خطرات توقعات نابجا

1- نارضایتی از خداوند و پیامبران او
2- مشکلات روحی و روانی افراد پرتوقع
3- حرص و حسادت از آثار توقعات بی‌جا
4- توقعات نابجای اعضای خانواده از یکدیگر
5- تأخیر در ازدواج، به خاطر توقعات بالا
6- راه دوری از توقعات، نگاه به کمالات دیگران
7-آثار قناعت در زندگی دنیوی و اخروی

موضوع: خطرات توقعات نابجا

تاریخ پخش: 28/09/87

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

دو جلسه‌ی قبل بحثمان راجع به یک مسئله بود که خیلی‌ها به آن گرفتار هستند، غصّه می‌خورند، دین فروشی می‌کنند، بد اخلاقی می‌کنند، زندگی‌شان را از هم می‌پاشانند. در خانواده‌ها روی بچه‌هایشان اثر می‌گذارند، و آن مسئله‌ی توقعات نابجا و توقعات به جا. دو جلسه‌ی قبل راجع به توقع صحبت کردیم و این جلسه هم همینطور. در این جلسه می‌خواهم انشاءالله اگر خدا لطف کند، خطرات توقعات نابجا را بگویم.

خطرات توقعات نا بجا. خوب، یکی از توقعات نا بجا این است که:

1- نارضایتی از خداوند و پیامبران او

1- تسلیم خداوند نیست و ناراضی است. چون توقع دارد ماشینش چنان باشد، خانه‌اش چنان باشد، بچه‌اش چنین باشد، شوهرش، همسرش، همسایه‌اش، خانه‌اش، باغش، ماشینش، چون توقع دارد مثل فلانی باشد، از خدا راضی نیست. این خطر اول است. امام حسین روز عاشورا زیر سم اسب، زبان حالش این بود. «رضا برضاک» و گاهی هم می‌فرمود: «رضا برضاک» این خیلی مهم است. قرآن از یک افرادی تعریف می‌کند و می‌فرماید: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/119) هم خدا از اینها راضی است. هم اینها از خدا راضی هستند. اینکه انسان از خدا راضی نباشد به خاطر چه؟ به خاطر اینکه من می‌خواهم چنین باشد. چرا چنان شده است؟

2- خطر دوم این است کفر به انبیا و اولیاء و مومنین. به پیغمبر می‌گفتند: تو اگر پیغمبر هستی، باید یک خانه‌ی طلا داشته باشی. می‌گفت: مگر من گفتم: سرمایه‌دار هستم. گفتم: من پیغمبر هستم. باغ تو کجاست؟ تو اگر پیغمبر هستی چرا باغ انگور و خرما نداری؟ اصلاً چطور شد تو که یتیم هستی پیغمبر شدی؟ تو که فقیر هستی چطور پیغمبر شدی؟ چون توقعشان این بود که پیغمبر باید باغی، کاخی، مالی داشته باشد. این آقا چه پیشنمازی است که مثلاً لباس به این خوبی پوشیده است. اِ…! چه کار به لباس او داری؟ پیشنماز باید عادل باشد. عادل هم یعنی گناه کبیره انجام ندهد. شما گناه کبیره از او سراغ ندارید. اما ما یک توقعاتی داریم، مثلاً چون فکر می‌کنیم این قاری قرآن است دیگر باید هیچ گناهی از او سر نزند. اینطور نیست. ما گاهی وقت‌ها از یک حزب ‌اللهی توقع داریم، بابا جوان است دیگر! حالا یک دسته گلی هم آب داد، آب داد دیگر! نه تو برو گمشو. بعضی پدر و مادرها می‌گویند حالا که دروغ گفتی من دیگر نگاهت نمی‌کنم. حالا بچه، غذا خورده بود گفت: نخوردم، غذا نخورده بود، گفت: خوردم. حالا یک دروغ گفت: نباید بگوید. اما این پدر و مادر یک توقع دارند که این بچه کوچکترین لغزشی نکند. تا یک لغزشی کرد، می‌گوید: برو! تو دیگر اصلاً دختر من نیستی. تو اصلاً عروس من نیستی. تو اصلاً داماد من نیستی. اگر بنا باشد به خاطر یک خلاف…

یک قصه بگویم. امام صادق(ع) یک کسی را دنبال یک کاری فرستاد. رفت و برگشت، گفت: آقا اینها خیلی آدم‌های پستی هستند. گفت: چه کردند؟ گفت: خوب، اگر بنا باشد تو یک لغزش دیدی به اینها می‌گویی: آدم پست، من هم باید به تو پست بگویم. بنا نیست که همه‌ی مردم مثل امام صادق باشند. هرکسی یک طور است. حدیث داریم ایمان ده درجه است. بعضی ده درجه، بالاترین درجه‌ی ایمان را دارند. بعضی‌ها هم ایمانشان متوسط است. بعضی‌ها هم ایمانشان ضعیف است و حدیث داریم آنهایی که ایمانشان قوی است سر به سر ایمان ضعیف‌ها نگذارند. این همین است که هست.

حدیث داریم هرکس خودش را بهتر از  دیگران بداند مستکبر است. یعنی یک آدمی که کارش درست است، خودش را بهتر از یک آدمی نداند که کارش ناجور است. برای اینکه ممکن است این آدم‌های درست برگردد، کارش خراب شود. آن کسی که نادرست است، توبه کند درست شود. نادرست، درست شود. درست خراب شود. تو چه می‌دانی عاقبت چه می‌شود. یعنی اگر یک ماشینی آرام می‌رود شما گازش دادی تند رفتی، در آینه به او نخند. چون ممکن است آنکه عقب افتاد، جلو بیفتد و برای تو یک حادثه پیش بیفتد، بمانی. به هوشتان ننازید. به مالتان ننازید. به هیچ چیز ننازید. یک وقت ممکن است به خاطر عشق به شما، به آن کسی هم که شما معرفی کنید مردم رأی بدهند. یک وقت ممکن است دیگر به خود شما هم رأی ندهند. این یک مورد.

2- مشکلات روحی و روانی افراد پرتوقع

مسئله‌ی سوم مسئله‌ی روحی و روانی است. خطر توقعات نابجا. غم و اندوه دائمی است. همیشه غصه می‌خورد. چرا کفش من مثل فلانی نیست؟ چرا آش من مثل فلانی نشد؟ چرا دوخت لباس من؟ چرا مهریه دخترم؟ چرا جهاز دخترم؟ چون توقع دارد دائم غصه می خورد. حتی گاهی به جایی می‌رسد که سر دستگیره‌ای که می‌خواهند قابلمه بردارند، قابلمه‌های داغ را یک دستگیره هست، می‌گوید: دستگیره‌ی دختر فلانی چه طوری دوخته شده بود، ولی من نتوانستم. آه می‌کشد که دستگیره‌ی جهاز دخترش مثل دستگیره‌ی جهاز دختر فلانی نیست. دائم غصه می خورد. هرچه می‌بیند که یک درجه از او بهتر است، غصه می‌خورد.

خطر چهارم، تحقیر نعمت‌ها؛ می‌گوید: اینکه چیزی نیست. یک نان و پنیری، یک ماشین قراضه‌ای، یک کلبه‌ای، یک سر پناهی، هرچه دارد می‌گوید: خاک بر سرش کند. تحقیر می‌کند. مثلاً حالا پسر عمویش نمره‌ی 18 آورده است، این نمره‌ی 14 آورده است. پدر و مادر می‌گویند: کلمات زشتی به دخترش می‌گوید. کلمات زشتی به او می‌گوید، چرا؟ به خاطر اینکه دو نمره کم آورده است. خوب دو نمره کم آورده است، چرا او را تحقیر می‌کنی؟ چون توقع نمره‌ی 16 دارد، چون این نمره‌ی 14 آورده است او را فحش می‌دهد.

نعمت‌ها، اولاد نعمت است. چرا این غذا را می‌گویی… بگو: الحمدلله! تحقیر می‌کنیم. چون توقع داریم. اصلاً گاهی وقت‌ها می‌گوییم: «رَبِّی أَهانَن‏» (فجر/16) خدا به من اهانت کرده است. امسال باغ من میوه نداد. سر درختی‌ها سرما زد. ملخ نمی‌دانم چه شد. گنجشک چه شد؟ اگر به توقعش نرسد آن هم که دارد تحقیر می‌کند. گاهی هم خودش را تحقیر می‌کند. آدم حق دارد خودش را تحقیر کند؟ بگوید: من که قابل نیستم؟ چرا می‌گویی: قابل نیستم؟ این در اصطلاح ما است. می‌گویند: بنده که قابل نیستم. شما چه حقی داری به خودت بگویی: قابل نیستم؟ خیلی هم قابل هستی. خدا به تو «خلیفه الله» گفته است. «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً» (بقره/30) این اولاد گل هستی است من به شما داده‌ام. بالاخره نعمت‌ها را تحقیر می‌کنیم.

5- خطر توقعات، تحقیر دیگران. معلم ما که سوادی ندارد. این بچه‌های ما که احمق هستند. معلم، شاگرد را تحقیر می‌کند. شاگرد، معلم را تحقیر می‌کند. همسر، همسر را تحقیر می‌کند. این جهازیه‌ات بود؟ این فامیلت بود؟ این بود آشی که پختی؟ این بود لباسی که دوختی؟ او می‌گوید: این بود چیزی که از بیرون خریدی؟ چون می‌خواهد نعمت‌ها به توقعش برسد، به هم تحقیر و سرزنش می‌کنند.

3- حرص و حسادت از آثار توقعات بی‌جا

6- حرص، چون می‌خواهد به دیگران برسد دائم حرص می‌زند. دست و پا می‌زند که خودش را به او برساند. آنوقت خود حرص مادر گناهان می‌شود.

7- حسادت می‌ورزد. می‌گوید: من که ندارم، چرا آنها داشته باشند؟ من که ندارم، چرا آنها داشته باشند؟ حسادت!

8- سلیقه‌اش را به دیگران تحمیل می‌کند. آدمی که توقع دارد، به شوهرش می‌گوید: برو از بانک وام بگیر، از فلانی قرض کن. برو ماشینت را بفروش. یاالله! تو باید چنین چیزی که من می‌خواهم برای من تهیه کنی. پسر تحمیل می‌کند. تو باید هرکاری می‌کنی، بکنی اسم من را در فلان مدرسه بنویسی. من باید دانشگاه بروم ولو به قیمتی که خانه ات را می‌خواهی بفروشی، بفروش! می‌خواهی زمین و باغت را بفروشی، بفروش! من باید دانشگاه بروم. چون توقع دارد حتماً دانشگاه برود، پدرش را وادار می‌کند که خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند را بفروشد. به مادرش می‌گوید: تو باید طلاهایت را بفروشی که من به اینجا برسم. من می‌خواهم افطاری مثل فلانی باشد. به خانمم می‌گویم: باید سه رقم غذا بپزی که افطاری من از فلانی، قشنگ‌تر باشد. تحمیل می‌کنیم. این خیلی بلا است. زندگی ما به خاطر همین توقعات تلخ شده است. این توقع، این آتشی است که همه چیز را می‌سوزاند. به همدیگر تحمیل می‌کنیم. تو باید نمره‌ی بیست بیاوری. جمعه هم باید مدرسه بیایید. تابستان هم باید درس بخوانید. بابا! تابستان هوا داغ است. دم ظهر است. افطار گرسنه‌ام است. ماه رمضان و تابستان و… یعنی دائم می‌خواهیم این بچه نمره‌اش فلان شود، دائم این درس را به بچه تحمیل می‌کنیم. تحمیل کتاب، تحمیل ثبت نام، تحمیل بلایی است. در خانه‌ها چه خبر است؟

9- از دست دادن فرصت‌ها و کمالات. خوب یکی از کمالات بهره‌مند شدن از نماز اول وقت است. چون توقعش این است که مثل فلانی شود پس می‌گوید: یک ساعت اضافی کار کنیم نمازمان هم قضا شد، شد. توقعش این است که عکسش خوب باشد. می‌گوید: اگر من مثلاً بروم، صورتم را برای وضو بشویم، این آرایش‌های پشت چشمم را آبی کردم، اینجایش را سرمه‌ای کردم. اینجا را قهوه‌ای کردم. این رنگ آمیزی‌هایی که روی صورت من است، اگر وضو بگیرم نماز بخوانم آنوقت این عکس من خراب می‌شود. اِ…! آنوقت به خاطر عکس خدا را کنار می‌گذارد. آنوقت خدا در عمرش این را می‌سوزد. خودش هم نمی‌فهمد از کجا می‌سوزاند. تو که خدا را به عکس فروختی، خدا هم تو را می‌فروشد. خیلی فرصت‌ها را از دست می‌دهیم. برمی‌داریم یک دکور درست کنیم، آن ساعاتی که خرج این دکور کردیم اگر مطالعه می‌کردم، یک کتاب خوانده بودم. تُرُب را می‌خواهیم بخوریم. خوب این تُرُب را بشوییم، بخوریم. نه این تُرُب را می‌نشیند، از این ترب گل درست کند. رویش یک بلبل درست کند. بعد روی ماست می‌گذارد. بعد… بابا! می‌خواهی نعنا بزنی، این نعنا را هم چنان قشنگ مثل اینکه مثلاً دارد طراحی می‌کند، نقشه‌ای است که می‌خواهد قاب کند در اتریش نصب کند. بابا! این نعنا است. قاشق را به هم می‌زند یک دقیقه دیگر خورده می‌شود. آخر وقتت را اینقدر صرف… می‌خواهی نعنا بریزی، داخلش بریز. می‌گوید: نه! ببین چنین مثلث درست کنم مثل کاج شود. نمی‌دانید میلیاردها ساعت عمرمان خرج چیزهای الکی می‌شود. آنوقت این میلیاردها ساعت فرصت را از دست می‌دهیم. نماز بلد هستی؟ نه! غسل بلد هستی؟ نه! قرآن بلد هستی؟ نه! انگلیسی بلد هستی؟ نه! کامپیوتر بلد هستی؟ نه! خیاطی بلد هستی؟ نه! هرچه که می‌پرسم، می‌گوید: بلد نیستم. فقط بلد است چای دم کند. تخم مرغ را هم بلد است نیمرو درست کند. هنر ندارد به خاطر اینکه ساعت‌های گل عمرش را خرج این کرد که در یک خانه رفته است، یک چنین صحنه‌ای را دیده است می‌خواهد مشابه‌اش را درست کند. چون می‌خواهد خودش را به او برساند آنوقت به جوانی‌اش آتش می‌زند. خیلی بلا است. یعنی هرچه می‌شود می‌بینم که چه پول‌هایی، چه فکرهایی، …

خوب در حوزه هم هست. در دانشگاه هم هست. بنده که در حوزه بودم، طلبه‌ها یک دوره‌ای دارند، یک هشت، نه سال که درس می‌خوانند، مثل آدمی که لیسانس و فوق لیسانس گرفته است، حالا باید تخصصی درس خارج برود مثلاً مجتهد شود. به من گفتند: حتماً درس خارج برو که مجتهد شوی. گفتم: آخر من نمی‌خواهم مجتهد شوم. البته مجتهد خیلی مقام بالایی است و لازم هم داریم. خیلی هم مهم است. اما من نمی‌خواهم. مثل اینکه قالی خیلی مهم است. اما من فعلاً نمی‌خواهم قالی داشته باشم. مثلاً الآن برای من ماشین لازمتر از قالی است. من می‌خواهم معلم بچه‌ها شوم. من می‌خواهم پزشک اطفال شوم. گفتند: خواهند گفت: قرائتی بی‌سواد است. یک، دو سه سالی خارج برو. خدا می‌داند من گل جوانی‌ام را درس خارج می‌رفتم دستم را روی دهانم می‌گذاشتم می‌گفتم: خدایا! تو شاهد هستی که من نمی‌خواهم مجتهد شوم. خدایا تو شاهد هستی که من، ذوق و روحم و استعدادم برای کلاسداری است. من می‌خواهم معلم شوم. نمی‌خواهم مجتهد شوم. از ترس اینکه مردم نگویند: قرائتی درس خارج نخوانده است، دو سه سال درس خارج می‌روم. دو سه سال عمر من برای غیر خدا خرج شد. چقدر از این زمان‌ها از دست می‌دهیم که دخترعمویم لیسانس گرفته است، من نگیرم؟ بابا! آخر این لیسانس را می‌خواهی چه کنی؟ ما لیسانس می‌خواهیم اما تو که ذوق لیسانس نداری خوب دنبال خیاطی برو. ما لیسانس هم می‌خواهیم. خیاط هم می‌خواهیم. هرکس هر ذوقی دارد، دنبال ذوق خودش برود. اگر یک کسی روح شعر… خود من روح شعر ندارم. خیلی‌ها هم به من گفتند: شعر بخوان. الآن شاید من پنجاه کتاب شعر داشته باشم. اما هرچه می‌خوانم روح من شعر را جذب نمی‌کند، شعر چیز خوبی است. شعر خوب خیلی خوب است. اما وقتی کسی گرایش… مثل کسی که صدا ندارد، می‌نشیند برای زنش می‌خواند. این صدا ندارد ولی چون آنها می‌خوانند این هم می خواهد بخواند. آنوقت می خواند همه به او می‌خندند. وقتی می‌خندد عصبانی می‌شود. به خدا دری وری می‌گوید. به مردم دری وری می‌گوید. به خودش دری وری می‌گوید. پیرت در بیاید ای شانس! خاک بر سرت کند. تو بدبختی! چرا بد بخت هستی؟ صدا ندارم که ندارم. مگر هرکس صدا دارد خوش بخت است؟ مگر هرکس بی‌صدا است بدبخت است؟ خیلی‌ها صدا دارند مشکل دارند. خیلی‌ها هم صدا ندارند، مشکل ندارند. گیر چه هستی؟

شب قدر چراغ‌ها را خاموش کردند، در مراسم احیاء، «بِکَ یَا اللَّه‏»، گفتند: هرکس دعایی دارد، دعا کند. یک کسی گفت: ای خدا! می‌خواهم یک چنین صدایی داشته باشم. چنان بکنم. های های… شروع به خواندن کرد. گفتیم: بابا! شب قدر است. برای یک چیزهای مهمی دعا کن. حالا تو صدایت مثل فلانی شود… گاهی وقت‌ها یک کسی را نشان می‌دهند که آقا ایشان یک دقیقه ونیم نفس نکشید این آیه را خواند. حالا آنوقت جوان‌های ایران هم می‌خواهند مثل او بخوانند. سوره‌ی شمس را «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» (تکویر/1) شروع می‌کند، می‌خواهد تا آخرش با یک نفس بخواند. حالا این چه مسئله‌ای است، چه توقعی است که تو می‌خواهی نفست مثل فلان مصری باشد. تجوید خوب است. تلاوت خوب هم خوب است. صوت خوب هم خوب است. اما اینقدر خوب نیست که ما هرچه مو به مو خواسته باشیم از شرقی و غربی، یعنی ما تهاجم غربی داشتیم دیگر حالا تهاجم مصری هم کم داشتیم. قاریان ما خودشان فضیلت دارند با صدای خوبی که خدا به آنها داده است، با همان صدا بخوانند. چرا باید از او تقلید کنند؟ هرکسی صدای خودش را دارد؟ «وَ مِنْ آیاتِهِ … وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُم‏» (روم/22) توقع داریم مثل فلانی لباس، مثل فلانی صوت، مثل فلانی، مثل فلانی، به خودمان آتش می‌زنیم.

4- توقعات نابجای اعضای خانواده از یکدیگر

10- تأثیر منفی بر اطرافیان و تربیت، مسائل خانواده؛ چون پدر و مادر دائم حرص می‌زنند. پدر می‌خواهد مثل فلانی شود. خانم‌ می خواهد مثل فلانی باشد. آنوقت این حرص و حسادت و سرزنش که به هم می‌کنند تأثیر منفی روی اولاد… تأثیر بد روی فرزندان. بالاخره بچه یک عمری در خانه دیده که مادر چطوری خودش را به آب و آتش می‌زند، پدر خودش را به آب و آتش می‌زند که به فلان صحنه برسند. خوب این بچه هم این را یاد می‌گیرد. یعنی این توقع به یک نسل هم منتقل می‌شود.

11- این توقعات به دیگران القاء می‌شود. می‌رود مثلاً می‌بیند در خانه‌ی فلانی چه کتابخانه‌ای است! یک نجّار می‌آورد می‌گوید: ببین! می‌خواهم عین خانه‌ی این، یک کتابخانه درست کنی. بعد آنوقت می‌بینی دو سال است پول نجّار را نداده است. دو سال است پول نجّار را نداده است، با پول قرضی منت می‌کشد که کمد کتابش مثل کمد فلان کتاب شود. گاهی وقت‌ها بیست تا کتاب است، جلد شانزدهم آن یک رنگ دیگر است. این صاحب کتاب، کتاب را برمی‌دارد در همه‌ی کتابفروشی‌ها می‌خواهد… عین زن‌هایی که می‌خواهند شش تا بشقاب، گلش یک شکل باشد. این آقا هم می‌خواهد پشت کتاب‌هایش یک شکل باشد.

12- بستری برای وسوسه‌ها! آدمی که توقع دارد، شکار خوبی برای شیطان است. شیطان مدام از همان راه توقعات، چون شیطان هرکسی را از راه خودش گول می‌زند. یعنی به من آخوند نمی‌گوید: بیا شراب بخور. به من آخوند نمی‌گوید: بیا شراب بخور. به من آخوند طور دیگری وسوسه می‌کند. طور دیگر. وقتی آدم توقع داشت، توقع یک بستری است برای اینکه شیطان بیاید از همان راه توقع این را منحرف کند. اصلاً گاهی وقت‌ها چون می خواهد به آن توقع برسد، کارهای خلاف انجام می‌دهد. چه گناهانی انجام می‌دهد؟ چون پول می‌خواهد. مثلاً می‌رود دست به یک کارهایی می‌زند که پول پیدا کند که به آن توقعش برسد.

13- انحرافات جنسی، حالا اینجا دیگر زبانم بسته است که بگویم. گاهی وقت‌ها یک کسی مثلاً یک توقعی داردبه خاطر اینکه به آن توقعش برسد چه انحرافات جنسی برای خودش، دچار چه گناهانی می‌شود که در تلویزیون قابل گفتن نیست.

14- حربه‌ی استعمارگران؛ استعمارگران توقع را بالا می‌برند. در تلویزیون یک جنس‌های خارجی را تبلیغ می‌کند همه می‌نشینند می‌گویند: وای وای! ما هم برویم مثل او شویم. می‌خواهد مثل او شود، جنسش را می‌فروشد. یعنی اول ایجاد عطش می‌کنند. در مردم توقع ایجاد می‌کنند، توقع که بالا رفت جنس خودشان را قالب می‌کنند. می‌فروشند.

ده تا عنوان را نوشتم. یازدهمی! القا این توقعات به دیگران. دوازدهمی بستری برای وسوسه‌ی شیطان. سیزدهمی انحرافات جنسی. چهاردهمی حربه برای استعمارگران و بدخواهان. توقع ایجاد می‌کنیم. یک زندگی مرفّهی می‌خواهد. از آن طرف فامیلش زنگ می‌زند از فلان کشور که آقا اینجا بیا زندگی راحت! (خنده حضار) چنان می‌گوید: راحت! می‌گوید: می‌شود برای من ویزا بگیری، می‌گوید: آره بیا! حالا رفته است آنجا چه می‌کند؟ بسیاری از آنهایی که آنجا رفته‌اند، حضرت عباسی الکی الّاف هستند. من پارسال هم آمریکا بودم، هم دانمارک. رفتم برای ایرانی‌ها صحبت کردم، گفتم:  شما اینجا چه می‌کنی؟ شما چه می‌کنی؟ روی منبر رفتم، گفتم: حضرت عباسی، الکی خوش هستید. یک وقت یک کسی آمده یک تخصصی یاد بگیرد. آمده یک مشکلی را یاد بگیرد، برگردد به ایرانی‌ها یاد بدهد. خوب طوری نیست. حالا مثلاً تو آمدی اینجا شوفری می‌کنی. گاز و ترمز ایران نبود؟ آخر شوفر یک گاز می‌دهد، این و گاز و ترمز نبود؟ اصلاً خیلی‌ها، مثلاً آمدند تهران می‌گویند: از فلان شهری که هوایش خوب تر است، دود نیست، خیابان‌هایش خلوت است، برای چه در این دود و ترافیک آمده‌ای؟ می‌گوید: آخر همه‌ی فامیل آمده بودند. خواهر من گفت: چه چیز ما از فامیل کمتر است؟ یاالله تهران برویم. ما آنجا خانه‌ی هفتصد متری داشتیم، آمدیم اینجا خانه‌ی 45 متری! یعنی دائم به هم تلقین می‌کنیم، گفتم: حالا خودت می‌خواهی هوای تهران بخوری. بچه‌هایت چه گناهی کردند که باید دود بخورند؟ من غصه‌ی سیگاری‌های تهران را می‌خورم. چون سیگاری‌ها دو تا دود می‌خورند. یک دود مفت، یک دود پولی! در خیابان‌ها پر دود است. این جداگانه یک دود دیگر هم روی دود می‌کشد. دود در دود است. تفریح رفته است. بالاخره آمدی بیرون شهر چه کنی؟ آمدی بیرون تفریح کنی؟ حالا دیگر چرا قلیان می‌کشی؟ اگر آمدی هوای خوب بخوری چرا هوای خوب را تلخ می‌کنی؟ ما خیلی از این کارهای الکی می‌کنیم. مثلاً ماست را در کیسه می‌ریزیم، آبش می رود، سفت می‌شود مثل پنیر، بعد می‌بینیم نمی‌شود خورد آب شیر قاطی آن می‌کنیم. خوب اول آب داشت. آب خودش را می‌گیریم، بعد می‌بینیم سفت شد، آب شیر قاطی آن می‌کنیم. آب جوش با چای تلخش می‌کنیم، بعد می‌بینیم چای را نمی‌شود خورد قندش می‌کنیم. اول داغش می‌کنیم بعد فوتش می‌کنیم. تلخش می‌کنیم بعد شیرینش می‌کنیم. شوفاژ را باز می‌کنیم، می‌بینیم گرم است پنجره را باز می‌کنیم. خوب، شوفاژ را ببند. خیلی کار الکی می‌کنیم. توقعاتی که ما داریم پولمان را می‌سوزاند، جوانی‌مان را می‌سوزاند، دینمان را می‌سوزاند. روحمان را که باید روح راضی و شادی باشیم، دائم حرص می‌خوریم، غصه می‌خوریم می‌سوزاند. نعمت‌های خدا را تحقیر می‌کنیم. افراد را تحقیر می‌کنیم. به افراد سرزنش می‌کنیم. این‌ها خطرات توقعات است.

5- تأخیر در ازدواج، به خاطر توقعات بالا

15-  بالارفتن سن ازدواج. من خودم لیسانس هستم بروم زن دیپلم شوم؟ من شهری هستم بروم زن روستایی شوم؟ خیلی از روستایی‌ها از شهری‌ها بهتر هستند. خیلی‌از دیپلمه‌ها از لیسانسه‌ها بهتر هستند. لیسانس کمال است، اما نه اینکه همه‌ی کمالات در لیسانس است. اگر خواستگاری پیدا شد، دیپلم دارد پسر خوبی است، فکرش به فکر شما می‌خورد دیگر چه کار به مدرکش داری؟ مگر ازدواج با مدرک است؟ مگر می‌خواهید مدرک‌هایتان را با هم ازدواج بدهید؟ آدم‌ها می‌خواهند با هم ازدواج کنند. آدم‌ها باید مخشان با هم بخورد. باید اخلاق و سلیقه‌شان به هم بخورد. من می‌خواهم یک دامادی بگیرم مثل داماد… دیدی خواهرم چه دامادی گرفته است؟ دیدی برادرم چه دامادی گرفته است؟ من چه چیزم از او کمتر است؟ سن ازدواج بالا می‌رود. آمار طلاق زیاد می‌شود. زن و شوهر از هم یک توقعاتی دارند. نمی‌توانند انجام بدهند. می‌گویند: پس بیا جدا شویم. دادگاه‌های خانواده شروع می‌شود. جلسات مشاوره زیاد می‌شود. بعد هم مشاوره‌های قدیم ریش سفیدها انجام می‌دادند. یک کار خوبی بوده که امروز تعطیل شده همین است که قدیم در فامیل ریش سفیدها می‌آمدند، این جوان‌ها و عروس و دامادهای فامیل که با هم حرف داشتند، می‌رفتند پیش کدخدا حل می‌کردند. الآن تا تقی به توقی می‌شود دادگاه خانواده می‌روند. آخر دادگاه خانواده که دلش به حال تو نسوخته است. آن پیرمرد، پدر بزرگ، دایی بزرگ، عموی بزرگ، او دلش می‌سوزد. دادگاه که پول از جیبش خرج نمی‌کند. آن پدربزرگ، مادربزرگ، ممکن است از جیب خودش هم یک پولی خرج کند که مشکل را حل کند. احترام ریش سفید است. آن عشق دارد. تجربه دارد. سوز دارد. مسائل را بدون آبروریزی حل می‌کند. شما وقتی در دادگاه رفتی تشکیل پرونده دادی، شوهر در دادگاه می‌آید به خانم می‌گوید: حالا که آمدی برای من تشکیل پرونده دادی، من هم تا آخر خط می‌روم. ولی اگر این رفت شکایتش را مثلاً به پدر بزرگ کرد، به ریش سفید کرد،  این جلسات فامیلی ریش سفیدی خیلی برکت دارد. خیلی برکت دارد. قدیم، همین کدخدا منشی حل می‌کردند. این همه قاضی نبود. هرچه از دین فاصله می‌گیریم، کارمان بیشتر تاب می‌خورد. خدا هم گفته است. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً» (طه/124) قرآن را کنار گذاشتید. تاب می‌خورید. دنیا هم همینطور است. دنیا چون پشت به دین کرده است، الآن آمریکا مشکلش از ایران بیشتر است. اروپا مشکلش از ایران بیشتر است. اینکه می‌گویم می‌فهمم چه می‌گویم. یعنی توجه دارم که چه می‌گویم. طلاق گرفتن در آمریکا مثل تاکسی گرفتن در ایران است. یکبار دیگر می‌گویم. می‌فهمم چقدر دروغ گناه کبیره است. خوب گوش بدهید. طلاق گرفتن در آمریکا، مثل تاکسی گرفتن در ایران است. الو…! به پلیس زنگ می‌زند. من از شوهرم راضی نیستم. پلیس هم می‌آید می‌گوید: چه شده؟ برویم طلاق بدهید. مثل آب خوردن! حالا سرنوشت بچه‌ها چه می‌شود؟ خیلی راه کج رفت. هرچه از اسلام فاصله بگیریم، دود بیشتر در چشم ما می‌رود. خوب این خطرات است. البته من اینها را یک شب به ذهن من رسید، اینها را نوشتم. ممکن است شما هم فکر کنید چیزهای دیگر هم پیش بیاید. اصلاً اینها می‌تواند پایان نامه‌ی یک رساله‌ای هم باشد. مسئله‌ی توقعات و این چه بلای خانمان سوزی است. یک دعا می‌کنم راه پیشگیری را بگویم. خدایا! از همه‌ی توقعات نابجا همه‌ی ما را نجات بده.

و اما راه پیشگیری! برای پیشگیری از توقعات هم من هشت چیز بیشتر به ذهنم نیامده است. می‌گویم، ممکن است شما دو تا چیز اضافه کنید.

6- راه دوری از توقعات، نگاه به کمالات دیگران

1- راه پیشگیری؛ یک نگاه به بالا دست می‌کنی، یک نگاه هم به زیردست بکن. نگاه می‌کنی آن خواهرت وضعش بهتر است، نگاه کن این خواهرت وضعش عقب‌تر است. چرا فقط نگاه به او می‌کنی؟ در کمالات نگاه به بالادست کنید. در زندگی نگاه به زیر دست کنید. ولذا گفتند: با فقرا نشست و برخاست کنید. حضرت سلیمان پیغمبری بود که حکومت خیلی با عظمتی داشت. اما وقتی می‌خواست غذا بخورد، با مساکین، با فقرا می‌نشست و غذا می‌خورد. اینکه می‌گویند: زیارت قبور، یعنی برو ببین مرد. عیادت مریض یعنی برو ببین افتاد. شما هم فردا می‌افتی. توجه به طبقه‌ی محروم، ضعیف! در کمالات نگاه به بالادست کنیم. در زندگی نگاه به زیر دست. این یک مورد.

مسئله‌ی دیگر یاد گذشته، حالا مرتب به ماشین خودت نق می‌زنی. یادت می‌آید اصلاً دوچرخه هم نداشتی؟ اصلاً هیچ چیز نداشتی؟ خدا به پیغمبر می‌گوید: «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى»‏ (ضحی/6) یادت می‌آید یتیم بودی؟ «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَى» ‏(ضحی/7) متحیر بودی. «وَ وَجَدَکَ عَائلًا» (ضحی/8) فقیر بودی. یک زمانی بنده اینجا می‌آیم مثلاً می‌بینم که سالن 400 صندلی است، 380 تا از آن پر است، می‌گویم چرا 20 تا خالی است؟ آقای قرائتی یادت می‌آید زمان شاه در خانه‌ها را می‌زدی ده تا بچه را جمع می‌کردی، با گز و پرتقال و چای… من خودم این کارها را داشتم. من قم جلسه‌ای داشتم، ده نفر، ده تا بچه می‌آمدند. آنها را هم خودم دعوت کرده بودم. یکبار یکی از این بچه‌ها گفت: حاج آقای قرائتی! گفتم: بفرمایید! گفت: من حال ندارم بنشینم. اجازه می‌دهی من بخوابم حرف‌هایت را گوش بدهم؟ گفتم: خوب بخواب! این هم صاف گرفت خوابید. (خنده حضار) من هم پای تخته سیاه کلاسداری می‌کردم. یک مشتری داشتم خوابیده بود. دو سه نفر هم نشسته بودند. حالا 380 تا است می‌گویم: چرا 20 تا خالی است؟ خوش انصاف! تو ده تا مشتری داشتی، حالا میلیون‌ها مشتری داری. آقا به من جسارت کرد. بله به تو جسارت کرد، ولی هزار نفر هم سلام کردند یکی هم جسارت کرد. چرا جسارت‌ در ذهنت مانده است؟ سلام‌ها یادت رفته است؟ ما گاهی وقت‌ها یک متلک می‌شنویم باید حساب کنیم چند سلام به ما کرده‌اند؟ همان کسی هم که متلک می‌گوید، اگر خواهرش سرطان داشته باشد یا برادرش، می‌گوید: حاج آقا! سلام علیکم! ببخشید! یک مریض داریم خواهش می‌کنیم دعایش کنید. هم متلک می‌گوید، هم التماس دعا می‌گوید. یعنی در دلش مسلمان است. حالا زبانش یک چیزی می‌گوید. خیلی از اینهایی که ما می‌گوییم: هرزه هستند، اینها در دلشان مسلمان هستند. زبانش مثلاً طنز درست می‌کند. Sms  می‌فرستد. جک درست می‌کند. تقلید صدا می‌کند. ولی همین آدم نمی‌شود گفت بی‌دین است.

یکی از وزرا می‌گفت: می‌گفت: دوره‌ی دانشجویی‌ام پول نداشتم پنیر بخرم. می‌رفتم خرده پنیر می‌خریدم. پنیر فروش‌ می‌گفت: مرغ داری؟ برای مرغت می‌خواهی؟ می‌گفتم: آره! پول نداشتم انگور بخرم. دانه‌ی انگور می‌خریدم. این را یکی از علما می‌گفت. می‌گفت: آخر خوشه‌ی انگور هم که درسته نمی‌خورم. دانه دانه می‌کنم. پس از اول دانه‌ی انگور بخرم، قیمتش یک دهم می‌شود. نگاه به تهیدست کن. پس 1- در زندگی نگاه به ضعیف‌ها کن. 2- نگاه به سابقه‌ی خودت کن. 3- آن کسی که بیشتر دارد، مسئولیت هم دارد. شما یک نان داری، مسئول شکم خودت هستی. آنکه دو تا نان دارد، مسئول شکم خودش است و یک گرسنه‌ی دیگر. یعنی هرکه بامش بیش… شما که ماشین نداری نماز جمعه نرفتی، توبیخت کم است. اما آن کسی که ماشین دارد و نماز جمعه نمی‌رود،… شما در خانه‌تان حمام نیست، غسل جمعه نکردی، توبیخی نداری. آنکسی که حمام داغ در خانه‌اش است و غسل جمعه نمی‌کند، مسئولیتش را حساب کن. 4- رفاه سبب قرب به خدا نیست. هیچ دلیلی نداریم که آنهایی وضعشان بهتر است به خدا نزدیک‌تر هستند و هیچ دلیلی نداریم آنهایی هم که وضعشان بهتر است، در مردم عزیزتر هستند. خیلی‌ها وضعشان خوب است و مردم فحششان می‌دهند. «وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتی‏ تُقَرِّبُکُمْ» (سبأ/37) اینطور نیست که این زندگی مرفّه سبب عزت شود. خیلی آدم‌هایی را داریم زندگی خوبی دارند، اما مردم فحششان می‌دهند. نزد مردم منفور هستند.

7-آثار قناعت در زندگی دنیوی و اخروی

5- اگر شما به کم راضی باشی، خدا هم به کم شما راضی است. شما می‌گویی: خدایا این خانه بود، به ما دادی؟ این همسر بود به ما دادی؟ خدا می‌گوید: این نماز بود خواندی! اصلاً دو رکعت نماز با حال خواندی؟ خجالت هم خوب چیزی است. خجالت هم خوب چیزی است. در عمرتان دو رکعت نماز خواندید که با توجه باشد؟ آخر کسی که دو دقیقه با حضور قلب با خدا حرف نزند، آنوقت چطور رویت می‌شود خدایا! هرچه می‌گویم: گوش بده! ببین حواست را جمع کن هرچه می‌گویم گوش بده! تو هرچه می‌گویی من گوش نمی‌دهم. تو هرچه بگویی: من گوش نمی‌دهم. اما، این خیلی بد است. حدیث داریم کسی که قناعت کند، توقعش را کم کند، خدا هم توقعش را از این کم می‌کند. می‌گوید: خیلی خوب، همین نمازی که هست بس است. 6- کسی که قانع است، راحت می‌میرد. دل می‌کند. چیزی ندارد. اما آنهایی که خیلی دارند وقتی می‌خواهند بمیرند خیلی بد می‌میرند. با بغض خدا می‌میرند.

بسیاری هستند، با امکانات کم به جایی رسیدند. خدا حاج احمد آقا را رحمت کند. حاج احمد آقا پسر امام، می‌گفت: امام هیچ وقت کتاب‌هایش از دویست جلد بیشتر نشد. دویست تا کتاب هیچ وقت بیشتر نشد. کتاب‌هایش هم رهبر شد. هم مرجع شد. دنیا را هم تکان داد. آدم‌هایی هستند کتابخانه‌های مفصل دارند، یک نفر را هم تحت تأثیر قرار نمی‌دهند. نگاه کنیم به آنهایی که با امکانات کم …

آدم‌هایی هستند با مُهر کوچک نماز‌هایی می خوانند باحال! آدم‌هایی هستند، مُهر دارند یک وجب در یک وجب، سجاده‌شان هم به اندازه‌ی یک بقچه‌ی حمام است. یک پارچه از مکه آورده، یکی از سوریه آورده است، کنارش را چطور دوخته است. سر دانه‌های تسبیحش را منگوله کرده است. منگوله اش نقره دارد. سر نقره‌اش طلا دارد. اوه! اینقدر که به منگوله تسبیح ور رفت، در عمرش یک چنین نمازی نخوانده است. کتاب دارد، مطالعه نمی‌کند. مُهر دارد، نماز نمی‌خواند. قرآن دارد نمی‌خواند. مسجد هست، نمی‌رود نماز بخواند. وقتم تمام شد.

من خانه‌ی شیخ انصاری رفتم. شیخ انصاری کسی است که صد و بیست سال است هرکس با سواد شده است، کتاب شیخ انصاری را در حوزه خوانده است. ما بیست سالمان بود طلبه‌ی نجف بودیم. کتاب شیخ انصاری را خانه‌ی خود شیخ انصاری می‌خواندیم. آیت الله رضوانی شورای نگهبان، خانه‌ی شیخ انصاری را اجاره کرده بود. من در اتاق مهمان‌خانه وقتی ایستادم سرم به سقف خورد. یعنی اینقدر سقفش کوتاه بود، می‌خواستم نماز بخوانم دیدم اینجای سر من به سقف می‌خورد. آنجای سر من، یک گوشه‌ی اتاق یک دو سانت بالاتر بود رفتم آنجا نماز خواندم. یعنی اتاق مهمان خانه شیخ انصاری سقفش اینقدر کوتاه بود. در یک اتاق دخمه، یک کتاب نوشت چندین هزار، ده‌ها هزار دانشمند با کتاب او دانشمند شده است. بنده هم خانه‌ی دو طبقه دارم، گچ بری دارد. لوستر دارد. چنین دارد. البته لوستر ندارد. دروغ نگویم. یک خانه دارم بیست برابر شیخ انصاری خانه‌ی من می‌ارزد، و یک هزارم شیخ انصاری هم کار من برکت ندارد. حواسمان را جمع کنیم. خیلی خوب! «فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ» (بحارالانوار/ج42/ص275) توجه داشته باشید آن کسی که چشم و هم چشمی می‌کند، می‌گوید: آخ! خوشا به حالش! چه ماشینی، چه خانه‌ای، چه، چه، چه، چه، آنکسی که خوشی دارد یک غصه هم دارد. خداوند گوشت بی‌استخوان خلق نکرده است. «قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِیلَ فَاقَتِهَا» (نهج‏البلاغه/131) در نهج البلاغه داریم کنار خوشی‌ها یک ناخوشی هم دارد. «مَادُّ الْقَامَهِ قَصِیرُ الْهِمَّه» (بحارالانوار/ج5/ص254) قدش بلند است، همتش کوتاه است. «طَلِیقُ اللِّسَانِ حَدِیدُ الْجَنَانِ» (بحارالانوار/ج5/ص254) زبانش نرم است. قلبش سنگ است. یعنی آنکه می‌گویید: هوه (حاج آقا سوت می‌زند) سوت کشیدی؟ برو نزدیک ببین چه مشکلاتی دارند؟ خیلی آه نکشید.

زمان ترور بود. ماشین بنز ضد گلوله به ما دادند. در ماشین نشسته بودیم، یک کسی هم کنار ما نشسته بود. کنار خیابان هم یک کسی شلغم و لبو می‌فروخت. ماشین ضد گلوله طوری بود که ما از داخل بیرون را می‌دیدیم. بیرونی‌ها ما را نمی‌دیدند. من به این گفتم: ببین! خوشا به حالش، چه راحت دارد شلغم می‌خورد. تا نگاهش کردیم او هم یک نگاه کرد، اوه… خوشا به حال این! من می‌گفتم: خوشا به حال او چقدر آزاد است. او هم می‌گفت: خوشا به حال این چه ماشینی دارد؟! حالا ماشین برای دولت بود. ولی غرض من این است که دنیا همینطور است. «آواز دهل شنیدن از دور خوش است» توقع نداشته باشید. خوشا به حال فلانی! نگاه کن اینکه می‌دود ببین سالم به مقصد رسید یا نه؟ ممکن است ماشینش تند برود، ولی خطراتش، دلهره‌اش، اعصابی که می‌کشد. با این هیجان رانندگی می‌کند، این خودش را خورد می‌کند. به هر حال، اینها راه پیشگیری است. زندگی‌مان را شیرین کنیم. توقع را کم کنیم. 70 درصد از مشکلات حل می‌شود. بحث امروز ما تمام.    

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

 «سؤالات مسابقه»

1- آیه‌ی 119 سوره‌ی مائده چه کسانی را توصیف می‌کند؟
1)کسانی که خدا از آنها راضی است
2 ) کسانی که از خدا راضی هستند
3) هردو مورد
2- در روایات، کسی که خودش را بهتراز دیگران بداند، به چه عنوان معرفی شده است؟
1) منافق
2) مستکبر
3) مستضعف
3- توقعات نابجا، کدام یک از آثار روحی و روانی را به دنبال دارد؟
1) غم و اندوه
2) تحقیر دیگران
3) تحمیل به دیگران
4- خطر توقعات نا بجا در کدام یک از محیط‌های زندگی بیشتر است؟
1) خانواده
2) مدرسه
3) محل کار
5- از مهم‌ترین عوامل بروز طلاق در خانواده‌ها چیست؟
1) تفاوت سنی همسران
2) اختلاف سلیقه همسران
3) توقعات نابجای همسران از یکدیگر

Comments (0)
Add Comment