اینها را به او میدهد، خدایا به ما دین کامل، تواضع و مردمی بودن و خودمانی بودن و دور انداختن تکبّر، بذل و بخشش از آنچه حلال در دست خودمان داریم، اخلاق حسنه، بی اعتنایی و چشم داشت نداشتن به مال مردم، خدمت خالصانه به مردم همراه با محبوبیّت واقعی مرحمت بفرما، خدایا الهام اطاعت و قناعت، فهم دین، دل آرام، یاد تو، آرامش، صداقت، عبادت، رشد، قلب پاک، و آنچه که باعث میشود که تو ما را دوست داشته باشی به ما مرحمت بفرما، (الهی آمین)، خیالهایی که فکر میکنیم، با وام، با فشار، با پُز، با دروغ، با لوکس بازی، با تجمّلات، میخواهیم عزّت را از اینها بگیریم، این خیالهای باطل را که میبینیم، اصلاً آمریکا مدرن ترین کشور است و رئیس جمهورش منفورترین مرز، یکوقت میبینیم یک رئیس جمهور با لباس ساده محبوب است و یک رئیس جمهور که یک خودکارش به اندازه کلّ لباسهای رئیس جمهور یک کشور دیگر ارزش دارد، یکوقت میبینیم کسی را که پاشنه کفشش طلا است و یک کسی که کل کفشهایش به اندازه پاشنه کش او ارزش ندارد، دنیا به ما نشان داد که دنیای پرتجمّل، منفور است و دیدیم افراد زاهد، یعنی امام با خانه کوچک عزیز شد، و رئیس جمهور آمریکا با کاخ سفیدش ذلیل شد، صدام با آن همه کاخ، شاه با همه کاخها ذلیل شد و شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیّه قم، که امام فرمود آن شبی که او از دنیا رفت، زن و بچّه اش نان نداشتند که بخورند، نان شب نداشتند، یعنی مؤسس حوزه علمیّه قم با زهدش عزیز شد، دائماً سر قبرش فاتحه میخوانند، رضا شاه الآن کسی نمیداند که قبرش کجا هست. کاخ و پول و مال و جلال، عزّت نمیآورد، رنگ خدا عزّت میآورد، شاه عبّاس تاجش رفت، کاخش رفت، پولش رفت، ولی کاروانسرای شاه عبّاسی که برای زوّارهای کربلا است، در بیابانها هست، هرچی رنگ خدا باشد میماند، هرچی رنگ تجمّلات باشد میپرد، این بود خلاصه بحث ما.