موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت ابراهیم(ع) – 3
تاریخ پخش: 72/12/15
بسم الله الرحمن الرحیم
امسال ماه رمضان گفتیم قبل از افطار قصههای قرآن را گوش دهیم. چند تا فایده دارد:
یکی این که قرآن وارد تلویزیون که میشود ما وخیلیها پای تلویزیون دنبال صوت خوب برادرمان آقای رضاییان که از قاریان قرآن است و در مسابقات بین المللی اول شدهاند، قرآن را میبینیم و با هم میخوانیم و من هم خیلی ساده برایتان معنا میکنم گاهی با ترجمه، گاهی با تفسیر.
صدها آیه در قرآن داستان انبیاء و تاریخچهی آنها را گفته است. آشنایی با تاریخ انبیاء خیلی مهم است.
یکی از چیزهایی که در تاریخ انبیاء است این است که قرآن نمیگوید مثلاً فلان پیامبر سنش چقدر است، چند تا بچه دارد. اسم خانمش چه بود، معمولاً میگوید انبیاء حرفشان چه بود. فکرشان چه بود. مانند آن است هنگامی که میخواهند بگویند حرف بوعلی سینا چه بود. بیایند بگویند بوعلی سینا چند کیلو بود! ؟ بلوزش چه رنگی بود خوب این که بوعلی شناسی نیست. بوعلی سینا را اگر کسی خواسته باشد بشناسد باید با افکار او آشنا شود.
برای ما حرکت انبیاء، راه انبیاء، ایثار و اخلاص و سوز و منطق انبیاء، مهم است. از حضرت نوح، از حضرت آدم از حضرت موسی انبیاء را گفتیم. از حالا در این جلسه هم باز هم میخواهیم قصهای از انبیاء بگوییم. قصهی حضرت ابراهیم.
1- ابراهیم(ع) صدیق و پیامبر بود
1- «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (مریم/41).
پیامبر! تاریخ ابراهیم را یادت باشد. بخوان. ابراهیم صدیق بود، صدیق یعنی چه؟
صدق: راست گفتن. صادق: راستگو، صدیق به کسی میگویند که فکر و عمل و گفت و تمام وجودش و تمام زندگیش، صادقانه باشد.
گاهی یک کسی زبانی چیزی میگوید و عملش چیز دیگر، گاهی ظاهر با باطن فرق میکند.
صدّیق یعنی کسی که جز حقیقت چیز دیگر در وجودش نیست. ابراهیم صدیق بود و پیامبر بود.
2- ابراهیم(ع) با مهربانی عموی خود را از بتپرستی نهی میکند
این ابراهیم اول مشکلش در خانهی خودش بود چون یک عمو داشت به نام آذر که بت پرست بود.
این پسر نوجوان با عموی تقریباً بزرگ سالش دارند بحث میکنند. منتهی عربها به عمو میگویند پدر.
آمد به عمویش گفت: پدر جان.
2- «إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنی عَنْکَ شَیْئاً» (مریم/42).
گفت: پدر جان برای چه بت سنگی را عبادت میکنی؟ او گوش ندارد نمیشنود و نمیبیند آخه بت سنگی برای چه؟ هیچ خاصیتی به حال تو ندارد. یک مگس رویش بنشیند قدرت ندارد آن را از خودش دور کند.
ما باید خیلی صلوات بر پیامبر بفرستیم که اگر پیامبر نبود ما هم پرستشهای انحرافی داشتیم.
صدها میلیون آدم منحرف هنوز دارند بت میپرسند. شما دیدید مسجد بابری را گرفتند و بت خانه کردند. الآن ما چند میلیون بت پرست داریم.
پدرجان این بت چیست که میپرستی.
«یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» (مریم/43).
حضرت ابراهیم گفت: بابا جان این خودش شیوهی امر به معروف و نهی از منکر است که آدم وقتی خواست کسی را نصیحت کند نگوید آهای با آقا با پدر با حرف زشت نمیشود اگر بگویی احمق که به حرفت گوش نمیدهد.
ابراهیم خداپرست با یک بت پرست ببینید چه جور حرف میزند.
میگوید: پدر جان خداوند یک چیزی به من داده که به تو نداده است. نگو حالا تو آمدی به من بگویی.
یک وقت یکی از امامها با یک غلام مشورت کرد. برده گفت: آقا خواهش میکنم. شما با من مشورت میکنی. امام فرمود: چه اشکالی دارد خدا به ذهن تو یک چیزی القا کند که چیز نو باشد(البته اینها برای درس است) و گرنه امام و پیامبر بند به علم الهی است. برای این که به ما درس بدهند.
ابراهیم صد ساله با بچهی سیزده ساله مشورت میکند. اگر خواستید کسی را رشد بدهید، باید با او مشورت کنید. حرف زدن خوب.
پدر جان خداوند یک علمی به من داده که من چیزی بلد هستم که شما نمیدانید شما اگر گوش به حرف من بدهی شما را به راه حق و راه راست دعوت میکنم و شما را از این بت پرستی و سنگ پرستی و چوب پرستی نجات میدهم. باز دارد موعظه میکند. موعظهی پسر برادر به عمو.
«یا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّیْطانَ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا» (مریم/44).
پدرجان عبادت شیطان را نکن بت پرستی شیطان است سنگ و چوب پرستی شیطان است.
شیطان شما را وادار و وسوسه کرده و خیال میکنی کارت درست است.
«یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا» (مریم/45).
حضرت ابراهیم نشسته نهی از منکر میکند نسبت به عمویش. کسی که میخواهد کسی را نصیحت کند اول باید از خودش شروع کند.
3- شیوه قرآن اول خود سازی بعد جامعه سازی است
خدا به پیامبرش میگوید اول خودت را درست کن لباس هایت را تطهیر کن اول خودت را درست کن بعد که خودت را درست کردی بعد به زن و بچهات بگو. قرآن میگوید: اول به دخترهایت بگو بعد به خانمت بگو بعد به خانم مردم بگو.
وقتی میخواستی تبلیغ کنی اول به مردم مکه بگو. اول به فامیل هایت بگو. اصلاً سیستم دعوت این طوری است. اول خود، بعد دختر و پسر و بچه، بعد فامیل، بعد محله.
این شیوهی تبلیغ است در قرآن داریم آن جا که میگوید پیامبر خودت را تطهیر کن، میگوید: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» (مدثر/4) لباسهایت را تطهیر کن «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5). از پلیدیها دور شو. اول خودسازی بعد جامعه سازی.
کسی که میخواهد زنجیر را از پای جامعه باز کند باید اول زنجیر را از پای خودش باز کند اگر زنجیر از پای خودت باز شد میتوانی. کسی که پای خودش در زنجیر است میگویند: رطب خورده را نمیشود منع رطب کرد. ولی معنای این، این نیست که تا آدم خودش را اصلاح نکرده و تا زن و بچه آدم اصلاح نشده است، نهی از منکر نکند. چون گاهی وقتها آدم حرف میزند و بچهاش، گوش نمیدهند اما غریبهها گوش میدهند.
ولی در گفتن اول باید به خانواده گفت حالا اگر خانواده گوش ندادند نباید بگوییم چون من به بچههای خودم گفتم گوش ندادند به بچههای مردم هم نمیگویم. اول به بچه هایت بگو بعد به دیگران. اگر بچه هایت گوش ندادند رهایشان کن.
4- چهار رقم زن و شوهر که در قرآن آمده
ما در قرآن چهار رقم زن و شوهر داریم. زن و شوهری که هر دو خوب. زن و شوهری که هر دو بد، زن و شوهری که شوهر خوب است زن بد، زن و شوهری که زن خوب است مرد بد. همهاش در قرآن هست.
هر دو خوب، فاطمه و امیرالمومنین(س) «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» (دهر/8) هر دو با هم افطاری خود را دادند به فقیر و مسکین سه شب تا رفتند افطار کنند در خانه را زدند. فقیر درِ خانه را میزد. آنها هم در سفره چیزی نداشتند نان خالی بود نان خالی را هم با زحمت درست کرده بودند حضرت امیر رفت کارگری کرد گندم و جوی آورد و حضرت زهرا(س) با دست خودش این را آرد کرد و نان کرد و بعد دم افطار نماز مغرب را خواندند و تا رفتند سر افطار درِ خانه را زدند. یتیم میزد در خانه را شب بعد اسیر شب بعد… یعنی همین طور با هم کمک میکردند بعضی از زن و شوهرها هر دو بد جنس هستند مثل ابولهب و همسرش. با این که عموی پیامبر بود خیلی بدجنس بود و همین طور خانمش. دین، خویش و قومی ندارد. گاهی میگوید مرده باد فامیل. زنده باد بیگانه.
مرده باد فامیل «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» (مسد/1). ابولهب عموی پیامبر است و زن او هم زن عمو است. «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَهَ الْحَطَبِ» (مسد/4). یعنی گاهی زن و شوهر هر دو با هم بد جنس هستند.
گاهی مرد خوب است و زن بد مثل حضرت نوح و حضرت لوط. دو پیامبر بزرگوار هر دو خوب بودند ولی زنهای آنها بدجنس بودند.
گاهی زن خوب است مرد بد مثل فرعون که بد بود و همسرش آسیه خوب بود. به هر حال همه رقمش را داریم.
5- عموی ابراهیم او را تهدید میکند
این جا قصهی حضرت ابراهیم با عمویش است. «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی مَلِیًّا» (مریم/46).
گفت: ابراهیم تو مثل اینکه از بتهای ما داری اعراض میکنی. تو بت پرست نیستی. من سنگ بارانت میکنم. من تو را تنبیه میکنم سنگسارت میکنم از من دور شو.
تو بت پرست نیستی؟ نخیر نیستم.
6- چگونگی برخورد با عکسالعمل نهی شوندگان از منکر
گاهی آدم نهی از منکر میکند. میگوید به توچه نمیخواهم. گاهی هستند میگویند خانم چرا میخواهی بروی جهنم حیفی. خدا گفته حجاب داشته باش. خدا گفته تقوا داشته باش. تقوا و حجاب که به نفع شماست. کشورهایی که بی حجابی زیاد دارند فساد هم در آن جا زیاد است. زیبایی خوب است اما چرا دل جوانها را میبری. میگوید به توچه.
حالا اگر یک کسی نهی از منکر کرد و طرف گفت به توچه. مثل عموی ابراهیم که به ابراهیم گفت به تو چه اگر گفت به توچه. چه کنیم؟
«قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بی حَفِیًّا» (مریم/47).
با آدمهایی که پرخاش میکنند شما بامدارا رفتار کنید. قرآن میگوید: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) بندگان خوب خدا علامتی دارند یکی این است که وقتی یک کسی به آنها تشر میزند، میگوید سلام علیکم. با سلامت و یا سلام علیکم یعنی با سلامتی رد میشوند یعنی پرخاشگر نیستند.
امر به معروف و نهی از منکر معنایش کتک کاری نیست با زبان میتوان خیلی کارها انجام داد. خانم این کار خلاف است نکن. به تو چه. یکی دیگر میآید خانم نکن. به تو چه. اول وقتی میگفت به تو چه هجده درجه بود. نفر دوم میشد هفده درجه به شما ربطی ندارد، نفر سوم خانم گناه نکن یعنی هر چه بیشتر آدم به این خانم بگوید آن به تو چه گفتنش هی کم میشود. این قدر میگویند و میگویند تا این آب میشود.
آمریکا قلدرترین قلدرهاست. ما هم حدود یک میلیارد مسلمان داریم اگر هر مسلمانی صبح به صبح بگوید آمریکا نکن این آمریکا میگوید عجب! روزی یک میلیارد آدم به من میگوید نکن خیلی قوی باشد، یک هفته دوام میآورد.
شما گفتید مرگ بر شاه همه گفتید مرگ بر شاه تا این که شاه رفت. همه چیز داشت اما معلوم میشود زبان از مسلسل زورش بیشتر است. ما هنوز از زبانمان خوب استفاده نکردهایم ما هنوز نگفتهایم. یکی میگوید ده تا هم نمیگویند. یک حلقه که به آب ته چاه نمیرسد اگر حلقهها به هم چسبید یک زنجیر شد آن وقت میرسد باید همه به هم بچسبند. و لذا قرآن میگوید: اگر میخواهید نهی از منکر کنید مومنین و مومنات یعنی همه، دم همدیگر را داشته باشید. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (توبه/71).
پیداست قبل از امر به معروف باید یک هماهنگی قبلی باشد. مثلاً میگوید آقا در این محله یک آدم بدی است میگوید خوب من امشب میروم شما هم فردا به او زنگ بزن پس فردا هم نامه بنویس هفتهی دیگر هم به مدیر کل میگوییم به او تذکر دهد.
بالاخره میبینید از چند طرف میگویند آب میشود. یکی میگوییم فایده ندارد، قبول است ولی باید پشت سر هم گفت. گاهی وقتها میگوییم مادر این طور با بابا حرف نزن. مادر میگوید: خفه شو تو دیگر حرف نزن. بگو: خیلی خوب، فرمایشی نیست. قهر نکن. این جا حضرت ابراهیم گفت: سلام علیکم به بت پرست گفت: سلام علیکم بعد گفت: من در حق تو دعا میکنم.
علی تهرانی رفته بود بغداد در آستین صدام از رادیو بغداد به امام جسارت میکرد. به امام گفتند شما رادیو بغداد را گوش میدهی علی تهرانی دارد حرفهای زشتی میزند. فرمودند: بله، دعا میکنم خداوند ایشان را نجات بدهد. ایشان گیر افتادهاند. گاهی انسان گیر میافتد و خودش هم نمیداند.
7- ابراهیم از عمویش کنارهگیری کرد و در عوض خداوند به او دو پسر داد
عموجان گیرافتادی بت پرست شدی من دعا میکنم خداوند شما را نجات دهد.
«وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى أَلاَّ أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا» (مریم/48).
حضرت ابراهیم(ع) به عمویش گفت: من از شما کناره میگیرم. شما میخواهید بروید ویدئو ببینید بروید من جزء شما نیستم. شما میخواهید قمار کنید من جزء شما نیستم. این فیلم، فیلم بدی است من نیستم این کتاب، کتاب بدی است من نیستم. «وَ أَعْتَزِلُکُمْ» یعنی یک آدم مومن وقتی دید حرفش اثر نمیکند نباید بگوید حالا که اثر نکرد پس ما هم قاطی شویم، باید کناره گیری کرد. من از شما کناره میگیریم و دعا میکنم خداوند کمکم کند و امیدوارم به دعای خداوند.
حدیث داریم وقتی دعا میکنید آنچنان امیدوار باشید که انگار استجابت لب در است. وقتی آدمهای فاسد توبه میکنند، به قدری خدا اینها را دوستشان دارد که دعای او مستجاب میشود. چون این میهمان نو است آنها خودی هستند این نو است دعا میکند مستجاب میشود. گاهی وقتها یک آدمی خیلی گناه کرده میآید میگوید خدایا به من بده همین که میگوید من بد هستم خداوند همین را میخواهد. اینها خیلی مهم است.
گاهی افرادی خوشحال هستند میگویند الحمدلله روزهمان را گرفتیم افطاری دادیم شب قدر را درک کردیم نمیدانم چه کردیم… مدرک گرفتیم. گاهی هم میگوید موفق نشدیم این چنین شد. . . گاهی همان که موفق نشده اثر میکند.
«فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنا نَبِیًّا» (مریم/49).
همین که خداوند دید پیامبر(حضرت ابراهیم) موعظه کرد عمو را(یک)، عمو تشر زد گفت: سنگ سارت میکنم(دو) او در مقابل سنگسار با محبت جواب داد(سه) و وقتی دید درگیری شد گفت نه شما همان عموی من هستید من درگیری ندارم سن شما بالاست احترام شما سرجایش اما من معذورم من در خط شما نیستم.(چهار)
قرآن میفرماید: همین که ابراهیم خطش را جدا کرد خداوند دو تا پسر به ایشان داد اسحق و یعقوب که یعقوب پدر یوسف است که دیگر سلسهی انبیاء از این بود.
یعنی گاهی یک دختر خانم یک آقا پسر از یک گروه منحرف جدا میشود خدا او را به یک درجهای میرساند. اگر میخواهید به جایی برسید از گروه فاسق خطتان را جدا کنید.
وقتی حضرت ابراهیم خطش را جدا کرد یعنی اگر خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو را خواسته باشی بگویی، خداوند کمکت نمیکند. تا دیدی این خلاف است بگو من نیستم. همه نشستهاند در عروسی یک مرتبه شما خودت را بکش کنار، برو کنار، بگو اول وقت است میخواهم نماز بخوانم. در یک اتاق دیگر نمازت را بخوان بعد دوباره بیا در عروسی بنشین. آن وقت تو عروسی که پا شدی رفتی نماز خواندی، آن وقت ببین خدا چه بهت میدهد.
تا دل نکَنیم به جایی نمیرسیم. باید دل کند تا به جایی رسید.
3 – «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51).
ما حضرت ابراهیم را رشدی که باید داشته باشد را دادیم و ما نسبت به ظرفیت و لیاقت و اهلیت او عالم بودیم. از این جا ابراهیم دارد با عمویش صحبت میکند.
8- سؤال و جواب ابراهیم با عمو و قومش درباره علت پرستش بتها
«إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (انبیاء/52).
معلوم میشود عمویش دار و دسته داشت. حضرت ابراهیم به عمویش و قومش یا به عمویش و قوم خودش گفت: اینها همه مجسمه است. آخر این مجسمهها چیست؟ آخر آن مجسمهها پهلوی آن بزرگ بود. حضرت ابراهیم گفت: چیست این مجسمهها؟ یعنی مجسمهها را مسخره کرد. این بتها چیست که میپرستید؟ این مجسمههای بی روح و بی خاصیت که این قدر برای شما مقدس است چیست اینها؟
گفتند: «قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ» (انبیاء/53).
گفتند: پدران ما سیزده بدر داشتند ما هم داریم چهارشنبه سوری داشتند ما هم داریم آثار باستانی نیاکان است پدران ما بت پرست بودند ما هم بت پرست هستیم دلیل و منطق نداریم ولی خوب آباء و اجداد ما عبد اینها بودهاند ما هم عبد اینها هستیم.
حضرت ابراهیم فرمود: «قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبینٍ» (انبیاء/54). فرمود: هم خودتان و هم اجدادتان گمراهید. حالا دخترعمو مهریهاش اینقدر بوده است. خوب بیخود بوده است.
پسرخالهام این چنین داماد شد. خوب باشد. آدم نباید این قدر خط پذیر باشد ما باید به دیگران مد بدهیم نه این که مد بگیریم. انسان زنده انسانی است که خودش خط داشته باشد. خط پذیری هنر نیست. خط دادن به دیگران هنر است. ما باید نقشهای بکشیم که به دیگران خط بدهیم.
خوب پدرتان متوجه نبوده است گمراه بوده است، خودتان هم گمراه هستید. حضرت ابراهیم گفت: بابایت هم نمیفهمیده است.
امام صادق آمد منزل یک کسی میهمانی. گفت: این خانه تنگ است. گفت: خانهی مرحوم ابوی است. گفت: مرحوم ابوی شما پول نداشت تو که پول داری در این خانهی تنگ خفه میشوی. گفت: یادگار پدرم است. آخرش امام صادق فرمود: پدرت که از بی پولی خانه دار بود تو اگر این رقمی باشی تو نمیفهمی.
آدم در شرائطی مجبور است یک جور زندگی میکند حالا اگر یک الاغی مرحوم پدر ما داشت. در زمان ماشین و هواپیما هم باید الاغ داشته باشیم و بگوییم این الاغ پدرمان است! بیا از وسط خیابان برو.
«قالُوا أجِئْتَنا بِالْحَقِّام أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ» (انبیاء/55).
گفتند: راستی حق میگویی، راستش را میگویی؟ یا این که شوخی میکنی. جدی میگویی یا شوخی میکنی؟
تو قبول نداری بتها را؟ فرمود: نه قبول ندارم. میدانی رب ما کیست؟
«قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدینَ» (انبیاء/56).
گفت: پروردگار ما همان پروردگاری است که زمین و آسمانها را آفرید. خدای ما اوست بعد هم گفت: میدانید من چه خواهم کرد؟ تهدید کرد.
«وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ» (انبیاء/57).
به خدا قسم بتهایتان را میشکنم. این طور نیست که یک راه کجی بروید و من هم بروم. به خدا قسم بتها را میشکنم ولی یک وقتی که کسی نباشید.
9- ابراهیم بتها را شکست
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (انبیاء/58).
یک روز که مردم رفته بودند بیرون شهر، در شهر هیچ کس نبود. حضرت ابراهیم یک تبر دست گرفت و آمد بت خانه و همهی بتها را تکه تکه کرد و تبر را انداخت گردن بت بزرگ و بت بزرگ را نگه داشت آمدند بت خانه دیدند بتها همه فرو ریخته است.
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمین» (انبیاء/59).
گفتند: چه کسی بتها را شکسته؟ گفتند: یک جوانی به نام ابراهیم.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ» (انبیاء/60).
یک جوان منشأ تحول شد. گفتند: یک جوانی بود بد میگفت به بت پرستی و بتها حتماً کار، کار اوست.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (انبیاء/61). گفتند احضارش کنید روبروی مردم اقرار کند. ابراهیم را احضار کردند گفتند: تو بتها را شکستی؟
«قالُوا أاَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ» (انبیاء/62). گفتند تو بتها را شکستی؟ ابراهیم گفت: از بت بزرگ بپرسید اگر حرف میزند. این رئیس بتهاست و باید حمایت کند از خودش. اگر دشمن آمده باید حمایت کند. بالاخره شما بت پرستید از بت بزرگ بپرسید. اینها یکه خورده، سرشان را پایین انداختند فهمیدند که ابراهیم چه میخواهد بگوید، آنها از خجالت خیس عرق شدند. حضرت ابراهیم ضربه به بتهای آنها زد آخرش هم ضربه به مغزهایشان زد. فرمود: وای به حال شما «أُفٍّ لَکُمْ» وای به حال شما. وای به حال شما که سراغ غیر خدا میروید.
«أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (انبیاء/67). وای به حال شما که سراغ غیر خدا میروید.
10- ابراهیم را با منجنیق در آتش انداختند
گفتند: خوب چه کنیم. گفتند: این جوان را باید در آتش بیندازیم. هر کسی هیزم آورد، کوه هیزم آتش زدند، دریای آتش. ابراهیم را با منجنیق انداختند در آتش. ما به آتش گفتیم: «قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیم» (انبیاء/69).
ای آتش ابراهیم را نسوزان. خداوند اگر بخواهد…
منتهی کی؟ چه وقت آتش برای ابراهیم گلستان میشود به شرطی که ابراهیم از تنهایی نترسد. خانمها و برادرها هر یک از شما به تنهایی میتوانید ابراهیم شوید. هر کس از شما میتواند خط انحرافی را کور کند. فقط باید ایمان به هدفش داشته باشد. (یک) منطق داشته باشد. (دو)، اراده داشته باشد(سه)، قصد قربت داشته باشد(چهار) از تنهایی نترسد(پنج)
اگر ما در خط ابراهیم بودیم خداوند آتشها را برای ما…
خیلی از آدمهایی که الآن میروند سر قبر امام دسته گل میگذارند، زمانی که امام بود و جنگ بود رادیو و کشورش دری وری به انقلاب و نظام میگفت. دیدید آتش جنگ خاموش شد و رئیس جمهوری و مسئولینش آمدند ایران و با شرمندگی سر قبر امام دسته گل هم گذاشتند. همان حرفهای زشت تبدیل شد به دسته گل. منتهی اگر در خط امام بودیم. ابراهیم یکی نیست هر کسی میتواند شعاعی از روح ابراهیم در وجودش باشد. هر کسی میتواند تبری از تبرهای ابراهیم را دست بگیرد.
خدایا به آبروی ابراهیم و تمام انبیاء به ما یک ایمان و اراده بده که در تمام مفاسد راه حق را بشناسیم برویم دیگران را دعوت کنیم و خودمان در راه فاسد آب نشویم هضم نشویم. الهی آمین.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»