دیدگاه اسلام درباره تعلیم و تعلّم

1- اخلاص در فراگیری و آموزش علم
2- دریافت امدادهای الهی در سایه اخلاص
3- کنارگذاردن همه مرزها در فراگیری علوم
4- تأکید اسلام بر فراگیری علم حتی از بردگان
5- علم آموزی، مرد و زن ندارد
6-تأکید اسلام بر فراگیری علم تا پایان عمر
7- استفاده از همه ظرفیت‌های زمانی در تحصیل علم
8- رعایت اصل نیاز و نشاط در تحصیل و شغل

موضوع: دیدگاه اسلام درباره تعلیم و تعلّم

تاریخ پخش: 25/07/87

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

آغاز سال تحصیلی را به همه‌ی عزیزان، تحصیل کرده‌ها، کسانی که مشغول تحصیل هستند، تبریک می‌گویم. بحث امروز در این  بیست و هفت هشت دقیقه، هم برای طلبه‌های جوان است و هم برای دانشجویان، و هم برای آموزش و پرورش. اول اینکه هیچ مکتبی مثل اسلام سفارش به تفکّر، تعقّل، تدبّر، تعلّم نکرده است. این حرف اول من است. هیچ مکتبی به اندازه اسلام سفارش به تفکّر و تعقّل و تدبّر و تعلّم نکرده است. اگر می‌خواهید ببینید اسلام برای علم چقدر ارزش قائل شده یک کلمه بگویم، سگ حیوان نجس است. اگر آموزش ببیند، برود برای شما یک حیوان شکار کند بیاورد آن حیوان حلال است. یعنی آموزش روی سگ اثر می‌کند. تا چه برسد روی انسان!

وقتی فرشته‌ها به خدا گفتند: انسان را خلق نکن خون ریز است، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماء» چیزهایی را خدا به حضرت آدم یاد داد، «ثُمَّ عَرَضَهُمْ» (بقره/31) به فرشته‌ها گفت: بسم الله! فرشته‌ها دیدند ظرفیت علمی انسان به قدری است که با اینکه خونریزی می‌کند و فساد می‌کند به خاطر ظرفیت علمی‌اش می‌ارزد که خلق شود. یعنی آن که فرشته‌ها را ساکت و قانع کرد ظرفیت علمی انسان بود. منتهی شش تا تذکر است که من خدمتتان، بگویم.

چند تذکر به تحصیل کردگان، این موضوع بحثمان است. بسم الله الرحمن الرحیم. چند تذکر قرآنی به تمام اهل تحصیل. استاد دانشگاه و معلم و مربی تا طلبه و هرکس که سر و کار به اهل کتاب  است.

1- اخلاص در فراگیری و آموزش علم

تذکر اول: 1- از خدا اخلاص بخواهیم. چون قرآن می‌گوید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک‏» (علق/1) این «بِاسْمِ رَبِّ» مهم است. الآن دنیا دانشگاه کم ندارد. «بِاسْمِ رَبِّ» نیست. درس هست. جهت درس، خدا نیست. و لذا فارغ التحصیلش راحت یک منطقه را بمباران می‌کند. مگر اینها که حمله کردند به عراق، افغانستان، کویت، ایران هرجای دیگر حمله می‌کنند نمی‌دانم کشورهای دنیا مگر متجاوزین بی‌سواد هستند؟ «اقْرَأْ» اش گیر ندارد. «بِاسْمِ رَبِّ» گیر دارد.

فایده‌ی اخلاص، چند چیز است. اول اینکه آدم مخلص هیچ وقت غصه نمی‌خورد. چرا از من قدردانی نکردند؟ چون از اول می‌گوید: «لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً» (انسان/9) اصلاً من توقعی ندارم. آدمی که اخلاص ندارد، صبح یک رنگ است، عصر یک رنگ است. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: بعضی‌ها نیش می‌زنند که پیغمبر زکات‌ها را چه می‌کند؟ این نیشی که می‌‌زنند چون چیزی به خودشان ندادیم. کف مشتش یک چیزی بگذاری، این دیگر هیچی نمی‌گوید. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/58) «صدقات» یعنی زکات. «یلمز» «همزه لمزه» است. «یلمز» همان «لمزه» است. یعنی نیش می‌زنند به تو درباره زکات، که می‌گویند: یا رسول الله زکات‌ها را به چه کسی می‌دهی؟ معلوم نیست با آنها چه می‌کنی؟ پول‌ها کجا رفت؟ «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» (توبه/58) اگر یک چیزی عطا به آنها شود، یک سکه که به آنها می‌دهی «رَضُوا» راضی می‌شوند. اگر به او ندهی «إِذا هُمْ یَسْخَطُون‏» (توبه/58) این نق و نوقش برای این است که رأی نیاورده است. قبل از آنکه رأی بیاورد می‌گفت: ملت قهرمان! تا شمردند رأی نیاورد گفت: این توده‌ی ناآگاه! البته الآن فرار کرده است، ایران نیست. من یادم است که قبل از ظهر می‌گفت: ملت قهرمان و شریف. رادیو رأی او را خواند رأی نیاورد. فرار کرد خارج رفت. هنوز هم خارج است. و پیغام داد این توده‌ی ناآگاه! یعنی صبح ساعت 9 مردم قهرمان بودند، 3 بعدازظهر توده‌ی ناآگاه شدند. این بازی کردن با مردم است. آدم مخلص از کسی توقع ندارد.

2- در اخلاص باختن نیست. من برای خدا می‌آیم در خانه‌ی شما را می‌زنم. زیارت مومن! بودی و نبودی، من غصه نمی‌خورم. چون اجرم را بردم. برای خدا رفتم نماز جماعت، پیش نماز بود و نبود. جماعت شد و نشد. آدم نمی‌گوید: حیف زحمتهایی که برای تو کشیدم. باختن ندارد برای خدا زحمت کشیدی. توقع ندارد. باختن ندارد.

2- دریافت امدادهای الهی در سایه اخلاص

3- آدم مخلص امداد خدا را دریافت می‌کند. «جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ» (عنکبوت/69) چون برای خدا بوده درهای غیب رویش باز می‌شود. آدم مخلص در گرفتاری‌های رقابت منفی نمی‌شود. خواهند گفت: آن چیست؟ او چیست؟ من برای خدا کار کردم. هرکس می‌خواهد بگوید، بگوید. آدم وقتی اخلاص ندارد در رقابت‌ها می‌افتد. هیئت ما علاماتش چند تا است. یک سر هیئت کجاست! یک سر هیئت کجاست!

شتری کشتند آبگوشت درست کردند. تقسیم کردند. به یک نفر برخورد. گفت: قبیله‌ی فلان آبگوشت برای من می‌فرستد؟ من خودم رئیس قبیله هستم. لگد زد آبگوشت هوا رفت. به یارانش گفت: شما دو شتر نهر کنید. آنها گفتند: حالا که اینها دو تا شتر پس ما سه تا شتر. رقابت منفی رسید به اینکه صد تا شتر کشتند و غذا درست کردند. حضرت امیر فرمود: هیچ کس از این غذاها نخورد. در بیابان برای شغال‌ها بریزید. رقابت منفی، چشم و هم چشمی،

آدم مخلص چون سر و کارش با خداست کار ندارد که این طرفش چه کسی است؟ آن طرفش چه کسی است؟ آدم مخلص برای قیامتش ذخیره می‌کند. بالاخره این بچه‌هایی که ما درسشان می‌دهیم، اینها فردا ما را هم فراموش می‌کنند. الآن به بنده بگویی: معلّم کلاس دوّمت، معلّم کلاس سوّمت، خیلی‌هایشان را یادم رفته است. ولی آدم مخلص آن معلّم اگر قصد اخلاص داشته باشد برای قیامتش ذخیره شده است. و شرط اول این است که ما برای مدرک درس نخوانیم. البته مدرک می‌دهند. ببینید شما که اینجا آمدید از اکسیژن استفاده می‌کنید. اما هیچ کدام به نیت اکسیژن نیامدید. بنده که اینجا هستم، آب می‌خورم. ببینید! اما برای آب اینجا نیامدم. از آب استفاده بکنید. اما برای آب کار نکنید. از اکسیژن استفاده بکنید. یک جمله هست سه کلمه است. از این طرف بخوانید. از آن طرف نخوانید. «دنیا برای شما» این درست است. از آن طرف چه؟ «شما برای دنیا» نیستید. نخ عقب سوزن برود طوری نیست. سوزن نباید عقب نخ برود. بنابراین حالا ترم و واحد و نمی‌دانم به قول حوزه سطح 1، سطح 2، و سطح 3 و عزّت و ذلّت و رزق دست اینها نیست. شرط اول این است.

3- کنارگذاردن همه مرزها در فراگیری علوم

شرط دوم این است که اسلام همه‌ی مرزها را شکسته است. دوم: حذف تمام مرزها در اسلام. اسلام مرزهای افقی را شکسته است. اسلام مرزهای عمودی را شکسته است. اسلام مرز نژادی را شکسته است. اسلام مرزهای اجتماعی را شکسته است. اینها مخصوص اسلام است. در اسلام شناسی یک وقت خواستید حرف بزنید، این را بگویید. اسلام مرز جنسیت را شکسته است. اسلام مرز سن را شکسته است. عرض کنم به حضور شما که مرز مکتب را هم اسلام شکسته است. در تحصیل علم همه‌ی مرزها را شکسته است. هیچ مکتبی این کار را نکرده است.

اما مرزهای افقی، گفته: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ» (بحارالانوار/ج1/ص177) روی زمین که راه می‌روی افقی است. در تحصیل هم شرقی هستیم هم غربی. اینکه می‌گوییم: نه شرقی، نه غربی، این در خودباختگی سیاسی است. اما در آموزش ما باید هم شرقی باشیم هم غربی! به هرجای دنیا می‌روید چیز یاد می‌گیرید، بروید یاد بگیرید. مرز افقی در اسلام نیست. «وَ لَوْ بِالصِّینِ» (بحارالانوار/ج1/ص177)

مرز عمودی، حدیث داریم «ولو بالثریا» برو در آسمان‌ها چیز یاد بگیر. در دریا حدیث داریم حتی روی کشتی هستی چیز یاد بگیر. مرز نژادی، اصلاً در تحصیل هیچ نژادی مطرح نیست. مرز مکتبی، «خُذوا العِلم وَلَو مِن اَهل الشِّرک» اگر استادت مشرک هم هست برو از او چیز یاد بگیر.

4- تأکید اسلام بر فراگیری علم حتی از بردگان

مرز اجتماعی، در جنگ‌ها برده می‌گرفتند. خوب موقعیت برده ضعیف است. مورد اذیت و آزار… حضرت فرمود: هر برده‌ای ده تا آزاد را آموزش بدهد من آن برده را آزاد می‌کنم. یعنی آزاد را شاگرد برده کرد. یعنی موقعیت اجتماعی را… آخر گاهی وقت‌ها می‌گویند: من فوق لیسانس، بروم پهلوی یک دیپلم قرآن یاد بگیرم؟ بابا حالا فوق لیسانسی ما مخلص شما هستیم. ما داریم که آیت الله است می‌رود پهلوی یک شاگرد شوفر می‌نشیند رانندگی یاد می‌گیرد. اگر می‌خواهی رانندگی یاد بگیری باید پهلوی یک شوفر بنشینی. اینکه من چه کسی هستم نمی‌شود. همینطور می‌مانی. قدیم خانزاده‌ها دستشان را به اینجا می‌گرفتند راه می‌رفتند. یکی‌شان در چاه افتاد. یک طناب پایین انداختند. گفتند: دستت را به طناب بگیر بالا بیا. گفت: خوب اگر دستم را به طناب بگیرم، خوب خانزادگی‌ام به هم می‌خورد. گفت: می‌خواهی تو همان پایین در چاه خان باش.

5- علم آموزی، مرد و زن ندارد

مرز جنسیت، زن و مرد ندارد. قرآن به زنها گفته: در خانه بنشینید. اما گفته: باسواد باشید. قرآن را ببینید. قرآن می‌فرماید: «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُن‏» یعنی خانم‌ها در خانه‌تان قرار بگیرید. بعد می‌گوید: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ» (احزاب/33) یعنی در خیابان‌ها جلوه‌گری نکنید. بعد می‌گوید: در خانه بنشینید نه یعنی اُمّل باش. پشت سر «قَرْنَ» می‌گوید «وَ اذْکُرْنَ» «وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏» (احزاب/33) آنچه که تلاوت می‌شود یاد بگیر. یعنی هم در خانه بنشین، هم با سواد شو. اگر می خواهی بیرون بروی، بدون تبرج برو ولی باید تحصیل کرده باشی. فاطمه‌ی زهرا کلاس داشت. زینب کبری سخنرانی داشت. کلاس داشت. آموزش داشت. مسئله‌ی جنسیت مطرح نیست. موضوع هم مطرح نیست. می‌گوید: «سیرُوا فِی الْأَرْض‏» (انعام/11) برای چه «سیرُوا فِی الْأَرْض‏»؟ هرچه که می‌توانی یاد بگیری، یاد بگیر. در هر موضوعی. پیغمبر اولوالعزم به او می‌گوید: برو شاگردی کن. حضرت موسی به خضر گفت: «هَلْ أَتَّبِعُک‏» اجازه می‌دهی در بیابان‌ها عقب تو بیایم. کلاس و ترم و واحد ندارد. مکان ندارد. می‌گوید: عقب تو در بیابان‌ها بیایم به شرطی که «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا» (کهف/66) موسی پیغمبر اولوالعزم بود. خضر پیغمبر اولوالعزم نبود. اما پیغمبر اولوالعزم شاگرد پیغمبر غیر اولوالعزم شد به شرطی که یک چیزی یاد بگیرد.

سن مطرح نیست. دیگر سنش را همه‌ی شما حفظ هستید. «ز گهواره تا گور» سن مطرح نیست. پس ببینید مکتب مطرح نیست. استاد ولو مشرک است اگر چیزی یاد می‌دهد از او یاد بگیرید. سن مطرح نیست. زن و مرد مطرح نیست. موقعیت اجتماعی مطرح نیست. نژاد، مرز افقی، عمودی، این شما حساب کنید حالا دانشگاه آزاد، آمد دو سه تا قیدها را قیچی کرد. چند میلیون تحصیل کرده به ایران تحویل داد. گفت: آقا چه کسی گفته مثلاً در شهر، در روستا، در شهرهای اصلی، در شهرهای جزئی، هم دانشگاه داریم. چه کسی گفت: اصلاً دانشگاه در شهر باشد؟ در تپه‌ها باشیم در بیابان‌ها. چه کسی گفت: از آدم‌های استاندارد؟ از باز نشسته‌ها هم استفاده کنیم. چه کسی گفت: روز شنبه تا چهارشنبه؟ ما پنج شنبه، جمعه هم کلاس می‌گذاریم. یعنی ببیند قید زمان، قید مکان، قید شهر را برداشت یک دفعه دو سه میلیون، تحصیل کرده آمدند. حالا تازه دانشگاه آزاد حالا «بِاسْمِ رَبِّ»‌ اش هم اگر می‌شد چه می‌شد؟ که آن کسی هم که درس می‌خواند برای خدا بخواند برای ترم و واحد نخواند. برای چشم و هم چشمی نخواند. اگر همه‌ی دانشجوها چه آزاد، چه دولتی، چه نمی‌دانم پیام نور، چه همه، چه آموزش و پرورش چه خودم، چه بنده، چه طلبه‌ها، همه… عزّت و ذلّت دست مدرک نیست. ما خیلی آدم‌ها را داریم تحصیلات بالایی دارند جایگاهی ندارند. ما آدم‌هایی داریم تحصیلاتشان، خیلی آدم‌ها را داریم یک هزارم بنده سواد دارند هزار برابر من به خدا نزدیک‌تر هستند. این مسئله‌ی اخلاص و مسئله‌ی حذف مرزها. تذکر دوم، تذکر دوم…   

6-تأکید اسلام بر فراگیری علم تا پایان عمر

تذکر سوم، این است که در اسلام فارغ التحصیل نیست. این کلمه فارغ التحصیل را حالا یک عکسی می‌گیرند و یک کلاهی سر می‌گیرند. در تبلیغات هم تلویزیون نشان می‌دهد. از این کلاه‌هایی که مثلاً روز پایان… ما کلمه‌ی فارغ نداریم. خدا وقتی به پیغمبر گفت: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً» (طه/114) می‌دانی یعنی چه؟ یعنی کلمه‌ی فارغ التحصیل در دین نیست. پیغمبر را می‌گوید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی‏ عِلْماً» وقتی خدا به پیغمبر می‌گوید: تو هم باید علمت زیاد شود، حالا شما با دیپلم فارغ التحصیل هستی؟ با لیسانس؟ بنده حجه الاسلام فارغ التحصیل هستم؟ این کلمه فارغ نداریم.

مسئله‌ی دیگر اینکه در درس اظهار کنیم نمی‌دانیم. استاد دانشگاه قشنگ سر کلاس بگوید: آقا! من این را بلد نیستم. علامه طباطبایی می‌گفت: نمی‌دانم. قرآن بگویم. خدا به پیغمبرش می‌گوید: «قُل‏» به مردم بگو: «إِنْ أَدْری‏»، «قُلْ إِنْ أَدْری‏» (جن/25) بگو بلد نیستم. این هم یک مشکلی است که چه دلیل دارد که بگوییم: بلد هستیم. بلد نیستم. نمی‌دانم. من خیلی از علمای درجه یک را از آنها سوال کردم گفتند: نمی‌دانم. نمی‌دانم! سر بچه‌ها را شیره نمالیم. بگویید: نمی‌دانم. بلد نیستم. یک کسی پهلوی من آمد. گفت: آقای قرائتی! چه کنم سر نماز حواسم جمع شود؟ من سر نماز حواسم پرت می‌شود. دستش را گرفتم گفتم: هردوی ما نزد یک دکتر برویم. من هم همین مرض را دارم. من هم سر نماز حواسم پرت می‌شود.

مسئله‌ی چهارم این است که وقتمان را صرف بحث‌های بیهوده نکنیم. گاهی وقت‌ها بچه جمعیت دانمارک را می‌داند چقدر است. بچه‌ی کاشان است می‌گوییم: دانمارک جمعیتش چقدر است؟ در تاریخ خوانده است. اما می‌گوییم: فیض کاشانی چه کسی بود؟ می‌گوید: فیض کاشانی نمی‌دانم. یعنی فیض کاشانی که 200 کتاب علمی نوشته نمی‌داند. آنوقت جمعیت دانمارک را می‌داند چند نفر هستند. کوه‌های هیمالیا چند متر است؟ این خانم می‌داند کوه هیمالیا چند متر است؟ اما می‌گوییم: چه عواملی باعث می‌شود بچه ترسو شود؟ اینقدر چرند و پرند در کتاب‌ها هست، که هیچ مورد نیاز نیست. 350 تا «اعوذ» در کامپیوتر است. یکی این است. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَع‏» (مستدرک الوسیله/ج5/ص69) پناه می‌برم از اطلاعات بی‌خاصیت. یک انقلابی باید شود. این سال نوآوری بلکه انشاالله حوزه، دانشگاه بحث‌هایی که به درد نمی‌خورد… مثلاً یک ادبیات، آشنایی با ادبیات عرب در دانشگاه گذاشتند، شعر «امرؤالقیس» را می‌خوانند، تحلیل می‌کنند. خوب مگر پیغمبر عرب نبود؟ مگر علی بن ابی طالب عرب نبود؟ مگر قرآن و نهج البلاغه نیست؟ خوب قسمت‌های نهج البلاغه را بگو، فاعل و مفعولش را هم بگو. چرا باید سراغ «امرؤالقیس» رفت؟ این پناه می‌برم. قرآن یک بحثی دارد گله می‌کند از کسانی که سرگرم بحث‌های الکی هستند. اصحاب کهف سه تا بودند. چهارمی سگشان بود. «سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُم‏» (کهف/22) پنج نفر بودن ششمی سگشان بود. هفت نفر بودند، هشتمی سگشان بود. می‌گوید: بابا چه می‌گویید؟ اصحاب کهف حالا یا سه نفر، یا چهار نفر، یا شش نفر. مثل اینکه آدم بگوید: بوعلی سینا چند کیلو بود؟ حالا یا 60 کیلو. یا 50 کیلو، یا 70 کیلو. اصحاب کهف آمارش مهم نیست. اصحاب کهف به مسلمان‌های کره‌ی زمین پیام دارد. که ای مسلمان‌ها اگر رفتید کشور کفر، در کشور کفر هضم نشوید. از رفاه زندگی شهری بگذرید. در غار زندگی کنید ولی دینتان را حفظ کنید. از این اداره بیرون برو. از این شغل استعفا بدهد راحت می‌شوی. راحت می‌شوی.

تذکر دیگر این است که در درس از باقی استعدادها ما غافل می‌شویم. متأسفانه آن کسی که در یک رشته می‌افتد از باقی رشته‌ها غافل می‌شود. این هم یک مسئله‌ی مهمی است. یعنی از سایر استعدادها و ظرفیت‌ها غافل می‌شود.

7- استفاده از همه ظرفیت‌های زمانی در تحصیل علم

ما از همه‌ی ظرفیت‌ها استفاده نمی‌کنیم. از ظرفیت‌های زمانی استفاده نمی‌کنیم. یک زمان‌های بسیار خوب را بی‌خودی تعطیل می‌کنیم. از ظرفیت‌های مکانی استفاده نمی‌کنیم. به یک آیه‌ی قرآن عمل کنیم اصلاً حوزه و دانشگاه متحول می‌شود. یک آیه‌ای است. نصفش را من می‌گویم. نصفش را تمام ایرانی‌ها تقریباً حفظ هستند. «رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» (قریش/2) یعنی بابا تابستان و زمستان کوچ کن. بندرعباس داغ است بیا ملایر. تهران داغ است برو دماوند. قم داغ است برو تفرش. برو آشتیان. کاشان داغ است برو قمصر، نیاسر. هر شهر داغی کنارش یک جای متوسط یا خنکی پیدا می‌شود. صبح با اتوبوس بروید آخر شب برگردید. همینطور چهار ماه تعطیل است برای اینکه هوا داغ است. خوب بلند شو آن طرف بنشین. روی میخ نشسته می‌گوید: آخ! خوب بلند شو آنطرف بنشین. این آیه‌ی «رِحْلَهَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْفِ» را یک جگر نیست عمل کند.

ما خودمان در حوزه البته به لطف خدا، به لطف خدا، من ده تا کار کردم حالا انشاالله بعد از مرگم خواهند گفت. ده تا کار کردم که گوش به حرف این سیاست گذاری‌های معمولی ندادم. حوزه را قبول دارم. درس‌هایش را هم قبول دارم. درس‌های حوزه را هم تا پایه سطح 4 خواندم. مدرک سطح 4 را هم گرفته‌ام. ولی اصلاً تعطیلات حوزه را قبول ندارم. در عمرم پنجشنبه، حتی ما جمعه هم درس داشتیم. پنج‌ شنبه‌ها درس داشتیم. هیچ تابستانی را یاد ندارم در مدت، من 15 ساله بودم طلبه شدم الآن 65 سال دارم. در این نیم قرن 50 سال تصمیم نگرفتم که مثلاً تابستان تعطیل کنم. یک تابستان را هم تعطیل نکردم. حالا فوقش تابستان هوا داغ است. از چه موقع داغ است؟ ساعت 9 تا 4 بعد از ظهر. خوب بین الطلوعین تا ساعت 9 که داغ نیست! اصلاً ما بیاییم تابستان‌ها روزها داغ است بخوابیم شب‌ها تا صبح درس بخوانیم. جابه جا کنیم. مثل این خمیرگیرها خوب سحر خمیرگیری می‌کنند. ما یک آدم‌هایی می‌خواهیم یک خرده قیچی کند اینها را بشکند.

ما الآن در نهضت سواد آموزی خیلی کلاس‌هایمان براساس… مثلاً می‌گوییم: این منطقه سیب زمینی است. خوب سیب زمینی وقتی برداشت شد، کلاس بعد از سیب زمینی است. اصلاً کلاس ما دنبال سیب زمینی می‌رود. زمانی که سیب زمینی را کشاورزها می‌خواهند بردارند در گونی کنند، آن زمان می‌گوییم کلاس نگذارند. آن منطقه پیاز دارد می‌گوییم: کلاس ما دنبال پیاز می‌رود. یعنی هروقت او بیکار است از بیکاری او کلاس می‌گذاریم. نمی‌شود گفت: بسمه تعالی اول مهر! حالا یکجا ده روز زودتر شروع کنند. یکجا 5 روز دیرتر شروع کنند. چه کسی گفته: اول مهر؟!چه کسی گفته: جمعه تعطیل شود؟ قرآن می‌گوید: جمعه‌ها هم فقط ظهر تعطیل کنید. «إِذا نُودِیَ لِلصَّلاه  وَ ذَرُوا الْبَیْع‏» (جمعه/9) یعنی مغازه را تعطیل کن. بعد از نماز جمعه می‌گوید: «فَانتَشِرُواْ فىِ الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ الله‏» (جمعه/10) باز هم برو مغازه را باز کن. جمعه را هم نمی‌گوید: تعطیل! البته نمی‌خواهم بگویم: همه‌ی تعطیلی‌ها، انسان نیاز به استراحت و تعطیلی دارد. برنامه‌های دولت هم خیلی‌هایش خوب است. اما خیلی‌هایش هم قابل تغییر هست. آن جگری که این تغییرها را پیدا کند کم داریم. ما خودمان باید برای خودمان تصمیم بگیریم. ممکن است تلویزیون یک فیلمی بگذارد ولی این فیلم مفید نیست. بنده گوش نمی‌دهم. به جای اصالت دادن به ترم و واحد اصالت بدهیم به چه؟ نشاط، نیاز، تدریج، تفهیم. ممکن است این آقا این درس را دوست ندارد. من خودم درس خارج می‌رفتم، می‌گفتم: خدایا من نمی‌خواهم فقیه شوم. آخر این درس‌ها برای این است که طرف مجتهد شود. بابا من نمی‌خواهم مجتهد شوم. من می‌خواهم پزشک اطفال شوم. می‌خواهم آخوند تخته سیاه شوم. می‌خواهم برای بچه‌ها کلاسداری کنم. چرا می‌گویند: درس خارج نخوانی ملّا نیستی؟ دو سه سال درس خارج رفتم، بدون نشاط! بدترین عمر من آن دو سه سالی بود که عقیده نداشتم و نشاط نداشتم با زوری که حوزه نگویند: قرائتی بی‌سواد است، درس خارج خواندم به زور الکی نشستم. بابا اگر تو مجتهد نمی‌شوی درس خارج نرو. اگر هم این لیسانس به درد تو نمی‌خورد نگیر. اگر این شغل جاذبه ندارد نشاط، هر کاری می‌خواهی بکنی باید انگیزه درونی داشته باشی. اگر از  داخل چاه آب نداشته باشد. چاه خودت اگر خشک شود موعظه هم بکنند اثر ندارد. چون چاه خشک را آب بریزی آن چاه آبدار نمی‌شود. موعظه به شرطی اثر می‌کند، جرقه به شرطی اثر می‌کند که خودت هم بنزینی باشی. در درس اصل نشاط، به بعضی‌ها می‌گویند: چرا مسجد می‌روی؟ می‌گوید: والله در خانه رفتیم بسته بود. کلید را گم کرده بودم. در سینما هم بسته بود. باران هم می‌آمد مسجد آمدم. خوب این هم مسجد شد؟ چون کلید خانه را گم کرده، در خیابان هم باران می‌آید، در سینما هم بسته است. پس مسجد آمدم.

8- رعایت اصل نیاز و نشاط در تحصیل و شغل

1- جامعه چقدر به این رشته نیاز دارد؟ جامعه چقدر به این رشته نیاز دارد؟ 2- من چقدر نشاط دارم؟ اصل نیاز، اصل نشاط، اصل این است که باید تدریجی باشد. فشار درس‌ها، اصل فهمیدن نه اصل حفظ کردن.

من به مدیر حوزه عرض کردم. مثلاً می‌گویند: طلبه می‌خواهی شوی، معدلت چند است؟ مگر معدل دلیل بر موفقیت طلبه است؟ طلبه اگر می‌خواهد شود بگوییم: ببخشید آقا یک اذان بگو ببینم جرأت داری یا نه؟ طلبه‌ای که خجالت می‌کشد اذان بگوید این به درد آخوندی نمی‌خورد. این از گفتن الله اکبر خجالت می کشد. این چطور می‌خواهد در خیابان داد بزند؟ چقدر جرأت داری؟ چقدر جسارت داری؟ طلبه خجالتی خیلی جاها کم می‌آورد. این می‌خواهد دانشجو شود. چه رشته‌ای می‌خواهی دانشجو شوی؟ یعنی گزینش هرچیزی یک چیز است. یک پارچه‌ای عمّامه‌ای می‌خواهد شود. یک پارچه‌ای قبایی می‌خواهد شود. یک پارچه می‌خواهد پشه بند شود. یک پارچه لحاف کرسی! هر پارچه یک طور است. ما نباید همه را بگوییم آقا، معدل 18! معدل 18 نه خیلی جاها معدل 12 بهتر از 18 است. این 18 دارد، اما این آقا 7، 8 تا عیب دارد. قابل گزینش نیست. به درد این کار نمی‌خورد. ممکن است به درد کار دیگری بخورد.

شما ببینید ما بهتر از امام در نظاممان ندیدیم. امام وقتی می‌خواهد روضه بخواند صدای کوثری می‌زند. خدا رحمتش کند. در روضه آقای کوثری… گاهی وقت‌ها یک کسی در یک کاری تخصصش بیشتر است. بسم الله تو بیا انجام بده! اینکه چون بنده فوق لیسانس هستم حتماً باید این پست را اشغال کنم. بابا فوق لیسانس هستی، اما نمی‌توانی طرفداری کنی. بنده سی سال است در تلویزیون هستم. اما در یک روستا رفتم روضه بخوانم من را بیرون کردند. دیدم نمی‌توانم روضه بخوانم. روز عاشورا گفتند: تو را نمی‌خواهیم! دیگر روز عاشورا به آخوند بگویند: تو را نمی‌خواهیم خیلی سخت است. ولی علناً گفتند: آقا ما نمی‌خواهیم تو دهانت صدا نداری. شعر نمی‌دانی. نمی‌توانی روضه بخوانی. اشک ما را در نمی‌آوری. بابا در روضه خواندن «فشل» هستم اما در معلّمی موفق هستم. هرکسی به در یک کاری می‌خورد.

اینکه همه چشم و هم چشمی نکنند. او لیسانس ریاضی! من هم لیسانس ریاضی! او طلبه شده من هم طلبه شدم. او چنین شده من چنین شدم. اینها اصلش نشاط را کشتیم در بعضی افراد، نیاز را ندیده گرفتیم. و لذا این خروجی‌ها دانشگاه، خروجی‌های حوزه خیلی‌هایشان یا بعضی‌هایشان کاربرد خارجی ندارند. درس خوانده، آدم خوبی هم هست، مخلص، باسواد، اما از اول سال نکرده چه نژادی است به درد چه کاری می‌خورد؟ در تحصیل اصل نیاز، اصل نشاط!

این آقا اگر از اول راهنمایی تجدید می‌شود خوب او را دنبال تجارت بفرست. ممکن است یک تاجر قهرمانی شود. با زور ای خاک بر سرت کنند! پسر عمویت، رفت کنکور تو هنوز بدبخت! بابا این نمی‌کشد. این ممکن است در جای دیگر… داروین با پدرش دعوایش شد. پدرش می‌گفت: خاک بر سرت کنند. تو در رشته‌ی پزشکی شکست خوردی. گفت: خوب مخ من نمی‌کشد. گفت: خوب پس بیا آخوند شو. چون پدر داروین هم آخوند بود. آخوند مسیحی‌ها! کشیش! در رشته‌ی کشیشی هم باز شکست خورد. خیلی جنگ و دعوا، حیف نان که تو می‌خوری. آخرش گفت: بابا مرا رها کن بروم ببینم توان روحم چیست؟ دنبال ذوقش رفت در رشته‌ی علوم طبیعی داروین شد. دارای نظریه، حالا کار ندارم نظریه‌اش رد می‌شود. ولی به هر حال ممکن است همین آقای داروینی که ما فکر می‌کنیم از نوابغ است نه خیر نابغه نیست در دو رشته شکست خورد. خیلی از نوابغ ما اگر دست به یک رشته دیگر می‌زدند حتماً شکست می‌خوردند. در تحصیل اصل نیاز جامعه، اصل نیاز جامعه. چرا مثلاً باید آیت الله العظمی مکارم به ما بگویند: مثلاً 40 هزار تا مسجد، یا 20 هزار تا مسجد بی آقا داریم. این آقا چه می‌کند؟ این آقا لمعه درس می‌دهد. بابا تو لمعه‌ات را به او بده. بلند شو در آن شهر برو. بلند شویم جابه جا شویم. چرا باید در یک ساختمان 34 تا پزشک باشد. آنوقت در یک بخش یک پزشک نباشد. یعنی ببینید آقا اینها اصل نیاز را در نظر نمی‌گیریم. و رمز اینکه ما این همه کار می‌کنیم و خروجی مان کم است، اصل نیاز از بین رفته است. اصل نشاط، از بین رفته است. اصل خدا و اصل قربت از بین رفته است. می‌گوییم: آن پولش، آن موقعیتش، آن پز است. آن فلان است. گاهی وقت‌ها مثلاً می‌گویند: آقای قرائتی بیا نماز جمعه‌ی تهران سخنرانی کن. من نگاه می‌کنم نماز جمعه‌ی تهران ولو پز دارد، ولی به خاطر من کسی اضافه نمی‌شود. اما می‌گویند: بیا قرچک! می‌گویم: قرچک قبل از خطبه‌ها قرائتی سخنرانی می‌کند. یک صدتا اضافه می‌شود. من باید قرچک بروم. نباید بگویم: قرچک کوچک است. تهران بزرگ است. کجا نقش داریم؟ من در قرچک نقش دارم. صد تا به نماز جمعه اضافه می‌شود. در تهران نقش ندارم. بنابراین من باید قرچک بروم. نباید تهران بیایم. هرجا به درد می‌خوریم برویم. دانشجوها گیر مدرک نباشید. طلبه‌ها گیر عنوان نباشید. هرجا خدا راضی است وهرجا…

آنوقت امدادهای غیبی هم، یک وقت می‌بینی در قرچک زندگی داری، که در تهران این زندگی پیدا نمی‌شود. ما برای خدا قیام کنیم. خدا هم بلد است که کمک کند.

خوب امیدوارم که تذکرات ما، بله این شد که فارغ التحصیل نداریم. بگوییم: نمی‌دانیم عیب نیست. وقتمان را صرف بحث‌های بیهوده نکنیم. از سایر استعدادها و ظرفیت‌ها غافل نشویم. به جای اصالت به ترم و مدت و واحد، اصالت به نشاط و نیاز بدهیم. ما الآن دکترهایی داریم، دکترای روابط است. مدرکش دکترای روابط است. با هیچ کس رابطه ندارد. با هیچ کس رابطه ندارد. البته حالا زن و بچه‌اش را نمی‌دانم. همینطور قشنگ می‌رود سر کلاس درس می‌دهد بیرون می‌آید. من کسی را سراغ دارم که الی آخر… حالا من نمی‌دانم می‌ترسم لو برود چه کسی است؟ سراغ دارم افرادی را که تخصص عالی دارند و چون نژادش این نژاد نبوده است. نژادش این نژاد نبوده است. درسی هم که خوانده است کاربرد ندارد.

خدایا تو را به حق محمد و آل محمد به آموزش و پرورش ما، به دانشگاه ما، به حوزه‌ی ما، به نسلی که درس می‌دهند و درس می‌خوانند به همه آنها اخلاص، نشاط، نیاز، برکت، به دانه دانه آنها مرحمت بفرما. به ما جرأت و جسارتی بده که قیچی دست بگیریم تمام قیدهایی که نه در قرآن است. نه در سیره‌ی اهل بیت است. نه مورد نیاز جامعه است. نه مورد نیاز من،  از این قیدها… در دانشگاه آمده از من می‌پرسد که آقا نماز در قطب شمالی چه طور است؟ شش ماه شب است. شش ماه روز. آنجا نماز چطور است؟ گفتم: ببخشید مادرت رفته یا پدرت؟ گفت: هیچ کدام! گفتم: شما بلیط پرواز داری؟ گفت: نه! گفتم: این سوال نه واجب است بلد باشی که نماز در قطب شمالی چطور است. نه واجب است. نه مستحب است. نه نیاز تو است. نه نیاز جامعه است.  چرا وقتت را صرف می‌کنی؟ آدم گوشت کیلویی چند هزار تومانی را بخورد، لحظه‌های طلایی را از بین ببرد. سوال و جواب سر موضوعی باشد که هیچ مورد نیاز نیست. بیش از هزار تا طلبه انگلیسی خواندند و یکی از آنها به سفر خارج نرفته است. بگذارید اول درس‌های حوزه را بخوانید، اگر بنا شد خارج بروید، یک شش ماه انگلیسی بخوانید خارج بروید. این مسئله هست. و خیلی‌ها هم درس خواندند و نیاز را در نظر بگیرید. هروقت پول داشتی ماشین خریدی برو رانندگی هم یاد بگیر. رانندگی تصدیق دارد ولی الآن 16 سال است پول ندارد ماشین بخرد. انگلیسی خوانده است جایی نیست. یعنی قیچی دارد ولی کله‌اش کچل است. اصلاً مو ندارد بزند. همینطور قیچی را الکی به هم می‌زند. آقا بنده فوق لیسانس هستم. مو ندارد. همینطور… نیاز را در نظر بگیرید. این خیلی مسئله‌ی مهمی است.

خدایا ما را از کارهای لغو،از کارهای بی فایده، حرف بی‌ فایده، مقاله‌ی بی فایده، تحقیق بی ‌فایده، تحلیل بی‌ فایده، صرف عمری بی‌ فایده که روز قیامت از ما سوال کنند که عمرت را چه کردی؟ ما آن روزی که از ما می‌پرسند با عمرتان چه کردید؟ آنروز را روز قیامت، روز شرمندگی ما قرار نده. بار دیگر از تک تک شما متشکرم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment