2- خروج از سلطه طاغوت و پذیرش حکومت دینی
3- خروج از دنیاگرایی به آخرت گرایی
4- خروج از ظلمات جهل به نور علم
5- نادیده انگاشتن نقش خداوند، در علوم بشری
6- دلها به دست خداست
7- خاطرهای از سید جمال الدین اسد آبادی
موضوع: خروج از تاریکیها به سوی نور
تاریخ پخش: 28/06/88
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
یک آیهای در آیت الکرسی است، و خیلی هم در قرآن تکرار شده است. میخواهم در این جلسه دربارهی این جمله صحبت کنم. خروج از ظلمات به سوی نور. موضوع این است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور ِوَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره/257) ترجمه: خدا ولی مؤمنین است. سرپرست مؤمنین است. حاکم بر مؤمنین است. حالا که خدا ولایت دارد، به مؤمنین چه میکند؟ مؤمنین را از ظلمات به نور خارج میکند. ظلمات چیست؟ نور چیست؟ ظلمات، نمونههای ظلمات، نمونهها، نمونههای ظلمات و نور:
1- خروج از اوهام و گمانها به نور عقل و منطق
1- از ظلمات اوهام و خیالها خارج میکند به نور منطق و برهان. خیلیها در دنیای وهم هستند. خیال میکنند. اصلاً خیلی فرضیههای علمی فرضیه است. حدسیات است. پیشبینی میکنیم که این در اصل این بوده است. این در اصل این بوده است. اینطور میشود، اینطور میشود، پایش به جایی بند نیست. در اصطلاحات علمی ما خیلیها علم نیست. بافتنی است. حدس میزنیم، حدسیات است. تحلیل میکنیم. تحلیل میکنیم. هرکسی روی عینک خودش جامعه را با همان رنگ میبیند. عینک سرخ میزنیم، همهی شلغمها لبو است. با عینک سبز همهی کاهها علف است. هرکسی با عینک خودش یک تحلیلی دارد.
برادران یوسف حدس زدند که اگر یوسف را در چاه بیاندازند، محبوب میشوند. نشد! شاه پیش بینی میکرد که اگر امام خمینی را زندان کند، تمام میشود. نشد! زلیخا حدس میزد، که اگر همهی درها را ببندند هیچ کس نمیفهمد. همه فهمیدند! ما حدس میزنیم که اگر مغازهی ما اینجا باشد مشتری دارد. میبینید چهار دهانه کنار فلکهی وسط شهر، گرسنگی میخورد. و یک کسی هم زیر یک راه پله ترشی میفروشد، درآمد دارد. یعنی در کوچه ترشیفروش زیر راه پلههای خانهی مردم یک دکّه دارد، او سود دارد. این آقا هم قالی ابریشمی دارد نبش فلکه، آخر سال ورشکست میشود. حدس میزنیم. من اگر لیسانس بگیرم، خواستگارهای من فوق لیسانس میشوند. میبینی این خانم لیسانس گرفته دیگر دیپلم هم خواستگاری نمیآید. من اگر داماد فلانی شوم، وضع من خوب میشود. چون هم پیرمرد است، هم میلیاردر است، هم دو دفعه سکته کرده است. (خنده حضار) ما اگر داماد این شویم، سکتهی سوم یک ارثی میخوریم. همینطور مینشینیم میبافیم. ما خودمان هم گرفتار این هستیم. در حوزه هم از این حرفها هست. یک چیزی را مثلاً میگوییم: «ضَرَبَ» در اصل «الضَرب» بود. «ال» را برداشتند وسطش را فتحه دادند، شد «ضَرَبَ». مثل داروین میگوید: انسان در اصل میمون بود. دُمَش در کمرش رفت صاف شد. یک چیزهایی میبافیم. آفتاب در اصل آفتابه بود. آفتابه در اصل آفتاب بود. یعنی همین که میبینیم یک چیزی، مثلاً میگوییم موتور در اصل دوچرخه بود. قدش کوتاه شد، لاستیکش ضخیم شد، دستهاش کلفت شد، سرعتش تند شد، موتور شد. نه بابا حالا… گاومیش در اصل گاو بود، گاو در اصل گاومیش بود. یعنی خیلی چیزها پایش به جایی بند نیست. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» از اوهام سراغ نور برویم. جن زدگی، جنها به ما کاری ندارند. وهم است. وهم است. در همه چیزهایی که در زنها و مردهای ما در جامعه هست، آنچه که حقیقت دارد، همین چشم زخم است. این هم چون قرآن دارد. «وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِم» (قلم/51) چشم زخم قرآن دارد، روایت هم دارد. غیر چشم زخم باقی چیزها همه وهم است. زن از دندهی چپ درست شده است، دروغ است. از دندهی چپ از خواب بیدار شده، بد اخلاق است دروغ است. سیزده نحس است، دروغ است. نمیدانم صبح نگاهم به کلاغ خورد، روز من بد است، دروغ است. صبح نگاهم به گربهی سیاه خورد، بد است دروغ است. پایش به جایی نیست. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» خیلی از آداب ما لغو است. خیلی از رسومات ما لغو است.
«یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» یکی از ظلمات کفر و شرک است. از ظلمات کفر و شرک به توحید، مشرک فقط بتپرست نیست. اگر کسی دست غیر خدا را در کار بداند او هم مشرک است. مثلاً میگوییم که: اگر قالی نبود، ما فلج بودیم. یعنی «و من یَتَوَکَّل علی قالی» عوض اینکه بگوید: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه» (طلاق/3) اگر آب نبود چه میشد؟ اگر فلانی به من وام نمیداد چه میشد؟ اگر فلانی به فریادم نمیرسد چه می شد؟ ما باید بگوییم: خدا به فریادم رسید از طریق فلانی. خدا کمکم کرد از طریق قالی. از طریق باران، از طریق، یعنی خدا را فراموش نکنیم. خروج از هوسها به تقوا، خروج از طاغوتها به… خروج از طاغوتها به اولیای خدا.
2- خروج از سلطه طاغوت و پذیرش حکومت دینی
یک کسی از من پرسید ما زمان شاه به شاه بله قربان میگفتیم. هرچه شاه گفت باید گوش بدهیم. در جمهوری اسلامی هم باید به ولایت فقیه بله قربان بگوییم. هرچه امام گفت، یا هرچه مقام معظم رهبری میگوید. ما که بالاخره ما باید بله قربان بگوییم. حالا چه شاه، چه فقیه!گفتم: بله، بله قربانش بله قربان است. اما بله قربان به فاسق فرق میکند به بله قربان به عادل. بله قربان به کسی که نظر شخصیاش را میگوید، فرق میکند به بله قربان به فقیهی که نظر خدا را میگوید. بله قربان به کسی که هدفش رضای خداست، فرق میکند به بله قربان به شاهی که هدفش راضی کردن آمریکا است. بله قربان، بله قربان است. برایش مثل زدم. گفتم: درها را که زلیخا بست، یوسف چه کرد؟ گفت: یوسف فرار کرد. گفتم: خوب یوسف میدوید زلیخا هم عقب او میدوید که پیراهنش را گرفت و پاره شد. گفتند: هر دو میدویدند. او میدوید و من میدویدم. منتهی یوسف میدوید که گناه نکند، زلیخا میدوید که گناه بکند. فیزیکش یکی است، هردو میدوند. شیمیاش فرق میکند. قالبش هر دو میدوند، اما او به چه قصدی میدود و او به چه قصدی؟ بله قربان به چه کسی و به چه کسی؟ به عادل یا فاسق! برای رضای خدا یا برای رضای آمریکا؟ نظر شخصیاش را میگوید، یا نظر امام صادق و پیغمبر را میگوید؟ «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الطاغوت»…
«یُخْرِجُهُمْ» خروج از مادیات و جلوهها، خروج از مادیّات، جلوهها، زرق و برقها به چه؟ خروج از دنیاگرایی به آخرت گرایی. بعضیها دائم نگاهشان به… برای ما چه دارد؟ چقدر نان دارد. به درد ما می خورد یا نه؟ نان دارد یا نه؟ بعضیها میگویند: نه خوب حالا نان درونش است، البته باید به فکر دنیا بود، اما آخرت را از دست ندهید. یک فرمول ریاضی است نمیدانم در تلویزیون گفتم یا نه؟ در یکی از جلسهها برای همکارهایم گفتم. ولی حالا در تلویزیون هم شاید گفته باشم، شاید نگفته باشم. بگویم…
3- خروج از دنیاگرایی به آخرت گرایی
قرآن یک آیه دارد. میگوید: هرکس هدفش آخرت باشد، صد در صد به آخرت میرسد. ببینید، هدفها… هدفها دو نوع است. یا آخرت است. یا دنیا است. میخواهم فرمول ریاضیاش را بگویم. اگر هدف آخرت باشد، قرآن میگوید: اگر هدف آخرت باشد، صد در صد به آخرت میرسی. آخرت صد در صد است. دنیا هم شاید رسیدی، شاید نرسیدی. پس 50 درصد. آخرت صد در صد به علاوه دنیا 50 درصد، جمعاً چقدر میشود، 150 درصد. اما اگر هدفت دنیا باشد، اگر هدفت دنیا باشد، آخرت صفر درصد، آخرت هیچ چیز نداری، دنیا هم ممکن است به دنیا برسی، ممکن است نرسی… اینطور نیست که هرکس سراغ دنیا رفت به دنیا برسد. خیلیها برای دنیا میدوند به دنیا هم نمیرسند.
پس اگر هدف دنیا باشد، آخرت پوچ پوچ، دنیا هم شاید رسیدی، شاید نرسیدی. پس 50 درصد. پس دنیا طلبها 50 درصد دارند. آخرت طلبها 150 درصد دارند. چون قرآن نمیگوید: به هرکس دنبال دنیا برود میدهیم. میگوید: کسی که دنیا برود،«ما نَشاءُ» یعنی اگر چیزی بخواهد «لِمَنْ نُرید» (اسرا/18) «نَشاءُ»، «ُنرید» یعنی هرکس را بخواهیم آن مقداری که بخواهیم. نمیگوید: هرکس دنبال دنیا است قطعاً به آن میرسد. خیلیها میروند دزدی کنند، پلیس آنها را میگیرد. میروند دست به گناهی بزنند، به گناه هم نمیرسند. «ما نَشاءُ» یعنی آن کسی که برای دنیا برود، اگر ما بخواهیم به مقداری که بخواهیم. اینطور صد در صد نیست پس 50 درصد است.این 50 درصد را از این آیه درآوردند. به چه دلیل 50 درصد؟ چون قرآن گفته: «لِمَنْ نُرید» «مَن» یعنی کسی که اراده کنیم. «ما نَشاءُ» یعنی آن مقداری که میخواهیم. آن کسی را که ما میخواهیم، آن مقداری را که ما میخواهیم. پس صد در صد نیست. دنیا طلبها صد در صد به دنیا نمیرسند. شاید رسیدند، شاید نرسیدند. پس آخرت طلب باشیم، ما بهتر این است که اگر یک رشتهی تحصیلی قبول میکنیم، دخترمان را به یک داماد میدهیم، حساب نکنیم داماد خانه که دارد، مدرک هم دارد. شکلش هم خوب است. استخدام رسمی هم شده است. سربازیاش هم رفته است. پس آدم خوبی است. هیچ نمیگوید: بابا داماد نماز هم میخواند یا نه؟ این داماد عقیدهاش چطور است؟پایش را در مسجد هم میگذارد یا نه؟ کار به فکر داماد نداریم. کار به ایمان داماد نداریم. فقط کیلویی وضعش خوب است. عروس هم همینطور است. چه شکلی دارد! ممکن است شکلش خوب است اما تقوایش ضعیف باشد. گفت: «رَفَعَ الطِّینَ وَ وَضَعَ الدِّینَ» (مستدرک/ج3/ص467) حضرت دید یک کسی ساختمان را بالا برده است، گفت: گلها را بالا برده است ولی دینش پایین آمده است. خانهاش لوکس است، اما از همهی بانکها وام گرفته است. غیر از بانک خون! با پول وام خانهی سنگ مرمری ساخته است. زنده باد کاهگلی که روی پای خودت باشد. قبر خصوصی بهتر از بهشت شریکی است. تکرار میکنم قبر خصوصی بهتر از بهشت شریکی است. آدم سیب زمینی بخورد به بانک بدهکار نباشد، شرف دارد که روی قالی ابریشمی بنشیند، بهترین غذا را بخورد.
یک کسی خانه ساخته بود، دائم به گچهای خانه دعا میکرد. میگفت: خدایا سایهی گچهای خانه را از سر من کم نکن. گفتم: چرا دعا به گچها میکنی؟ گفت: آخر هر آجر آن را از کسی قرض کردم. این گچها این آجرها را نگه داشته است. اگر این گچها نباشد، هر آجری پهلوی صاحبش میپرد. حالا خروج از…
خوب خروج از… کجا بودیم؟ جلوهها به…
4- خروج از ظلمات جهل به نور علم
خروج از جلوهها… بله. خروج از جهل به علم. آدمی که دستش را در دست خدا گذاشت، خدا به او علم میدهد، یعنی یک چیزهایی را گاهی به او الهام میکند. یا مستقیم به قلبش القا میکند، یا از طریق انبیا و جبرئیل به او چیز یاد میدهد. ما خیلی چیزها است که اگر قرآن نبود نمیدانستیم. الآن هم خیلی از چیزها است که نمیدانیم. یک چیزی برای شما بگویم. تلفن همراه آمده شما با یک اشاره با کانادا و آمریکا حرف میزنی. آن طرف دنیا، بعد وسیلهی بالاتر میآید، که شما دکمهاش را که میزنی با یک ارتباط از طریق اینترنتنه اینکه با او حرف میزنی، شکلش هم میبینی. تا اینجا دنیا آمده است. قرآن یک چیزی اضافه دارد. میگوید: علم به جایی میرسد، که خود طرف را از کانادا اینجا میکشی. خودش؟! بله. صدایش نه، نه صدایش نه شکلش. خودش اینجا میآید. کدام آیه؟ حضرت سلیمان به یارانش گفت: چه کسی میتواند تخت بالقیس را اینجا بیاورد؟ نه صدای بالقیس، و شکل بالقیس، آیهاش این است. «أَیُّکُمْ یَأْتینی بِعَرْشِها» (نمل/38) چه کسی میتواند تخت بالقیس را اینجا بیاورد؟ یکی گفت: تا نشستهای میآورم. «قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِک» (نمل/39) یعنی قبل از اینکه از اینجا بلند شوی، آوردم. تا نشستهای میآورم. «قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَاب» (نمل/40) یک کسی که یک علم خاصی داشت، گفت: «أَنَا ءَاتِیک» من برایت میآورم. منتهی «قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ» قبل از آنکه پلک چشمت به هم بخورد. پس قرآن پیش بینی کرده علم به جایی برسد، و افرادی علمی داشته باشند که کمتر از یک چشم به هم زدن نه صدا و صوت و تصویر خود طرف را بتوانند اینجا… البته دنیای بشر هنوز به این نرسیده است. ولی قرآن ما این پیش بینی را کرد. این مسئلهی مهمی است. حالا صلواتی بفرستید (صلوات حضار)
یکی از مراجع تقلید یک سفرنامه حجی نوشته است، در سفرنامهاش نوشته: من سوار هواپیما شدم. هواپیما بالا رفت، در ابرها رفت، بعد هم بالای ابرها رفت، از بالای ابرها که پرواز کرد نگاه کردم این آیه را حالا فهمیدیم آیه چه میگوید. حالا فهمیدیم آیه قرآن که میگوید: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ» «کَأَیِّنْ» یعنی چه بسا، «مِن» یعنی از «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ» در آسمانها آیه و نشانه است که بشر «یَمُرُّونَ عَلَیْها» (یوسف/105) «یَمُرُّونَ عَلَیْها» یعنی بشر بر آنها عبور میکند، ولی بشر در حال غفلت و اعراض است. نشانهای در آسمانها است که انسانهای زمینی از کنارشان مرور میکنند. قدیم که هواپیما نبود، میگفتند: آیه، در آسمان است. من میروم آنجا مرور میکنم. چطور؟ آخر من که… من میروم در آسمان ها از کنار آیات رد میشوم. ولی غافل هستم. چون هواپیما نبود،در فهم آیه گیر میکردند. آخرش میگفتند: «یَمُرُّونَ» نه یعنی بالا میرویم. ««یَمُرُّونَ» یعنی «یَنظُرونَ» یعنی نگاه میکنیم. مثل اینکه شما میگویی: کتاب را مرور کردم. مرور کردم نه یعنی پایم را گذاشتم از روی آن رفتم، یعنی نظر کردم. «یَمُرُّونَ» را به معنای نگاه معنی کردند. این آقای آیت الله العظمی که فعلاً هم هست، میگفت: سوار هواپیما شدم، هواپیما در ابرها رفت. از بالا دیدم نخیر «یَمُرُّونَ» یعنی «یَمُرُّونَ» منتهی هزار چهارصد سال باید صبر کنیم هواپیما ساخته شود، «یَمُرُّونَ» به معنی «یَمُرُّونَ» باشد.
ما در قرآن هزارها نکته داریم، که هنوز کشف نشده است. نمیدانیم چرا؟ نمیدانیم چرا؟ از امتیازات اسلام بر همهی ادیان آسمانی این است. که هرچه علم پیش میرود، جلوهی اسلام بیشتر میشود. تاریخ مصرف ندارد. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» (بقره/257) اگر دستت را در دست خدا بگذاری، یک چیزهایی هم یاد تو میدهد، یک چیزهایی میبینید که با تجریه قابل فهم نیست، الهاماتی شامل حال شما میشود. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» ظلمات تفرقه به وحدت. دلها دست خداست.
5- نادیده انگاشتن نقش خداوند، در علوم بشری
بعضی از انسانها در مدیریت، چند تا اصل را مراعات میکنند. مثلاً میگویند که: اصولی در مدیریت ملاحظ است: 1- امکانات مادی، 2- نیروی انسانی، در مدیریت حرف از این دو تا هست. نظارت، بازرسی، برنامهریزی، چیزی که نیست امداد الهی است.این امداد الهی در کتابهای مدیریت شرقی و غربی نیست. قرآن هر دو را رد میکند. میگوید: امکانات مادی و نیروی انسانی، امکانات مادی چیست؟ تمام بودجهی کرهی زمین، نیروی انسانی شخص پیغمبر است.دیگر از پیغمبر نیروی انسانی بهتر؟ خدا در قرآنش میگوید: «لَوْ أَنْفَقْت» (انفال/63) یعنی اگر انفاق کنی، «ما فِی الْأَرْضِ جَمیعا» (انفال/63) اگر تمام امکانات کرهی زمین را خرج کنی، چه کسی خرج کنی؟ «أَنْفَقْت»، «أَنْفَقْت» یعنی تو، توی پیغمبر! تو پیغمبر که نیروی انسانی هستی اشرف مخلوقات هستی. بودجهای هم که در اختیار کرهی زمین است در اختیار بگذارند، یعنی اگر نیروی انسانی پیغمبر باشد. امکانات بودجهی کرهی زمین باشد، «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعا» اگر بودجهی کرهی زمین را به دست توی پیغمبر که نیروی انسانی درجه یک هستی خرج شود، تو نمیتوانی دلها را جوش بدهی. «ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِم» (انفال/63) دل را من باید جوش بدهم. اینطور نیست که چون من دکترای روانشناس هستم بتوانم اینها را آشتی بدهم. چون من آیت الله العظمی هستم بتوانم اینها را آشتی بدهم. خدا به پیغمبرش میگوید: تودر نیروی انسانی نفر اول هستی. نفر اول هستی با امکانات هستی. اگر من نخواهم دلها به هم جوش نمیخورد.
ما در مدیریتهایمان باید این قصه را هم در نظر بگیریم. دانشجوهای رشتهی مدیریت، درست است برنامه ریزی، نظارت، کنترل، تشویق، نمیدانم بازرسی، همهی اینها درست. اما اسکناس همهی رنگهایش درست اما در اسکناس یک نخ هم باید باشد. اگر آن نخ نباشد، ارزش ندارد. لامپ کشی تو خیلی بیست است، اما این باید وصل به برق هم بشوی. ممکن است همهی فرمولهای مدیریت را به کار ببری، آخرش هم مدیر موفقی نباشی. دست غیبی هم در کار هست. میگفت: تصمیم گرفتم یک خواب راحت بکنم، بچهها را خانهی فامیل فرستادم. زنگ را خاموش کردم. دو شاخهی تلفن را کشیدم. پشهبند بستم که پشهها هم ورود ممنوع، خط قرمز برای پشهها هم درست کردم. خوب که تا رفتم بخوابم، دو تا گربه بالای سر من آمدند، چنان به هم پریدند، یک متر بالا پریدم. گفت: در عمرم اینطور از خواب نپریده بودم. چون تصمیم گرفتم خواب کنم.خدا گفت: ببین تو تصمیمت را بگیر. من هم تصمیمم را میگیرم. یکی تو، یکی من. خانه میسازیم که مردم ما را دوست داشته باشند. هرکس میآید هوم! از کجا میآورند. معلوم نیست از چه کسی میدزدند؟ هرکس میآید یک فحش حوالهاش میکند. او خانه ساخت که محبوب شود، این همین خانه سبب تنفّرش شد. البته من نمیگویم هرکس فحش میدهد، کار خوبی است. ولی میخواهم بگویم: دلها دست ما نیست.
6- دلها به دست خداست
دلها دست ما نیست. «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَه» (روم/21) «جَعَلَ» یعنی خدا بین عروس و داماد قرار میدهد، «جَعَلَ» یعنی خدا قرار بدهد. اینطور نیست که اگر عروس چنین کاری بکند، داماد چنین کاری بکند، نه خیلی وقتها همهی کارها را میکنند، اما باز هم دلشان به هم جوش نمیخورد. «جَعَلَ» خدا! «مَحَبَّهً مِنِّی» (طه/39) قرآن میگوید: محبت از من است. من مهر موسی را در دل فرعون گذاشتم. وگرنه فرعون همهی بچهها را دستور داد بکشند. حالا یک جعبه روی آب در را باز کرده یک نوزاد در این جعبه است، این نوزاد چه کسی است؟ موسی است! میخواهد او را بکشد میگوید: «مَحَبَّهً مِنِّی» محبت موسی را در دل فرعون گذاشتم. الله اکبر! کسی که همهی بچهها را میکشد حالا که دستش به این رسیده است «مَحَبَّهً مِنِّی». «فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاس» (ابراهیم/37) دلها دست خداست. حالا حضرت ابراهیم چهار تا سنگ سیاه روی هم گذاشته است. مردم پول میگذارند برای حج، سالها در نوبت هستند که بروند این سنگها را ببینند. و ببوسند. کنارش هم چه خاندانی چه ساختمانهایی ساخته است. کسی به آنها نگاه نمیکند، دور این طواف میکنند. خدا میخواهد بگوید: به این سنگ سیاه نظر دارم، به آن سنگ سفید نظر ندارم. ما اشتباه میکنیم میدانید فرق ما با باقی مردم چیست؟ باقی مردم میگویند: کد خدا را ببین ده را بچاپ! ما باید خدا را ببینیم دل را بچاپیم. کد خدا را ببین، ده را بچاپ. خدا را ببین دل را بچاپ.
عروسی بود بخشی از صورتش گیر و گور داشت. خواستگار نداشت. یک کسی پیدا شد او را بگیرد، فامیلهای عروس دست و پا زدند که دیگر برای ما داماد گیر نمیآید. این را یک آرایشگاهی… میگویند: «مشاته» آرایشگاهی دیگر درست است؟ یک خانم را آوردند که یک خرده به صورت این دست ببر این چالهها را بتون کن. که این چیز شود. (خنده حضار) میزان شود. این مشاته هم یک خرده به صورت این دست کاری کرد و گفت: خانم دیگر دست من نیست. تا گفت: دیگر دست من نیست، عروس بغضش گرفت. اشکش جاری شد و بلند شد رفت. در اتاق رفت و در را قفل کرد. یک سجاده باز کرد، گفت: حسین جان یک عمری است روی این مهر کربلا نماز خواندم. هنرت را نشان بده! دستش را به این مهر کربلا مالید، روی قسمتی که مشکل داشت مالید، گفت: نزد داماد میروم. اگر بنا است خود امام حسین بیاید درست کند. یکی از علمای مهم هم دورهایهای امام میگفت. میگفت: هشتاد سال، این داماد وقتی این را میدید انگار دیگر از این خوشگلتر نیست. خدا قلاّب را انداخت. گفت: بعد از هشتاد سال زندگی این زن بیرون میرفت، مرد میدود این را از زیر قرآن رد میکند. میگوید: میترسم او را چشم بزنند. همه فکر میکنند مسخره میکند، نه! این مرد فکر میکند خوشگلترین آدمهای کرهی زمین این خانم است. در سن هشتاد سالگی، این را از زیر قرآن رد میکند. میگفت: همه بُهت زده شدهاند. ما هم فلان تالار را میگیریم. که در فامیل بگویند: اوه اوه! دسته گل! اوه! (با سوت زدن) هرکاری میکنیم سوت بکشند. آخرش هم میبینی یک سال شده، دو سال نشده خدا دو شاخهی برق را کشیده است، تمام لامپکشیهای ما نوری ندارد. یک مقداری یک خبرهایی هم جایی است. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» دیگر چه؟
«یُخْرِجُهُمْ» از یأس و بن بست به امید. افراد به بن بست میرسند. میگویند: دیگر راهی نیست. خدا میگوید: نه! در اسلام بن بست نیست. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور».
«یُخْرِجُهُمْ» از ترس و خودباختگی به عزت. «یُخْرِجُهُمْ» از ترس به عزت. افرادی هستند تا میبینند مردم نگاهشان میکنند خجالت میکشند. نه! ما داشتیم عالم بزرگواری رفته بود واتیکان، ایتالیا، در بازدید متوجه شد نماز نخوانده همان در واتیکان ایستاد نماز خواند. من مسلمان هستم. باید نماز بخوانم.
من خانمی را اندونزی دیدم، در یک پاساژ هشت طبقه نگاه کرد دید، نماز نخوانده است. فوری کیفش را کشید یک پارچه انداخت و گفت: الله اکبر! من هرچه نگاه کردم دیدم اِ… این خانم روبروی جمعیت… این خانم عزیز است. یعنی راضی نیست از مکتبش کم کند، به خاطر اینکه مردم نگاهش میکنند. نگاهش کنند. من خودم یک آدم هستم. چه کار به کس دیگر دارم؟
7- خاطرهای از سید جمال الدین اسد آبادی
سید جمال الدین اسد آبادی در اروپا دستهایش را شست وبا دستهایش غذا خورد. عکاسها آمدند تِق تِق تِق، ِتق تِق تِق، گفت: چه خبر شد؟! گفتند: اُمّل هستی از شرق آمدی. وحشی هستی؟ با دستهایت میخوری! گفت: اتفاقاً من روشنفکر هستم. چون این دستهای من تا به حال در حلق کسی نرفته است. این قاشقهای شما هر چند دقیقه یکبار در حلق هر کس و ناکسی میرود. (خنده حضار) من دستهایم را میدانم چطور شستم. نمیدانم شما قاشقها را چطور شستهاید؟ با کاغذ پاک کردید. با کهنه پاک کردید. شستید. نشستید. من روشنفکر هستم. بروید همهی شما اُمُّل هستید. این را عزت میگویند. کسی که ایمان دارد دستش در دست خداست. عزیز است. مثل آدمی که دستش طلا است. همه بگویند: سفال است، سفال است، سفال است! خودت که میدانی طلا است. دلت آرام است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (رعد/28) دل آرام است. کسی که دستش طلا است، همه بگویند: سفال است، خوب خودم که میدانم. حالا اگر سفال باشد همه بگویند: طلا است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» از ظلمات خودباختگی به عزت و استقلال.
از اضطراب به سکینه. آرامش دارد. آرامش دارد. از سردرگمی به یقین. از آداب و رسوم نابهجا «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِم» (اعراف/157) قرآن میگوید: یکی از مأموریتهای پیامبر این است که آداب و رسوم غلط را بردارد. آدم نمیتواند زن پسرش را بگیرد. یعنی پدر حق ندارد، عروسش را هم عقد کند. ولو پسرش هم طلاق بدهد، زن پسر را نباید بگیرد. در جاهلیت میگفتند: زن پسرخوانده را هم نباید گرفت. زید پسرخواندهی پیغمبر بود. زنش را طلاق داد. خدا گفت: ببین تو باید این زن زید را بگیری، تا این سنّت جاهلی را بشکنی. ولو ازدواج شما طولانی نشود. باید این خط شکسته شود. پیغمبر فرمود: ماه رمضان روزهتان را بخورید. یک عده گفتند: حیف است ما روزهمان را بخوریم. گفت: بابا سفر است. حق ندارید روزه بگیرید. آخرش پیغمبر آب را برداشت، گفت: بینید من پیغمبر شما هستم. می خورم! ولی بعضیها کاسهی از آش داغتر گفتند: نه ماه رمضان
«یُخْرِجُهُمْ» از آداب و رسوم. از قوانین متضاد. هر روزی یک چیزی میگویند. آدم اگر قانون خدا را عمل کند، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم» (انعام/91) بگو: خدا باقی را دور بریز. اما اگر خدا را کنار بگذاریم، هر روزی یک قانونی به ما تحمیل میشود و خود آن قانون هم عوض میشود. از قانونهای ضد و نقیض به قانون الهی. از ترس و خفقان به شجاعت، از اطاعت کورکورانه به «لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم» (اسرا/36) از فشار محیط و تبلیغات، به «لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِم» (مائده/54) حرف زیاد است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» خدا ولی است. «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» دعای من همین آیه باشد.
خدایا به حق محمد و آل محمد به حق قرآن و همهی کسانی که در قرآن از آنها ستایش کردی، همیشه ما را ولایت بفرما و همیشه در هر کاری ما را از ظلمات خارج و بسوی نور رهبری بفرما. ما را از همه رقم ظلمات… ظلمات اوهام، خرافات، ظلمات کفر و شرک، ظلمات هوسها و طاغوتها، ظلمات مادیّات و جلوهها، ظلمات جهل، ظلمات تفرقه، ظلمات فتنهها، فسادها، ظلمات یأس و بن بستها، ظلمات ترس و خودباختگی، ظلمات اضطراب و سردرگمی، ظلمات آداب و رسوم، ظلمات قوانین متضاد، ظلمات ترس و خفقان، ظلمات اطاعت کورکورانه، ظلمات محیط و فشارهای محیط وتبلیغات، ظلمات تحقیر و اسارت، ما را از همه رقم ظلمات به نور توحید، یقین، علم، وحدت، اخلاص، هدایت بفرما.
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»